نگاهي به

              فراز و فرود شوراي ملّي مقاومت(2)

 

 اشاره: مي‌گويند "شورا" جوهر دموكراسي است و براي برون‌رفت از هر تضادي بايد به آن متوسل شد. دغدغة ما ايراني‌ها اين است كه چرا شوراها, تشكل‌ها و احزاب ما هركدام بعد از رونق اوليه خيلي زود به ركود و كدورت و انحلال كشيده مي‌شوند, پايان خوبي ندارند و اثر نامطلوبي در ذهن مردم از خود به‌جا مي‌گذارند؟ ما شوراهاي متفاوتي داشته‌ايم, چه در درون جمهوري اسلامي ـ نظير شوراي شهر ـ و چه در بخش اپوزيسيون بعضاً برانداز؛ اما در عمل ديده‌ايم كه نه‌تنها اين شوراها عملكرد و بيلان مشخص و مثبتي نداشته‌اند, بلكه منفي هم عمل كرده‌اند. واقعاً اگر "شورا" تنها راه خروج از بن‌بست به‌حساب مي‌آيد, خود اگر به بن‌بست برسد تكليف چيست؟ چرا شوراها خود به‌ بن‌بست رسيده‌اند؟ به خاطر اصول غلط؟ يا استراتژي غلط؟ و يا هژموني‌طلبي اعضا و رهبران و نشناختن درست شرايط و ارزيابي غلط از شرايط؟

  در اينجا برآنيم به ارزيابي "شوراي ملي مقاومت" بپردازيم. "شوراي ملي مقاومت" با بنيانگذاري ابوالحسن بني‌صدر و مسعود رجوي پا گرفت و در همان ابتدا احزاب, گروه‌ها و شخصيت‌هاي مختلف به اين شورا پيوستند؛ نظير حزب دموكرات كردستان به رهبري عبدالرحمن قاسملو و كساني چون بابك اميرخسروي, دكترمنصور بيات‌زاده, دكتر محمد برقعي, رضا چرندابي, دكتر علي‌اصغر حاج‌سيدجوادي, بهروز حقي, مهدي خانباباتهراني, مهدي خوشحال, مهندس پرويز دستمالچي, دكتر علي راسخ افشار, محمود راسخ, كامبيز روستا, هادي شمس حائري, احسان شريعتي, مهندس منوچهر صالحي, دكتر منصور فرهنگ, دكترحسين لاجوردي, دكترحسن ماسالي, داريوش مجلسي, دكترمهدي ممكن, دكترعليرضا نوري‌زاده و بهمن نيرومند... . اعضاي اين شورا مدعي بودند كه سرآمد جامعه, مترقي و انقلابي‌اند و رژيم جمهوري اسلامي عقب‌مانده, مرتجع و يا مستبد ديني و حتي فاشيست است.

  در همين راستا به كتابي برخورديم به‌نام "فراز و فرود شوراي ملي مقاومت" كه توسط "انجمن ايران پيوند" مستقر در هلند درسال 1381 منتشر شده است. در اين كتاب سعي شده است كه با يك كار نسبتاً علمي, به ارزيابي و نقد و بررسي "شوراي ملي مقاومت" پرداخته شود. اساس "شوراي ملي مقاومت" با اين جمع‌بندي شكل گرفت كه دكتر بني‌صدر بعد از بركناري از رياست‌جمهوري و مخفي‌شدن به اين نتيجه رسيد كه اگر مردم ايران در انتخابات رياست‌جمهوري (رجايي) شركت چشمگير داشته باشند, از مخفي‌گاه بيرون مي‌آيد و زندگي علني خود را شروع مي‌كند و اگر شركت در انتخابات چشمگير نبود, خود را رئيس‌جمهور قانوني مملكت دانسته و بايد راه مهاجرت و تبعيد را انتخاب كند. بني‌صدر در كتاب خاطراتش ـ درس تجربه ص 345 و 346 ـ در اين‌باره مي‌نويسد: "... وقتي كه تصميم گرفتيم به خارج بياييم, آقاي مسعود رجوي آمد به محلي كه من مخفي بودم, او در آنجا گفت, مي‌خواهيم  قبل از برگزاري انتخابات رياست‌جهموري ـ كه 40 روز بعد انجام مي‌شد ـ  خارج شويم. من گفتم نه, اول بايد ببينيم مردم ايران در اين انتخابات رياست‌جمهوري چگونه عمل مي‌كنند. اگر مردم رفتند پاي صندوق‌ها و رأي دادند, معنايش اين است كه اين كودتا را تأييد كرده‌اند. بنابراين, من ديگر تكليفي ندارم و از مخفي‌گاه بيرون خواهم آمد و يك اعلاميه خواهم داد كه مردم ايران! شما با رفتن به‌پاي صندوق‌ها و‌ دادن رأي خود, اين كودتا را تأييد كرديد. كشور مال شماست... چون انتخاب شما, اين‌طور شده است, من هم انتخاب شما را مي‌پذيرم. آقاي رجوي گفت: "اكثرهم لايعقلون" قرآن ميگه اكثر مردم عقل ندارن. شما مي‌گيد اگر مردم رفتند پاي صندوق‌ها, خب, مي‌رن, آخوندها بهشون مي‌گن برويد پاي‌ صندوق‌ها, اينها هم مي‌روند پاي صندوق‌ها."

  گفتم: "اولاً, شما قرآن را نخوانده‌ايد... قرآن دربارة كفار مي‌گويد و نه به مردم مسلمان ايران. قرآن مي‌گويد با كفار رفتار خشن نداشته باشيد, چون از روي ناداني كافرند. نگفته است به اين كه مردم رأي ندارند. دوم اين‌كه موقعيتي كه من دارم از همين مردم دارم وآنها به من رأي دادند و اگر رأي آنها نبود,‌من رياست‌جمهوري ندارم. يك آدمي هستم مثل بقيه. سوم اين‌كه شما اشتباه مي‌كنيد و كاملاً مطمئنم كه مردم نمي‌روند و در اين انتخابات شركت نمي‌كنند. اگر مردم شركت نكردند, من هم به‌عنوان رئيس‌جمهور وظيفه دارم تا از ايران خارج شوم و آن كارهايي كه قبلاً گفتيم بايد بكنيم و ازسوي اين ملت."

  "وقتي انتخابات رياست‌جمهوري برگزار شد, در وزارت كشور كه مسئوليت اجراي انتخابات را به عهده داشت, چندتن از دوستان ما كه آنجا بودند و رژيم هم نمي‌دانست, به ما خبر دادند در سراسر كشور فقط دوميليون و هفتصدهزار نفر در انتخابات شركت كردند و رأي دادند. يعني درواقع, به اين شكل آن انتخابات را به‌طور خودجوش تحريم كردند, بدين‌ترتيب, مردم موضع خودشان را ابراز كردند و..."

  مي‌بينيم كه چه‌طور بني‌صدر با ارزيابي نادرست, خود را رئيس‌جمهور قانوني مي‌نامد, راه مهاجرت در پيش مي‌گيرد و به كمك مسعود رجوي شوراي ملي مقاومت را براساس يك آمار سراب‌گونه, تشكيل داده, خود را رئيس‌جمهور قانوني مي‌نامد و مسعود رجوي را به سمت نخست‌وزيري خود در اين شورا منصوب مي‌كند. تاريخ تأسيس شوراي ملي مقاومت 30 تير 1360 است. بررسي كار شورايي كه اين چنين براساس آمار و ارزيابي نادرست از جامعة ايران استوار مي‌شود, مي‌تواند ما را در بررسي و ارزيابي نفس "شورا" كمك كند. با ارزيابي ابعاد ايدئولوژيك, استراتژيك و تشكيلاتي شوراي ملي مقاومت, مي‌توانيم به ارزيابي ديگر شوراها و تشكل‌ها و تا حدي به اصول و ضوابط محكم براي برپايي و دوام يك "شورا" پي ببريم.

  در كتاب "فراز و فرود شوراي ملي مقاومت" با اعضاي اين شورا و كساني كه با اين شورا در ارتباط بوده‌اند مصاحبه شده است. براساس تقسيم‌بندي اجمالي‌اي كه نشرية چشم‌انداز ايران انجام داده است, سؤالات حول سه محور اساسي دور مي‌زند:

  1ـ  انگيزه, ضرورت و دليل تشكيل شوراي ملي مقاومت

  2ـ عملكرد شورا و نقدهاي فيمابين, مشكلات طبيعي ناشي از مشي غلط يا ناشي از خودمحوري‌ها...

  3ـ سير جدايي‌ها و افول شوراي ملي مقاومت و دلايل آن.

    ما برآنيم تا مهم‌ترين بخش از پاسخ‌هايي را كه اعضاي شوراي ملي مقاومت به اين پرسش‌ها داده‌اند, در نشريه درج كنيم.

  در شمارة قبل و در بخش نخست اين موضوع, پاسخ مصاحبه‌شوندگان به پرسش نخست يعني "انگيزه, ضرورت و دليل تشكيل شوراي ملي مقاومت" بررسي شد. در قسمت دوم تلاش كرديم پاسخ به پرسش دوم را تقديم كنيم, اما از آنجا كه تفكيك پاسخ‌هاي پرسش دوم و سوم ممكن نبود, تصميم گرفتيم تا پاسخ تني چند از مصاحبه‌شوندگان به هر دو پرسش ـ دوم و سوم ـ را در اين شماره و بقيه را ان‌شاء‌الله در شمارة آينده ارائه كنيم. در اين شماره نظرات آ‌قايان دكترعلي‌اصغر حاج‌سيدجوادي, دكتر منصور فرهنگ, دكتر ابوالحسن بني‌صدر, مهدي خانباباتهراني, هادي شمس حائري, احسان شريعتي, دكتر مهدي ممكن, بهمن نيرومند, كريم حقي, بابك اميرخسروي و حزب دموكرات كردستان ايران از نظر خوانندگان مي‌گذرد:

 

دكتر علي‌اصغر حاج‌سيدجوادي:

  مروري بر احوالات شوراي‌ملي مقاومت و تحولات دروني آن از روزهاي آغازين تشكيل آن در پاريس تا امروز خود بهترين دليل و سند شكست و تلاشي شورا را نشان مي‌دهد. يعني شكست و تلاشي شوراي ملي مقاومت دليلي جز اين نداشت كه آقاي رجوي و همفكران او به‌جاي اين‌كه سازمان مجاهدين خلق را وسيله تأسيس و توسعه و استحكام و دوام و پيروزي شوراي‌ملي مقاومت درآورد, اين شورا را در مسكنت‌بارترين شكلي كه مي‌توان براي يك زايده بي‌هويت و توخالي ترسيم كرد, به‌وسيله و پوششي براي مخفي‌كردن خودخواهي‌ها و... تبديل كرد.

  در اينجا از ذكر اين واقعيت دردناك هم خودداري نكنيم كه آنچه را كه درمجموع به‌نام سازمان مجاهدين خلق ناميده مي‌شود (گذشته از سابقة تاريخي آن در دوران قبل از انقلاب) نيز وسيله و  ابزاري در خدمت خودخواهي و انحصارطلبي مطلق رجوي و حلقة محرميت او نيست.

  بنابراين در آغاز تشكيل شوراي ملي مقاومت برخي از افراد و سازمان‌هايي كه در فشار روزافزون... رژيم ... به خارج از كشور گريخته بودند, در روبه‌روشدن با تنگناهاي غربت و همچنين اميدواربودن به تحولات آينده و شكست احتمالي رژيم... در ادارة امور كشور و گسترش نارضايتي مردم, به ضرورت همكاري و عضويت در شوراي‌ملي مقاومت تن دادند, و پذيرش اين عضويت و همكاري نيز از نظر آنها, صرفاً براساس ساختار واقعي شورايي, يعني استقلال كامل شورا از هرگونه سازمان و ايدئولوژي و وابستگي بود. كساني امثال بهمن نيرومند, مهدي خانباباتهراني, ناصر پاكدامن, ابوالحسن بني‌صدر و عبدالرحمن قاسملو رهبر حزب دموكرات كردستان با همة‌ سوابق خود در مبارزات سياسي دوران شاه در داخل ايران و با سال‌ها فعاليت در كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج كشور و با عضويت در سازمان‌هاي سياسي, طبعاً به اين علت عضويت شوراي‌ملي مقاومت را نپذيرفته بودند كه شخصيت و حيثيت و اعتقاد و ايمان خود را وسيلة مشروعيت رهبري رجوي و توجيه شيوه‌هاي خودكامانة رهبري او قرار دهند ]بلكه[ به اين دليل بود كه اين آقايان يكي پس از ديگري و با دلايل و عللي كه همه آنها سرانجام و به علت اصلي كه شيوة انحصارطلبانة رجوي در مقام مسئول شوراي‌ملي مقاومت بود, از اين شورا خارج شدند و هريك به‌صورتي زير رگبار توپخانة تهمت و ناسزاي ماشين دروغ‌بافي و جعلي رهبري سازمان مجاهدين قرار گرفتند.

