نگاهي به
فراز و فرود شوراي ملّي مقاومت(1)
اشاره: ميگويند "شورا" جوهر دموكراسي است و براي برونرفت از هر تضادي بايد به آن متوسل شد. دغدغهاي كه در بين ما ايرانيها وجود دارد اين است كه چرا شوراها, تشكلها و احزاب ما هركدام بعد از رونق اوليه خيلي زود به ركود و كدورت و انحلال كشيده ميشوند, پايان خوبي ندارند و اثر نامطلوبي در ذهن مردم از خود بهجا ميگذارند؟ ما شوراهاي متفاوتي داشتهايم, چه در درون جمهوري اسلامي ـ نظير شوراي شهر ـ و چه در بخش اپوزيسيون بعضاً برانداز؛ اما در عمل ديدهايم كه نهتنها اين شوراها عملكرد و بيلان مشخص و مثبتي نداشتهاند, بلكه منفي هم عمل كردهاند. واقعاً اگر "شورا" تنها راه خروج از بنبست بهحساب ميآيد, خود اگر به بنبست برسد تكليف چيست؟ چرا شورا خود به بنبست رسيدهاند؟ به خاطر اصول غلط؟ يا استراتژي غلط؟ و يا هژمونيطلبي اعضا و رهبران و نشناختن درست شرايط و ارزيابي غلط از شرايط؟
در اينجا برآنيم به ارزيابي "شوراي ملي مقاومت" بپردازيم. "شوراي ملي مقاومت" با بنيانگذاري ابوالحسن بنيصدر و مسعود رجوي پا گرفت و در همان ابتدا احزاب, گروهها و شخصيتهاي مختلف به اين شورا پيوستند؛ نظير حزب دموكرات كردستان به رهبري عبدالرحمن قاسملو و كساني چون بابك اميرخسروي, دكترمنصور بياتزاده, دكتر محمد برقعي, دكتر ابوالحسن بنيصدر, رضا چرندابي, دكتر علياصغر حاجسيدجوادي, بهروز حقي, مهدي خانباباتهراني, مهدي خوشحال, مهندس پرويز دستمالچي, دكتر علي راسخ افشار, محمود راسخ, كامبيز روستا, هادي شمس حائري, احسان شريعتي, مهندس منوچهر صالحي, دكتر منصور فرهنگ, دكترحسين لاجوردي, دكترحسن ماسالي, داريوش مجلسي, دكترمهدي ممكن, دكترعليرضا نوريزاده و بهمن نيرومند... . اعضاي اين شورا مدعي بودند كه سرآمد جامعه, مترقي و انقلابياند و رژيم جمهوري اسلامي عقبمانده و مرتجع و يا مستبد ديني و حتي فاشيست است. در همين راستا به كتابي برخورديم بهنام "فراز و فرود شوراي ملي مقاومت" كه توسط انجمن ايران پيوند مستقر در هلند درسال 1381 منتشر شده است. در اين كتاب سعي شده است كه با يك كار نسبتاً علمي, به ارزيابي و نقد و بررسي "شوراي ملي مقاومت" پرداخته شود. اساس "شوراي ملي مقاومت" با اين جمعبندي شكل گرفت كه دكتر بنيصدر بعد از بركناري از رياستجمهوري و مخفيشدن به اين نتيجه رسيد كه اگر مردم ايران در انتخابات رياستجمهوري (رجايي) شركت چشمگير داشته باشند, از مخفيگاه بيرون ميآيد و زندگي علني خود را شروع ميكند و اگر شركت در انتخابات چشمگير نبود, خود را رئيسجمهور قانوني مملكت دانسته و بايد راه مهاجرت و تبعيد را انتخاب كند. بنيصدر در كتاب خاطراتش(1) در اينباره مينويسد: "... وقتي كه تصميم گرفتيم به خارج بياييم, آقاي مسعود رجوي آمد به محلي كه من مخفي بودم, او در آنجا گفت, ميخواهيم قبل از برگزاري انتخابات رياستجهموري ـ كه 40 روز بعد انجام ميشد ـ خارج شويم. من گفتم, نه. اول بايد ببينيم مردم ايران در اين انتخابات رياستجمهوري چگونه عمل ميكنند. اگر مردم رفتند پاي صندوقها و رأي دادند, معنايش اين است كه اين كودتا را تأييد كردند. بنابراين, من ديگر تكليفي ندارم و از مخفيگاه بيرون خواهم آمد و يك اعلاميه خواهم داد كه مردم ايران! شما با رفتن بهپاي صندوقها و دادن رأي خود, اين كودتا را تأييد كرديد. كشور مال شماست... چون انتخاب شما, اينطور شده است, من هم انتخاب شما را ميپذيرم. آقاي رجوي گفت: "اكثرهم لايعقلون" قرآن ميگه اكثر مردم عقل ندارند. شما ميگيد اگر مردم رفتند پاي صندوقها, خب, ميرن, آخوندها بهشون ميگن برويد پاي صندوقها, اينها هم ميروند پاي صندوقها."
