شانزده آذر

به ياد حماسة مقاومت دانشگاه

و سه قطره خون ياران دانشجو

دكترمصطفي چمران

اشاره: 16 آذر 1332 قلب تپندة جنبش دانشجويي و نقطة‌عطفي بود كه سنگيني بار مبارزات نهضت‌ملي را از دوش بازاريان كاست و بر دوش دانشجويان و دانشگاهيان گذارد. سه قطره خوني كه در آن روز در دانشكدة فني دانشگاه تهران ريخته شد, نهال نوپاي مبارزات دانشجويان ايران را آبياري كرد و در كالبد جنبش دانشجويي ايران روحي تازه دميد.

  اين نوشتار گزارش جامع و دقيقي از آن واقعه مي‌باشد كه توسط شهيد دكترمصطفي چمران و با همكاري دكترابراهيم يزدي در سال 1341 تنظيم گرديده و در نشرية شانزده‌آذر (انتشارات ايران نامه) و همچنين در آذر 1361 توسط نهضت‌آزادي ايران منتشر شده است. از آنجا كه دكترچمران در اين گزارش به توصيف دقيق بخشي مهم از تاريخ معاصر ايران مي‌پردازد, بر آن شديم تا قسمت‌هايي عمده از آن را جهت آگاهي خوانندگان و به‌خصوص جوانان و دانشجويان در نشريه منتشر نماييم.

 

قربانيان "16 آذر" با نثار خون پاك خود پيوند دانشگاه و نهضت‌ملي ايران را استوارتر ساختند.

  از آن روز ـ يعني شانزده آذر 1332 ـ نُه‌سال مي‌گذرد ]تاريخ نگارش گزارش سال 1341 است[ ولي وقايع آن‌روز چنان در نظرم مجسم است كه گويي همه را به چشم مي‌بينم ـ صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مي‌اندازد ـ سكوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي‌لرزاند ـ آه بلند و نالة جانگداز مجروحين را درميان اين سكوت دردناك مي‌شنوم ـ دانشكدة فني خون‌آلود را در آن روز و روزهاي بعد به‌رأي‌العين مي‌بينم.

  آن روز ساكت‌ترين روزها بود و چون شواهد و آثار, احتمال وقوع حادثه‌اي را نشان مي‌داد,  دانشجويان بي‌اندازه آرام و هوشيار بودند كه به‌هيچ‌وجه بهانه‌اي به‌دست كودتاچيان حادثه‌ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله‌باران شد؟ و چطور سه‌نفر از بهترين دوستان ما, بزرگ‌نيا, قندچي و رضوي به‌شهادت رسيدند؟... ]دكتر چمران در ادامه مطلب به بررسي شرايط آن زمان و حوادث پي‌درپي آن روزها مي‌پردازد.[

دانشگاه سنگر تسخيرناپذير

  ... در تاريخ 24 آبان اعلام شده بود كه نيكسون معاون رئيس‌‌جمهور امريكا از طرف آيزنهاور به ايران مي‌آيد. نيكسون به ايران مي‌آمد تا نتايج پيروزي سياسي اميدبخشي كه در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي شده است (نقل از نطق آيزنهاور در كنگرة امريكا بعد از كودتاي 28 مرداد) را ببينند.

  دانشجويان مبارزدانشگاه نيز تصميم گرفتند كه هنگام ورود نيكسون ـ ضمن دمونستراسيون ]تظاهرات[ عظيمي ـ نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا و طرفداري خود را از دكترمصدق نشان دهند. تظاهرات عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه "حكيم فرموده" همه‌جا به‌چشم مي‌خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيكسون حتمي مي‌نمود. ولي اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي‌شد زيرا تاروپود وجود آنها بستگي به كمك سرشار امريكا داشت اين بود كه دستگاه براي خفه‌كردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتكاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز 15 آذر يكي از دربانان دانشگاه شنيده بود كه تلفني به يكي از افسران گارد دانشگاه دستور مي‌رسد كه "بايد دانشجويي را شقه كرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نيكسون صداها خفه گردد و جنبنده‌اي نجنبد..." دولت بغض و كينة شديدي به دانشگاه داشت, زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بوده با فعاليت مداوم و مؤثر خود هيئت‌حاكمه را به خطر نسبي و سقوط تهديد مي‌كردند. دولت با خراب‌كردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن, بازاريان را كم و بيش مجبور به سكوت كرد, ولي دانشگاه همچنان خاري در چشم دستگاه مي‌خليد و دست از مبارزه برنمي‌داشت و دستگاه همچون درندة خونخواري به كمين نشسته دندان تيز كرده بود كه از دانشجويان مبارز دانشگاه انتقام بگيرد. انتقامي كه عبرت همگان گردد.

يورش به دانشگاه

  اين بود كه به خاطر انتقام از دانشجويان و بهانة تظاهرات عليه تجديد رابطه با انگلستان و براي جلوگيري از تظاهرات درمقابل نيكسون جنايت بزرگ هيئت‌حاكمة ايران در صبح روز دوشنبه شانزده آذرماه 1342 در صحن مقدس دانشگاه به‌وقوع پيوست. صبح شانزده‌آذر هنگام ورود به دانشگاه دانشجويان متوجه تجهيزات فوق‌العادة‌ سربازان و اوضاع غيرعادي اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌اي را پيش‌بيني مي‌كردند. نقشة پليد هيئت‌حاكمه بر همه واضح بود و دانشجويان حتي‌الامكان سعي مي‌كردند كه به‌هيچ‌وجه بهانه‌اي به‌دست بهانه‌جويان ندهند, از اين‌رو دانشجويان با كمال خونسردي و احتياط به كلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمايي عده‌اي كارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثة مهمي گذشت و چون بهانه‌اي به‌دست آنان نيامد به داخل دانشكده‌ها هجوم آوردند, از پزشكي داروسازي, حقوق و علوم عدة زيادي را دستگير كردند. بين دستگيرشدگان چند استاد نيز ديده مي‌شد كه به‌جاي دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب‌شدن به‌داخل كاميون كشيده شدند. همچنين بين زنگ اول و دوم هنگام تفريح سربازان به محوطة دانشكدة فني آمده چند نفري را به عناوين مختلف و بهانه‌هاي مجعول و مسخره گرفته, زدند و بردند. در تمام اين جريانات دانشجويان سكوت و خونسردي خود را حفظ كرده با موقع‌شناسي واقع‌بينانه‌اي از دادن هرگونه بهانه‌اي خودداري مي‌كردند. ولي زدن و گرفتن دانشجويان اشتهاي خونخوار دستگاه را اقناع نمي‌كرد. آنها نقشة كشتن و "شقه‌كردن" دانشجويان را كشيده بودند و اين دستور از مقامات بالاتري به آنها داده شده بود. سركردگان اجراي اين دستور و كشتار ناجوانمردانه عده‌اي از گروهبانان و سربازان "دستة‌جانباز" بودند كه اختصاصاً براي اجراي آن مأموريت و استثنائاً آن‌روز به دانشگاه اعزام شده بودند. اين سربازان كه به مسلسل‌هاي سبك مجهز بودند, بيشتر به جلادان قديم شباهت داشتند. كشتار و حمله‌هاي اصلي توسط اين سربازان انجام گرفت و سربازان عادي فقط دنباله‌رو و محافظ سربازان دسته "جانباز" بودند.

