ياد سه آذر اهورايي

نيلوفر سياوشي

  اگر اجباري كه به زنده‌ماندن دارم نبود, خود را در برابر دانشگاه آتش مي‌زدم. همان‌جايي كه بيست‌ودوسال پيش, «آذر»مان,‌ در آتش بيداد سوخت, او را در پيش پاي «نيكسون» قرباني كردند! اين «سه يار دبستاني», كه هنوز مدرسه را ترك نگفته‌اند, هنوز از تحصيلشان فراغت نيافته‌اند, نخواستند ـ همچون ديگران ـ كوپن ناني بگيرند و از پشت ميز دانشگاه‌, به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خويش فروبرند. از آن سال چندين دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند, اما اين سه‌تن ماندند تا هركه را مي‌آيد, بياموزند, هركه را مي‌رود, سفارش كنند. آنها هرگز نمي‌روند, هميشه خواهند ماند, آنها «شهيد»ند, اين «سه‌قطره خون» كه بر چهرة ‌دانشگاه ما همچنان تازه و گرم است...

دكترعلي شريعتي

  سال تلخ قتل‌عام چلچله‌ها بود. سالي كه مرگ آغوش باز كرد براي پرندگان. سالي‌كه در تابستانش خورشيد را در زير خاك مدفون و غنچه‌هاي اميدوار را از گرمايش محروم كردند. سالي‌كه آسمان صاف, پوشيده شد از ابرهاي سياه دسيسه. سالي‌كه توفاني سخت, خاطرة نسيم آزادي را از يادها برد و پاييزش, خزان آرمان يك ملّت بود.

  زمان جاودانه‌شدن شما را مي‌گويم! 16 آذر 1332

  شما قربانيان خشم, جهل و كينه كه در بزم شومِ ميهماني ناخوانده خونتان ريخته شد.

   شما كه اعتراضتان را با سرنيزه پاسخ گفتند و فريادتان را با گلوله در گلو شكستند.

   شما كه هنگام مرگ نيز نام آفتاب را زمزمه كرديد.

   شما كه برافروختيد آذر را در هميشة تاريخ

   شما سه قطره خون جاري در رگ‌هاي اهورائيان اين خاك   سه آذر اهورايي

 

 

گل‌هاي سرخ

  در خزاني دور

         سه گل سرخ پايدار

                 با خاطرات تلخ   

                          ز مُرداد شوم و تار

         و خاطري غمين

                 از مرگ آفتاب

گلبرگ‌هاي نازك خود را

             به بادِ سردِ سخت سپردند

                          و

در زير چكمه‌هاي سياه شب پرپر شدند

      و سال‌هاست فرياد در گلو شكسته‌شان

                 در هر خزان

                      گل‌هاي سرخ را

                               از خواب بيدار مي‌كند