فاطمي؛ اسوه شرافت و مبارزه در راه استقلال و دموكراسي ايران(2)
حميدرضا مسيّبيان
كـودتـا
سرانجام آنچه انتظارش ميرفت رخ داد و شب 26 مرداد دكترفاطمي كه تازه به منزل آمده بود ناگهان با هجوم وحشيانة مأموران دستچينشده به منزلش روبهرو شد. آنها او را با خود بردند و با همسر و بچة خردسالش نيز شديداً بدرفتاري كردند. قرار بود صبح فردا مصدق, فاطمي و رياحي اعدام شوند. هنگاميكه او را به سمت بازداشتگاه ميبردند با آرامش اين شعر را زمزمه ميكرد:
چو تيره شود مرد را روزگار همه آن كند كش نيايد به كار
دكترفاطمي پس از شكست كودتاي اول و مراجعه به منزلش و اطلاع از بدرفتاريهاي شديد مأموران با همسر و فرزندش, شديداً خشمناك شد و علناً به دربار بدوبيراه ميگفت و در اين هنگام از مصدق ميخواست تا او را وزيردفاع كند تا قاطعانه با دشمنان برخورد كند و از تمام سفيران ايران خواست تا نهتنها به استقبال شاه كه از كشور گريخته بود نروند, بلكه او را به كشور بازگردانند... و به مصدق ميگفت كه اين بهترين فرصت است و بايد سران كودتا و درباريان اعدام شوند اما مصدق كه ميديد همهچيز با آرامش به نفع او خاتمه يافته است او را دعوت به آرامش و ميانهروي ميكرد.
دكترفاطمي در 26 مرداد در ميتينگي در ميدان بهارستان, شديدترين حملات را به دربار نمود و خواهان برچيدهشدن بساط ننگين پهلوي شد و مردم نيز كه در رأس آنها جهانپهلوان تختي بود, مجسمههاي شاه را از جاي كندند و دكترفاطمي هم در سرمقالههاي باخترامروز شديداً به دربار حمله ميكرد و به مردم وعده ميداد كه حكومت آينده فقط با نظر مردم عمل ميكند.
برخي مطالب باختر امروز به قلم دكترحسين فاطمي:
«اين دربار شاهنشاهي رويِ دربار سياه فاروق را سفيد كرد.» (باختر امروز 25 مرداد)
«خائني كه ميخواست وطن را به خاك و خون بكشد فرار كرد.» (باختر امروز 26 مرداد)
«شركت سابق (نفت) و روزنامههاي محافظهكار لندن ديروز عزادار بودند.» (باختر امروز 27 مرداد)
اما افسوس ناگهان زلزلهاي همهچيز را ويران كرد. در 28 مرداد هيئت دولت مشغول تصميمگيري دربارة شوراي سلطنت و چگونگي آن بود و تصور ميرفت هيچ خطري وجود ندارد, اما از شهر گزارش برخي شلوغيها ميرسيد. پس از مشاهدة برخي شلوغيها در شهر كه در ابتدا بياهميت جلوه ميكرد, دكترفاطمي از مصدق خواست كه طي بيانيهاي مردم را به كمك بخواهد. اما هنگاميكه نوار ضبط شدة سخن مصدق را به راديو رساند آنجا را در تصرف كودتاچيان ديد و با زحمت به منزل مصدق بازگشت. كودتاچيان در اين زمان دفتر باخترامروز را غارت كرده بودند و ميراشرافي در راديو از كودتاچيان ميخواست تا هرجا دكترفاطمي را يافتند او را قطعهقطعه كنند. دكترفاطمي با فداكاري سعيدفاطمي خواهرزادهاش و برخي محافظان نخستوزير از آن مهلكه گريخت و ابتدا به باغ پوررضا نمايندة قشقاييها رفته و پس از تاريكشدن هوا به خانة سيدحسن مصطفوي رفته و سپس از طريق ناصرخان قشقايي و كاظم قطب به منزل دكترمحسني كه دورة خدمتش را در ارتش ميگذراند منتقل شد و مدتي در اختفا بود و برخي خاطرات خود را نيز نوشت كه پس از انقلاب باعنوان «با چشمي گريان تقديم به عشق» منتشر شد. او پس از مدتي مجدداً نظر خود را دربارة سلسلة ننگين پهلوي كه از ابتدا خانهزاد انگليس بودند را در نامهاي خطاب به نهضت مقاومت ملي كه به پايمردي آيتالله زنجاني تشكيل شده بود بيان داشت و گفت كه تا يكنفر از اين خاندان ننگين بر سر كار باشد محال است پاي استعمار از اين مملكت به در رود و درستي اين نظر سالها بعد و حتي امروز كه اسناد محرمانة امريكا افشا ميشود بر همگان كاملاً آشكار شد.
