صد سال تمرين مردمسالاري و مهار قدرت(2)
از مشروطيت تا كودتاي 28 مرداد
گفتوگو با دكترحسن افتخار
اشاره: يادداشتهاي حاصل از گفتوگو و نشست سهساعتهاي كه با دكترحسن افتخار داشتيم طولاني شد, ناگزير بخش نخست مصاحبه در "چشمانداز ايران" شمارة 21 به چاپ رسيد و در اين شماره باقيماندة مصاحبه را كه عمدتاً به كودتاي 28 مرداد پرداخته است ارائه ميكنيم؛ با اين توضيح كه در بخش نخست اين گفتوگو در نقلقولي كه از مهندس حسيبي در آخرين پرسش آمده بود, شخصيكه خم شده و دست دكتر مصدق را بوسيده بود, خود مهندس حسيبي بوده است كه به اشتباه نام حسين مكّي آمده بود.
(سؤالي هست كه اطرافيان آيتالله كاشاني هم چندبار آن را مطرح كردهاند و آن اينكه چرا اسم وقايع 28 مرداد را كودتا گذاشتند؟ آنها ميگويند كه اين يك تحول قانوني بود, چرا كه طبق قانون مجلس مؤسسان در سال 1328 در غياب مجلس حقّ عزل و نصب وزرا با پادشاه است. آن زمان هم مصدق مجلس را با رفراندوم منحل كرده بود. بنابراين شاه كاري نكرده است و فقط نامهاي بهدست سرهنگ نصيري داده و تنها پرسش اين است كه چرا آن را نيمهشب و با تانك برده است و مصدق بهجاي اينكه به فرمان مطاع ملوكانه تن بدهد, عليه فرمان شاه كودتا كرده, نصيري را بازداشت كرده و كلاً ورق برگشته است. آنها ميگويند كه مصدق كودتا كرد و جلوي فرمان شاه ايستاد و كارشكني كرد, لذا عملكرد شاه يك تحول قانوني بوده است و به همين جهت نميتوان اسم آن را كودتا گذاشت.
(آنچه شما اشاره كرديد, در تاريخ مطرح بوده و مصدق خودش در كتاب "خاطرات و تألمات" به آن اشاراتي دارد. حتي ساعت دهشب بيستوهفت مرداد, وقتي هندرسن ـ سفير امريكا ـ از مصدق وقت ميگيرد و با او ملاقات ميكند, اين موضوع در آنجا مطرح ميشود, اما ماهيت قضيه چيست؟ در مجلس مؤسسان 1328 حق انحلال مجلسين به شاه داده شد و اين جملة شما كه "در غياب مجلس حق عزل و نصب وزرا با پادشاه است", در مجلس مؤسسان مطرح نشد, بلكه در اصل چهلوششم متمم قانوناساسي است, آن هم به اين صورت كه "عزل و نصب وزرا بهموجب فرمان همايوني پادشاه است", صرفنظر از اينكه مجلس مؤسسان در چه شرايطي تشكيل شد و چه مخالفتهايي با آن شد. به تركيب "فرمان همايوني" توجه كنيد! در كنار اصول ديگر قانوناساسي و متمم آن, مفهوم آن چنين است كه وقتي مراحل قانوني موضوع طي شد با فرمان همايوني تحقق مييابد.
دكترمصدق معتقد است كه در تفسير قانوناساسي بايد همة جوانب در نظر گرفته بشود و روابط ميان اصول بايد مورد نظر باشد. ممكن است اصلي, اصل ديگر را تكميل و تفسير كند و هركدام از اينها اگر بهتنهايي در نظر گرفته شود, موجب گمراهي ميشود. فرض كنيد "فرمانروايي كليه قشون برّي و بحري با شخص پادشاه است." و "اعلان جنگ و عقد صلح با پادشاه است." اگر چنين چيزي باشد ـ بهقول دكترمصدق ـ انقلاب مشروطيت براي چه بود؟ اگر حق عزل و نصب وزرا با شاه بود, چرا وزرا درمقابل مجلس, مسئول بودند, چرا حق استيضاح از آنِ مجلس بود؟ چرا از مجلس ابتدا رأي تمايل و سپس رأي اعتماد ميگرفتند؟
ماهيت انقلاب مشروطيت, محدود و مقيّدكردن اختيارات شاه بوده و حالا به اصولي اشاره ميكنم كه اصل چهلوشش را تفسير ميكند.
براساس اصل چهلوچهار متمم قانوناساسي: "شخص پادشاه از مسئوليت مبرّاست. وزراي دولت در هرگونه امور, مسئول ]دربرابر[ مجلسين هستند. مجلسين هم نمايندگان ملتاند, بنابراين شخص نخستوزير و وزرا و هيئت دولت, تنها پاسخگوي ملتاند و شخص پادشاه بهكلي از مسئوليت مبرّاست." دكترمصدق شب 27 مرداد به سفيركبير امريكا ميگويد كه "در قانوناساسي ما, شاه يك مقام تشريفاتي است." اصل شصتم را ميخوانم براي اينكه پاسخ آن دقيقاً گفته شود و استخوان لاي زخم نباشد: "وزرا مسئول مجلسين هستند و در هر مورد كه از طرف يكي از مجلسين احضار شوند, بايد حاضر گردند و نسبت به اموري كه محوّل به آنهاست, حدود مسئوليت خود را منظور دارند." پس وزرا مسئول در برابر مجلسين هستند. دكترمصدق در پاسخ همين سؤالي كه شما مطرح كرديد, در خاطرات و تألماتاش به اصل شصتوچهار استناد ميكند. در اصل شصتوچهار آمده است كه "وزرا نميتوانند احكام شفاهي يا كتبي پادشاه را مستمسك قرار داده, سلب مسئوليت از خودشان بنمايند." ولو اينكه شاه فرمان يا مرقومهاي نوشته باشد و يا دستور شفاهي داده باشد به هيچيك از وزرا اين حق داده نشده است كه اين دستخط را مستمسك قرار بدهند و از خودشان سلب مسئوليت نمايند.
در اصل شصتوهفتم آمده است: "درصورتيكه مجلس شورايملي يا مجلس سنا و اكثريت تامه عدم رضايت خود را از هيئت وزرا يا وزيري اظهار نمايند, آن هيئت يا آن وزير از مقام وزارت منعزل ميشود." يعني حق عزل وزرا و رئيسالوزرا با مجلس است. رويه اين بوده كه شاه براي صدور فرمان نخستوزيري, افرادي را به مجلس معرفي و استمزاج ميكرد. براي اينكه شئونات شاهي ـ با اين كه مقام تشريفاتي است ـ خدشهدار نشود و به كسي فرماني ندهد كه مجلس آن فرمان را رد كند. حتي در 27ـ 26 تيرماه 1331, شاه نسبت به قوامالسلطنه از مجلس استمزاج كرد كه به اين, "رأي تمايل" ميگويند. شاه درواقع ميگويد: "مجلسيها! رأي تمايل شما به كيست كه من به آن شخص فرمان بدهم و مجدداً به مجلس بيايد و شما رأي اعتماد بدهيد؟" در رأي تمايل مجلس هفدهم به قوامالسلطنه, چهلنفر رأي مثبت دادند.
(آيتالله كاشاني ادعا داشت كه آن رأي تمايل با اصول ادارة مجلس نميخواند.
(كاشاني گفت كه اگر تمام مجلس هم رأي بدهند, اگر ملت مخالف باشد, شاه حق صدور چنين فرماني را ندارد. اين تفسير و تحليل آيتالله كاشاني مربوط به روزگاري است كه معتقد بود "دكترمصدق بزرگترين سد راه خيانت بيگانگان و مزدوران داخلي آنهاست." در تاريخ مشروطة ما سابقه ندارد كه شاه براي يكنفر فرمان رياستالوزرايي صادر كرده باشد, بيآنكه مراحل قانوني را طي كند. مصدق اشاره ميكند كه يكبار احمدشاه چنين كاري كرد و بعد بهشدت مورد انتقاد مجلس و بزرگان قرار گرفت و اين كار بهعنوان يك عمل غيرقانوني تلقي شد.
من در اصل شصتوهفتم اشاره كردم كه حق عزل وزرا با مجلس است و حق انتخاب رياستالوزرا هم با مجلس است. تنها كاري كه براي حفظ حرمت و شئونات مقام سلطنت انجام ميگرفت, همين استمزاج و رأي تمايل مجلس بود تا كسي به مجلس معرفي شود كه بتواند آراي لازم را كسب كند. بهطوركلي به لحاظ قانوني ـ همانطور كه اصول مختلف را برايتان خواندم ـ اين اصلِ حقّ عزلونصب مثل همان دو اصل پنجاه و پنجاهويكم است, فرمانروايي كل قشون, اعلام جنگ, عقد و صلح و... كه اگر كسي با روح قانوناساسي مشروطه آشنا باشد, دقيقاً متوجه ميشود كه تفسير اينها چيست و كداميك مكمّل ديگري است.
(پرسش اين بود كه مگر شاه در غياب مجلسين, حق عزل و نصب وزرا را ندارد؟ چرا كه در آن صورت ديگر مجلسي نيست كه رأي تمايل يا رأي اعتمادي گرفته بشود.
(من چنين اصلي را سراغ ندارم. حتي در تغييراتي كه در مجلس مؤسسان دورههاي مختلف در قانوناساسي داده شده, اصلي مبني بر اينكه شاه حق چنين كاري را داشته باشد وجود ندارد. يادآور ميشوم كه آن شب, هندرسن ميگويد: "از مصدق پرسيدم كه آيا شاه فرمان بركناري او از نخستوزيري و انتصاب زاهدي بهجاي او را صادر كرده است؟" مصدق پاسخ ميدهد كه "موضع او از مدتها قبل اين بوده است كه شاه تنها جنبة تشريفاتي دارد, شاه حق ندارد با مسئوليت شخصي خود فرمان تغيير دولت را صادر كند." بعد از اين هندرسن به مصدق ميگويد كه "بگذاريد من آنچه را كه از حرفهاي شما فهميدم مجدداً تكرار كنم. من اين چنين درك كردم كه شما ميگوييد كه شاه حق صدور چنين دستخطي را نداشته است." دكترمصدق تأكيد ميكند كه "دقيقاً درست فهميدي, شاه حق چنين چيزي را نداشته است."