  مسئلة ديگري كه نبايد در زمينة تلاشي شوراي ملي مقاومت فراموش كرد, اين است كه شوراي ملي مقاومت ]علاوه‌بر[ اين‌كه از اساس عاري از خصوصيات و شرايط شورايي بود, حتي در زمان عضويت آقايان نامبرده نيز موفق به جلب افراد و گروه‌هاي سياسي ديگر در حلقة شورا نشد و به عبارت ديگر شوراي ملي مقاومت به شكلي كه تشكيل شد و به صورتي كه به مسئوليت رجوي اداره شد, نه "شورا" بود و نه "ملي". با ادعاي رجوي بر مبارزه براي تبديل نظام جمهوري‌اسلامي... به نظام جمهوري دموكراتيك اسلامي, جنبة "ملي" بودن از شورا نيز از قبل, يعني بدون رجوع به "مردم" مخدوش شده بود. اين‌كه روزگاري استالين در برآورد نفوذ پاپ در مبارزه با يورش نازيسم و سربازان هيتلر, به طعن و طنز گفته بود كه پاپ چند لشكر دارد,‌ درواقع حاكي از اين بود كه اگر او براي قدرت و نفوذ معنوي پاپ اعتباري قائل نبود, اما به لشكرهاي خود و اعتبار نفوذ معنوي خود در ميان قوم و ملت و ارتش خود اطمينان داشت. اما رهبري مجاهدين ـ عموماً ـ و رجوي ـ خصوصاً ـ نه داراي قوايي بودند كه بتواند به‌صورت جنگ‌هاي چريكي, به‌طور مداوم نيروهاي مسلح رژيم... را در صحنه مبارزه داخلي به زانو درآورد, نه داراي آنچنان نفوذي معنوي كه بتوانند به‌عنوان نهاد معتبر مقاومت سياسي, مورد اميد ميليون‌ها مردم زير ستم ... و محافل سياسي خارجي قرار گيرند...

  قبل از همه بايد به اين واقعيت اشاره كرد كه به‌طور مسلّم به‌جز حزب دموكرات كردستان و سازمان مجاهدين خلق, يك يا دو يا سه سازمان ديگري كه در اعلاميه‌هاي خود شوراي ملي مقاومت از آنها نام برده مي‌شد, سازمان‌هايي ساختگي بودند كه نه داراي تشكيلات بودند و نه داراي نفرات و اعضا. اين‌گونه سازمان‌ها در واقع وجود خارجي نداشتند و فقط به قصد شورايي جلوه‌دادن هرچه بيشتر ... سازمان مجاهدين ايجاد شده بود.

  مثلاً همين جبهة دموكراتيك, در دوران پس از انقلاب به ابتكار آقاي متين‌دفتري و افراد ديگري نظير آقاي شكرالله پاك‌نژاد, تشكيل شد. اما هرگز نتوانست دو سازمان معتبر آن روزگار را كه عبارت بودند از چريك‌هاي فدايي و مجاهدين جلب كند. در اينجا قصد ما ذكر تاريخچة اين جبهه و شيوة عملكرد سياسي آن, در رويارويي با حوادث و وقايع و يا سازمان‌ها و افراد ديگر نيست. منظور ما فقط اين است كه بگوييم جبهة دموكراتيك نيز در تنگاتنگ حوادث آن دوران, مجالي براي نهادينه‌شدن نظري و عملي خود به‌دست نياورد و اگر همچنان چيزي به اين نام وجود دارد,‌ درواقع اسم بي‌مسمايي بيش نيست. به اين دليل كه آ‌قاي متين‌دفتري پس از عضويت در شوراي ملي مقاومت براي اين‌كه به جبهة دموكراتيك به‌عنوان يك سازمان معتبر, هويتي قابل لمس بدهد, در پاريس به تلاشي براي دعوت از افراد سرشناس و حتي تشكيل جلسات عمومي به نيّت تجديد حيات جبهة‌ دموكراتيك دست زد كه به موفقيتي نايل نشد و نتوانست به خيال خود در برابر وزنة سازمان مجاهدين و حزب دموكرات كردستان در شوراي ملي مقاومت وزنه‌اي سياسي و قابل رقابت براي خود ايجاد كند. به اين ترتيب جبهة دموكراتيك نيز نظير خود شوراي ملي مقاومت اسمي بود بي‌مسما و يا قالبي بود بدون محتوا. به اين جهت من آقاي متين‌دفتري را عضو وابسته به سازمان مجاهدين زير مسئوليت مستقيم رجوي مي‌دانستم. زيرا به عقيدة من نه شوراي مقاومتي وجود خارجي داشت و نه جبهة دموكراتيكي.

  اما اين‌كه چرا او نيز در كنار افرادي نظير آقايان نيرومند و پاكدامن و تهراني و ماسالي و قاسملو و حزب دموكرات كردستان و بني‌صدر, شانه  از زير بار رهبري رجوي خالي نكرد و اقامت خود را در دستگاه رجوي آنچنان به درازا كشاند كه سرانجام رجوي با سياست فرار به جلو بر او سبقت گرفت و حكم اخراج او را صادر كرد, مسئله‌ايست كه جواب آن به خود او بازمي‌گردد. زيرا براي خود من هم در اين زمينه سؤال‌هاي زيادي وجود دارد. مثلاً اين سؤال كه:

  آيا اصولاً چيزي به‌نام شوراي ملي مقاومت وجود داشت كه متين‌دفتري نمايندة آن جبهه در شوراي ملي مقاومت باشد؟

  آيا اصولاً متين‌دفتري شيوه‌هاي عمل رجوي را در داخل شوراي ملي مقاومت و در داخل سازمان مجاهدين كه به اصطلاح عضوي از اعضاي شوراي ملي مقاومت بود تأييد مي‌كرد؟ (نظير ازدواج ايدئولوژيك, تئوري سه‌طلاق, جدايي كودكان از خانواده‌ها, قبول همكاري و كمك عراق, گسيل جوانان عضو سازمان براي درگيري با پاسداران در مرزها و كشتارهاي جمعي آنها, تلاش براي ايجاد رابطه با امريكا, منابع درآمدها و مخارج سازمان و شورا و غيره كه همه مثنوي هفتادمن كاغذ شود.)

  آيا اصولاً متين‌دفتري شيوة تفكر و ماية فرهنگي و عقلي و روحي و كردار و عملكرد سياسي و اجتماعي و اخلاقي رجوي را با مقولات مربوط به آزادي و دموكراسي و تسامح و حرمت و حيثيت شئون انساني هماهنگ مي‌دانست؟

  آيا اصولاً متين‌دفتري تصور مي‌كرد كه ذهن و شعور او در قضاوت نسبت به اعمال رجوي در شورا و در سازمان مجاهدين نسبت به ذهن و شعور كساني كه همزمان با او عضويت در شورا را پذيرفتند اما پس از مدتي يكي پس از ديگري فرار را بر قرار ترجيح دادند و سر از گردن مسئوليت و رهبري رجوي برتافتند, هشيارتر و عقلاني‌تر و منطقي‌تر است؟

  آيا اصولاً متين‌دفتري در ذهن خود اين سؤال را مطرح كرده است كه پس از شانزده, هفده‌سال سپري‌شدن از عمر شوراي ملي مقاومت, عملكرد اين شورا و تأثير و نفوذ آن, چه حد بوده است؟ ميزان اقبال مخالفان رژيم در داخل و خارج كشور از اين شورا چقدر است؟ چه اقداماتي در جهت مبارزه با رژيم... انجام داده و نتيجه آن چه بوده و چه گزارش و چه ترازنامه‌اي از اين اقدامات به اطلاع مردم داخل و خارج رسيده است؟ يا اين‌كه اصولاً متين‌دفتري به‌عنوان عضو شوراي ملي مقاومت از نظر اخلاقي و انساني و عقلاني بر اين‌همه سيلاب فحش و ناسزا و تهمت و هتك حرمتي كه رجوي و دستگاه تبليغاتي او بر عليه منتقدان خود در اين سال‌ها سرازير كرد صحّه مي‌گذاشت؟ و رجوي را چه در رهبري سازماني و چه در مسئوليت شورا بر توسل به اين‌گونه شيوه‌هاي خودكامگي و در تحول سازمان و شورا به صورت يك فرقة متعصّب مذهبي و جدا از مردم محق مي‌دانست؟...

دكتر منصور فرهنگ:

اگر شوراي ملي مقاومت را به‌عنوان يك جبهة مؤتلفه از نيروهاي طرفدار دموكراسي فرض كنيم, تشكيل آن در هيجده‌سال قبل يك نياز اضطراري بود. نياز براي كساني‌كه استقرار حاكميت دموكراتيك و نهادينه‌كردن آزادي‌هاي مدني را تنها راه حركت به‌سوي نجات ميهن از استبداد سياسي و تحجّر فرهنگي مي‌دانند.

  شوراي ملي مقاومت در صورتي مي‌توانست اين نياز تاريخي را برآورده كند كه در درون خود و در عملكردش از روش تصميم‌گيري دموكراتيك پيروي مي‌نمود و براي تنوع عقيده و نظر و سليقة اعضايش احترام قائل مي‌شد.

  به جز سازمان مجاهدين خلق و حزب دموكرات كردستان, بقية اعضاي شورا نمايندة گروهي و يا پايگاه اجتماعي سازمان‌يافته نبودند و فقط برمبناي سوابق مبارزات مردمي و منعكس‌كنندة تمايلات چپ و سوسيال دموكرات و ليبرالي متداول در بخش‌هاي مياني جامعة ايران به‌ شورا دعوت شده بودند. غالب اين عناصر نه‌تنها هيچ‌گونه سابقة همكاري با يكديگر نداشتند, بلكه برخي از آنان اهميت و احترامي هم براي يكديگر قائل نبودند. نيروي محوري شورا, خصوصاً از قسمت تشكيلاتي و اجرايي, سازمان مجاهدين خلق بود. بنابراين دموكراتيك بودن شورا مستلزم آزاديخواهي رهبري مجاهدين و پذيرفتن  اين واقعيت كه تنوع سليقه و عقيده و نظريه در شورا داده‌اي ثابت و آيينه‌اي از مواضع و خواسته‌هاي پراكندة جامعة ايران است.

  چنين توقعي از مجاهدين, بيشتر به يك آرزوي رمانتيك شباهت داشت تا به واقع‌بيني سياسي. اينجانب با اين آرزوي خام نمايندگي شوراي ملي مقاومت در امريكا را پذيرفتم و از آنجا كه به‌جز سازمان مجاهدين خلق هيچ‌يك از اعضاي شورا در ايالات‌متحده امريكا هواداران متشكلي نداشتند, لذا بعد از چند ماه همكاري با مجاهدين و توجه به كار شورا در فرانسه برايم روشن شد كه رهبري مجاهدين, اعضاي شوراي ملي مقاومت را به‌عنوان حاميان و مجريان برنامة گروهي و انحصاري خود مي‌دانند و هيچ  ارزش و اعتباري براي نظريات آنان قائل نيستند.

  با عيان‌شدن اين واقعيت سرِ مبتلا به دموكراسي مخلص, يك‌بار ديگر به سنگ خود و همكاري چند ماهه‌ام با مجاهدين و شورا به پايان رسيد.