دستگيــري
رژيم همهجا بهشدت بهدنبال دكترفاطمي ميگشت و سرانجام سروان جليلوند كه همانروز به درجة سرگردي رسيد به رئيس شهرباني گزارش داد كه مرد مشكوكي در خانة روبهروي خانة خواهرش زندگي ميكند و شايد افسر تودهاي باشد. سرگرد مولوي زنگ منزل را به صدا درآورد و دكترفاطمي كه منتظر دكترمحسني بود در را باز كرد و با سرگرد مولوي روبهرو شد. دكترمحسني و همسرش كه از سر كوچه شاهد ماجرا بودند دودستي بر سرشان ميكوبند و از آنجا فرار كرده و به خارج از كشور ميروند. مولوي ابتدا با قساوت تمام با هفتتير بر سر دكترفاطمي ميكوبد و با همان لباس منزل او را به نزد نصيري ميبرد. نصيري ابتدا به دكترفاطمي بددهني ميكند و دكترفاطمي در جواب ميگويد: «ما براي مملكت بهجز خدمت, كاري نكردهايم, آينده اين را به شما اثبات ميكند» و در جواب ناسزاي نصيري ميگويد: «تيمسار شما مؤدبتر صحبت كنيد» و نصيري در جواب چنان با مشت به صورت دكترفاطمي ميكوبد كه تمام صورت و لباس دكترفاطمي پرخون ميشود و دماغ او ميشكند. مولوي كه همانروز سرهنگ ميشود, در آن روز از بختيار فحشهاي زيادي ميشنود كه چرا دكترفاطمي را زنده آورده است و اشرف نيز كه چون مادهببري خشمگين مصرّانه از بختيار ميخواهد كه سريعتر او را به قتل برساند. در دفتر تيمور بختيار اسلحهاش را به سمت سر دكترفاطمي نشانه ميرود و سپس به سقف شليك ميكند كه موجب وحشت شديد دكترفاطمي ميشود.
صحنهسازي براي قتل دكترفاطمي بهدست اراذل و اوباش
يكي از فجيعترين جنايات پهلوي, هنگام دستگيري دكترفاطمي رخ ميدهد و هنگاميكه دكترفاطمي از پلههاي شهرباني به پايين ميآيد اوباش شعبان بيمخ ازقبيل اكبر گيليكهاي و... با هماهنگي تيمور بختيار پاي پلههاي شهرباني با چاقو بر سر دكترفاطمي ميريزند و اگر فداكاري خواهر از جان گذشتة دكترفاطمي بانو سلطنت فاطمي نبود كار او را همانجا ميساختند. اما خواهر از جانگذشتهاش خود را بر روي او مياندازد و در اين مراحم ملوكانه چندين ضربه چاقو نصيب او و چندين ضربه هم نصيب دكترفاطمي ميشود و حال بيمار دكترفاطمي را چندبرابر بد مينمايد و اين خبر به همة جهان مخابره ميشود و شاه هم براي جلوگيري از افتضاح بيشتر دستور ميدهد به هر قيمت بايد زنده بماند. پس از دستگيري دكترفاطمي جلادان چهرة كريه خود را نمايانتر ميكنند.
در چهارشنبهسوري (23 اسفند 1332) اشرف و عليرضا در زندان حضور مييابند و «اميرمختار» كريمپور شيرازي شاعر و روزنامهنگار ملي كه از او نيز كينة شديدي را به دل داشتهاند را به مناسبت چهارشنبه سوري آتش ميزنند و بينام و نشان در گورستان مسگرآباد دفن ميكنند. جلادان پس از اين جنايات جشن مجللي در قصر ميگيرند و با اين جنايت فجيع كه كمتر نمونة آن را ميتوان يافت به راستي وجود و باطن خود را افشا ميكنند و نيز نشان ميدهند كه با دكترفاطمي چگونه خواهند بود...
