مشروطه, وبا يا طاعون؟!

ابراهيم رضايي

 

  مرحوم ابراهيم رضايي در سال 1328 در شهر مسجدسليمان متولد شد. وي پس از اخذ ديپلم به مدت سه‌سال در قسمت اداري تانك‌سازي مسجدسليمان مشغول به‌كار شد و پس از آن به‌عنوان سرباز سپاه‌دانش به شيراز اعزام گرديد. بعد از چند سال تدريس در دبستان‌هاي متعدد, در سال 1359 به دبستان "ايرجي" در مسجدسليمان منتقل شد و در سال 1369 مدرك ليسانس خود را در رشتة دبيري تاريخ از دانشگاه شهيد چمران اهواز اخذ نمود. در دوران دانشجويي به‌دليل روشنگري و گفتن حقايق, يك ترم از تحصيل در دانشگاه محروم گرديد. درسال1376 مدرك كارشناسي ارشد خود را در رشتة ‌تاريخ اسلام از دانشگاه نجف‌آباد گرفت. وي از مؤسسان "انجمن دين و دانش" در مسجدسليمان بود. آقاي محسن رضايي دبيرمجمع تشخيص مصلحت نظام در پيام تسليت خود, ‌ضمن اشاره به فعاليت‌هاي علمي و مذهبي وي, او را از "پيشگامان آزادي و دينداري" دانست كه "همواره تلاش مي‌كرد تا دين و عقلانيت را با يكديگر داشته باشد."

  مهندس عزت‌الله سحابي نيز در پيام تسليتي به‌مناسبت درگذشت آن مرحوم در مورد خصوصيات روحي و اخلاقي وي خاطرنشان ساخته بود كه "در وجود آرام و بي‌تظاهر او روحي سرشار از مسئوليت و تعهد روشن‌نگري, موج مي‌زد." به‌طوري‌كه مي‌توان وجود او را يكي از عوامل اشاعة روحي ملي و استقلال‌طلبي و عدالت‌پروري و آزادي‌خواهي منطقي در سرزمين خوزستان دانست."

  از مرحوم ابراهيم رضايي پيش از اين در نشرية چشم‌‌‌انداز ايران در دو شماره (14 ـ 13) پژوهشي باعنوان "روح‌يابي سلطنت به روايت تاريخ" به چاپ رسيده است.

  ايشان در مقالة "مشروطه؛ وبا يا طاعون؟!" به تحقيقي مستند و موشكافانه دست زده و همزمان به بررسي تطبيقي آن دوران (مشروطه) با شرايط كنوني پرداخته است. وي در پنجم ارديبهشت سال 1382 بر اثر بيماري درگذشت. روحش شاد و يادش گرامي باد.

                                                                                 (((    

  در حدود يك‌صدسال قبل مردم ايران متأثر از شرايط داخلي و خارجي در جنبش اجتماعي مشروطه, درصدد برآمدند تا با تدوين قانون‌اساسي و نظارت مجلس بر حكومت‌گران به اوضاع نابسامان داخلي و استبداد كهن خاتمه داده,‌ وظيفة حكومت را از "رعيت‌پروري" به "مسئوليت‌پذيري" در برابر نمايندگان ملت تغيير دهند و مردم را از حالت "رعيت‌بودن" به شهروند داراي حقوق درآورند. در استقرار مشروطه به‌وسيلة مردم جشن‌ها برپا گرديد, ولي اين شادماني‌ها موقت بود, زيرا "مجلس شوراي ملي" كه مي‌بايست حافظ حقوق شهروندي آنها و طرفدار منزلت اجتماعي‌شان باشد و سدي در برابر خودسري‌هاي حكومت‌گران گردد, در همان ابتداي مشروطه به‌دستور محمدعلي‌شاه و حمايت علماي مخالف مشروطه به توپ بسته شد و تعطيل گرديد و تا زمان به قدرت رسيدن رضاخان, دوبار ديگر "خانة ملت" تعطيل گرديد.

  در اعتبار مشروطه و به‌رسميت نشناختن آن بين علما اختلاف وجود داشت, عده‌اي آن را حمايت كردند و در اين راه به دار آويخته يا كشته شدند. تعداد ديگري با آن به مخالفت برخاسته و تا بردارشدن پيش رفتند, به حدي كه آيت‌الله بروجردي "افزون بر ظلم سلاطين, ناسخ و منسوخ علما را از عوامل حدوث جنبش مشروطه‌خواهي دانسته است." (ياد, شماره 5, ص 52) هم رضاخان و هم فرزندش قانون‌اساسي مشروطه را ناديده گرفتند, به‌طوري‌كه بود و نبود مجلس تأثيري در مهار خودكامگي آنها نداشت, زيرا اين آنها بودند كه مقرر مي‌كردند چه‌كساني بايد وارد مجلس شوند و چه قوانيني را بايد تصويب نمايند. به‌جاي نظارت مجلس بر اعمال آنها, پدر و پسر بر مجلس و مجلسيان نظارت و تسلّط داشتند. هيچ‌كس اختياري از خود نداشت. به گفتة مخبرالسلطنه هدايت: "در دورة پهلوي هيچ‌كس اختيار نداشت, تمام امور مي‌بايست به عرض برسد و به آنچه فرمايش مي‌رود رفتار كنند و تا درجه‌اي اختيار نباشد, مسئوليت معنا ندارد." (خاطرات و خطرات, ص 402) شش, هفت دهه بعد از پهلوي آقاي الهام از حقوقدان‌هاي شوراي‌نگهبان دربارة وظيفة قانون‌گذاري مجلس گفته است: "اگر در شرايط فعلي, مجلس بخواهد قانون مطبوعات را اصلاح كند, شوراي‌نگهبان آن را رد خواهد كرد... اين مسئله بايد ازسوي رهبري حل شود يعني مجلس رهبر را قانع كند كه درجهت مغايرت با مصالح نظام نيست." (آبان, شمارة 135)

   خودكامگي و اختيارات مافوق قانون و مطلق شاه از يك‌‌سو و تحقير ملت و محدودكردن آزادي‌هاي قانوني مردم, افزايش روزبه‌روز زنداني‌هاي سياسي, اعمال شكنجه, دادگاه‌هاي غيرعلني, وابستگي به بيگانه, خفقان و سركوب اهل قلم, عدم‌اجراي قانون‌اساسي ازسوي ديگر, باعث شد تا مردم براي بار دوم در يك‌صدسال اخير انقلابي را براي دفع استبداد و قانون‌شكني‌ها و تحقير ملت بپا دارند. براي دومين‌بار نمايندگاني ازجانب ملت مبادرت به تدوين قانون‌اساسي انقلاب كردند تا از بازتوليد استبداد جلوگيري كرده و از تكرار خودسري‌هاي حكومت‌گران ممانعت به‌عمل آورند. از زمان تدوين قانون‌اساسي انقلاب, كشمكش بر سر اجراي آن بروز كرد و به فرار اولين رئيس‌جمهور منجر گرديد. با اين وجود اگرچه سال‌هاي جنگ و دفع دشمن خارجي از بروز كشمكش برسر اجراي قانون‌اساسي جلوگيري كرد, اما در سال 68 هيئتي 25 نفري به بازنگري قانون‌اساسي پرداخت و در بعضي از اصول آن تجديدنظر به‌عمل آمد كه اين امر موجب فربه‌تر‌شدن بعضي از اصول قانون‌اساسي گرديد, اما زمينه‌هاي بروز اختلافات بعدي را برطرف نساخت, حتي آيت‌الله خزعلي از اعضاي شوراي‌نگهبان و شوراي بازنگري از طرح انحلال مجلس در سند جديد قانون‌اساسي سخن گفتند كه با مخالفت اكثريت بازنگران روبه‌رو شد. (همشهري, شمارة 12, ص 17)

