تختي؛ قهرماني مردمي و ميهندوست
گفتوگو با آقاي حسن خرمشاهي
اشاره: آقاي حسن خرمشاهي در دهم ارديبهشت 1307 از پدرومادري دانشور و ديندار در يكي از محلههاي قديمي تهران متولد شد. (پدر ايشان مرحوم حجتالاسلام شيخ محمد معصوم داراي كلاس درس و آموزش قرآن در ميدان محمديه تهران بود و مادرش نيز آموزش قرآن ميداد.) او در سال 1320 فعاليت سياسي را در خدمت مرحوم آيتالله طالقاني در مسجد مهديخان شاپور (وحدت اسلامي) آغاز كرد. وي داراي آموزگاران و معلماني همچون شيخمحمود نجفي, سيدمرتضي شبستري, شيخ محمد تهراني, بحرالعلوم قزويني و آيتالله سنگلجي بود كه از محضر آنها استفادة وافر ميبرد. حسن خرمشاهي با دكتربقايي و حسين مكّي در سازماندهي ملّيشدن صنعت نفت و نظارت بر انتخابات آشنا شد. سپس با تشكيل حزب زحمتكشان به فعاليت مشغول شد و در سخنراني دكترحسين فاطمي در مقبرة ظهيرالدوله بهمناسبت سالگرد فوت محمدمسعود و نيز در مراسم ختم محمدمسعود ازطرف حزبزحمتكشان مسئول تداركات در شميران بود. همچنين پس از تشكيل «نيروي سوم» توسط خليل ملكي و دكترمحمد خنجي به عضويت اين سازمان درآمد. گفتني است كه اين دو حزب و سازمان وابسته به جبهةملي بودند و درواقع او از اين طريق به عضويت جبهةملي درآمده بود. وي پس از كودتاي 28مرداد 1332, كه جبههملي ايران ازجانب رژيم كارش متوقف شد و از اين جمعيتها و جبههملي سازماني بهنام نهضتمقاومتملي بهوجودآمد, ازجملة فعالان اين نهضت قرارگرفت. حسن خرمشاهي بعد از 28 مرداد بارها توسط مأموران رژيم شاه دستگير و زنداني شده و يا متواري بوده است. ايشان در كنگرة جبهةملي درسال 1341 حضور فعال و مؤثري داشت. او در سال 1358 كه شوراي مركزي جبههملي ايران به افزايش تعداد اعضا در شورا پرداخت, به عضويت شورايمركزي درآمد و تاكنون نيز عضو اين شورا ميباشد.
¢آقاي خرمشاهي! با تشكر از وقتي كه در اختيار ما گذاشتيد, قصد داريم تا با شما دربارة مرحوم غلامرضا تختي بهگفتوگو بنشينيم. شخصي كه براي بسياري هنوز ناشناخته مانده است, اگرچه او را قهرمان ميدانند و پهلوانيهايش هم بر سر زبانهاست و تصويرش در هر جايي بهچشم ميخورد. مايليم كه شما اين اسوة اخلاق را بيشتر به ما و جوانان بشناسانيد تا ورزشكاران ما نيز بدانند كه در گذشته ورزشكاراني بودهاند كه علاوه بر قهرماني, نمونة اخلاق و جوانمردي نيز بودند و نهتنها اخلاق فردي, بلكه اخلاق اجتماعي آنها و مشاركت در امور ملّي و سياسي ازجمله وفاداري به جبهةملي و نهضت مقاومت ملّي و جبهةملّي دوم و عشق به مستضعفين همانند جمعآوري وسيله براي زلزلهزدگان نيز در مرتبة بالايي قرار داشته است. اينكه چه عاملي سبب ميشد كه چنين شخصيتي در سرزمين ما پرورش يابد و مطرح شود, بدون اينكه تحصيلاتي آكادميك داشته باشد, خود جاي كاوش و بررسيهاي جامعهشناختي دارد. از آنجا كه شما با مرحوم تختي دوستي ديرينهاي داشتيد, از شما ميخواهيم تا ما و خوانندگان نشريه را در اين زمينه آگاه كنيد, بهويژه در شرايط فعلي كه روح پهلواني و جوانمردي كمرنگ شده است و چنانچه اين الگو احيا شود, اين امكان وجود دارد كه ورزشكاران ما هم تأسي بجويند و به افق بالاتري برسند.
