زندگي و منش جهان پهلوان تختي

گفت‌وگو با آقاي حسين شاه‌حسيني

 

¢آقاي شاه‌حسيني از آنجا كه شما از فعالان نهضت‌ملّي و نهضت مقاومت ملي و همچنين از دوستان بسيار نزديك شادروان  غلامرضا تختي بوديد, بر آن شديم تا دربارة زندگي آن مرحوم و جنبه‌هاي گوناگون اخلاقي ايشان با شما به‌ گفت‌وگو بنشينيم. پيشاپيش از اين‌كه وقت خود را در اختيار ما و خوانندگان نشريه قرار مي‌دهيد از شما تشكر مي‌كنيم. شما, از بابت اين‌كه در تيم ملي بسكتبال و كاپيتان تيم راگبي ايران بوديد و از آنجا كه شما و مرحوم تختي عضو جبهة‌ملي ايران و از ياران و وفاداران به دكترمصدق بوديد, با تختي اشتراكات و سنخيت زيادي داريد. ما مي‌خواهيم بدانيم چگونه با وجود فقر و امكانات پايين, تختي به چنين شخصيتي تبديل شد؟ ما مي‌خواهيم با بازنگري سلوك و رفتار اجتماعي و سياسي زنده‌ياد تختي, وي را به‌عنوان يك الگو و اسوه به جوانان كشورمان بهتر بشناسانيم.

£بسم‌الله الرحمن الرحيم ـ من كوشش مي‌كنم تا روزهايي را كه با تختي گذراندم و آنچه از وي مي‌دانم به ياد آورده و بازگو كنم. مرحوم تختي در خانواده‌اي زندگي مي‌كرد كه مورد ظلم و ستم رژيم شاهنشاهي قرار گرفته بود. وي در جنوبي‌ترين منطقة تهران ساكن بود. در آن زمان يخچال‌هاي بسياري در جنوب تهران بود كه مركز يخ تهران بودند. آب‌هايي را كه از شمال به طرف جنوب مي‌رفتند, در يخچال‌ها جمع مي‌كردند و آب‌‌هاي اضافيِ ماه‌هاي آذر, دي و بهمن را درون آنها مي‌ر‌يختند و اين آب‌ها تبديل به يخ مي‌شد. اين يخچال‌ها در منطقة خاني‌آباد و جنوب تهران, داراي طاق‌هاي آجري بود كه حدود صدپله داشت. در ايام تابستان از آن يخ‌ها استفاده مي‌كردند. دو ـ سه يخچال و بخشي از املاك كنار آنها نيز در اجارة پدر تختي بود. زماني كه مي‌خواستند راه‌آهن تهران را بكشند, دو ـ سه تا از همين تأسيسات بسيار بزرگ كه از املاك مرحوم پدر تختي بود از بين رفت.  شهردار آن زمان كه سرلشكر بوذرجمهري بود و مسئولان ديگر, به‌هيچ‌وجه بابت اين تعدّي و تصرّف عدواني پولي نپرداختند و درنتيجه كينه‌اي در دل خانوادة تختي به‌وجود آمد. در جلوي يخچال, تخت بسيار بزرگي بود و وقتي يخ را حمل مي‌كردند و از پايين به بالا مي‌آوردند, روي اين تخت‌ها مي‌گذاشتند تا افرادي كه قاطر و گاري داشتند آنها را ببرند و پدر تختي را به اين جهت «تختي» ناميدند كه روي تخت مي‌نشست و با ترازوهاي بزرگ, يخ را وزن و پولش را دريافت مي‌كرد. از اين جهت در زمان رضاشاه نام‌خانوادگي آنها را تختي گذاشتند. اين كار و فعاليت از نظر فيزيكي و جسمي به افراد قوي نيازمند بود.

  تختي دو برادر داشت به‌نام‌هاي مهدي و غلامعلي كه غلامعلي از همه بزرگ‌تر و كارمند وزارت‌دارايي بود. او پيش از انقلاب فوت شد. مهدي ـ برادر بزرگ مرحوم غلامرضا تختي  ـ در همان مناطق جنوب تهران تا كلاس ششم ابتدايي درس خواند. او كارهاي قهرماني مي‌كرد, مثلاً شمشير و آتش را در دهانش فرومي‌كرد. غلامرضا تا كلاس ششم ابتدايي درس خواند و مجبور شد براي ادامة زندگي مدتي به آبادان برود و در شركت نفت آ‌بادان مشغول به كار شد. از آنجا كه آن كار پاسخگوي نيازهاي مادي‌اش نبود به تهران بازگشت و در همان شرايط به زورخانة گردان در خاني‌آباد تهران رفت. بيشتر افرادي كه مي‌خواستند در محل شاخصيتي داشته باشند به اين مكان مي‌رفتند. وي به همراه برادرش و ديگران ورزش باستاني مي‌كردند. آن‌موقع شاخصيت مهدي بيش از غلامرضا بود. تختي در ابتدا آنچنان رشد ورزشي نكرد. در آن زمان بيشتر ورزشكاران ما, ورزشكاران باستاني بودند و ورزش‌هايي مثل فوتبال, بسكتبال و تنيس روي ميز زمينة زيادي نداشت. در آن دوره در ايران ورزش را فقط ورزش كشتي و باستاني مي‌دانستند. به همين دليل هنگام انتخاب پهلوان كشور, اعتقاد بر اين بود كه بايد پهلوان را در زورخانه‌ها انتخاب كرد. هميشه بر سر اين مسئله بين ورزشكاران سنتي و مدرن اختلاف بود. ورزشكاران مدرن زير نظر سازمان تربيت‌بدني پيشاهنگي بودند. سرپرستان آن مرحوم بنايي, سپهبد جهانباني, شايسته و ابوالفضل صدري بودند. ورزش مدرن پيش از شهريور بيست از اروپا به ايران آمد.

  در آن دوره حاضر نبودند ورزش و به‌خصوص ورزش سنتي ايران و ازجمله كشتي را به استاديوم‌ها بياورند و معتقد بودند كه بايد برمبناي سنّت قديمي‌اش در زورخانه باشد. بعد از شهريور بيست قرار شد كه كشتي‌هاي پهلواني در زمين‌هاي سر باز برگزار شود و براي نخستين‌بار در امجديه مسابقات پهلواني را برگزار كردند. مردم استقبال گسترده‌اي از كشتي‌هاي پهلواني كردند و اين نشان‌دهندة سنت‌گرايي مردم اين مملكت بود. درگذشتة بسيار دور, در تهران در ماه‌هاي رمضان رسم بر اين بود كه مناطق مختلف به ديد و بازديدهاي ورزشي مي‌رفتند و يا جلسات شعرخواني داشتند كه بيشتر در آن جلسات اشعار فردوسي را مي‌خواندند. حتي رسم بر اين بود كه در همين زورخانه‌ها يا در كنار قهوه‌خانه‌هايي كه در اين زورخانه بود باعنوان مسابقات شعرخواني «گلريزان»‌هايي مي‌كردند. بيشتر جوانان با اشعاري كه سروده بودند, در اين گلريزان‌ها شركت مي‌كردند. اين شعرخواني‌ها با ورزش باستاني توأم بود و جوانان را به ذوق و شور مي‌آورد. اگر در گذشته‌ها ورزشكاران بسيار خوبي چون حا‌ج‌محمدصادق بلورفروش, آقاسيد حسن رزّاز, حاج ‌احمدآقا سيگاري و حبيب لبّاف پيدا شدند, به اين دليل بود كه شغل اينها ورزش نبود, بلكه ذوق ورزش داشتند. حتي بعضي از آنها براي ورزش جنبة عبادي قائل بودند.