(آيا خود دكترمصدق هم بهطور صريح دربارة مجلس مؤسسان 1328 و فرمان عزل خود در شب 25 مرداد 1332 اظهار نظر كرده است؟
(دكترمصدق در دادگاه نظامي خطاب به دادستان گفت كه مجلس مؤسسان سال 1328 را نتيجة خفقان در داخل و ساخته و پرداختة سياست خارجي ميداند و از سرتيپ آزموده پرسيد: "مملكتي كه پادشاه هر وقت خواست مجلسين را منحل كند و هر وقت با قانون مصوب مجلسين موافق نبود آن را توشيح نكند, آيا مشروطه است؟"
و همچنين دربارة اصل 46 متمم قانوناساسي كه ميگويد "عزل و نصب وزرا بهموجب فرمان همايوني پادشاه است." خطاب به دادستان نظامي گفت: "اعليحضرت حق نداشته مرا عزل كند, چونكه اين اصل مربوط به نخستوزير نيست و مربوط به وزرا است و در باب نخستوزير مطلقاً ساكت است و بلافاصله به اصل 45 متمم قانوناساسي استناد ميكند كه "كلية فرامين و دستخطهاي پادشاه در امور مملكتي, وقتي اجرا ميشود كه به امضاي وزير مسئول رسيده باشد و مسئول صحّت مدلول آن فرمان و دستخط همان وزير است"" و اضافه ميكند كه "طبق اصول 60 ـ 61 ـ 44 متمم قانوناساسي, وزرا مسئول در برابر مجلسين هستند نه مسئول در برابر شاه. دكترمصدق بعد از استدلالهاي مفصل و محكم مبتني بر قانوناساسي ميگويد: "بهتر آن دانستم كه دستخط شاهنشاه را اجرا نكنم و در راه آزادي و استقلال وطن شهيد شوم."
در اين باره به اين نكات نيز توجه شود:
1ـ در هيچيك از اصول قانوناساسي در غياب مجلس به شاه چنين حق و اجازهاي داده نشده بود. حتي اگر روح قانوناساسي هم در نظر گرفته نشود, ميتوان گفت كه قانوناساسي در اين قضيه مسكوت است.
2ـ در جريان رفراندوم كه با روح قانوناساسي منطبق است ـ ولي ذكري از آن در قانوناساسي به ميان نيامده ـ دكترمصدق با مراجعه مستقيم به ملّت, ميگويد اگر ملت با بقاي دولت نهضتملي موافقاند, رأي به انحلال مجلس بدهند.
3ـ متجاوز از دوميليون نفر تنها در شهرها رأي به انحلال مجلس دادند كه در هيچيك از انتخابات ادوار تقنينيه اين تعداد رأي سابقه نداشت.
(بعضي گفتهاند اقدام به رفراندوم و انحلال مجلس از اشتباههاي دكترمصدق بود و فرصت مغتنمي براي كودتاچيان بود كه در غياب مجلس دست به كار شوند, نظر شما چيست؟
(نطفة كودتا از مدتها قبل منعقد شده بود. درست است كه در ارتش افسران شرافتمند و وطنخواهي بودند كه تا پاي جان ايستادند, اما ساختار, روابط, فرهنگ و سنّتهاي حاكم بر ارتش از درون كودتاي 1299 و بيستسال ديكتاتوري رضاشاه جوشيده بود و شكل گرفته بود. مصدق و مردم در ارتش پايگاهي نداشتند, بلي بهتدريج جوانههايي در درون ارتش و در پيوند با نهضتملي بهچشم ميخورد كه ميتوانست در آينده بهبار بنشيند. فراموش نشود كه در توطئة قتل دكترمصدق در نهم اسفند 1331 رئيس ستاد ارتش دكترمصدق, تا غروب آن روز جهت اعلام وفاداري به شاه و دربار در دربار بيتوته كرده بود. تغييرات مكرر و پيدرپي كه دكترمصدق در ستاد ارتش و شهرباني كل كشور انجام ميداد و يا اصرار او بر بهعهده گرفتن وزارت جنگ اقداماتي در محدودة مقدورات دكترمصدق بود, وگرنه چارهساز نبود. وضعيت اقتصادي, سياسي, فرهنگي و مذهبي حاكم ـ بهويژه در روستاها كه هفتاددرصد مردم را دربر ميگرفت و در شهرها هم دستكمي از آن نداشت ـ گروهي از سياستمداران و سياستپيشهگان را آنچنان پرورش داده بود كه بهجاي تكيه بر مردم, بيشتر با زدوبندهاي محفلي مأنوس بودند. اگر به يادداشتهاي حسن ارسنجاني از قيام سيام تير 1331 (در سال 1335 منتشر شده است) كمي بها دهيم, ميبينيم كه در آن روزهاي پرتلاطم 29ـ26 تيرماه, فرستادگان حزبتوده, آيتالله كاشاني, بقايي و مكّي و ديگران هركس بهشيوهاي گرد خانة قوام ميگردد.
حسين مكّي ميگفت: "مصدق را من مصدق كردم و نفت را من ملّي كردهام." آيتالله كاشاني نيز چند روز پس از كودتا ميگفت "مصدق عليه شاه شوريده و خيانت كرده است." بقايي با ارتباط با سازمان نظامي سرلشكر حسن ارفع, سرتيپ حبيبالله ديهيمي, سرلشگر حسن اخوي, عيسي سپهبدي, حسين خطيبي و علي زهري يك لحظه از توطئه عليه دكترمصدق و نهضتملي آرام و قرار نداشت, اين باند دشمني با نهضتملي را از مدتها قبل از رفراندوم آغاز كرده بودند و با ربودن و شكنجه و قتل رئيس كل شهرباني دكترمصدق ـ سرتيپ افشارطوس ـ اوج دشمني خود را نشان داده بودند.
(پس شما معتقديد كه مقدمات كودتا مدتها بود چيده شده بود. اگر اينطور است رفراندوم دكترمصدق براي انحلال مجلس چه نتيجهاي ميتوانست داشته باشد؟
(توطئهگران در داخل و به اعتبار آنها ابتدا انگليس و سپس امريكا مصمم به واژگوني دولت نهضتملي ايران و رهبري آن, دكترمصدق بودند. مصدق اَشكال و شيوههاي مختلف توطئه را در سيام تير, در نهم اسفند و در قتل فجيع رئيس كل شهرباني بهطور دقيق تحليل كرده بود و مصمم به دريدن پردههاي رنگارنگ توطئه و پاسداري شرافتمندانه از اهداف نهضتملي بود, مصدق, به فراست و زيركي سياسي كه از ويژگيهاي برجستة او بود دريافته بود كه نبايد به دشمن فرصت دهد كه اهداف نهضتملي را با سلام و صلوات به قربانگاه برده و بسيار محترمانه با ابزار قانون و مجلس و استيضاح, فاتحة نهضتملي را بخوانند. مصدق مصمم به مقاومت و پاسداري از اهداف نهضتملي بود و مصمم بود حتي به بهاي كشتهشدنش ماهيت شاه و دربار و همراهان سست عنصر و سياستهاي بيگانه را افشا كند. تحليل مصدق اين است كه ميخواستند در توطئة نهم اسفند علمايي كه به كاخ سلطنتي آمده بودند, به جنازهاش نماز گزارند و به امر شاهنشاه جنازهاش را روي توپ قرار داده و با احترامات كامل به خاك سپارند. ميخواستند من طوري از بين بروم كه نتوانند آن را به سياستهاي بيگانه نسبت دهند.
در مجلس هم ميخواستند در حاليكه رياست مجلس با دكترعبدالله معظمي حقوقدان و استاد دانشگاه بود دولت را استيضاح كنند و اينبار با استفادة ابزاري از مجلس و قانون, اهداف نهضتملي را از بين ببرند.
مصدق ميگويد در شب 25 مرداد دو راه پيش پاي من بود؛ يا بايد منافع خود را در نظر ميگرفتم و دست از كار ميكشيدم كه در اين صورت هدف ملت از بين ميرفت يا بايد به مبارزه ادامه ميدادم كه هرچه ميكردند و هر چه ميگفتند, چون از روي قهر و غلبه بود, هدف از بين نميرفت. به نظر من برمبناي همين تحليل بود كه مصدق از مقاومت شرافتمندانه محافظان خانه خود كه خانه اميد مردم بود قدرداني كرد و به سرهنگ ممتاز گفت: "شير مادرت حلالت باد." مصدق, برمبناي تحليل خاص خود بود كه يارانش به زحمت توانستند او را قانع كنند كه از ميان ويرانههاي به توپ بسته شدة خانة خود تغيير جا دهد, در يك جمله ميخواست بهجاي كشاندهشدن به قربانگاه استفادة ابزاري از قانون, حتي اگر شده با كشتهشدن خود, توطئهگران داخلي و خارجي را رسوا كند.
و نكتة آخر دربارة سؤال شما اينكه دكترمصدق خطاب به رئيس دادگاه نظامي گفت: "موقع وصول دستخط همايوني (فرمان عزل دكترمصدق) در ساعت يك بامداد 25 مرداد و تاريخ صدور آن 22 مرداد ماه بوده است كه مجلس هنوز منحل نشده بود, انحلال مجلس بعدازظهر روز 25 مرداد با مشخصشدن نتيجة آراي عمومي اعلام گرديد. بنابراين صدور فرمان عزل پيش از اعلام انحلال مجلس صورت گرفته است."