  با پيروزي اصلاح‌طلبان در دوم خرداد 76 و 29 بهمن 78 در انتخابات رياست‌جمهوري و مجلس ششم, نهاد رياست‌جمهوري و قوة اجرايي و ادارة قانون‌گذاري در دست اصلاح‌طلبان قرار گرفت, چالش و كشمكش بر سر مطالبات مردم برابر قانون‌اساسي شدت گرفت. ازسوي ديگر از پيروزي انقلاب 57, همواره ازسوي انحصارطلبان تماميت‌خواه, روشنفكران و اهل قلم و مطبوعات و دگرانديشان با عنوان‌هايي مانند "ليبرال" يا مورد حمايت بيگانه, در تريبون‌هاي يك‌طرفه و عمومي مانند خطبه‌هاي نمازجمعه, صداوسيما و به دور از ارائة تحليل مستدل و اقناعي به‌عنوان عامل انحراف در انقلاب مشروطه معرفي شدند. آنها در فضاي به‌دست‌آمده بعد از انقلاب, روشنفكران ملي, ملي ـ مذهبي, دگرانديش و مطبوعات مستقل را به بهانة حمايت آنها ازسوي بيگانگان مسبّب انحراف در مشروطه و عامل خطر انحراف در انقلاب‌اسلامي معرفي كردند. هنوز يك‌سال از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه آقاي رفسنجاني در بهمن 58 در نامه‌اي به امام خبر از تكرار تاريخ مشروطه را داد. او در نامة خود به امام نوشت: "علائم تكرار تاريخ مشروطه به‌چشم مي‌‌خورد, متجددهاي شرق‌زده و غرب‌زده علي‌رغم تضاد با يكديگر در بيرون راندن اسلام از انقلاب همدست‌اند." (عبور از بحران, ص 18) آقاي رفسنجاني در چالش با بني‌صدر و در پاسخ به استفادة ابزاري او از دين گفته بود: "ما نمي‌توانيم تحمل كنيم كه پس از انقلاب, ليبراليسم بر كشورمان حكمفرما شود و بدين‌ترتيب انقلاب ما را به كلي نابود سازد." (اطلاعات, 59/6/19) بنابراين مدعيان غيرخودي بايد از عرصة سياسي كشور كنار زده مي‌شدند, آن‌چنان‌كه آيت‌الله يزدي در خاطرات خود نوشته است: "... منافقين در اولين فرصتي كه احساس كردند آبشان با روحانيت مدعي حكومت در يك جوي نمي‌رود, دانستند كه كلاه گشادي به سرشان رفته است. لذا در اولين فرصت به جمع‌آوري و اختفاي سلاح‌هاي متعلق به اين ملت پرداختند." (خاطرات يزدي, ص 487) درحالي‌كه سه ماه قبل از پيروزي انقلاب, حاج‌مهدي عراقي از سران مؤتلفه در پاريس گفته بود: "مجاهدين با اين عملياتي كه كردند و خون‌هايي كه دادند, مي‌توانيم بگوييم كه يك پايه از انقلاب امروزي را براي خودشان اختصاص دادند." (ناگفته‌ها, ص 147) زماني‌كه تنها دوماه به برگزاري انتخابات مجلس ششم باقي بود و با وجود آن‌كه در آن زمان قدرت در دست محافظه‌كاران بود و آنها غيرخودي‌ها را از صحنة سياسي و ادارة كشور كنار زده بودند, آقاي رفسنجاني با لحني آمرانه به تكرار مطالب بيست‌سال گذشته پرداخت و گفت: "اجازه نخواهيم داد تا تاريخ مشروطه با جهل و خامي عده‌اي مجدداً تكرار و سرنوشت حماسة تاريخي استقرار نظام جمهوري اسلامي به‌دست افراد نادان و يا داناي شرور رقم بخورد." (رسالت, 78/10/7) حجت‌الاسلام ناطق نوري رئيس مجلس پنجم, دوهفته قبل از انتخابات ششمين دورة مجلس در نشستي با دانش‌آموزان بسيجي در بدگويي از روشنفكران مشروطه‌خواه گفت: "روشنفكران غربي و غرب‌زدة دوران مشروطه به بهانة اصلاح‌طلبي در نهضت مشروطه نفوذ كردند و آن را از مسير اصلي‌اش منحرف كردند. اگر اينها و بسيج باشند, تقي‌زاده‌ها, ملكم‌خان‌ها, بيرون نمي‌آيند. اما اگر نباشند, همچون دوران غم‌انگيز مشروطه شيخ فضل‌الله به‌دست نسل مشروطه‌خواه در ميدان توپخانه به دار آويخته مي‌شود, پاي دار هم كف مي‌زنند. در آن زمان شيخ فضل‌الله  تشكيل مجلس شوراي اسلامي را پيشنهاد كردند كه با مخالفت روبه‌رو شد و گفتند: "مجلس شوراي ملي و سفير امريكا هم با اين پيشنهاد كه براي منافع امريكا ضرر دارد مخالفت كرد." (عصرآزادگان, 78/11/13) همين شخص حتي گفته بود براي جلوگيري از تكرار ماجراي مشروطيت, كانديد ششمين دورة رياست‌جمهوري شده است. (كيهان هوايي, 75/11/24) و حتي گفته‌بود: "اگر ليبرال‌ها و تكنوكرات‌ها به مجلس راه يابند, ممكن است تاريخ دوران مشروطيت تكرار گردد." (ابرار, 74/10/24) آقاي حسيني مجري برنامة تلويزيوني اخلاق در خانواده و نمايندة مجلس پنجم در مذمت مطبوعات عصر مشروطه در مجلس گفته بود: "همين قلم‌هاي عنود و مسموم به نمايندگي از غرب سلطه‌گر به فساد پرداختند و شخصيتي مانند شيخ‌فضل‌الله را بر سر دار بردند و در پاي دار كف زدند." (فتح, 79/1/10) نشرية فيضيه تا آنجا پيش رفت كه رهبران مشروطه را ساده‌لوح و مشروطه را انگليسي دانست. (فيضيه, 79/11/23) دكتر ولايتي وزيرخارجة سابق نيز مشروطه را سوغاتي فرنگي معرفي كرد. توكلي كانديد هفتمين دورة‌ رياست‌جمهوري در كتابي با نام "مشروطه‌اي كه نبود" به بررسي مشروطه دست زد كه نام كتاب از محتواي آن خبر مي‌دهد. قبل از نودودومين سالگرد مشروطه و درحالي‌كه دو روز به روز چهاردهم مرداد روز پيروزي انقلاب مشروطه مانده بود, آقاي رفسنجاني نه در يك مصاحبه و يا جلسة پرسش و پاسخ, بدون ارائة تحليل نقادانه دربارة‌ علل وقوع مشروطه و يا اهداف مشروطه از تريبون يك‌طرفة نمازجمعه در 12 مرداد عليه فرنگ‌رفته‌ها, روزنامه‌ها, بي‌دين‌ها به‌عنوان عوامل انحراف در مشروطه به سخن پرداخته و گفته بود: "عده‌اي به غلط سعي دارند آنچه را كه در زمان مشروطيت گذشت با انقلاب‌ اسلامي تطبيق دهند. چنين تطبيقي صحّت ندارد و اين دو مقطع به‌طوركلي با يكديگر متفاوت‌اند. مردم در آن زمان نتوانستند دستاورد مشروطيت را حفظ كنند و اين بايد ماية ‌عبرت ما شود... دولت انگليس به نفع فرنگ‌رفته‌ها و غيرديني‌ها موضع گرفت و اين نكته براي ما عبرت‌آموز و مهم است. تعدادي روزنامه به سرعت خلق شدند كه بد عمل كردند. كاري كردند كه متدينين و روحانيوني كه پيشتاز مشروطيت بودند دلسرد شدند و كنار رفتند و زمينه براي ورود افراد فاقد صلاحيت فراهم شد. ظرف مدت كوتاهي به‌جاي خاندان قاجار, سلسلة ديگري آمد. حقيقتاً تعجب‌آور است, مردمي كه بيدار شدند, مشروطه خواستند و مجلس درست كردند, به يك‌باره يك افسر قزّاق يعني رضاخان ميرپنج بر آنها مسلّط شد. آنها مي‌خواستند همان سياستي را اجرا كنند كه با روي كارآوردن آتاترك در تركيه كردند, هرچند تا حدي چنين كردند اما نتوانستند." (نوروز, 80/5/13)

  برخلاف نظر آقاي رفسنجاني آنچه باعث انحراف در مشروطه گرديد, وجود نشريات يا نفوذ فرنگ‌رفته‌ها و بي‌دين‌ها در حكومت مشروطه نبود, بلكه اقدامات مجلس اول از نظر سياسي و اقتصادي به نفع مردم و محدودكردن قدرت نامحدود شاه باعث به توپ‌بستن مجلس و تعطيلي آن گرديد. تغيير و تجديدنظر در قانون‌اساسي به نفع صاحبان قدرت, عدم‌اجراي قانون‌اساسي, جلوگيري از ورود نمايندگان واقعي مردم به مجلس شوراي ملي موجب دلسردي مردم و انحراف در مشروطه گرديد. همفكران آقاي هاشمي رفسنجاني در مجلس پنجم, درحالي‌كه كمتر از شش‌ماه به آغاز انتخابات ششمين دورة مجلس باقي مانده بود, اقدام به  تغيير قانون انتخابات به نفع ايشان كردند. رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام را براي نامزدي انتخابات مجلس از دادن استعفا معاف كردند و مجلس علناً بر تبعيض ميان افراد صحّه گذاشت. يا اين‌كه برخلاف اصل 76 قانو‌ن‌اساسي كه مجلس حق تحقيق و تفحّص در همة امور كشور را داشت, مجمع به رياست آقاي رفسنجاني مصوبه‌اي را تصويب نمود كه به موجب آن حق تحقيق و تفحّص مجلس ششم از نهادهاي تحت امر رهبري را منوط به اذن ايشان قرار مي‌داد. (جرايد, 79/1/24)

  از همان زمان پيدايي نهضت مشروطه و شكل‌گيري آن علما و روحانيت, نظريه يا انديشة خاصي را براي ادارة مملكت و نوع حكومت ارائه نكرده بودند, حتي رسالة تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله نائيني دربارة‌ ضرورت مشروطه, پس از به توپ‌بستن مجلس توسط محمدعلي‌شاه, انتشار يافته بود, نائيني ده ماه بعد از به توپ‌بستن مجلس يعني در سال 1327 ابتدا رسالة خود را در بغداد منتشر ساخت و سال بعد در ايران تجديد چاپ شد. علما در آغاز راه مشروطه نيز همراه و هماهنگ نبودند, چنانچه زماني كه سيدعبدالله بهبهاني بنا به گزارش كسروي در آغاز نهضت درجست‌وجوي همفكران ديگري در ميان علما برآمد, معتمد‌الاسلام رشتي را جهت همكاري نزد سيدمحمدطباطبايي مجتهد معروف فرستاد. سيد از شرايط همكاري خود با ايشان پيام داد كه اگر سيدعبدالله مقصود را تبديل كند و غرض شخصي در كار نباشد, من همراه خواهم بود. منظور سيدمحمد آن بود كه كار از حالت غرض شخصي و مبارزه با عين‌الدوله و معارضه با شيخ فضل‌الله خارج گردد و جنبة عمومي و تحصيل مطالبة‌حقوق مردم به خود بگيرد. پس از آن معتمد‌الاسلام را نزد شيخ فضل‌الله فرستاد. شيخ در پاسخ به سيدعبدالله نه‌تنها پيشنهاد او را نپذيرفت, بلكه ايشان پيام‌رسان را نيز از خشم عين‌الدوله برحذر داشت. سيدابوطالب زنجاني نيز در برابر خواست همكاري سيدعبدالله تنها قول داد كه بي‌طرف بماند. اما حاجي شيخ‌عبدالنبي خواستار ملاقات با سيدعبدالله شد, سيدعبدالله كه چنين ديد, گفت: "همان آقاي بهبهاني با من باشد مرا كافي خواهد بود." (انقلاب مشروطه, ص 49) نهضت مشروطه آغاز شده بود كه شيخ‌فضل‌الله از نيمة راه يعني از زمان مهاجرت به قم به كوچندگان پيوست. زماني‌كه ناظم‌‌الاسلام كرماني به همراه مجدالاسلام كرماني مدير روزنامه "ادب" نزد شيخ‌فضل‌الله براي دعوت ايشان به همكاري عليه استبداد رفته بودند, شيخ با عصبانيت به آنها گفته بود: "ما اهالي ايران شاه لازم داريم, عين‌الدوله لازم داريم, چوب و فلك و ميرغضب لازم داريم, ملا و غير ملا, سيّد و  غيرسيّد بايد در اطاعت حاكم و شاه باشد." (تاريخ بيداري ايرانيان, ج 1, ص 82)