  حقيقت امر اين است كه شوراي ملي مقاومت از بدو تأسيس حربه‌اي در اختيار مجاهدين بود و هيچ هويت مستقلي نداشت. غالب اعضاي شورا به اين امر آگاه بودند ولي به خاطر مبارزات مجاهدين با رژيم شاه و مخالفت قاطع سازمان با ]آيت‌الله[ خميني و... تمايلات ضددموكراتيك رهبري مجاهدين را به‌مثابة واقعيتي تلخ ولي قابل اصلاح فرض مي‌كردند و با دل بستن به كرامت رهبري مجاهدين به سراب تغيير و تحول آنان چشم دوختند. سازمان مجاهدين خلق تشكيلاتي لنينيستي (هر فرد را تابع بي‌چون و چراي مافوق قراردادن) است و از يك ايدئولوژي فراگير مطلق‌گرا پيروي مي‌كند و رهبري سياسي را با پيامبري مشابه مي‌داند. همان‌طوري‌كه لنين خداي حزب كمونيست شوروي بود و انتقاد از او گناه كبيره و غيرقابل گذشت محسوب مي‌شد, مسعود رجوي نيز خداي سازمان مجاهدين خلق است و انتقاد از او گناه كبيره و غيرقابل گذشت محسوب مي‌شود.

  از چنين فرقه‌اي نمي‌توان انتظار حمايت از آزادي‌هاي مدني و سياسي و يا توقع همكاري در يك جبهه‌ دموكراسي داشت...

  نكتة‌ ديگري كه در خودفريبي حاميان اوليه شورا (ازجمله اينجانب) تأثير داشت اين بود كه تا قبل از خروج رهبري مجاهدين از ايران و فعال‌شدن آنان در خارج از كشور, اطلاعات و فهم ما از فكر و رفتار آنان محدود بود. در دوران قبل از انقلاب, سازمان مجاهدين در ذهنيت مخالفين رژيم پهلوي به‌عنوان يك گروه چريكي مستقل و ضداستبدادي و ترقي‌خواه ترسيم شده بود, ولي بعد از آغاز فعاليت علني مجاهدين در غرب, ديري نپاييد كه غلط‌بودن اين تصوير معلوم گرديد و ماهيت لنينيستي و فرقه‌گراي آنان روشن شد.

  تأسف اصلي از سرنوشت شوراي ملي مقاومت اين نيست كه نيروي محوري آن حاميان استقرار دموكراسي در ايران را مأيوس كرد, بلكه امر دردناك‌تر اين بوده و هست كه آزاديخواهان مترقي ايران بعد از فاجعه ... چون يتيماني آواره در زير چتر بستة شوراي ملي مقاومت به درگاه مجاهدين پناه بردند و وقتي اين درگاه هم فرقه‌‌اي كور و مستبد از آب درآمد, باز به زندگي سياسي يتيمانة پيشين بازگشتند و به لعن و نفرين اين و آن پرداختند. سؤالي كه ما بايد  از خود بكنيم اين است كه به‌راستي اگر ائتلاف آزاديخواهان مترقي براي استقرار دموكراسي در ميهن ضروري است, چرا تاكنون براي پيمودن اين راه دراز و پرنشيب‌و‌فراز حتي اولين گام را برنداشته‌ايم؟ در هيچ كجاي دنيا مبارزه براي استقرار دموكراسي از طريق تلاش‌هاي فردي و اعتراض‌ها و تحليل‌هاي پراكنده به نتيجه نرسيده است. چهل‌ و پنج‌سال از كودتاي 28 مرداد مي‌گذرد و ما هنوز قادر به پايه‌ريزي جبهة دموكراسي در ايران نيستيم.

  ...يكي از موارد غم‌انگيز... زماني بود كه سازمان نگهبان حقوق‌بشر رهبري مجاهدين را متهم كرده بود كه اعضاي جداشدة خود را زنداني كرده است و تقاضا داشت كه از بازداشتگاه‌‌هاي مجاهدين در عراق ديدن كند. آقاي متين‌دفتري با نوشتن نامه‌اي به سازمان نگهبان حقوق‌بشر رفتار خصمانة مجاهدين با اعضاي ناراضي و دگرانديش را تكذيب كرد, و مدعي شد كه اتهامات وارده به سازمان مجاهدين بي‌اساس است. اين امر كه چرا آقاي متين‌دفتري هيجده‌سال وقت مي‌خواست تا قانع شود كه شوراي ملي مقاومت نقشي خارج از ارادة‌ رهبري مجاهدين ندارد, سؤالي است كه فقط شخص ايشان مي‌تواند بدان پاسخ گويد.

 

حزب دموكرات كردستان ايران

منبع: چند سند پيرامون روابط حزب دموكرات كردستان ايران با شوراي ملي مقاومت

  از همان آغاز پيوستن به شورا, نمايندگان حزب دموكرات متوجه شدند كه مجاهدين مخالف گسترش شورا هستند و تنها هنگامي با ورود شخصيت و يا سازماني روي موافق نشان مي‌دهند كه اطمينان داشته باشند عضو جديد در داخل شورا از سياست‌هاي مجاهدين پيروي خواهد كرد. به همين جهت شورا به‌جاي اين‌كه سياست جذب داشته باشد, سياست دفع پيش گرفت و سرانجام كار به‌جايي كشيد كه امروز جز نامي از شورا باقي نمانده است.

  يك مسئله‌ روشن بود و آن اين‌كه مجاهدين حاضر بودند تنها با حزب دموكراتي در  شوراي ملي مقاومت به ائتلاف خود ادامه دهند كه مطيع سياست آنها باشند. البته حزب دموكرات بنابر مسئوليت تاريخي و اهميتي كه براي استقلال خود در تصميم‌گيري‌ها قائل است, نمي‌توانست چنين برخوردي را تحمل نمايد و در شورايي كه ديگر شورا نبود به هم‌پيماني خود با سازمان مجاهدين ادامه دهد.

  بدين‌ترتيب در نتيجة تحميل سياست و ايدئولوژي سازمان مجاهدين, شوراي ملي مقاومت بيش از پيش نقش اصلي خود را به‌عنوان آلترناتيو دموكراتيك از دست داده و به ‌آلت‌دست مجاهدين تبديل گرديده و آنها از نام شورا تنها به منظور پيشبرد مقاصد سازمان خود بهره‌گيري مي‌كنند.

  بگذاريد اين حقيقت را نيز يادآوري كنيم كه ا گر سازماني بيش از همه از شورا بهره‌برداري كرده و طوري رفتار نموده كه شورا در ذهن بسياري مترادف با اسم سازمان آنها باشد, همانا سازمان مجاهدين خلق بوده است.

  ظرف چندسالي كه از عمر شورا مي‌گذرد, از آنجايي كه برخي از اعضاي شورا نمي‌توانستند برخوردهاي انحصارطلبانة حاكم بر آن را تحمل نمايند, نااميد از دموكراتيزه‌شدن شورا از عضويت در آن استعفا كردند و به همكاري خويش خاتمه دادند و اين در حالي است كه راه ورود اعضاي جديد و مستقل‌الرأي به شورا همچنان مسدود مانده است.

  گذشت زمان و به‌ويژه مسائل غيرقابل فهم و توجيه‌ناپذيري كه اخيراً در درون رهبري سازمان مجاهدين خلق ايران به‌عنوان گردانندة اصلي شورا روي داده, اميد همگي را به اين‌كه مجاهدين شيوه‌هاي سكتاريستي خود را كنار بگذارند, با سعة‌صدر با مشكلات شورا برخورد نمايند, از خود انعطاف لازم را نشان دهند و حاضر به دادن هويتي مستقل به شورا و دموكراتيزه‌كردن آن از طريق تغيير سياست‌ها و شيوه‌هاي غيردموكراتيك و انحصارطلبانه باشند, به يأس مبدل ساخته است. از اين‌رو حزب دموكرات كردستان ايران برخلاف ميل باطني به عضويت خود در شورا خاتمه مي‌دهد و مسئوليت تلاشي شورا را مستقيماً متوجه سازمان مجاهدين خلق مي‌داند و برخلاف نظر اين سازمان عقيده دارد كه پس از خروج حزب دموكرات كردستان ايران از شورا به‌عنوان يكي از پايه‌هاي اصلي آن, نه‌تنها شورا تقويت نخواهد شد, بلكه ديگر شورايي به‌معناي واقعي آن باقي نخواهد ماند.

  آينده نشان خواهد داد كه اعضاي باقيماندة شوراي ملي مقاومت, آنان‌كه به استقلال فكري و همكاري‌هاي دموكراتيك اعتقاد دارند, تا چه اندازه مي‌توانند به همكاري‌هاي خود با سازمان مجاهدين خلق ايران ادامه دهند.

دكتر ابوالحسن بني‌صدر:

  ايجاد شوراي ملي مقاومت, براساس اصول راهنمايي كه در ميثاق آمده‌اند, به‌معناي آن بود كه گروه‌هاي شركت‌كننده در آن, طرز فكر مغاير با آن اصول را امضا كرده‌اند. بنابراين متعهد شده‌اند كه تجربه انقلاب ايران را ادامه دهند و همان اصول را پذيرفته‌اند كه انقلاب ايران به خاطر متحقق‌ گرداندنشان رخ داد.

  با درس گرفتن از تجربة 28 مرداد, اين‌بار, تنها يك جبهه در برابر كودتاي ]حاكميت[ تشكيل مي‌شد كه با رژيم ... از طريق مردم رويارو مي‌شد.

  بنابراين هر گروه و هركس كه ميثاق را نقض مي‌كرد, دست خود را رو كرده و از مردم و مبارزة عمومي, جدايي جسته بود.

  آقاي رجوي و گروه او شوراي ملي مقاومت را از سازمان‌هايي كه قرار بود, تشكيل ندادند. در پاريس او گفت به آنها مراجعه كرده و آنها حاضر به شركت در آن نشده‌اند. بعدها كه امكان تماس به‌دست ‌آمد, معلوم شد راست نگفته است.

  هر سه اصل ميثاق را نقض كرد؛  با آن‌كه در ميثاق تصريح شده است كه هركس و هر سازمان و با هر روش حق دارد مبارزه كند و اگر هم عضو شورا نباشد, شورا به او به ديدة همراه مي‌‌نگرد, روش خود را تنها راه مبارزه گرداند و همة آنها را هم كه تن به هژموني مطلق اين گروه ندادند , "اخراج" كرد.

  هدف را كه آزادي بود با تحصيل قدرت به هر قيمت جانشين كرد؛ هر مبارزة موفقي, با ارزش‌ها و حقوق انسان انطباق پيدا مي‌كند, يعني گروه راهي وارونه در پيش گرفت. امروز ديگر هيچ ارزش و حق جهان‌شمولي نمانده است كه زير پا نگذاشته و نقض نكرده باشد.

  نقض اصل استقلال با رفتن به عراق و به خدمت جنايتكارترين و فاسدترين رژيم‌ها درآمدن, در جامعة ايران, اين گروه را ضد ايرانيت, ضدانسانيت, ضد عاطفة ملّي گردانده و محكوم به انزوا كرده است.

آقاي مهدي خانبابا تهراني:

  در مورد ماهيت گرو‌ه‌هاي تشكيل‌دهندة شوراي ملي مقاومت آقاي تهراني (از اعضاي سرشناس شوراي ملي مقاومت و نمايندة شوراي متحد چپ در شوراي ملي مقاومت) مي‌گويد:

  سازمان اقامه در دورة رياست‌جمهوري بني‌صدر به كمك سازمان مجاهدين و به قصد دفاع از قانون اساسي در برابر دستبردهاي احتمالي, با شركت هواداران مجاهدين تشكيل شد. پس از خروج رجوي و بني‌صدر از ايران, اين سازمان ديگر قادر به ادامة فعاليت علني نبود و بسياري از كادرها و فعالين آن به خارج آمدند و سازمان اقامه به عضويت شوراي ملي مقاومت درآمد. اما از آنجا كه برخي از اعضاي سازمان اقامه با سياست‌هاي مجاهدين مخالفت داشتند, كار به جدايي كشيد. در پي اين ماجرا بقاياي اين سازمان نام خود را به جمعيت دفاع از دموكراسي و استقلال ايران ـ داد ـ تغيير دادند و با انتشار مجله‌اي به‌نام راه‌آزادي به فعاليت پرداختند. نمايندة جمعيت آقاي جلال گنجه‌اي در شورا به‌نام نمايندة جمعيت جديد‌الولاده باقي ماند.

