بررسي ميزان قدرت محافظهكاران جديد
منبع: كريستين ساينس مانيتور, 30 اكتبر 2003
برگردان: چشمانداز ايران
توضيح: مجلة مانيتور (Christian Sciance Manitor)طي پرسش و پاسخ ذيل از نويسندة برندة جايزة متخصص تاريخ نظامي ايالات متحده كسي كه خود را يك محافظهكار جديد ميداند, يعني ماكس بوت (Max Boot) خواست كه ميزان قدرت محافظهكاران جديد را مورد بحث قرار دهد.
محافظهكاران جديد در دولت بوش از چه ميزان قسمت برخوردارند؟ و همچنين در داخل واشنگتن؟
متأسفانه در مورد قدرت محافظهكاران جديد بيش از حد اغراق شده است. در مورد مسئلة عراق ديدگاه آنها در برابر ديدگاههاي ديگر پيروز شد. نه به اين دليل كه آنها قدرت زيادي داشتند, بلكه صرفاً به آن علت كه 9/11 (حادثة 11 سپتامبر) افرادي همچون بوش و چني را كه درخصوص ديدگاه محافظهكاران جديد ترديدهايي داشتند, به سمت پذيرش آن سوق داد.
اما درخصوص بسياري از مسائل ديگر موضع دولت هنوز قطعي نشده و محافظهكاران جديد نيز به هيچ عنوان در اين موارد سكّان هدايت را در اختيار ندارند.
يك مثال براي اين موضوع, مسئلة ايران است. ديدگاه محافظهكاران جديد در اين خصوص فشار آوردن براي تغيير رژيم ايران از طريق تشويق دموكراتهاي ايراني است. ولي آيا موضع دولت نيز همين است؟ بعيد ميدانم؛ تعدادي از عناصر دولت مانند وزارت دفاع از اين ديدگاه حمايت ميكنند ولي بقية اجزاي دولت, مثل وزارت امورخارجه, سياست حفظ وضع موجود را ترجيح ميدهند. رئيسجمهور هنوز در اين خصوص سياست قطعي خود را روشن نساخته است.
علت آنكه ميگويند محافظهكاران جديد از قدرت زيادي برخورداري هستند آن است كه انديشههاي آنان بهطور روشن و با قدرت تمام بيان و ابراز ميشود ـ و البته در خيلي موارد نيز حرف آنها درست از آب درآمده است ـ مثل اعتقاد آنها به ادامة مداخلات جهاني امريكا در دهة 1990. من فكر ميكنم آنها نفوذ زيادي در مباحث مربوط به سياست خارجي دارند, ولي اين بدان معنا نيست كه حتي در دولت بوش, آنها در تمام مسائل و مباحث سياست خارجي برنده خواهند شد.
فشار براي اجراي ديدگاه محافظهكاران جديد چه تأثيري بر روند جنگ عليه تروريسم دارد؟
آيا آنگونه كه برخي منتقدان ميگويند, امريكاي محافظهكار جديد باعث وقوع حملات تروريستي بيشتري خواهد شد؟
نگرش محافظهكاران جديد به تروريسم, بيشتر به علل «ريشهاي» ميپردازد, كه عبارت است از فقدان دموكراسي ليبرال در جهان اسلام و غلبة رژيمهايي در آن مناطق از جهان كه تخم نفرت ميپراكنند. حمايت از شكلگيري دموكراسي در ايران و ديگر كشورهاي مشابه, از نكات محوري اين استراتژي است. در كنار اين موضوع, حملات نظامي به مراكز آشكار فعاليتهاي تروريستي مثل طالبان در افغانستان نيز بايد تعقيب شود.
با گذشت زمان, اين نگرش دوسويه بيش از هر استراتژي ديگري كه ميشناسم, قادر است ما را در جنگ عليه تروريسم به پيروزي برساند. من هيچ نشانهاي نميبينم كه اين ديدگاه موجب پروراندن تروريستهاي بيشتر شود. به عكس, اتخاذ آن تعداد تروريستها را كاهش خواهد داد.