(بخش ديگر سؤال اين بود كه چرا وقايع 25 تا 28 مرداد كودتا ناميده شده است؟
(فرمان نخستوزيري سرلشكر زاهدي كه در تاريخ 22 مرداد صادر و نيمهشب 25 مرداد ابلاغ شد, به قول دكترمصدق سفيد مهر بود كه ابتدا شاه آن را امضا كرده بود و سپس متن آن نوشته شده بود, با اين حال جا دارد پرسيده شود اگر واقعاً قصد كودتا نبود, چرا ساعت يك بعدازنيمهشب, آن هم با تجهيزات نظامي و جنگي, در حاليكه تلفنهاي منطقة بازار و حول و حوش خانة دكترمصدق را قبلاً قطع ميكنند و سپس با دستگيري دكترفاطمي, زيركزاده و عدهاي از ياران دكترمصدق, به خانة او حمله ميكنند؟ البته دكترمصدق از ساعت شش بعدازظهر از اين كودتا اطلاع پيدا كرده بود. سند اين مطلب, متواتر است, ولي در اينكه چه كسي اطلاع داد, ممكن است اختلاف باشد. كيانوري در خاطرات خود ميگويد كه ما اين كار را كرديم. اسمي از سرگرد فولادوند برده شده, ديگران هم گفتهاند, ولي خود دكترمصدق ميگويد كه ساعت شش و هفت بعدازظهر روز بيستوچهارم مرداد, تلفني شد به تلفن اندرون و به من اطلاع دادند كه امشب سرهنگ نصيري با وسايل جنگي و تانك و با عدهاي آماده به منزل شما براي دستگيريتان خواهند آمد و درواقع كودتايي در حال تكوين است و شما مراقب باشيد. دكترمصدق اين را هم در خاطراتش و هم در جاهاي ديگر بيان كرده و در اين هيچ ترديدي نيست كه دكترمصدق از كودتاي ساعت يك بعدازنيمهشب بيستوپنج مرداد سال 1332 اطلاع داشته است. دستگيري دكترفاطمي, زيركزاده و حقشناس, حملهاي كه به خانة آنها ميكنند و با پيژامه و لباس خواب اينها را از خانههايشان بيرون ميكشند, نشان ميدهد كه قضيه به اين شكل نبوده كه شاهِ مملكتي نامهاي براي نخستوزيرش فرستاده باشد. علاوه بر اين, تا آن شب اتفاقي نيفتاده بود و حتّي در يكجا هم از جمهوريت شعاري داده نشده بود. مصدق تا آن شب ـ 25 مرداد ـ در حد مقدوراتش اجازه نداده بود و قسم خورده بود كه مدافع مشروطيت خواهد بود و به قانوناساسي وفادار خواهد ماند و خيانت نخواهد كرد. پشت قرآن را امضا كرده و فرستاده بود. بنابراين چه اتفاقي افتاده بود؟ مگر اينكه بگوييم شاه ميخواسته قصاص قبل از جنايت بكند. دكترمصدق يك استناد ديگر هم ميكند و ميگويد كه شاه بعد از كودتاي بيستوهشت مرداد در مجلة "المصوّر" ـ كه عربي است ـ مصاحبهاي كرده و در آنجا ميگويد: "ما برنامه را طوري چيده بوديم كه وقتي من از رامسر بهطرف بغداد پرواز كردم, مصدق فكر كند كه همهچيز تمام شده, دستش باز باشد و تمام آنچه را كه ميخواهد انجام بدهد. مردم ماهيت اينها را بدانند و قيام كنند." يعني شاه اقرار ميكند كه اين برنامهاي از پيش تعيينشده و سازماندهي شده بود. "من هم در اين سازماندهي و برنامهريزي جايگاه خاصي داشتم و خروج من از مملكت هم بخشي از اين توطئه و سازماندهي بود."
(آيا در غياب مجلس, نخستوزير مسئول مملكت بود؟
(در سال 1328 مجلس مؤسسان با تغيير اصل 48 قانوناساسي حق انحلال مجلسين را عليرغم مخالفتهاي اصولي كه شد به شاه داد مشروط بر آنكه در همان فرمان همايوني انحلال مجلسين, علت انحلال ذكر شده و امر به تجديد انتخابات نيز بشود و انتخابات جديد در ظرف يكماه شروع شده و ظرف سهماه مجلس منعقد گردد. عليالاصول درطي اين مدت, نخستوزير و هيئتوزرا مسئول مملكت خواهند بود, زيرا كه شخص پادشاه از مسئوليت مبرّاست.
( آيا دكتر اميني با استناد به همين ماده مجلس را منحل كرد؟
(پس از مجلس مؤسسان 1328 در دو برهه استناد به اصل 48 مطرح شد. بار اول در فاصلة 26 تا 30 تير 1331 وقتي نخستوزيري قوامالسلطنه با رأي تمايل مجلس قطعي شد, اطرافيان قوام توصيه كردند كه فرمان انحلال مجلسين را از شاه بگيرد تا گرفتار ياران مصدق در مجلس نشود, بار دوم در نخستوزيري دكترعلي اميني در سال 1340 فرمان انحلال از شاه گرفته شد و دكتر اميني ماهها بدون حضور مجلسين به حكومت خود ادامه داد.
(سؤال ديگر راجع به اصل رفراندوم اين است كه يك عده از دوستان مصدق هم با رفراندوم مخالف بودند و ميگفتند در غياب مجلس, شرايط براي كودتا مهيّا شد. حتي گفته ميشود كه خليل ملكي نيز كه يكي از دوستان مصدق بود, در مخالفت با رفراندوم گفته است: "اگر مصدق به جهنم هم برود من دنبالش خواهم رفت." تحليل شما چيست؟ كاري به قانون و اصول هم نداشته باشيم. اصولاً وقتيكه مجلس نباشد, دست دربار, ارتش و ارتجاع براي دروكردن انقلاب مشروطيت و نهادهاي مربوطه به انقلاب مشروطيت باز ميشود.
(در پاسخ يكي از پرسشها بهطور مفصل در اين باره توضيح دادم و اشاره كردم كه مصدق مصمم به مقاومت براي پاسداري از اهداف نهضتملي بود و به اين نتيجه رسيده بود كه مكّي و بقايي و گروهي از نمايندگان با ابزار استيضاح در پي واژگوني دولت و از بينبردن اهداف نهضتملي هستند.
پس از انتخابات دورة هفدهم مجلس, دكترمصدق در ابتداي كار گفت: "هشتاددرصد كسانيكه انتخاب شدهاند, نمايندگان مردم هستند." ولي وي بهتدريج متوجه شد كه اين درصدي كه در مردمي و مليبودن نمايندگان ابراز كرده با واقعيتهاي موجود موافق نيست و دخالتهاي مختلفي كه ازسوي ارتشيان, درباريان, اشراف, فئودالها, نيمهفئودالها و قدرتطلبها در انتخابات اعمال شده بود و بعد بهتدريج با توجه به انشقاق, انشعاب و تفرقهاي كه عدهاي در درون نهضتملي بهوجود آوردند, برخي نمايندگان مجلس بهتدريج تمايلات باطني خودشان را نشان دادند. مصدق معتقد بود كه انگليس و امريكا در حال توطئهچيني هستند. در مقطعي دكترمصدق رفراندوم را انجام داد كه امريكا و انگليس به نقطهاي مشترك در سرنگوني دكترمصدق رسيده بودند و او هم از اين واقعيت اطلاع داشت. مصدق پس از بازگشت از امريكا, متوجه شده بود كه نقش ميانجيگري امريكا و تمايل آنها به مصالحه با رضايت طرفين كه در دوران ترومن, آچسن, مكگي و سفارت گريدي مطرح بود تغيير كرده و بهتدريج انگليسها ـ ازجمله ايدن و چرچيل ـ توانستهاند امريكا را متقاعد بكنند كه به هر ترتيبي كه شده بايد حكومت مصدق را واژگون كرد. البته اينكه حزبتوده و اختلافات دروني چه نقشي در اين قضيه داشتند, خود نكتة مهمي است. انگليسيها از ابتدا معتقد بودند كه مصدق بايد بركنار بشود. در سيتير 1331, نهم اسفند 1331 و بيستوهشت مرداد 1332 هم طرح و برنامه همين بود, ولي وقتي امريكاييها اطمينان پيدا كردند كه در درون نهضتملي هم شكاف ايجاد شده, اطمينانشان بيشتر شد و از آن به بعد با انگليس به نقطة مشتركي رسيدند.
(اسنادي كه بخشي از آن در چشمانداز ايران منتشر شده نشان ميدهد كه امريكا در دوران رياستجمهوري ترومن هم با قانون مليشدن نفت و نُهمادة آن مخالف بوده است و سعي داشته كه اين قانون را تعديل كند و درنتيجه قضاياي بانك بينالملل پيش ميآيد. آنها از اول هم صددرصد با قانون مليشدن صنعتنفت موافق نبودند.
