نگاهي به فراز و فرود شوراي ملي مقاومت(3)
اشاره: ميگويند «شورا» جوهر دموكراسي است و براي برونرفت از هر تضادي بايد به آن متوسل شد. دغدغة ما ايرانيها اين است كه چرا شوراها, تشكلها و احزاب ما هركدام بعد از رونق اوليه خيلي زود به ركود و كدورت و انحلال كشيده ميشوند, پايان خوبي ندارند و اثر نامطلوبي در ذهن مردم از خود بهجا ميگذارند؟ ما شوراهاي متفاوتي داشتهايم, چه در درون جمهوري اسلامي ـ نظير شوراي شهر ـ و چه در بخش اپوزيسيون بعضاً برانداز؛ اما در عمل ديدهايم كه نهتنها اين شوراها عملكرد و بيلان مشخص و مثبتي نداشتهاند, بلكه منفي هم عمل كردهاند. واقعاً اگر «شورا» تنها راه خروج از بنبست بهحساب ميآيد, خود اگر به بنبست برسد تكليف چيست؟ چرا شوراها خود به بنبست رسيدهاند؟ به خاطر اصول غلط؟ يا استراتژي غلط؟ و يا هژمونيطلبي اعضا و رهبران و نشناختن درست شرايط و ارزيابي غلط از شرايط؟
در همين راستا به كتابي برخورديم بهنام «فراز و فرود شوراي ملي مقاومت» كه توسط «انجمن ايران پيوند» مستقر در هلند درسال 1381 منتشر شده است. در اين كتاب سعي شده است كه با يك كار نسبتاً علمي, به ارزيابي و نقد و بررسي «شوراي ملي مقاومت» پرداخته شود. اساس «شوراي ملي مقاومت» با اين جمعبندي شكل گرفت كه دكتر بنيصدر بعد از بركناري از رياستجمهوري و مخفيشدن به اين نتيجه رسيد كه اگر مردم ايران در انتخابات رياستجمهوري (رجايي) شركت چشمگير داشته باشند, از مخفيگاه بيرون ميآيد و زندگي علني خود را شروع ميكند و اگر شركت در انتخابات چشمگير نبود, خود را رئيسجمهور قانوني مملكت دانسته و بايد راه مهاجرت و تبعيد را انتخاب كند. بنيصدر در كتاب خاطراتش ـ درس تجربه ص 345 و 346 ـ در اينباره مينويسد:
«... وقتي كه تصميم گرفتيم به خارج بياييم, آقاي مسعود رجوي آمد به محلي كه من مخفي بودم, او در آنجا گفت, ميخواهيم قبل از برگزاري انتخابات رياستجهموري ـ كه 40 روز بعد انجام ميشد ـ خارج شويم. من گفتم نه, اول بايد ببينيم مردم ايران در اين انتخابات رياستجمهوري چگونه عمل ميكنند. اگر مردم رفتند پاي صندوقها و رأي دادند, معنايش اين است كه اين كودتا را تأييد كردهاند. بنابراين, من ديگر تكليفي ندارم و از مخفيگاه بيرون خواهم آمد و يك اعلاميه خواهم داد كه مردم ايران! شما با رفتن بهپاي صندوقها و دادن رأي خود, اين كودتا را تأييد كرديد. كشور مال شماست... چون انتخاب شما, اينطور شده است, من هم انتخاب شما را ميپذيرم. آقاي رجوي گفت: «اكثرهم لايعقلون, قرآن ميگه اكثر مردم عقل ندارن. شما ميگيد اگر مردم رفتند پاي صندوقها, خب, ميرن, آخوندها بهشون ميگن برويد پاي صندوقها, اينها هم ميروند پاي صندوقها.»
گفتم: «اولاً, شما قرآن را نخواندهايد... قرآن دربارة كفار ميگويد و نه به مردم مسلمان ايران. قرآن ميگويد با كفار رفتار خشن نداشته باشيد, چون از روي ناداني كافرند. نگفته است به اين كه مردم رأي ندارند. دوم اينكه موقعيتي كه من دارم از همين مردم دارم وآنها به من رأي دادند و اگر رأي آنها نبود,من رياستجمهوري ندارم. يك آدمي هستم مثل بقيه. سوم اينكه شما اشتباه ميكنيد و كاملاً مطمئنم كه مردم نميروند و در اين انتخابات شركت نميكنند. اگر مردم شركت نكردند, من هم بهعنوان رئيسجمهور وظيفه دارم تا از ايران خارج شوم و آن كارهايي كه قبلاً گفتيم بايد بكنيم و ازسوي اين ملت.»
«وقتي انتخابات رياستجمهوري برگزار شد, در وزارت كشور كه مسئوليت اجراي انتخابات را به عهده داشت, چندتن از دوستان ما كه آنجا بودند و رژيم هم نميدانست, به ما خبر دادند در سراسر كشور فقط دوميليون و هفتصدهزار نفر در انتخابات شركت كردند و رأي دادند. يعني درواقع, به اين شكل آن انتخابات را بهطور خودجوش تحريم كردند, بدينترتيب, مردم موضع خودشان را ابراز كردند و...»
ميبينيم كه چهطور بنيصدر با ارزيابي نادرست, خود را رئيسجمهور قانوني مينامد, راه مهاجرت در پيش ميگيرد و به كمك مسعود رجوي شوراي ملي مقاومت را براساس يك آمار سرابگونه, تشكيل داده, خود را رئيسجمهور قانوني مينامد و مسعود رجوي را به سمت نخستوزيري خود در اين شورا منصوب ميكند. تاريخ تأسيس شوراي ملي مقاومت 30 تير 1360 است. بررسي كار شورايي كه اين چنين براساس آمار و ارزيابي نادرست از جامعة ايران استوار ميشود, ميتواند ما را در بررسي و ارزيابي نفس «شورا» كمك كند. با ارزيابي ابعاد ايدئولوژيك, استراتژيك و تشكيلاتي شوراي ملي مقاومت, ميتوانيم به ارزيابي ديگر شوراها و تشكلها و تا حدي به اصول و ضوابط محكم براي برپايي و دوام يك «شورا» پي ببريم.
در كتاب «فراز و فرود شوراي ملي مقاومت» با تني چند از اعضاي سابق اين شورا و برخي صاحبنظراني كه عضو نبودهاند مصاحبه شده است: بابك اميرخسروي, دكترمنصور بياتزاده, دكتر محمد برقعي, رضا چرندابي, دكتر علياصغر حاجسيدجوادي, بهروز حقي, مهدي خانباباتهراني, مهدي خوشحال, مهندس پرويز دستمالچي, دكتر علي راسخ افشار, محمود راسخ, كامبيز روستا, هادي شمس حائري, احسان شريعتي, مهندس منوچهر صالحي, دكتر منصور فرهنگ, دكترحسين لاجوردي, دكترحسن ماسالي, داريوش مجلسي, دكترمهدي ممكن, دكترعليرضا نوريزاده, بهمن نيرومند و ديدگاههاي مكتوب حزبدموكرات كردستان ايران. براساس تقسيمبندي اجمالياي كه نشرية چشمانداز ايران انجام داده است, سؤالات حول سه محور اساسي دور ميزند:
1ـ انگيزه, ضرورت و دليل تشكيل شوراي ملي مقاومت
2ـ عملكرد شورا و نقدهاي فيمابين, مشكلات طبيعي ناشي از مشي غلط يا ناشي از خودمحوريها...
3ـ سير جداييها و افول شوراي ملي مقاومت و دلايل آن.
ما برآنيم تا مهمترين بخش از پاسخهايي را كه اعضاي شوراي ملي مقاومت به اين پرسشها دادهاند, در نشريه درج كنيم.
در شمارة 21 نشريه در بخش نخست اين موضوع, پاسخ مصاحبهشوندگان به پرسش نخست يعني «انگيزه, ضرورت و دليل تشكيل شوراي ملي مقاومت» بررسي شد. در قسمت دوم تلاش كرديم پاسخ به پرسش دوم را تقديم كنيم, اما از آنجا كه تفكيك پاسخهاي پرسش دوم و سوم ممكن نبود, تصميم گرفتيم تا پاسخ مصاحبهشوندگان به هر دو پرسش ـ دوم و سوم ـ را ارائه كنيم. در شمارة قبل پاسخ تعدادي از مصاحبهشوندگان به پرسش دوم و سوم درج شد و در اين شماره نظرات آقايان دكترحسن ماسالي, دكترمحمد برقعهاي, رضا چرندابي, دكترحسين لاجوردي, دكتركامبيز روستا, محمود راسخ, مهندسپرويز دستمالچي, دكترمنصور بياتزاده, مهندسمنوچهر صالحي, دكترعلي راسخ افشار, داريوش مجلسي, مهدي خوشحال و دكترعليرضا نوريزاده از نظر خوانندگان ميگذرد.