جانيان جانباز

  حدود ساعت 10 صبح موقعي‌كه دانشجويان در كلاس‌ها بودند, چندين نفر از سربازان دسته "جانباز" به معيت عدة زيادي سرباز معمولي رهسپار دانشكدة فني شدند. ما در كلاس دوم دانشكدة فني كه در حدود 160 دانشجو داشت, مشغول درس بوديم. آقاي مهندس شمس استاد نقشه‌برداري تدريس مي‌كرد. صداي چكمة سربازان از راهرو پشت در به‌ گوش مي‌رسيد. اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و كسي به درس توجه نمي‌كرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشكده مخفيانه وارد كلاس شده به دانشجويان گفت: "بسيار مواظب باشيد, چون سربازان مي‌خواهند به كلاس حمله كنند. اگر اعلاميه يا روزنامه‌اي داريد از خود دور كنيد (آن روز "راه مصدق" و اعلاميه‌هاي نهضت مقاومت ملي به‌وفور در دانشگاه پخش مي‌شد) مهندس خليلي به‌شدت عصباني است و تلاش مي‌كند كه از ورود سربازان به كلاس جلوگيري كند, ولي معلوم نيست كه قادر به اين كار باشد." و از كلاس خارج شد. درخلال اين احوال مهندس خليلي و دكترعابدي رئيس و معاون دانشكدة فني با تمام قوا مي‌كوشيدند كه از ورود سربازان به كلاس جلوگيري كنند, ولي سربازان نه‌تنها به حرف آنها اهميتي ندادند, بلكه آنها را تهديد به مرگ كردند, لذا مهندس خليلي به رئيس دانشگاه (دكتر سياسي), رئيس گارد دانشگاه و بالاخره مقامات "عاليه" متوسل شد. آنها نيز به علت اين‌كه اين سربازان از دسته جانباز هستند و براي مأموريت به‌خصوص از طرف "از ما بهتران" آمده‌اند, قادر به هيچ اقدام مثبتي نشدند. وخامت اوضاع به حد اعلا رسيده بود. شلوغي بيرون كلاس و صداي شديد چكمه‌هاي سربازان از نزديك‌شدن حادثه‌اي حكايت مي‌كرد... تا بالاخره درِكلاس به‌شدت به هم خورد و پنج سرباز جانباز با مسلسل سبك وارد كلاس شدند. يكي از آنها لولة مسلسل را به‌طرف شاگردان عقب كلاس گرفته آمادة تيراندازي شد. ديگري به همين نحو مأمور قسمت جلوي كلاس گرديد, سرباز ديگري پيشخدمت دانشكده را به داخل كلاس مي‌كشيد؛ سرخي و كبودي صورت و بدن او از ضرب و شكنجة سربازان حكايت مي‌كرد. در اين هنگام استاد كلاس آقاي مهندس شمس به‌منظور جلوگيري از دخول سربازان به كلاس پيش آمد و گفت: "كلاس مقدس است و من به شما اجازة دخول نمي‌دهم." در اين هنگام سرباز ديگري مسلسل خود را به سينة او نزديك كرده او را به‌طرف ديگر كلاس‌ راند. مهندس شمس گفت: "فرماندة شما كيست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقي وارد كلاس مي‌شويد؟" سربازي كه او را به عقب مي‌راند به گروهباني كه وسط كلاس ايستاده بود اشاره كرد و گفت:‌ "او فرماندة ماست." مسلسل خود را بر سينة‌ استاد گذاشته با تهديد به مرگ او را مجبور به سكوت كرد. گروهبان فرمانده لولة مسلسل را به سينة‌ پيشخدمت كلاس گذاشته و گفت: "كي به ما خنديد؟ زود بگو وگرنه تو را مي‌كشم." او مدعي بود كه عده‌اي از دانشجويان به آنها خنديده‌‌اند!!! و به همين علت مي‌خواست انتقام بگيرد. پيشخدمت به خدا و پيغمبر قسم مي‌خورد كه روحم خبر ندارد. مي‌گفت: "من بيرون بودم, آخر چطور بفهمم چه كسي به شما خنديد؟" ولي بهانة گروهبان به بهانة گرگ خونخواري شبيه بود كه از ميش مظلومي كه در پايين نهر آب مي‌خورد ايراد مي‌گرفت كه چرا آب را گل‌آلوده كرده است ـ سخنان پيشخدمت بيچاره نيز كوچك‌ترين اثري نداشت ـ گروهبان سنگدل عصباني شده بود و به شدت فرياد مي‌زد و لولة مسلسل را به قلب او فشار مي‌داد و بالاخره گفت "تا سه مي‌شمارم و اگر كسي را نشان ندهي آتشش مي‌كنم." كلاس ساكت بود, فقط صداي چكمه, فرياد گروهبان و ضجة پيشخدمت بلند بود. دانشجويان در بهت و حيرت فرورفته بودند و اين منظره بيشتر به خواب و خيال مي‌نمود. وحشت همه را فراگرفته بود كه قرعة فال به نام چه كسي زده خواهد شد. شكي نبود كه اين بهانة مسخره براي تحريك دانشجويان و آن‌گاه اقدام به يك حملة‌ سبعانة عمومي پيش‌بيني شده و مسلم بود كه كوچك‌ترين جنبش يا مقاومت ازطرف دانشجويان باعث مرگ حتمي اكثريت كلاس مي‌شد.