«چرچيل» طي نامة محرمانهاي به تاريخ 30 سپتامبر 1953 از شاه ميخواهد حال كه مصدق در كودتا كشته نشده است از اعدام او صرفنظر كند. اما دربارة دكترفاطمي چنين مينويسد: «براي فاطمي بهترين جواب اعدام است تا زمانيكه اين افراد زنده و در ايران هستند امكان ضدكودتا وجود دارد...» (استخراج از سند شمارة اف او 371/104584)
«سردنيس رايت» سفير بازگشتة انگليس به بختيار چنين ميگويد: «در نخستين فرصت مشتي به دهان او بكوب تا بداند هيبت امپراطوري بازيكردني نيست...»
شاه در ملاقات با «كرميت روزولت» مأمور سيا و عامل كودتاي 28 مرداد چنين ميگويد: «من تاج و تختم را مديون خدا, ملتم, ارتشم و شخص شاه هستم...» و دربارة نحوة برخورد با مصدق و يارانش براي مصدق 3 سال و براي رياحي 2 سال زندان در نظر ميگيرد و در ادامه چنين ميگويد: «فقط يك استثنا وجود دارد و او دكترحسين فاطمي است... او پس از دستگيري اعدام خواهد شد...»
در اين هنگام كه حكم اعدام دكترفاطمي تأييد شده بود, دربار شديداً ميل داشت تا از او توبهنامهاي بگيرد و سرهنگ زيبايي شديداً او را تحت فشار ميگذاشت. ازجمله اقدامات آنها اين بود كه هنگامي كه ميخواست كمي بخوابد ناگهان سروصداي شديدي بهراه ميانداختند و خواب را بر او حرام ميكردند. دكترفاطمي در اين هنگام در تب ميسوخت. فشارخون و ضربان قلب بسيار بدي هم داشت و جلادان بهجاي مداواي او, اتاق او را بسيار گرم ميكردند و دكترفاطمي بهشدت عرق ميكرد و اينبار ناگهان در را باز ميكردند و اينبار دكترفاطمي از سرما ميلرزيد اما مانند كوه مقاوم و استوار باقي ماند و حتي از ساير دوستان انتقاد ميكرد كه چرا از خود ضعف نشان ميدهند و در زندان چه راست دربارة خودش گفت كه شير را هر چند در زنجير نگهدارند گربه نميشود. او در زندان مختصر ارتباطي از طريق نامه با آيتالله زنجاني كه نهضت مقاومت ملي به پايمردي او تشكيل شده بود پيدا كرد و آيتالله زنجاني تلاش بسياري را در تعيين وكيل و تقبّل هزينههاي دادگاه دكترفاطمي نمود و در اين ارتباطات برگهاي زرّين ديگري در پروندة دكترفاطمي ثبت شد. با تلاش پيگير آيتالله زنجاني سرتيپ قلعهبيگي با شرافت تمام بدون دريافت وجهي وكالت دكترفاطمي را پذيرفت و در ابتدا كه فكر ميكرد شايد مفيد واقع شود, تلاش فراواني كرد و شهيدزاده وكيل دادگستري نيز در تهيه لايحة دفاعي بدون دريافت وجهي بسيار كمك كرد.
روز 7 مهرماه 1333 دكترفاطمي را درحاليكه از درد به خود ميپيچيد روي برانكارد به دادگاه نظامي منتقل كردند. وكيل او سرتيپ قلعهبيگي از دادگاه خواست تا قاضي و دادستان از محل زندان كه نزديك هم بود ديدن نمايند تا آثار استفراغ خون شب قبل دكترفاطمي را مشاهده نمايند و به آنها اثبات شود كه در اين شرايط محاكمة او غيرقانوني است اما پزشكان خائن سرلشكر دكترخوشنويسان, سرلشكر دكترايادي, سرتيپ دكترمقبل و سرهنگ دكتر تديّن با وجود استفراغ خون شب قبل اعلام نمودند كه در سلامت است و وكيل او نيز پس از زمان تنفس, ديگر به دادگاه بازنگشت و براي اينكه سريعتر كار تمام شود وكيل دكترشايگان و مهندس رضوي را كه حتي تا آنموقع پرونده را نديده بود بهعنوان وكيل تسخيرياش انتخاب كردند و تيمسار آزمودة جلاد كه به روزگار خودكسي از او منفورتر نبود و او را «آيشمن ايران» ناميدند درحاليكه حتي محاكمة مصدق هم علني بود از دادگاه خواست تا محاكمة دكترفاطمي سرّي و غيرعلني باشد و سرانجام حكم دستوري اعدام دكترفاطمي صادر شد.