گفتم: "اولاً, شما قرآن را نخواندهايد" ... قرآن دربارة كفار ميگويد و نه به مردم مسلمان ايران. قرآن ميگويد با كفار رفتار خشن نداشته باشيد, چون از روي ناداني كافرند. نگفته است به اين كه مردم رأي ندارند. دوم اينكه موقعيتي كه من دارم از همين مردم دارم وآنها به من رأي دادند و اگر رأي آنها نبود,من رياستجمهوري ندارم. يك آدمي هستم مثل بقيه. سوم اينكه شما اشتباه ميكنيد و كاملاً مطمئنم كه مردم نميروند و در اين انتخابات شركت نميكنند. اگر مردم شركت نكردند, من هم بهعنوان رئيسجمهور وظيفه دارم تا از ايران خارج شوم و آن كارهايي كه قبلاً گفتيم بايد بكنيم و ازسوي اين ملت."
"وقتي انتخابات رياستجمهوري برگزار شد, در وزارت كشور كه مسئوليت اجراي انتخابات را به عهده داشت, چندتن از دوستان ما كه آنجا بودند و رژيم هم نميدانست, به ما خبر دادند در سراسر كشور فقط دوميليون و هفتصدهزار نفر در انتخابات شركت كردند و رأي دادند. يعني درواقع, به اين شكل آن انتخابات را بهطور خودجوش تحريم كردند, بدينترتيب, مردم موضع خودشان را ابراز كردند و..."(2)
ميبينيم كه چهطور بنيصدر با اين ارزيابي نادرست, خود را رئيسجمهور قانوني مينامد, راه مهاجرت در پيش ميگيرد و به كمك مسعود رجوي شوراي ملي مقاومت را براساس يك آمار سرابگونه, تشكيل داده, خود را رئيسجمهور قانوني مينامد و مسعود رجوي را به سمت نخستوزيري خود در اين شورا منصوب ميكند. تاريخ تأسيس شوراي مقاومت ملي 30 تير 1360 است. بررسي كار شورايي كه اين چنين براساس آمار و ارزيابي نادرست از جامعة ايران استوار ميشود, ميتواند ما را در بررسي و ارزيابي نفس "شورا" كمك كند. با ارزيابي ابعاد ايدئولوژيك, استراتژيك و تشكيلاتي شوراي ملي مقاومت, ميتوانيم به ارزيابي ديگر شوراها و تشكلها و به اصول و ضوابط محكم براي برپايي و دوام يك "شورا" پي ببريم.
در كتاب "فراز و فرود شوراي ملي مقاومت" با اعضاي اين شورا و كساني كه با اين شورا در ارتباط بودهاند مصاحبه شده است. براساس تقسيمبندي اجمالياي كه نشرية چشمانداز ايران انجام داده است, سؤالات حول سه محور اساسي دور ميزند:
1ـ انگيزه, ضرورت و دليل تشكيل شوراي ملي مقاومت
2ـ عملكرد شورا و نقدهاي فيمابين, مشكلات طبيعي ناشي از مشي غلط يا ناشي از خودمحوريها...
3ـ سير جداييها و افول شوراي ملي مقاومت و دلايل آن.