زنگي مست

  گروهبان, شماره‌هاي 1و 2 را اعلام كرد و انگشت خود را به ماشة مسلسل مي‌فشرد كه در آخرين لحظه پيشخدمت بيچاره از روي لاعلاجي دست خود را به يك طرف كلاس تكان داد. اشاره مبهم او شامل 50 دانشجو مي‌شد و خدا عالم است كه اين سربازان لاشعور چگونه مي‌توانستند گناهي به گردن كسي بگذارند! سربازان همچون گرگان گرسنه به شاگردان آن طرف كلاس نزديك شدند و پس از لحظه‌اي مكث و جست‌وجو, يقة دانشجويي را از پشت ميز سه رديف دورتر گرفته از روي ميزها كشان‌كشان به وسط كلاس كشيدند و با قنداق مسلسل و لگد از كلاس بيرون انداختند و سربازان خارج كه چون گرگان گرسنه ديگري به انتظار ايستاده بودند, به جان طعمه افتادند. دانشجويان از مشاهدة اين عمل وقيح وحشيانه قلبشان جريحه‌دار شده با عصبانيت و ناراحتي به آرامش اجباري خود ادامه مي‌دادند.

  گروهبان فرمانده! دوباره به سراغ پيشخدمت رفت و لولة مسلسل را روي سينة او گذاشت و گفت "ديگر كه بود" و به همان ترتيب اول سربازان دانشجوي بي‌گناه ديگري را از وسط دانشجويان گرفته كشان‌كشان به ميان كلاس كشيد. پس از كتك مفصل با لگد از كلاس بيرون انداختند. گروهبان سه‌باره به سراغ پيشخدمت رفت, ولي او ديگر چيزي نگفت, لذا آنها پس از تكميل وحشيگري خود در اين كلاس براي شكارهاي بيشتري بيرون رفتند.

  لحظه‌اي پس از خروج سربازان, كلاس از شدت جوش و خروش دانشجويان چون بمب منفجر شد. سينه‌هاي پرسوزي كه تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلب‌هاي پرگدازي كه در اثر حيرت و اضطراب از طپش افتاده بود يكباره چون آتشفشاني شروع به فوران كرد... دانشجويي از عقب كلاس روي ميز پريد و كتاب خود را بر زمين زد. درحالي‌كه بغض گلويش را گرفته و گريه مي‌كرد مي‌گفت: "اين چه درسي است؟ اين چه كلاسي است؟ اين چه زندگي است؟" و رهسپار خارج شد. دانشجويان با صورت‌هاي برافروخته و عصباني به هيئت‌حاكمه ستمگر و عمال سيه‌دل آن لعنت و نفرين مي‌‌كردند. همهمه و غوغا به‌شدت رسيده بود. مهندس شمس سعي مي‌كرد كه از خروج دانشجويان از كلاس جلوگيري كند, ولي موفق نمي‌شد و دانشجويان چون جرقه‌هاي آتش به بيرون پراكنده شدند. رئيس و معاون دانشكدة فني كه با تمام كوشش و فداكاري خود قادر به جلوگيري از ورود سربازان نشده و ناظر اين همه وحشيگري و هتك حرمت كلاس و استاد شده بودند به‌ناچار اعلام اعتصاب كردند و گفتند: "تا هنگامي‌كه دست نظاميان از دانشگاه كوتاه نشود دانشكده فني به اعتصاب خود ادامه خواهد داد." و چون احتمال وقوع حوادث وخيم‌تري مي‌رفت, لذا براي حفظ جان دانشجويان, دانشكده را تعطيل كردند و به ‌آنها دستور دادند به خانه‌هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.

حمله به دانشكدة فني

  دانشجويان نيز به پيروي از تصميم اولياي دانشكده, محوطة دانشكده را ترك مي‌كردند, ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند كه ناگاه سربازان جانباز به همراهي عدة‌ زيادي سرباز عادي به دانشكدة فني حمله كردند. چند كارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سيه‌دل در گوشه وكنار ديده مي‌شدند و شكي نبود كه درصدد توطئه و در انتظار نتيجة وحشتناك توطئه هستند.

  عده‌اي از سربازان, دانشكدة فني را به‌كلي محاصره كرده بودند تا كسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته‌اي از سربازان با سرنيزه به همراهي سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشكده وارد شدند و دانشجويان را ـ كه در حال خروج و يا در جلوي كتابخانه و كريدور جنوبي دانشكده بودند ـ هدف قرار دادند. دانشجويان مات و مبهوت به اين صحنه تأثرآور مي‌نگريستند. سربازان قدم‌به‌قدم با سرنيزه‌هاي كشيده به سمت دانشجويان نزديك مي‌شدند. بين ما و آنها چندقدم بيشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز كه درصف اول قرار داشتند, چون درندگان خونخواري از اين‌كه طعمه را به دام انداخته‌اند سرمست پيروزي بودند, خون در چشمانشان موج مي‌زد, نفس‌ها در سينه‌ها حبس شده بود, فقط صداي چكمه سربازان به‌گوش مي‌رسيد. آنها قدم‌به‌قدم نزديك‌تر مي‌شدند, ولي هنوز كسي تكان نمي‌خورد. سكوتي موحش همه را فراگرفته بود. اين سكوت پيش از حادثه چقدر دردناك و غم‌انگيز بود. خدايا باز ديگر چه شده, اينها از جان ما چه مي‌خواهند؟ با سرنيزه‌كشيده در حال حمله هستند آخر اين درندگان خونخوار را چه كسي به جان مردم مي‌اندازد؟! آخر زجر و شكنجه تا چه اندازه؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اينها اين‌بار ديگر چه بهانه‌اي دارند؟...