  واقعيت اين بود كه با خروج بني‌صدر از شورا و در پي آن شوراي متحد چپ و حزب‌دموكرات كردستان ايران و برخي شخصيت‌هاي عضو و ماجراي انقلاب ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين به مناسبت ازدواج رجوي با مريم عضدانلو, چراغ حيات واقعي شورا با تولد شعار:  ايران ـ رجوي, رجوي ـ ايران خاموش شد. در پي اين ماجرا تركيب شورا كاملاً يك‌دست شد و به چرخ پنجم مجاهدين بدل شد.

  حقيقت اين است كه سازمان مجاهدين و در رأسش مسعود رجوي تحمل اين را نداشتند كه در يك همكاري با ساير نيروها و برابر با آنها حركت كنند. تمام مدت رجوي تلاش مي‌كرد شوراي ملي مقاومت را به رونوشت برابر اصل تبديل كند. يعني اصل سازمان مجاهدين است و استراتژي هم استراتژي سازمان مجاهدين است. يكي از دعواها و جدال‌هايي كه ما در شوراي ملي مقاومت داشتيم اصولاً بر سر چگونگي كار سياسي بود. ما معتقد بوديم كه اصلي‌ترين صحنة پيكار, صحنة پيكار سياسي است. مي‌گفتيم بايد نيروهاي اجتماعي ايران را بسيج كنيم. كارگران,‌ زنان, روشنفكران و... را در عرصة سياست فعال كنيم. اما مسعود رجوي باعنوان استراتژي مسلحانه‌اش در زدن سرپنجه‌ها, يك نوع جنگ ناقص‌الخلقة چريكي را به سازمان مجاهدين (و مردم ايران) تحميل كرد, بدون هيچ‌گونه بررسي لازم و نهايتاً شكست خورد. در همان سال 1361 استراتژي مسلحانة سازمان مجاهدين شكست خورده بود, ولي آقاي رجوي معرفت و جسارت آن را نداشت كه اين شكست را بپذيرد و اين شكست را جمع‌بندي كند و بگويد حالا ما مي‌رويم روي گفت‌وگو, تا بتوانيم يك استراتژي جديدي را براي شورا تدارك ببينيم. اين بود كه شورا را درواقع به دنبالچة سازمان مجاهدين تبديل كرد. ابزارهاي لازم را هم داشت. يكي اين‌كه سازمان‌هاي ديگر به اندازة كافي نيرو نداشتند كه در كارهاي نظامي شورا بتوانند شركت كنند. هميشه هم مسعود رجوي مي‌گفت نيرويش را ما مي‌دهيم, خونش را ما مي‌دهيم و پولش را هم ما مي‌دهيم. يعني عملاً دستگاه دبيرخانة شوراي ملي مقاومت متعلق بود به سازمان مجاهدين, با بودجة مجاهدين. از طرف ديگر او تمام ابزار و روابط را اشغال كرده بود. سازمان‌هاي ديگر به نظر من به اين حرمسرا راه داده نمي‌شدند. رجوي يك منطقة محرمه‌اي ساخته بود. شوراي ملي مقاومت متعلق به سازمان مجاهدين بود. آقاي رجوي در تفسيري كه از اين رهبري مي‌كرد مي‌گفت كه طبق اساسنامة شوراي ملي مقاومت و طبق برنامة دولت موقت, اعضاي شوراي ملي مقاومت پذيرفته‌اند كه دولت موقت از آنِ مجاهدين است و مسئول دولت موقت هم ‌آقاي مسعود رجوي است. به اين ترتيب ايشان از تفسير رئيس دولت بودن, كار رهبري سازمان و شوراي ملي مقاومت  را نتيجه مي‌گرفت و آن را حق انحصاري خودش ارزيابي مي‌كرد. اين قضايا درواقع منجر به كشمكش شد. يكي از اين كشمكش‌ها در شكل مذاكرات حزب دموكرات كردستان با دولت ايران بر سر آتش‌بس و يا بر سر مسائل خودمختاري بروز كرد. مجاهدين مي‌گفتند كه حزب نبايد اين مذاكرات را انجام بدهد. قاسملو هم مي‌گفت ما وقتي اين مذاكرات را متوقف مي‌كنيم كه شوراي ملي مقاومت يك سياست مستقل به خودش داشته باشد و اين سياست در آنجا تعيين شود. موضوع مذاكره‌كردن يا نكردن را جمع شوراي ملي مقاومت تعيين كند و نه سازمان مجاهدين. سازمان مجاهدين كار خودش را مي‌كند و سياست‌هاي خودش را دارد و اين سياست‌ها را به‌نام شورا انجام مي‌دهد و هيچ گزارشي هم به ما نمي‌دهد. اختلافات شروع شد و به نظر من نخستين سنگي كه كنده شد از بناي اين شوراي ملي مقاومت, همين‌ جداشدن حزب دموكرات كردستان بود از شورا. كه نه‌تنها نفي هژموني‌خواهي مجاهدين بود,‌ بلكه به دليل شكستي بود كه مجاهدين در آن دوره از پيكار, در ايران خورده بودند و آقاي رجوي سعي مي‌كرد اين شكست را با اعمال تاكتيكي خودش لاپوشاني كند.

  يكي از ترفندهايي كه رجوي به كار بست تا بتواند اين سازمان را دوباره يكپارچه كند و تجديد سازمان بدهد و معترضين را تصفيه كند و مجدداً نيروگيري كند, همين مسئلة انقلاب ايدئولوژيك بود. آنجا بود كه ديگر جدايي نيروهايي مثل ما حتمي بود. چون آن انقلاب ايدئولوژيك مقدمه‌اي بود براي رفتن سازمان مجاهدين و خود رجوي به خاك عراق و وابسته‌شدن به عراق و شركت در جنگي كه درحقيقت با تجاوز عراق به ايران شروع شده بود, و ديديم كه اين سازمان در اين جنگ, عليه كشور ايران و در كنار ارتش عراق قرار گرفت. رفتن به عراق درواقع مقدمة شكست مجاهدين در استراتژي مسلحانه‌شان بود و اين چشم‌بندي‌هايي هم كه رجوي باعنوان انقلاب ايدئولوژيك و به طاق جديدي از انقلاب رسيدن, علم مي‌كرد, درمجموع اين سازمان را به يك سكت‌بستة شبه‌مذهبي تبديل كرد. از اين نوع سكت‌هاي مذهبي هم در گوشه و كنار جهان زياد يافت مي‌شود.

  درواقع پس از كوچ به عراق و تبديل‌شدن  اين سازمان به يك سكت‌بستة مذهبي, سازمان مجاهدين از چشم كل نيروهاي اپوزيسيون افتاد. سازمان مجاهدين در اين مرحله ايزوله شده بود. هم با شكستي كه خورده بود و هم درواقع به‌دليل اعتراضات دروني كه با آن مواجه بود. رجوي در آن ازدواج معروفش به‌عنوان انقلاب ايدئولوژيك, عملاً درِ سازمان مجاهدين را گِل گرفت. پس از آن شوراي ملي مقاومت تبديل شد به يك ايستگاه توقف. درواقع از همان زمان ديگر شورايي وجود نداشت و تنها از اسمش استفاده مي‌شد. درحالي‌كه اين وحدت مي‌توانست به يك وحدت‌ملي ايران و به شوراي واقعي ملي مقاومت تبديل شود. هيچ‌گاه اما اين شورا نتوانست به اين مرحله برسد. شوراي ملي مقاومت آن زمان كه تشكيل شد, نخستين و بزرگ‌ترين ائتلاف بود و به نظر من اگر بخواهيم امروز هم ارزيابي كنيم, يكي از دستاوردهاي بزرگ يك مرحله از مبارزات مردم ايران است. وحدت چندين نيروي اپوزيسيون كه در زير يك سقف با هم مي‌نشستند و در يك دوره‌اي با هم همكاري مي‌كردند.  اما ولايت رجوي و كمبود بينش سياسي او, منجر به اين شد كه اين سازمان درحقيقت در همان شكل ناقص‌الخلقگي خودش ماند و نتوانست تبديل به درخت تناوري شود. سايه‌اش را بر جامعة ما بگستراند و به تحقق آزادي‌ها در ايران بينجامد. درحقيقت من امروز كه به اين قضيه نگاه مي‌كنم, مي‌توانم بگويم كه اگر سازمان مجاهدين برسر يك سياست ملي و دموكراتيك و عدالتخواهانه ايستادگي كرده بود و دندان طمع قدرت زودرس را مي‌كشيد و به هر دري نمي‌زد تا به قدرت برسد, اين چنين اعتبار خودش را از دست نمي‌داد.

  اين سازمان اگر سازمان واقعي مجاهدين در خاك ايران مانده بود من فكر مي‌كنم مي‌توانست در كنار جنبشي كه بعد از دوم‌خرداد در ايران به‌وجود آمده است قرار بگيرد. در كنار اين بچه‌هايي كه دارند حركت مي‌كنند؛ اين نيروهاي اسلامي ـ راديكال در اين مرحله, كه كشتي ارتجاع مذهبي در ايران به گل نشسته, مي‌توانستند متحد طبيعي سازمان مجاهدين و شوراي ملي مقاومت باشند. در اين شرايط مجاهدين مي‌توانستند يك رهبري مشروع در جنبش بعدي و انقلاب ايران داشته باشند,‌ ولي متأسفانه اينها همة اين فرصت‌ها را از دست دادند و جنبش در درون ايران و خودجوش به‌وجود آمد و به دوم‌خرداد انجاميد. يعني اگر مجاهدين در اين موقعيت, آن مشروعيت و حيثيت تاريخي خودش را حفظ كرده بود و به هر در و ديواري نمي‌زد ـ براي رسيدن به قدرت ـ مي‌توانست امروز بخش تعيين‌كننده‌اي از اين جنبشي باشد...

  اين نشانة كورذهني رجوي و رهبري سازمان است كه بدون شناخت اجتماعي از ايران, در كنار نيروهاي دشمن قرار گرفت. آنها نمي‌دانستند كه اگر در زمان جنگ بروند و در كنار دشمن قرار بگيرند و با انگشت سبابه هم مواضع ايران را نشان بدهند, از چشم مردم مي‌افتند ولو اين ارتش منتسب به ]آيت‌الله[ خميني باشد. نيروها, اما, كه مال  ]آيت‌الله[ خميني نيستند. مردم ايران خودشان را در جنگ حس مي‌كردند.

  جنگ فروغ جاويدانشان هم سرنوشتش از قبل معلوم بود. من به خيلي از دوستانم قبل از اين عمليات گفتم كه اينها هنوز به "كرند" نرسيده تارومار مي‌شوند. احتياج نيست نيروهاي ارتش ايران جلوي اينها بايستند. همان مردم كردستان اينها را تكه‌پاره خواهند كرد. وقتي ببينند كه يك جنگ ناحق هشت‌ساله تمام شده و حالا اينها آمده‌اند و مي‌خواهند جنگ و گريز كنند و آتش‌بس را درهم بشكنند. به باور من رهبري سياسي جامعه‌اي مثل جامعة ايران, پيراهن گشادي است بر قامت افرادي مثل مسعود رجوي.