تصحيح و پوزش: در بخش اول و دوم «نگاهي به فرازوفرود شوراي ملي مقاومت» (چشمانداز ايران شمارة 21 و 22) آمده بود كه همة مصاحبهشوندگان انجمن «ايران پيوند» از اعضاي شوراي ملي مقاومت بودهاند, درحاليكه اينگونه نبوده و با دقت در متن مصاحبهها ميتوان به اين امر پي برد.
دكترحسن ماسالي: در اينجا توضيح بدهم كه چرا «شوراي ملي مقاومت» به يك اتحاد سياسي و مبارزاتي مطلوب و به يك آلترناتيو ملي و دموكراتيك تبديل نشد؟ اين دلايل را بهطور فشرده بيان ميكنم.
مدت كوتاهي از عمر شورا نگذشته بود كه متأسفانه موسي خياباني و تعدادي از كادرهاي مهم اين سازمان در داخل كشور كشته شدند. درنتيجه روابط سازماني در داخل و بالطبع در خارج از كشور مختل شد. طبق ارزيابي من, در اين شرايط رهبري خارج كشور سازمان مجاهدين, از شكلگيري يك اتحاد جدي سياسي مانع شد و از ورود عناصر بانفوذ و با شخصيت سياسي جلوگيري كرد. زيرا واهمه داشت كه هژموني و ابتكار عمل را در شورا و صحنة سياسي از دست دهد. بنابراين نهتنها با متحدين اصولي خود با تنگنظري و فرقهگرايانه رفتار كرد, بلكه برخلاف همة شيوههاي معقول مبارزاتي و فن مبارزة اجتماعي, بهجاي بازسازي تشكيلات داخل كشور و اعزام كادرهايي بهداخل براي اين بازسازي, دستور داد و حتي تهديد كرد كه كادرها به خارج از كشور بيايند.
رهبري خارج از كشور مجاهدين وحشت داشت از اينكه بعد از كشتهشدن موسي خياباني, «كنترل» مبارزين داخل كشور را از دست بدهد. ماجراي طلاق و ازدواج و تبديلكردن سازمان به يك فرقة سياسي ـ مذهبي به همين دليل انجام شد.
مجاهدين بهجاي كوشش براي جذب گروهها و عناصر جدي و صاحبنظر و با شخصيت به عناصر فرصتطلب و فرمانبردار ميدان ميدادند. اين عناصر وظيفه داشتند درمقابل مجاهدين و مسعود رجوي «تمكين» كنند و درمقابل به منتقدين مجاهدين فحاشي كنند.
هنگام تشكيل شورايمليمقاومت, هنوز منطقة وسيعي در كردستان در اختيار حزب دموكرات كردستان ايران و ساير نيروها بود. رهبري مجاهدين بهجاي آنكه نيروهايش را و همينطور رهبري سياسي نظامياش را به كردستان منتقل كند, بهدليل ضعف دروني خودشان با اين انتقال مخالفت كرد و ابتدا در پاريس و بعد در عراق مستقر شدند و با اين استقرار درواقع پيوند خود را با مبارزات مردم ايران از دست دادند. (در اين باره اسناد پيشنهادهاي سازندة ما موجود است.)
مجاهدين كه پايههاي تشكيلاتي خود را در داخل كشور از دست داده بودند و در شكلگيري اتحاد ملي نيز ناكام شده بودند, به قدرتهاي خارجي روي آوردند تا از اين طريق به قدرت برسند. تماس آنها با قدرتهاي بزرگ اين توهم را در آنها تقويت كرد كه «ديگر كار تمام شده است و نيازي به متحدين ايراني ندارند, اما امريكا و فرانسه ابتدا از آنها بهعنوان عامل فشار عليه جمهوري اسلامي استفاده كردند و بعد با «تروريست» ناميدن آنها, طردشان كردند. من تصور ميكنم كه پس از سازش صدام حسين و رژيم جمهوري اسلامي, فاجعة ديگري در اين سازمان روي خواهد داد.
يكي ديگر از دلايل ناكامي شوراي ملي مقاومت, اين است كه اين شورا تحت رهبري سازمان مجاهدين, كه در قالبهاي از پيش ساخته شدة ايدئولوژيك فعاليت ميكند, قرار دارد. نهتنها سازمان مجاهدين, بلكه ساير سازمانهاي ايدئولوژيك و سنتي ايران, نيز قادر نيستند بهتر از مجاهدين عمل كنند. به عقيدة من نقش همه سازمانهاي «ايدئولوژيك» پايان يافته است.
امروز كه به بازنگري گذشته ميپردازيم بايد با شهامت اذعان كنيم كه عدمموفقيت شورايملي مقاومت, فقط متوجة مجاهدين نيست. همة ما كه در شوراي ملي مقامت بوديم (ازجمله خودم) اشكالات بينشي داشتيم. ما درك درستي از دموكراسي نداشتيم. اگر واقعاً دموكرات ميبوديم ميبايد در جريان انقلاب از دكتر شاهپور بختيار حمايت ميكرديم. درواقع ما بايد بهجاي اتحاد با مجاهدين و بنيصدر, با بختيار پيمان ميبستيم... .
من مشروط وارد شورا شدم. دستخط و سند آن نيز موجود است. همينطور, اسناد كوششهايي كه كردهايم, چه به صورت فردي و چه همراه با گروهي كه با من بود, تا شورا را داراي محتواي غني و سازندهاي كنيم, هم وجود دارند. من اولين كسي بودم كه در اعتراض به بينش و منش حاكم بر شورا, از شورا, استعفا دادم. به عقيدة من با خروج حزب دموكرات كردستان ايران و عدمحضور شخصيت دموكرات و صاحبنظري مثل دكترقاسملو, شوراي ملي مقاومت بياعتبار شد. با خروج آقاي بنيصدر, شورا بخشي از طيفهاي مذهبي طرفدار خود را از دست داد. نام سازمان ما در آن زمان «جنبش دموكراتيك ـ انقلابي زحمتكشان گيلان و مازندران» بود كه در گيلان و كردستان فعاليت مسلحانه ميكرد. ما گروه كوچكي بوديم و ادعاي زيادي هم نداشتيم. اما به سهم خود براي تحقق اتحاد و همبستگي ميان نيروهاي آزاديخواه, فعاليت ميكرديم. هنگاميكه من عضو شورا بودم از راه كردستان و آذربايجان به همراه چندنفر از مبارزان گيلاني و كرد, مخفيانه وارد منطقة طالش در گيلان شدم تا مسئلة گسترش مبارزه و مقاومت را با حضور دوستان و در خود منطقه, ارزيابي كنم. در اين هنگام از موقعيت چهارنفر از مجاهدين در آن منطقه مطلع شديم كه ارتباط تشكيلاتيشان, پس از ضربات قطع شده بود. ايشان احتياج به پول و اسلحه داشتند, ما بخش عمدة امكانات خود را در اختيار ايشان قرار داديم. متأسفانه, رهبري سازمان كوچكترين همكاري با ما كه به اصطلاح متحدين شورا بوديم, نميكرد. ما در اين رابطه از خودمان مايه گذاشتيم و هرگز حاضر نبوديم درمقابل روشهاي ناسالم و ديكتاتور مآبانة مجاهدين سكوت كنيم.
دكتر محمد برقعهاي:
تشكيل شورايملي مقاومت فاقد ارزش سياسي بود, زيرا نه از نظر تئوريكي بنيان درستي داشت يا ميتوانست داشته باشد و نه راهي به آيندهاي, هرچند دور دست ميتوانست ببرد. شورايي كه شورا نبود, ائتلافي از نيروها كه ائتلاف نيروها نبود. كپيبرداري ناقصي از انقلاب بود كه با آن نيز همخواني نداشت. اجازه بدهيد كمي مطلب را بشكافم. در ايام تشكيل شورا تمام شكستخوردگان ميدان نبرد, گريختگان به خارج از كشور دم از پيوستگي و يكپارچگي ميزدند و ميگفتند همانگونه كه در زمان انقلاب همه يكصدا شديم و متحد تا حكومت شاه را برانداختيم, حال هم اگر چنين كنيم, حكومت ]آيتالله[ خميني را سرنگون ميكنيم. اين نظر دو اشكال اساسي داشت.