£بهنام خدا آفريدگار ما و بهياد جهان پهلوان غلامرضا تختي نمونة اخلاق, تقوا و انسانيت. طرح دوستي ما در محلههاي قديم تهران (او در خانيآباد و من در قناتآباد) با جواني باصفا, صادق, متواضع و با حيا ريخته شد. او جوانمردي از خطة بزرگوران و آزادگان بود؛ بهراستي با ايمان و نجيب. در آن كوچهپسكوچههايي كه بوي عطر ايمان, سنت و آداب اصيل قديم تهران را ميداد. با قدرت بود ولي با همة نيرو مدافع و دوستدار ضعيفان و بيبضاعتهاي جامعه؛ هرگز از موضع خود عدول نكرد. او يك قهرمان بهتمام معني بود, با صفات و خصائل پهلواني. اغلب اوقات از تشويق مردم شرمنده ميشد و درمقابل تحسين و اقبال آنان دست به سينه بود. فروتني بيحد او مخاطب و بيننده را به اعجاب واميداشت و طرف مقابل را شرمندة اين همه والايي و گرانقدري ميكرد. او نهتنها دوست بنده و دوستان مشترك ديگرمان بود كه دوست همة مردان و همة آزادگان بود و به ملّت و كشور عشق ميورزيد. او به تمام معني داراي صفات انساني و مكارم اخلاقي بود. در عين زورمندي و نيروورزي داراي نازكخيالي و عواطف و احساسات شديد بود. گاه از يك شكست, اشك به چشمهايش ميآمد و اگر ميپرسيدي چرا چنين متأثري ميگفت: «تأثرم از آن است كه نتوانستم جواب خواستة مردم را بدهم و احساسات آنها را هدر دادم.» او روحيهاي قوي و بهوسعت افقهاي دور داشت. داراي گذشت اخلاقي بود. از دشمنان بدگويي نميكرد و براي آنها پيوسته آرزوي سلامت و صلاح داشت. درمقابلش كه قرار ميگرفتي گاه از حجب و حياي قديمي ايراني او اعجاب ميكردي و بهواقع ديدار او شما را به تفكّر واميداشت. اينهمه نيرو با اينهمه ظرافت فكر و اخلاق چگونه عجين شده بود؟ شايد هم ايندو, دوكفه ترازوي سنجش يك انسان بودند كه قرار بود به ميزاني از معنويت برسد و همه را به شگفتي وادارد و صفات نيك انساني را تعليم دهد, به همةكساني كه دنيا را صرفاً محل پيشرفت مادي دانسته و از عواقب معنوي كارها بيخبر بودند. براي تمام اين صفات والاي او مصداقها و مثالهايي از زندگياش وجود دارد كه اينجانب درخلال گفتار خود با شما از آنها ياد خواهم كرد.
مرحوم تختي پسر ارباب رجب تختي بود. او پيش از تأسيس راهآهن, در مسير شوش و راهآهن, يخچال داشت. در سالهاي 13ـ1312 رضاشاه تصميم ميگيرد كه راهآهن را بسازد, بنابراين ايادي او يخچال پدر تختي و املاك ديگران را خراب ميكنند. ارباب رجب در آن زمان وضع بسيار خوبي داشت, ولي بعد از اينكه يخچال را خراب كردند زندگي مرفه خود را از دست داد. بعد از اين جريان او در ميدان محمديه يك تخت زده و ميوهها و ترهباري را كه از شهريار و حومة تهران ميآوردند روي تخت ميگذاشت و ميفروخت. وقتي مأموران ثبت احوال ميآيند تا براي او نامخانوادگي و شهرتي انتخاب كنند, ايشان ميگويد كه ما فعلاً در اينجا صرفاً با تخت سروكار داريم و ديگر هيچ, از اينرو فاميلي ارباب رجب, تختي ميشود.