(نميتوان مواضع امريكا را دربارة قضية نفت ايران و مليشدن نفت در يك جملة "موافق بودند" يا "مخالف بودند" خلاصه كرد. امريكاييها در هر مرحلهاي براساس تحليلي كه داشتند موضع ميگرفتند كه فشردة اين موضعگيريها چنين است:
در سالهاي 30ـ 1329 به انگليس هشدار ميدادند پيش از آنكه ايرانيها نفت را ملّي كنند, خودتان امتيازهاي چشمگيري به آنها بدهيد و فرمول تنصيف (50 ـ 50) منافع را همراه با امتيازات ديگر بپذيريد تا از ملّيشدن صنعت نفت و به مخاطرهافتادن منافع ديگر كمپانيهاي نفتي در منطقة خاورميانه و خليجفارس و جهان جلوگيري شود. همچنين شاه را به ايستادگي در برابر جبهةملي و جلوگيري از ملّيشدن نفت تشويق ميكردند و از سرلشكر رزمآرا پشتيباني مينمودند. در همين مقطع, كمپانيهاي نفتي امريكايي با عربستانسعودي با همين فرمول 50 ـ 50 به توافق رسيدند و قرارداد جديدي امضا كردند. با تصويب طرح ملّيشدن صنعت نفت, امريكاييها هنوز اميدوار به نرمش و امتيازدادن انگليسها بودند و مذاكرات فشردهاي با آنها داشتند تا با مذاكره بين ايران و انگليس, قضيه فيصله يافته و دامنة ملّيشدن نفت در منطقه و جهان گسترش پيدا نكند. مقاومت و سرسختي انگليسيها اين مرحله را هم با شكست روبهرو ساخت, البته امريكاييها بهدنبال سهم خودشان هم بودند. در آغاز كار دولت دكترمصدق موضع رسمي امريكا از زبان وزير امورخارجه آچسن چنين اعلام شد "ما حق حاكميت ملّتها را براي ملّيكردن منابع متعلق به خودشان با پرداخت غرامت تصديق ميكنيم." انگليسها در اين مقطع هم معتقد به بهرهگرفتن از نيروي نظامي بودند. سرانجام در پايان رياستجمهوري ترومن و پيروزي جمهوريخواهان و قدرتگرفتن آيزنهاور و برادران دالس, امريكاييها و انگليس با الهام از قضاياي درون ايران, براي براندازي دولت دكترمصدق و طراحي كودتاي نظامي به توافق رسيدند. در داخل هم هستههاي كودتا با اسارت, شكنجه و قتل افشارطوس چنگ و دندان نشان دادند.
ناصرخان قشقايي در خاطرات روزانهاي كه نوشته است, به چند ماه پيش از كودتا اشاره ميكند؛ كه يكي از امريكاييها با خسروخان قشقايي تماس گرفته و به او پيشنهاد كرده بود كه ما پنجميليون دلار در اختيار شما ميگذاريم, شما سرلشكر زاهدي را با خودتان به ايل ببريد و بهتدريج ما از شما حمايتهايي خواهيم كرد و به شما حقوق ماهيانه پرداخت خواهيم كرد تا كودتا از آنجا شروع شده و حكومت دكترمصدق ساقط شود. ناصرخان قشقايي ميگويد: "ما به آنها گفتيم كه به دكترمصدق وفاداريم, خيانت نخواهيم كرد و دكترمصدق منبعث از ملت و نمايندة ارادة ملي ميهن ماست. ما چنين خيانتي نخواهيم كرد." فضاي كودتا, توطئه, دشمني و كينهتوزي بعد از سيتير تا بيستوهشت مرداد جو را كاملاً پر كرده بود. يعني فضاي سياسي ايران انباشته از اين كينهتوزيها و دشمنيها بود. يكي از نكاتي كه هم به لحاظ اخلاقي و هم به لحاظ تاريخي بايد حتماً به آن اشاره كرد و شايد مهمتر از نقل رويدادها باشد, همين نكته است.
متأسفانه بعد از سيتير, مكّي, بقايي, حائريزاده و آيتالله كاشاني اختلافات را به مرحلهاي رساندند كه جنبة تضادهاي آشتيناپذير به خود گرفت. بههيچوجه نشستن و صحبتكردن و قانعشدن در ميان نبود. باز قانونِ "همه يا هيچ" مطرح بود. مصدق يا خدمتگزاري است كه سمبل ارادة ملت است و يا خيانتكاري است كه با عوامل اجنبي (امريكا و انگليس) براي برباددادن منافع مملكت سازش كرده است! روز به روز دامنة اين اختلافات وسيعتر شد و هيچ حد و مرزي براي هم قائل نشدند. كار به جايي رسيد كه گفتند مصدق خيانت كرده, با انگليسيها سازش كرده و ديكتاتور است. قضية افشارطوس قضية سادهاي نبود؛ توطئهگران ميخواستند براي دكترمصدق و درواقع براي ملّت پيغام بفرستند و چراغ سبزي به انگليس و امريكا نشان بدهند كه ببينيد قدرت ما بهجايي رسيده است كه حتي رئيسكل شهرباني دولت دكترمصدق را ميتوانيم برباييم, چهل و هشت ساعت شكنجه بدهيم و درنهايت به قتل برسانيم و آب از آب هم تكان نخورد. اين هشدار شديدي به دكترمصدق بود. بعد از آن, قضية نهم اسفند پيش آمد و قصد داشتند در آن روز از دست دكترمصدق خلاص بشوند.
(شرايط اقتصادي, اجتماعي آن روزگار در شكلگيري اين قضايا چه نقشي داشت؟
(تمام قضايا در متن جامعهاي رخ ميداد كه براي قرون متمادي استبدادزده بود, جامعهاي كه جهل و فقر و بيسوادي و بيماري ناشي از روابط ظالمانة اقتصادي ـ اجتماعي تا مغز استخوانش رسوخ كرده بود, اقتصاد درمانده و وامانده وابسته به نفت, سياسيكاران و گروهها و باندهاي بريده از مردم و معتاد به سرنوشتسازي بيگانگان, ارتش جوشيده از درون كودتاي 1299 و تربيتشدة دوران استبداد رضاخاني, نظام اداري غرق در بوروكراسي, چپنمايي و افراط و تفريط روشنفكران و حزبتوده با فرهنگ مخرّب استاليني و سرانجام حاكميت مالكين, اشراف و سرمايهداران تازه به دوران رسيده, بخشي از ويژگيهاي جامعه بود. در چنين شرايطي بود كه دكترمصدق بايد در جبهههاي متعدد به جنگ و گريز ميپرداخت و با چنگ و دندان از اهداف نهضتملّي پاسداري ميكرد.
(نقل شده كه خليل ملكي به همراه عده اي نزد مصدق رفت تا دكترمصدق را از انحلال مجلسين بازدارد؟
(به نظر من مسئله تنها انحلال مجلسين نبود. كلاً خليل ملكي نسبت به جريانهايي كه در آن برهه از تاريخ در مملكت ميگذشت تحليل داشت. خليل ملكي به دكترمصدق گفت كه دو راه بيشتر جلوي پاي شما نيست, يا بايد در مذاكراتتان با امريكا, انگليس و نهادهاي مختلفي كه براي انعقاد قرارداد و حل قضيه نفت به ايران ميآيند از وجاهت ملّي خودتان مايه بگذاريد و قضية نفت را حل كنيد ـ ولواينكه بهطور تاكتيكي چند قدم عقبنشيني كنيد به خاطر اينكه بتوانيد نهضتملي را ادامه بدهيد ـ يا اينكه بايد ملت را براي روبهروشدن با كودتا آماده كنيد. وي ميگفت كه شما بايد يك سازمان سراسري ايجاد كنيد, به آن نظم و انضباط بدهيد, يك برنامة سياسيِ مشخصي تدوين و بهطور مرحلهاي به ملّت اعلام كنيد. او در مراحل پيشرفتهتر پيشنهاد ميكرد كه شما بايد كميتههاي محلّي تشكيل بدهيد و ملّت را مسلّح كنيد.
در مورد انحلال مجلس هم خليل ملكي فراتر از انحلال مجلس به قضايا نگاه ميكرد. اعتقادش اين بود كه با وضعيتي كه بهوجود آمده, با اين تفرقهها و توطئههايي كه در داخل شكل گرفته و انشعابي كه در نهضتملي بهوجود آمده, اگر با وضعيت فعلي ادامه بدهيم به جايي نخواهيم رسيد. براي اينكه گفتههايم مستند شود, بخشهايي از گفتههاي خليل ملكي را بازگو ميكنم كه معتقد بود "بايد يك سازمان سياسي وسيع با يك برنامة اجتماعي مترقي و با انضباط سازماني براي نهضتملي بهوجود بياوريم. اگر چنين نكنيم شكست خواهيم خورد." در جايي صريحاً اعلام ميكند كه "شما بايد ملت را سازمان بدهيد, آماده كنيد, مسلح كنيد و كميتههايي تشكيل دهيد كه آماده براي دفاع از دستاوردهاي نهضتملي باشند."
(شما امروز پس از گذشت پنجاهسال از اين پيشنهاد و تحليل, نظرتان چيست؟
(تحليل درست, تحليلي است كه واقعيتهاي موجود و شرايط عيني جامعه در آن لحاظ شود, براي توضيح بيشتر به چند نكته بايد توجه شود:
1ـ دربارة رفراندوم و انحلال مجلس, آنچه به نظرم ميرسيد گفتم. تنها اين نكته را اضافه ميكنم كه در آن مقطع دكترمصدق گزينة ديگري نداشت و اين كار نه اشتباه استراتژيك بود و نه تاكتيكي.
2ـ دكترمصدق اهل افراط و تفريط و يكدنگي نبود كه به مشورتها و ديدگاههاي ديگران بها ندهد, به قضايا نگاه استراتژيك داشت و توازن قوا در سطح ايران و جهان و سياستهاي حاكم را دقيقاً ميشناخت. طي دوسال قبل از كودتاي 28 مرداد چندينبار به حسين مكّي كه در آبادان مستقر شده بود تذكر ميداد كه "از نطق و اظهارات محرّك و زننده خودداري كنيد كه جزييات سبب نشود كه كليات از دست برود."
3ـ هيئتمديرة شركت نفت ايران و انگليس و هم دولت انگليس بر اين تحليل متكي بودند كه اگر به ايرانيها يك اينچ بدهيد آنها يك مايل مطالبه ميكنند. آنها هرگز قانون ملّيشدن صنعتنفت ايران و قانون 9 مادهاي اجراي آن را نپذيرفتند, بههيچگونه مصالحهاي تن درندادند و منتظر تحولات در درون ايران و همراهساختن امريكا براي اقدام نظامي و غيرنظامي ماندند و سرانجام علل و عوامل دروني, زمينه را براي اقدام بيروني فراهم ساخت.