دولت الگور ممكن است چه نوع سياست خارجي يا استراتژي امنيتي را پس از 11 سپتامبر در پيش بگيرد؟ اين سياست تا چه حد ممكن بود با راهي كه دولت بوش در كاخسفيد دنبال كرد, متفاوت باشد؟
من فكر ميكنم كه احتمال داشت دولت الگور هم پس از 9/11 به افغانستان حمله كند. اما تصور ميكنم احتمال حملة آنها به عراق بعيد بود. تفاوت بزرگ در همينجاست. دولت گور احتمالاً به ترديدهاي دول مختلف اروپايي, سازمان مللمتحد و امثال آن ـ يعني هر مقاميكه با تجاوز به عراق مخالف بود ـ احترام ميگذاشت و تسليم آن ميگرديد. در كوتاهمدت, اين استراتژي ميتوانست از بعد سياسي, هوشمندانه به حساب آيد چون آثار باقي نگاهداشتن صدامحسين در قدرت به اين زوديها آشكار نميشد (سالها طول ميكشيد كه او به سلاح هستهاي دست پيدا كند), درحاليكه هزينههاي مداخله در عراق (شامل تلفات ناشي از حملات چريكي عليه سربازان ايالاتمتحده) فوراً خود را نشان ميدهد. اما در بلندمدت, فكر ميكنم كه نگرش الگور تداوم همان سياست كلينتون بود كه اجازه ميداد خطرات موجود به زخمهاي چركي بدل شوند و از بُعد نيازهاي امنيتي ايالاتمتحده, اين سياست, غيرمسئولانه تلقي ميشود. البته شباهتهاي زيادي هم ميتوانست بين سياست خارجي گور و بوش وجود داشته باشد. هر دوي آنها براي ارتقاي دموكراسي, تجارت آزاد و امثال آن تلاش ميكردند. هر دو آنها آماده بودند تا در نقاطي مثل ليبريا به مداخلة بشردوستانه دست بزنند و هر دو سعي ميكردند با چين و روسيه كنار بيايند و هر دو بر سر مسائلي چون پيمان كيوتو و امثال آن با دولتهاي اروپايي اختلاف پيدا ميكردند.
ظهور انديشة محافظهكاري جديد تا چه اندازه در گسترة تاريخ سياست خارجي امريكا واجد اهميت است؟ ما شاهد چه تغييراتي خواهيم بود؟ كدام رئيسجمهور امريكا بهتر از بقيه, باورهاي محافظهكاران جديد را منعكس مينمود؟
من تصور ميكنم كه ظهور انديشة محافظهكاري جديد بسيار حايز اهميت است. از لحاظ ماهوي, من اعتقاد دارم كه محافظهكاران جديد دو جريان غالب در تفكر سياست خارجي ايالات متحده را با هم تركيب كردهاند؛ اين دو جريان عبارتند از آرمانگرايي به سبك ويلسون و واقعگرايي سياسي به سبك كيسينجر. آنها همانند ويلسون به ارتقاي دموكراسي در جهان پايبندند ولي در عين حال برخلاف ويلسون ـ كه متوجه اين نكته نشده بود ـ اعتقاد دارند كه ارتقاي دموكراسي اغلب نيازمند استفاده از زور است و ايالات متحده نميتواند فقط به عهدنامههاي بينالمللي متكي باشد. تعداد زيادي از رؤساي جمهور امريكا اين تفكر را داشتهاند: هر دو روزولت, ترومن, ريگان و جورج واكر بوش (پسر).
اقدام بعدي عليه «محور شرارت» چيست؟ استراتژيستهاي محافظهكار جديد چگونه ميخواهند با كرةشمالي و ايران مقابله كنند؟ تكليف چين چه ميشود؟
به عقيدة من كرةشمالي و ايران بهدليل برنامههاي هستهاي و حكومتهاي اقتدارگراي خود, در حال حاضر بزرگترين تهديدها عليه ايالات متحده بهشمار ميروند. سياست ما در هر دو مورد بايد مبتني بر اقدام پيشگيرانه باشد ـ كه البته منظور لزوماً اقدام نظامي نيست و اقدام نظامي آخرين راهحلي بهشمار ميرود. هدف اصلي عبارت است از دموكراتيزهكردن اين دو كشور به نحوي كه آنها ديگر سعي نكنند همسايگان خود يا ايالاتمتحده را تهديد نمايند.