¢آيا يخ هم ميفروخت؟
£خير, در آن زمان كه يخچال او را خراب كردند ديگر توليدي نداشت كه به فروش برساند. در اين زمان وضع اقتصادي او خراب ميشود, و در پي آن افكار اين شخص شريف, مغشوش ميگردد. در اين دوران ارباب تقي, عموي تختي, به كمك خانوادة آنها ميآيد. پدر تختي منزل شخصي خود را هم براي امرار معاش بهفروش ميرساند و در خانة ارباب تقي سكونت ميكند. غلامعلي و مهدي دو برادر تختي بودند كه مهدي در سالهاي 27ـ1325 سمت قهرماني داشت و كشتي و قهرماني غلامرضا در آن زمان اساساً مطرح نبود. غلامرضا پس از تحصيل ششم ابتدايي, درس را به ضرورت نياز خانوادگي رها كرده و در يك نانوايي مشغول بهكار ميشود و پس از آن نزد شيخ ابراهيم نجّار كه مغازهاش سر خانيآباد قرار داشت ميرود. در آغاز در كشتي هم زياد از وي استقبال نميكردند. ايشان كه نسبتي هم با مهندس حسيبي از ياران دكترمصدق داشت, از طريق مهندس و روزنامهها اطلاع پيدا ميكند كه شركت نفت كارگر استخدام ميكند. مدتها بهعنوان كارگر به مسجدسليمان ميرود. از سال 1320 تا 1327 كه در اين سال شاه مورد ترور قرار گرفت, نسبتاً آزادي وجود داشت. در بين مردم, تودهها و كمونيستها برخورد عقايد و آرا بهوجود آمده بود و در اين رابطه توان روحي مرحوم تختي هم بالا ميرود و با روكردن بيشتر به ورزش و انجام تمرينات, كشتياش هم به سطح مطلوبي ميرسد. ايشان به زورخانة پولاد در خيابان شاپور ميآيد و در آنجا به تمرين ميپردازد. در اين زمان در روز, 4 الي 5 ساعت تمرين ميكرد و به اين ترتيب كمكم در كشتي پيشرفت حاصل كرده و تمام رقبايش را هم كنار گذاشت.
¢در اين مدت مربيانش چه كساني بود؟
£از مربيانش حاجحسن فِيلي و حبيب بلور و حسين رضيخان بودند كه باشگاه پولاد از آنِ شخص اخير بود. تختي در اين زمان كارمند راهآهن بود, اما بيشتر وقتش صرف كشتي ميشد, تا اينكه كمكم در اثر شركت در جلسات بحث و انتقادهاي دوستان با مسائل اجتماعي و سياسي آشنا ميشود. تختي در اين زمان تحتتأثير سازمان جبهةملي قرار ميگيرد. از طريق دكترسنجابي, دكترصديقي, اميرعلايي, اللهيار صالح و ديگران به جبهةملي كشيده ميشود. شاه از موضوع اقبال او به جبهةملي ناراحت ميشود و تلاش ميكند تا وي را بهسوي خودش بكشد, اما تختي بههيچ طريقي زير بار اين امر نميرود. ما در جبههملي جلساتي آرماني داشتيم كه براي آگاهي و تعليم اهداف و موضوعات تلاش ميكرديم. در اين زمان, من مسئول كميتة ورزشكاران بودم.
¢شما مسئول كميتة ورزشكاران در جبههملي در زمان مصدق بوديد؟
£خير, بعد از كودتا يعني در دوران نهضت مقاومت ملي اين مسئوليت با من بود و تا جبهةملي دوم هم ادامه پيدا كرد. ما در جبهه ملي جلساتي داشتيم كه مسائل در آنجا تجزيه و تحليل ميشد و گويندة آن دكترخُنجي بود. مسعود نوربخش, شجاع نوربخش, آراستهپور, احمد انصاري و حميد منزه هم بودند و دكترسعيد فاطمي و دكترمسعوديپور هم گاهي در اين جلسات شركت ميكردند. اين جلسات كه در منزل اشخاص تشكيل ميشد, گاهي اوقات در منزل تختي هم ميافتاد و در موارد بسياري كه دكترخنجي نبود, بنده گويندة آن جلسات بودم. بنابراين تختي در چنين محيطي پرورش يافته بود و گرايش سياسياش به سازمان جبهةملي تكامل مييافت.
قدري به عقب برميگرديم. خليل ملكي با دكتربقايي آشنا ميشود و دكتربقايي جمعيتهاي مليشدن صنعت نفت و جمعيت نظارت بر انتخابات و آزادي انتخابات را دور هم جمع كرده و به فكر تشكّل آنها ميافتد و با فكر خليل ملكي و انشعابيون حزبتوده, حزب زحمتكشان را درست ميكند, ولي متعاقباً كمكم در حزب زحمتكشان ناهماهنگيهايي از دكترعيسي سپهبدي و دكتربقايي ديده ميشود. بقايي يك شب در كلوپ حزب زحمتكشان در بهارستان گفت: «ما با آقايان تصميم گرفته بوديم تا مشهد با همديگر برويم, اما من ميخواهم نيشابور پياده شوم و جدا بشوم.» به اين ترتيب, انشعابي پيدا شد و بقايي با حزب زحمتكشان از اين مسير خارج شد. سپس دكترخنجي, مهندس آريا, جلال آلاحمد, مسعود حجازي, دكتريوسف جلالي و بنده با عدة زيادي ديگر نيروي سوم را تشكيل داديم. در تأسيس حزب زحمتكشان و نيروي سوم و در بحثهاي آن, مرحوم تختي شركت داشت و جلسات هم گاهي در منزل او تشكيل ميشد. او به مرحوم دكترخنجي علاقة بسياري داشت. دكترخنجي مردي با اخلاق, تحصيلكرده, حقوقدان, جامعهشناس, مسلط به چند زبان و داراي افكار مبتني بر علمگرايي با اطلاعات بسيار در زمينة مذهب بود و تختي به نظريات او جلب ميشد. مرحوم تختي در بحثها و جلسات شركت داشت و اشكالات و سؤالاتي مطرح ميكرد و گاهي هم در محاوره عصباني ميشد و ما هم براي او مسائل را توضيح ميداديم و رفع ابهام ميكرديم, تا اينكه كودتاي 28 مرداد اتفاق افتاد. عقيدة ما بر اين بود كه خارجيها در اين كودتا دست داشتند, تختي نيز به اين موضوع اذعان داشت.