رئيس دادگاه اوليه سرتيپ قطبي و رئيس دادگاه تجديدنظر سرلشكر مزيّن بود و تقاضاي فرجام هم رد شد. دكترفاطمي در روزهاي اول براي نوشتن چند صفحه از لايحة دفاعي خود درحاليكه 3 هفته پس از مطبوعات از ادعانامة دادستان اطلاع پيدا كرده بود تا دو سه روز دست به قلم نبرد و شديداً تب كرده و به حا لت ضعف افتاد. بخشهايي از دفاعية دكترفاطمي چنين است:
... با همة انتقامجوييها و خشونتها و بدرفتاريهايي كه با من بهخصوص شده است هزارمرتبه آن زجرها و عقوبتهاي را بر مهر و لبخند هر بيگانه ترجيح ميدهم و سيلي از دست هموطن خود را بهتر از نوازش و عطوفت ديگري ميپذيرم...
... اين مرد بزرگ (دكترمصدق) 50 سال امتحان تقواي سياسي و شرف و مردانگي را داده بود, شجاعت و شهامت او را در ديگري نديده بودند...
بهطوركلي شيوة دفاع دكترفاطمي در دادگاه شيوهاي مستدل و قانوني بود و در ضمن در ابتدا اعلام داشته بود كه نتيجه را از ابتدا پيشبيني ميكند و محال است ماهها تلاش و برنامهريزي براي حفظ قانون قرباني شود و بنا به گفتار معروف لافونتن «دليل قويتر هميشه مقبولتر است.» اما بهخاطر آنكه ديگران تصور نكنند مطلب صورت قهر و تعرض به خود گرفته است و يا آنقدر در جوابدادن عاجز شده است كه سكوت كرده است از خود دفاع ميكند.
در ابتدا به صلاحيت دادگاه اعتراض ميكند كه مورد قبول واقع نميشود و پس از آن نحوة بازجويي و سؤال و جواب را شرح ميدهد كه تماماً خلاف قانون بوده و در آن ايام متهم قانوناً بايستي استراحت ميكرده است. دكترفاطمي ادعانامة دادستان را به سه بخش 1ـ قسمت حماسي و رزمي 2ـ قسمت مبالغه و اغراق 3ـ قسمت ناسزا و دشنام تقسيم ميكند و بيان ميدارد كه اگر اين سه بخش را از ادعانامه حذف كنند چيزي از آن باقي نخواهد ماند...
... بايد پرسيد ما به آسايش عامه چه صدمهاي وارد آوردهايم؟ به جان چه كسي سوقصد نمودهايم؟ ... به كيفر رسانيدن ما چه ارتباطي با تأمين تماميت و استقلال كشور دارد؟...
قابل توجه آنكه دادستان در ادعانامه بيان ميكند كه متهم در 25 مرداد قصد كودتا داشته است... و دكترفاطمي بيان ميدارد من كه با سروپاي برهنه در منزلم دستگير شدهام قصد كودتا داشتهام اما آنان كه به منزل من حمله كردهاند آنقدر پاك و معصوماند كه حتي نامي از آنان نبايد برده شود...
در جواب به برخي موارد اتهامي, دادستان چنين ميگويد كه چگونه ممكن است كسي با نوشتن 3 سرمقاله و شركت در يك ميتينگ و مخابرة يك تلگراف بتواند اساس حكومتي را بر هم زند و بهراستي وزير امورخارجه چگونه ميتواند اساس حكومتي را تغيير دهد مگر آنكه مردم با او همعقيده باشند...