  جدايي آقاي متين‌دفتري و خانم متين‌دفتري را از شوراي‌ملي مقاومت حتي با اين تأخير بلندمدت, بايد به‌عنوان يك امري كه روي داده, پذيرفت. به‌هرحال كار درستي كردند كه آمدند بيرون. چون آنجا ديگر جاي ماندن نبود. به قول شما هفده‌سال هم دير كردند ولي چرا اينها الآن آمده‌اند, علتش اين است كه آقاي رجوي به ته خط رسيده است. مردم ايران با هوشمندي تمام, در اين انتخاباتي كه آزاد هم نبود, شركت كرد. مردم با هوشمندي دريافتند كه رژيم جمهوري‌اسلامي در درونش با دشواري‌هاي گوناگون روبه‌روست. در عرصة بين‌المللي در انزواي كامل است. حتي, امروز من به شما اعلام مي‌كنم, خطر سقوط كل رژيم بود. همچنان‌كه آقاي خميني وقتي جام ‌زهر را سر كشيد, خودش گفت من نمي‌خواهم جنگ را تمام كنم. اما مسئولين كشوري و لشكري اطلاعاتي به من داده‌اند كه ابرقدرت‌ها قصد نابودي جمهوري اسلامي  را كرده‌اند. او حتي نگفت اسلام. او در آن زمان مي‌دانست كه شرايط جنگ طوري است كه ارتش پيش نمي‌رود. او ديگر نمي‌تواند يار بگيرد. اين مطالبي است كه حالا خود عوامل رژيم مي‌گويند. الآن هم وضع اين‌طوري است. در آستانة هفتمين دورة انتخابات رياست‌جمهوري كار به‌جايي رسيده بود كه بازار مشترك اروپا با ايران قطع تماس كرده بود. تمام سفراي اتحادية اروپا به كشورهايشان برگشته بودند. امريكا در موضع تهاجمي بود. تحريم اقتصادي برقرار بود. اسراييل هر روز تبليغ مي‌كرد كه ايران بمب اتم مي‌سازد و راكت مي‌سازد. يعني شرايط را آماده مي‌كرد براي كوبيدن تمام صنايع ايران به بهانة صنايع اتمي. از طرف ديگر ناوگان امريكا تنگاتنگ در خليج‌فارس آن‌چنان حضور داشت كه اين آرايش نظامي نيروي دريايي امريكا, در تاريخ منطقه بي‌سابقه بود. به‌قول يكي از روزنامه‌نگاران, آب‌هاي خليج‌فارس قدرت تنفس نداشت. از چنين آرايش تنگاتنگي كه آنجا بود, تمام شرايط آماده بود. مسئلة سلمان‌رشدي, مسئلة فرج سركوهي, مسئلة دادگاه ميكونوس, و محكوميت سران جمهوري اسلامي به‌عنوان تروريست و... . يعني همة شرايط آماده بود كه حكم دادگاه ميكونوس صادر شد. به‌عبارتي پليس بين‌المللي مي‌توانست برود و سران جمهوري اسلامي را دستگير كند. ايران با آن اهميت استراتژيك, در منطقة خاورميانه و در آسياي مركزي, به‌عنوان يك منطقة ناامن و بدون ثبات نمي‌توانست بماند. به همين جهت برخي از عوامل درون جمهوري اسلامي خودشان فهميدند شرايط چيست. بعد كه آقاي خاتمي كانديد شد, خودش هم باور نمي‌كرد كه اين رأي را بياورد. رأي مردم ايران به ‌آقاي خاتمي, به نظر من از هوشمندي ايشان بود. مردمي كه در تمام سرفصل‌هاي تاريخي, يك حضور ناگهاني و غيرمترقبه در صحنه پيدا مي‌كنند. از مشروطه در نظر بگيريد تا جنبش تنباكو و دوران مصدق و پانزده‌خرداد 1342 و 22 بهمن 1357. اين خيزش يك خيزش همگاني بود. يعني به تعريفي نافرماني مدني ملتي بود كه... قد علم كرد و از تنها فرصتي كه بود, به‌نام انتخابات, استفاده كرد و اين انتخابات را به يك معنا به يك رفراندوم تبديل كرد. به‌طوري‌كه امروز بزرگ‌ترين جنبش آزاديخواهي در تاريخ ايران و در عرصة ايران دارد به وقوع مي‌پيوندد.

  خيلي از نيروهاي درون اپوزيسيون, رجوي را در طيف نيروهاي اپوزيسيون نمي‌دانند و رجوي هم كه به نابينايي مطلق دچار است, به هر‌حال تحولي كه در دوم‌خرداد به‌وجود آمد در ايران يك حركت آزاديخواهانه و آگاهانه از طرف نسل جوان ايران و نيروهاي درون كشور است.

  اگر مردم ايران در قيام ضدسلطنتي نمي‌دانستند كه چه مي‌خواهند, اين‌بار مردم تقريباً مي‌دانند چه مي‌خواهند. شما نگاه بكنيد در عرصة‌مذهب, يك‌نوع رفرميسم و يك‌نوع اصلاح‌طلبي شروع شده است. مي‌شود گفت درواقع روشنفكران اصلاح‌گراي ديني برخاسته‌اند و نظريات جديدي مي‌دهند. از آقاي سروش بگيريد تا آقاي گنجي و شبستري و ديگران. ازسوي ديگر تمام نيروهايي كه تا پريروز نيروهاي همين رژيم بوده‌اند, وارد عرصه شده‌اند و با انتشار ده‌ها روزنامة ديگر, بحث گسترده‌اي را آغاز كرده‌اند. چطور چنين شخصيتي مي‌تواند ادعاي رهبري بكند, ولي شركت سي‌ميليون‌نفر از مردم ايران را در انتخابات كشورش نبيند؟ اين‌‌كه ديگر دوربين هم لازم ندارد. بيش از 300نفر خبرنگار از تمام دنيا در ايران بوده‌اند. اين مردم حضور پيدا كرده‌اند. حتي به كانديد اصلح ... ناطق نوري رأي ندادند. به‌يك سيدي رأي داده‌اند كه اين سيّد درواقع در حكومت قبلي و در دوران آقاي رفسنجاني مغضوب واقع شده بود. به‌دليل يك‌سري نظراتي كه درمقابل اينها داشت. دادخواستي هم داده بود و رفته بود در كتابخانة ملي و شش‌سال آنجا كار كرده بود. سي‌و‌يك‌ميليون‌نفر در انتخابات شركت كردند و آ‌قاي رجوي معتقد است پنج‌ميليون‌نفر بيشتر نبوده‌اند و رأي‌ها قلابي‌ بوده‌اند. خود را به نابينايي زدن, درواقع, حكم رفوزگي است كه خودش به‌دست خودش براي خودش صادر كرده است. آدمي مثل متين‌دفتري كه با مردم ارتباط دارد, خانواده و دوست و آ‌شنا دارد و بيرون مردم را هم مي‌بيند. مردم از او سؤال مي‌كنند آقا معطّل چه هستي؟ چه مي‌گويي؟ مردم خودشان دارند از رژيم, در درون, انتقاد مي‌كنند, آن‌وقت شما مي‌گوييد هيچ خبري نيست, ان‌شاء‌الله گربه است؟ شما ديگر چشم و گوشتان را هم بسته‌ايد؟ كور شده‌ايد ديگر در محضر ايشان (رجوي)؟ اينجا ديگر تحمّل متين‌دفتري زياده از حد بود.

  بايد بگويم براي آقاي متين‌دفتري آن مواقع هم خيلي سخت بود. در زمان تصويب لايحة برابري حقوق زن و مرد, آقاي متين‌دفتري را به بهانة تصويب اين لايحه بردند به عراق, تا از او و مسئول شورا در بغداد عكس بگيرند تا "تابو" را بشكنند. اما الآن ديگر چرا؟ مردم در ايران خود... درواقع دارند نقطة پايان مي‌گذارند بر فرماندهي و فرمانبري در جامعة ايران و به آتوريته و به ديكتاتوري در جامعه. آن‌وقت رجوي آمده است از بيرون و از بالا, اولاً براي ملت ايران رئيس‌جمهور تعيين مي‌كند. خوب اين رئيس‌جمهور روي دستش مانده است. مردم در آن انتخابات شركت كرده‌اند و خاتمي را انتخاب كرده‌اند. حالا اين آقا با رئيس‌جمهورش چه‌كار مي‌خواهد بكند؟ بايد با آن سر كند, چون او را به ايران كه نمي‌تواند بفرستد. آدمي مثل متين‌دفتري, كه هم در جبهه‌ملي و حركت ملي بوده, وقتي با واقعيت مواجه مي‌شود ديگر نمي‌تواند موضع‌گيري نكند. بقية حرف‌ها ديگر حاشيه‌نويسي است. اين كه رجوي چه نوشت و بعد متين‌دفتري چه نوشت, اصلاً مهم نيست.

  واقعيت اين است كه شوراي ملي مقاومت پوششي است براي يك جريان شكست‌خورده كه در اثر عدم‌تبحر و نقص درايت رهبري‌اش, كار را به اين فاجعة امروزي كشانده است. كشتار جوانان مجاهد به بهانة حمله به خاك ايران با چهارتا تانك قراضه و حالا هم اين موضع‌گيري‌شان در رابطه با انتخابات, مي‌گويد هيچ خبري در ايران نيست و رأي‌دهندگان پنج‌ميليون‌نفر بيشتر نبوده‌اند. اين‌طور خود را به نابينايي زدن, درواقع خاك به چشم حقيقت پاشيدن است.

آقاي هادي شمس‌ حائري:

  همان‌طور كه 30 خرداد حركتي نسنجيده و زودرس بود,‌ شوراي ملي مقاومت هم كه به‌دنبال شكست اين حركت نسنجيده تشكيل گرديد, يك حركت زودرس و فاقد ارزش سياسي و عملي بود.

  شوراي ملي مقاومت و عضويت در آن به‌خاطر توهّم سريع سرنگوني رژيم بود كه مجاهدين آن را دامن زده بودند و عده‌اي كه به قدرت و نفوذ مجاهدين در ارگان‌هاي رژيم باور داشتند, به دور اين شورا جمع شدند. اين عده به اين خيال به شورا پيوستند كه اميد زيادي به توان مجاهدين در براندازي رژيم داشتند و نه به‌دليل وجود حركت‌هاي اجتماعي در بدنة جامعه. به همين دليل مي‌گويم كه تشكيل شورا فاقد پايه‌هاي مردمي و ضرورت مبارزات اجتماعي بود. مبارزه‌اي كه هنوز به‌وجود نيامده بود و شكل نگرفته بود.

  اما پيشاپيش اين ائتلاف در بالا, يعني در سطح نخبگان در ايران پايه‌گذاري شده و سپس در خارج از ايران پيگيري شد. اين ائتلاف بيشتر اراده‌گرايانه و بدون گذر از مراحل زماني معين تكامل مبارزه اجتماعي صورت گرفته بود و به همين‌ دليل شكست‌خورده اما با وصف اين ضرورت در آن مقطع, اين اتحاد مي‌توانست زمينه‌اي براي تبادل افكار و ارتباط و نزديكي افراد و گروه‌هاي ضدرژيم و ضدديكتاتوري باشد تا بعدها كه شرايط مبارزه در ايران فراهم شد و مردم به ماهيت رژيم جمهوري اسلامي پي بردند و اوضاع نابسامان اقتصادي و بيكاري و مفاسد اجتماعي براي مردم به حد غيرقابل تحملي مي‌رسيد. اين جبهه يا شورا مي‌توانست با پشتوانة مردمي وارد عمل شود و سازماندهي و رهبري جنبش اجتماعي را به‌عهده بگيرد, اما متأسفانه برخوردهاي غيردموكراتيك و هژموني‌طلبي مجاهدين كه شخص رجوي آينه تمام نماي اين سازمان است, موجب شد كه مردم ايران از يك ائتلاف فراگير و يك آلترناتيو محروم گردند و شورا از هم بپاشد و امروز كه روز رزم و پيكار ... است و مردم ايران تماماً به‌پا خاسته] اند[... از هم پاشيدگي شورا و نداشتن يك ائتلاف ملي كاملاً مشهود و يكي از نقيصه‌هاي اصلي جنبش دموكراتيك ما محسوب مي‌شود. ]عدم[ تشكيل شورا و اتحاد نيروهاي ملي و دموكراتيك يك نقص و يك كمبود تاريخي و چندصدساله است و تنها مربوط به يك دورة خاص و امري تاكتيكي نيست. اگر اين قدم از قبل و نه حول مبارزه با رژيم‌جمهوري‌اسلامي و شخص ]آيت‌الله[ خميني برداشته مي‌شد, مسلماً نه مجاهدين محور اين تشكل قرار مي‌گرفتند و نه مي‌توانستند آن را به انحلال بكشانند و نه با خروج يكي دو گروه يا شخصيت از هم بپاشد.

  مجاهدين از همان ابتداي تشكيل شورا و با ميثاقي كه با آقاي بني‌صدر نوشتند, قصد تسلط و هژموني‌طلبي خود را از اين اتحاد و شورا در سر مي‌پروراندند و نه همكاري و اعتقاد به حقوق برابر همه سازمان‌هاي تشكيل‌دهندة شورا.

  مجاهدين برحسب ماهيت انحصارطلبانه خود از هر اتحاد و ائتلافي, قصد بهره‌برداري از پايگاه اجتماعي و محبوبيت آن فرد يا گروه سياسي را دنبال مي‌كردند و نه همكاري, به همين دليل وقتي به خيال خود از آبروي ديگران براي خود آبرو و اعتبار كسب مي‌كنند, به‌راحتي آن فرد يا گروه را كنار مي‌گذارند و حاضر نيستند قدرت را با آنها تقسيم كنند.