بنده از آقاي اميرعلايي شنيدم كه ميگفت: «روبهروي سفارت امريكا زيرزميني بود كه دوشنبهها با تختي براي ناهار به آنجا ميرفتيم و در يك مرحلهاي كه تختي به اين باور رسيده بود كه همة مشكلات و بدبختي ما از شاه سرچشمه ميگيرد, تصميم گرفته بود شاه را از بين ببرد.» در يكي از دوشنبهها يا اعياد كه به آنجا ميروند, اميرعلايي كه در معيت اللهيار صالح بوده است او را متقاعد ميكندكه از اين كار منصرف شود و يادآور ميشود كه شاه ارزش اين را ندارد كه با اين اقدام تختي جان خود را از دست بدهد.
او با روحية عالي و محروميتي كه در زندگي فردي و در خانواده كشيده بود تأسف ميخورد كه چرا با وجود ذهن توانايي كه داشته, نتوانسته است ادامة تحصيل بدهد. همواره طرفدار رنجبران, خانهبهدوشان و پابرهنهها بود, نشانة آن هم اين بود كه ما هر وقت به خانة دوستان ميرفتيم يكي دونفر را ميديديم كه در آنجا بودند و ما از ميزبان ـ كه از دوستان مشترك ما بودند ـ ميپرسيديم كه اينها كه هستند؟ دوستان ميگفتند كه تختي گفته است كه به اينها مكان و امكانات بدهيم و از آنها پذيرايي كنيم. اين جلسات را داشتيم تا اينكه از حزب نيروي سوم و خليل ملكي انشعاب كرديم. اين انشعاب هم بيشتر به اين دليل بود كه خليل ملكي ميگفت: «ما نيروي سوم هستيم و تمام كسانيكه از امپرياليسم جهاني دلِ خوشي ندارند در نيروي سوم هستند. در اين مورد هم براي ما فرقي نميكند كه رهبري مملكت دست شاه باشد يا دست دكترمصدق.» دكترخنجي ميگفت: «دكترمصدق يك رجل ملي ايران است, اصل و نسب داشته و ازسوي مردم ايران پشتيباني ميشود و آنچه ميگويد راجع به استقلال كشور است. اما شاه هيئت حاكمهاي است كه آبشخورش ماوراي فلات قاره ايران است.» از همينرو نتوانستيم به كار مشترك با خليلملكي ادامه دهيم و به اين ترتيب بين ما انشعاب شد. دكترخنجي در نشريهاي نوشت كه «بين مليّون ايران هيچ اختلافي نيست.» شاه با ميانجيگري علم از اللهيار صالح و چندتن از سران جبههملي دعوت كرده و ميگفت جبهه ملي پتانسيل انرژي دارد و مثل جن ميماند, تا در شيشه هست جمع است و به محض اينكه آزادش ميكنند, گسترده ميشود و او عقيده دارد بهتر است كه جبههملي به شكل يك حزب درآيد. دكترخنجي عقيده داشت كه شاه چون زورش به جبههملي نميرسد, ميگويد كه حزب درست كنيم, مثل دكتربقايي, حسين مكّي, عبدالقدير آزاد و انورخامهاي و ديگراني كه حزب درست كردند و بعدها مضمحل شدند, جبههملي نيز از بين ميرود. دكترخنجي عقيده داشت غير از حزبتوده تمام مليّون ايران يكي هستند و بايد در جبههملي يكپارچه شوند. بههمين دليل ما به نفع جبههملي حزب سوسياليست را منحل ميكنيم و بيانية انحلال حزب سوسياليست, در منزل تختي و توسط خودش در شوراي جبههملي خوانده شد و حزب كلاً به هم خورد و ما كلاً به جبههملي ملحق شديم.