مكتوبها در زندان
اينك به بيان برخي نكات برجستة مكتوبات وي در زندان ميپردازيم: مكتوب1ـ او از رفقاي جبهةملي گله ميكند كه چرا قاطعانه سخن نميگويند؟... حضرتعالي از راه خانوادههايشان بفرماييد به آنها بگويند خيلي كمظرفيتي از خود نشان ندهند.. توصيه فرماييد ارزش مبارزات مردم را خراب نكنند آنها اقلاً اميد نجات را دارند كه مخلص با اين وضعيت اين اميد را هم ندارم.
من و دل گر فنا شديم چه باك غرض اندر ميان سلامت اوست
مكتوب 2ـ روحية بنده به فضل الهي محكم و قوي است زيرا حق با ماست و هر كه حق با اوست, خدا با اوست...
مكتوب 4ـ در اين مكتوب ميخواهد كه رفقاي جبهةملي نحوة دفاع او را مشخص كنند و بپرسند كه آيا دكترمصدق دستوري براي او دارد يا نه و ميگويد: «مخصوصاً اين نكته را بنده با كمال صداقت و آرزوي خلوص عرض ميكنم كه بههيچوجه در تعيين اين خطمشي منافع شخصي ما را در نظر نگيريد كه بنده مريضم, چاقو خوردهام, زن, بچه, خواهر و برادرم چه ميگويند بلكه آن چيزي را در نظر بگيريد كه ما به خاطر حفظ و حمايت آن جهاد كرده و به اين روز افتادهايم... آرزو دارم كه نفسهاي آخر زندگيام نيز در راه نهضت و سعادت هموطنانم صرف شود...» و در مورد شيوة دفاع ميگويد: «به هرحال در دادگاه ما ميتوانيم بسياري از حقايق را فاش كرده و داغ باطله بر كنسرسيوم و حاميان او بزنيم... بر فرض كه هيچكس هم نفهمد و صداي ما را خفه كنند در تاريخ و در پرونده باقي خواهد ماند و فرداي روشن ممكن است مورد استفادة نسلهاي آينده و همچنين نسل معاصر قرار بگيرد... و يا راه ديگر آن است كه معتدل و ملايم حرف بزنيم و طلب عفو و بخشش كنيم و چند سال زندان براي ما حسبالامر تعيين كنند كه زير بار شق آخري بنده هرگز نخواهم رفت حتي اگر آنچه دلشان بخواهد دادگاه رأي دهد...»
مكتوب 9ـ «... به هرحال وضعيت با هر جانكندني هست (البته از نظر مزاج) ميگذرانم ولي به جدّ بزرگوارمان قسم كه اگر خيال كنيد به قدر سر سوزن اين لوطيبازيها در اراده و روحية مخلصتان تأثير داشته باشد اگر حمل بر خودستايي نباشد عرض ميكنم (شير را هر چند در زنجير نگهدارند ممكن نيست گربه شود) از اين حيث خياتان راحت باشد... به خواهرم بفرماييد كه ابداً متأثر و ناراحت نباشد بلكه برعكس افتخار كند كه برادرش دلال و واسطهفروش وطن نشد و به احساسات و عقايد جامعه سر تعظيم فرود آورد...»
پس از صدور حكم اعدام در مكتوب شمارة 11 چنين مينويسد: ... در اين موقعيكه يك ساعت از صدور رأي دستوري ميگذرد, يك ذرّه ناراحت نيستم زيرا اگر آن افتخار را پيدا كنم كه در راه وطنم اين نيمةجان را بگذارم درست در راه حقيقي خودش صرف شده است...
در اين هنگام كه حكم اعدام او صادر شده بود حجم زيادي از نامههايش در ارتباط با كنسرسيوم و نفت بوده است و سرانجام در آخرين مكتوب خود در شب 19 آبان آشكارا از عذاب 15 ماهة بعد از كودتا گلايه ميكند و بيان ميكند كه از اين زندگي سراسر رنج و عذاب خسته شده است...
لازم به ذكر است كه آيتالله زنجاني به كمك آقاي شهشهاني تلاش بسياري براي جلوگيري از اعدام دكترفاطمي ميكند و حتي از آيتالله بروجردي هم كمك ميخواهد و آيتالله بروجردي در پاسخ او چنين ميگويد: «انگليسيها از او كينه به دل دارند, شاه هم ضعيف است كاري نميشود كرد.»
