سيخرداد 60؛
فضاسازي و آشتيناپذيري
گفتوگو با آيتالله سيدحسين موسوي تبريزي ـ 1382/6/13
اشاره: آيتالله سيدحسين موسوي تبريزي در سال 1326 در تبريز متولد شد. پس از گذراندن تحصيلات متوسطه در تبريز به تحصيل و تدريس علوم حوزوي پرداخت و در سال 1342 به قم و همچنين در سالهاي 44 و 45 به نجف عزيمت نمود. از سال 1341 تا 1357 در مبارزات سياسي عليه رژيم پهلوي شركت داشت و به حمايت از نهضت امامخميني پرداخت.
وي از محضر درس استاداني همچون امامخميني, آيتاللهالعظمي خويي, آيتالله حاجشيخ مرتضي حائري يزدي, آيتالله مطهري و آيتالله منتظري بهرههاي فراوان برده است.
آيتالله موسوي تبريزي پس از پيروزي انقلاب داراي مناصبي همچون حاكم شرع دادگاههاي انقلاب در خوزستان, همدان, آذربايجان شرقي و غربي, مؤسس دفتر تبليغات اسلامي قم به فرمان امام در سال 1358, دادستان كل انقلاب پس از شهادت آيتالله قدوسي در سال 1360, نمايندة مردم تبريز در مجلس شوراي اسلامي در دورة اول (1359) و دورة سوم (1371), عضو شوراي عالي تبليغات ازسوي امام و دبير شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي در سالهاي 64 تا 1360 بوده است.
ايشان دهسال است كه مشغول تدريس خارج فقه و اصول در حوزة علمية قم ميباشد و تأليفاتي نيز به زبان عربي و در موضوعات فقهي نگاشته است, ازجمله؛ ميزان القضاء, شهادات, ديات, خمس, غنا, اجاره, ربا, بانكداري اسلامي, حجاب و حكم نظر و بحث ولايت پدر و جدّ و حاكم.
(خوشحاليم كه وقت خود را به ملت ايران و خوانندگان چشمانداز ايران ارزاني داشتيد. همانطور كه تاكنون در آغاز گفتوگو با همة مصاحبهشوندگان نشريه تأكيد كردهايم, قصد ما از ريشهيابي حادثة سيخرداد ـ كه يك گزارة دردناك و جنگي داخلي بود ـ اين است كه اين تاريخ شفاهي را تبديل به تاريخ كتبي كنيم تا حقايق و واقعيتها در تاريخ ثبت شود و پس از خواندن و شنيدن شواهد و قرائن متعدد, نسل حاضر و آيندگان بتوانند به داوري بنشينند. هدف ما, مته به خشخاش گذاشتن و محاكمة هيچ فرد و يا جرياني نيست, بلكه نيت ما اين است كه گذشته چراغي فراسوي آينده باشد و بار ديگر آن مسائل دردناك تكرار نشود و اينكه گفتمان جاي خشونت را بگيرد. اين ملت فرازهاي پرشكوهي در تاريخ داشتهاند؛ در انقلاب مشروطيت يك سروگردن از ملتهاي منطقه جلوتر بودهاند, در نهضتملي, انقلاباسلامي و دوم خرداد 1376 هم حركتهاي پرشكوهي آفريدهاند. چنين ملتي اين استعداد, ظرفيت و توانايي را دارد كه مسائل را از طريق گفتوگو حل كند. دليل اينكه شما را براي گفتوگو پيرامون اين واقعة تلخ تاريخي گزينش كردهايم اين است كه شما از فعالان قبل و بعد از انقلاب و آشنا با بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ـ خصوصاً حنيفنژاد و خانوادة ايشان ـ ميباشيد. مهمتر آنكه در جريان آن حوادث و پس از آن, قاضي و دادستان كل انقلاب بوديد و از نزديك در جريان همة مسائل قرار داشتيد. بر اين باوريم كه آنچه شما تصوير ميكنيد, ميتواند كمكي به درك فضا و جوّ آن مقطع زماني باشد.