¢اين انحلال در سال 1340 بود؟
£بله در همين سال بود كه حزب سوسياليست منحل شد. از خاطرات آنكه بايد بگويم, زمستانها پاتوق ما در همين محل كار فعلي من ـ آموزشگاه اميركبيرـ بود. تابستانها هم در خانة تختي واقع در تجريش قنات مقصودبك جمع ميشديم. يكي از شبهايي كه ما جمع دوستان متشكل از روحالله جيرهبندي, حسين قيصر, نيكو سليمي و حسين نايبحسيني در كافيشاپ فرودگاه مهرآباد بوديم؛ خرّم ـ مقاطعهكار معروف ـ از كافة فرودگاه براي تختي پيغام فرستاد و من و تختي به آنجا رفتيم. خرّم بعد از خوشامدگويي يك چمدان حاوي اسكناس به تختي داد و گفت: «آقاي تختي! اين قابل شما را ندارد و بهعنوان عيدي تقديم ميشود.» تختي به چمدان لگد زد و گفت: «من نيازي به عيدي ندارم.» اين يكي از نشانههاي بارز بينيازي تختي و عدم علاقة او به مال دنيا و بهويژه زير بار بخشش ديگران نرفتن بود, در صورتيكه در آن زمان تختي خيلي هم به پول احتياج داشت.
در آغاز صحبت از صفات عالي اخلاقي تختي صحبت كردم. در اين زمينه از يك خاطرة ديگر ياد ميكنم. مهندس تقوي ـ يكي از دوستان ما ـ زماني رياست تقسيم اراضي گرگان را داشت و از من, تختي و دوستان ديگر ـ مهدي غضنفري و نيكو سليمي ـ دعوت كرد كه به گرگان برويم. در آنجا آقاي مهندس تقوي پيشنهاد كرد كه مقدار زيادي از زمينها را به تختي بدهد, ولي تختي ناراحت و عصباني شد و بهعنوان اعتراض ميهماني را ترك كرد كه در پي آن ما هم آنجا را به همراه او ترك كرديم.
ازسوي ديگر هم خودش در آن خانهاي كه به اقساط به همة قهرمانان داده بودند, ننشست. آن خانه را براي استفادة دانشجويان قرارداده بود. او وقتي يك فرد معلولي را ميبيند, به خانيآباد ميآيد و يك دكّة روزنامهفروشي سفارش ميدهد و چندنفر از افراد جوانمرد خانيآباد را هم با خود ميبردكه اوباش آنجا مانع كار او نشوند و اين دكه را براي آن معلول نصب ميكند تا براي او درآمدي ايجاد كند.
در زلزلة بوئينزهرا چندنفر دانشجو بودند كه سلامت نفس داشته و به جبههملي علاقه داشتند و در آنجا به ما كمك كردند و از مردم وجوهي دريافت كردند.
تختي در آن سيلي كه آمد و جواديه را خراب كرد, به كمك دانشجويان از مردم پول جمع كرد. تختي اخلاق ويژهاي داشت و هرگز بدون عوض حتي چاي مجاني كسي را هم نميخورد. در سفري كه در حدود ششماه قبل از فوت تختي به همراه جمعي از دوستان و او به رشت رفتيم, انبوهي از مردم آمدند تا او را ببينند و كلي هزينه اين ديدار مردم شد. ولي وقتي برگشتيم ـ از آنجا كه بهاصطلاح من مادر خرج بودم, و خرج در دست من بود ـ او از من مبلغ هزينهها را پرسيد و با اصرار خرج خودش را به من داد. او هرگز نميخواست مديون كسي باشد.
مقارن با سال 1340 درآمد تختي 330 تومان بود. يكبار زماني كه با هم به يك ميهماني رفته بوديم, تختي دختر خانمي بهنام خانم شهلا توكلي ـ مادر بابك تختي ـ را ديد و پسنديد. ما همگي در برگزاري مراسم عقد همياري كرديم. براي ازدواج تختي همان خانهاي را كه در نارمك بود و بهصورت قسطي به او واگذار كرده بودند و دانشجويان مدتي در آنجا زندگي ميكردند به ايرج رمضاني كه از دوستان او بود فروخت و مراسم ازدواجش با پول اين خانه به نحو احسن در بهمنماه سال 1345 در باشگاه دانشگاه تهران برگزار شد. اغلب كسانيكه با تختي دوست و آشنا بودند در آن مراسم حضور داشتند. تختي بعد از ازدواج خانهاي در خيابان اميرآباد به قيمت ماهي هفتصد تومان اجاره كرد. اما متأسفانه او نتوانست آنجا را نگهدارد, يعني نميتوانست اجارة آن را بپردازد. بنابراين به منزل اولش واقع در چهارراه حسابي نزد دو خواهرش بازگشت.