برآنيم تا در نشرية چشمانداز ايران, مهمترين بخش از پاسخهايي را كه اعضاي شوراي ملي مقاومت به اين سؤالها دادهاند بهطور خلاصه عرض كنيم. اين كار را به ترتيب سؤالها انجام دادهايم كه در بخش اول, پاسخ مصاحبهشوندگان را به سؤال يك يعني "انگيزه و ضرورت و دليل تشكيل شوراي ملي مقاومت" بررسي ميكنيم.
(((
آقاي بابك اميرخسروي: برحسب تصادف, من تقريباً همزمان با مهاجرت آقايان ابوالحسن بنيصدر و مسعود رجوي, به پاريس آمدم. هنگاميكه خبر تشكيل شوراي ملي مقاومت را در مطبوعات فرانسه خواندم, با آنكه هنوز در چارچوب حزبتودة ايران بودم, از ته دل خوشحال شدم. تصورم اين بود كه شورا درواقع جبهة گستردهاي از نيروهاي ملي, ملي ـ اسلامي, چپ و سوسياليست و نيروهاي لائيك است كه ما يك عمر در حسرت تحقق چنين جبهة وسيع ضداستبدادي خون دل خورديم... حضور حزب دموكرات كردستان ايران با رهبر فقيد آن دكترقاسملو كه دوست قديمي من بود و نيز مشاركت تعدادي از رهبران سرشناس چپ ايران, خوشبيني مرا به اين شورا دوچندان ميكرد.
آقاي ابوالحسن بنيصدر: وقتي در مخفيگاه, فرستادههاي آقاي رجوي نزد اينجانب آمدند, از آنها خواستم پاسخ چند پرسش را ازسوي سازمان مجاهدين خلق بياورند. "آزادي, استقلال, مردمسالاري, نقش سازمانهاي سياسي, بهخصوص مسئلة "هژموني". به هر رو, بدان شرط (تشكيل شوراي ملي مقاومت) را پذيرفتم كه اين سازمان تعريفهاي مشخص را بپذيرد و بدان متعهد شود. آنها پاسخ مثبت آوردند و به مخفيگاهي كه سازمان (مجاهدين) داشت منتقل شدم. در آنجا آقاي رجوي اصرار داشت حكومت تشكيل دهيم. نپذيرفتم. گفتم: هدف آزادي است و نه قدرت. گفتوگو با آقاي (آيتالله) خميني بهعمل آمده بود: او اظهار نگراني كرده بود كه ماجراي كاشاني و مصدق تكرار شود. در گفتوگو, او با لحني تهديدآميز گفت: آن ماجرا تكرار نخواهد شد. زيرا من كاشاني نيستم. اينجانب نيز گفتم: دين ما به مصدق ايجاب ميكند كه نگذاريم مدار بسته بهوجود بيايد و ايرانيان اسير شوند. بدينقرار ضرورت تشكيل شوراي ملي مقاومت, جلوگيري از ايجاد مدار بسته قهر بود. ايجاد شوراي ملي مقاومت براساس اصول راهنمايي كه در ميثاق آمدهاند به معناي آن بود كه:
گروههاي شركتكننده در آن, طرز فكر مغاير با آن اصول را امضا كردهاند, بنابراين متعهد شدهاند كه تجربة انقلاب ايران را ادامه دهند و همان اصول را پذيرفتهاند كه انقلاب ايران به خاطر متحقق گرداندنشان رخ داد.
با درس گرفتن از تجربة 28 مرداد, اينبار, تنها يك جبهه در برابر كودتاي (حاكميت) تشكيل ميشد كه با رژيم كودتا از طريق مردم رويارو ميشد. بنابراين هرگروه و هركس كه ميثاق را نقض ميكرد, دست خود را رو كرده و از مردم و مبارزة عمومي, جدايي جسته بود.
بهخصوص, دو روش در برابر جامعه و با جامعه تجربه ميشدند:
الف ) روش آقاي (آيتالله) خميني و حاكميت كه زور و خشونت بود.
ب ) روشي كه با تشكيل شوراي ملي مقاومت ميسر شد؛ تجربة اجتماعي و بدون قهر. درواقع بدين تجربه بود كه ماهيتها شناخته شدند, بدون آنكه به قهر نياز پيدا شود.