  اينها افكار مشوشي بود كه از مغز هر دانشجويي مي‌گذشت و دل شوريدة او را جريحه‌دارتر مي‌كرد... ولي آنها ديگر اين‌بار منتظر بهانه‌اي نيستند. آنها با گرفتن و زدن و دربند كردن دانشجويان قانع نمي‌شوند. آنها درصدد كشتن هستند. كسي كه اين سربازان متعصب مسخ‌شده را فرستاده, فرمان قتل دانشجويان را صادر كرده است. مرگ را مي‌بينيم كه اين‌قدر نزديك شده و پنجه به‌سوي ما دراز كرده, الآن يا لحظه‌اي بعد اين گلوله‌ها سينة ما را سوراخ خواهند كرد. اين سرنيزه‌ها بدن ما را خواهند شكافت, صبر و سكوت ديگر فايده‌اي ندارد. دانشجويان درحالي‌كه درد و رنج قلبشان را مي‌فشرد و آثار غم و ناراحتي از چهره‌هايشان هويدا بود, شروع به عقب‌نشيني كردند. سربازان به سرعت خود افزودند.

دست نظاميان از دانشگاه كوتاه

  اكثر دانشجويان به‌ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشكده خارج شوند. در اين ميان, بغض يكي از دانشجويان تركيد و او كه مرگ را به چشم مي‌ديد و خود را كشته مي‌دانست, ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل كند و آتش از سينة پرسوز و گدازش به شكل شعاري كوتاه بيرون ريخت. "دست نظاميان از دانشگاه كوتاه" هنوز صداي او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند, به‌كلي غافلگير شدند و در همان لحظة اول عدة زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشي بود. دانشجويان يكي پس از ديگري به زمين مي‌افتادند. به‌خصوص كه بين محوطة مركزي دانشكدة فني و قسمت‌هاي جنوبي سه‌پله وجود داشت و هنگام عقب‌نشيني عدة زيادي از دانشجويان روي اين پله‌ها افتاده و نتوانستند خود را نجات دهند. نكته‌اي را كه هيچ‌گاه فراموش نمي‌كنم و از ايمان و فداكاري دانشجويان حكايت مي‌كند, فرياد "يا مرگ يا مصدق" زير رگبار گلوله است. هنگامي‌كه تيراندازي شروع شد, كاسة صبر و تحمل دانشجويان شكست و جوش‌وخروش درونشان در شعار كوتاه "يا مرگ يا مصدق" به آسمان بلند شد. تيراندازي و كشت و كشتار آخرين مرحله‌اي كه دستگاه جنايت‌پيشه كودتا مي‌توانست مرتكب شود و دانشجويان براي جلوگيري از اين حادثة وحشتناك اين‌همه صبر و تحمل كرده بودند و تا اين اندازه دندان روي جگر گذاشته و اين همه اهانت به كلاس و استاد و شكنجة دوستان خود را مشاهده كرده, گرفتاري اين همه دانشجو را ديده‌, باز هم سكوت و آرامش را حفظ نموده بودند كه بهانه‌اي به‌دست عمّال بي‌شرم دستگاه ندهند ولي هيئت‌حاكمه در تصميم به كشت و كشتار آن روز خود آنقدر مصرّ بود كه رفتار دانشجويان نمي‌توانست كوچك‌ترين تغييري در دستگاه و نقشة‌ پليدشان به‌وجود بياورد. اينجا بود كه دانشجويان ديگر سكوت را جايز نديدند. اكنون كه كشته مي‌شوند, ديگر چرا حرف خود را نزنند؟

  "يا مرگ يا مصدق"            "مر گ بر شاه"

  چرا بغض و كينة خود را خالي نكنند؟ چرا در آخرين مرحلة زندگي مقدس‌ترين نامي را كه پرچم مبارزات آنهاست ياد نكنند؟ اين بود كه بغض و كينة آنان تركيد. سوز و گداز درونشان همراه با "يا مرگ يا مصدق" از سينة پردردشان خارج شد. حتي سه‌نفري كه به‌شدت مجروح شده بر زمين افتاده بودند, درحال ناله و درد, زبان به سخن گشوده با "زنده‌باد مصدق و مرگ برشاه" وفاداري خود را به نهضت و تنفر خود را از دشمنان ملّت و مسببين كودتا ابراز داشتند. بزرگ‌نيا به ضرب سه گلوله از پاي درآمد. شريعت رضوي كه ابتدا هدف سرنيزه قرار گرفته, به سختي مجروح شده بود, بر زمين مي‌خزيد و ناله مي‌كرد, دوباره هدف گلوله قرار گرفت. قندچي حتي يك قدم هم به عقب برنداشته و درجاي اولية خود ايستاده بود و از گلوله‌باران اول مصون مانده يكي از جانيان "دسته جانباز" با رگبار مسلسل سينة او را شكافت و او را شهيد كرد. در اين ميان چندنفر از دانشجويان دانشكدة افسري كه دانشجوي دانشكدة فني نيز بودند, دوستان دانشجوي خود را هدايت كرده, دستور دادند به زمين بخوابند و بدين‌ترتيب عدة زيادي از مرگ حتمي نجات يافتند. دسته‌اي در آبخوري و عدة زيادي در كتابخانه پنهان شدند و افراد متعددي در پشت ستون‌هاي سنگي دانشكده خود را از گلوله حفظ كردند. عده‌اي نيز به كارگاه‌هاي دانشكدة فني پناه برده, لباس كارگري به تن كرده از معركه جان به سلامت بردند. رگبار گلوله همچنان براي دقيقه‌هاي طولاني و مرگبار ادامه داشت. من به اتفاق عدة زيادي از دانشجويان از كريدور جنوبي دانشكده رهسپار در جنوبي شديم, ولي ناگاه در انتهاي كريدور به يك دسته سرباز برخورد كرديم كه تفنگ‌ها را به‌سوي ما نشانه‌‌گيري كرده, دستور ايست مي‌دادند, ولي چون در آن بحبوحه ايستادن ميسر نبود, آنها نيز شروع به تيراندازي كردند. بنابراين ما در ميان دو دسته سرباز محصور شده بوديم كه از دو طرف ما را هدف گلوله قرار داده بودند و نه راه‌رفتن و جاي بازگشتن. دسته‌اي روي زمين خوابيدند و دسته‌اي ديگر به اتاق‌هاي اطراف كريدور و پشت در كلاس‌ها و دستشويي پناه بردند. در يك طرف كريدور پله‌هايي وجود داشت كه به زيرزمين مي‌رفت و آزمايشگاه مقاومت مصالح در آنجا بود. عدة زيادي از دانشجويان كه از دو طرف تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند, به‌ناچار به اين آزمايشگاه پناه بردند.