حماسة شهادت
ساعت چهاروهفت دقيقة صبح 19 آبان تيمور بختيار فرماندار نظامي به همراه آزموده دادستان ارتش و عدهاي ديگر ازجمله قاضي عسگر, سرتيپ دكترايادي, سرتيپ نجفزاده و سرهنگ دكتر تديّن به زندان ميروند.
دكترفاطمي در تب ميسوخت و توان حركت نداشت. اما پزشكان به امر شاه برگهاي كه حاكي از سلامت او بود امضا كردند...
آزموده گفت: «اگر وصيتي داريد بفرماييد شما كه مكرر ميگفتيد از مرگ ابايي ندارم و مرگ حق است كه دكترفاطمي نگذاشت سخنانش تمام شود و گفت آري آقاي آزموده مرگ حق است آن هم مرگ چنين پرافتخاري, من ميميرم كه نسل جوان ايران از مرگ من عبرتي گرفته و با خون خود از وطنش دفاع كرده و نگذارد جاسوسان اجنبي بر اين كشور حكومت نمايند. من درهاي سفارت انگليس را بستم, غافل از آنكه تا دربار هست انگليس سفارت لازم ندارد...
آزموده از او خواست تا اگر تقاضايي دارد بگويد و دكترفاطمي خواهان ديدار با خانواده و ملاقات با دكترمصدق و صحبتي با افسران شد كه آزموده با خشم به او گفت هنوز هم دست از سر اين مرد برنميداري؟ ودكترفاطمي تنها توانست چند لحظهاي با دكترشايگان و مهندس رضوي خداحافظي كند و آن هم چه خداحافظي سوزناكي كه خاطرة آن تا سالها باقي ماند... دكترفاطمي, مصدق را وصيّ خود قرار داد.
قبل از اجراي حكم به آزموده گفت: «آقاي آزموده مرگ بر دو قسم است: مرگ در رختخواب ناز... مرگ در راه شرف و افتخار و من خداي را شكر ميكنم كه در راه مبارزه با فساد, شهيد ميشوم, خداي را شكر ميكنم كه با شهادتم در اين راه دين خود را به ملّت ستمديده و استعمارزدة ايران ادا كردم...
مقامات نظامي در مصاحبهاي در موردش گفتند: «در آنموقع روحيهاش بهقدري قوي بود كه اگر كسي از اوضاعش اطلاع نداشت هرگز باور نميكرد كه اين شخص تا دقايقي ديگر اعدام ميشود...
خورشيد نخستين طلايه روز را بر بلنداي البرز ريخت...
دكترشايگان و مهندس رضوي با ديدگان اشكبار, خود را روي تخت دكترفاطمي انداختند. دقايقي بعد صداي آزموده در محوطه پيچيد: آمبولانس لازم نيست خودش ميآيد, دكترفاطمي آمد بلند شود اما افتاد سربازان زير بازويش را گرفتند و او را به قتلگاه بردند... او با چشمان باز در برابر جلادان ايستاد... آخرين سخنان او اين بود:
بسمالله الرحمن الرحيم ـ ”پاينده باد ايران“ ـ ”زنده باد دكترمحمدمصدق“
هشت گلوله از لولههاي تفنگ چهار سرباز شليك شد, دو تير درست بر روي قلب و شش تير روي سينه... خون پاكش بر زمين ريخت و از آن لالههاي سرخ روييد... صداي گلوله در فضا پيچيد... ستارهاي در آسمان نبود... نام پرافتخار دكترفاطمي در آنموقع بهعنوان «تنها شهيد جبهةملي» ثبت شد...