  تا اين زمان نه شيخ و نه هيچ‌كدام از علما تئوري يا نظرية خاصي را براي "نوع حكومت" ارائه نكرده بودند. حتي زماني كه طرفداران مشروطه در شهر تبريز نزد يكي از علما به‌‌نام "ميرزا صادق‌آقا" مجتهد معروف براي جلب همكاري او رفتند, وي در برابر اصرار آنها در پيوستنش به مشروطه‌خواهان گفته بود: "اين چيزي كه شما مي‌خواهيد چيست و معني آن كدام است؟" وقتي‌كه براي او توضيح دادند كه منظور حكومت ملي است,‌ پرسيد: "اين چيز كه از ممالك ديگر آمده, آيا آنجاها اسمي به زبان خود آنها دارد؟" چون شنيد كه آنها به زبان خودشان "كنستيتاسيون" مي‌گويند, گفت: "خوب است همين كلمه را بگيريد كه در مركز اصلي خودش معني و تعريف جامع و ثابت غيرقابل تغيير دارد و نمي‌توان بعدها تعريف و تفسير ناصحيح كرد, اما اگر كلمة عربي و "مشروطه" را بگوييد, اختيار كار و تفسير و معني آن را به‌دست ما داده‌‌ايد و ما خواهيم گفت كه الشرط يشِرط و هو شارطٌ و ذلك مشروط, آن‌وقت روزي مي‌گوييم "مشروط به نبودن آزادي" يا "مشروط به حكم علما" و هكذا و هكذا." (سه خطابه, تقي‌زاده, ص 54)

  آقاي طباطبايي در مذاكرات مجلس اول مشروطه با كمال صداقت و با صراحت گفته بود: "ما مشروطه را كه خودمان نديده بوديم, ولي آنچه شنيده بوديم و آنهايي كه ممالك مشروطه را ديده بودند به ما گفتند كه مشروطيت موجب امنيت و آبادي مملكت است, ما هم شوق عشقي حاصل نموده تا ترتيب مشروطيت را در مملكت برقرار نموديم." (ايدئولوژي نهضت مشروطه, آدميت, ج 1, ص 226)

  به هرحال علما و روحانيت در مشروطه از وحدت نظري و عملي نسبت به حركت مشروطه و مفهوم آن برخوردار نبودند. همچنان‌كه امروز خيلي‌ها نسبت به مفهوم جمهوري برخوردار نمي‌باشند. فلسفة وجودي مشروطه در ايران متأثر از غرب و حاصل فكر و تجارب متفكران غرب بوده و ريشه در دين‌داري نداشت. مشروطه‌خواهان اوليه سعي كردند تا به آ‌ن صورتي سنتي و ايراني ـ اسلامي بدهند. در اين انديشه و تئوري تلقي نويني دربارة انسان و جامعة ديني بود, در اين تلقي جديد از دين, انسان, موجودي آزاد و مختار تعريف شده بود. موجودي كه خداوند به او كرامت عطا كرده بود و كسي نمي‌بايست نسبت به او تحكّم روا دارد. مطابق انديشة نوين مشروطه, دين مجموعه‌اي از قوانين و احكام پراكنده نبود, بلكه در اين انديشه, طرفداران آن اعتقاد داشتند كه در شرايط نوين جهاني انديشة ديني بايد بتواند پاسخگوي نيازها و مشكلات امروز او باشد كه يكي از آنها ارائة طريق در كيفيت انطباق دين با نيازهاي سياسي عصر مانند آزادي, حقوق طبيعي آدمي, حاكميت ملي, قرارداد اجتماعي در مقابل "سلطنت من جانب‌الله", ضرورت قانون متغير و نسبي و عرفي توسط بشر يعني نمايندگان منتخب مردم, تفكيك قوا, ادارة جامعه با خرد بود. در مشروطه كه طرفدارانش آن را در انطباق شريعت يا فرهنگ سياسي جهاني مي‌دانستند, در آن, هرجا كه سخني برخلاف شريعت جاري بود, خودبه‌خود طرد مي‌گرديد. از نظر مشروطه‌خواهان, مشروطه حكومتي بود براساس قانون‌اساسي و سيستم پارلماني مبتني بر تفكيك قوا كه در آن وظايف حكومت مشخص و حقوق مردم به‌رسميت شناخته شده بود. اين انديشه و روش ادارة جامعه مورد  تأييد علمايي مانند علامه نائيني, طباطبايي, بهبهاني و علماي ثلاثه نجف بود. روحانيون مشروعه‌خواه, مشروطه را يك سيستم شيطاني مي‌دانستند كه هدفش نابودكردن اسلام بود. در انديشة مشروعه‌خواهان ـ كه شيخ‌فضل‌الله نوري جلودار آنها بود ـ براي مردم در ادارة كشور و امر حكومت حقي قائل نبوده و حقوق آنها را به‌رسميت نمي‌شناختند و مقام سلطنت از تعرّض مصون مي‌ماند و عنوان "ظل‌اللهي" به خود مي‌گرفت. مشروعه‌طلبان مي‌پنداشتند كه دين فقط همان است كه در رسايل به‌جاي مانده از گذشته مندرج است و انديشة ديني را تا سطح رعايت ظواهر شريعت تنزّل مي‌دادند و بر اين باور بودند و حكم مي‌دادند كه حتي اگر در رژيم استبدادي منكري صورت پذيرد, ازجمله موارد فسق و معصيت است, ليكن مشروطه كفر است, زيرا الزام به متابعت از قانون عرف در منابع ديني مندرج نيست و اين بيانگر آن است كه اين الزام امري "من عندي" است و درنتيجه كفرآميز است. چنانچه شيخ‌فضل‌الله بر اين باور بود كه پذيرش مشروطه, عوامل رواج فحشا و آزادي شرب‌خمر و مفاسد ديگر را به ارمغان آورده است و مردم را نسبت به شريعت بي‌اعتنا مي‌كند. شيخ اعتقاد داشت كه اگر اصل مساوات اجرا شود, احكام اسلامي در باب قصاص معلق خواهد ماند و مسلم و كافر ذمّي برابر خواهند شد. او آزادي قلم و زبان را از جهات بسياري منافي با قانون‌ الهي مي‌دانست و تأكيد داشته بود: "بناي قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است! از نظر شيخ‌فضل‌الله اصل قانون‌گذاري با اكثريت آرا ولو در امور مباح چون بر وجه التزام مي‌باشد, بدعت و حرام است." (نامه‌ها و مكتوبات شيخ‌فضل‌الله نوري, تركمان, ج 1, صص 60 ـ 14) دعواي مشروطه و مشروعه را علما آغاز نكرده بودند. ازسوي مظفرالدين شاه لفظ "مشروطه" در فرمان موسوم به مشروطيت نيامده بود. براي به‌كاربردن اين لفظ در قانون‌ اساسي مبارزة شديدي ميان دربار و مجلس اول به‌وجود آمد كه مشيرالدوله صدراعظم گفت: "شاه مشروطه را نداد, مجلس مرحمت كرده است." نزديك يك هفته مذاكره بين مجلس و دربار ردوبدل شد و عاقبت شاه گفت: "من مشروطه را قبول ندارم و مشروعه مي‌دهم." اين مسئله اختلافي در مجلس ايجاد كرد و علما اين پيشنهاد را قبول كردند. ناگهان از يك گوشة مجلس, مشهدي باقر وكيل صنف بقّال فرياد سختي برآورد و به علما گفت:  "آقايان, قربان شما, ما يقه‌چركين‌هاي عوام اين اصطلاحات عربي و اينها سرمان نمي‌شود, ما جاني كنده و مشروطه گرفته‌ايم, حالا شما مي‌‌خواهيد آن را فدا كرده و از دست بدهيد؟ ما زير بار نمي‌رويم." بر اثر اين فرياد لفظ مشروطه در قانون‌اساسي ذكر شد. (سه خطابه, تقي‌زاده, ص 152) در جلسه‌اي كه در صاحبقرانيه به‌وسيلة وزراي مظفرالدين شاه تشكيل شده بود, وزير دربار يعني اميربهادر گفته بود: "... مجلس شورا خلاف شرع است و... شوراي اسلامي خوب است, چرا به شوراي ملي بدل گرديد." (تاريخ بيداري ايرانيان, ج 3, ص 326) محمدعلي‌شاه از همان زماني‌كه به سلطنت رسيد به مقابلة جدي با مشروطه‌خواهان برخاست. در همان ابتداي سلطنت خود گفت كه پدرش در حالت بيماري فرمان مشروطه را امضا كرده است و لذا سند "مشروطه" اعتبار ندارد. در كشمكش بين مشروطه‌خواهان و دربار محمد‌علي‌شاه گفته بود: "من مشروطه را قبول ندارم, ما دولت‌اسلامي هستيم و سلطنت بايد "مشروعه" باشد." (انقلاب مشروطه, كسروي, ص 226) هدف شاه اين بود تا بدين‌وسيله علما را در برابر مشروطه‌خواهان قرار دهد. علمايي مانند شيخ‌فضل‌الله از اين نظرية شاه حمايت و طرفداري كردند, زيرا از نظر شيخ, محمدعلي‌شاه, شاهي شيعه و مسلمان بود كه همه‌ساله در دهة محرم تكيه برپا مي‌كرد و در شب‌هاي عاشورا با پاي برهنه در كوچه‌ها راه مي‌افتاد و  در چهل مسجد شمع روشن مي‌كرد و كتاب دعا چاپ مي‌كرد. اختلاف بين مشروطه‌خواهان و مشروعه‌خواهان از زماني شدت گرفت كه مجلس در برنامة  جديد مالي خود بسياري از مخارج اضافي دربار را حذف كرد, رسم تيول را برانداخت, حقوق شاهزادگان را كم كرد, از بودجة سلطنتي حدود 38 هزارتومان كاسته شد. شاه در روز بعد قاطرچيان و ساربانان و شتربانان دربار را به بهانة اين‌كه مجلس حقوق آنها را قطع كرده است از خدمت اخراج كرد و به آنها گفت: "بودجة فعلي مربوط به من است." اين جماعت با گروه عظيمي از سربازان اميربهادر و جماعتي از اشرار و اوباش محلات مختلف تهران و تني چند از روحانيون مخالف مشروطه به ميدان توپخانه آمدند و در آنجا چادر برپا كردند و شعار دادند: "ما دين نبي خواهيم, مشروطه نمي‌خواهيم مشروطه ‌قانوني, هرگز نمي‌خواهيم." اوباش دو روز بعد به خانة حاجي‌شيخ فضل‌الله و حاجي‌ميرزا ابوطالب زنجاني رفتند و آنان را به ميدان توپخانه كشاندند. اين جماعت به آزار مردم و خالي‌كردن جيب عابران و طرفداران مشروطه پرداختند. دفاتر روزنامه را آتش زدند. يكي از روحانيون مخالف مشروطه در ضمن صحبت به آن جماعت گفت: "زنا بكن, دزدي بكن, آدم بكش, اما نزديك اين مجلس مرو." جمعيت اوباش و اشرار توپخانه, ميرزا عنايت زنجاني را به‌خاطر هفتصد تومان پولي كه در جيب داشت با قدّاره تكه‌تكه كردند و گفتند: "او قصد داشت سيدمحمد يزدي را بكشد." پسر نقيب‌السادات پيش آمد و گفت: "اي حضرات مسلمانان, شاهد باشيد و در نزد جدّم روز قيامت شهادت بدهيد كه من در راه دين اول كسي هستم كه چشم مشروطه‌طلبان را بيرون آوردم." و با كارد چشم آن جوان را درآورد. (انقلاب مشروطه, كسروي, ص 514)