  فشار و اضطراب به حدي بود كه اغلب دانشجويان از روي پله‌ها غلتيده به پايين پرت مي‌شدند و چون درهاي آزمايشگاه بسته بود و كسي نمي‌توانست داخل شود پس از لحظه‌اي, انبوهي از دانشجويان در پايين پله‌ها تشكيل شد و عده‌اي زير فشار له شدند. بالاخره فشار دانشجويان شيشه‌ها را شكست و دانشجويان يكي پس از ديگري از ميان شيشه شكسته‌هاي در وارد آزمايشگاه شدند.

سه قطره خون

  من نيز همراه اين عده وارد آزمايشگاه شدم. خون مجروحين آنقدر زياد بود كه پايين پله‌ها گلگون شده بود. بين دوستان ما, شيشه پاي يكي را شكافت. ديگري پايش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود. گلوله از يك‌طرف پا وارد شده و از طرف ديگر خارج شده بود. دانشجويان و مستخدمين آزمايشگاه مشغول بستن زخم‌هاي دانشجويان مجروح بودند. از حدود سي‌نفري كه به آزمايشگاه مقاومت مصالح پناه بردند, به‌استثناي دوياسه‌نفر همه مجروح شده بودند. دانشكده كاملاً محاصره شده بود و كسي نمي‌توانست خارج شود. حتي هنگام تيراندازي داخل دانشكده سربازان خارج نيز شروع به تيراندازي كردند و مقداري از سنگ‌ها و شيشه‌هاي جلوي دانشكدة فني را شكستند. پس از ختم گلوله‌باران دقيقه‌اي سكوت دانشكده را فراگرفت. اضطراب و نگراني شديدي بر همه مستولي شده بود. سربازان با سرنيزه اطراف دانشكده پاس مي‌دادند و ساية آنها روي پنجره‌ها و روي پرده‌ها چون هيولاي ظلم و بيدادگري به‌چشم مي‌خورد. ناگهان در ميان سكوت, آه بلندي به گوش رسيد كه مانند دشنه در قلب ما فرورفت و از چشم بيشتر دانشجويان اشك جاري شد. ناله‌هاي بلند سوزناك به ما فهماند كه عده‌اي مجروح شده‌اند و در همان‌جا افتاده‌اند. غلغله و ‌آشوبي به‌پا شد. دسته‌اي مي‌خواستند به كمك دوستان مجروح خود بروند يا آنها را نجات دهند يا خود نيز كشته شوند. اين دانشجويان آنقدر خشمناك و انقلابي شده بودند كه كنترل آنها به‌كلي از دست رفته بود. يكي فرياد مي‌زد: "من از اين زندگي خسته شده‌ام, مي‌خواهم كشته شوم, مي‌خواهم به دوستان ديگرم بپيوندم, بگذاريد بيرون بروم." ديگري مي‌گفت: "صبر تا كي, بايد بيرون برويم و انتقام كشته‌شدگان را بگيريم." ولي عده‌اي ديگر با زحمات زياد مشغول آرام‌كردن دوستان خود بودند, چون خروج از خفاگاه در آن شرايط باعث كشته‌شدن بي‌نتيجة آنها مي‌شد. اولياي دانشكده, مستخدمين و چندنفري از دانشكدة پزشكي مي‌خواستند مجروحين را به پزشكي برده معالجه كنند, ولي سربازان با تهديد به مرگ مانع اين كار شدند. بدن مجروحين در حدود دوساعت در وسط دانشكده افتاده بود و خون جاري بود تا بالاخره جان سپردند.

  اجساد خون‌آلود شهيدان و آن همه ناله‌هاي پرشورشان نه‌تنها در دل سنگ اين جلادان اثري نكرد, بلكه با مسرت و پيروزي به دستگيري باقيماندة دانشجويان پرداختند. هر كه را يافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زده با دست‌هاي بالا به صف كرده روانة زندان كردند و خبر پيروزي خود را براي يزيد زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دريافت دارند. در اين واقعه مستخدمين و كارگران دانشكدة فني بي‌اندازه به دانشجويان كمك كردند.

  ما همچنان در خفاگاه خود بيش از دوساعت مانديم تا بالاخره با لباس مبدّل كارگري از دانشكده خارج شده به كارگاه رفتيم و در آنجا ابزار به‌دست گرفته مشغول كار شديم تا سربازان ما را كارگر تصور كنند. آنگاه دور از چشم سربازان از پشت خارج شده, دوستان مجروح خود را به بيمارستان برديم. مهندس شمس را نيز بازداشت كرده و دكتر عابدي معاون دانشكده را به جنوب تبعيد كردند.

  بدين‌ترتيب سه‌نفر از دوستان ما بزرگ‌نيا, قندچي و شريعت‌رضوي شهيد و بيست‌وهفت‌نفر دستگير و عدة زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين درآميخت و سراسر محوطة مركزي دانشكدة فني را پوشانيد, به‌طوري‌كه حتي پس از ماه‌ها از در و ديوار دانشكدة فني بوي خون مي‌آمد. مأمورين انتظامي پس از اين عمل جنايتكارانه و ناجوانمردانه از انعكاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن ‌آثار جرم خود, خون‌ها را پاك كردند, ولي ماه‌ها اثر خون در گوشه و كنار ديده مي‌شد و سال‌ها جاي گلوله‌ها بر در و ديوار دانشكدة فني نمايان بود تا زمين مي‌گردد و تاريخ وجود دارد ننگ و رسوايي بر كودتاچيان خواهد بود.