در ايام انقلاب نه ائتلافي ميان نيروها بود و نه شورايي, بلكه يك رهبري بود كه بر موج نارضايتيها سوار شده بود و توسط سازمان روحانيت حركت را هدايت ميكرد. سازماني كه در عين حال كه حزب و سازمان سياسي به شكل كلاسيك خود نبود و اعتبار مبارزاتي هم نداشت. اما مجموعهاي بود كه درطي قرون منافع صنفي يافته بود و راه كاركردن با يكديگر را فراگرفته بودند. در جامعه نيز سازمان و نيروهاي سياسي واقعي پايهداري وجود نداشت تا مسئلة ائتلاف و عمل شورايي به معني واقعي خود, مطرح باشد. بلكه عدهاي افراد با اعتبار سياسي و اجتماعي را جامعه ميشناخت. بهعلاوه چند سازمان سياسي, نزديك به دو دهه بود كه حضور و وجود واقعي نداشتند. مجاهدين خلق هم عملاً وجود نداشت و سازمان چريكهاي فدايي هم نزديك به يك ماه قبل از انقلاب اطلاعيه داد كه غافلگير شده و پيشبيني انقلاب را نكرده و جمعبندي لازم را ندارد.
بدين ترتيب در نهايت امر عدهاي افراد خوشنام و با اعتبار سياسي بودند كه با آقاي خميني كنار ميآمدند. درحقيقت آقاي خميني با دادن امتيازاتي از آنان يارگيري ميكرد. به همين سبب نيز اين همكاري را نه ميتوان ائتلاف خواند, نه شورا, بلكه نوعي توافق بود... . چنين الگويي نيز ظاهراً در ذهن آقاي رجوي بود. زيرا تنها سازمان و تشكل واقعي شوراي ملي مقاومت, سازمان مجاهدين بود و تنها فردي هم كه از اعتبار سياسي بالايي در آن جمع برخوردار بود آقاي بنيصدر بود كه او نيز با گذر زمان, اعتبارش كه از مقام رياستجمهورياش ريشه ميگرفت رنگ ميباخت و مجدداً تبديل به همان سردار بزرگ با چندين تن سرباز ميشد.
ديگر اعضاي شورا هم در اوج خود افراد صاحب نام سياسياي بودند, بدون پشتوانة عملي قدرت سياسي. يعني نه سازماني بهدنبال خود داشتند نه امكانات مالي يا پيوندهاي قدرتي در سطح جهاني. در يك كلام در بهترين شكل خود يك «اعتبار سياسي» بودند تا يك «نيروي سياسي». از اين روي اطلاق «شورا», «ائتلاف نيروها» اتحاد نيروهاي سياسي, همه بيمعني بود و ادعاهايي چون «حقوق مساوي اعضا» و اينكه سازمان مجاهدين نيز يك رأي در ميان ساير آرا باشد, همة مطالب غيرواقعي سياسي بود... .
ارزيابي از زمان و شرايط مبارزة جديد نيز نادرست بود. حكومت آقاي خميني, حكومت شاه نبود كه چون عصاي سليمان موريانه خورده باشد و به بادي فروافتد. حكومتي بود كه از انقلاب آمده بود و ريشه در باورهاي مردم داشت و بيدي نبود كه به اين بادها بلرزد و غولي بود كه بدون جاريشدن سيلاب, خود از پاي درنميآمد. لذا تاكتيك بسيج عمومي براي سرنگوني يك نظام منفور و مطرود كه در زمان شاه كار ميكرد در اينجا معني نداشت.
افراد و سازمانهاي جمعشده در شورا نيز قدرت خود را زياده گرفته بودند و به همين سبب نيز خام خيالي ميكردند كه ميتوانند در چند ماه نظام حاكم را سرنگون سازند. حاصل اين شعارهاي غلط بياعتباري سياسي بود كه با هر عدم موفقيت بيشتر ميشد. تاكتيكهاي مبارزاتي نيز برمبناي همان شعارها و انديشه برگزيده ميشد و بهجاي برنامه ريزي براي يك مبارزه طولانيمدت اهداف كوتاهمدت و ضربهاي مورد نظر قرار ميگرفت كه ناگزير هم, شكست پياپي را بهدنبال ميآورد. شكست پياپي, نبودن يك برنامة مبارزاتي مناسب, عدمآمادگي براي يك كار طولانيمدت سياسي حاصلي جز سرخوردگي پيوسته ندارد و سرخوردگي پيوسته نيز هميشه انشعاب و گسستگي را بهدنبال ميآورد. زيرا عدهاي متوجه ميشوند كه احساساتي و خامطبعانه حركت كردهاند. جمعي نيز انگشت ملامت را بهسوي همراهان تازهآشنا برميدارند و ستيزة داخلي را آغاز ميكنند و بالاخره به علت پاسخگو نبودن انديشة حاكم بر شرايط زمان, فروريزي بناي شورا و اتحاد را ناگزير ميكند.
درسي كه از تجربة تشكيل شورايملي مقاومت براي حركتهاي آينده ميتوان آموخت, آن است كه ائتلاف و اتحاد «مسئلة فيمابين نيروهاست». در خارج از كشور نيز هيچ نيروي سياسي وجود ندارد و پس از دودهه گسست خارجنشينان از متن مبارزات داخل, ديگر نيرويي را در داخل كشور رهبري, هدايت يا راهنمايي نميكنند. لذا سخن از ائتلاف ميان نيروهاي سياسي و اتحاد نيروها همه بيمعني و نادرست است, بلكه براي هرگونه كار مشترك سياسي و توافق در خارج كشور دو اصل را بايد در نظر گرفت: از آنجا كه ميدان مبارزه در داخل كشور است و در آنجا نيز در زمان حاضر نيروهاي سياسي و اجتماعي به اشكال مخلتف وجود و حضور عيني دارند, لذا ائتلاف و شورا اگر معني و كاربردي داشته باشد در آنجا است و نقش خارج از كشور, فشار فكري و سياسي در راه تسهيل اين امر است. آنچه براي سياسيون خارج از كشور معني دارد «توافق» است نه «ائتلاف» زيرا لازمه توافق وجود نيروهاي سياسي نيست, بلكه اعتبارهاي سياسي هم ميتوانند با يكديگر توافق كنند.
بازده و توليد چنين مجموعه به توافقرسيدهاي نيز بيشتر يك امر آموزشي و يك انديشة سياسي بهعلاوة عمليات پشتيباني است تا يك عمل سياسي براي بهدست گرفتن قدرت. اينكه چگونه ميتوان موارد مشترك ميان انديشههاي مختلف را يافت... .
آقاي رضا چرندابي:
در سال 1360 نيز كه شورايملي مقاومت پا به عرصة معادلات سياسي گذارد, برداشت نادرست از ائتلاف سياسي و مفهوم روابط دموكراتيك, در ميان غالب نيروهاي سياسي, رواج داشت جز اين هم نميتوانست باشد. درك سياسي و بالندگي انديشه, در يك جامعه, به ذهنيت فرهنگي آن جامعه, به حافظة تاريخي نيروها و به فرهنگ سياسي فعالين حوزة سياست بستگي دارد. در جامعهاي كه فرهنگ عمومي, از عقبماندگي و نارساييهاي شديد رنج ميبرد, سنت چون بختكي, مجاري تنفسي مدرن و پيشرو را سد كرده است. تنگنظري, انحصارگري همراه با خشونت و عصبيت, گفتمان رايج آحاد سياسي و حتي غيرسياسي ميباشد, نميتوان در انتظار ظهور نيروهاي سياسي دموكرات, روادار, بردبار و سازنده بود. غالب تحقيقاً مطلق نيروهاي سياسي, از مليگرا تا چپ, از مذهبي تا لائيك, به اين بيماري ملي مبتلا بودند. در بستر اين نگاه به سياست و مسائل اجتماعي, آنكه نيرو و توان بيشتري دارد ديگران را تسليم خود و اتوريتهاش ميخواهد و آنانكه از نيرو و توان چنداني برخوردار نيستند, در رقابت با هموزنهاي خويش, در تلاش لانهكردن در دل نيروي بزرگتر و «اتوريتة برحق» برميآيند و در اين دايرة تأسفآور, آنچه كه بازتوليد ميشود جرثومة فرهنگ و منش پست و دون اجتماعي يك كشور است. مبالغه نيست اگر بگويم كه «اتوريته» در چنبرة اين فرهنگ و روابط ناشي از آن, همچون يك حقانيت در اذهان نيروهاي سياسي درگير جلوه ميكند. در درون شوراي ملي مقاومت سازمان مجاهدين خلق با تكيه به نيرو و توان سازماني و قدرت رزمي خويش, مدعي اين اتوريته بود. اما بخت چندان با آنان يار نبود كه همراهشان رئيسجمهور منتخب با 11 ميليون رأي مردم, جاي گرفته بود. مشكل سازمانها و گروههاي كوچك و شخصيتهاي سياسي تشكيلدهندة شوراي ملي مقاومت هم تا حدودي به انتخاب ميان «اتوريته»ها برميگشت؛ اما با جدايي آقاي بنيصدر از ائتلاف با مجاهدين, اين مشكل در عمل برطرف گرديد.