  شيخ فضل‌الله و عده‌اي از هوادارانش قبل از به توپ بستن مجلس به حالت اعتراض در شاه‌عبدالعظيم متحصّن شدند از همان‌جا به مخالفت با مشروطه‌خواهان پرداختند. ادواردبراون مي‌نويسد: "شيخ‌‏فضل‌الله, يكي از رهبران روحاني به‌عنوان عامل اجراي ]دسيسه[ گزيده شد. آن روحاني آگاه به‌سبب حسادت به همكاران خود تحريك شد و احتمالاً ازسوي دربار به وي رشوه داده شده بود." (انقلاب‌مشروطه, براون, ص 152) شيخ تقريباً در ماه جمادي‌الاول به صحن مطهر شاه‌عبدالعظيم رفت و يك‌سري تبليغات ارتجاعي را آغاز و رهبران مردم را به مثابة ملحد, بابي و امثالهم تكفير كرد كه شيخ به همراهي دو سيّد يزدي به‌نام‌هاي محمد و علي كوشيد برخي اسناد جعلي را كه علي‌الظاهر ازسوي انجمن‌هاي آذربايجان و قفقاز صادر شده بود و حاوي عبارت بدعت و كفرآميز بود, منتشر ساخته تا شهرت ايشان را خدشه‌دار كند. وي همچنين نامه‌هايي ازسوي رهبران بابي در تأييد و تحسين نمايندگان مختلف و برجستة ملي‌گرا جعل كرده بود. (انقلاب مشروطه, براون, ص 51) شيخ‌فضل‌الله در نشرية "دعوه‌الاسلام" نوشت: "مشروطه, آزادي مي‌خواهيد؟ 1323 سال است كه خداوند عالم به ما قانون به توسط محمد(ص) عطا فرموده, ما قانون مستشارالدوله و تقي‌زاده و باقرخان را لازم نداريم, شش‌هزارسال است كه خداوند عالم پادشاه واجب‌الاطاعه به ما  عطا فرموده و در همة لباس‌ها اجراي احكام اسلام را بر همة مسلمانان واجب نموده. شما را به خدا انصاف دهيد, يك ايران, سي‌كرور پادشاه؟" شيخ در مخالفت با مشروطه با صراحت گفته بود: "اگر كسي از مسلمين سعي در اين باب نمايد كه ما مسلمانان مشروطه شويم, اين سعي اقدام در اضمحلال دين است و چنين ‌آدمي مرتد است و احكام اربعه بر او جاري است." (نامه‌‌ها و مكتوبات شيخ‌فضل‌الله, تركمان, ج 1, ص 114) همين گفته‌ها و اقدامات شيخ باعث گرديد تا مشروطه‌طلبان سيدمحمد طباطبايي را واداشتند تا نوشته‌اي بدهد, چنانچه شيخ به كار خود ادامه دهد, او را از تهران اخراج نمايد. (انقلاب مشروطه, براون, ص 152)

  اما تحصّن شيخ‌فضل‌الله با  اين ضمانت سيدمحمد طباطبايي خاتمه نيافت, بلكه زماني كه امين‌السلطان ترور گرديد, شيخ نيز به تحصّن خود خاتمه داد. به نظر ادوارد براون, تحصّن شيخ با اشارة امين‌السلطان و دربار بود, زيرا با ترور امين‌السلطان, شيخ نيز به تحصّن خود خاتمه داد.  بيان اظهاراتي در هنگام اعدام به‌وسيلة شيخ‌فضل‌الله نشان از حسادت شيخ نسبت به هم‌كسوتانش مي‌دهد. شيخ در هنگام به‌دار آويخته‌شدن اعتراف كرده بود: "نه من يك مرتجع بودم و نه سيدعبدالله و سيدمحمد مشروطه‌خواه, مسئله صرفاً اين بود كه آنها مي‌خواستند بر من تفوق جويند و من نمي‌خواستم به آنها برتري يابم و هيچ مسئله اصول "ارتجاعي" يا مشروطه در ميان نبود." (انقلاب مشروطه, براون, ص 376) هم ناظم‌الاسلام كرماني و هم كسروي رفتار شيخ‌فضل‌الله را در برابر سيدين ناشي از حسادت او و به بازي نگرفتنش در بازي‌هاي سياسي و به‌حساب نياوردن او دانسته‌اند. محمدعلي‌شاه با حمايت شيخ‌فضل‌الله و فتواي هم‌انديشان او و با كمك لياخف روسي مجلس اول را كه دستاورد انقلاب مشروطه بود به توپ بست. شاه از روحاني معروف يعني ميرزا سيّدابوطالب زنجاني كه از همفكران شيخ‌فضل‌الله بود خواست تا با توسل به استخاره به قرآن فتواي حمله و تخريب مجلس را براي او فراهم سازد. متن استخاره شاه از ميرزا سيدابوطالب اين بود: "امشب توپ به مجلس بفرستم و فردا با قوة جبريه مردم را اسكات نمايم, خوب است و صلاح است." جواب ميرزا اين بود: "اين كار بايد بشود, غلبه قطعي است." (مجلة يادگار, ش78, ص 45) پس از غلبة شاه بر مجلس و ويراني آن به فرمان او اموال و اثاثية منازل مشروطه‌طلبان به‌وسيلة سربازان حكومت و اوباش غارت گرديد. ميرزاجهانگيرخان صوراسرافيل و ملك‌المتكلمين روحاني مشروطه‌خواه در باغشاه به‌دستور شاه اعدام شدند. سيدجمال واعظ كه به بروجرد گريخته بود در همان‌جا به قتل رسيد. سيدعبدالله و سيدمحمد طباطبايي پس از تحمل بي‌احترامي‌هاي فراوان به‌دستور شاه و رضايت شيخ‌فضل‌الله تبعيد شدند. در همين ايام شيخ‌فضل‌الله طي نامه‌اي براي شاه نوشت و درخواست كرد: " ... ماها بلكه تمام اهالي اسلام اين مملكت براي تأسيس مجلس شوراي عمومي حاضر نيستند و نتيجة آن را جز هَدم دين و هرج‌ومرج و هدر دماء محترمه و هتك نواميس اسلاميه نمي‌دانيم." (تاريخ بيداري ايرانيان, ج 3, ص 242) چندي بعد شيخ در اين نامه مشروطيت را مغاير با احكام اسلام خواند و اعلام كرد كه راضي به تأسيس مجدد آن نيست. به‌دنبال اين نامه حدود سيصدنفر از علما همگام با شيخ با برقراري دوبارة‌ مشروطه مخالفت كردند و در اجتماع باغشاه و در حضور شاه طي سخناني اعلام كردند: "ما دعاگويان در اطاعت اوامر ملوكانه تا حدي حاضريم كه مخالف با مذهب ما نباشد, ولي چيزي ‌كه مخالف با مذهب باشد, نخواهيم گذاشت اجرا شود... استدعا مي‌شود كه برطبق استدعاي قاطبه رعايا و حكم صريح حجج‌اسلام بر حرمت مشروطه دستخط ملوكانه را در رفع مشروطيت مرحمت فرماييد." (نامه‌ها و مكتوبات شيخ, تركمان, ج 1, ص 374)