  در اين حملة‌ ناجوانمردانه سربازان "جانباز" به دانشجويان تيراندازي كردند و سربازان ديگر به هوا شليك ‌نمودند و به احتمال قوي قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحين همان جلادان  "دسته جانباز" بودند. اين واقعه دردناك حتي اكثر سربازان را منقلب كرد, به‌طوري‌كه يكي از آنان كه از شكنجة وجدان بيدار شدة خود رنج مي‌برد, هنگام هدايت صف دانشجويان اسير به زندان, به دانشجويي گفت: "دستور اكيد صادر شده بود كه همة ما بايد تيراندازي كنيم و به ما گفته شده بود كه گلوله‌ها و تفنگ سربازان بعد از مأموريت, بازرسي خواهد شد و اگر كسي تيراندازي نكرده باشد تحت تعقيب قرار خواهد گرفت. بنابراين من نيز اجباراً تيراندازي كردم, ولي خدا شاهد است كه تمام گلوله‌ها را به سقف يا ديوار شليك كرده‌ام."

  جريان اين فاجعة دردناك به سرعت منتشر شد و خشم و كينة آزاديخواهان را برافروخت.

  دانشگاه تهران به پيروي از دانشكده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرورفت. بعد از ظهر آن روز دانشجويان با كراوات سياه از دانشگاه حركت كرده, با سكوت  غم‌آلود و ماتم‌زده رهسپار خيابان‌هاي مركزي شهر شدند و مخصوصاً در خيابان‌هاي لاله‌زار و استامبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب مي‌كرد و او را متوجه اين جنايت عظيم مي‌نمود. بيشتر دانشكده‌هاي شهرستان‌ها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب كردند. تعداد زيادي از سازمان‌هاي دانشجويي خارج از كشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانة دولت كودتا به‌شدت اعتراض نمودند. درمقابل سيل اعتراض, جنايتكاران شروع به سفسطه كردند, درمقابل خبرنگاران گفتند كه "دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نيز اجباراً تيرهايي به هوا شليك نمودند و تصادفاً سه‌نفر كشته شد."

  يكي از مجلات, با آن‌كه سانسور شديدي وجود داشت و كسي جرأت نمي‌كرد برعليه دستگاه كلمه‌اي بنويسد, با مسخره نوشته بود كه "اگر تيرها هوايي شليك شده, پس بنابراين دانشجويان پر درآورده به هوا پرواز كرده و خود را به گلوله‌ها زده‌اند" به عبارت ديگر گلوله‌ها به دانشجويان نخورده, بلكه دانشجويان به هوا پرواز كرده‌اند و خود را به گلوله‌ها زده‌اند.

قربانيان نيكسون

  روز بعد نيكسون به ايران آمد و در همان دانشگاه ـ در همان دانشگاهي كه هنوز به خون دانشجويان بي‌گناه رنگين بود ـ دكتراي افتخاري حقوق دريافت داشت. از سكون و سكوت گورستان خاموشان ابراز مسرت كرد و به دولت كودتا وعدة هرگونه مساعدت و كمك نمود و به رئيس‌جمهور امريكا پيغام برد كه آسوده بخوابد, چون نگراني او كه نوشته بود "و گو اين‌كه مخاطراتي كه متوجه ايران بود تخفيف يافته است, معذالك ابرهايي‌كه ايران را تهديد مي‌كرد به كلي متلاشي و پراكنده نشده است." برطرف شده و مملكت امن و امان است!

  صبح ورود نيكسون يكي از روزنامه‌ها در سرمقالة خود تحت عنوان "سه قطره خون" نامة سرگشاده‌اي به نيكسون نوشت كه فوراً توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي‌كه خواب و خوراك نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان ميسر نبود, زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامة سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني‌ها اشاره شده بود كه "هرگاه دوستي از سفر مي‌آيد يا كسي از زيارت بازمي‌گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي‌شود, ما ايرانيان به فراخور حال در قدم  او گاوي يا گوسفندي قرباني مي‌كنيم." آنگاه خطاب به نيكسون گفته شده بود كه "آقاي نيكسون وجود شما آن‌قدر گرامي و عزيز بود كه در قدوم شما سه‌نفر از بهترين جوانان اين كشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني كردند."

معذرت شاهانه و دم‌خروس

  آري حكومت كودتا در قدوم نيكسون سه جوان قرباني كرد تا نيكسون, آيزنهاور را مطمئن كند كه ميليون‌ها دلار كمك به دولت كودتا به هدر نرفته و اين پول‌هاي گزاف برگردة ماليا‌ت‌دهندگان امريكايي نيز سنگيني نمي‌كند, زيرا در راه استقرار صلح و دموكراسي خرج شده است. رسوايي دستگاه به‌جايي كشيده بود كه بيم آشوب و غوغا مي‌رفت و اركان حكومت متزلزل شده بود و حتي وضع به‌جايي رسيد كه شاه شخصاً مجبور شد از اين "اتفاق", "معذرت" بخواهد و از خانواده‌ها‌ي شهدا "دلجويي" كند و تيمسار مزيّني را به‌عنوان نمايندة شخصي براي رسيدگي به واقعة دانشگاه بفرستد تا آتش خشم مردم را فرونشاند. اما چند روز بعد در روزنامة "راه‌مصدق" ارگان "نهضت‌مقاومت ملي" بخشنامة شمارة 2122 مورخ 32/9/20 از لشكر 2 زرهي ستاد ركن 2 به كلية واحدها و دواير تابعة لشكر منتشر شد كه در آن افراد "دسته‌جانباز" در اثر جديّت و فعاليتي كه در "مأموريت" دانشگاه تهران در روز دوشنبه 16 آذر مشاهده گرديد تشويق شده است, لذا كليه افراد به دريافت پاداش نقدي مفتخر و سه‌نفر از آنها به درجة گروهبان دومي و چهارنفر به درجة سرجوخه‌گي ارتقا داده شده بودند اسامي آنها نيز نوشته شده بود. اين بخشنامة ركن 2 ماهيت "معذرت و دلجويي شاهانه!" را هويدا ساخت و بر قلب جريحه‌دار دانشجويان نمك پاشيد. شهداي دانشگاه در امامزاده عبدالله, پهلوي هم به خاك سپرده شدند و مقبرة آنها مركز تجمع مبارزان شوريده‌حال گرديد.