دكتر منصور بياتزاده: منظور از تأسيس شوراي ملي مقاومت, بهوجودآوردن تشكيلات سياسي وسيعي بود كه بخشهاي مختلف اپوزيسيون را دربر بگيرد.
دكتر محمد برقعي: تشكيل شورايملي مقاومت يك عمل طبيعي در روند مبارزه بود كه در عين حال فاقد ارزش سياسي و استراتژيكي بود. طبيعي از آن رو كه نيروها و افرادي كه يكي پس از ديگري از حكومت آقاي (آيتالله) خميني شكست خورده و از ميدان مبارزه بيرون رانده شده بودند, به دور هم گردآيند, به اميد آنكه مبارزه را ادامه دهند.
آقاي رضا چرندابي: شورايملي مقاومت در سالهايي موجوديت يافت كه واقعيت تلخ شكست, روز به روز عريانتر ميشد. شكستي كه بسياري از آرزوها و اميدهاي نسلي را كه جويندة آزادي و دموكراسي بود, زير تنة سنگين خويش, بيرحمانه نابود ميكرد. اگر عقلاني به موضوع تحول و تغييرات سياسي در كشور برخورد ميشد, مدتها پيش از سال 1360 بايستي شورايي براي هماهنگي مقاومت ملي در برابر استبداد و نيروهاي حامل آن تشكيل ميشد كه شايد در آن صورت ارتجاعي بهنام ولايت مطلقة فقيه, توانا به سلطة بلامنازع بر كشور نميشد.
دكتر علي اصغر حاجسيدجوادي: تكثير هستة مقاومت يا هستههاي مقاومت پس از آنكه يك گروه قدرت انقلابي را در مسير خواستهاي انحصارطلبانه و ارتجاعي خود تصاحب كردند, بالقوه براي نيروهايي كه براي استقرار حاكميت مردمي و حكومت قانوني با رژيم شاه مبارزه ميكردند يك ضرورت بود. اما فعليت بخشيدن به اين ضرورت ـ آن هم به صورت شورايي ـ به تحقق شرايطي ضروريتر احتياج داشت كه طبعاً از محدودة امكانات و يا اراده و خواست صرف يك فرد و يا يك گروه خارج بود. تكثير هستهاي بهعنوان شوراي ملي مقاومت... ناشي از شكست در ناتواني از ارزيابي شرايط و امكانات مبارزه پس از انقلاب بود. شوراي ملي مقاومت ساخته و پرداختة آقاي رجوي, عملي براساس شكست سياسي و نظامي سازمان مجاهدين در مبارزه با حاكميت بود, نه محصول احساس ضرورت در تداوم مبارزه و مقاومت درچارچوب نظام شورايي.
آقاي بهروز حقي؛ دربارة ضرورت تشكيل شورا و عضويت در آن صحبت نكردهاند.
مهدي خانباباتهراني: ما در آن زمان در جبهة دموكراتيك ملي فعاليت ميكرديم و به نحوي جبهة دموكراتيك ملي, نخستين هستهاي بود كه بهعنوان اپوزيسيون دموكرات, در مقابل انحصارطلبيهاي حاكميت ايستادگي ميكرد. در آن زمان ما با فداييان خلق, حزب دموكرات كردستان, كومله و بسياري از نيروهاي ديگر در گفتوگو بوديم براي تشكيل يك وحدت بزرگ مبارزاتي بين نيروهاي مقابل انحصارطلبي... شوراي مقاومت ملي در زماني تشكيل شد كه خطر محو كلية آزاديها در ايران بهچشم ميخورد و به همين جهت بود كه شورا به منظور حفظ آزاديها و استقرار آزاديها و درواقع حاكميت مردم بهوجود آمد. در اين رابطه بنيصدر منشوري نوشته بود كه اين منشور در تهران ازسوي ما تأييد شد. يكي از مواد آن منشور اين بود كه هر نوع حاكميت ايدئولوژي و هر نوع حاكميت هژموني, در چنين وحدت و همكارياي ازسوي همة اعضا نفي ميشود. ما به شورا پيوستيم, ولي از روز نخست هم با برنامهايكه آقاي رجوي تحت عنوان برنامة موقت دولت تنظيم كرده بود مخالف بوديم... در يك كلام, شوراي ملي مقاومت در آن زمان به دليل ضرورت حضور يك اپوزيسيون آزاديخواه و مردمسالار درمقابل حاكميت استبداد مذهبي تشكيل شد.