  شيخ  اعتقاد داشت كه بناي اسلام بر دو امر است, نيابت در امور نبوتي و سلطنت, بدون اين دو, احكام اسلاميه معطل خواهد ماند, به همين علت بود كه شيخ براي شاه 26 ساله دعا كرد و گفت: "اللهم ايد سلطاننا و ايد حبيشه و ابد عيشه و خلد ملكه و سلطانه ثبته علي صراط المستقيم و العن اللهم من امان الاسلام او راد كوهينه و جنديه." (همان منبع, ص 114)

  شيخ و يارانش براساس اسناد و مدارك, نه‌تنها به مشروطه اعتقاد نداشتند, بلكه طرفداران مشروطه را نيز بي‌دين و كافر مي‌شمردند. وقتي در عراق مشروعه‌خواهان شنيدند كه حاج‌ميرزا حسين خليلي ـ كه از طرفداران مشروطه بود ـ در سال 1326 قمري از دنيا رفته است, در كربلا جشن گرفتند و چراغاني نمودند و شربت و شيريني گذاردند و وي را آماج بدگويي قرار دادند. (سياست شرق, آقانجفي قوچاني, ص 471)

   آيت‌الله سيدعلي سيستاني از شاگردان ميرزاي شيرازي, در مخالفت با مشروطه چندان پيش رفت كه حتي در رسالة عملية خود "مشروطه‌خواه" نبودن را از شرايط مرجع تقليد برشمرد. (گنجينة دانشمندان, شيخ‌محمد شريف‌رازي, ج 9, ص 189) در برابر شيخ و هم‌ا‌نديشان او, آقايان طباطبايي و بهبهاني در تهران و آيات ثلاثه نجف از مشروطه‌خواهان حمايت مي‌كردند و پاي مي‌فشردند. علماي ثلاثة نجف در دوران مشروطه فتوا دادند كه به اجماع مسلمين در عصر غيبت, حكومت از آن جمهور مسلمين است. آنها مجلس را در جهت تقويت دين و حفظ شوكت دولت اسلامي مي‌دانستند. علماي نجف پس از به توپ‌بستن مجلس طي فتوايي گفتند: "همه بدانيد همراهي و اطاعت و شليك بر ملت و قتل مجلس‌خواهان در حكم اطاعت از يزيد‌بن معاويه و با مسلماني منافي دارد." (واقعات اتفاقيه, ص 204) و همان‌ها نوشتند همراهي با مخالفينِ تأسيس مشروطيت, هر كه باشند تعرض به مسلمين است و در حكم محاربه با امام عصر به‌شمار مي‌آيد. كسروي بر اين باور بود كه اگر فتاوي علماي نجف نبود, كمتر كسي از مردم به مشروطيت روي مي‌آورد. حتي مجاهدين تبريز بارها گفته بودند كه حكم علماي نجف را اجرا مي‌كنند, درحالي‌كه هم شيخ‌فضل‌الله و هم سيدعلي يزدي در مسجدجامع چون ديدند كه شاه پس از به‌ توپ‌بستن مجلس وعدة دوبارة مشروطيت داده و مجلس مي‌بايد افتتاح گردد برآشفتند و گفتند: "مشروطيت با مذهب منافي است و شيخ, حجج‌اسلامية عتبات را تكفير كرد؟" ملك‌المتكلمين از علمايي بود كه متوجه خطر شيخ‌فضل‌الله و مشروعه‌خواهان شده بود, وي دربارة استبداد ديني گفته بود: "اي مشروطه‌خواهان و آزادي‌طلبان, ما بايد بيش از استبداد گذشته از اين مشروطه و مشروعه‌خواهان كه همان مستبدين و دشمنان آزادي هستند بيم و وحشت داشته باشيم, زيرا اينها مي‌خواهند استبداد را در لباس دين و شريعت دوباره زنده كنند و ظلم و ستمگري و حكومت خودمختاري را با حربة تكفير رواج دهند و آزادي و عدالت را مخالف دين اسلام معرفي كنند." (تاريخ مشروطيت, ملكزاده, ج 3, ص 22)

  در مرحلة اول مشروطه اكثر علماي مشروطه‌طلب و مشروعه‌خواه در مجلس حضور داشتند, ولي آنها از ساير مناصب حكومتي به دور بودند. محمدعلي‌شاه با حمايت و فتواي علماي مشروعه‌خواه, مجلس را به توپ بست و علماي مشروطه‌طلب مانند ملك‌المتكلمين و سيدجمال واعظ كه نقش اساسي در مشروطه داشتند به قتل رسيدند و طباطبايي و بهبهاني پس از آزار و اذيت, تبعيد و مابقي آنها مخفي و يا فراري شدند. در مرحلة دوم مشروطيت كه تهران به‌وسيلة كوچندگان بختياري از اصفهان و دشتي‌ها از شمال اشغال گرديد, محمد‌علي‌شاه به سفارت روسيه پناهنده شد, شيخ‌فضل‌‌الله با غرور, پناهنده‌شدن زير پرچم روس را نپذيرفت و پس از آن‌كه سفارت عثماني تقاضاي پناهندگي او را رد كرد, بدون مقاومت تسليم شد. (ايران در قرن بيستم, جان پيرديگار, ص 46)

   فاتحان تهران در دادگاهي شيخ‌فضل‌الله نوري را به علت مخالفتش با مشروطه و حرا‌م‌دانستن و شركتش در ميدان توپخانه محاكمه كردند. شيخ در پاسخ به سؤال شيخ ابراهيم زنجاني رياست دادگاه كه چرا او با مشروطه مخالف است و آن را حرام اعلام كرده است گفت: "من مجتهد هستم و بر طبق الهامات قوة اجتهاديه و شمّ فقاهتي, راهي را كه مطابق شرع تشخيص دادم پيروي و عمل نمودم." شيخ در پاي چوبة دار به هنگام اعدام اعتراف كرد كه: "نه من يك مرتجع بودم و نه سيدعبدالله و سيدمحمد مشروطه‌خواه! مسئله صرفاً اين بود كه آنها مي‌خواستند بر من تفوق جويند و من نمي‌خواستم به آنها برتري يابم و هيچ مسئلة اصول ارتجاعي يا مشروطه در ميان نبود؟" (انقلاب مشروطه, براون, ص 376) بنابراين اعتراف, هيچ‌كدام از آنها مشروطه را قبول نداشتند و دغدغة آنها نه دين و بي‌ديني بود و نه مشروطه يا مشروعه, بلكه تفوق‌يافتن آنها بر يكديگر بوده است. همچنان‌كه امروز از دين به‌عنوان ابزار استفاده مي‌شود. با توجه به اين‌كه شيخ‌ و همفكرانش, تأسيس مدارس را خلاف شرع و مضمحل‌كنندة دين, پرداخت ماليات را غيرشرعي, مشروطه را "فتنة عظيمه" قانون‌اساسي را "ضلالت‌نامه" و ملعون, مجلس شورا را در زمرة مجالسي مانند دارالنّدوه در هنگام تصميم قتل پيامبر, سقيفة بني‌ساعده در ناديده‌ گرفتن حق امام‌علي‌(ع) براي خلافت و مجلس عبيدالله‌بن‌زياد در تصميم قتل امام‌حسين(ع), مشروطه را كفر و مشروطه‌خواه را كافر و مرتد مي‌شمردند. حال اين سؤال مطرح است كه چرا كساني‌ درصددند شيخ و هم‌جناحان او را مشروطه‌خواه معرفي و مخالفان  آنها را منحرف بدانند؟ هدف اين افراد از تكرار انحراف در انقلاب مشروطه در زمان انتخابات و در زمان‌هاي ديگر چه مي‌باشد؟ آقاي رفسنجاني گفته است: "مردم در آن زمان نتوانستند دستاوردهاي مشروطه را حفظ كنند." و درجاي ديگر مي‌گويد: "اجازه نخواهيم داد تا تاريخ مشروطه مجدداً تكرار گردد."

  در مشروطه اين مردم نبودند كه از حفظ دستاوردهاي آن عاجز باشند, بلكه اين وارثان مشروطه بودند كه برخلاف اصول قانون‌اساسي حقوق مردم را ناديده گرفتند و از حضور غيرخودي‌ها در انتخابات جلوگيري كرده و تنها به وابستگان خود اجازة شركت در انتخابات را دادند. از شكل‌گيري احزاب و دستجات سياسي جلوگيري كردند, مطبوعات را تعطيل و تحت كنترل درآوردند. در حال حاضر هم كساني‌كه از طرف مردم رأي نياورده‌اند, همواره تهديد مي‌كنند كه آنها اجازه نخواهند داد مانند مشروطه, انقلاب به انحراف كشيده شود. آقاي رفسنجاني گفته است: "حقيقتاً تعجب‌آور است, مردمي كه بيدار شدند, مشروطه خواستند, مجلس درست كردند, يكباره يك افسر قزّاق يعني رضاخان ميرپنج بر آنها مسلط شد."