يكي از ورزشكاران وابسته به دربار ـ كه خودش كشتيگير بود ـ از طرف دربار مأمور بود كه هرجا تختي ميرود ممانعت كند. يكشب به استاديوم 12هزارنفري واقع در خيابان شمالي پاركشهر رفته بوديم. مردم در حضور شاهپور غلامرضا پهلوي براي تشويق تختي به كفزدن پرداختند. ما اغلب در اينگونه موارد به تختي ميگفتيم: «اين هجوم مردم بهسوي تو براي اين است كه بعد از مصدق از جهات اهداف و آرمان تو اسوة آنها شدهاي. مردم ميبينند كه برادر شاهپور غلامرضا ـ شاه ـ كودتا كرده و از او دلخوشي ندارند و ميخواهند به او بد و بيراه بگويند, ولي ميبينندكه اين كار مسئوليت و پيامدهايي دارد, بنابراين بهعنوان اعتراض به او, تو را تشويق ميكنند. او هم به تو حسادت ميورزد و دستور ميدهد تو را راه ندهند. مسئلة جاء الحق و زهقالباطل است.»
روزي عباس اخباري به من اطلاع داد كه ناصر خدايار, تو و تختي را به سازمان جوانان ـ مقابل حسينية ارشاد ـ براي صرف ناهار دعوت كرده است. ما به آن ميهماني نرفتيم, چون ميدانستيم ناصرخدايار از طرف شاه مأموريت دارد كه تختي را ببيند. اين شرايط قهرماني بود كه هر جواني ميرسيد از او تقاضاي كمك داشت و هرجا شام و ناهاري تناول ميكرد به حكم صفات اخلاقي خود مجبور بود پول شام و ناهار مردم را بدهد. او فقط مبلغي معادل 330 تومان حقوق ماهيانه داشت و يك قطعه زمين در گلندوئك, كه امكاناتي براي او وجود نداشت تا خرج آن زمين كند. يك باغ به مساحت 100 هزار متر در هشت كيلومتري چالوس داشت, اما وجه رفتن به آن باغ را نداشت. زماني با يك گلفروش در مُتل قو شريك شد و يك مغازه گلفروشي باز كرد, اما او با تختي خوب رفتار نكرد و تختي قيد سهم خود را زد و جدا شد. بههرحال چنين جوّي براي تختي بهوجود آمده بود كه براي او بسيار رنجآور بهنظر ميرسيد.
¢در زمينة كشتي چه محروميتهايي براي ايشان بهوجود ميآوردند؟
£بهنكتة خوبي اشاره كرديد. بارها براي او زمينههاي ايجاد كاستي و محروميت بهوجودميآوردند, ازجمله آنكه در مسابقات ژاپن اجباراً يك نوشابه به تختي دادند, به همين جهت 200 گرم وزنش بالا رفت و اين امر موجب شد تا مدال نقره بگيرد. گاهي هم روي نظر مربيان تأثير ميگذاشتند. بايد بگويم دربار مدام براي او كارشكني ميكرد, چون او طرفدار شاه نبود و با شاه مخالف بود.