آقاي مهدي خوشحال: در پيوستن اعضا به شورا يك نوع عجله و سراسيمگي بر عليه استبداد وجود داشت, بهطوريكه سقوط حكومت را در كوتاهمدت ارزيابي كرده بودند و نام خود را (با آب و تاب) "دولت در تبعيد" نهاده بودند.
مهندس پرويز دستمالچي: در آن زمان نياز به تشكيل يك جبهة وسيع از نيروهاي دموكرات و ملي شديداً احساس ميشد, نيروييكه بتواند سدي در برابر نيروهاي ارتجاعي, مستبد و تامگرا باشد.
دكتر علي راسخ افشار؛ دربارة ضرورت و نحوة تشكيل شورا و عضويت در آن مطلبي نگفتهاند.
آقاي محمود راسخ: هر آينه تشكيل شوراي مقاومت ملي اين بود كه به پراكندگي اپوزيسيون پايان بخشد و مبارزة مشترك و متحد همة نيروهاي آزاديخواه و مترقي اپوزيسيون با رژيم "جمهوري اسلامي" را سازمان داده و بهطور دستجمعي توسط نيروها و شخصيتهاي بالقوه و مؤثر آن رهبري كند.... ميتوان ادعا كرد كه وجود "شورا" در زمان تشكيل آن ضرورت بود, ولي از آنجا كه اين حكم يعني اينكه يكپارچگي و اتحاد عمل هر اپوزيسيوني در مبارزه با قدرت حاكم به آن نيروي بيشتري ميدهد, درهرحال يعني مستقل از زمان درست است. پس بنابر كلي بودن اين حكم نميتوان آن را چون ضرورتي تلقي كرد؛ چون چيزي هنگامي در زمان معيني يك ضرورت است كه در زمان ديگري ضرورتي نباشد. ازسوي ديگر, هر آنچه از نظر منطق محض امري ضروري به نظر ميرسد, هميشه به لحاظ متفاوتبودن شرايط سياسي, از نظر سياسي امري ضروري نيست.
آقاي كامبيز روستا: شما ميدانيد كه شوراي متحد چپ بعد از يك انتقاديه وارد شوراي ملي مقاومت شد. چند ماه پس از تشكيل شورا, در پاييز 1360, در آن زمان يكي از دلايلي كه ما وارد شورا شديم اين بود كه مجاهدين بعد از خرداد 1360 خيلي تحت فشار بودند. ما آن دوران را عصر مقاومت تلقي كرديم و وارد شورا شديم.
آقاي هادي شمس حائري: شوراي ملي مقاومت و عضويت در آن به خاطر "توهم سريع" سرنگوني رژيم بود كه مجاهدين آن را دامن زده بودند و عدهاي كه به قدرت و نفوذ مجاهدين در ارگانهاي رژيم باور داشتند به دور اين شورا جمع شدند.
آقاي احسان شريعتي؛ دربارة ضرورت و نحوة تشكيل شورا و عضويت در آن بحثي نكردهاند و بيشتر به نقد شورا و خروج اعضا از آن پرداختهاند.
مهندس منوچهر صالحي: شوراي ملي مقاومت زماني بهوجود آمد كه بنيصدر در پيشبرد سياست خود با شكست مواجه گشت و (آيتالله) خميني بهمثابه "وليّفقيه" او را از مقام رياستجمهوري عزل كرد... . پيدايش اين شورا همراه بود با انفجارهاي بمب در مراكز متعدد و نابودي بسياري از رهبران درجة اول رژيم ايران. همين مسئله سبب شد تا براي بسياري از نيروهايي كه در جامعة ايران از وزن چنداني برخوردار نبودند اين باور بهوجودآيد كه رژيم خميني بهزودي درهم خواهد شكست و بنابراين با پيوستن به اين شورا, تكهاي از لحاف ملا نيز ميتواند به آنها برسد.