  جنبة عبادي ورزش, به‌خصوص ورزش سنتي و باستاني در ايران بيش از جنبة قهرماني‌اش بود. پهلواني با قهرماني دومقولة جداگانه است. ممكن است كه كسي بهترين ورزشكار باشد و قهرمان ورزشي محسوب شود, امّا پهلوان نباشد. پهلواني با اخلاق, روش, دينداري, صداقت, درستي, گذشت و انفاق توأم است و اگر اين توأم با قهرماني شد, آن را «پهلوانِ پهلوانان» مي‌نامند.

  حُسن مرحوم تختي در اين بود كه واجد هر دو شرط بود, هم پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, شجاعت, عفّت و عصمتِ چشم بود و هم كشتي‌گير بسيار خوبي بود, وگرنه ما در صحنة كشتي, قهرمانان بسيار زيادي داريم كه مدال‌هايشان در سطح جهان از تختي بيشتر بود, ولي واجد ويژگي‌هاي پهلواني نبودند.

  تختي از زورخانة گردان به زورخانة پولاد در ميدان شاپور آمد. بنيانگذار زورخانة پولاد, شخصي به‌نام حسين رضي‌زاده بود. اولين المپيك در سطح جهان بعد از شهريور بيست, المپيك 1948 لندن بودكه تيم بسكتبال, كشتي و چند رشتة ديگر از ايران در آن شركت كردند. هياهويي كه در سطح جهان به‌راه افتاده بود و ارتباطاتي كه ما با غرب پيدا كرديم, سبب شد كه اين ورزش‌ها در ايران مطرح شوند. تختي در آغاز كار به‌دليل ضعف جثه توفيقي پيدا نكرد, ولي از همان زمان اشخاصي پيش‌بيني مي‌كردند كه وي با آموزش پيگير به توفيقاتي برسد. يكي از اين اشخاص حاج عبدالحسين فيلي استادِ مرحوم تختي بود. وي استعداد عجيبي در شناخت چهره‌هاي مستعد داشت و برمبناي ذهنيت و تجربياتي كه از گذشته داشت در ديدار خود از زورخانه‌ها به اين نتيجه رسيد كه تختي در اين زمينه داراي استعداد است و روي او شروع به كار كرد و موفق هم شد. از همان زمان تختي با ديگر ورزشكاران باستاني ما از نظر اخلاق, رويه و احترامي كه به افراد مي‌گذاشت تفاوت داشت و از نيروي خود تنها در مسابقات ورزشي استفاده مي‌كرد.

¢مرحوم تختي اين سجاياي اخلاقي را از چه كسي وام گرفته بود؟

£پدر ايشان انسان وارسته‌اي بود و در مكتب پدر مرحوم آقاي طالقاني كه در مسجد خاني‌آباد نماز مي‌خواند و سيّد وارسته‌اي بود و همچنين اهل حقه, دغل و زدوبند نبود, حضور مي‌يافت و شيفتة اخلاق او بود. صداقت و برخورد پدر مرحوم طالقاني بسياري از بچه‌هاي خاني‌آباد را تحت‌تأثير روش‌هاي مذهبي او قرار داده بود. پدر, عمو و حتي مادر تختي كه خانم متديّني بود, تحت‌تأثير اين تفكرات بودند. تختي توانست از نظر اخلاق الگويي براي جامعة ورزشي ما باشد. راه, روش و منش او به نحوي بود كه موجب شد در شرايطي كه بيشتر مديران باشگاه‌ها و ورزشكاران جاذبيتي به حاكميت وقت پيدا مي‌كردند, او با تكيه بر تفكرات و زمينه‌اي كه داشت به فكر فروبرود و كم‌كم پذيراي خيلي از مسائل بشود.

  در اوايل حكومت دكترمصدق, جناح چپ در ايران نفوذ بسياري داشت. آنها جامعة ورزشكار‌ان را در خيابان منوچهري در كنار جمعيت مبارزه با استعمار درست كردند و حزب‌توده در آنجا پايگاهي داشتند. تختي در چنين شرايطي در عين حال كه همان زمان هم صاحب عنوان قهرماني بود, امّا به هيچ‌وجه جذب آن نشد. چرا كه انديشة ريشه‌دار و عميقي داشت و به سادگي نمي‌توانستند انديشه‌هايش را تغيير دهند. حتي تختي در فستيوال لهستان ـ كه اولين فستيوالي بود كه در زمان دكترمصدق اجازه دادند تا ورزشكاران ايراني در آن شركت كنند و بيشتر ورزشكاران ايران و شاخصين آنها كه داعية قهرماني داشتند, رؤساي باشگاه‌ها و هنرمندان هم در آن حضور يافتند ـ شركت نكرد. البته نه به اين دليل كه اين تفكر را قبول نكرده باشد يا با آن مخالفت كند, بلكه بررسي مي‌كرد تا ببيند آيا اين مسائل با تفكر ورزشكاري كه براي مملكت و مردمش ورزش مي‌كند سازگاري دارد يا نه. وي منافع ملي را بر منافع خصوصي‌اش ترجيح مي‌دهد. ارزش تختي به تفكرش بود نه زور بازويش. وي به انديشه‌اي بها مي‌داد كه در جامعه رسوخ كرده باشد.

  ويژگي‌هاي اخلاقي‌اش نيز برمبناي منش پهلواني و نشأت‌گرفته از روح جوانمردي بود. اين خصوصيات اخلاقي پايه‌ها و شخصيت تختي را آبياري كرد و آنچنان عظمتي به آن داد كه وي را شايستة لقب «پهلوانِ پهلوانان» در اين مملكت كرد. او منافع خود را در قالب قدرتي كه پيدا كرده بود و مي‌توانست منافع بسيار زيادي برايش داشته باشد, فداي منافع ملي و مردم كرد. از هيچ‌چيز بيم و هراسي نداشت و هيچ‌گاه  از مقام پهلواني خود سوء‌استفاده نمي‌كرد, بلكه به مردم كمك مي‌كرد. من افراد بسياري را مي‌شناسم كه با سفارش مرحوم تختي ازدواج كرده و زندگي‌شان تأمين مي‌شد. با توصيه‌ها و تلاش‌هايي كه مي‌كرد از اختلافات خانوادگي و جدايي‌ها جلوگيري مي‌كرد, اين منش جوانمردي, مروّت و انصاف, چهرة مردمي مرحوم تختي را تشكيل مي‌داد. با اين همه, متأسفانه فشارهاي زيادي به او وارد مي‌شد. البته تودة مردم با تختي ارتباط داشتند, ولي عده‌اي نيز بودند كه تلاش مي‌كردند تا شخصيت تختي را در جامعه لكه‌دار كنند و از آنجا‌كه توان اين كار را نداشتند, از طريق دستگاه حاكميت وارد عمل مي‌شدند. حاكميت هم نمي‌توانست چنين ورزشكار ارزشمندي را كه با مردم باشد و مردم به او احترام بگذارند تحمل كند. درنتيجه درمقابل وي موضع مي‌گرفتند و در مسابقات براي او توطئه مي‌چيدند. عده‌اي را كه در تهران معروف به تيغ‌كش‌ها بودند وادار مي‌كردند كه درمقابل تختي در زورخانه‌ها يا مجامع بي‌حرمتي كنند كه البته بعد از چندباري كه اين مسائل رخ داد, اين افراد عذرخواهي كردند و اشاره كردند كه تحريك شده و به آنها پول داده‌اند تا در مجامع مزاحمت ايجاد كنند. عظمت و اخلاق تختي در كشتي‌اش آنچنان اثر گذاشته بود كه بعد از انقلاب نيز در جام تختي (جام آريامهر سابق) وقتي «مدويد» كه سرپرست تيم روس‌ها و رقيب تختي بود, دعوت شد و به ايران آمد و با هم بر سر مزار تختي رفتيم, در آرامگاه تختي ايستاد و بدنش مي‌لرزيد. من زبان روسي نمي‌دانستم, ولي مترجم, صحبت‌هاي او را براي من ترجمه كرد. او مي‌گفت: «من نمي‌دانم به چه شكلي عظمت او را بيان كنم, چرا كه او چيزهاي بسياري به ما آموخت و من هنوز هم به ورزشكاران مملكتم مي‌گويم كه وقتي روي تشك كشتي مي‌رويد, اول اخلاق را رعايت كنيد و اگر توانستيد از اين ورزش درراستاي اخلاق و صداقت و درستي بهره‌ ببريد. چنين ورزشي است كه به درد انسان مي‌خورد, نه چيز ديگر.»