شهيد دكترفاطمي در نظر مصدق
دكترمصدق در نامة معروف خود دربارة مليشدن نفت چنين مينويسد:
«اگر مليشدن صنعت نفت خدمت بزرگي است كه به وطن شده است بايد از كسي كه اول اين پيشنهاد را نمود تشكر كرد و آنكس شهيد راه وطن دكترحسين فاطمي است كه روزي در خانه جناب آقاي نريمان پيشنهاد خود را داد و عمده نمايندگان جبهةملي حاضر در جلسه آن را به اتفاق تصويب نمودند. رحمهالله عليه كه در طول مدت همكاري با اينجانب حتي يك ترك اولي هم از آن بزرگوار ديده نشد.» و بهراستي اين جمله كه «حتي يك ترك اولي از آن بزرگوار ديده نشد» از كسي چون دكترمصدق كه همواره به معناي دقيق كلمات توجه داشت بيانگر چيست؟
در نامهاي خطاب به خانوادة شهيدفاطمي مينويسد: ... هرگاه به ياد زجرهايي كه به آن رادمرد داده شده است ميافتم بياختيار متأثر ميشوم... يقين دارم كه نام نيكش همواره در لابهلاي صفحات تاريخ ايران باقي خواهد ماند... و دربارة گناه او ميگويد: «آري شادروان دكترحسين فاطمي يك تقصير داشت و آن پيشنهادي بود كه در يكي از جلسات جبهةملي براي ملّيشدن نفت كرد و به جزاي خود هم رسيد...»
دكتر كريم سنجابي رهبر جبهةملي در سالهاي بعد در خاطرات خود مينويسد: ... از همان روزي كه شروع به كار كرد تا روزي كه حكومت مصدق ساقط گرديد بنده اين شهادت را ميدهم كه نه قدماً و نه قلماً و نه لفظاً هيچگونه خطايي و انحرافي از او نديدم. مردي بود شجاع و بيباك... در ملاقات با شاه خيلي از خود گستاخي نشان ميداد... و حتي يكبار به شاه گفته بود: «اگر تو نخواهي نخستوزير شوي دكترمصدق نميخواهد شاه شود.
حسين شاهحسيني: «مرحوم دكترفاطمي نيرودهنده و تقويتكنندة اصلي نهضت جبهةملي ايران بود, كه جا دارد از او بهعنوان شهيد برتر نهضتملي ايران ياد كرد.»
و بايد داستان قتل مظلومانة او را كه به قتل «اميركبير» شباهت ميبرد نوشته آيد مكرر در مكرر تا ياد آنانكه بر وعدة خود وفا كردند و ايمان خود را نفروختند از يادها نرود. سلطنت شاه با تيرباران شهيد دكترفاطمي در مسيري افتاد كه گرچه 25 سال بعد, اما سرانجام به رسوايي افتاد و جنايات رژيم تا آنجا پيش رفت كه سازمان عفو بينالملل در گزارش سال 1974 و 1975 خود نوشت: در نقض حقوق بشر كارنامة هيچ كشوري تيرهتر از ايران نيست... نوشتهاند كه شهيد دكترفاطمي با خون خود مشروعيت را از حكومت كودتا گرفت.
در زمان احمدشاه قاجار هنگامي كه اطرافيان احمدشاه به او فهماندند كه بايد رضاخان را بكشد وگرنه سلسلة قاجار را منقرض خواهد كرد او در جواب گفت: «جدّ من اميركبير را كشت و او بسيار عزيز شد, اگر من رضاخان را اكنون بكشم او نيز اميركبير خواهد شد و خون اميركبير موجب انقراض سلسلة قاجار شد و قاجار منقرض شد و به همين طريق نيز پهلوي با تيرباران شهيد دكترفاطمي كينهاي شديد در مليگرايان كاشت و سرانجام نيز با رسوايي تمام منقرض شد. به هر روي قبل از 28 مرداد ايران در راه دموكراتيكشدن بود.
مزار سردار بزرگ نهضتملي ايران شهيددكترفاطمي طبق خواست او در جوار مزار شهداي سيتير در ابنبابويه تهران قرار دارد, درحاليكه رژيم حتي سنگ قبر او را نيز دو نيم كرده بود و مزار خواهر فداكارش نيز در كنار مزار او است. بر سر مزار او اين شعر نوشته شده است:
بر سر تربت ما چون گذري همّت خواه كه زيارتگه رندان جهان خواهد شد
تنها فرزند شهيد دكترفاطمي, دكترعلي فاطمي دكتراي خود را در رشتة اقتصاد اخذ نموده است. از همكاران اين شهيد كبير ميتوان: دكترسعيد فاطمي, شهيد محمد مسعود, محمدعلي سفري و... را نام برد.