دكتر منصور فرهنگ: اگر شوراي ملي مقاومت را بهعنوان يك جبهه مؤتلفه از نيروهاي طرفدار دموكراسي فرض كنيم, تشكيل آن در هيجده سال قبل يك نياز اضطراري بود. نياز براي كساني كه استقرار حاكميت دموكراتيك و نهادينهكردن آزاديهاي مدني را تنها راه حركت بهسوي نجات ميهن از استبداد سياسي و تحجر فرهنگي ميدانند.
دكتر حسين لاجوردي: فكر تشكيل شوراي ملي مقاومت و يا شوراها و مجموعههايي اين چنين از يك "نياز اجتماعي" سرچشمه ميگرفت؛ نيازي كه در صد سال اخير بارها و بارها شاهدش بودهايم و به دفعات نيز شاهد شكستهايش... اگر كمي ژرفتر نگاه كنيم, خواستهاي آزاديخواهانة ما در طول قرن گذشته, حدود بيستسال زودتر از ديگر كشورهاي منطقه آغاز شده است و هربار هم پس از سركوبشدن, نمونههايي از چنين شوراهايي بهوجود آمده است.
دكترحسن ماسالي: زمانيكه مجاهدين مورد خشم ارتجاع حاكم قرارگرفتند و آقاي بنيصدر هم معزول شد, بهطور ضمني مطلع شديم كه فداييان (اقليت) نيز از اين درس تجربه گرفتهاند و تمايل دارند در شكلگيري يك اتحاد شركت كنند (كه نكردند). از تمايل به اتحاد حزب دموكرات كردستان ايران نيز باخبر بوديم. اين حوادث و تحولات را به فال نيك گرفتيم و بعضي از ما كه هركدام گروه و يا محفل كوچكي داشتيم, تشويق شديم كه به شوراي ملي مقاومت بهطور مشروط بپيونديم تا بتوانيم در شكلگيري نهايي آن نقش سازندهاي ايفا كنيم.
آقاي داريوش مجلسي: نياز آن زمان ايجاب ميكرد كه يك حركت متشكل از مخالفين جمهوري اسلامي بهوجود آيد تا قادر به ايجاد يك حركت مقاومت در مقابل جمهوري اسلامي گردد.
دكتر مهدي ممكن: از همان صبحگاه انقلاب كه ملت ايران, در تدارك استقبال موكب آزادي بود, سلطة ارتجاع و انحصار, لزوم شكلگيري مقاومت را بر انديشة همانها كه بيشترين بها را در ثمررساندن انقلاب پرداخته بودند تحميل كرد. ايجاد تشكلي جبههاي كه بتواند تمام نيروهاي مترقي (غيروابسته به رژيم سابق يا قدرتي بيگانه) را صرفنظر از خاستگاه آموزشي و ايدئولوژيكيشان, ]دور هم جمعاند[. اين پتانسيل مقدر و خواست مقدس از طرفي, و پشتوانة مبارزات خونين سازمان مجاهدين خلق در دهة 40 و 50 و سرمايهگذاري سنگيني كه پس از پيروزي انقلاب در برابر ارتجاع نمود از طرف ديگر, موجب گرديد تا دعوت آن سازمان براي تشكيل شوراي ملي مقاومت با استقبال بسياري از نيروها و افراد مترقي روبهرو گردد.
دكتر عليرضا نوريزاده: در آغاز تشكيل جبههاي كه شوراي ملي مقاومت نام گرفت, من خود در نامهاي خطاب به رجوي در نشرية "ايران و جهان" از او خواستم با كسانيكه در جريان انقلاب به علت اختلافنظرها و اشتباهات, انگهاي مختلفي ازسوي رژيم و گاه مجاهدين خوردهاند كه نادرستي آن امروز ثابت شده, به گفتوگو بنشينند. و فراموش نميكنم كه در سفري به پاريس, در گفتوگوهايي با زندهياد دكتر شاپور بختيار و آقاي حسن نزيه و دريادار احمد مدني آنها را موافق برپايي يك جبهة وسيع و متشكل از نيروها و شخصيتهاي ملي و چپ غيروابسته بهعنوان يك بديل و آلترناتيو مؤثر و كارآمد براي رژيم يافتم... در فضايي كه بنيصدر بهعنوان رئيسجمهور قانوني كشور و مسعود رجوي در مقام رهبري عمدهترين نيروي سياسي و شبهنظامي درون, به خارج آمدند. طبيعتاً همراه با اين دو, همة آن طيفهايي كه ازسوي رهبري انقلاب در طول راه 22 بهمن تا خرداد 60 پس زده شده بودند, براي حضور در يك جبهه وسيع مخالف رژيم آمادگي و اشتياق لازم را داشتند. جبههاي كه هم داراي مشروعيت انقلابي بود (به خاطر وجود مجاهدين خلق و طيف چپ ملي) و هم مشروعيت از نگاه قانوناساسي داشت (بهدليل حضور بنيصدر رئيسجمهور منتخب مردم و غيرقانوني بودن مراتب عزل او)؛ جبههاي كه با حضور شخصيتها و نيروهاي ملي به معناي گسترده آن (متين دفتري, دكتر ناصر پاكدامن, دكتر عبدالرحمن قاسملو و حزب مبارزش دموكرات كردستان ايران, مدير شانهچي و...) داراي مشروعيت ملي فراقومي بود.