  همين مسئله موجب شده بود كه بيشتر ورزشكاراني كه از خارج به ايران مي‌آمدند, در آن دوره همگي سراغ تختي, خانوادة تختي و شخصيت تختي را مي‌گرفتند و اين درحالي بود كه بسياري از آنها زمين‌خوردة او و بسياري ديگر زمين‌زدة او بودند. تختي به مسافرت‌هاي متعدّدي رفته بود. بيشتر كساني‌كه در مسافرت‌ها با او بودند, يك چمدان سوغاتي با خود مي‌آوردند, امّا مرحوم تختي هيچ سوغاتي‌اي با خود نمي‌آورد و اگر چيزي هم مي‌آورد, براي ورزشكاراني بود كه از نظر مالي در عسرت و تنگنا بودند و به‌خصوص براي آنها لوازم ورزشي مي‌آورد و به كساني كه دركنارش بودند كمك مي‌كرد و به مراكز مختلف معرفي‌شان مي‌كرد. او بسيار دست و دل باز و نسبت به مردم رئوف و مهربان بود. مردم او را مي‌شناختند و از او توقعاتي داشتند, از اين‌رو كوشش مي‌كرد توقعات مشروع و مقبول مردم, ازجمله رفع مشكلات اداري و درخواست‌هاي مردم را به هر شكل كه شده با تذكر به مأموران دولتي, برآورده كند.

  از نظر موضع سياسي نيز وقتي تختي مشاهده كرد كه حكومت در حال تعدّي و تجاوز است ـ به‌خصوص در ورزش, با دستوراني كه داده مي‌شد و حقوق ورزشكاران را ضايع مي‌كردند و به كساني‌كه صلاحيت نداشتند, پست‌هايي داده مي‌شد ـ بدون اين‌كه موضع‌گيري شديدي كند, راه و روش مقابل آنها را در پيش مي‌گرفت. يعني اگر حكومت به ورزشكاري بي‌حرمتي مي‌كرد, او به آن ورزشكار حرمت مي‌گذاشت و اگر به جامعة ورزشي بي‌حرمتي مي‌كردند, او متقابلاً احترام مي‌گذاشت. پيشكسوتان ورزشي و آنهايي كه حاكميت روز به آنها توجهي نمي‌كرد و از گردونة ورزش خارج مي‌دانست, درحمايت مرحوم تختي بودند.

  در يكي از زورخانه‌هاي معروف تهران به‌نام «علي تِك‌تِك» در خيابان شهباز (هفده شهريور فعلي) برنامه‌اي گذاشته بودند. مرحوم تختي در آن زمان  در اوج قدرت بود. اين برنامه در ماه رمضان بود و همه دعوت شده بودند. من هم جزو دعوت‌شدگان بودم. ما بالاي گود نشسته بوديم. رسم اين بود كه كسي‌‌كه شاخصيتي داشت به وسط مي‌آمد و تخته‌ شنايش را وسط گود مي‌گذاشت. هر چه به تختي ـ در عين حال كه پهلوان كشور بود ـ فشار آوردند, زير بار نرفت و دست يك ورزشكار قديمي را گرفت و گفت: «ما هرچه داريم از اينهاست. اخلاق, رفتار, كردار و روشمان همه از اينهاست.» او دست يك پيرمرد قديمي را كه كسي به او توجهي نمي‌كرد و كمتر كسي او را مي‌شناخت گرفت و به وسط گود آورد و خواهش كرد لنگ پيش‌كسوتي را كه يك سنت بود به كمر او ببندند و همة ورزشكاران را وادار كرد كه زير دست او بايستند. اين درحالي ‌بود كه آن پيرمرد ديگر نيرو و توان جسماني و مالي نداشت, ولي يك ورزشكار قديمي پيشكسوت بود و اخلاق بسيار ارزشمندي داشت. تختي به «اخلاق» احترام مي‌گذاشت و جامعه هم متقابلاً به او احترام مي‌‌گذاشتند.

  در مورد راه و روش سياسي‌اش نيز به‌عنوان مثال, وقتي در پيش از سال 1329 مشاهده كرد كه درمقابل ملي‌شدن صنعت‌نفت دسته‌اي مي‌گويند نفت شمال هم بايد به اتحاد جماهير شوروي واگذار شود, بسيار ناراحت شد. تختي بدون هياهو ـ چون هر هياهويي سبب مي‌شد كه برايش مشكل ايجاد كنند ـ اين تفكر را پذيرفت كه عواملي كه چنين انديشه‌اي دارند, وابسته هستند. در عين حال كه با آن عوامل هيچ‌گونه برخوردي نمي‌كرد, ولي به اين طرف احترام بيشتري مي‌گذاشت. به همين دليل, چپ, نه مي‌توانست با او مخالفت كند و نه موافقت و درمقابل اخلاق تختي تسليم شده بود. اين اخلاق مرحوم تختي موجب شده بود كه حتي چپي‌ها هم از آنجا كه مي‌ديدند جامعه به او احترام مي‌گذارد, نسبت به او احترام مي‌گذاشتند. اين مسئله بسيار مهمي بود كه او احترام جامعه را به احترام گروهي كه داراي وابستگي‌هايي بود برتري داد و نظريات جامعه را پذيرفت و اين در حالي بود كه در جامعه هم گروه‌هاي لمپن بسياري, ازجمله دوستان شعبان جعفري, غلامرضا مجيد و آقاي شعاع بودند و تختي مجبور بود درمقابل دو جبهه و دسته بايستد, يكي جبهة‌ چپ و ديگري وابستگان به حاكميت روز كه متعدّي و متجاوز بودند. تختي با اخلاق, روش و منش صحيح خود چنان عمل كرد كه هر دو دسته درمقابل عظمت او سر تعظيم فرود مي‌‌آوردند و نمي‌توانستند دربرابر اين همه بزرگواري واكنش منفي نشان بدهند.

¢ نخستين‌باري كه مرحوم تختي قهرمان كشتي جهان شد در چه سالي بود؟

£به ياد دارم كه در مسابقات ملبورن درسال 1956م (1335ش) بود. وقتي به ايران برگشت, سازمان‌هاي نهضت مقاومت ملي تصميم گرفتند بدون اين‌كه موقعيت او به خطر بيفتد برنامة تجليلي براي او بگذارند. مجلس تجليل در منزل مرحوم حاج‌حسن قاسميه برگزار شد و در آن مراسم تجليل مختصري از او كردند. وقتي تختي از در وارد شد, به تك‌تك افرادي كه در آن مراسم بودند آنچنان مهرباني كرد كه حدّي بر آن متصوّر نبود. بعد از آن تختي روزي خدمت حاج‌سيدرضا زنجاني رسيد و ايشان هم پيشاني او را بوسيد و سپس از من پرسيد: «ديگر بايد كجاي او را ببوسم؟» من هم گفتم معمول ورزشكاران اين است كه كتف يكديگر را مي‌بوسند. مرحوم زنجاني مي‌خواست اين كار را بكند كه تختي نگذاشت و خم شد و دو دست حاج‌سيدرضا زنجاني را بوسيد و به او گفت: «شما سيدي,‌ بزرگواري, خيلي چيزها به ما ياد دادي و هنوز هم بايد ياد بدهي. اين كه اجازه داديد ما دست شما را ببوسيم براي ما خيلي است.» همين روش و روحية او بود كه جاذبه داشت. ورزش به‌هيچ‌وجه براي او غرور ايجاد نكرده بود,‌ بلكه بزرگ‌منشي و وقاري در او ايجاد شده بود. نقطة‌ مثبت مرحوم تختي, نداشتن غرورِ نشأت‌گرفته از ورزش بود و ديگر اين‌كه به آنچه مي‌گفت اعتقاد داشت و عمل مي‌كرد. از حاكميت هيچ هراس و بيمي نداشت و حاضر بود مقام و موقعيت خود را فداي افكارش و مردم بكند.