روح حساس و زودرنج تختي با همة بلندنظري و قدرت روحي در مسير چنين رنجها و سختيهايي قرارگرفت. او نتوانست تمامي اين موارد ازجمله مشكلات خانوادگي, بيپولي, كارشكنيهاي دوستانش و فشار دربار را تحمل كند. يك روز من, همسرم و تختي سوار ماشين شديم. ما تختي را مقابل مغازة روحالله جيرهبندي در خيابان آزادي پياده كرديم. آن شب او تختي را آنجا نگهميدارد و با تختي به مغازة دوست ديگرمان احدشِكَري ميروند. فرداي آن شب, مجدداً تختي پيش من آمد و گفت: «من شبها خوابم نميبرد.» خانم من و بنده به او گفتيم: «برو با شهلا خانم بيا شام با هم باشيم.» گفت: «حالا باشد براي بعد.» شنيديم پس از آن به هتل آتلانتيك رفته بود... صبح روز بعد جيرهبندي به بنده زنگ زد و گفت: «خبر داري؟» گفتم: «از چه؟» گفت: «متأسفانه تختي فوت كرده و جنازة او در هتل آتلانتيك است.» با يكعده از اعضاي جبههملي و يكي از ورزشكاران, بهنام علي غفاري رفتيم و با كمال تأثر و درد جنازه را به سالن تشريح پزشكي قانوني برديم. من آن زمان آنقدر ناراحت بودم كه افراد را به ياد ندارم, جمعيت زياد بود. همه از پير تا جوان در آنجا حاضر بودند. حتي مخالفينش هم آمده بودند. من با دكترسنجابي تماس گرفتم و او به من گفت: «شما با كريمآبادي تماس بگيريد.» با مرحوم كريمآبادي صحبت كردم, او گفت: «من با محمود شمشيري ـ برادر حسن شمشيري ـ تماس گرفتهام. او گفته است جنازه تختي را در مقبرة حسن شمشيري دفن كنيد.» جنازه را پس از شستوشو در ابنبابويه در آن مقبره دفن كرديم و شنيدم همان شب تلويزيون اين مراسم را منعكس كرده است. از قهرماناني كه در آنجا حضور داشتند, علي غفاري بود كه گريه ميكرد و ميگفت: «آخر تختي را كشتند.»
در مراسم شبهفت تختي مسئوليت برگزاري و تداركات از طرف جبههملي برعهدة اينجانب بود. افسر پليس مسئول در مراسم ابنبابويه كه مرا ميشناخت به بنده مراجعه كرد و گفت كه برنامه چيست؟ بنده به او گفتم جبههملي تصميم گرفته است هرچه باشكوهتر بدون تظاهرات و شعار مراسم را برگزار كند دوصف درمقابل هم تشكيل شده بود. يكصف جبههمليها ازجمله دكترسنجابي و عدهاي از اعضاي جبههملي بودند و در صف ديگر دولتيها و تربيتبدنيها بودند. نامههايي كه اين طرف (جبههمليها) ميدادند, بهدست آن طرف ميدادم ميخواندند و برعكس. وقتي هر دو طرف قبول ميكردند, بهدست مهندس مقدسزاده ميدادم و او نامهها را پشت بلندگو ميخواند. جرايد اعلام كردند جمعيت در حدود هفتصدهزارنفر تخمين زده ميشد. همچنين نوشتند كه روح مرحوم تختي در آسمان ايران درود ميفرستد به تمام كسانيكه امروز زحمت كشيدند و در مراسم شركت كردند. از ظهر تا پنج بعدازظهر از ميدان شوش تا ابنبابويه مملو از جمعيت بود. با وجود اقدامات رژيم شاه هجوم و ازدحام مردم در اين مراسم بهتآور و غيرمنتظره بود و اين نمايانگر توجه و علاقة مردم به جهان پهلوان تختي اين مرد بينظير تاريخ معاصر ورزش ايران بود. همه ميديدند درمقابل جمعيت عظيم مردم و اقبال بيحد و تأثر آنها حتي پليس و مأموران دولت نيز فارغ از مسئوليت خود به همراه مردم اظهار تأسف كرده و گريه ميكردند. در چهلم تختي افرادي چون بيژن جزني, منوچهري, كلانتري و حسن ضياءظريفي نيز بودند و در برگزاري آن شركت داشتند. به ياد دارم آنها از سر قبر تختي به آرامگاه ستارخان رفته و شعارهاي تندي داده بودند. همة آنها را دستگير كردند. از آن به بعد هر سال در سالگرد تختي با تمامي اعضاي جبههملي بر سر مزار تختي ميرويم. در يكسال كه جمعيت زيادي آمده بود و بنده در آنجا سخنراني كردم, گفتم: «مرحوم تختي تنها قهرمان كشتي نبود, مرحوم تختي قهرمان وطندوستي و قهرماني متديّن بود. از بدو تاريخ تا امروز دو خط مطرح بوده است, يكي خط معنويت و ديگري خط ماديت. اين دو خط از زمان ابراهيم خليل وجود داشته است. ابراهيم خليل در خط معنويت و نمرود در خط ماديت بوده است. زمان حضرت موسي نيز موسي در خط معنويت و فرعون در خط ماديت بوده است. در زمان حضرت عيسي و محمد (ص) نيز همينطور بوده است.» سخن را به زمان امامحسين(ع) رساندم و درنهايت گفتم: «زمان مرحوم تختي, شاه در خط ماديت بوده و مرحوم مصدق ـ رهبر ضداستعمار ملل شرق و بنيانگذار جبهة ملي ايران ـ در خط معنويت و مردمدوستي بود و اينطور نتيجه گرفتم كه تختي اين راه يعني راه دكترمصدق و راه تعالي به طرف معنويت را انتخاب كرده و به اين موقعيت رسيده است.»