سازمان مجاهدين خلق رفتهرفته به سمبل فقر و عقبماندگي فكري و فرهنگي حوزه سياست تبديل شد؛ درحاليكه تحولات جهاني, از يكسو تحليل جامعهشناسانة شكست انقلاب 57 از سوي ديگر, به مجموعة نيروهاي سياسي كشور امكان ريشهيابي نارساييها را ارزاني داشت. سازمان مجاهدين براي حفظ خود, نيروهايش و اتوريتهاش, برطبل پوسيدة عقبماندگي كوبيد و در مسير جدايي از جوانههاي انديشة مدرن و دموكراتيك تا مرز دريوزگي صدام و صداميان جهان پيش رفت.
سرآغاز پروسة شكست شوراي ملي مقاومت از آنجا خودنمايي كرد كه سازمان مجاهدين خلق تلاش كرد كه هرگونه مراودة سياسي و گفتوگو و ديالوگ با نيروها و جريانات انتقادي را ممنوع و مسدود سازد. ميدانيم كه نيروها و جرياناتي كه در انزواي سياسي و چارديواري تنگ باورهاي جزمي خود بهسر ميبرند. مشكل چنداني در ساختن و پرداختن دشمنان و اضداد آشتيناپذير, براي خود و قبولاندن اين دشمنان به هواداران و اعضاي اكثراً سادهپندار و آسانگير خود ندارند. اين نيروها شبيه جوامع بسته هستند و سمبل جوامع بسته, زندگي قبيلهاي ميباشد كه در وحشت دائمي از تماس و امتزاج با دنياي بيرون قبيلة خود بهسر ميبرند. در محيط زندگي قبيلهاي دوستان و دشمنان, ازلي و ابدي هستند. هركس كه با قبيله نيست, چون عضو قبيلة ديگر است, پس بر قبيله ميباشد. تغيير در باورها, اخلاق و سنتها گناهي نابخشودني ميباشد كه هر عضو سادة آن قبيله, با جديت بايستي از آن پرهيز كند. آنان كه با سازمان مجاهدين خلق, پس از جدايي حزب دموكرات كردستان و بنيصدر و ديگر نيروهاي تشكيلدهندة اوليه باقي ماندند, بر اين موازين و مقررات و محرمات زندگي قبيلهاي گردن نهادند و با نام, حيثيت و آوازة خود, به ياري فرقة اسماعيلية معاصر برخاستند. مترجم «دادگاه تاريخ» توجيهگر بازداشتگاهها و دادگاههاي رمادية عراق شد. روشنفكري تاوان مقهوريت در برابر «اتوريته» را پرداخت. دربارة اين موضوع كه دلايل جدايي جبهة دموكراتيك و شخص آقاي متيندفتري از شوراي ملي مقاومت و يا بهتر بيان كرده باشم, همكاري با سازمان مجاهدين خلق چه بوده است. شايد تنها مرجع صالح براي جوابدادن و روشنكردن موضوع, شخص آقاي متيندفتري باشند؛ اما اگر بخواهيم فرضيات سياسي خود را براي پاسخگويي به اين امر, اساس قرار دهيم, به نتايج خوشبينانهاي دست نخواهيم يافت. روابط غيردموكراتيك سازمان مجاهدين خلق با ديگر نيروهاي سياسي نميتواند علت اين جدايي باشد؛ چرا كه سابقة آن به حدود 15 سال پيشتر برميگردد. مناسبات ضددموكراتيك درون سازمان مجاهدين خلق و وجود زندانها و شكنجهگاهها در عراق, براي عناصر و «بريده»هاي از سازمان مجاهدين خلق هم, طبعاً نميتوانند اين جدايي را توجيه كنند؛ چرا كه كوس رسوايي اين مناسبات و فرياد دادخواهي شكنجهديدهها و زندانكشيدههاي مجاهد, چندگاهي است كه گوش فلك را كر كرده است و موضوع رسيدگي مجامع و محافل حقوقبشري جهاني شده است. وابستگي به عراق و همپيالهشدن با صداميان و استخبارات او هم جزو علل نميتواند محسوب شود؛ چرا كه پيشينهاي بسيار طولاني دارد و از چندي پيش موجبات بدنامي مجاهدين خلق و شوراي مقاومت وابسته به آن را فراهم ساخته است. آنچه تازگي دارد و ميتوان تخمين اين جدايي را بر آن اساس استوار كرد, تحولات سياسي درون كشور, از فرداي دومخرداد 1376 ميباشد. جنبش خودانگيخته و همگاني مردم, در مخالفت با نظام... و احتمالات سياسي ناشي از آن, راه به تحليلها و ارزيابيهاي نويني ميبرد كه هم عقلاني هستند و هم با توجه به قمار سياسي مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت وابسته به آن, نميتوانند مورد عنايت اين مجموعه قرار گيرند. در چنين فضايي كه رأي نزديك به 22 ميليون ايراني مطرح است, اتوريتة مجاهدين خلق و توان نظامي, انساني و مالي آن نميتواند انگيزة كافي براي ادامة فعاليت در آن صفوف باشد؟ با نگرشي منطقي به اوضاع سياسي و پيشينة اين ائتلاف تحولات سياسي در درون كشور و ميان نيروهاي حاكميت جمهوري اسلامي را ميتوان عامل اين جدايي فرض كرد.
نكتة مهم, اما مهمتر از جدايي تشكيلاتي, مرزبندي آگاهانه با ادبيات و فرهنگ سياسي عقبمانده و استبدادي مجاهدين ميباشد. ما كساني را كه ميشناسيم كه از مجاهدين جداشدهاند ولي همان بيان ونوع برخوردها را, كه جايي در صفوف نيروهاي دموكراتيك ندارد, حامل هستند. جدايي از مجاهدين و شوراي مقاومت آنان, بدون نقد عميق و آگاهانة فرهنگ سياسي, منش و شيوههاي توتاليتر آنان, در خدمت پيكار براي دموكراسي نميباشد.
دكتر حسين لاجوردي:
جامعه و كشور ما به لحاظ تاريخ تمدن و فرهنگ غني خود, جايگاه ويژهاي در جهان دارد. همچنين بهدليل آزاديخواهي و استقلالطلبي نيز, ايران جايگاه خاصي در منطقه داراست. اگر كمي ژرفتر نگاه كنيم خواستهاي آزاديخواهانة ما در طول قرن گذشته حدود بيستسال زودتر از ديگر كشورهاي منطقه آغاز شده است و هر بار هم پس از سركوبشدن, نمونههايي از چنين شوراهايي بهوجود آمده است و هر زمانيكه در داخل آن صداقت و پاكي و عزم راسخ و آشنايي با مسائل سياسي در درون و بيرون جامعه وجود داشته, حتي درمقابل سركوبهاي شديد استبدادي نيز مقاومت كرده و دليل آن هم زندهبودن جامعه در حال حاضر است و هرگاه كه فرصتطلبي, مقامپرستي, دستيابي به قدرت به هر قيمت و تقسيم مقام و منصب و حقوق و مقرري و سوارشدن بر مركب وزارت و امروزه در غربت وضع به همين منوال است كه ميبينيم, هدفها تغيير ميكند, تحول اجتماعي, سرنوشت آيندة جامعه و مردم ديگر مطرح نيست و تنها به قدرت رسيدن هدف ميشود و در اينجا چون منافع عمومي مطرح نيست و تنها منافع شخصي است. ادامة راه بسته به ميزان منافع افرادي است كه در روز اول يك مجموعه را بهوجود آوردهاند. اگر ميخواهيد در اين زمينه به عوامل شكست شورا نگاه كنيد كه كار سادهاي نيست و نيازمند يك بررسي سياسي ـ اجتماعي كامل است؛ كه چرا اصولاً چنين مجموعههايي تاكنون در جامعة ما موفق نبوده است؛ بايد بيشتر به عقب برگشت كه اولاً چرا شورا با چنين شكلي تشكيل شد و چرا مورد اقبال همگان قرار نگرفت. آيا ديگراني كه به شورا وارد شدند همگي خائن و خودفروش و بدون علاقه به سرنوشت كشورشان بودند؟ آيا آنهايي كه رفتند و به سرعت بازگشتند از پول ماهيانه و حقوق مقرري و مقام و اتومبيل خوششان نميآمد؟ اين است كه ايجاب ميكند به يك بررسي همهجانبه پرداخته شود.