¢ممكن است مواردي از  جاذبه‌هاي اخلاقي تختي را بيان كنيد؟

£بعد از اين‌كه از كنگرة جبهة‌ملي بيرون آمديم, درصدي از اعضاي شورا را به زندان انداختند. تختي هم عضو كنگرة جبهة‌ملي شده بود. او به سازمان نمايندگان ورزشكاران آمده بود و به عضويت شوراي‌ جبهة‌ملي درآمده بود. تختي با آن موقعيت و مقام براي ديدار ما به زندان قزل‌قلعه آمد و رسماً به ما  اعلام كرد كه «چه كنيم؟» ما گفتيم كه «آقاي صالح رئيس شوراي‌ جبهة‌ملي در اينجا هستند و مي‌توانيد از ايشان راهنمايي بگيريد.» آن روز كه او آمد, ما داخل زندان بوديم, گفتند كه تختي آمده و او را نزد آقاي صالح كه بيرون درِ قلعه در اتاقي بود فرستادند. آقاي صالح به او گفته بود كه با بقية دوستان جبهه وارد مذاكره بشويد چرا كه تعدادي از رفقاي جبهه ازجمله علي‌اشرف خان منوچهري و چند نفر ديگر را دستگير نكرده بودند. استوار ساقي زندانبان قزل‌قلعه به ما مي‌گفت: «آقاي تختي از آن دسته افرادي است كه به آنچه مي‌گويد وفادار است و مثل يك عده نيست كه مي‌آيند و به ما مي‌گويند ما قهرمانيم و از ما طلب كاري مي‌كنند. او با اين‌كه قهرمان است و خيلي‌ها او را مي‌شناسند, ولي وفادار به شما و علاقه‌مند به تفكر دكترمصدق است.» شبي در عروسي رانندة مرحوم دكترصديقي با خانمي كه در منزل دكترصديقي بود, قرار بود كه عده‌اي را دعوت كنند. عروس و داماد گفتند كه مي‌خواهيم تختي را حتماً دعوت كنيم. توده‌هاي مردم تا اين حد نسبت به او علاقه‌مند بودند. ديدن تختي و شركت او در مراسمشان اعم از مجالس عزا و عروسي موجب مي‌شد كه جامعه رشد خود را به‌وسيله محك تختي نشان بدهد. مردم علاقه‌مندي به تفكر تختي را نشانة مثبتي براي شخصيت افراد مي‌دانستند. خود من شاهد بودم كه حتي كساني‌كه مي‌خواستند ازدواج كنند, ملاك درستي طرف مقابل را آشنايي و ارتباط وي با مرحوم تختي مي‌دانستند. از آنجا كه تختي خودش آدم سالمي بود, محكي شده بود كه همة مردم تلاش مي‌كردند خود را با او بسنجند. رسيدن به اين محك براي تختي ارزان تمام نشده بود. او همه‌چيز خود را در راه مردم گذاشته بود و از هيچ حادثه‌اي هم نگران نبود.

  به‌عنوان مثال مردم در سالن ورزشي واقع در خيابان شمالي پارك‌شهر و با حضور شاهپور غلامرضا, از تختي تجليل كردند, ولي به شاهپور غلامرضا چندان اعتنايي نكردند. روزي كه در اردوي دانشكدة افسري قرار شد شاهپور غلامرضا ـ كه رئيس كميتة المپيك بود ـ از ورزشكاران ديداري داشته باشد, ورزشكاران كشتي همه روي تشك به‌سرپرستي تختي نشسته بودند و زماني‌كه شاهپور غلامرضا خواست به سالن بيايد, همه نيم‌خيز شدند. او خيلي عصباني شد و پرسيد كه «اينها كجا هستند؟» گفتند: «تمرين مي‌كنند و وقت تمرين‌شان به هم مي‌خورد.» تختي به اين نحو اعتراض خود را نشان مي‌داد. در ديدارهايي كه ورزشكاران ديگر نزد شاه مي‌رفتند, تختي در اين زمينه شاخصيت داشت و شما هيچ‌موقع تصويري را كه نشان بدهد او دست شاه را مي‌بوسد نمي‌بينيد. حتي وقتي ورزشكاران نزد شاه مي‌رفتند, به دفعات تختي اجازه نمي‌داد كه او را بگردند و بازرسي كنند. او مي‌گفت كه «اگر من بد هستم, داخل نيايم و چنانچه مرا قبول داريد, مي‌آيم.» به هيچ‌وجه به شاه تعظيم و تكريم نمي‌كرد. حتي وقتي تيم عازم ژاپن بود و جلوي شاه رفته بودند, شاه به تختي نگاه كرده و گفته بود: «شما تا كي مي‌خواهي كشتي بگيري؟!» ـ او خيلي مايل بود كه تختي از صحنة كشتي هم كنار برود ـ تختي گفته بود: «تا موقعي‌كه مردم بخواهند كشتي مي‌گيرم.» بعد از اين‌كه من رئيس تربيت‌بدني شدم اين جمله را به دفعات به ورزشكاران گفتم كه شما متعلق به مردم هستيد, و از كمك مردم قهرمان شديد و بايد براي مردم كشتي بگيريد نه براي خودتان. اين مردم انسان‌هايي را قبول دارند كه صداقت, درستي, شهامت و شجاعت داشته باشند و علاوه بر اين نيرويي را كه در دست دارند, نيروي دافع ظلم و موافق مظلوم باشد, نيرويي كه هميشه مظلوم را حمايت كند و با ظالمان بستيزد. اگر اين نيرو در اينجا صرف شد بجا صرف شده, در غير اين صورت مصرفي بيهوده پيدا كرده است.

  ارتباط تختي با مرحوم طالقاني ـ به‌جهت  ارتباطي كه پدرش با پدر مرحوم طالقاني داشت ـ خيلي صميمانه بود  او بسيار به مرحوم طالقاني علاقه‌مند بود. در خيلي از موارد شخصاً يا به‌وسيلة يكي از دوستان بسيار خوب مشتركمان به‌نام آقاي حسن خرمشاهي به ديدار مرحوم طالقاني مي‌رفت و طالقاني به او آموزش‌هاي فكري مي‌داد. مرحوم تختي از مقاومت, مردانگي, شجاعت, گذشت و سخاوت اين سيدبزرگوار توان روحي مي‌گرفت. يك‌بار تختي به من گفت: «ديروز خدمت آقا (آيت‌الله طالقاني) رفتيم, نشستيم و حرف زديم. آقا به من گفت ”هرچه داري با مردم بخور“ ما كه ديگر چيزي نداريم تا با مردم بخوريم.» من گفتم: «چه‌طور چيزي نداري؟» گفت: «ما همين يك خانه را داريم و گمان كنم كه آقا مي‌خواهد همين يك خانه را هم با مردم بخوريم, ديگر چيزي برايمان نمي‌ماند.» گفتم: «خدا بزرگ است.» گفت: «بله, خدا بزرگ است, ولي مادرم را چه كنم. چشم او و خواهرهايم به اين خانه است, ولي اگر بشود كه اين خانه را هم بدهيم, بد نيست.» مكتب و فكر طالقاني تا اين حد روي او اثر گذاشته بود. از نظر انديشه‌هاي مذهبي پيرو چنين مكتبي بود و از نظر مسائل سياسي از تفكر دكترمصدق حمايت مي‌كرد و ادامه‌دهندة راه او بود. آنچنان نظريات دكترمصدق را پذيرا بود كه در كنگرة جبهة‌ملي ايران كه در منزل مرحوم حاج‌حسن قاسميه در سال 1341 تشكيل شده بود, ايشان به‌هيچ‌وجه از دوستان انديشمند خودش جدا نمي‌شد و سرسختانه در كنار روحانيت پيشرو ايستاده بود. دركنگرة جبهه‌ملي درسال 1341 شخصي به‌نام مرحوم حاج‌حسين نايب حسيني كه ازطرف سازمان‌هاي اصناف واقع در خيابان كبريت‌سازي انتخاب شده بود اعلام كرد ما بچه‌هاي جنوب شهر, تختي را كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي مي‌كنيم. در اين لحظه همه متفقاً گفتند كه نه, تختي را ملت ايران به‌عنوان كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي انتخاب مي‌كنند. تختي بلند شد و به مردم تعظيم كرد و گفت: «من لايق اين لطف نيستم و سابقة كساني كه اينجا هستند از من بيشتر است و من كاري انجام نداده‌ام كه اين همه به من محبت كنيد.» بعد سرش را پايين انداخت و بيرون رفت. اين درحالي بود كه آنجا در محاصرة مأموران امنيتي به سرپرستي سرهنگ مولوي بود. عظمت تختي به حدي بود كه مأموران درمقابل او تسليم بودند و نمي‌دانستند با تختي چه كنند.