  برخلاف گفتة آقاي رفسنجاني, رضاخان را فرنگ‌رفته‌ها يا بي‌دين‌ها نياوردند و يكباره هم به قدرت نرسيد. رضاخان ظاهر دين را حفظ مي‌‌كرد, در مراسم مذهبي و عزاداري حضوري فعال داشت. او در تكية قزّاقخانه براي امام‌‍‌حسين‌(ع) مراسم عزاداري برپا مي‌كرد. دسته‌هاي سينه‌زن به آنجا مي‌رفتند و از طرف او نسبت به آنها احترام گذاشته مي‌شد و به سران مؤسسين دسته‌ها طاقة‌ شال مي‌داد. به روضه‌خوان‌ها پول مي‌داد. رضاخان سر خود را برهنه مي‌‌كرد و كاه بر سر خود مي‌پاشيد و جلوي دسته حركت مي‌كرد. در شام غريبان با سروپاي برهنه و شمع به دست به همراه نظاميان حضور مي‌يافت. در شب‌هاي قدر ماه رمضان شركت مي‌كرد و خود از راه‌اندازان اين‌گونه مراسم بود. برخلاف نظر آقاي رفسنجاني اين علماي بزرگ بودند كه وعدة پادشاه‌شدن را به رضاخان دادند, نه فرنگ‌رفته‌ها يا بي‌دين‌‌ها. سردار سپه نخست‌وزير پس از سركوب خزعل, به عتبات رفت و عالماني مانند: آقاسيد ابوالحسن اصفهاني, آيت‌الله نائيني, آيت‌الله اصفهاني, شيخ‌جواد جواهري, ميرزا مهدي فرزند آخوند خراساني و چند روحاني ديگر با همراهانشان, شبي دوساعت پيش از بامداد در حرم امام‌علي(ع) با سردار سپه نخست‌وزير ديدارو ملاقات كردند. در مورد اوضاع ايران و اين‌كه سردار سپه به‌زودي پادشاه ايران خواهد شد سخن گفتند. از وي تعهد گرفتند كه به نظر علما عمل كند, نظارت پنج‌تن مجتهد بر مجلس شورا را بپذيرد و مذهب ايران را مذهب جعفري بشناسد. (منشورات مكتبه آيت‌الله مرعشي نجفي, جزء اول, ص 49) از نجف براي او تمثال امام‌علي‌(ع) فرستاده شد. در زمان نخست‌وزيري در قم به ملاقات علما مي‌رفت و با ظرف چاي در حضور آنها مي‌نشست. در مجلس مؤسسان سال 1304 حدود سيزده روحاني ازجمله آيت‌الله كاشاني حضور داشتند و به پادشاهي رضاخان رأي دادند. (تاريخ 20ساله مكي, ج 3, ص 487) چه كساني رضاخان را به فكر پادشاه‌شدن انداختند, علما يا روشنفكران؟ زماني‌ هم كه رضاخان تاجگذاري كرد, از طرف علماي نجف مانند ابوالحسن موسوي, ضياء‌الدين عراقي, داعي محسن علاء المحدثين, صاحب جواهر, داعي مهدي خراساني, تاجگذاري اعليحضرت قدر قدرت و جلوس ملوكانه را تبريك گفتند و به‌عنوان "اسلام پناه" از او ياد كردند. (تاريخ 20 ساله مكي, ج 4, ص 18) در بيانية مشتركي كه به دو زبان عربي و فارسي به امضاي نائيني و اصفهاني در مطبوعات آن زمان انتشار يافت, مخالفان رضاخان به دشمنان پيامبر در جنگ بدر و حنين تشبيه شدند. (تشيع و مشروطيت, حايري, ص 193) چرا بركشيدن رضاخان به پادشاهي را به فرنگ رفته‌ها و بي‌دين‌‌ها نسبت مي‌دهند؟

  آقاي رفسنجاني گفته است: "تعدادي روزنامه‌ به‌سرعت خلق شدند كه بد عمل كردند. كاري كردند كه متدينين و روحانيون كه پيشتاز مشروطيت بودند كنار رفتند و زمينه براي ورود افراد فاقد صلاحيت فراهم شد." به نظر مي‌رسد ايشان براي اين‌كه تعطيلي و توقيف نشريات كه تعدادشان روز به روز افزايش يافته را توجيه كند, به شبيه‌سازي زمان مشروطه و حال دست زده و به‌گمان خود عملكرد بدِ مطبوعات در مشروطه را با عملكرد نشريات مستقل و دوم‌خردادي يكي دانست تا بهانة تعطيلي و توقيف مطبوعات فعلي را توجيه نمايد.

  ايشان دلسردشدن روحانيت را عمل بدِ روزنامه‌نگاران دانسته است, اما بايد دانست كه علل دلسردي متدينين و روحانيت مورد نظر آقاي رفسنجاني در مشروطيت, عمل بدِ روزنامه‌نگاران نبود, بلكه دلسردشدگان روحاني و متدين مورد نظر آقاي رفسنجاني اصولاً آزادي مطبوعات را منافي با اسلام مي‌دانستند و ادعا مي‌كردند كه بناي قرآن بر آزادنبودن قلم و زبان است. اگر برخلاف واقعيت, بپذيريم كه دلسردي آنها بر اثر عملكرد بد مطبوعات بود, پس علت مخالفت آقايان متدين و روحاني از تأسيس مدارس و تدريس علوم جديد چه بود؟ آيا مخالفت آنها از تأسيس مدارس عملكرد بدِ آنها بوده است يا به علت آن بود كه تأسيس اين مدارس منافع آنها را به خطر مي‌انداخت؟ شيخ‌فضل‌الله در اعتراض به تأسيس مدارس گفته بود: "آيا اين مدارس جديده خلاف شرع و آيا ورود اين مدارس مصادف با اضمحلال دين اسلام نيست؟ آيا درس زبان خارجه و تحصيل شيمي و فيزيك, عقايد شاگردان را سخيف و ضعيف نمي‌كند؟ مدارس را افتتاح كرديد, آنچه توانستيد در جرايد از ترويج مدارس نوشتيد, حالا شروع به مشروطه و جمهوري كرديد؟ نمي‌دانيد در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه و سوراخ اين اطاق را متعدد نمايم, بايد ماليات بدهم و اگر يك سوراخ را دو سوراخ كنم, بايد ماليات بدهم و كذا و كذا." (تاريخ بيداري ايرانيان, ج 1, ص 82)

  علت دلسردي اين متدينين را اميربهادر وزير دربار مظفرالدين شاه به‌خوبي بيان كرده است. اميربهادر در مخالفت با مجلس ملي و دفاع از آقايان در مذاكره با وزرا گفته بود: "آقايان "متدينين" هرگز مجلس نمي‌خواهند و راضي به مجلس نخواهند شد, زيرا كه مجلس شورا خلاف شرع است و اگر مجلس تشكيل گردد, ديگر كسي ظلم نمي‌كند و اگر كسي ظلم نكرد, ديگر احدي مظلوم نخواهد شد و اگر كسي مظلوم واقع نشود, ديگر كسي درِ خانة آقايان نمي‌رود و ديگر كسي با آقايان كاري ندارد؟... شوراي اسلامي خوب است, چرا به شوراي ملي بدل گرديد؟" ميرزا محمدصادق در جواب او گفت: "براي اين‌كه فردا اگر كسي از اهل مجلس را نفي و تبعيد كنيد, خواهيد گفت كه اين بي‌دين و خارج از اسلام است؟ به اين بهانه افرادي كه مخالف ميل شما رفتار نموده‌اند بايد خارج شوند." (همان منبع, ص 326) قبل از ثبت‌نام هفتمين دورة رياست‌جمهوري, شايع بود كه مهندس ميرحسين موسوي قصد ثبت‌نام براي رياست‌جمهوري دارد, سران جمعيت مؤتلفه اسلامي دستپاچه شده و براي بار دوم به اتفاق آيت‌الله يزدي براي جلب حمايت مدرسين حوزه علميه قم از ناطق نوري در ارديبهشت 1376 به قم رفتند. آنها براي متقاعد ساختن مدرسين در مخالفت و خطر مهندس موسوي گفتند: "خطري به‌نام مهندس موسوي است! كه اگر او قدرت اجرايي را در دست گيرد "امور اقتصادي" ما زير سؤال خواهد رفت." (عصرما, شمارة 68, ص 5) براساس اسناد, دلسردي و كناره‌گيري متدينين مورد نظر آقاي رفسنجاني از مشروطه بيشتر دنيوي بوده تا اخروي و دغدغة ديني.

  بد عمل كردن نشريات به‌گمان ايشان به‌عنوان عامل دلسردي متدينين بهانه‌اي بيش نيست, زيرا در آن زمان اكثريت مردم  بي‌سواد بودند و قشر روزنامه‌خوان بسيار كم بود. در برابر, علما و روحانيت داراي مساجد, منابر و تكايا بودند و به‌راحتي با توده‌هاي مردم ارتباط برقرار مي‌كردند, علاوه بر آن از داشتن نشريه و نوشتن شب‌نامه نيز بي‌بهره نبودند. در روز يوم‌التوپ دفاتر روزنامه‌ها به غارت رفت يا به آتش كشيده شد. برخلاف تبليغاتي كه عليه روشنفكران طرفدار مشروطه مي‌شود, آنها نه‌تنها آزادي را نامحدود نمي‌دانستند, بلكه براي آن حد و حدودي قائل بودند. چنانچه ميرزاملكم‌خان گفته بود: "هيچ احمقي نگفته است كه بايد به مردم آزادي بدهيم كه هر چه به دهنشان مي‌آيد بگويند. عموم طوايف خارجي به جهت ترقي و آبادي مملكت به‌جز آزادي, حرف ديگري ندارند, اما چه آزادي‌اي؟ آزادي قانوني, نه آزادي دلخواه... همين آ‌زادي كلام و قلم كه كل ملل متمدنه اساس نظام عالم مي‌دانند, اولياي اسلام به دو كلمه جامع بر كل دنيا ثابت و واجب ساخته‌اند. امر به معروف و نهي از منكر. كدام قانون دولتي است كه حق كلام و قلم را صريح‌تر از اين بيان كرده باشد." (مجموعه آثار ميرزا ملكم‌, محيط طباطبايي, ص 207)