هفتم شهدا

  روز هفتم شهداي دانشگاه غوغاي عظيمي به‌پا بود. دانشجويان تصميم داشتند كه مراسمي بر مزار شهدا برپا كنند, ولي دستگاه فاسد ممانعت مي‌كرد. ميدان شوش از انبوه مردم به‌خصوص دانشجويان موج مي‌زد. سربازان تمام محوطه را با تانك و زره‌پوش محاصره كرده بودند. پليس از سوارشدن دانشجويان به اتوبوس‌هاي خط ري جلوگيري مي‌كرد و به علت ورود دسته‌‌‌هاي جديد لحظه‌به‌لحظه به جمعيت ميدان افزوده مي‌شد, به‌طوري‌كه حدود ساعت دو‌ونيم بعدازظهر جاي ايستادن نبود. مأمورين انتظامي به‌دستور فرماندهان خود شروع به مانور كردند و مي‌خواستند دانشجويان را پراكنده كنند.

  نمايندگان دانشجويان با فرماندة مأمورين انتظامي تماس گرفته درخواست كردند به اين صحنة مسخره خاتمه داده شود و متذكر شدند كه بازي‌كردن با احساسات دانشجويان خشمگين و از جان گذشته بازي‌كردن با آتش است بالاخره نيروي انتظامي از وحشت دانشجويان ناچار به تسليم شد و افسر فرمانده قبول كرد كه دسته‌هاي گل به‌وسيلة چنددختر دانشجو به مزار شهدا حمل شود و دانشجويان نيز دسته‌دسته و به مرور سوار اتوبوس شده و عازم امامزاده عبدالله شدند. اولين دسته با چند اتوبوس حركت كردند, ولي بالاي پل سيمان ژاندارم‌ها و سربازان راه را سد كرده به داخل اتوبوس‌ها حمله بردند و هر دانشجو يا هر مرد جواني را كه همانند دانشجويي بود با قنداق تفنگ به‌شدت مجروح كرده پايين مي‌كشيدند. دانشجويان دستة بعدي كه متوجه ماجرا شدند پيش از آن‌كه سربازان به اتوبوس‌ها حمله كنند پياده شدند, به اين اميد كه از بيراهه از مزارع و باغ‌ها گذشته خود را به امامزاده عبدالله برسانند, ولي سربازان به آنها حمله كردند و حتي كيلومترها در پيچ‌وخم كوچه‌باغ‌ها دانشجويان را دنبال كردند و عدة كثيري از اين دسته را آن‌قدر زدند تا از حال رفتند. خوشبختانه بيمارستان فيروزآبادي نزديك بود و به داد مجروحين رسيد و عده‌اي از دانشجويان براي مدت‌هاي دراز در آنجا بستري شدند. ورود دسته‌هاي بعدي دانشجويان به پل سيمان مسئله را براي ژاندارم‌ها مشكل‌تر كرد هزارها دانشجو بر سر پل سيمان غوغا به‌پا كرده بودند, اگرچه ژاندارم‌ها و سربازان تمام اتوبوس‌ها را تفتيش كرده دانشجويان را پايين مي‌آوردند و اگرچه موفق شدند كه دستة اول دانشجويان را به‌كلي پراكنده كنند, ولي سيل دانشجويان و مردم, دمونستراسيون عظيمي به‌وجود آورد كه در تاريخ حكومت نظامي آن روز سابقه نداشت. دانشجويان پس از خروج از اتوبوس‌ها و گريز از مقابل سربازان چند قدمي آن‌طرف‌تر به هم پيوسته, پياده عازم امامزاده عبدالله مي‌شدند. از اتصال اين دسته‌ها به هم صف بسيار طويلي به‌وجود آمد كه يك سر آن به امامزاده عبدالله رسيده بود و سر ديگر آن سر پل سيمان در حال تكوين بود.

نهضتي كه با خون آبياري شد

  اين دمونستراسيون زير برق سرنيزة سربازان و آن همه ظلم و بي‌رحمي وحشيانه حكومت نظامي, يكي از بزرگ‌ترين و باشكوه‌ترين تظاهرات دانشجويان به‌شمار مي‌رفت و گواه ازخودگذشتگي و تصميم كوه‌آساي دانشجويان بود. دستگاه كودتا سعي كرد كه اين فاجعة دردناك را مكتوم بدارد, ولي جنگ و گريز نيروهاي نظامي و دانشجويان درميان راه و مخصوصاً سرپل سيمان سبب شد كه عدة زيادي از كارگران و دهقانان اطراف متوجه موضوع شده به استقبال دانشجويان بيايند. از سر پل سيمان تا امامزاده عبدالله كارگران و دهقانان در دو طرف خيابان ايستاده با دانشجويان همدردي مي‌كردند و جلوي امامزاده عبدالله انبوه مردم به حدي بود كه ژاندارم‌ها مجبور بودند براي جلوگيري از ورود مردم به صف دانشجويان و شركت در مراسم عزاداري دست‌ها را به هم حلقه كرده, تشكيل يك صف طولاني داده, دانشجويان را از مردم جدا كنند.