  مراسم سالگرد يا چهلم مرحوم دكترمصدق درسال 1346 بود. من در احمدآباد مسئول تدارك برنامه بودم. مقدماتي را تهيه كردم. اگرچه در دوران شاه بود, اما حدود هزارنفر به آنجا آمدند. مرحوم نايب حسيني به من گفت: «خيلي مواظب باشيد. تختي با آقاي محمدحسين قيصر ـ كه از رفقاي خودش بود ـ و روح‌الله جيره‌بندي به آرامگاه دكترمصدق مي‌آيند, مبادا تظاهراتي بشود و شعاري داده شود.» در شرايطي كه سرهنگ مولوي و عوامل دستگاه ساواك, همه در داخل جمعيت بودند و تعدادي از كارگران كارخانة نظرآباد مقدّم را هم آورده بودند تا در آنجا تظاهراتي بكنند, يكباره تختي همراه با چندنفر از دوستانش وارد شد. عظمت آمدن تختي در حدي بود كه بدون اين‌كه ما اصلاً پشت بلندگو حرفي بزنيم سكوت مطلق همه را فراگرفت. تختي از پلكان به‌طرف آرامگاه دكترمصدق رفت. طاقة شالي را كه روي قبر افتاده بود كنار زد و دو زانو كنار قبر نشست و شروع به بوسيدن آرامگاه كرد از آنجا كه من پايين نبودم تا ببينم, برايم نقل كردند كه گفته بود: «خدايا من كه چيزي نيستم. بگذار وقتي مي‌ميرم با همين تفكر بميرم و ما را كمك كن كه با همين فكر و انديشه زنده باشيم و با همين انديشه و فكر هم بميريم.» نيم‌ساعتي آنجا ايستاده بود. سرهنگ مولوي آمد و به او گفت: «شما تشريف ببريد.» تختي گفت: «نه, من اينجا مي‌مانم.» شما تصور كنيد كه آدمي مثل تختي با آن همه معروفيت و آن سوابق به مأموران بگويد, نه. او كسي بود كه يك‌تنه درمقابل شاه ايستاد و چنين مقاومت مردانه‌اي نشان داد. او به تفكر خود پاي‌بند بود و تا آخرين لحظات زندگي‌اش به اين تفكر اعتقاد داشت. وي تحصيلات عاليه نداشت, امّا پرورش‌يافتة اين آب و خاك بود و منافع ملت را بر منافع شخصي ترجيح داد و توانست  اين مقام و موقعيت را پيدا كند. روزي‌كه تختي فوت كرد, شخصي در سرچشمة تهران به من خبر داد. هوا سرد بود و من پالتويم را به خودم پيچيده بودم. با ناباوري پرسيدم: «تختي؟!» گفت: «بله.» گفتم: «من سه روز پيش او را ديدم. چنين چيزي دروغ است.» گفت: «جسدش در مركز پزشك قانوني است.» من سريع سوار تاكسي شدم و به مركز پزشك قانوني رفتم و ديدم كه جمعيت بيشتر از ده ـ بيست نفر نيست. روح‌الله جيره‌بندي و مهدي تختي را هم در آنجا  ديدم. بعد مرحوم كريم‌آبادي آمد. به ما گفتند كه همين حالا جنازه را برداريد و ببريد. ما گفتيم كه نمي‌بريم. مرحوم كريم‌آبادي, مهدي تختي, جيره‌بندي و من, با هم فكر كرديم كه جنازه را كجا ببريم. مرحوم كريم‌آبادي به من گفت: «شاه‌حسيني برو و كليد آرامگاه شمشيري را از محمود شمشيري بگير. ـ ساعت سه بعدازظهر بود ـ يك نامه هم از او بگير مبني بر اين‌كه اجازه مي‌دهند تا جنازه را در مقبره آنها دفن كنيم.» من به‌سرعت از ساختمان پزشك قانوني واقع در ميدان ارك بيرون آمدم و به سبزه‌ميدان چلوكبا‌بي شمشيري رفتم. از آنجا كه خبر در شهر پيچيده بود, ديدم كه مردم گروه گروه با دوچرخه و موتور به طرف مركز پزشك‌قانوني مي‌آيند. من به محض اين‌كه نزد آقاي شمشيري رسيدم, او گفت: «چنين چيزي شنيده‌ام, آيا درست است؟» من گفتم: «بله, من چنين شرحي مي‌نويسم و شما هم امضا كن.» شرحي نوشتم با اين مضمون كه «آقاي شمشيري اجازه مي‌دهد كه مرحوم تختي را در آرامگاه برادرش دفن كنند.» ايشان هم آن را امضا كرد. من نامه را به‌سرعت ‌آوردم, به ما  گفتند: «مي‌خواهيد جنازه را كجا ببريد؟». كوشش مي‌كردند كه زودتر جسد را از آنجا حركت بدهند تا مبادا تشنجي پيدا بشود. لحظه‌اي كه من رسيدم, حدود چهارهزارنفر جمعيت جمع شده و همه ناراحت بودند. به سردخانه رفتيم, جنازه را تحويل گرفتيم و در تابوت گذاشتيم و بيرون آورديم. وقتي ماشين آمد, انبوه جمعيت مردم از گذاشتن جنازه به داخل آمبولانس جلوگيري كردند. ما جنازه را  روي دوش گرفتيم. به محض اين‌كه از در سردخانه بيرون آمديم, مردم مانع شدند. جنازه را داخل آمبولانس گذاشتيم. من درِ عقب را باز كردم و داخل نشستم و گفتم به طرف ابن‌بابويه برويم. جلوي بازار ديگر راه بسته شد و مأموران انتظامي هم فشار مي‌آوردند كه سريع برويم تا مبادا بلوايي به راه بيفتد. ما برگشتيم و از توپخانه به چهارراه سرچشمه آمديم و وقتي به جلوي ابن‌بابويه رسيديم, عده‌اي از قهرمانان ازجمله حبيبي, صنعت‌كاران و تاجيك‌ها را ديديم. به ما گفتند: «براي چه جنازه را اينجا آورده‌ايد؟» گفتيم كه آمده‌ايم اينجا تا جنازه را بشوييم. چون هنوز اجازه‌نامه را ارائه نداده بوديم و دست من بود. چندين دست, خلعتي براي او آورده بودند. يكي از آنها را كه مربوط به قوم و خويش‌هاي خودش بود انتخاب كرديم و جنازه را به غسالخانه بردند. من از آنجا كه قبلاً يك‌بار سكته كرده بودم, قلبم اجازه نداد كه به غسالخانه بروم و به آرامگاه شمشيري رفتم و نشستم. مرحوم تختي را به آنجا آوردند, بر جنازه‌اش نماز خواندند و دفنش كردند.