ما اصولاً عادت نكردهايم براي واژهها و مفاهيم تعريف مشخصي داشته باشيم و بنا به زيبايي و قشنگ بودن نوع تلفظ, از آنها استفاده ميكنيم و در همان زمينه هم دچار توهم ميشويم و امر بر خودمان هم مشتبه ميشود, و اين درحالي است كه در تفكر علمي و منطق عملي, تعريف هر مفهومي مبين عملكرد آن مفهوم است؛ بهعنوان مثال تعريف «جبهه» در ادبيات و فرهنگ سياسي ما به مركزيتي اطلاق ميشود كه افراد, گروهها, سازمانها و احزاب مختلف با ديدگاههاي متفاوت ولي با يك هدف مشترك و با قبول يك اساسنامة واحد براي مدت معين, تشكيل ميشود و به فعاليت در راستاي هدف مورد نظر ميپردازند. اين مسئله براي من مطرح شد كه «جبهةدموكراتيك ملي» يعني چه؟ سازمانها و احزاب و افراد تشكيلدهندة آن كدامها هستند؟...
دكتر كامبيز روستا:
آن زمان مجاهدين ميخواستند (و يا ظاهراً اينطور نشان ميدادند) كه ميخواهند جبهة وسيع ضدفاشيسم... را تشكيل بدهند و پاي آن هم ايستادهاند. عملاً, اما, چندماهي بيشتر نگذشت كه مجاهدين راه خودشان را رفتند و درنتيجه جبهة ضدفاشيستي يا جبهة مقاومت آرامآرام فروپاشيد.
حتماً به ياد داريد كه ابتدا شروع كردند عليه حاجسيدجوادي و شخصيتهاي آزاديخواه و ملي و ليبرال موضع گرفتن و بعد حزب دموكرات كردستان كه حتماً يادتان هست و با قاسملو درافتادند, بهدليل مصالح و منافع گروهيشان در كردستان حالا, اما, ميبينيد كه هيچ نتيجهاي نداشت اين درافتادن با حزب دموكرات كردستان. بعد با ديگر اعضاي شورايملي مقاومت درافتادند. به عبارت ديگر اينها برخلاف آنچه كه در ميثاق (با بنيصدر) به قول خودشان ادعا كرده بودند, خودشان دچار يك هژمونيسم مطلق بودند (و هستند) و درنتيجه من كه آنتي هژمونيست هستم نميتوانستم با اين آدمها كار كنم. در ابتدا فكر ميكردم كه شايد با بحث مفصل ساعتهايي كه به راه ميانداختم ميتوانم از اين سقوط جلوگيري كنم. خيليها, اما متأسفانه در اين جلسات و در اين بحثها سكوت ميكردند, اما همينها بعدها خيلي شديد به مجاهدين تاختند. البته بعد از اينكه تكيلفها روشن شد. من گمان ميكردم كه ميتوانم اين جبهة ضدفاشيستي را نجات بدهم و البته تصور باطلي بود كه داشتم. متأسفانه اين را هم بگويم, براي ثبت در تاريخ, كه اعضاي ديگر شورا هركدام بهدليلي در مقابل مجاهدين حالت تمكين و رضا و سكوت داشتند. به همين دليل بود كه من پيش از آنهاي ديگر از شورا كناره گرفتم.
بگذاريد اين را هم بگويم كه بهجز قاسملو و بنيصدر كه از اول هم معترض نبودند ولي وقتي معترض شدند, واقعاً درمقابل مسعود رجوي موضع روشني اتخاذ كردند. ميدانيد من هميشه به انسانهايي كه موضع خيلي روشن و صريحي اتخاذ ميكنند, حالا به هر دليلي, بسيار احترام ميگذارم, و قاسملو و سپس بنيصدر كه با اينكه با هم سر مسئلة خودمختاري اختلافاتي داشتند, ولي بر سر مواضعشان بسيار روشن ايستادگي كردند و با مسعود رجوي درافتادند. اين را هم بگويم كه ديگران با كمال تأسف, اينگونه موضع نگرفتند و عدمصراحت باعث شد كه افكارعمومي خارج شورا تا مدتها در تيرگي بماند. سؤال ديگران اين بود كه آيا اختلافات درون شورا, شخصي است و يا اين اختلافات اختلاف نظر اساسي است. در همين زمان شوراي متعهد چپ در برلين جلسهاي تشكيل داد و بيانيهاي نوشت و مهدي ]خانبابا[ تهراني را, كه نمايندة ما بود, در شوراي ملي مقاومت وادار كرد از شورا استعفا بدهد. چون او تا آخرين لحظه نميخواست از شورا استعفا بدهد. اين هم فقط مسئلة مهدي نبود و شما ديديد كه بعد از او هم خيليها ماندند. اين خيلي تأسفآور است كه روشنفكران چپ و مترقي ايران, حالا به هر دليلي, اين مسئله را تحمل كردند. نتيجة نهايي اين بود كه شورا فروريخت. يعني به جاي اينكه افراد و شخصيتهايي امثال حاجسيدجوادي را جلب كند و به جبهة ضدفاشيستي... بدل شود, هي نازك و نازكتر شد تا جاييكه فقط نمايندگان جبهة دموكراتيك ماندند و بعضي از شخصيتهاي حقوقي و سياسي كه به اينها پيوستند و سازمان مجاهدين و ديگر هيچ و حالا هم بخش بعدي سرنوشت شورا را ميبينيم...
مرحلة دوم جريان شوراي ملي مقاومت اين بود كه بعد از بيرون آمدن ما و بنيصدر و حزب دموكرات كردستان ايران از شورا و بسياري از شخصيتهاي سياسي ايران هدايتالله متيندفتري و مريم متيندفتري و منوچهر هزارخاني و كريم قصيم اينها با هم در شورايملي مقاومت ماندند (به نظر من البته به اشتباه) و اين را هم بگويم كه من ميدانستم كه اينها تحمل نخواهند كرد... .
آقاي محمود راسخ:
شيوهاي كه در ايجاد شوراي ملي مقاومت بهكار گرفته شد و ماهيت سياسي و عقيدتي و سرشت رهبران سازماني كه به اصطلاح ميخواست نقش مبتكر و پيونددهنده را بازي كند. سازمان مجاهدين و رهبران آن و بهويژه «برادر مسعود» نميتوانست چنين هدفي را محقق سازد. زيرا پيش شرط تحقق چنين هدفي اين بود كه جريانها و سازمانهاي سياسياي كه واحد شرايط پيوستن به چنين اتحادي ميبودند از همان مرحلة تدارك و بحث و گفتوگو دربارة اهداف و ساختار برنامه در اين كار شركت ميداشتند. عدمرعايت اين اصل اساسي موجب آن گرديد كه پس از اعلام تشكيل «شورا» نهتنها شخصيتها و سازمانها و جريانهاي مؤثر به آن نپيوستند, بلكه بسياري از آناني نيز كه از پايهگذاران بودند به مرور زمان با آشكارشدن هدف اصلي «برادر مسعود» از تشكيل شورا و استفاده از آن بهمثابة پلي براي بهقدرت رسيدن خود از آن جدا شدند.
راجع به خروج «جبهه دموكراتيك» از «شوراي ملي مقاومت» بايد بگويم كه چيزي بهنام «جبهه دموكراتيك» مدتها بود كه وجود خارجي نداشت تا به شوراي ملي مقاومت پيوسته باشد كه با خروج آقاي متيندفتري اكنون از آن خارج شده باشد. كسانيكه عضو اين جبهه بودند مانند خود من, يا با آن رابطهاي نزديك داشتند, ميدانند كه اين جبهه در همان زمانيكه آقاي متيندفتري در مخفيگاه بودند و ازجمله در منزل يكي از دوستان ما, بهاصطلاح زوال پيدا كرده بود. صرفنظر از اين واقعيت تاريخي, نميدانم كه اساساً ايشان با تأييد كداميك از سازمانها يا شخصيتهاي عضو جبهه, سازمانها و اعضايي كه البته وجود خارجي نداشتند و در كجا و چه زماني بهعنوان نمايندة جبهه در «شوراي ملي مقاومت» انتخاب شدند و اساساً در كدام نشست جبهه و در كجا و در چه زماني تصويب شد كه «جبهه دموكراتيك» به شوراي ملي مقاومت بپيوندد. البته پيوستن يك «جبهه» به يك «شورا» خود امري است شگفتانگيز!!!...