  ميرزاملكم‌خان در شمارة پنجم روزنامه قانون نوشت: "اصول آدميّت به‌طوري مطابق اسلام و به قسمي مناسب دردهاي حاليه ايران است كه هر فرد مسلمانِ با شعور به محض اين‌كه از حقايق آدميت بويي مي‌شنود, بي‌اختيار خود را به اين دايره مي‌اندازد." ملكم‌خان ادعا داشت كه هريك از اعضاي مجمع كه نسبت به اسلام خصومت نشان دهد, فوراً اخراج خواهد شد. اگر علما چيزي خلاف اسلام در مجمع مشاهده كردند, به كساني‌كه مسئول هستند اطلاع دهند تا آنجا كه ممكن باشد فوراً در اصلاح آن اقدام مي‌شود. ميرزاملكم‌خان بعضي‌اوقات سازمان خود را "حزب‌‌الله" معرفي مي‌كرد. (ميرزاملكم‌خان, حامد الگار, ص 204) از همان روز اولي كه ميرزاملكم در اولين شمارة روزنامة "قانون" به بي‌قانوني در ايران اشاره كرد و ضرورت حكومت قانوني براساس يك ميثاق ملي را مطرح ساخت, كشمكش بين طرفداران حكومت قانوني (مشروطه) و مستبدين به سركردگي دربار و حمايت مشروعه‌خواهان آغاز گرديد, اين كشمكش تا امروز ادامه يافته است. ميرزاملكم در اولين شمارة روزنامة خود "قانون" در سال 1307 ق./ 1268 ش. نوشت: "ايران مملو است از نعمت خدادادي, چيزي كه همة‌ اين نعمات را باطل گذاشته, نبودنِ قانون است. هيچ‌كس در ايران مالك هيچ‌چيز نيست, زيرا كه قانون نيست. حاكم تعيين مي‌كنيم. بدون قانون, سرتيپ عزل مي‌كنيم, بدون قانون, حقوق دولت را مي‌فروشيم, قرارداد بدون قانون مي‌بنديم, بدون قانون خزانه مي‌بخشيم, بدون قانون شكم پاره مي‌كنيم." (تاريخ تحليلي مطبوعات, محيط طباطبايي, صص 8 ـ 2)

  در برابر اين قانون‌طلبي و برقراري مشروطه, شيخ فضل‌الله در نشرية دعوه‌الاسلام نوشت: "... اين چه غوغاست كه بر سر ما ايرانيان مي‌آورند؟ خداوند قبر "مركم‌خان" را پر از آتش نمايد كه اين آتش فتنه را و اين تخم فساد را در ايران كاشته... نمي‌دانم اين چه بلايي است كه ايران را احاطه كرده است؟ وباست؟ نه طاعون است؟ نه, ساير امراض مهلكه است... ما قانون مستشارالدوله و تقي‌زاده, باقر بقال را لازم نداريم... ما همه بندگانيم و خسروپرست, نه يزدي‌پرست و نه ستّارپرست." (تاريخ بيداري ايرانيان, ج 5, ص 344)

   وقتي در تدوين قانون‌اساسي مشروطه بر سر "مساوات" اختلاف شدت گرفت, سيدعبدالله بهبهاني با اصل 8 متمم قانون‌اساسي يعني "مساوات" مخالف بود و آن را غير اسلامي مي‌دانست. به گزارش مخبرالسلطنه هدايت براي تصويب همين اصل "مساوات" حدود شش‌ماه رختخواب‌ها در صحن مجلس پهن بود و مردم, مجاور ماندند. بالاخره چاره را در آن ديدند كه در اجراي حدود بنويسند: "اهالي مملكت ايران درمقابل قانون دولتي, متساوي‌الحقوق خواهند بود." (گزارش ايران, مخبرالسلطنه هدايت, ص 28) بر سر نظارت علما بر قوانين مجلس بين شيخ فضل‌‌‌الله و تقي‌زاده اختلاف بود. شيخ نظارت را تنها در انحصار چند نفر مي‌دانست كه به‌عنوان يك نهاد مستقل و موازي توسط سلسله مراتب روحاني تشكيل و بر مجلس حاكم باشد, در برابر, تقي‌زاده مي‌گفت: "اين مسئله حق تمام علماي اسلام است، همين كه از علما حكمي برخلاف آن صادر شد كافي است." (انقلاب مشروطه, كسروي, ص 317) در مذاكرات مجلس, ‌طباطبايي گفت: "گفت‌وگوي ما در يك كلمه بود كه علماي نظار جزو مجلس باشند. آنها مي‌گويند در خارج از مجلس باشند."

  اگرچه آقاي رفسنجاني و ديگر هم‌انديشان وي, بد عمل‌كردنِ مطبوعات, حمايت كردن انگليس از فرنگ‌رفته‌ها و بي‌دين‌‌ها را موجب دلسردي و كناره‌‌گيري روحانيت و اعدام شيخ‌فضل‌الله را دليل انحراف در مشروطه مي‌دانند. اين درحالي است كه طيف‌هايي از همسويانش اصولاً مشروطه را قبول ندارند و آن را  ساختة انگليس مي‌دانند و رهبران آن را ساده‌لوح مي‌پندارند. فتواي قتل شيخ را نه‌تنها فرنگ‌رفته‌ها و بي‌دين‌ها صادر نكردند, بلكه اين علماي نجف بودند كه فتواي قتل شيخ را صادر كرده بودند. علماي ثلاثه نجف در تلگرافي براي طباطبايي و بهبهاني شيخ را مخل و فاسد دانستند. رياست دادگاهي كه شيخ را محكوم به اعدام نمود يك روحاني بود, يك فرنگ‌رفته و بي‌دين. مردمي كه در ميدان توپخانه شاهد بر دارشدن شيخ بودند, نه‌تنها هيچ‌گونه اظهار همدردي و نارضايتي نكردند و درصدد حمايت و نجات شيخ برنيامدند, بلكه با كف‌زدن و هوراكشيدن, بردار رفتن شيخ را همراهي كردند. اگر در مشروطه كناره‌گيري علما و روحانيتي كه با مشروطه نبوده و حتي با آن ضديت علني نيز داشتند, يا بد عمل‌كردنِ نشريات و حمايت انگليس‌ از بي‌دين‌ها و نفوذ آنها در مشروطه از عوامل دلسردشدن علما و كناره‌گيري آنها گرديد, آيا زندان‌كردن, محصورنمودن و محروم‌ساختن علما و روحانياني مانند آيت‌الله منتظري, عبدالله نوري, كديور, اشكوري و رهامي در حال حاضر به‌وسيلة بي‌دين‌ها و فرنگ‌رفته‌ها انجام مي‌گيرد؟ استمرار دادگاه ويژه روحانيت به‌وسيلة چه كساني و براي چه اهدافي دنبال مي‌گردد؟ چرا دلسردشدن يا كناره‌گيري برخي از علما يا روحانيت در مشروطه انحراف در انقلاب مشروطه شمرده مي‌شود, ولي همين حركت در زمان حال نسبت به علما و روحانيون اصلاح‌طلب حركتي انقلابي به‌حساب مي‌آيد؟ چرا شيخ‌فضل‌الله كه با صراحت گفته است: "...اگر كسي از مسلمين سعي در اين باب نمايد كه ما مسلمانان مشروطه شويم, اين سعي در اضمحلال دين است و چنين آدمي مرتد است و احكام اوليّة مرتد در مورد او جاري است. هر كه باشد, از عارف يا عامي مشروطه‌خواه معرفي مي‌گردد؟" درحالي‌كه شيخ در هنگام اعدام اعتراف كرده بود, نه او و نه طباطبايي و بهبهاني, هيچ‌كدام مشروطه را قبول نداشتند. پس چرا اختلاف در نوع حكومت بين دو جناح مشروطه‌خواه و مشروعه‌طلب با عنوان انحراف در انقلاب مشروطه به گردن فرنگ‌رفته‌ها و روشنفكران انداخته مي‌شود و تهديد مي‌‌گردد كه آنها اجازه نخواهند داد تا همان انحراف در انقلاب اسلامي تكرار گردد؟ شيخ‌فضل‌الله به‌هنگام اعدام, علت اختلاف را مشروطه‌خواهي يا مشروعه‌طلبي ندانسته بود,‌ بلكه تنگ‌شدن جا و تفوق بر يكديگر را علت اختلاف دانسته بود. آيا اين تفوق و برتري‌طلبي بر يكديگر از مشروطه تا زمان حال همچنان برجا مانده است؟ در مشروطه علما و روحانيت غير از نمايندگي مجلس, مناصب حكومتي نداشتند تا كسي آنها را از آن مناصب حكومتي كنار بزند.

  تا مجلس ششم مشروطه هيچ‌گونه محدوديتي براي ورود آنها به مجلس وجود نداشت. آيا رهبران مشروطه براي باقي‌ماندشان در رهبري انقلاب, مي‌بايست به تشكيل قواي نظامي دست مي‌زدند و از نيروي نظامي براي باقي‌ماندن در رهبري استفاده مي‌كردند, يا اين‌كه براي حفظ انقلاب به تقويت نهادهاي مردمي و آزادي‌‌هاي مورد تأييد قانون‌اساسي مشروطه مانند مجلس, وجود احزاب, آزادي مطبوعات دست مي‌زدند؟ تجربه نشان داده است وجود نهادهاي مدني بهتر از قوة‌قهريه در دوام و بقاي دموكراسي و حاكميت مردم عمل كرده است. استفاده از قوة قهريه اگرچه در كوتاه‌مدت جواب داده است, اما در درازمدت باعث فروپاشي گرديده است. با وجود آن‌كه نزديك به يكصدسال از پيروزي انقلاب مشروطه مي‌گذرد, همان اختلافي‌كه مشروطه‌خواهان و مشروطه‌طلبان بر سر مسائلي مانند اين‌كه چه‌كساني وارد مجلس شوند,‌ تحمل احزاب سياسي, آزادي نشر و قلم, آزادي مطبوعات,‌ برگزاري ميتينگ و راه‌پيمايي, مفهوم آزادي و عدالت, قانون و قانون‌‌گذاري اختلاف داشتند, همچنان وجود دارد و حل نشده ‌است و تنها خودي‌ها از آزادي عليه منتقدين و دگرانديشان بهره‌مندند و از امكانات تبليغي برخوردارند, ولي منتقدين, نيروهاي ملي,‌ ملي ـ مذهبي و دگرانديشان از آن بي‌بهره‌اند و با دادگاه و زندان و محروميت روبه‌روي‌اند.