  تشكيل شورا از نظر مجاهدين از اين ديد انجام شد و نه واقعاً اتحاد و همكاري عليه رژيم جمهوري اسلامي.

  مجاهدين از طرفي چون يك نيروي مذهبي و داراي ديدگاه راست و ارتجاعي هستند, كه البته خود را در پوشش چپ, حتي چپ‌تر از ماركسيست نشان مي‌دهند, نمي‌توانند مبتكر ائتلاف با نيروهاي برتر و مترقي‌تر از خود باشند, زيرا يك نيروي مذهبي و راست به دموكراسي و برابري آرا اعتقادي ندارد. به همين دليل دورنماي شورا از هم پاشيدگي بود.

  عامل اصلي تلاشي شورا را بايد در همين راستا جست‌وجو كرد. يعني وقتي تشكلي بدون زمينه‌هاي مادي و عيني به‌وجود مي‌آيد و به توده‌ها متكي نيست. ضرورتاً عمري كوتاه خواهد داشت و به انحلال خواهد گردانيد. ضمن اين‌كه ديكتاتوري يك فرقة مذهبي در رأس اين شورا و روابط غيردموكراتيك بر فضاي شورا از دلايل مهم آن است. اما به نظر من اين عامل و ساير عوامل به نسبت عامل اصلي كه در بالا ذكر كردم فرعي و جزيي است.

  علت ديگر فروپاشي شورا, يكي هم استفاده از ابزار تروريسم به‌جاي مبارزه مسلحانه و رفتن مجاهدين به عراق و ائتلاف با صدام‌حسين براي سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي بود كه مورد تنفر مردم واقع شد و شورا را از اعتبار و مقبوليت عمومي انداخت. درواقع مجاهدين بدون در نظر گرفتن تمايل و رأي ديگر اعضاي شورا يك نيروي خارجي ديگر را كه اتفاقاً ديكتاتورتر از... بود به شورا آوردند و اين سبب خروج عدة زيادي از شورا گرديد كه اگر به فرض عواملي كه در بالا ذكر كردم هم وجود نمي‌داشت اين عامل به‌تنهايي كافي بود كه شورا را با شكست مواجه سازد. منظور اين است كه عوامل فروپاشي شورا متعدد و از زواياي مختلف قابل بررسي است.

  هدف مجاهدين از تشكيل شورا در اختيار گرفتن يك نيروي اجرايي و آلت‌دست براي اهداف خود بود تا يك شريك سياسي. مجاهدين اين امر را بعدها بيشتر روشن كردند.

  علت خروج جبهة‌ دموكراتيك از شورا, همان علتي است كه ساير اعضاي قبلي شورا از آن خارج شدند. حالا با مقداري تفاوت, چه به لحاظ زماني و چه به لحاظ نوع برخورد. با اين تفاوت كه جبهة‌ دموكراتيك زمان بيشتري در توهم باقي ماند. يعني همان توهّم سرنگوني سريع و دموكرات بودن مجاهدين به‌قول معروف دوريالي‌اش دير افتاد, ولي به هر حال افتاد و اين نشان مي‌دهد كه در عرصة‌ سياسي و مسائل اجتماعي جاي تعلل و كج‌فهمي نيست و ظرافت و واقع‌بيني مي‌طلبد. اساساً مجاهدين ثابت كرده‌اند و با خروج آقاي متين‌دفتري و جبهة دموكراتيك ملي و متعاقباً استعفاي خانم شهره‌ بديعي براي هزارمين بار مهر تأييد خورد كه مجاهدين ائتلاف‌بردار نيستند. آنها ظرفيت و محتواي لازم براي اين‌كار را ندارند.

آقاي احسان شريعتي:

  از همان بدو تشكيل, محوري خواندن مشي "مسلحانه", ساختار خود خواندة "دولتي" و حتي "نام" اين شورا, هيچ‌كدام به نظر ما پاسخگوي الزامات و ويژگي‌هاي مبارزة رهايي و آگاهي‌بخش... نبودند.

  "كوتاه‌مدت" ارزيابي‌كردن "سرنگوني قريب‌الوقوع" رژيم, مشروط‌ساختن همة اشكال مبارزه حول محور مسلحانه و محدودنمودن آن به تاكتيك ترور و... كودتا به‌معناي تغيير رژيم به زور و از بالا و به هر وسيله و خلاصه "منهاي مردم" (تنها به‌دليل پاسخ منفي تستِ عنصر اجتماعي), پاية نقد ما بر "مشي" مجاهدين محسوب مي‌شد.

  معرفي يك "دولت موقت" كه مشروعيت خود را از رياست‌جمهوري اسلامي وقت مي‌گرفت, هم ناقض اصل استقلال صف اپوزيسيون از "جنگ جناح‌هاي" دروني حاكميت تلقي مي‌شد و هم به اين ائتلاف صبغه‌اي غيرواقعي و غيردموكراتيك مي‌داد و اين نقد ساختاري ما نسبت به شورا مزيد بر علتِ پيش مي‌شد.

  ايراد بر نام شوراي ملي مقاومت كه كپي‌برداري از نام شوراي ملي مقاومت, CNR فرانسه عليه اشغالگران نازي بود, نه نوعي ملا‌نقطي‌گري, كه انتقاد از اين تحليل به‌شدت سطحي از ماهيت حاكميت روحانيت بود كه گويا تفاوت اين رژيم با رژيم شاه در اين است كه آن يك رژيمي پليسي ـ نظامي بود و اين يك رژيمي نظامي ـ پليسي. حال آن‌كه در نظر ما اين "رژيم" پيش و بيش از آن‌كه نوعي از ديكتاتوري و توتاليتاريسم‌هاي رايج باشد و حتي قبل از آن‌كه يك "رژيم" باشد, (به‌معناي مدرن دولت), ويژگي مذهبي و... داشت.

  يعني ما با روحانيت مواجه بوديم با چنين و چنان ريشه‌هاي تاريخي, فرهنگي و اجتماعي... لذا شيوة مبارزه با او نيز بايد با آماج مبارزه تناسب تام مي‌داشت. در اينجا ما نه با يك اشغالگر خارجي و با يك ديكتاتور كلاسيك سنتي, سلطنتي يا فاشيستي از نوع شاهنشاهي و يا امريكاي لاتيني, بلكه با رژيمي سروكار داشتيم با بيش از نيمـي از تاريخ و فرهنـگ و سنـت "ارتجـاعي و استحمـاري" خـودمـان, اين ]پديده[ ... را ما به‌دست خودمان به خانه آورديم. عكسش را در ماه ديديم, "پدر و امام و رهبري انقلاب ضدسلطنتي و ضدامپرياليستي و ارتش 20 ميليوني و كانديداي رياست‌جمهوري و..." ناميديم و تا همين اواخر "تقاضاي رفتن به ملاقاتش" و... را داشتيم, كه ناگهان در ظرف چندماه بعد, از مردم توقع و تقاضا داشتيم كه شعار "مرگ بر" سر دهند و به‌جاي امپرياليسم, اين‌بار خود "آقا" را آن هم نه به‌عنوان "ضدخلق" كه "ضدبشر" شناسايي كنند. در اسرع وقت اسلحه بر دوش گيرند و سرانگشتانش را بزنند. خلاصه آن‌كه براي ما كه اساساً مبارزه را رسالتي بلندمدت, فرهنگي و آگاهي‌بخش مي‌دانستيم و براي همة آنهايي كه به لحاظ سياسي, به تمرين سامان‌بخشي و نهادين ساختن مردم‌سالاري (نخست در صفوف خويش و در اپوزيسيون, آن‌گاه در كل جامعه) و يا به سازماندهي شورايي و همسويي كليه احزاب و سازمان‌هاي استقلال‌طلب, آزادي و عدالت‌خواه ايران‌زمين در يك چارچوب "جبهه"‌اي باور داشتند. سرنوشت آن مشي و ساختار قابل پيش‌بيني بود و "شكست"‌اش بر پيشاني "تشكيل"اش نبشته بود و با جدايي آقاي بني‌صدر و حزب دموكرات, همان "ميثاق" و متحد جدي اوليه هم از ميان رفت و جز اسمي بي‌مسمّا و يا "اسم مستعار" سازمان به‌جاي نماند. با وقوع انقلاب ايدئولوژيك خود سازمان نيز به سرنوشت شورا گرفتار آمد و از آن پس مسئول اول و آخر تداوم داستان, يك فرد معرفي شد, حال آن‌كه ما برخلاف سنت‌دوستان در برخورد با رژيم مسئوليت قضايا را به‌هيچ‌وجه متوجه يك شخص نمي‌دانيم و خطاب‌مان بيشتر به همان "هواداران و اعضاي صادق" به‌عنوان مسئولين اصلي بازتوليد كيش شخصيت و رهبري فرهمند است و اين نكته كه "هواداران كويش را چو جان خويشتن دارم" ذرّه‌اي از مسئوليت ايشان نمي‌كاهد و روزي بايد پاسخگو باشند كه چرا چنين ظلمي را بر آن "برادر و خواهر"‌شان روا داشته‌اند, هرچند آن دو نيز, ظرفيت خوردن چنين فريبي را به‌وفور داشته‌اند.

  "امام راحل" نيز چه‌بسا اگر در شرايط و موقعيت ديگري, خارج از محاصرة روحانيت و بازار قرار مي‌گرفت, چنان‌كه در پاريس, موضعي بالكل متفاوت از آنچه كرد, اتخاذ مي‌نمود.

دكتر مهدي ممكن:

  در حال حاضر گرچه شورا با شكست روبه‌رو شده است, ولي هنوز متلاشي نگرديده است. به‌هرحال اين شكست به يك عامل اصلي فرهنگي عمومي و يك‌سري عوامل فرعي برآمده از همان عوامل اصلي, معطوف مي‌گردد. به‌خاطر داريم مدت زيادي از انقلاب‌‌اسلامي نگذشته بود كه مضموني بين مردم فراگير شد مبني بر اين‌كه پس از انقلاب چيزي عوض نشده... اين جمله كوتاه و خودجوش, يك داوري ظريف و در عين حال گويا و دقيق بود, و اگرچه مقصود گويندگان, ناظر نوعي اعتراض و انتقاد به رژيمي بود كه مهره‌هاي اصلي آن را روحانيون سنتي تشكيل مي‌دادند, ولي اكنون كه زماني از آن روزها مي‌گذرد و فرصتي كافي براي بازانديشي و ارزيابي مجدد پيش آمده است, واقعيتي خود را نشان مي‌دهد مبني بر اين‌كه ابعاد مذكور, فراگيرتر از آن است كه فقط شامل انحصار حاكم باشد, تعريفي است كه تمام سطوح و لايه‌هاي جامعة ما را در بر مي‌گيرد و نشان مي‌دهد كه انقلاب ضدسلطنتي بهمن 1357 موفق به دگرگوني محتواي كهنة ميراث فرهنگ استبدادزده تاريخي, كه در درون آحاد ملت ما, لانه كرده است, نشده است و بختك زورگويي و زورپذيري ريشه‌دارتر از آن است كه به سادگي از جامعه دست بردارد. هر آينه درماني اساسي به‌عمل نيايد, انتظار اين‌كه جابه‌جايي تاج به عمامه و عمامه به كلاه, چيزي را دگرگون سازد,‌ عبث خواهد بود. امروز انگشت اتهام نابساماني‌ها و گرفتاري‌هاي پس از انقلاب, به‌سوي انحصارطلبان حاكم نشانه مي‌رود و جاي انكار هم وجود ندارد, ولي به نظر اينجانب اين شيوه نگريستن به قضايا كه به‌طور مجرّد به يكي از اجزا و عناصر به‌وجودآورندة مسائل مي‌پردازد و گناه را در تماميتش متوجه جناح خاصي مي‌نمايد, سرپوشي است مانع بررسي و ريشه‌يابي عوامل مؤثر ديگر, و توجيهي است براي تبرئه و فرار از مسئوليت ديگران. بازنگري و تأمل در حوادث بعد از انقلاب سؤالي را برجسته مي‌سازد و آن اين‌كه چنانچه اقشار ديگري از جامعه ما عهده‌دار تمشيت امور مردم و حاكميت ميهن مي‌شد؛ آيا ثمرة كار بر مراد و منطبق با آرمان‌هاي پيشگامان و مايه‌گذاران اصلي انقلاب, مي‌گرديد؟! منظور از اشخاص ديگر, به‌طور مشخص معطوف به غالب نيروهايي كه بار اصلي پيروزي انقلاب را به‌دوش كشيدند همچنين فرهيختگان و نويسندگان فرزانه‌اي كه قلم‌هاي خود را مسئولانه در خدمت انقلاب به كار انداختند, نيز هست كه امروز در داخل و خارج كشور, نيروي اپوزيسيون را تشكيل مي‌دهند.