مهندس پرويز دستمالچي:
... ]سازمان مجاهدين خلق[ در آن زمان, ابداً براي يك مقابله نظامي با نيروهاي حكومتي, نه آمادگي داشت و نه تداركات لازم را ديده بود. «مجاهدين» و ساير همپيمانان آنها را همه در «كوچه و محله» ميشناختند. به همين دليل يا قتل عام شدند يا فرار كردند. بعد مسئلة همكاري آنها با صدامحسين پيش آمد. صدامحسين به خاك ايران حمله كرد و قصد داشت بخشي از جنوب ايران را جدا كند؛ در اين شرايط همكاري با صدام حسين خيانت به منافع ملي بود. بهعلاوه, آيا صدامحسين و رژيم او و سازمان مخوف استخبارات او از ولايتفقيهيون در ايران بهتر بودند؟ همكاري نيروهاي مقاومت در فرانسه, آلمان, ايتاليا و... با متفقين بر عليه فاشيسم مقولة ديگري است كه در محتوا با همكاري با صدامحسين تفاوت بنيادي دارد و دوباره اشتباه محاسبة سياسي و نظامي, و درنتيجه حملة «فروغ جاويدان» به خاك ايران و به كشتندادن بيش از هزاروچهارصد نفر از نيروهاي مجاهدين. قابل توجه اين است كه با تمام اين اشتباهات استراتژيك سياسي و نظامي, رهبري سازمان همچنان كه بود باقي ماند. در هر سازمان و تشكيلاتي كه بويي از دموكراسي و آزادمنشي برده باشد, اگر رهبري سازمان خودش, بهدليل شكستهاي سياسي و نظامي فوراً استعفا ندهد و نرود, بدنة سازمان او را به خاطر بيلياقتي و بيكفايتي و شكست سازمان و به كشتندادن صدها انسان, از پست و مقامش كنار ميگذارد.
دوم اينكه «شورايملي مقاومت»؛ اصولاً شورا نبود و مجاهدين در شورا همهكاره بودند. ديگران به نظر من, خودشان را گول ميزدند (و ميزنند) نيروي انساني شورا را مجاهدين تأمين ميكردند و ميكنند؛ پولش را آنها فراهم ميكردند و ميكنند و... و درنتيجه تصميم را هم آنها ميگرفتند (و ميگيرند). نيروهاي ديگر, آنچيزي را از مجاهدين طلب ميكردند كه خود حاضر به انجام آن نبودند؛ يعني اينكه اگر هريك از گروههاي شورا امكانات را فراهم ميكردند, خودشان نيز تصميمات را ميگرفتند. به نظر من علت اصلي و اساسي شكست شوراي ملي مقاومت بهعنوان يك آلترناتيو دموكراتيك در برابر نظام ولايتفقيه, اين امر مهم بود كه عدهاي ميخواستند با يك نيروي سياسي غيردموكرات, يك آلترناتيو دموكراتيك بسازند كه نشد. در سياست هم هر كاري ابزار خودش را لازم دارد.
تشكيلات جبهة دموكراتيك ملي, بهمعناي يك جبهه, از هنگامي كه وارد همكاري با «شورا» شد, وجود خارجي نداشت. «جبهه» هنگامي از ميان رفت كه نيروهاي مجاهدين و فداييان در ايران (از پيرامونش) كنار كشيدند و در آخرين تظاهرات آنها, در دفاع از آزادي مطبوعات, دويست نفر بيشتر اجتماع نكردند. ... ]در آن زمان[ جبهةدموكراتيك ملي ميخواست همين نقش ]دموكراسي و حاكميت ملت[ را بازي كند كه ناموفق ماند؛ بهدليل آنكه نيروهاي عمدة سياسي و اجتماعي آنكه فداييان و مجاهدين بودند, خود اصولاً در آن زمان, دموكراسي و آزاديهايي فردي و اجتماعي را تحت عنوان «آزاديهاي بورژوايي» رد ميكردند... . يعني «جبهه» بيشتر يك نام بود تا يك تشكيلات واقعي؛ مانند اكثر گروههايي كه به شورا پيوستند (بهغير از حزب دموكرات كردستان ايران) و بعدها هم برخي از افراد رهبري «جبهه» بهمن نيرومند و نيز جبهة متحد چپ از شورا جدا شدند.
دكتر منصور بياتزاده:
]دكتر بياتزاده در اين مصاحبه به نقلقولهايي از آقايان بنيصدر, كامبيز روستا, كريم حقي, حسن ماسالي, ابريشمچي, آقا و خانم متيندفتري و حزب دموكرات كردستان پرداخته و آنها را براساس تحليل خود نقد كرده است. نشريه تنها نقدهاي مستقيم ايشان را به شورايملي مقاومت ميآورد.[
... واقعيت امر اين بود كه عدهاي از روشنفكران ايراني در آن مقطع تاريخي شديداً عاشق دستيابي به قدرت بودند و در همين رابطه است كه با توجه به تحليلها و برداشتهاي متفاوت و حتي متضادي كه از مسائل اجتماعي و نيروهاي سياسي داشتند به دعوت دكتربنيصدر و مسعود رجوي لبيك گفتند و به دفاع از ميثاق كه در مغايرت با نظرات آنها بود پرداختند... شوراي ملي مقاومت متلاشي نشده است و همچون گذشته, سازمان مجاهدين خلق ستون فقرات اين شورا را تشكيل ميدهد. اما شورا پس از گذشت 17 سال از عمرش نهتنها كوچكترين موفقيتي درجهت رسيدن به هدف اصلي كه كسب قدرت باشد, بهدست نياورده است, بلكه شوراي ملي مقاومت بهخصوص سازمان مجاهدين خلق از استقلال و آزادي كه محورهاي اصلي ميثاق و برنامة دولت موقت شورا را تشكيل ميدادند, فاصله گرفته است. در جنگ هشتسالة عراق با ايران, شورا و مجاهدين نهتنها به مراحل نفوذي ارتش عراق و حزب بعث در ايران تبديل شدند و به نفع ارتش عراق و رژيم صدامحسين جاسوسي كردند و در صفوف ارتش دشمن به ايران حمله كردند, بلكه در سطح بينالمللي سياستي همسو و هماهنگ با سناتورهاي استعمارگر و ارتجاعي امريكايي اتخاذ كردند. سازماني كه با همت سعيد محسنها, حنيفنژادها, بديعزادگانها پا به عرصة حيات سياسي گذاشت و روزي بخش لاينفك جنبش آزاديخواهي و ضدامپرياليستي ايران محسوب ميشد, در اثر سياستهاي عميقاً ضدملي و ضددموكراتيك به يكي از بيآبروترين و... جريانهاي سياسي ايران تبديل شده است...
... جدايي تشكيلاتي و پاياندادن به يك ائتلاف تشكيلاتي بهتنهايي كافي نيست, بلكه بايد دقيقاً روشن كرد كه از لحاظ سياسي, از كداميك از سياستها و عملكردهاي تاكنوني شوراي ملي مقاومت و درواقع سازمان مجاهدين خلق فاصله گرفته ميشود.
متأسفانه عدهاي از ايرانيان بهخاطر خصومت و كينهاي كه با آقاي مسعود رجوي دارند سعي ميكنند تا سياست ضدملي و ضددموكراتيك و خيانتها و جنايتهاي شوراي ملي مقاومت را فقط متوجه كجانديشي مسعود رجوي بنمايند و افرادي همچون دكترمتين دفتري ]و ديگران را[ عاري از خطا جلوه دهند...
مهندس منوچهر صالحي:
عوامل شكست «شورايملي مقاومت» در همان «ضرورت» پيدايش اين پديده نهفته بود. همانطور كه يادآور شدم, «اساسنامه» يا «ميثاق» اين «شورا» براساس نگرش و نيازهاي بنيصدر و مجاهدين خلق تدوين شده بود و از ديگران خواسته شد كه آن را بپذيرند. اين شورا ميخواست و هنوز هم ميخواهد «جمهوري دموكراتيك اسلامي» را جانشين جمهوري اسلامي متكي بر «ولايتفقيه» سازد. اما بنيصدر به قانوناساسي «ولايتفقيه» رأي داده و آن را خوب دانسته بود. مجاهدين هم, هرچندكه در همهپرسي قانوناساسي شركت نكردند, ليكن در انتخابات رياستجمهوري شركت جستند. آقاي رجوي اعلام كرد كه اگر بهعنوان رئيسجمهور انتخاب شود, براساس قانوناساسي عمل خواهد كرد. به عبارت ديگر مجاهدين براي دستيابي به قدرت سياسي حاضر شدند قانوناساسي «ولايتفقيه» را بپذيرند. بنابراين آنچه «شورايملي مقاومت» ميخواست بهوجودآورد با آنچه كه ]آيتالله[ خميني بهوجود آورده بود, توفير زيادي نداشت. در هردوحال, جامعه بايد بر بنياد «ارزش»هايي كه دين اسلام بهوجود آورده است, خود را سازماندهي كند. بنابراين «شورايملي مقاومت» در پي تحقق جدايي دين از دولت كه پيششرط تحقق جامعهاي دموكراتيك است, نبود. آنها حتي خواستار تحقق روابط دموكراتيك در درون «شورا» نيز نبودند, زيرا نيروهايي كه ميخواستند به اين شورا بپيوندند بايد طبق «اساسنامه» رياستجمهوري بنيصدر و نخستوزيري رجوي را ميپذيرفتند.