¢چه كسي بر جنازة او نماز خواند؟

£ پسرعموي مرحوم تختي شخصي را از تهران آورده بود كه اهل خاني‌آباد بود. بعد از دفن, من و مرحوم كريم‌آبادي درصدد بوديم تا بتوانيم اين ضايعه را در حد خودمان و نه در حد عظمت او براي مردم بازگو كنيم. شب هفت مرحوم تختي از تهران تا ابن‌بابويه انبوهي از جمعيت موج مي زد و همگي نظراتي مي‌دادند و مسائلي را مطرح مي‌كردند. همه از مرگ تختي كه علاوه بر كسوت قهرماني, پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, انسانيت و گذشت بود, ناراحت بودند. در طول زندگي‌اش بارها و بارها, چه در ورزش و چه در زندگي به او ظلم كردند. ولي در عين‌ حال با صبر و بردباري و منش ورزشكاري به همة آنها پاسخ داد تا نامي جاويدان در تاريخ داشته باشد و امروز به‌عنوان يك اسوه و نمونه شناخته شود. يادم هست من بعد از انقلاب به‌نام جامعة ورزشي ايران رفتم تا گلي در آرامگاه تختي بگذارم, در حدود بيست‌ودونفر از بچه‌هايي كه پيراهن فوتبال به تن و شلوار كوتاه و جوراب قرمز به‌پا داشتند در آنجا بودند. از شخصي كه با آنها بود پرسيدم: «موضوع چيست؟» گفت: «اينها جوان‌هاي ابن‌بابويه هستند و تيم فوتبال تشكيل داده‌اند. در سال گذشته دو ـ سه نفر از اين تيم بيرون رفتند. امروز به اينجا آمده‌اند تا به روح تختي قسم بخورند كه به يكديگر خيانت نكنند و در همين‌جا ورزش كنند و به تيم‌هاي ديگر نروند.» اين عظمت براي كسي‌كه انساني از جنس ماست, بسيار ارزنده است كه هم در زمان حياتش مورد احترام باشد و هم بعد از وفاتش! نسلي كه او را نديده و با روحيه‌اش آشنا نيست وقتي مطالبي را مي‌خواند و مي‌شنود, مي‌بيند كه او و امثال او همه‌چيزشان را در راه مملكت, دينشان, اعتقادشان و انسانيت دادند, به آنها احترام مي‌گذارند و بر سر خاكشان سوگند مي‌خورند. هنوز وقتي‌كه در تلويزيون ايران مي‌خواهند چهرة يك ورزشكار نمونه را نشان بدهند, تختي را نشان مي‌دهند چرا كه تختي انساني بود كه پاي‌بند انديشه‌اش بود, مقاومت كرد و محروميت‌ها كشيد. البته محروميت‌هاي توأم با افتخار, نه محروميت‌هاي ذلّت‌بار با افتخار تمام مشكلات را تحمل كرد. در سال‌هاي آخر عمرش قطعه زميني (باغچه‌اي) در گلندوئك سابق تهيه كرده بود و بعضي از روزها حسن عرب يكي از رفقاي كشتي‌گير قديمش كه جوان ارزشمندي بود و خداوردي كه او هم از كشتي‌گيران بود و من به آنجا مي‌رفتيم و درختكاري مي‌كرديم. از صبح با كارگرها كار مي‌كرديم تا تختي آرامش فكر پيدا كند. چون در اواخر عمر آنچنان مورد بغض و كينة دستگاه حاكميت روز قرار گرفته بود كه اصلاً چشم ديدن او را نداشتند. حاكميت با كسي‌كه در خيابان‌ها, غير از مردم, حتي پليس هم به او احترام مي‌گذاشت برخورد بسيار كينه‌توزانه‌‌اي‌ مي‌كرد و هر چند ماه يك‌بار يكي از آقايان مي‌آمدند و از او مي‌خواستند كه دست از مخالفتش بردارد؛ چه قره‌گزلو رئيس تربيت‌بدني آن زمان و چه تيمسار رحيمي و وابستگان به دربار و يا حتي كساني‌كه وابسته به كميتة المپيك بودند. اما او به آنچه كه اعتقاد داشت پاي‌بند بود و مقاومت كرد. هنوز هم تختي, روش, منش و راهش مورد تأييد جامعه است و اميدواريم كه اين راه و روش را جوانان ما ياد بگيرند و اين دو بيت را سرمشق روش و منش خود قرار دهند.

عمر عزيز است و صرف غم نتوان كرد        آري بر خويشتن ستم نتوان كرد

دانــش و آزادگـي و رحـم و مـروّت        اين همه را بندة درم نتوان كرد

  همان زمان كه تختي عضو كنگرة جبهة‌ملي ايران شد, آقاي حبيبي را از ساري و رهنوردي را از تهران  وكيل مجلس شوراي ملي كردند. همة اينها قهرمانان ورزشي بودند. تختي آنچنان عظمت داشت كه رقبايش هم از نعمت وجود او بهره‌مند شدند و به مناصب و مشاغلي رسيدند. اينها كارهايي بود كه حاكميت مي‌كرد تا شايد جاذبة تختي را از بين ببرد و بتواند ورزشكاران را جذب كند.

چراغي را كه ايزد برفروزد           هر آن كس پف كند ريشه‌اش بسوزد

¢نقل شده كه به مرحوم تختي پيشنهادهاي پولي هنگفتي مي‌شده, ولي او با وجود تنگناهاي اقتصادي نمي‌پذيرفته يا مثلاً وقتي به رستوران مي‌رفته از آنجا كه قهرمان معروفي بوده رسم بر اين بوده كه پول غذا را او بدهد, امّا پول زيادي نداشته, اين‌گونه مواقع مرحوم تختي چه مي‌كرده است؟

£اعتقاد من اين است كه تختي در هيچ شرايطي فقير نبود. ايشان آنقدر سعة صدر و فداكاري داشته كه اصلاً فقر برايش مطرح نبوده است. به كسي كه پول نداشته باشد, فقير نمي‌گويند. بلكه بايد به كسي كه دانش, بينش, فهم, شعور, گذشت و منطق ندارد, فقير گفت. تختي كسي بود كه همه چيزش را فداي مردم مي‌كرد و چون دوست داشت كه هر چيزي را به همه ببخشد, اواخر عمرش احساس مي‌كرد ديگر نمي‌تواند چنين كاري كند. چون انسان هرچقدر هم ببخشد باز حدي دارد. ولي او چون پاكباختة مردم بود, همواره استغناي طبعش مي‌توانست اين موضوع را جبران بكند. او هميشه در پي حل مشكلات مردم بود و در مراسم گلريزان زورخانه‌ها به فكر اين بود كه جهيزية عروسي را تأمين كند و يا يك زنداني را آزاد كند و در اين زمينه از دوستان و نزديكانش كمك مي‌گرفت. منتها برمبناي اين كه هركدام چه قدرتي دارند؛ اگر در دارايي كاري داشت به علي اردلان مي‌گفت و او تا باخبر مي‌شد كه تختي از او كاري خواسته با سر به‌دنبال اين كار مي‌رفت و مشكل او را حل مي‌كرد.  اگر هم مسائلي از نظر كمك‌كردن مالي به تنگدستان پيش مي‌آمد, به دوستان بازاري‌اش مي‌گفت. تختي هرجا كه مي‌رفت, تصور همه اين بود كه در او همه‌چيز هست. حتي از نظر مالي هم او را فراتر از اين چيزها مي‌دانستند. فقط دوستان نزديكش از مشكلات مالي او باخبر بودند. به‌خصوص اين‌ چندسال آخر, فقط ماهي هزارتومان راه‌آهن به او مي‌داد و درآمد ديگري نداشت. تختي در وصيت‌نامه‌اش نوشته بود كه چه مقدار و به چه كسي بدهكار است و نوشته بود بدهكاري‌هايش را از ملكش بدهند. كار باغچه‌اي را هم كه داشت ما انجام مي‌داديم, چون براي استخدام كارگر مشكل داشت.