  درِ بزرگ امامزاده عبدالله توسط پليس و ژاندارم مسدود شده بود و كسي حق دخول نداشت. دسته‌هاي اولي دانشجويان كه وارد امامزاده عبدالله شدند, مورد حمله قرار گرفتند. عده‌اي مجروح و بقيه پراكنده شدند, ولي سيل جمعيت و صف بي‌انتهاي دانشجويان بالاخره مأمورين حكومت نظامي را مجبور به تسليم كرد و به دانشجويان اجازه داده شد كه دسته‌دسته به سر خاك شهدا رفته بازگردند تا به دستة بعدي حق ورود داده شود. با آن‌كه گوشه‌وكنار محل و محوطة مزار شهدا را افراد نظامي پوشانده بود, با اين‌حال وحشت داشتند كه انبوه دانشجويان خشمگين و عزادار باعث طغيان و آشوب گردد و به زور دانشجويان را از محوطة مزار بيرون مي‌راندند, ولي با تمام اين فشارها سرتاسر قبرستان از دانشجويان پوشيده شده, در اين هنگام برادرِ شهيدقندچي با لباس سياه عزا بر سر خاك شهدا شروع به سخن كرد. آثار غم و عزا از خطوط صورتش هويدا و رگ‌هاي گردنش از شدت غضب ورم كرده بود. سخنان آتشينش چون شراره‌هاي آتش از سينة پرسوز و گدازش بيرون مي‌جهيد با گردن برافراشته و ايمان قوي حرف مي‌زد, محزون بود كه تنها برادرش همچون غنچه ناشكفته در برابر توفان سهمگين ظلم و ستم پرپرشده اين چنين بر زمين ريخته است, ولي مغرور بود كه به خاطر پيروزي نهضت و در راه مبارزه با حكومت غاصب كودتا برادر عزيزش قرباني شده است. سكوت همه را فراگرفته بود. نفس‌ها در سينه‌ها حبس شده بود, كسي تكان نمي‌خورد. صداي لرزان و رساي قندچي همه را مي‌لرزانيد, حتي پليس و سرباز را نيز برجا خشك كرده بود. بر دل پرشور جوانان آتش مي‌زد, اشك از چشم‌ها جاري مي‌كرد. او از اين زندگي غم‌انگيز ذلت‌بار به‌ستوه آمده بود. برادرش پس از يك جراحت دردناك دوساعته در پناه مرگ آرميده بود, ولي او هنوز مي‌سوخت و مدام از شكنجة روحي طاقت‌فرسايي رنج مي‌برد. او ديگر از مرگ نمي‌ترسيد و آرزو داشت كه به‌دنبال برادرش در پناه مرگ روي آسايش ببيند. او از زبان دانشجويان حرف مي‌زد. او عقدة‌ دل‌هاي دردمند دانشجويان‌ را باز مي‌كرد. او به جنايت هيئت‌حاكمه حمله كرده تقاضاي كيفر جنايتكاران را مي‌نمود. او وفاداري خود و برادر شهيدش را تا آخرين لحظة حيات به مصدق بزرگ اعلام مي‌داشت. او بالاخره سخنان مؤثر خود را با شعر معروف كريم‌پور شيرازي شهيد ديگر نهضت‌ملي دربارة خونين‌كفنان سي‌ام‌تير درميان شور و هيجان بي‌حد دانشجويان ختم كرد و آن‌گاه به‌وسيلة پليس محاصره و دستگير شد.

  پس از آن مزار شهداي شانزده‌آذر همچون مقبرة شهداي سي‌ام‌تير زيارتگاه مردم آزاده و مبارز ايران به‌خصوص دانشجويان بود. سال بعد روز شانزده‌آذر 1333 دانشكدة فني از كارآگاه و نظامي پر بود كه هرگونه عكس‌العملي را در نطفه خفه كنند, اما مطابق قرار قبلي پس از آن‌‌كه زنگ صبح نواخته شد, تمام دانشجويان در محوطة مركزي دانشكده فني با حالت عزا و احترام سه‌دقيقه سكوت كردند ـ سكوتي عميق و پرمعني سكوتي كه خاطرات دلخراش سال پيش را تجديد مي‌كرد و رگبار گلوله و نالة دردناك مجروحين شنيده مي‌شد ـ سكوتي كه در خلال آن شكنجه‌هاي روحي سال گذشته, جنايات هيئت‌حاكمه و بدبختي و مذلّت ملّت ايران از نظرها مي‌گذشت. سربازان و كارآگاهان درمقابل اين سكوت قادر به هيچ‌ عملي نبودند و هيچ بهانه و دستاويزي به‌دستشان نيامد. دانشجويان پس از سكوت و قراردادن يك دسته گل روي پله‌ها, دانشكده را ترك كرده عازم مزار شهدا شدند. تمام دانشگاه نيز به پيروي از دانشكدة فني به احترام شهداي شانزده‌آذر دست از كار كشيد.

  آن ايام ـ مثل امروز ـ فشار و اختناق عجيبي به افكار و احساسات مردم و دانشجويان سنگيني مي‌كرد. حكومت نظامي سراسر آن سال‌ها را پوشانده بود. تجمع سه‌نفر خلاف قانون و دانشجوبودن جرم بود. چه‌بسا كه سرباز با سرنيزه در جلسات كلاس يا سر حوزة‌ امتحان مي‌ايستاد و دانشجويان در پناه برق سرنيزه مشغول كار خود بودند. رفتن به دانشگاه و درس‌خواندن و خلاصه زندگي در آن روزها درد و رنج بود و اعصاب دانشجو را خورد مي‌كرد. عده‌اي از بهترين استادان دانشگاه را اخراج كرده به غُل و زنجير كشيدند.‌ درعوض عده‌اي از اوباش و اراذل را به دانشگاه فرستادند تا ركيك‌ترين ناسزاها را كه در شأن خودشان و اربابانشان بود تحويل دانشگاهيان و دانشجويان دهند. سال بعد و سال‌هاي بعد از آن نيز در اختناق مرگبار و در شرايط دشواري دانشجويان به ياد شهداي شانزده‌آذر دست از كار كشيده با برگزاري مراسمي در دانشگاه و بر مزار شهدا پيوند خود را با شهدا و راه آنان تجديد كردند و شانزده‌آذر را روز دانشجو اعلام نمودند و بجاست كه هميشه دانشجويان نام شهدا و خاطرة شانزده‌آذر را زنده نگه‌داشته, در بزرگداشت آن بكوشند و در راه مبارزه عليه حكومت كودتاچيان جنايتكار از روان پاك شهداي 16 آذر طلب همّت كنند.

 

 

 

1

19/9/1382 ـ نمونه سوم