چو بد كردي مباش ايمن ز آفات كه واجب شد طبيعت را مكافات
25 سال بعد وقتي شاه از برابر امواج انقلاب ملت ميگريخت تنها سفارش يكنفر را به نخستوزير منصوبش كه ادعاي پيروي از مصدق را داشت نمود و آن آزموده دادستان دادگاه نظامي مصدق و يارانش بود و اين درحالي بود كه بيشتر نزديكان خود را در زندان جا گذاشته بود.
شعبان بيمخ و آزموده به خارج گريختند و اكنون در منتهاي نكبت و بدنامي درحاليكه اكثر اعضاي خانوادة خود را از دست دادهاند, از رنجهاي زندگي خود ميگويند و مينويسند.
نصيري 25 سال بعد در اوايل انقلاب در صفحة تلويزيون ظاهر شد و چند روز بعد هم اعدام شد و ميراشرافي هم به همراه پسرش چندي بعد اعدام شد. مولوي به درجات بالاتر رسيد وسرانجام هليكوپترش روي دكل برق فشار قوي سقوط كرد و تكهتكه شد. سروان شقاقي كه در 25 مرداد مأمور دستگيري دكترفاطمي بود تا درجة سرلشكري هم رسيد و سرانجام زير فشار شديد شاه دست به خودكشي زد. بختيار پس از مدتي چنان با شاه درگير شد كه به خارج گريخت و توسط ساواك ترور شد و محمدرضا پهلوي شاه ايران پس از مدتي دربهدري درحاليكه در 4 ماه 20 كيلو لاغر شده بود, با نكبت تمام در مصر مرد.
اين جهان كوه است و فعل ما ندا...
شهيد دكترفاطمي اگرچه زود رفت اما آنچه از او باقي ماند نام نيك بود و قاتلانش اگرچه ديرتر ماندند اما بهجز بدنامي چيزي از آنان باقي نماند.
بخشي از اولين سرمقاله به قلم دكترفاطمي در اولين روزنامة متعلق به خودش (يكشنبه 14 تيرماه 1321 اولين سرمقالة باختر به قلم حسين فاطمي):
خدا ـ ايران ـ آزادي:
... بالاخره بايد برويم به نزد پدران, ميشود با روي سياه رفت؟ ماييم و آيندگان با خفّت و خواري ميتوان در گور خفت؟ نه... اين امر محال است... در راه انجام مقصود فداكاري ميكنيم جانبازي ميكنيم... و تا لب پرتگاه ميرويم ولي مردانه ميكوشيم...
بخشهايي از اولين سرمقالة دكترفاطمي براي باختر امروز پس از ترور نافرجام: كشتهشدن در راه نجات يك ملت, بزرگترين افتخار است... تنها آتش مقدسي كه بايد در كانون سينة هر جوان ايراني هميشه زبانه بكشد اين آرزو و ايدهآل بزرگ و پاك است كه جان خود را در راه رهايي جامعه و نجات ملت خود از چنگال فقر و بدبختي و ظلم و جور بگذارد... اين گلوله اينتليجنت سرويس به پايداري و استقامت من افزود و مرا در راه خدمت به ميهن عزيزم سرسختتر و آهنينتر و فداكارتر نمود...
و او با خون خويش ثابت كردكه كماكان بر عهدي كه از اول با خداي خويش بسته بوده تا پاي جان پايدار مانده است.
منابع:
كشتگان بر سر قدرت (مسعود بهنود)
رودخانة خروشان عشق (محمود حكيمي)
خاطرات و مبارزات دكترحسين فاطمي (بهرام افراسيابي)
و...
سوتيترها:
به هرحال در دادگاه ما ميتوانيم بسياري از حقايق را فاش كرده و داغ باطله بر كنسرسيوم و حاميان او بزنيم... بر فرض كه هيچكس هم نفهمد و صداي ما را خفه كنند در تاريخ و در پرونده باقي خواهد ماند و فرداي روشن ممكن است مورد استفادة نسلهاي آينده و همچنين نسل معاصر قرار بگيرد
من ميميرم كه نسل جوان ايران از مرگ من عبرتي گرفته و با خون خود از وطنش دفاع كرده و نگذارد جاسوسان اجنبي بر اين كشور حكومت نمايند. من درهاي سفارت انگليس را بستم, غافل از آنكه تا دربار هست انگليس سفارت لازم ندارد...