  انگيزه‌محوري و مشترك تمام گروه‌ها و سازمان‌هاي خارج كشور براي پايه‌گذاري اپوزيسيون بر "دفاع از آزادي" و "تلاش به‌منظور رسيدن به دموكراسي", نهاده شده بود؛ حديثي كه در صدر نوشته‌ها, تبليغات و اظهاراتشان نمايان بوده و هست. اما آنچه كه در ميدان آزمايش آشكار گرديد, حكايت از اين داشت كه غالب نيروهاي اپوزيسيون, تا همين اواخر, آزادي  و دموكراسي را فقط در حرف پذيرفته بودند و آنجا كه پاي عمل به ميان مي‌آمد "دم خروس فقدان تقواي انقلابي و عدم‌پاي‌بندي به اصول مبارزه" نمايان مي‌گرديد و...

  شوراي ملي مقاومت نيز برپاية پاسداري از حريم آزادي و تلاش براي استقرار دموكراسي شكل گرفت تا جاي خالي آلترناتيو شايسته‌اي را درمقابله با ]نظام[ حاكم, پر نمايد. اما ديري نپاييد كه ميراث كهنة بيماري و استبداد و انحصار آثار خود را بارز ]ساخت[ و به سير رو به رشد ادامه داد.

  آنجا كه بر استقرار شعار "رجوي ايران, ايران رجوي" تأكيد مي‌شود, آيا بازتوليد شعار خدا, شاه, ميهن ... نيست؟ آنجا كه ميدان مبارزه به دو قطب مطلق تقسيم مي‌شود, بدين‌معني كه داشتن مرز با شوراي ملي مقاومت مبين بي‌مرزي با  ]نظام[ حاكم است, آيا بيان روشن انحصار نيست؟ آنجا كه سكوت و چشم‌پوشي نسبت به رشد فرهنگ سفله‌پرور ثناگويي كه رمز تقرّب درباريان استبداد است, معني‌دار مي‌شود. فرهنگي كه اشكال كتبي آن, در انبوه نامه‌هاي لبيك به انقلاب ايدئولوژي, و كتاب حجيم پرواز تاريخ‌ساز, چشم را خيره مي‌سازد. آيا تداوم همان فرهنگ غلام خانه‌زاد (اسدالله علم) و نوكر جان‌نثار (منوچهر اقبال) و چاكر منشي... نيست؟

  آنجا كه حرمت قلم پاسداري نمي‌شود و هتاكي و تهمت و افترا به انتقادكنندگان و انتساب آنان به سازمان‌هاي جاسوسي بيگانه و سرسپردگي‌شان به رژيم تهران, شيوة مبارزه مي‌گردد,آيا نشانة عدم‌تحمل دگرانديشان نيست؟ باري اين تبلور همان فرهنگ پوسيده‌اي است كه هر آينه بنايي بر آن نهاده شود, فروريختگي آن از پيش روشن است.

  در ضمن همين‌جا خاطرنشان سازم, اين‌كه پاسخ به سؤال شما, مبني بر علل شكست  شوراي ملي مقاومت, ايجاب مي‌كند تا در تبيين فرهنگ بيمارگونه مذكور, به‌عنوان مصداق سخن از شوراي نامبرده پيش آيد, به‌معناي مصونيت و برائت ساير جريانات مدعي آزادي و دموكراسي و نويسنده اين سطور, كه به‌منظور تحقق اميد و آرمان خود به هر صورت مدتي كباده‌كش جريان مذكور بوده‌ايم, از آسيب اين بيماري نمي‌باشد.

آقاي بهمن نيرومند:

  من و رفقاي من همانند برخي ديگر از اعضاي تشكيل‌دهندة شورا به اين واقعيت آگاه بوديم كه سازمان مجاهدين عاري از گرايش‌هاي استبدادگرايانه نبود, ولي اميد ما اين بود كه در اين ائتلاف و همكاري مداوم در شورا موفق شويم تغييراتي در اين گرايش‌ها به‌وجود آوريم و مجاهدين را به‌سوي پذيرش هرچه بيشتر اصول دموكراسي سوق دهيم. با كمال تأسف بايد بگويم كه بعد از مدت كوتاهي متوجه شديم كه اين كوشش ما بي‌نتيجه و كاملاً عبث بود و سازمان مجاهدين نه‌تنها تغييري نكرد, بلكه به دلايلي كه توضيح آنها از حوصلة اين بحث كوتاه خارج است, بيش از گذشته گرايش‌هاي سركوب گرايانه و انحصارطلبانه را در خود تقويت مي‌كرد و عملاً بدون در نظر گرفتن اصول ائتلاف و رعايت حقوق دموكراتيك شركت‌كنندگان در شورا, راه خود را مي‌رفت, به‌طوري‌كه براي ما پس از چندماه ديگر كاملاً روشن شد كه سازمان مجاهدين هرگز قصد ائتلاف نداشته است و فقط به‌خاطر كسب اعتبار بيشتر به يك ائتلاف صوري با افراد و سازمان‌هاي خوشنام تن داده است. كاسة صبر ما زماني لبريز شد كه متوجه شديم مجاهدين بدون اطلاع شورا ماه‌هاست كه با حكومت خونخواري چون حكومت صدام‌حسين مشغول مذاكرات جهت انتقال مركز شورا به عراق هستند. ما چگونه مي‌توانستيم بپذيريم كه يكي از اصول خدشه‌ناپذير ائتلاف ـ يعني ايمان به استقلال و نفي هرنوع وابستگي ـ پايمال شود؟ ما درمقابل ]آيت‌الله[ خميني قدعلم نكرده بوديم تا به خدمت صدام درآييم. اين سازش, آن هم با رژيمي كه با ايران در حال جنگ بود,... اين ديگر تاكتيك مبارزه نبود, يك ننگ بود كه به نظر من تا ابد بر پيشاني مجاهدين باقي خواهد ماند. سازش مجاهدين با حكومت صدام در عين حال حاكي از اين تفكر حاكم بر اين سازمان بود كه هدف هر وسيله‌اي را توجيه مي‌كند. ... اين رويه و شيوة تفكر و عمل با دموكراسي و آزادي كه هدف اصلي شورا را تشكيل مي‌داد در تضاد آشتي‌ناپذير قرار داشت, بنابراين طبيعي بود كه ما از شورا خارج شديم و حركت مستقل خودمان را دنبال كرديم.

  اين سبك شناخته‌شدة سازمان مجاهدين است كه به محض كوچك‌ترين انتقادي كه به ‌آنها يا به شورا مي‌شود, انتقادكنندگان را مورد شديدترين حملات قرار مي‌دهند. آنها را ضدانقلاب و جاسوس رژيم مي‌خوانند و هزار و صد تهمت ديگر به آنها مي‌زنند, كه البته اين تهمت‌ها كم و بيش نثار ما نيز شد. من به خاطر دارم كه در همان اوايل تشكيل شورا بود, آقاي حاج‌سيدجوادي در مقاله‌اي, انتقادي دوستانه به شورا كرده بودند. سازمان مجاهدين يك كامپاين ]مبارزه[ شديدي عليه ايشان به راه انداخت و ايشان را متهم به همكاري با رژيم كرد. در يكي از جلسات شورا, من به رجوي گفتم كه خوب اگر آدمي مثل سيدجوادي ضدانقلاب است, شما فكر مي‌كنيد كه چند درصد از مردم جامعة ما جزو نيروهاي انقلابي به‌شمار مي‌روند؟! ايشان جواب دادند كه آن را در هر مقطع زماني ما تعيين خواهيم كرد و فكر مي‌كنم كه شما هم زماني آن طرف گود قرار خواهيد گرفت, (يعني شخص من).

  درك ما از شورا همان‌طور كه قبلاً اشاره كرديم جبهه‌اي بود متشكل از نيروها و نظريات گوناگون كه همگي براي دستيابي به جامعه‌اي آزاد, مستقل و دموكراتيك مبارزه مي‌كردند, مجاهدين اين برداشت را نداشتند. استنباط آنها از شورا جرياني بود كه محور اصلي آن را سازمان مجاهدين تشكيل مي‌دادند. محوري كه سازمان‌ها و شخصيت‌هاي ديگر به دور آن گرد آمده بودند. ما هفته‌ها بلكه ماه‌ها در اين زمينه بحث مي‌كرديم تا اين‌كه سرانجام به صورت صوري روي يك‌سري اصول و مواد توافق كرديم, ولي در عمل مشاهده كرديم كه مجاهدين هرگز به اين اصول پاي‌بند نبودند و به‌طور پنهان و آشكار هرچه خود مي‌خواستند انجام مي‌دادند. اين اختلاف نظر هر روز آشكارتر مي‌شد تا اين‌كه جريان عراق پيش آمد. قبلاً توضيح دادم كه اين مسئله يعني مذاكرات پنهاني مجاهدين با حكومت صدام‌حسين, آن هم نه به‌نام سازمان خودشان,‌ بلكه به نام شورا براي ما به‌هيچ‌وجه قابل تحمل نبود و ما تقريباً همزمان با آقاي بني‌صدر و حزب دموكرات كردستان, شورا را ترك كرديم.

  سازمان مجاهدين مي‌كوشيد افراد را به خود وابسته كند. چه از نظر سياسي و چه از نظر مالي. و اين وابستگي باعث شد كه عده‌اي به‌جاي اين‌كه در خدمت ‌آرمان‌هاي مشتركمان باشند, مستقيماً در خدمت مجاهدين درآمدند. من ميل ندارم اينجا اسم ببرم, افرادي بودند كه ساليان سال در مبارزه براي دموكراسي در ايران به هرحال كوشش كرده بودند و براي من بسيار تعجب‌برانگيز بود كه اين افراد تا اين حد حاضرند از آرمان‌هاي گذشتة خود چشم بپوشند و به‌ دنباله‌روي از مجاهدين بپردازند. اينها سرنوشت رقت‌باري داشتند و هربار به آنها مي‌انديشم, احساسي از ترحم همراه با تأسف از زبوني به من دست مي‌دهد.

  به نظر من اصولاً طرح اين مسئله كه مبارزة مسلحانه مقبول است يا نه,‌ بحثي كاملاً بي‌مورد و انحرافي است. مبارزة مسلحانه, حتي زماني هم كه ضرورت پيدا كند, وسيله است و نه هدف, تاكتيك مبارزه است و نه استراتژي. نظر من به‌طور كلي بر اين است كه استفاده از اين تاكتيك فقط زماني مجاز است كه هيچ راه ديگري براي رسيدن به هدف وجود نداشته باشد و آن هم در مرحلة خاصي از تكامل جنبش مقاومت و نه در هر مرحله. خوشبختانه امروز در جامعة ما مردم بيدار شده‌اند و در تمام سطوح... جوانان, زنان, دانشجويان و دانش‌آموزان حتي در محافل اسلامي درگيري‌هاي عقيدتي و سياسي روز به روز شدت مي‌يابد. اگر اين روند به همين سرعت ادامه پيدا كند, بهترين و مناسب‌ترين زمينه براي دموكراسي و آزادي به‌وجود مي‌آيد. هم‌اكنون ما شاهد به‌وجودآمدن نهادهايي مردمي در ايران هستيم و دقيقاً همين نهادها هستند كه رفته‌رفته رشد مي‌كنند و هسته‌هاي اصلي دموكراسي را به‌وجود مي‌آورند. در اين شرايط, مبارزة مسلحانه نه‌تنها كمكي به تكامل اين روند نمي‌كند, بلكه برعكس آن را مختل خواهد كرد. بنابراين در حال حاضر به نظر من دست‌زدن به عمليات مسلحانه اقدامي ضدانقلابي است.