4ـ هيچكدام از پيشنهادهاي ارائهشده به دكترمصدق براي حل قضية نفت با قانون اجراي ملّيشدن صنعت نفت هماهنگ نبود, پيشنهاد بانك جهاني هم درواقع استخوان لاي زخم بود و به تأخيرانداختن حل قضيه و نقض آشكار قانون ملّيشدن صنعت نفت.
5ـ جرج مكگي معاون وزيرامورخارجه و آچسن وزيرامورخارجه امريكا معتقدند پس از مذاكرات طولاني در نيويورك و واشنگتن با دكترمصدق به مصالحه و توافق قابل قبولي رسيده بودند, اما سرسختي انگليسها بهخصوص ايدن وزيرامورخارجه انگليس, مذاكرات را با شكست مواجه ساخت و رويدادهاي داخل, امريكا را به پيوستن به اردوگاه كودتا و واژگوني دولت ملّي دكترمصدق مصمم ساخت.
6ـ ايجاد يك سازمان سياسي وسيع و مسلحكردن مردم در آن شرايط چندان عملي به نظر نميرسيد.
ميتوان استنباط كرد كه دكترمصدق با حساسيت ويژهاي كه به تماميّت ارضي ايران و حاكميّت ملّي و لحاظكردن شرايط اقتصادي, اجتماعي در اتخاذ تصميم داشت, به عاقبت جنگ مسلحانه و رودررويي مردم و ارتش بههيچوجه خوشبين نبود و اعتقادي نداشت.
7ـ و بالاخره به نظر ميرسيد خطوط استراتژيك دكترمصدق در آن شرايط بحراني پايبندي به روح قانون ملّّيشدن صنعت نفت و قانون نُهمادة اجرايي آن و پاسداري از اهداف نهضتملّي حتي به بهاي كشتهشدن بود.
(مهندس حسيبي گفته است پيش از اينكه هندرسن به ديدن مصدق برود با آيتالله كاشاني ملاقات كرده بود. به نظر ميرسد آنهنگام آيتالله كاشاني از ارادة كودتا مطلع شده بود و به اين دليل نامة ايشان در بيستوهفت مرداد نوشته ميشود. با توجه به اينكه بهرغم اطلاع از كودتا, آيتالله كاشاني هم مردم را بسيج نكرد, ممكن است توضيح دهيد چرا؟
(اين در صورتي است كه نامهاي كه شما به آن اشاره ميكنيد, واقعيت داشته باشد. مداركي وجود دارد كه ممكن است آن نامه واقعي نباشد. چرا آيتالله كاشاني منتظر دكترمصدق نشست؟ چرا با وجههاي كه داشت و احساس خطري كه ميكرد مقابله نكرد؟ علاوه بر اين, موضعگيريهاي آيتالله كاشاني بعد از كودتا چنين چيزي را نفي ميكند. من بعضي از موضعگيريهاي آيتالله كاشاني بعد از كودتا را فهرستوار برپاية آنچه به خاطر دارم و با توجه به اسناد و مدارك ميخوانم. آيتالله كاشاني ميگويد كه مصدق شاه را مجبور كرد ايران را ترك كند, اما شاه با عزّت و محبوبيّت برگشت. ايشان ميگفت: "ملت در اينجا شاه را دوست دارد و رژيم جمهوري مناسب ما نيست." البته دكترمصدق به هيچوجه بهدنبال جمهوريت نبود. ميگويد: "مصدق عليه شاه شوريد و موقعيت و نفوذ شاه را در بين مردم فراموش كرد. مصدق به من و كشورش خيانت كرد و مجازات دكترمصدق مرگ است. دكترمصدق روح سازش خودش را با شركت غاصب نفت انگليس نشان داد." اين اعتقادات را آيتالله كاشاني در چند روزِ بعد از كودتا بهدست آورده بود يا اينكه از قبل هم اين اعتقادات را داشته است؟ ايشان ميگويد: "من پانزدهسال است آقاي زاهدي را ميشناسم. در اين مدت دوستي ما روز به روز بيشتر شده است. من پس از بازگشت به ايران خيلي به ايشان معتقد شدم. هميشه او را بهعنوان يك دوست صميمي خطاب ميكردم."
(پس به اين ترتيب اصالت هشدار 27 مرداد آيتالله كاشاني و ارادة ايشان براي مقاومت مورد سؤال است؟
(اگر ارادهاي به مقاومت هم وجود داشت, اين موضعگيريها كه مجازات دكترمصدق مرگ است و او خيانت كرده است به هيچوجه با آن اراده همخواني ندارد. علاوه بر اين فرض كنيم كه دكترمصدق اين چنين بود, ايشان (آيتالله كاشاني) كه در جريان مليشدن صنعتنفت و قيام 30 تير سهم بزرگي داشت, ايشان كه با مراجع تقليد ارتباط داشت, چرا آن هشداري كه ميگويد به دكترمصدق دادم به ملت نداد؟ اينها سؤالاتي است كه بدون جواب باقي مانده است. مصدق با سفير امريكا مذاكره ميكند, در پايان مذاكرات به سفير امريكا ميگويد كه ما و ملت ما از نهضتملي دفاع خواهيم كرد, ولو اينكه تانكهاي امريكايي و انگليسي از روي جسد ما بگذرند.
(اينجا پرسشي جدّي به ذهن ميرسد بر اين اساس كه روند نهضتملي و مبارزاتي كه براي احياي قانوناساسي مشروطيت شكل گرفته, به جايي ميرسد كه دو دولت با هم درگير ميشوند. ابتدا دعواي ايران با يك شركت سابق نفتي بود. مصدق هم ميخواست دعوا را در همين حد نگهدارد, ولي عدهاي نگذاشتند و اين دعوا به دعواي دو دولت تبديل شد. دعواي دو دولت ايران و انگليس, تبديل به دعواي دو ناسيوناليسم و دو غرور شد. چرچيلي كه فاتح جنگ جهاني دوم بود, خود را در حال شكست ميبيند و به همين دليل امريكا را به خدمت ميگيرد. مصدق به همة اين مسائل آگاهي داشت و ميدانست كه قضية نفت فقط با براندازي مصدق (رهبر نهضتملي) حل ميشود. مصدق ميدانست كه اگر كوتاه بيايد و از قانون مليشدن نفت عدول كند, همان عوامل انگليس با اين حربه كه او به قانون نفت خيانت كرده است, حمله ميكنند. آيا براي بقاي نهضت و براي اينكه دستاوردهاي آن در معرض كودتا قرار نگيرد, بهتر نبود كه صادقانه به ملت بگويد كه ملت شريف ايران! اين قانون مليشدن صنعتنفت كه تأييد كرديد, مجلسين هم تصويب كرده و شاه هم امضا كرده, بسيار مترقي است و ما در مناسبات امروز جهان نميتوانيم پيروز شويم؟ آيا نميتوانست صادقانه به ملت بگويد كه تعديلي در قانون مليشدن انجام شود و حداقل ادارة پالايشگاه به دست انگليسيها باشد؟ تصريح شود كه انگليسيها در ايران بهعنوان مقاطعهكار خواهند ماند و بخشي از مذاكرات را معطوف به قانون مليشدن بكند و تصريح كند كه در مرحلة فعلي ما نهضتملي را در حد "مالكيت و حاكميت ملّت بر منابع" نگه ميداريم؟ پيشتر در سازمان ملل هم تصويب شده بود كه ملتها بر منابع خود حاكماند و موضوع را بايد در همان حد بينالمللي نگاه ميداشت. بنابراين بماند و برزمد. او ميدانست كه همة دنيا دشمن او هستند. اما آيا اينكه دشمنها زياد باشند افتخار است؟
(من به لحاظ نظري ميپذيرم كه هر حزب و گروه و نهضتي در هنگامي كه پاي مصالح بزرگتري درميان باشد بايد بتواند انعطاف داشته و بهطور تاكتيكي درهنگام ضرورت عقبنشيني كند, امّا در مورد سؤال مشخص شما, من ابتدا بايد بتوانم به چندين سؤال پاسخ دهم تا بتوانم بگويم كه پيشنهاد شما در آن روزگار عملي بود يا نه؟
1ـ پروسة تصويب قانون 9 مادهاي اجراي قانون ملّيشدن صنعت نفت در مجلس شوراي ملّي چگونه بوده است, ديدگاههاي موافقان و مخالفان قانون به چه نكاتي معطوف بوده است؟
2ـ آيا بازگرداندن قانون مصوب مجلس كه بنيان نهضتملّي بر آن استوار بود, به مجلسي كه در سيام تير, چهل نمايندة آن به نخستوزيري قوام رأي تمايل داده بودند و نمايندگان مخالف نهضتملّي و بريدگان از جبهةملي مانند مكّي و بقايي در آن كمين كرده بودند و درواقع مجلسي كه دكترمصدق تنها چاره را در انحلال آن ميديد, چه بر سر قانون مصوب ميآوردند و از درون چنين مجلسي چه قانون جديدي بيرون داده ميشد؟
3ـ مصدق كه ازسوي حزبتوده به مزدوري امريكا متهم بود و ازسوي آيتالله كاشاني به خيانت و سازش با انگليسها, در آن فضاي توفاني و احساسي چگونه ميتوانست قانون را به مجلس برده و اهداف نهضتملّي را پاسداري كند؟
4ـ انگليسها از همان آغاز كار جز به عدول تمامعيار مصدق, از قانون ملّي شدن نفت فكر نميكردند و هيچگونه مذاكره و مصالحهاي را ـ با تمام تلاشهايي كه شد ـ برنتافتند, با اين پيشنهاد چگونه مواجه ميشدند؟
مصدق تا آنجا انعطاف نشان داد كه پذيرفت مديرعامل عمليات نفتي يك فرد يا گروهي از ديگر مليّتهاي اروپايي باشد, ولي انگليسها سرسختي نشان دادند, چون قصد مصالحه نداشتند. به نظرم پيشنهاد شما در آن شرايط چندان عملي نبود.