درخصوص ايران, ما بايد بيش از اين از تظاهركنندگان طرفدار دموكراسي كه قصد سرنگوني حكومت روحانيون را دارند حمايت كنيم. در رابطه با كرةشمالي, بايد فشار به حكومت آن كشور را آنقدر افزايش دهيم تا موجب فروپاشي آن گردد. ازجملة اقداماتي كه بايد بهعمل آوريم ميتوان به موارد ذيل اشاره نمود: واردساختن فشار بيشتر بر كرةجنوبي و چين براي قطع تمام سوبسيدهاي محمولههاي سوخت ارسالي به كرةشمالي و توقيف موردي تعدادي از كشتيهاي كرةشمالي كه حامل اسلحه و داروي قاچاق هستند و از منابع اصلي درآمد حكومت بهشمار ميروند. فقط با پيروزي دموكراسي در پيونگيانگ و تهران, غرب ميتواند نفس راحتي بكشد.
چين به مراتب كشور محافظهكارتري است و يك تهديد فوري محسوب نميشود. البته در اين كشور هم بايد از نيروهاي پيشبرندة دموكراسي حمايت كنيم. تحولات اخير در هنگكنگ بسيار مثبت بوده است. ممكن است چين روزي تبديل به رقيب نظامي ايالاتمتحده گردد ولي اين اتفاق تا چند دهة آينده بهوقوع نخواهد پيوست.
آيا با خاتمهيافتن دوران رياستجمهوري بوش, سياستهاي محافظهكاران جديد باز هم به حيات خود ادامه خواهد داد؟
بله. درخصوص عراق, تغيير رژيم چيزي است كه هم دموكراتها و هم جمهوريخواهان بدان پايبند هستند. به بيان كلانتر, به نظر من در سياست خارجي امريكا توافق نظر گستردهاي بر سر سياستهاي محافظهكاران جديد براي ارتقاي آرمانهايي چون «حفظ قدرت امريكا» وجود دارد.
آيا ايفاي نقش امپراتوري براي امريكا آسان است؟
حرفزدن از طرف همة امريكاييها سخت است. برخي موافقاند و برخي مخالف. من فكر ميكنم بيشتر آنها ايفاي اين نقش را آسان ميدانند, البته دقيقاً نه باعنوان «امپراتوري». امريكا دستكم از زمان خريد سرزمين لوئيزيانا به قول جفرسون, نقش «امپراتوري آزادي» را ايفا كرده است.
حال ما با مشاركت در سازوكارهاي داخلي افغانستان, بوسني, كوزوو, عراق و ديگر كشورها, همچون يك امپراتوري ليبرال عمل ميكنيم. به نظر من اكثر امريكاييها اين موضوع را درك ميكنند و آن را براي «منافع امنيت ملي» كشورمان, در مفهوم گستردة آن, حياتي تلقي ميكنند و متوجه هستند كه اگر با ريشههاي تروريسم مقابله نكنيم, بهاي سنگيني را خواهيم پرداخت, همانگونه كه در مورد 11 سپتامبر چنين شد.
سوتيترها:
نگرش محافظهكاران جديد به تروريسم, بيشتر به علل «ريشهاي» ميپردازد, كه عبارت است از فقدان دموكراسي ليبرال در جهان اسلام و غلبة رژيمهايي در آن مناطق از جهان كه تخم نفرت ميپراكنند. حمايت از شكلگيري دموكراسي در ايران و ديگر كشورهاي مشابه, از نكات محوري اين استراتژي است
من فكر ميكنم كه احتمال داشت دولت الگور هم پس از 9/11 به افغانستان حمله كند. اما تصور ميكنم احتمال حملة آنها به عراق بعيد بود. تفاوت بزرگ در همينجاست