   درحالي‌كه به يكصدمين سال پيروزي انقلاب مشروطه نزديك مي‌شويم و با گذشت بيست و پنج‌سال از پيروزي انقلاب انتظار مي‌رفت صداوسيما در انجام وظيفة ملي خود, خارج از اظهار نظرات رسمي و حكومتي نسبت به معرفي مشروطه و به دور از هر نوع وابستگي جناحي جهت شناساندن انقلاب مشروطه و عوامل ناكامي آن با محققان, تاريخ‌نگاران, كارشناسان و استادان غيررسمي و وابسته به قدرت به بحث و گفت‌وگو مي‌نشست تا علاوه بر افزايش آگاهي‌هاي سياسي مردم نسبت به جنبش مشروطه, علل و عوامل بروز مشروطه و دلايل ناكامي آن براي مردم روشن مي‌گرديد تا كساني به‌عنوان ابزار از مشروطه عليه روشنفكران و منتقدين استفاده نمي‌كردند و به بهانة انحراف در مشروطه آزادي‌هاي مورد تأييد قانون‌اساسي را محدود نسازند. البته نه آن‌چنان كه صداوسيما در بزرگداشت سالگرد شريعتي به استفاده موردي دست زد و از ميان آن همه سخنان شريعتي, تنها به پخش فرازهايي از سخنان شريعتي پرداخت كه به تأييد تفكر خاصي مربوط مي‌شد. معرفي‌هاي اين‌گونه ناقص رجال و شخصيت‌ها از صداوسيما, نه‌تنها كمكي به يافتن حقيقت و اقناع جويندگان نمي‌كند, بلكه باعث مراجعه علاقه‌مندان به تاريخ و جويندگان حقايق تاريخي به منابع غيررسمي مي‌گردد و در صورت مشاهدة قلب حقايق  تاريخي به‌وسيلة حاكميت و قدرت, موجب بريدگي و جدايي آنها از نظام مي‌گردد. مسلماً گسل حاصله از بيگانگي مردم با حاكميت فرجام خوشي به‌دنبال نخواهد داشت. عبرتي كه قرآن در بيان رويدادهاي تاريخي به پويندگان القا مي‌كند آن است كه تجربه‌هاي آزموده به‌وسيلة گذشتگان بار ديگر آزموده نشوند, كه در صورت تكرار به همان سرنوشت دچار خواهند شد.

 

سوتيترها:

 

"مجلس شوراي ملي" كه مي‌بايست حافظ حقوق شهروندي آنها و طرفدار منزلت اجتماعي‌شان باشد و سدي در برابر خودسري‌هاي حكومت‌گران گردد, در همان ابتداي مشروطه به‌دستور محمدعلي‌شاه و حمايت علماي مخالف مشروطه به توپ بسته شد و تعطيل گرديد

 

 

هم رضاخان و هم فرزندش قانون‌اساسي مشروطه را ناديده گرفتند, به‌طوري‌كه بود و نبود مجلس تأثيري در مهار خودكامگي آنها نداشت, زيرا اين آنها بودند كه مقرر مي‌كردند چه‌كساني بايد وارد مجلس شوند و چه قوانيني را بايد تصويب نمايند. به‌جاي نظارت مجلس بر اعمال آنها, پدر و پسر بر مجلس و مجلسيان نظارت و تسلّط داشتند

 

از همان زمان پيدايي نهضت مشروطه و شكل‌گيري آن علما و روحانيت, نظريه يا انديشة خاصي را براي ادارة مملكت و نوع حكومت ارائه نكرده بودند, حتي رسالة تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله نائيني دربارة‌ ضرورت مشروطه, پس از به توپ‌بستن مجلس توسط محمدعلي‌شاه, انتشار يافت, نه قبل از آغاز نهضت

 

 

از نظر مشروطه‌خواهان, مشروطه حكومتي بود براساس قانون‌اساسي و سيستم پارلماني مبتني بر تفكيك قوا كه در آن وظايف حكومت مشخص و حقوق مردم به‌رسميت شناخته شده بود

 

 

آقايان طباطبايي و بهبهاني در تهران و آيات ثلاثه نجف از مشروطه‌خواهان حمايت مي‌كردند و پاي مي‌فشردند. علماي ثلاثة نجف در دوران مشروطه فتوا دادند كه به اجماع مسلمين در عصر غيبت, حكومت از آن جمهور مسلمين است. آنها مجلس را در جهت تقويت دين و حفظ شوكت دولت اسلامي مي‌دانستند. علماي نجف پس از به توپ‌بستن مجلس طي فتوايي گفتند: "همه بدانيد همراهي و اطاعت و شليك بر ملت و قتل مجلس‌خواهان در حكم اطاعت از يزيد‌بن معاويه و با مسلماني منافي دارد."

 

 

كسروي بر اين باور بود كه اگر فتاوي علماي نجف نبود, كمتر كسي از مردم به مشروطيت روي مي‌آورد

 

 

ملك‌المتكلمين از علمايي بود كه متوجه خطر شيخ‌فضل‌الله و مشروعه‌خواهان شده بود, وي دربارة استبداد ديني گفته بود: "اي مشروطه‌خواهان و آزادي‌طلبان, ما بايد بيش از استبداد گذشته از اين مشروطه و مشروعه‌خواهان كه همان مستبدين و دشمنان آزادي هستند بيم و وحشت داشته باشيم, زيرا اينها مي‌خواهند استبداد را در لباس دين و شريعت دوباره زنده كنند و ظلم و ستمگري و حكومت خودمختاري را با حربة تكفير رواج دهند و آزادي و عدالت را مخالف دين اسلام معرفي كنند."

 

  اگرچه آقاي رفسنجاني و ديگر هم‌انديشان وي, بد عمل كردنِ مطبوعات, حمايت كردن انگليس از فرنگ‌رفته‌ها و بي‌دين‌‌ها را موجب دلسردي و كناره‌‌گيري روحانيت و اعدام شيخ‌فضل‌الله را دليل انحراف در مشروطه مي‌دانند. اين درحالي است كه طيف‌هايي از همسويانش اصولاً مشروطه را قبول ندارند و آن را  ساختة انگليس مي‌دانند و رهبران آن را ساده‌لوح مي‌پندارند. فتواي قتل شيخ را نه‌تنها فرنگ‌رفته‌ها و بي‌دين‌ها صادر نكردند, بلكه اين علماي نجف بودند كه فتواي قتل شيخ را صادر كرده بودند

 

 

اگر در مشروطه كناره‌گيري علما و روحانيتي كه با مشروطه نبوده و حتي با آن ضديت علني نيز داشتند, يا بد عمل‌كردنِ نشريات و حمايت انگليس‌ از بي‌دين‌ها و نفوذ آنها در مشروطه از عوامل دلسردشدن علما و كناره‌گيري آنها گرديد, آيا زندان‌كردن, محصورنمودن و محروم‌ساختن علما و روحانياني مانند آيت‌الله منتظري, عبدالله نوري, كديور, اشكوري و رهامي در حال حاضر به‌وسيلة بي‌دين‌ها و فرنگ‌رفته‌ها انجام مي‌گيرد؟

 

تجربه نشان داده است وجود نهادهاي مدني بهتر از قوة‌قهريه در دوام و بقاي دموكراسي و حاكميت مردم عمل كرده است. استفاده از قوة قهريه اگرچه در كوتاه‌مدت جواب داده است, اما در درازمدت باعث فروپاشي گرديده است

 

 

با وجود آن‌كه نزديك به يكصدسال از پيروزي انقلاب مشروطه مي‌گذرد, همان مسائلي كه مشروطه‌خواهان و مشروطه‌طلبان بر سر مسائلي مانند اين‌كه چه‌كساني وارد مجلس شوند,‌ تحمل احزاب سياسي, آزادي نشر و قلم, آزادي مطبوعات,‌ برگزاري ميتينگ و راه‌پيمايي, مفهوم آزادي و عدالت, قانون و قانون‌‌گذاري اختلاف داشتند, همچنان وجود دارد و حل نشده‌اند

 

 

معرفي‌هاي اين‌گونه ناقص رجال و شخصيت‌ها از صداوسيما, نه‌تنها كمكي به يافتن حقيقت و اقناع جويندگان نمي‌كند, بلكه باعث مراجعه علاقه‌مندان به تاريخ و جويندگان حقايق تاريخي به منافع غيررسمي مي‌گردد و در صورت مشاهدة قلب حقايق تاريخي به‌وسيلة حاكميت و قدرت, موجب بريدگي و جدايي آنها از نظام مي‌گردد. مسلماً گسل حاصله از بيگانگي مردم با حاكميت فرجام خوشي به‌دنبال نخواهد داشت

 

 

عبرتي كه قرآن در بيان رويدادهاي تاريخي به پويندگان القا مي‌كند آن است كه تجربه‌هاي آزموده به‌وسيلة گذشتگان بار ديگر آزموده نشوند, كه در صورت تكرار به همان سرنوشت دچار خواهند شد

 

 

 

1