پيشنهاد ديگري هم خليل ملكي يك سال قبل از پيروزي كودتا با دكترمصدق درميان گذاشت. او ميگفت يا مسئلة نفت را با مايهگذاشتن از وجاهت ملي خودتان ـ بهجاي اينكه بعد از شما مكي و زاهدي اين رسالت را به عهده بگيرند ـ حل كنيد يا اينكه مردم را براي مقابله با يك كودتاي احتمالي مجهز كنيد.
(به نظر ميرسد پيشنهاد ملكي, بهنوعي سرنگوني مصدق بود؛ به اين معني كه عدول از قانون مليشدن, با اينكه بيايد و مشكل را صادقانه به ملت بگويد فرق دارد.
(ملكي هم به مصدق ميگويد مسئلة نفت را با مايهگذاشتن از وجاهت مليتان حل كنيد. بياييد صادقانه به مردم بگوييد كه ما بايد در تدوين و تصويب اين قانون نُهمادهاي اجراي قانون مليشدن صنعتنفت, ملاحظاتي داشته باشيم. (البته جزئياتش را در اينجا نگفته است.)
(مصدق پيشنهاد ملكي را در مقطع خودش بررسي كرده بود, مرحوم مهندس حسيبي هم ميگفت: "اين دقيقاً فروپاشي نهضتملي خواهد بود." اين پيشنهاد در آن مقطع دقيقاً همان فروپاشي بود, ولي چيزي كه من ميگويم اين است كه كار اصلي, كار قانون مليشدن نفت بود. ملاحظه كنيد مصدق هم وقتي مجلس را منحل ميكند, ميگويد: "يك ملتي انقلاب كردند تا نفتشان را ملي كنند و با انگليس مبارزه كنند. مجلس را نمايندگان انگليس اشغال كردهاند, خريده شدهاند. چنين مجلسي با قانون مليشدن, با ارادة ملت, مصوبات دو مجلس و امضاي شاه نميخواند." به اين دليل مجلس را منحل ميكند. امّا من معتقدم كه خود قانون مليشدن نفت با توجه به ويژگي آن مقطع بيش از حد مترقي بوده است.
(من معتقدم كه گفتة شما اگر با گفتة خليل ملكي تفاوتهايي هم داشته باشد, اما روح قضيه يكي است. او به دكترمصدق پيشنهاد ميكند كه شما از وجاهت ملي خود و اينكه سمبل نهضت ملي ايران هستيد و ملت به شما ايمان و اعتقاد دارد, دوقدم عقبنشيني كنيد و اين موضوع را با ملت هم در ميان بگذاريد. اصل قضيه اين بود كه ملكي به دكترمصدق پيشنهاد كرد كه شما بهخاطر حفظ نهضت ملي و تداوم مبارزة سختي كه شروع شده, مقداري عقبنشيني كنيد.
(با اين كه مصدق عقبنشيني نكرد و از قانون مليشدن عدول نكرد, آيتالله كاشاني به او ميگويد كه تو سازش كردي. حتي زمانيكه هيئت جكسون به ايران آمدند, همزمان با خلع يد, بقايي در "شاهد" مقالهاي مينويسد كه لاسزدن با انگليس يعني چه؟ و مصدق را به سازش متهم ميكند. خود رقباي مصدق كه دلشان براي قدرت لك زده بود, منتظر چنين فرصتي بودند كه با برچسبزدن به مصدق قدرت را بگيرند و در مجلس هم رأي اعتماد ميگرفتند و به يك شكل قانوني درميآمد و مصدق هم از اينكه بگويد اينها كودتاچي هستند محروم ميشد. هنر مصدق اين بود كه به مردم نشان داد اين كودتا غيرقانوني است تا مقاومت بتواند شكل بگيرد. در غير آن صورت, عملاً كودتا شده بود و قرارداد كنسرسيوم هم امضا ميشد و مقاومتي هم شكل نميگرفت.
(در اينجا بايد دو نكته را در نظر گرفت, يكي اينكه رهبر يك ملت و عنصري كه به پشتوانة ملت وارد ميدان شده و وارد صحنة مبارزه شده, نبايد از تهمتخوردن و اتهام واهمه داشته باشد. دكترمصدق ميگويد: "در يك جرياني به من توهين شد و اتهامي زده شد. به منزل رفتم, افسرده شدم, تب كردم و خوابيدم. مادرم به من گفت كه تو اگر وارد ميدان شدي, از اينكه تهمت و اتهامي به تو زده شود نبايد وحشت كني." به نظر من شخصيت دكترمصدق نشان داده كه فراتر از اين داستانها حركت ميكرد, اما اينكه مصدق تمايل داشت كه مسئلة نفت حل شود يا نه, به اعتقاد من خود دكترمصدق بهشدّت تمايل داشت كه حل بشود. شما اگر مذاكراتي را كه دكترمصدق با آچسن وزير امورخارجة وقت امريكا, در امريكا انجام داده مطالعه كنيد, خواهيد ديد كه دكترمصدق در آنجا خيلي ملايم برخورد كرده است. او در آنجا ميپذيرد كه توافق با بريتانيا بايد بر اين اساس مبتني شود كه قراردادهاي نفت در سراسر جهان لطمه نخورد. مصدق اين نظريه را ميپذيرد. اعتقاد من اين است كه آنجا به توافق خيلي نزديك ميشوند, اما وقتي نتايج مذاكرات با انگليسها در ميان گذاشته ميشود, انگليسها جواب منفي ميدهند و نتيجة اين مذاكرات را با شكست مواجه ميكنند. من با اين نكته كه شما ميگوييد موافقم و آن اينكه اگر بنا بود مذاكرات جهتي پيدا كند كه ماهيت نهضت ملّي زير سؤال برود, اين ديگر نقض غرض بود. استنباط من از پرسش شما اين است كه آيا راهي وجود داشت كه با حفظ اهداف, ماهيت و رسالتهاي نهضتملي و قانون ملي شدن صنعت نفت, بشود مذاكراتي انجام داد و مسئله را حل كرد؟ اما موانعي كه سر راه دكترمصدق بود, جوّي بود كه ايجاد و ساخته شده بود. در آن جو همه به هم برچسب خيانت ميزدند. حزبتوده فضايي بهوجود آورده بود كه در آن القا ميكرد دكترمصدق آلتدست امريكاييهاست.
(يعني بدون اين كه دكترمصدق با امريكا و انگليس سازش كند اين چيزها را ميگفتند؟
(بله, درواقع نقشي كه حزبتوده در جريان كودتاي 28 مرداد داشت, ايجاد جوّ اتهام, ستيزهجويي و دشمني بود و اين جريان, قدرت مانور را از دكترمصدق گرفته بود, اگرنه براي يك رهبر ملي در مقاطعي از تاريخ, عقبنشينيهاي تاكتيكي براي حفظ دستاوردها نهتنها نقطة ضعف نيست, بلكه بايد نقطةقوت هم به حساب بيايد. اين مسئلهاي است كه بايد مقداري روي آن كار بشود.
(در انقلاب عراق سال 1958 (1337), هفت سال بعد از روي كارآمدن مصدق و پنجسال بعد از كودتاي 28 مرداد, جمعبندياي كه عبدالكريم قاسم و ديگران داشتند اين بود كه آن شكل قانون مليشدن نفت در ايران بسيار مترقي و چپ بوده است و پيروز هم نميشود. با اين جمعبندي بود كه قانون نفتي بهنام قانون شمارة هشتاد تصويب كردند كه نودوپنجدرصد از اراضي حوزه قرارداد ملي ميشد و فقط پنجدرصد اراضي كه كنسرسيوم در آنجا چاه زده و در حال بهرهبرداري بود بهدست كمپاني نفت ميافتاد. اين طرح موفق شد, ولي اسناد نشان ميدهد كه يك روز قبل از كودتا عليه قاسم, سفير انگليس و امريكا نزد او رفته و گفته بودند كه اين قانون را عوض كن. او گفته بود: "نميكنم." فرداي آن روز بعثيها, انگليسيها, ملامصطفي بارزاني و امريكاييها عليه او كودتا كردند. آيا به ذهن كسي ميرسيد كه بعد از پنجسال از كودتا عليه نهضتملي در ايران, عراق با چنين تجربهاي روبهرو شود و حتي آن تجربة تعديلشده هم به كودتا منجر شود؟ اين نشان ميدهد كه قانون مليشدن صنعت نفت در زمان خودش خيلي مترقي بوده است, منتها مصدق در زمان خودش ـ به قول شما ـ با بسيج لايههاي عميق جامعه دائماً پيروز ميشد. تا آنجا كه در خاطراتش مينويسد كه مشكل نفت حل شد, فقط غرامت مانده بود كه بايد در مقايسه با مكزيك آن را ميپرداختيم. هيچ مشكلي نبود كه حل نشود. او خيلي كوتاه آمده بود, ولي از قانون مليشدن عدول نكرده بود. حتي براي اينكه محاصره را بشكند گفته بود كه حاضرم نفت را پنجاهدرصد ارزانتر بفروشم. اين سؤال مطرح است كه در فضايي كه نظامي است, تحولات بايد به چه شكل انجام بشود؟ بهعنوان مثال خاتمي در حال حاضر ميگويد كه فضا نظامي است. در انقلاب مشروطيت بـا بـرخورد نظامي, ايران را تجـزيه كردند. نهضتملّـي را با كودتـاي 28 مرداد سرنگـون كردنـد
]دموكراسي سرنگونشدة مصدق[ ما اكنون بايد چه كار كنيم؟ در حال حاضر با حركتهاي اصيلي مثل افشاي قتلهاي زنجيرهاي و مرض مزمن اعتياد به درآمد نفت ـ كه اصليترين مرض اقتصاد است ـ چه بايد كرد؟ آيا بايد كوتاه آمد؟ موضوع و پرسش آن زمان و اين زمان اينجاست كه ما دانش كوتاهآمدن را بلد نيستيم. واقعاً به چه نحوي بايد كوتاه آمد؟
(دكترمصدق در مذاكراتي كه با مكگي و با آچسن در امريكا داشت به نقطة مشتركي رسيدند. در اسناد و مدارك هم آمده كه آنها بسيار خوشحال بودند و فكر ميكردند اگر اين خبر را به انگليسيها بدهند, بسياري از قضايا حل خواهد شد, امّا چرچيل و ايدن معتقد بودند كه گفتوگو و معاملة مطلوب با مصدق امكان ندارد و ترجيح ميدادند كه در انتظار سقوط دكترمصدق باشند.