ما و سه ـ چهار ورزشكار ديگر به آنجا مي‌رفتيم و به باغ رسيدگي مي‌كرديم. چايي و ناهار و آبگوشت درست مي‌كرديم و نزديك ظهر گاهي مي‌ديديم كه ده ـ پانزده‌نفر هم از تهران آمدند, مي‌نشستند و غذا مي‌خوردند. عصر هم مي‌گفتيم: «آقا ناهار مجاني كه نداديم, بلند شويد, بياييد و خاك جمع كنيد و درخت بكاريد.» اين كار دسته‌‌جمعي موجب مي‌شد كه تختي احساس تنهايي نكند.

¢لطفاً در مورد قضية كافة فرودگاه مهرآباد توضيح دهيد؟

£رئيس تربيت‌بدني, آقاي قره‌گزلو, سال‌ها قهرمان دوچرخه‌سواري بود. او خيلي كوشش مي‌كرد كه التيامي در روابط دستگاه حكومت با تختي ايجاد كند, ولي تختي زير بار نمي‌رفت. يك‌روز آقاي خرّم ـ‌ مقاطعه‌كار معروف كه پارك ارم متعلق به او بود ـ از تختي دعوت كرد كه شب به رستوران فرودگاه مهرآباد بيايد. آقاي روح‌الله جيره‌بندي هم همراه تختي بود. تصادفاً همان زماني‌ بود كه مرحوم تختي در تنگناي اقتصادي بود. روزهاي قبل هر چه قره‌گزلو با تختي صحبت كرده بود, او گفته بود كه من كاري ندارم و زندگي خودم را مي‌كنم. تقريباً زماني بود كه مرحوم تختي ديگر كشتي نمي‌گرفت. به او پيشنهاد مي‌كردند كه سرپرست تيم يا مربي تيم و يا رئيس فدراسيون بشود, اما او نمي‌پذيرفت. او كه دعوت اشخاص را مي‌پذيرفت, به رستوران رفت و با خرّم ديدار كرد. هنگام شام وقتي بحث به ورزش كشيده شد خرّم كيفي را به مرحوم تختي نشان داد و گفت: «ما امانتي داريم كه مي‌خواهيم خدمت شما بدهيم و دوست داريم كه آن را قبول كنيد. شما خودت لوطي هستي و مي‌دانيم كه شخصاً نياز نداري, ولي آن را به مردم بدهيد. مردم از شما انتظار دارند.» تختي نگاهي به كيف پر از اسكناس كرد و گفت: «من با همين نداري خوشم و الآن هم كه مي‌بينيد آمده‌ام, روح‌‌الله جيره‌بندي مرا اينجا آورده تا به من شام بدهد.» روح‌الله هم گفت: «نه, پول تختي نزد من است.» تختي گفت: «من به هيچ‌وجه به اين امرراضي نيستم, اين پول‌ها چيزي نيست و من زير بار اين حرف‌ها نمي‌روم. من يك عمر آبرويم را حفظ كردم و به‌هيچ‌وجه نياز ندارم و اگر هم نياز داشته باشم, افرادي كه با من هستند مردتر از ديگران هستند و پول سالم‌تر هم دارند و به هركدام كه بگويم جور مرا مي‌كشند. پول سالم بايد گرفت, پول ناسالم به درد من نمي‌خورد. ما از اين پول‌ها نمي‌گيريم.» اين ماجرا به خوبي و خوشي گذشت و جناب خرّم كيفش را برداشت و رفت.

  اگر يادتان باشد در كابينة اسدالله علم قرار  شد كه در تهران انتخابات شوراي شهر برگزار بشود و گفتند كه كانديدايي معرفي كنيد. آن زمان عده‌اي از رؤساي اصناف, كانديدا معرفي مي‌كردند. جلسه‌اي در خانه‌اي در ميدان شاپور برگزار شد و آقاي اسدالله علم هم به همراه حسن كلانتري پيشكار خود آمد و پيشنهادهايي به مرحوم ابراهيم كريم‌آبادي كردند. ابراهيم كريم‌آبادي رئيس صنف قهوه‌چي, از صنوف بسيار بزرگ ايران بود و در كارهاي سياسي ايران نقش داشت. علاوه بر اين آقاي كريم‌آبادي تحصيل‌كرده بود و عضو شوراي جبهة‌ملي و وكيل دادگستري بود و سابقة بسيار خوبي هم داشت. وي از مبارزان قديم جبهة‌ملي ايران, از طرفداران دكترمصدق و همچنين مدير روزنامة اصناف بود. آنها پيشنهاد كردند كه تختي كانديداي تهران بشود و بعد عضو انجمن شهر گردد تا او را شهردار كنند. اين مسئله زماني بود كه شاه مي‌كوشيد تا نيروهاي ملي را وارد صحنة سياسي بكند و از اينها به‌عنوان وسيله استفاده كند. وقتي اين موضوع را به تختي گفتند, او گفت: «ما را هم مثل ديگران آلوده مي‌كنيد. ما نمي‌توانيم زير بار حكومت‌هاي فردي كه بكن, نكن مي‌كند برويم. ما صاحب‌نظر هستيم. اگر بخواهيم با جمع كار كنيم خودمان تصميم مي‌گيريم. روزي اگر موقع آن رسيد و مردم گفتند,‌ بسيار خوب, ولي كسي‌كه آدم را نصب مي‌كند, همان‌طور هم مي‌تواند عزل كند.  درنتيجه ما اين كار را نمي‌كنيم.» اين گفتة‌ مرحوم تختي را به‌وسيلة پيام‌هايي به اسدالله علم دادند و گفتند كه تختي زير بار نمي‌رود.

¢لطفاً در مورد قضية زلزلة بوئين‌زهرا توضيح دهيد.