از همان آغاز مجاهدين خلق كوشيدند سياست خود را بر «شورا» حاكم سازند. اما سياست آنها مبتني بر «كيش شخصيت» بود و هست. چنين سياستي نميتواند محصول روابطي دموكراتيك باشد. درجوامع و سازمانهاي دموكراتيك رهبران نقش «ابر انسان» را نمييابند, بلكه انسان باقي ميمانند. يعني رهبران نيز كساني هستند كه از عقل كل برخوردار نيستند و مثل هر آدم معمولي اشتباه ميكنند. اما مجاهدين خلق ميخواستند رجوي را به رهبر بلامنازع «شورايملي مقاومت» بدل سازند. ميگويند «ماما كه دوتا شد, سر بچه كج بيرون ميآيد» در «شورا» نيز از يكسو بنيصدر به مثابه ژنرال بيسپاه حضور داشت كه ميتوانست بهحق مدعي شود كه رئيسجمهور منتخب مردم است و ازسوي ديگر رجوي با سازمان مجاهدين خلقي كه در اختيار داشت سپاهي كه حاضر بود به خاطر خواستههاي او به كام مرگ برود, در صحنه حاضر بود. آن يك مشروعيت خود را با رأي چندميليوني مردم توجيه ميكرد و اين يك «شهيدان» سازمان مجاهدين خلق را وجهالمصالحة «مشروعيت» خويش ساخته بود. همين امر سبب شد تا بنيصدر كه خود را هنوز رئيسجمهور قانوني ايران ميدانست و براي خود در «شورا» نقش محوري قائل بود, نتواند با رجوي بسازد. جدايي بنيصدر از «شورا» آشكار ساخت كه با مجاهدين خلق نميشود جبههاي دموكراتيك بهوجودآورد...
... در آن دوران نيز وقتي شكست مبارزة مسلحانة چريكي در داخل كشور حتمي شد, وقتي سركوب شديد اپوزيسيون حربة «ترور» را هم از سازمان گرفت و حتي حضور مجاهدين در فرانسه براي حكومت اين كشور «نامطلوب» گشت, رجوي... به ]عراق[ كوچ كرد و در آنجا «ارتش آزاديبخش» بهوجود آورد. ارتشي كه طي جنگ ايران و عراق بهطور دربست در خدمت صدامحسين قرار گرفت و براساس سياست جنگي آن رژيم, به انجام فعاليتهاي تخريبي در ايران و عليه مردم و ارتش ايران موظف شد. درحقيقت با رفتن رجوي و مجاهدين به عراق و ايجاد ارتش آزاديبخش در آن كشور, كار شورايملي مقاومت هم خاتمه يافت...
... يكي از وظايف او ]آقاي متيندفتري[ در اين «شورا» اين بود كه از طريق ايجاد ارتباط با سازمانهاي بينالمللي, از آن مؤسسات بخواهد كه رژيم ]آيتالله[ خميني را بهخاطر تجاوز به حقوقبشر محكوم سازند و شورايملي مقاومت را بهمثابه يگانه آلترناتيوي كه مورد حمايت مردم ايران است, بهرسميت بشناسند. پس از آنكه جنگ با عراق پايان يافت و تصرف قدرت سياسي از طريق اقدام نظامي شكست خورد و «فروغ جاويدان» به «تاريكي ابدي» بدل گشت, مجاهدين و همراه با آنها «شورايملي مقاومت» مجبور بودند مشروعيت خود را از همين اقدامات كسب كنند. جمعآوري امضاي نمايندگان «پارلمان اروپا» يا «مجلس سناي امريكا» مبني بر اينكه آنها «شورايملي مقاومت» را بهمثابه نمايندة مردم ايران به رسميت ميشناسند, يكي از مشغلههاي مهم آقاي متيندفتري بود. رجوي با بهرهگيري از اين «مصوبات» ميخواست به اعضاي مجاهدين و «شورا» و نيز مردم ايران ثابت كند كه دارد چهاراسبه بهسوي پيروزي و كسب قدرت سياسي ميتازد و جز مردم ايران, مابقي دولتهاي جهان او را به رسميت شناختهاند. اما ديديم كه اين تلاشها سودي نداشت. دولتها و مجامع غربي تا زمانيكه منافعشان ايجاب ميكرد و ميخواستند از رژيم ولايتفقيه امتيازاتي بهدست آورند, ليلي به لالاي مجاهدين و «شورا» گذاشتند و در آينده نيز اين كار را خواهند كرد...
دكتر عليراسخ افشار:
... در اينجا بايستي اين را بگويم كه انتقاد من تنها محدود ميشود به «تشخيص سياسي» هموطناني كه به سازمان مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي و شورايملي مقاومت و نظاير اينگونه سازمانها پيوستهاند, كه حركتهاي قهرآميز و مسلحانه همراه با ترور و كشتار ميباشند كه از ديدگاه من اينگونه حركتها و اينگونه تشخيصها و راهحلها در رابطه با مشكل ايران, بيفايده و بيارزش هستند؛ اما اين به آن معنا نيست كه اين هموطنانيكه از برجستهترين ايرانياني هستند كه با ايثار و فداكردن جان خود و تحمل شديدترين فشارها و شكنجهها, چه در زندانهاي شاه و چه در زندانهاي رژيم جمهوري اسلامي و با تحمل زندگي در شرايط سخت تبعيد كه تنها و تنها بهخاطر ايران و ايراني و آرمانهاي خود بوده است كه عاليترين نمونههاي پايمردي و اصالت و استواري بر آرمان و هدف را نشان دادهاند, بيقدر و بيارزش باشند. افسوس من از اين است كه چرا اين شايستهترين شايستههاي اين ملت كه نام پرافتخارشان در تاريخ مبارزات اين ملت جاودان خواهد شد, جان و نيروي خود را بيهوده در راهي بيثمر ايثار كردهاند...
آقاي داريوش مجلسي:
... علت موفق نبودن و نهايتاً تلاشي شورايملي مقاومت يكي به اين دليل بود كه مجاهدين بهجاي اينكه بهعنوان يكي از عناصر تشكيلدهنده در اين شورا شركت كنند بهعنوان آقابالاسر, عامل فرماندهنده و بزرگ قبيله, خودشان به ابتكار خودشان اين شورا را تشكيل دادند و انتظار داشتند كه بقيه, رياستجمهوري و رهبري بيچون و چراي آنها را قبول كنند. بقيه هم خيلي زود به اين هدف مجاهدين پيبردند و از آنجا كه كمتر كسي مايل بود تبديل به چرخ پنجم مجاهدين گردد, شورا تبديل گرديد به فقط سازمان مجاهدين به اضافة دو يا سه گروه كوچك...