  و اما اين بحث عام اصلاً به آنچه مجاهدين مطرح مي‌كنند ربطي ندارد. آنها در كشوري مستقر شده‌اند كه هشت سال با ايران در جنگ بوده است... چند سال پيش صدام تشخيص داد كه بد نيست از مجاهدين به‌عنوان مترسك عليه جمهوري اسلامي استفاده كند. لذا توپ و تانك در اختيار آنها گذاشت. آنها هم رفتند, چند كيلومتري داخل مرز ايران شدند، عده‌اي را كشتند و خود نيز تعدادي كشته دادند و دوباره فرار كردند آمدند و مجدداً به دامان صدام پناه بردند. اين كار چه ربطي دارد به مبارزة مسلحانه, اين را مي‌گويند مزدوري براي يك كشور بيگانه. نه از اين طريق و نه از طريق عمليات تروريستي نمي‌‌شود به آزادي و دموكراسي رسيد. به نظر من اين عمليات ـ كه معلوم نيست كدام‌يك از آنها از جانب مجاهدين... طرح‌ريزي شده است ـ درواقع به نفع ارتجاع حاكم است و به ضرر جنبش دموكراتيك و استقلال‌طلبانة‌ مردم.

  به باور من همة اين اعمال به اين خاطر است كه جريانات دو سه سال اخير و تلاش مردم را براي بازكردن فضاي سياسي و همچنين بهبود روابط ميان ايران و عراق, و ايران و امريكا, مجموعه محاسبات مجاهدين را برهم زده است. آنها رفته‌رفته متوجه مي‌شوند كه ديگر چه در عرصة سياست داخلي و چه در صحنة سياست خارجي كسي نقشي به آنها واگذار نمي‌كند. آنها نه در كنار مردم‌اند و نه ديگر جزو خدمة ... و از آنجا كه شيفتة قدرت‌اند, به‌جاي اين‌كه برنامه‌ها و عملكرد خود را با واقعيات تطبيق دهند و از كجراهي كه رفته‌اند بازگردند, سعي مي‌كنند از طريق آكسيون‌هاي جنجالي و  عمليات تروريستي لااقل بقاي سازمان و اعضاي باقي‌ماندة خود را حفظ كنند. غافل از اين‌كه با اين شيوة كار عملاً در كنار عقب‌مانده‌ترين جناح ارتجاع حاكم قرار گرفته‌اند.

  چه كسي مي‌توانست تصور كند كه مجاهدين, كه در اوايل انقلاب در ميان مردم از اعتبار والايي برخوردار بودند, روزي به اين سرنوشت رقت‌بار دچار شوند. افسوس بر آن همه خون‌هاي بي‌گناهي كه بيهوده ريخته شد, افسوس براي همة جواني‌هايي كه به عبث در اين راه تلف شدند.

آقاي كريم حقي:

  برخلاف اميدها و آرزوهاي اوليه, شوراي ملي مقاومت, نه‌تنها شورا, به معناي واقعي و كلاسيك آن نشد, و نتوانست نيروهاي مخالف رژيم را حول يك محور گرد آورد, بلكه با سياست‌هاي دافعه برانگيز خود به تفرقه‌ مابين نيروهاي اپوزيسيون دامن زد و با "تنها آلترناتيو" ناميدن خود, حيات و موجوديت ساير نيروها را كه همانند شورائيان به مسائل نگاه نمي‌‌كردند ناديده گرفت.

  امروز جز تعدادي انگشت‌شمار كه به خاطر كرامات مالي مجاهدين تاب تحمل آورده‌اند, كس ديگري حلقه بر اين در نمي‌زند.

  شوراي ملي مقاومت از زماني نامشروع شد كه به عراق كوچيد, و پيمان و اتحادي استراتژيك و پايدار با ديكتاتور عراق ايجاد كرد. رژيمي كه جنگي تجاوزكارانه بر عليه ايران آغاز كرده و شهرهاي ما را موشك‌باران مي‌كرد, و ميلياردها دلار خسارت و خرابي به‌بار آورد. هزاران هزارتن از جوانان كشور ما را كشت و معلول كرده و در اعتراض به همين چرخش انحرافي بود كه آقاي بني‌صدر صفوف شورا را ترك كرد.

  مشروعيت شوراي‌ملي مقاومت زماني از بين رفت كه نيروهاي ارتش آزاديبخش, دوش به دوش نيروهاي عراقي عليه قواي ايراني جنگيدند.

  مشروعيت شوراي ملي مقاومت زماني ريخت كه درمقابل نمايشات بيمارگونة سريال انقلابات ايدئولوژيكي آقاي مسعود رجوي هيچ‌گونه موضع مستقلي نتوانست اتخاذ كند.

  مشروعيت شوراي ملي مقاومت و اعضاي آن زماني زير علامت سؤال رفت كه خود را "تنها آلترناتيو" واقعي ناميد و به غير از خود هيچ نيروي سياسي دگرانديش را برنتابيد. انتقادات عمدتاً دوستانه و خيرخواهانه را با فحاشي و ترور شخصيتي پاسخ گفت. مرز بين دوست و دشمن را در هم ريخت و انتقادات اصلاحي و خيرخواهانه را تا مرز دشمني‌هاي سازش‌ناپذير تعميق كرد.

  شوراي ملي مقاومت زماني نامشروع شد كه بساط زندان و شكنجه در عراق به راه افتاد. جواناني كه براي رزم با رژيم ... به بيابان‌هاي عراق روي آورده بودند درزندان‌هاي متعدد قرارگاه اشرف روح و جسمشان در هم كوبيده شد. كساني‌كه در ميدان‌هاي رزم و نبرد با پاسداران جمهوري اسلامي هر لحظه آمادة جانبازي و فداكاري بودند و از زندان‌هاي‌... سرفراز و استوار بيرون آمده بودند, در زندان‌هاي شوراي ملي مقاومت و مجاهدين از درون شكستند و خرد شدند. اخبار اين اعمال غيرانساني همه‌جا را پر كرد. ولي اعضاي شوراي ملي مقاومت آن را جوّ‌سازي‌هاي رژيم آخوندي جهت ضربه‌‌زدن به مقاومت مشروع و مردمي عنوان كردند.

  آري شوراي ملي مقاومت از زماني نامشروع شد كه دوستان از بند رستة ما ده‌ها و ده‌ها نامه به اعضاي شوراي ملي مقاومت نوشته و از آنها طلب ياري و دادخواهي كردند. به كدام‌يك از اين نامه‌ها پاسخ داده شد؟ كدام تحقيق مستقل و بي‌طرفانه‌اي از طرف اعضاي شوراي‌ملي مقاومت صورت گرفت؟

  مشروعيت شوراي ملي مقاومت زماني ريخت كه از توده‌هاي مردم بريد و راه رسيدن به قدرت را در جلب حمايت عوامل خارجي جست‌وجو كرد و چماقي شد جهت امتيازگرفتن دول خارجي از رژيم جمهوري اسلامي.

  مشروعيت شوراي ملي مقاومت زماني از بين رفت و بي‌اعتبار شد كه در ظرف 20 سال گذشته هيچ‌كدام از اعضاي آن در هيچ موردي, موضع مستقلي نتوانستند اتخاذ كنند. و به‌جز تأييد و صحه‌گذاشتن بر خطوط كلي طرح‌ شده از جانب سازمان مجاهدين نقش ديگري نداشتند.

  ارتش آزاديبخش و شوراي ملي مقاومت اسامي مستعار سازمان مجاهدين خلق ايران مي‌باشند. و سازمان مجاهدين خلق ايران به تناسب شرايط سياسي از اين اسامي جهت پيشبرد مقاصد سياسي خود بهره‌ مي‌برد. در شرايط كنوني و در كشورهاي غربي, سازمان مجاهدين خلق ايران عمده فعاليت‌هاي سياسي, ديپلماتيك, مالي‌ و تبليغي خود را تحت پوشش شوراي ملي مقاومت انجام مي‌دهد. شورايي كه وجود خارجي ندارد.

آقاي بابك اميرخسروي:

  در بررسي عوامل شكست شوراي ملي مقاومت معمولاً بلافاصله انگشت اتهام به‌سوي مسعود رجوي و سازمان مجاهدين خلق دراز مي‌شود. هژمونيسم سازمان مجاهدين و روحية ماجراجويي, اراده‌گرايي و قدرت‌طلبي او را عامل شكست شورا مي‌دانند. ايراداتي كه كاملاً بجاست و بي‌‌ترديد شكست شورا را شتاب بخشيد. وخيم‌تر از آن اين‌كه خود سازمان مجاهدين را به نابودي سوق داد و از اعتبار انداخت و به يك جريان بيگانه به منافع ملي مبدل ساخت. اما تمركز بيش از حد روي اين عامل ما را از تعمّق دربارة عوامل ديگر كه شايد از لحاظ تجربه‌اندوزي اساسي‌تر باشد, باز خواهد داشت.

  به نظر من تركيب عناصر متشكله شورا و تناقضات در ديدگاه‌ها و در خط‌مشي سياسي, دير يا زود به شكست شوراي ملي مقاومت منجر مي‌شد. تجمعي از سازمان‌ها در كنار شخصيت‌هاي منفرد, و يا وجود سازمان‌هاي بسيار پرتوان, همراه سازمان‌هاي چندنفري فاقد امكانات, اختلاف در مشي سياسي, به نحوي كه عده‌اي طرفدار مشي قهرآميز و مسلحانه و برخي ديگر معتقد به پيكار سياسي بودند. ملاحظه مي‌شود كه چنين جمع ضدين پايدار نمي‌ماند. اگر خطا نكنم شوراي ملي مقاومت از آغاز, آلترناتيو جمهوري دموكراتيك با پسوند اسلامي را در برابر جمهوري اسلامي عرضه كرد. آقاي رجوي هم از پيش رئيس دولت موقت تعيين شد! با اين وصف اعضاي شورا هژموني سازمان مجاهدين خلق و رهبري مسعود رجوي را از آغاز پذيرفته بودند. اساساً هژموني امر قدرت و نيرو و پيامد نفوذ اين يا آن سازمان است كه مي‌تواند سياسي باشد و يا متكي بر قدرت و امكانات. از اين جهت هژموني سازمان مجاهدين خلق در دل شوراي ملي مقاومت از همان آغاز نهفته بود. منتها معايب و خصوصيات منفي و مخرب آقاي رجوي آن را تا حد ابتذال تشديد مي‌كرد و  غيرقابل تحمل مي‌نمود.

  اشكال اصلي چندان در هژمون بودن و يا نبودن اين يا آن سازمان نيست. اشكال در آن بود كه سازمان مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت از ابتدا ارزيابي درستي از جمهوري اسلامي و محبوبيت و اقتدار آيت‌الله خميني و خط امامي‌ها نداشتند.

  به باور من نبودِ يك ارزيابي درست از حاكميت جمهوري اسلامي و فقدان يك سياست واقع‌بينانه در قبال آن معضل اصلي شوراي ملي مقاومت و سازمان مجاهدين خلق به‌طور اخص در تمام طول فعاليت آن بود. اين ساده‌كردن قضيه است كه همه گناهان شكست شورا به دوش مسعود رجوي و خلقيات او و سازمان مجاهدين خلق انداخته شود. زيرا اگر اشكال همين بود, پس چرا ساير نيروها و شخصيت‌ها پس از جداشدن از شورا نتوانستند خود جبهه‌اي تشكيل بدهند؟ پس چرا همة ما, حتي كساني‌كه در شورا نبودند, در راه تشكيل يك جبهة فراگير ناكام مانديم؟

  آنچه مانع اين كار و ماية شكست همة تلا‌ش‌هاي جبهه‌اي است, اين است كه ما بر سر مشي سياسي و سياست‌گذاري واقعي درقبال جمهوري اسلامي اختلاف داريم و لنگ مي‌زنيم.

  به نظر من شوراي ملي مقاومت از مقطعي كه آقاي بني‌صدر و حزب دموكرات كردستان ايران, به گونة دو وزنه مقابل براي تعادل نسبي نيروها, از شورا جدا شدند, علت وجودي و رسالت خود را از دست داد. از اين مقطع به بعد, شورا به‌واقع معادل سازمان مجاهدين و پوشش بي‌رنگ و رونق آن شد. لذا هركس و هر نيرو به مقدار مدت زماني كه پس از اين مقطع در شورا لنگان‌لنگان مانده است, بدهكار يك توضيح قانع‌كننده از رفتار خويش است.

 

 

 

 

1

23/7/1382 ـ‌ نمونه دوم