آلبرايت: بوش بهجاي اتحاد, تفرقه را به ارمغان آورد
خانم آلبرايت وزيرخارجه سابق امريكا از هويت نسبتاً ثابتي برخوردار است و بهعنوان يكي از شخصيتهاي برجستة يكي از دو جناح سياسي در امريكا شناخته ميشود. ما برآنيم مواضع ايشان را با استناد به مصاحبة وي با نشرية لااستامپا كه پيش از جنگ و مقالة وي در دوماهنامة فارن افرز كه پس از جنگ نوشته شده, براي خوانندگان عزيز چشمانداز ايران بياوريم و از اين رهگذر جامعة سياسي و جناحبندي حاكميت امريكا را نيز مورد ارزيابي قرار دهيم.
خانم آلبرايت در مصاحبه با لااستامپا مخالفت خود را با حملة امريكا به عراق اينگونه مطرح ميكند كه امريكا سالها در پي آن بوده تا همانطور كه احزاب دموكرات مسيحي در اروپا نهادينه شدند, كشورهاي اسلامي نيز در يك سازوكار دموكراتيك قرار گيرند. حال بهدنبال انتخابات تركيه و حاكمشدن حزب عدالت و توسعه كه بهمثابة يك زلزلة سياسي ميماند, فرصتي بهدست آمد كه اين كشور اسلامي در سازوكارهاي سياسي جهان وارد فضاي سكولاريسم شود, اين ميتواند بهصورت يك الگوي دموكرات مسلمان به كلية كشورهاي اسلامي تعميم داده شود كه براي امريكا موفقيتي است. خانم آلبرايت در اين مصاحبه چنين استدلال ميكند كه اگر آقاي بوش به عراق حمله كند. تركيه در فاز نظامي فروغلتيده و كنترل اوضاع آنجا از دست اصلاحطلبان خارج ميشود و امريكا از يك فرصت تاريخي كه سالها براي آن زحمت كشيده بينصيب ميماند. عليرغم مخالفت آلبرايت با جنگ, حملة امريكا به عراق رخ داد. خانم آلبرايت پنج ماه پس از پايان جنگ طي مقالهاي به ارزيابي نتايج آن پرداخت. وي ابتدا به ديدگاههاي ايدئولوژيك بوش ميپردازد:
الف) آقاي بوش معتقد است پس از 11 سپتامبر 2001 و بهدنبال حملههاي چهارگانه به برجهاي دوقلوي تجارت جهاني, پنتاگون وكاخ سفيد به مكاشفهاي دست يازيده كه در جهان دگرگوني عجيبي عليه امنيت امريكا پديد آمده است.
ب) آقاي بوش بر اين باور است كه براي نجات و رستگاري جهان, بايستي به يك «جنگ پيشگيرانه» دست زد و در اين راستا يكجانبهگرايي را انتخاب كرده است. وي متوقع است كه ديگر كشورهاي جهان نيز او را حمايت كرده و يا حداقل مخالفتي نكنند.
ج) آقاي بوش به حقيقت دستيافته و معتقد است «هركه با او نيست, دشمن اوست.» خانم آلبرايت اين حالت دستيابي به حقيقت را شبهكليساي قرونوسطا ميداند كه براي خلوص ديني به نابودي مخالفين ميپرداخت. همچنين به دولت رم تشبيه ميكند كه تكامل را در غارت پارتيها (اشكانيان) ميدانست و يا صربها و اسلوبودان ميلوسويچ كه بهدنبال حق انگاري خود دست به پاكسازي قوميتهاي ديگر زد. آلبرايت ضمن مردود دانستن اين نگرش, تنها راه مقابله با بحرانها را اعلام همبستگي با كشورهاي جهان ميداند. همانطور كه سنت شصتسالة امريكا چنين بوده و بوش پدر نيز اين سنت را تأييد نموده است.
د) برمبناي چنين مقدماتي فضايي بهوجود آمده است كه گويا پيشبيني هانتينگتون ـ برخورد تمدنها ـ كاملاً درست است تا حدي كه بوش به صراحت اظهار ميكند: «هر كشوري در هر منطقهاي, اكنون بايد تصميمي روشن بگيرد. شما يا با ما هستيد يا با تروريستها.» وزيرامورخارجه فرانسه نيز در توصيف اين فضا ميگويد: «دچار اشتباه نشويد؛ گزينش يقيناً بايد ميان اين دو جهانبيني صورت گيرد.»
از سويي امام جمعة بغداد ميگويد: «اكنون تنها دو قدرت در جهان وجود دارد. يكي از آن دو امريكاست كه ستمگر و سركوبگر است و ديگري رزمندهاي است كه هنوز از خواب بيدار نشده و آن رزمنده, اسلام است.
٭٭٭
آلبرايت ميگويد: بوش دربارة حمله به عراق اينگونه باور دارد:
الف) صدام حسين را كه داراي سلاحهاي كشتارجمعي است و تهديدي آني و فوري براي امنيت امريكا و جهان بهشمار ميرود و همچنين با القاعده ارتباط دارد سرنگون ميسازد.
ب) بهدنبال آن, رژيمهاي منطقه را سرنگون و نقشة خاورميانه را عوض ميكند تا رژيمهاي «جوابگو» را جايگزين آنها كند.
ج) كارگاههاي بمبسازي در فلسطين كه با پولهاي صدام به بازماندگان خانوادههاي مهاجمان انتحاري مسلح به بمب بهوجود آمده بود, تعطيل گردد و از اين راه صلح خاورميانه برقرار گردد.