آقاي مهدي خوشحال:
شوراي ملي مقاومت كه شاخص و نقطة عطفي در تاريخ مبارزات سياسي مردم ايران بود باشكست خود... باني ركود در محافل سياسي و هرنوع تشكل و اتحاد گستردة ديگر شد. شوراي در حوالي سال 1363 با خروج نيروهاي مهمي مانند آقاي بنيصدر و قاسملو و بسياري از شخصيتها و احزاب ديگر كمرشكن شد. رهبر شورا و آنانكه بعداً حول محور مجاهدين باقي ماندند, شرايط جديد را سختتر شدن مبارزه و عدمدستيابي سريع به قدرت ارزيابي كرده و جرم رفتگان را خيانت به تصميمات اتخاذشده در شورا و آرمانهاي مردم ارزيابي كردند! اما شكست شورا از جانب رفتگان به هر دليلي كه پاشيده شد هژمونيطلبي رهبري شورا و مجاهدين, عدم آگاهي سياسي رهبري مجاهدين, ايدئولوژي ارتجاعي و عدماعتقاد به دموكراسي ازجانب مجاهدين, عدم ضرورت تشكيل جبهه درمقابل ]آيتالله[ خميني, بيرون بودن شورا در خارج از كشور و جداشدن از تودهها و عدمضرورت مبارزه مسلحانه و... عنوان شده همة اينها اگر درست باشد, اما كافي نيست. يعني بههرحال يك جبهة سياسي ـ نظامي تشكيل شده بود؛ بعضي از اعضا و گروههاي تشكيلدهندة شورا در كردستان و داخل ايران مبارزة مسلحانه را به پيش ميبردند و آنان كه توان مبارزة مسلحانه را نداشتند با حمايت سياسي خود پشتوانه و حامي مبارزه مسلحانه سراسري در داخل ايران بودند. يعني وضعيت جديد شورا مانند وضعيت يك نيرو يا واحد نظامي بود كه با طرح و نقشه براي يك مأموريت خطير نظامي اقدام كرده بود و نيروهاي زيادي را با حمايت و تشويق و دستور خود به زير آتش دوست و دشمن روانه كرده بود. تنها خيانت فرمانده, مأموريت يك واحد نظامي را مختل يا به عقبنشيني وانميدارد. يعني شورا اصلاً در آن مقطع اجازة آن را نداشت كه شقه و ضعيف شود تا چه رسد به آنكه متلاشي گردد. شورا در كليت خود يا ميبايست عدمتوانايي و شكست خود را به دشمن علناً ابلاغ ميكرد و تسليم خواستههاي دشمن ميشد, يا به پيش حركت ميكرد, چون در هر دو صورت به پيروزي نزديكتر ميشد. حركت به پيش مثبت بود و بايد انجام ميگرفت, ولي نگرفت! تسليم, واژة زشتي است, اما روند مبارزه را تا بدين حد كه امروز در آن بسر ميبريم, كند نميكرد:
ضربة دشمن خنثي ميشد, تلفات نيرويي به حداقل ميرسيد, پرچم مبارزه در دست نيروهاي تازهنفس يا نسل بعدي قرار ميگرفت, مشكل راهبندان سياسي كه هماكنون داريم, نداشتيم, نفس مبارزه ازجانب دشمن جدي تلقي ميشد.
يعني اعضا و نيروهاي شركتكننده در شورا به مجلس ميهماني نرفته بودند تا ببينند آش شور است يا تمام شد. دست از پا درازتر بدون در نظر داشتن مأموريت خطير خود و خيل نيروهاي سياهي لشكر كه زير آتش مانده و اميدهايي كه زير آتش سوزانده ميشد, حال آن هم به صورت «منفرد» به خانههاي خود بازگردند. افراد زير آتش كه عرض كردم يك نمونه كوچكش كشتار مجاهدين در مرداد ماه سال 1367 در عمليات موسوم به فروغ جاويدان ـ مرصاد ـ به دستور آقاي رجوي و كشتار هزاران زنداني سياسي به تلافي آن عمليات در شهريور ماه همان سال... بود. ولي بعدها تسليم شورا را ديديم؛ اما نه تسليم به آقاي خميني, بلكه تسليم به صدام حسين! رهبر شورا در خردادماه سال 1365 خود را دربست تسليم خواستهاي ضدايراني صدامحسين كرد و ارتش شبهكلاسيك درجهت اهداف جنگي عراق, به راه انداخت. صدامحسين كي بود؟! يك عامل خارجي كه محور توجيهات طرفين متخاصم قرار گرفت. آقاي خميني شعار ميداد كه صدام دشمن است و بعد از او مشكل ما حل خواهد شد! رهبر شورا ميگفت صدام حامي است و مشكل ما با مشكل جنگي او گره خورده است. پس از حل مشكل صدامحسين پيروزي ما نيز به نتيجه خواهد رسيد! ولي بعداً در جنگ كويت ديديم كه صدام حسين هميشه منظور خود را دنبال ميكرد و ديگران را دنبال خود ميكشيد تا راهش هموار گردد.
افراد برگشته از شورا با آنكه خود را آگاهتر و مسلح به دانش سياسي و معتقد به آرمانهاي مردم و دموكراسي ميشمردند, اما وقتي بيرون آمدند, مقبوليت و مشروعيت دوبارة خود را آنطور كه انتظار ميرفت به اثبات نرساندند و شوراي اصلي را تشكيل ندادند, بلكه با انفعال خود شوراي باقيماندة حول مجاهدين را صحه گذاشتند. حتي اعضا و گروههاي بازگشته نتوانستند به يك اتحاد تاكتيكي و يك «ارگان» دست يابند تا در يك بمباران تبليغاتي, اعضاي باقيمانده در شورا را به انفعال يا رسوايي بكشند. نيروهاي زير آتش را كه در ايران متواري يا زنداني بودند, در عراق گروگان يا زنداني بودند, در ابوغُريب يا رمادي بهسر ميبردند, با دستزدن به يك اقدام دستهجمعي به آنان راه نجات, يا راهحل جديدي نشان دهند, و اين همه درحالي بود كه اكثر اعضاي بازگشته از شورا چندين دهه سابقه مبارزاتي در كنفدراسيون و ديگر محافل سياسي را داشتند, سالها تجارب كار سياسي را داشتند, درحاليكه اعضاي باقيمانده در شورا هيچ تجربة مبارزه در خارج از كشور را نداشتند...
... مبارزة مسلحانه اگر بهدست نيروهاي مترقي و ملي ايراني عليه حكومت انجام پذيرد, ميبايست تودهاي و با ابزارهاي مشروع باشد. در مرحلة بلوغ سياسي جنبش باشد, آخرين گام براي سرنگوني باشد. در حيني كه هيچ راه ديگري جهت تصرف قدرت سياسي متصور نيست, در اين شرايط است كه مبارزة مسلحانه مشروعيت دارد؛ وگرنه تروريسم يا مبارزه مسلحانه, كودتاي جهندهاي است, بهويژه اگر حمايت و دست عامل خارجي در آن مشهود باشد, در آن صورت تروريسم مشروعيتي مادون حكومت خواهد داشت, چون كسيكه با تروريسم به قدرت ميرسد و تودهها از او حمايت نميكنند, ناچار خواهد شد تا براي نظم و ساماندادن جامعه به ارعاب و سركوب مردم متوسل شود. مبارزه از لولة تفنگ يك سرباز, پاسدار يا مجاهد بيرون نميآيد؛ مبارزه در خوندهي و خونريزي معني نميدهد؛ مبارزه درقالب شعر و شعارهاي زندهباد يا مردهباد نميگنجد, مبارزه به اتحاد و شراكت بخش وسيعي از اقشار مردم نياز دارد؛ مبارزه, تأمل, تفكر, تحرك و سعةصدر ميطلبد؛ مبارزه ميبايست به فرهنگ عمومي بدل شود, جهت تغيير وضع موجود و بهتر زيستن و نه برعكس...
دكتر عليرضا نوريزاده:
... دكتر عبدالرحمن قاسملو چندهفتهاي پس از خروج رسمي از شورا اظهار داشت: «اگر بهدنبال وليفقيه بوديم, همان عمامهاياش را داشتيم, حداقل او تظاهر نميكرد. اما اين يكي, هم ميخواهد با زيارت عاشورا تهران را فتح كند و هم حاشيه بر تئوري ماركس بنويسد...»
... رجوي در آغاز كار ميدانست بدون بنيصدر نخواهد توانست اعتباري فراتر از رهبر يك دار و دستة شبهنظامي كه با ترور, مقاصد خويش را پيش ميبرد پيدا كند. فرانسه او را به خاطر بنيصدر راه داد و افكارعمومي بينالمللي به علت وجود بني صدر در رأس شورا, يك چند شورا را جدي گرفتند حتي عمليات تروريستي كه در آغاز كار, ازسوي سازمان مجاهدين خلق عليه اركان و شخصيتهاي رژيم صورت گرفت, از آنجا كه تداركدهندة آن شورايي فرض ميشد كه رياست آن با رئيسجمهور قانوني كشور است, به نوعي عمليات رزمي مشروع درجهت بازپسگيري قدرت مصادره شده, تعبير ميشد. بههرحال وصلت سياسي آقاي رجوي با رژيم عراق كه خطبة آن را طارق عزيز خواند, آخرين رشته را بين بنيصدر و شورا پاره كرد و بنيصدر حداقل براي يكبار نشان داد حاضر به دستكشيدن از آنچه به «پرنسيب»هاي ثابت در صحنة سياست موسوم است, نميباشد. بنيصدر حاضر نشد استقلال را فداي دستيابي به قدرت آن هم با كمك بيگانه درحال نبرد با كشورش بكند. از اين نظر نميتوان او را تقدير نكرد... .