(در مورد پيشنهاد بانك بينالملل, ابتدا همه فكر ميكردند كه پيشنهاد امريكاست, ولي مصدق ميگويد كه "اين پيشنهاد بوي انگليس ميدهد." بعد از پنجاهسال كه از آن پيشنهاد ميگذرد و اسنادش هم افشا شده است ـ در چشمانداز ايران هم مطرح شده ـ معلوم شد كه رئيس بانك بينالملل بدون نظر چرچيل آب نميخورده است و معاون وي هم انگليسي بوده است.
(به نظر ميآيد كه دكترمصدق در جريان 28 مرداد, نگراني بسيار عميقي دارد و آن اينكه مبادا تماميت ارضي مملكت خدشهدار بشود. مصدق به شدت به حاكميت ملي, تماميت ارضي ايران و استقلال مملكت وفادار بود و حاضر نبود كه كوچكترين خدشهاي به اين جنبهها وارد بشود. اين از مسائلي است كه فرصت بيشتري ميخواهد تا روي آن بحثهاي دقيقتري صورت گيرد.
(مصدق در نوشتهها و گفتارش معتقد بوده كه حزبتوده مجموعهاي شامل نيروهاي انگليسي و روسي ميباشد. امّا معتقد بود كه بايد به اينها آزادي داد, چرا كه اين مسائل در آزادي افشا ميشود. كما اينكه آزاد بودند و با قانون مليشدن نفت در سراسر ايران مخالفت كردند. از نظر شما نقش حزبتوده در نهضتملي و همچنين نقش احتماليشان در كودتا چيست؟
(دربارة نقش حزبتوده در 28 مرداد بايد بهطور مفصّل صحبت كرد, ولي در اين فرصت كم, من ريشة تفكرات آنها را براي شما مطرح ميكنم. نخستين مسئله اين است كه بيان اينكه حزبتوده خائن بود و تودهايها خيانت كردند بهنوعي ساده كردن قضيه است و ما را از پرداختن به تحليلهاي دقيقتر و عميقتر بازميدارد. در حزبتوده كسانيهم بودند كه پاي عقيده و آرمانشان ايستادند, مقاومت كردند, زندان رفتند و تيرباران شدند. پس اينكه همة حزبتوده را خيانتكار بدانيم, ما را از رسيدن به يك تحليل درست و صحيح محروم ميكند. اما من از دو بُعد روي ماهيت قضيه بحث ميكنم, يكي بُعد تفكرات حاكم در حزبتوده و ديگري نقشي كه اين حزب در جريان 28 مرداد بازي كرد. ماهيت تفكر اينها اصولاً اينگونه بود كه "اتحاد جماهير شوروي ستاد زحمتكشان جهان است. منافع اتحاد جماهير شوروي بر كل قضايا تقدم دارد و ارجح است." اتحاد جماهير شوروي از ديكتاتوري پرولتاريا به ديكتاتوري حزبي, از ديكتاتوري حزبي به ديكتاتوري كادر مركزي و از آن هم به ديكتاتوري فردي رسيده بود, يعني درواقع استالين بود كه بر پرولتاريا, حزب, كادر مركزي و ملت حكومت ميكرد. اين داستاني بود كه در آنجا اتفاق افتاده بود. اما در اينجا حزبتوده معتقد بود كه "تمام حقيقت نزد ماست. حقيقت مطلق صرفاً در اختيار زحمتكشان جهان است و ما حزب پيشقراول زحمتكشان جهانيم." همان تزي كه جان فاستر دالس در امريكا داشت كه "هركس با ما نيست بر ماست", حزبتوده هم معتقد بود كه كسيكه با ما نباشد و تعلقخاطري به ستاد زحمتكشان جهان و حزب پرولتاريا نداشته باشد, نميتواند مترقي باشد. پس هركس با ما نيست برماست و در تفكراتشان اين هسته وجود داشت كه غير از حزب ما هيچ حزب و گروهي صلاحيت تاريخي, طبقاتي, تشكيلاتي و ايدئولوژيك مبارزه با امپرياليزم را ندارد. اعضا, گروهها و جواناني كه اينها جذب كرده بودند, بهقول مهندس سحابي, به لحاظ ايدئولوژيك تكبُعدي و به لحاظ انسانشناختي تكبُني بودند. حزبتوده اعتقاد داشت كه هيچ حزب و گروهي صلاحيت تاريخي ندارد كه مبارزه كند. مصدق و جبهةملي صلاحيت طبقاتي, ايدئولوژيك و تاريخي ندارند كه صنعت نفت را ملي كنند و با انگليس و امريكا مبارزه كنند. اين مبارزه صرفاً در اختيار ماست. آنها دشمن اصلي را امپرياليزم امريكا ميدانستنند و درنتيجه از توطئههاي انگليس درطي مبارزة دكترمصدق غافل بودند. اگر هم خيلي براي دكترمصدق و جبهةملي احترام قائل ميشدند, ميگفتند كه آنها بورژواهايي هستند كه در خدمت تأمين منافع امپرياليزمِ امريكا هستند. اين تفكرات منجر شده بود كه به مصدق "فريبكار و دغلكار" ميگفتند و صرفاً به استثمار اقتصادي بها ميدادند. جبهةملي را جبهة مالكين, اشراف و دلال امپرياليزم ميدانستند. مصدق را شعبدهبازي ميدانستند كه نيمقرن است مشغول شعبدهبازي است و در عين حال ميگفتند كه حل مسئلة نفت تنها در گرو حاكميت ملت است. پيروزي ملت هم در گرو پيروزي حزب ماست و درواقع هركسي كه با اتحاد جماهير شوروي نباشد, مزدور و عامل امپرياليزم امريكاست. اين تفكرات باعث شده بود كه انگليسها هرموقع كه ميخواستند اغتشاش ايجاد كنند, از توده نفتيها استفاده ميكردند تا به امريكاييها گوشزد كنند كه در محاسباتشان گوشة چشمي به اين قضيه داشته باشند تا مبادا ايران سقوط كند و در دامن اتحاد جماهير شوروي بيفتد. هرچند امريكاييها به اين قضايا خيلي بها نميدادند, ولي دوران, دوران جنگ سرد بود. در بيست و سه تير 1330 هم وقتيكه اورل هريمن براي مذاكره با دكترمصدق وارد تهران شد, وزيركشور سرلشكر زاهدي و رئيس شهرباني هم از برگزيدگان سرلشكر زاهدي بود. آنها براي اينكه نشان دهند دكترمصدق تسلطي بر اوضاع ندارد و ايران در حال سقوط در دامن بلشويزم و اتحاد جماهير شوروي است, كشت و كشتاري راه انداختند. اسنادي وجود دارد كه نشان ميدهد, در همان سه روز فاصلة 25 تا 28 مرداد هم بسياري از اغتشاشات, نابسامانيها و افراطيگريها توسط انگليسيها صورت ميگرفت. انگليسيها در لباس حزبتوده عمل ميكردند, اما ماهيت آنها, ماهيتي انگليسي بود. متأسفانه اين حزب در مقاطع مختلف بازيچة دست شركتهاي نفتي و منافع غرب و انگليسها شده بود و آنها هم از اين تظاهرات براي توجيه اقدامات خودشان استفاده ميكردند. ازسوي ديگر مراكز مذهبي, علما و روحانيت را دچار ترس و وحشت ميكردند. اين هم همان داستاني است كه مرحوم آيتالله طالقاني بر سر مزار دكترمصدق اشاره كرد كه انگليسها به نام حزبتوده عليه مراجع اعلاميه مينوشتند و آن را به گردن حزبتوده ميانداختند, آنها به نام حزبتوده, كارهايي ميكردند كه ترس و وحشت از حاكميت گروههاي ماركسيستي و لامذهب را در ايران تشديد كنند. بعد از 28 مرداد, ناصرخان قشقايي ميگويد كه "استاندار فارس براي من پيغام فرستاد كه از مركز براي شما پيغام آمده كه مبادا عليه سپهبد زاهدي اقدامي كنيد وگرنه مملكت كمونيستي خواهد شد." اين عين جملة اوست. از حزبتوده بهعنوان يك پديدة ايجادكنندة ترس و وحشت در مجامع و محافل مذهبي, تودة مردم و در مواردي هم براي ايجاد ترس و وحشت در امريكا استفاده ميشد و آنها هم اين اجازه را داده بودند تا چنين سوءاستفادهاي از آنها بشود.