آقاي بهمن نيرومند: در انقلاب بهمن 57, دربار بهعنوان يكي از نيروهاي سنتي و بازدارنده از گردونه خارج شد و نمايندگان اقشار مياني با زبوني هرچه تمامتر در مقابل تفكر روحانيت زانو زدند. حتي بخشي از جريانهاي چپ در خدمت روحانيت درآمدند. شما اگر نظري به تاريخ سياسي ايران در قرن اخير بيندازيد, متوجه ميشويد كه عمدتاً سه نيرو در تعيين سرنوشت جامعة ما نقش داشتهاند: دربار, روحانيت و نمايندگان اقشار مياني (عمدتاً بازار). پس از جنگ بينالملل دوم جريان چپ نيز بهطور سازمانيافته به اين سه نيرو اضافه شد. اگر اعمال نفوذ قدرتهاي خارجي را ناديده بگيريم, ميبينيم كه تاريخ ما از آغاز قرن بيستم تا انقلاب بهمن 57, بازتابي است از درگيريها و سازشهاي موسمي ميان اين نيروها. مسئلة فقدان نيروهاي مردمي اين بار بيش از گذشته بهچشم ميخورد. ايران درمقابل يك دوراهي قرار گرفته بود: سنت يا مدرنيسم, ارتجاع يا ترقيخواهي, عقبماندگي يا پيشرفت, وابستگي يا استقلال, استبداد يا آزادي. تاريخ در مقطعي رسيده بود كه نبرد ميان اين دو راه را اجتنابناپذير ميكرد. ائتلاف عقبگرايانه ميان روحانيت, نهضتآزادي, جبهةملي, حزبتوده و فداييان خلق (اكثريت) جبههاي را ميطلبيد متشكل از نيروهاي آزاديخواه, مترقي, دموكرات و استقلالطلب. اين نبرد تاريخي منحصر به يك قشر يا طبقه نبود, بنابراين ائتلافي كه ميبايست درمقابل ارتجاع نوخاسته بهوجود آيد, نميتوانست به يك گروه, سازمان يا حزب محدود شود, بلكه ميبايست اكثر مردم, از زحمتكشان گرفته تا اقشار مياني و حتي برخي از ردههاي بالاتر اجتماعي را دربرگيرد. از اينرو شرايط آن روز نه يك حزب, بلكه يك جبهه را ميطلبيد. البته ـ آنطور كه ما بعداً متوجه شديم ـ اين نظريه صرفاً يك تئوري بود كه متأسفانه با واقعيت جامعة ما و ميزان آگاهي سياسي نيروهاي موجود فرسنگها فاصله داشت. بنابراين شورايي كه ما براساس آن تئوري ـ كه به باور من درست بود و هنوز هم درست است ـ تشكيل داديم, با اين واقعيت تلخ فقدان آگاهي و آمادگي نيروها مواجه شد و ناكام ماند.
پينوشتها:
1ـ درس تجربه, خاطرات ابوالحسن بنيصدر اولين رئيسجمهور ايران, انجمن مطالعات و تحقيقات تاريخ شفاهي ايران (برلين), آبان 1380, ص 345.
2ـ همان, ص 346.
1