مرحوم تختي هيچگاه از موقعيتي كه داشت براي جيفة دنيا و ثروتاندوزي بهرهبرداري نكرد. مغازهاي از آنِ احد شِكَري در ميدان هفتتير بود و گفتند: «بيا تا در اينجا رستوران بزرگي بهنام تو راه بيندازيم.» تختي گفت: «اين مقام و موقعيت كه ميبينيد از آنِ من نيست, بلكه مال مردم است.» و زير بار اين پيشنهاد نرفت. او هميشه دستش در جيب خودش بود و درِ خانهاش به روي همه باز بود, هيچ ادعايي مبني بر خودخواهي نداشت و هميشه به فكر مردم بود. با بضاعت مالي كمي هم كه داشت, به همه رسيدگي ميكرد. در تمام دوران زندگياش, تا آنجا كه من با او بودم و ميدانم يك خطا از مرحوم تختي سر نزد. تمام زندگياش ايمان به خدا و فكر و ذكر مردم, علاقه به جبههملي و دكترمصدق و راه او و تنفّر نسبت به شاه و درباريان بود.
¢آيا فوت دكترمصدق روي مرحوم تختي تأثيري نداشت و او را افسرده نكرد؟
£تختي از فوت دكترمصدق بسيار ناراحت بود و مدتها اسم مرحوم مصدق كه ميآمد, شديداً اظهار تأسف ميكرد.
مشكلات زندگي مرحوم تختي از كودكي او را براي خدمت به مردم تربيت و آماده كرده بود و از آنجا كه باورها و علاقههاي مذهبي داشت, دوست داشت كه تودهايها را مجاب و قانع كند. در آغاز گفتم كه تختي مدافع و دوستدار ضعيفان و بيبضاعتها بود و بسيار در انديشة آنان بود. به ياد دارم شبي را كه تختي تازه از آلمان آمده و يك اتومبيل بنز خريده بود. به من گفت: «خرمشاهي! شام كجا برويم؟» من گفتم: «بهتر است طبق معمول تابستانها به شميران برويم.» و رفتيم. تختي گفت: «گويا ساندويچ مناسب باشد.» من رفتم و ساندويچي تهيه كرده و بازگشتم, ديدم سرش را روي فرمان ماشين گذاشته و گريه ميكند. پرسيدم: «چه شده؟» گفت: «من تصميم گرفتهام اين ماشين را به هر ترتيب شده بفروشم.» به او گفتم: «چرا؟» گفت: «وقتي اين همه ندار و فقير در مملكت هست, درست نيست كه من سوار اتومبيل بنز شوم.» تختي طبع بلندي داشت و بهمعناي واقعي خداشناس, آرمانخواه, مصدقي و ميهندوست بود. به روان او درود ميفرستم و آرزو دارم جوانان مملكت ما به اخلاق و رفتار او تأسي جويند.
سوتيترها:
با قدرت بود ولي با همة نيرو مدافع و دوستدار ضعيفان و بيبضاعتهاي جامعه؛ هرگز از موضع خود عدول نكرد. او يك قهرمان بهتمام معني بود, با صفات و خصائل پهلواني
در عين زورمندي و نيروورزي داراي نازكخيالي و عواطف و احساسات شديد بود. گاه از يك شكست, اشك به چشمهايش ميآمد و اگر ميپرسيدي چرا چنين متأثري ميگفت: «تأثرم از آن است كه نتوانستم جواب خواستة مردم را بدهم و احساسات آنها را هدر دادم.»
همواره طرفدار رنجبران, خانهبهدوشان و پابرهنهها بود, نشانة آن هم اين بود كه ما هر وقت به خانة دوستان ميرفتيم يكي دونفر را ميديديم كه در آنجا بودند و ما از ميزبان ـ كه از دوستان مشترك ما بودند ـ ميپرسيديم كه اينها كه هستند؟ دوستان ميگفتند كه تختي گفته است كه به اينها مكان و امكانات بدهيم و از آنها پذيرايي كنيم
با بضاعت مالي كمي هم كه داشت, به همه رسيدگي ميكرد. در تمام دوران زندگياش, تا آنجا كه من با او بودم و ميدانم يك خطا از مرحوم تختي سر نزد. تمام زندگياش ايمان به خدا و فكر و ذكر مردم, علاقه به جبههملي و دكترمصدق و راه او و تنفّر نسبت به شاه و درباريان بود