در پايان ميخواهم به نكتة جالبي اشاره كنم. در هيچ كجاي كتاب خاطرات و تألمات دكترمصدق, حتي يك كلمه توهين, اهانت و نسبتِ خيانت به كسي در آن نميبينيد. ايشان اسمي از آيتالله كاشاني, بقايي و مكي نبرده است و حتي به شاه هم كه ميخواهد جواب بگويد, ضمن اينكه مستندترين, قانونيترين و كوبندهترين جوابها را ميدهد, ولي هميشه با لفظ "اعليحضرت همايون" اسم ميبرد. من معتقدم كه ما امروز هم با اين بليّه روبهرو هستيم؛ بعضي فكر ميكنند همه مزدور امريكا و انگليس هستند, همه آلت دستاند, همه حقوق بگيرند, براي همه صندوق ـ صندوق دلار ميرسد. اين نوع تهمتزدنها و افترا بستنها, از اخلاقيات منفي است و كار كساني است كه از تحليل دقيق و عميق قضايا عاجزند. اگر كسي تحليل درستي داشته باشد, نياز به اين تهمتها و افتراها ندارد. اينها انحرافاتي است كه در جريان نهضتملي پيش آمد و كمر نهضتملي را شكست. من قبل از اينكه معتقد باشم كه اينها مزدور, خيانتكار و وابسته بودهاند, ريشههاي اين قضايا را در خودخواهيها و از خودبيگانگيها, جاهطلبيها و قدرتطلبيها ميدانم. اين بحثي است كه اگر در آينده فرصتي شد دربارة ارزشهاي اخلاقي حاكم بر مبارزات يا به عبارتي "عرفان مبارزه" با شما خواهيم داشت.
(ما هم اميدواريم كه اين بحث ادامه داشته باشد.
سوتيترها:
اگر حق عزل و نصب وزرا با شاه بود, چرا وزرا درمقابلِ مجلس مسئول بودند, چرا حق استيضاح از آنِ مجلس بود؟ چرا از مجلس ابتدا رأي تمايل و سپس رأي اعتماد ميگرفتند؟ ماهيت انقلاب مشروطيت, محدود و مقيّدكردن اختيارات شاه بوده
براساس اصل چهلوچهار متمم قانوناساسي: "شخص پادشاه از مسئوليت مبرّاست. وزراي دولت در هرگونه امور, مسئول ]دربرابر[ مجلسين هستند. مجلسين هم نمايندگان ملتاند, بنابراين شخص نخستوزير و وزرا و هيئت دولت, تنها پاسخگوي ملتاند و شخص پادشاه بهكلي از مسئوليت مبرّاست"
در اصل شصتوچهار آمده است كه "وزرا نميتوانند احكام شفاهي يا كتبي پادشاه را مستمسك قرار داده, سلب مسئوليت از خودشان بنمايند." ولو اينكه شاه فرمان يا مرقومهاي نوشته باشد و يا دستور شفاهي داده باشد به هيچيك از وزرا اين حق داده نشده است كه اين دستخط را مستمسك قرار بدهند و از خودشان سلب مسئوليت نمايند
دكترمصدق در دادگاه نظامي از سرتيپ آزموده پرسيد: "مملكتي كه پادشاه هر وقت خواست مجلسين را منحل كند و هر وقت با قانون مصوب مجلسين موافق نبود آن را توشيح نكند, آيا مشروطه است؟" دكترمصدق بعد از استدلالهاي مفصل و محكم مبتني بر قانوناساسي ميگويد: "بهتر آن دانستم كه دستخط شاهنشاه را اجرا نكنم و در راه آزادي و استقلال وطن شهيد شوم."
ساختار, روابط, فرهنگ و سنّتهاي حاكم بر ارتش از درون كودتاي 1299 و بيستسال ديكتاتوري رضاشاه جوشيده بود و شكل گرفته بود. مصدق و مردم در ارتش پايگاهي نداشتند
مصدق, به فراست و زيركي سياسي كه از ويژگيهاي برجستة او بود دريافته بود كه نبايد به دشمن فرصت دهد كه اهداف نهضتملي را با سلام و صلوات به قربانگاه برده و بسيار محترمانه با ابزار قانون و مجلس و استيضاح, فاتحة نهضتملي را بخوانند. مصدق مصمم به مقاومت و پاسداري از اهداف نهضتملي بود و مصمم بود حتي به بهاي كشتهشدنش ماهيت شاه و دربار و همراهان سست عنصر و سياستهاي بيگانه را افشا كند.
تحليل مصدق اين است كه ميخواستند در توطئة نهم اسفند علمايي كه به كاخ سلطنتي آمده بودند, به جنازهاش نماز گزارند و به امر شاهنشاه جنازهاش را روي توپ قرار داده و با احترامات كامل به خاك سپارند. ميخواستند من طوري از بين بروم كه نتوانند آن را به سياستهاي بيگانه نسبت دهند
ياران مصدق به زحمت توانستند او را قانع كنند كه از ميان ويرانههاي به توپ بسته شدة خانة خود تغيير جا دهد, او ميخواست بهجاي كشاندهشدن به قربانگاه استفادة ابزاري از قانون, حتي اگر شده با كشتهشدن خود, توطئهگران داخلي و خارجي را رسوا كند
مصدق قسم خورده بود كه مدافع مشروطيت خواهد بود و به قانوناساسي وفادار خواهد ماند و خيانت نخواهد كرد. پشت قرآن را امضا كرده و براي شاه فرستاده بود
قضية افشارطوس قضية سادهاي نبود؛ توطئهگران ميخواستند براي دكترمصدق و درواقع براي ملّت پيغام بفرستند و چراغ سبزي به انگليس و امريكا نشان بدهند كه ببينيد قدرت ما بهجايي رسيده است كه حتي رئيسكل شهرباني دولت دكترمصدق را ميتوانيم برباييم, چهل و هشت ساعت شكنجه بدهيم و درنهايت به قتل برسانيم و آب از آب هم تكان نخورد
تمام قضايا در متن جامعهاي رخ ميداد كه براي قرون متمادي استبدادزده بود, جامعهاي كه جهل و فقر و بيسوادي و بيماري ناشي از روابط ظالمانة اقتصادي ـ اجتماعي تا مغز استخوانش رسوخ كرده بود, اقتصاد درمانده و وامانده وابسته به نفت, سياسيكاران و گروهها و باندهاي بريده از مردم و معتاد به سرنوشتسازي بيگانگان, ارتش جوشيده از درون كودتاي 1299 و تربيتشدة دوران استبداد رضاخاني, نظام اداري غرق در بوروكراسي, چپنمايي و افراط و تفريط روشنفكران و حزبتوده با فرهنگ مخرّب استاليني و سرانجام حاكميت مالكين, اشراف و سرمايهداران تازه به دوران رسيده, بخشي از ويژگيهاي جامعه بود
دكترمصدق اهل افراط و تفريط و يكدنگي نبود كه به مشورتها و ديدگاههاي ديگران بها ندهد, به قضايا نگاه استراتژيك داشت و توازن قوا در سطح ايران و جهان و سياستهاي حاكم را دقيقاً ميشناخت. طي دوسال قبل از كودتاي 28 مرداد چندينبار به حسين مكّي كه در آبادان مستقر شده بود تذكر ميداد كه "از نطق و اظهارات محرّك و زننده خودداري كنيد كه جزييات سبب نشود كه كليات از دست برود."
ميتوان استنباط كرد كه دكترمصدق با حساسيت ويژهاي كه به تماميّت ارضي ايران و حاكميّت ملّي و لحاظكردن شرايط اقتصادي, اجتماعي در اتخاذ تصميم داشت, به عاقبت جنگ مسلحانه و رودررويي مردم و ارتش بههيچوجه خوشبين نبود و اعتقادي نداشت
مصدق تا آنجا انعطاف نشان داد كه پذيرفت مديرعامل عمليات نفتي يك فرد يا گروهي از ديگر مليّتهاي اروپايي باشد, ولي انگليسها سرسختي نشان دادند, چون قصد مصالحه نداشتند
بيان اينكه حزبتوده خائن بود و تودهايها خيانت كردند بهنوعي ساده كردن قضيه است و ما را از پرداختن به تحليلهاي دقيقتر و عميقتر بازميدارد. حزبتوده معتقد بود كه "تمام حقيقت نزد ماست. حقيقت مطلق صرفاً در اختيار زحمتكشان جهان است و ما حزب پيشقراول زحمتكشان جهانيم." همان تزي كه جان فاستر دالس در امريكا داشت كه "هركس با ما نيست بر ماست", حزبتوده هم معتقد بود كه كسيكه با ما نباشد و تعلقخاطري به ستاد زحمتكشان جهان و حزب پرولتاريا نداشته باشد, نميتواند مترقي باشد. پس هركس با ما نيست برماست
حزبتوده اعتقاد داشت كه هيچ حزب و گروهي صلاحيت تاريخي ندارد كه مبارزه كند. مصدق و جبهةملي صلاحيت طبقاتي, ايدئولوژيك و تاريخي ندارند كه صنعت نفت را ملي كنند و با انگليس و امريكا مبارزه كنند. اين مبارزه صرفاً در اختيار ماست. آنها دشمن اصلي را امپرياليزم امريكا ميدانستنند و درنتيجه از توطئههاي انگليس درطي مبارزة دكترمصدق غافل بودند, در عين حال ميگفتند كه حل مسئلة نفت تنها در گرو حاكميت ملت است. پيروزي ملت هم در گرو پيروزي حزب ماست و درواقع هركسي كه با اتحاد جماهير شوروي نباشد, مزدور و عامل امپرياليزم امريكاست
ما امروز هم با اين بليّه روبهرو هستيم؛ بعضي فكر ميكنند همه مزدور امريكا و انگليس هستند, همه آلت دستاند, همه حقوق بگيرند, براي همه صندوق ـ صندوق دلار ميرسد. اين نوع تهمتزدنها و افترا بستنها, از اخلاقيات منفي است و كار كساني است كه از تحليل دقيق و عميق قضايا عاجزند
1
23/7/82 ـ نمونه ششم