£وقتي زلزلة بوئين‌زهرا در دهم شهريور 1341 پيش آمد, تمام شخصيت‌هاي سياسي ايران مجبور شدند همراهي و همگامي بكنند. جبهه‌ملي زير نظر مرحوم مهندس حسيبي و آقاي مرحوم حاج‌حسن قاسميه و مرحوم كريم‌آبادي كميته‌اي تشكيل داد و شروع به كمك گرفتن و جمع‌آوري اعانه كرد. در آن‌موقع آيت‌الله حاج‌آقا ضياء حاج سيدجوادي, نمايندة فراكسيون جبهة‌ملي زنده بود و در قزوين نفوذ داشت. علاوه بر اين دفتر كاري در قزوين در كاروانسراي سعدسلطنه درست كردند و آقاي حاج‌سيدجوادي آنجا بودند و تمام اعاناتي را كه برخي گروه‌ها مي‌خواستند در اختيار دولت نگذارند ـ به‌دليل اين‌كه به شيروخورشيد سرخ اعتقادي نداشتند ـ از طريق آقاي سيدجوادي براي زلزله‌زدگان بوئين‌زهرا مي‌بردند. مرحوم تختي گفت كه من خودم جداگانه در اين مورد كارهايي مي‌كنم. البته در شرايطي بود كه اگر مي‌خواست در درون جبهة‌ملي اين كار را بكند, گيرايي چنداني نداشت چرا كه ممكن بود بعضي‌ها مخالفت‌ كنند و حاكميت هم موضع بگيرد. از اين‌رو به خودش فرصت اين كار را دادند و او با كسب اجازه از دكترصديقي كه عضو هيئت‌اجرايي جبهه‌ملي بود به اين كار مبادرت ورزيد. شب, جلسه‌اي در دفتر مرحوم حاج‌امير كالج‌بار تشكيل شد و قرار شد كه فردا صبح اين حركت از آنجا شروع بشود. به همراه دو ـ سه‌نفر از دوستان قديم ورزشي‌اش كه عضو كميتة ورزشكاران بودند, ازجمله مرحوم تاجيك, رحمت‌الله غفوري ـ كه در تهران به رحمت يخي معروف  و از مربيان كشتي بود ـ حركت كردند. البته روي اين موضوع كار شد تا زمينة مقدماتي فراهم شود. ابتدا قرار شد كه از خيابان پهلوي (وليعصر فعلي) شروع كنند, چرا كه در خيابان كالج مغازه و دكان خيلي كم بود. ولي در دو طرف خيابان پهلوي مغازه بود و انبوهي جمعيت و آمد‌ورفت در آنجا بيشتر بود. درنتيجه خيابان پهلوي سابق را براي اين‌كار انتخاب كردند. ابتدا در خيابان فقط ماشين خود مرحوم تختي بود و مجبور شد از ماشين پايين بيايد و پلاكارد كوچكي با مضمون:  «تختي براي زلزله‌زدگان بوئين‌زهرا آمادة پذيرش همه نوع هديه است» در دستش بود. مردم از اين كار استقبال گسترده‌اي كردند. استقبال به حدّي بود كه چند ماشين پول و اثاثيه جمع‌آوري شد. اين حركت در حدي بود كه حتي بعضي از خانم‌ها حلقة طلا و انگشتري را كه داشتند اهدا مي‌كردند. خانمي چادري ـ درحالي‌كه آن زمان زن چادري خيلي كم بود ـ جلو آمد و به تختي گفت: «من چيزي ندارم, ولي چون تو تختي هستي ـ گردنبندش را برداشت و به دست خود تختي داد ـ ما اينها را به تو مي‌دهيم و نه كس ديگري.» وقتي تختي به سر چهارراه پهلوي رسيد, اين‌طور كه براي ما گفتند تقريباً سه ماشين سواري و يك وانت, پر از اثاثيه و كمك بود. اينها را در يك كيسه به دست رحمت يخي دادند. مصطفي تاجيك هم آنها را مي‌گرفت و همين‌طور حركت كردند تا به ميدان منيريه رسيدند. در خيابان‌هاي ديگر هم مي‌گفتند كه تختي راه افتاده و پول جمع مي‌كند. يك عده از بازار آمدند كه بياييد كمك كنيد, امّا گفتند كه ما ديگر بازار نمي‌آييم چرا كه بعد مي‌آيند و مي‌گويند بياييد به ميدان و بدتر مي‌شود, تا همين‌جا كافي است. مقاديري را زير نظر همان ستاد جمع كردند و به كالج‌بار بردند و قرار شد كه خودشان به بوئين‌زهرا بروند. همين الآن هم اگر به بوئين‌‌زهرا برويد, مدرسه و حمامي را مي‌بينيد كه از اهدايي‌هايي كه به مرحوم تختي سپرده شد, ساخته شده است. خود اين كار موجب شد در بسياري از شهرستان‌ها, ورزشكاران به راه بيفتند و چنين حركتي بكنند و سه مدرسه به‌نام دهخدا, حمدالله مستوفي و يكي ديگر كه اسمش را به خاطر ندارم به همّت آقاي حاج‌سيدجوادي, توسط نيروهاي ملّي آن‌موقع ساخته و بعد به دولت تحويل داده شد. عظمت كار تختي نه از نظر مسائل مادي,‌ بلكه از اين نظر بود كه به مردم فكر مي‌كرد و حاضر بود سرمايه و هستي‌اش را براي مردم بگذارد. تختي, پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, حمايت از مردم, دفاع از مظلوم و مخالف ظالم بود. به همين دليل مكتب دكترمصدق را پذيرفته بود و ادامه‌دهندة آن راه بود.

از اين‌كه دعوت ما را پذيرفتيد و در اين مصاحبه شركت نموديد, بسيار متشكريم.

 

 

 


 

سوتيترها:

 

جنبة عبادي ورزش, به‌خصوص ورزش سنتي و باستاني در ايران بيش از جنبة قهرماني‌اش بود. پهلواني با قهرماني دومقولة جداگانه است. ممكن است كه كسي بهترين ورزشكار باشد و قهرمان ورزشي محسوب شود, امّا پهلوان نباشد. پهلواني با اخلاق, روش, دينداري, صداقت, درستي, گذشت و انفاق توأم است و اگر اين توأم با قهرماني شد, آن را «پهلوانِ پهلوانان» مي‌نامند

 

 

استوار ساقي زندانبان قزل‌قلعه به ما مي‌گفت: «آقاي تختي از آن دسته افرادي است كه به آنچه مي‌گويد وفادار است و مثل يك عده نيست كه مي‌آيند و به ما مي‌گويند ما قهرمانيم و از ما طلب كاري مي‌كنند. او با اين‌كه قهرمان است و خيلي‌ها او را مي‌شناسند, ولي وفادار به شما و علاقه‌مند به تفكر دكترمصدق است.»

 

از آنجا كه تختي خودش آدم سالمي بود, محكي شده بود كه همة مردم تلاش مي‌كردند خود را با او بسنجند. رسيدن به اين محك براي تختي ارزان تمام نشده بود. او همه‌چيز خود را در راه مردم گذاشته بود و از هيچ حادثه‌اي هم نگران نبود

 

مردم در سالن ورزشي واقع در خيابان شمالي پارك‌شهر و با حضور شاهپور غلامرضا, از تختي تجليل كردند, ولي به شاهپور غلامرضا چندان اعتنايي نكردند

 

در ديدارهايي كه ورزشكاران ديگر نزد شاه مي‌رفتند, تختي در اين زمينه شاخصيت داشت و شما هيچ‌موقع تصويري را كه نشان بدهد او دست شاه را مي‌بوسد نمي‌بينيد

 

وقتي تيم عازم ژاپن بود و جلوي شاه رفته بودند, شاه به تختي نگاه كرده و گفته بود: «شما تا كي مي‌خواهي كشتي بگيري؟!» ـ او خيلي مايل بود كه تختي از صحنة كشتي هم كنار برود ـ تختي گفته بود: «تا موقعي‌كه مردم بخواهند كشتي مي‌گيرم.»

 

 

دركنگرة جبهه‌ملي درسال 1341 شخصي به‌نام مرحوم حاج‌حسين نايب حسيني كه ازطرف سازمان‌هاي اصناف واقع در خيابان كبريت‌سازي انتخاب شده بود اعلام كرد ما بچه‌هاي جنوب شهر, تختي را كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي مي‌كنيم. در اين لحظه همه متفقاً گفتند كه نه, تختي را ملت ايران به‌عنوان كانديداي عضويت شوراي جبهة‌ملي انتخاب مي‌كنند

 

 

تختي از پلكان به‌طرف آرامگاه دكترمصدق رفت. طاقة شالي را كه روي قبر افتاده بود كنار زد و دو زانو كنار قبر نشست و شروع به بوسيدن آرامگاه كرد از آنجا كه من پايين نبودم تا ببينم, برايم نقل كردند كه گفته بود: «خدايا من كه چيزي نيستم. بگذار وقتي مي‌ميرم با همين تفكر بميرم و ما را كمك كن كه با همين فكر و انديشه زنده باشيم و با همين انديشه و فكر هم بميريم.»

 

در طول زندگي‌ تختي بارها و بارها, چه در ورزش و چه در زندگي به او ظلم كردند. ولي در عين‌ حال با صبر و بردباري و منش ورزشكاري به همة آنها پاسخ داد تا نامي جاويدان در تاريخ داشته باشد و امروز به‌عنوان يك اسوه و نمونه شناخته شود

 

تختي, پهلوان اخلاق, صداقت, درستي, حمايت از مردم, دفاع از مظلوم و مخالف ظالم بود. به همين دليل مكتب دكترمصدق را پذيرفته بود و ادامه‌دهندة آن راه بود