خانم آلبرايت تنها يك نقطةقوت در بوش مشاهده ميكند و آن صداقت و ريسككردن او در جنگي است كه ضرورت نداشته است. با اين حال ازسويي داشتن سلاح كشتارجمعي و ارتباط صدام با القاعده, اعتباري نيافت و از ديگر سو در دنيا و بهخصوص جهان عرب كمك مالي به خانوادههاي عمليات انتحاري, يك امر بشردوستانه تلقي ميگردد.
در مورد صلح خاورميانه, خانم آلبرايت معتقد است كه نخست, شارون گمان ميكند نخستوزير فلسطين «ابومازن» تنها در برابر او جوابگو ميباشد نه در برابر فلسطينيها, كه توقعي است بيجا. دوم اينكه نظرخواهيها نشان ميدهد كه 80% مردم فلسطين معتقدند اسراييل به خواستههاي آنها پاسخ نميدهد. درنتيجه از بنلادن حمايت ميكنند, زيرا او را مقاوم و پايمرد ميدانند. مسئولان عربستان نيز آشكارا از كمك به حماس حمايت ميكنند و معتقدند كه حماس از طريق پيوند با مردم به كمكهاي بشردوستانه دست زده و عليرغم مخالفت آشكار آنها با تروريسم, معتقدند در مورد فلسطين اشغالي كه مردم آن سرزمين سلاح مشابهي درقبال اسراييل ندارند نميتوان آن را تروريسم ناميد. آلبرايت معتقد است پس از 11 سپتامبر همة جهانيان آن جنايت را محكوم كردند ازجمله ايران, فلسطين, ناتو و حتي روسيه و چين. اما آقاي بوش متوقع است كه جهانيان موضع او را در شرور دانستن ايران, عراق و كره, حملة يكجانبه به عراق و... دربست تأييد كنند كه توقعي است بيجا. بوش بهجاي اتحاد, تفرقه به ارمغان آورد. به اين معنا كه متحدين ما در ناتو و اروپا از ما كناره گرفتند و در درون خودشان نيز تفرقه بهوجود آمد و كشورهاي ميانهروي عرب از امريكا فاصله گرفتند. افكارعمومي جهان به ضرر امريكا تمام شد, بهطوريكه «پيو» ـ مؤسسة پروژة سنجش رويكردهاي جهاني ـ ضمن نظرسنجي از شانزدههزارنفر از مردم در بيست كشور به اين نتيجه رسيده است كه «درصد كسانيكه نسبت به امريكا نظر مساعدي دارند, در كشورهايي مانند برزيل, فرانسه, آلمان, اردن, نيجريه, روسيه و تركيه (بهعنوان 15درصد يا بيشتر) به شدت كاسته شده است. در اندونزي بهعنوان پرجمعيتترين كشور اسلامي, نظر مردم نسبت به امريكا از 75% , به شدت سير نزولي پيموده و در سالهاي 2000 تا 2003 حدود 83% رشد منفي داشته است. بهطوريكه حمايت از جنگ عراق و تروريسم در اين كشورها كاهش يافته و در پاكستان ـ كه كشور همراه امريكاست ـ تعداد هواداران امريكا از 20% تجاوز نميكند! همچنين شهروندان كشورهاي همپيمان امريكا در ناتو يعني بريتانيا, فرانسه, آلمان و ايتالي, پوتين رئيسجمهور روسيه را در مرتبهاي بالاتر از بوش كه ادعاي يك رهبر جهاني را دارد تصور ميكنند. در روسيه و همچنين در 7 تا 8 كشور مسلمان (به استثناي كويت) اكثريت نسبت به خطرِ بالقوة ارتش امريكا احساس خطر ميكنند.»
آلبرايت بر اين باور است كه امريكا نبايد اروپا را به پيروجوان تقسيم ميكرد, بلكه بايستي آنها را قانع مينمود و دست اتحاد به آنها ميداد, چرا كه در ساية اين همبستگي است كه ميتوان با تروريسم جهاني مقابلهاي جهاني كرد و با مسئلة انرژي هستهاي ايران و كره برخورد نمود, اما نه اينكه با عمليات يكجانبهگرايي, تروريستها را صرفاً به «عدالت امريكايي» بسپاريم. آلبرايت هم در مصاحبه با لااستامپا و هم در اين مقاله قوياً معتقد بوده و هست كه آقاي بوش بايستي مبارزه با القاعده را بهشدت پيگيري ميكرد و اگرچه صدام طي دهسال زير بار قطعنامههاي شوراي امنيت نميرفت, تهديد جدّي نبود, بلكه ميتوانستيم با عمليات بازدارنده به اين هدف برسيم. با كره و ايران نيز نه در محور شرارت, بلكه بهطور مستقل, بايد برخورد ميشد. هم ايران و هم كره دلايل ناسيوناليستي براي انرژي اتمي خود دارند كه بايستي به آن توجه مينموديم. امروز ما منتظر خبرهاي ناشي از ايجاد ثبات و دموكراسي در عراق هستيم. برخي معتقدند كه امريكا براي كنترل و تصاحب انرژي نفت به عراق رفت, ولي به نظر من, امريكا نه براي نفت كه براي دستيابي به جايگاه تاريخي خود به عراق حمله كرد و اگر آقاي بوش نتواند ثبات عراق را تأمين كند و دموكراسي را برقرار نمايد, به هيچيك از اهداف خود نخواهد رسيد.