(بسمالله الرحمن الرحيم ـ اين راه خوبي است كه تاريخ بيطرفانهاي از افراد مختلفي كه در هر گوشهاي از اين ماجرا بودند, با هر علاقه يا ايدهاي كه داشتند ـ ولو مقابل همديگر قرار گرفتند ـ جمعآوري شود. بهقول شما هر چه بود گذشته, ولي ميتواند براي آينده مفيد باشد.
شما از ريشهها شروع كرديد. من معتقدم چيزي كه به آن كمتر توجه ميشود همان مسئلة ريشهيابي ماجراي درگيري مجاهدين خلق با نظام و مسئولان نظام است. به نظر من براي ريشهيابي بايد به قبل از انقلاب برگرديم. طبيعتاً سلسله ريشههايش به مسائل فرهنگي و اخلاقي همة ما در ايران برميگردد ـ البته من استثناها را كه در مرحلة بالايي از توان روحي هستند كار ندارم. ما عموماً اينگونه هستيم كه خصلت خودخواهي و منيّت در ما حتي در بُعد انقلابيگري و مبارزه با ستم و ظلم هم جلوههاي خاص خودش را دارد. شما اگر كتابهاي خاطرات را ببينيد ـ باز به استثناها كاري ندارم ـ بهگونهاي است كه گويا تمام مبارزات را اين "شخص" يا اين "گروه" انجام داده است و ديگران نقش مؤثري در تكوين انقلاب نداشتهاند. لذا به نظر من اين نوع نگاه, نگاه جالبي نيست. البته هركس ميتواند خاطرات خودش را بگويد و چون خاطرات ديگران را نميداند يا كمتر ميداند نگويد, ولي جهتدادن خاطرات به اين سمت و سو كه تمام نقش از آنِ خود يا جريانِ خودش بوده است, اين نشانگر روحية ماست كه از زمان شاه هم بوده و يك منيّت و خودخواهي و فرهنگ نظام شاهنشاهي است كه در ميان ما مانده است. الآن هم معتقدم بيشتر مشكلات جامعة ما از همين احوال و فرهنگ ما ريشه ميگيرد.
بعد از سال چهلودو گروههايي امر مبارزه را برعهده گرفتند و با دادن قرباني, سرمايهگذاري و پرداختن هزينههايي اين مبارزه را ادامه دادند. يكي از اين گروهها ـ بهخصوص بعد از سال چهلودو و شروع نهضت امام ـ روحانيوني بودند كه در كنار حضرت امام بودند و برخي از آنها از نظر روحي در مقام خيلي بالايي بودند كه هيچوقت نخواستند براي خودشان بهعنوان يك شخصيت روحاني حق خاصي قائل بشوند. بهخصوص مرحوم آيتالله طالقاني ـ رحمه الله عليه ـ آيتالله منتظري و بعضي ديگر. اما خصلتهاي برخي ديگر از همين جريان كه تمام مبارزات و حق را به خود نسبت ميدادند حتي در ميان روحانيون سرشناس ما هم وجود داشت و اين مسئله باعث ميشد كه هر آنچه را كه در اطراف خود ميديدند با شاخص خودشان تطبيق بدهند. عدهاي از روحانيون سنتي هم در كنار اينها قرار ميگرفتند و يا اينكه آن خصلتهاي خودشان را پشتپرده و يا به اصطلاح امروز پشت وقايع ميخواستند حفظ كنند و آنچه در مبارزات انجام ميگرفت به خود نسبت دهند و ديگري را نفي كنند. اين يك طرف قضيه بود.
ازسويي, مجاهدين خلق هم يك گروه داعيهدار مذهبي بودند كه بعد از سال چهلودو حركتهاي منسجمي انجام داده بودند. بسياري جوانان مسلمان روشنفكر دانشگاهي كه از مبارزات سياسي صرف خسته شده بودند و به اين نتيجه رسيده بودند كه صرفاً مبارزة سياسي نميتواند نتيجه بدهد و به مبارزة نظامي روآورده بودند, جذب اين سازمان شدند. اينها تنها گروه فعال مذهبي روشنفكري بودند كه بهسوي مبارزة مسلحانه روآورده بودند, خودبهخود اين شاخصها باعث شده بود كه جوانها به آن كشش پيدا كنند و انصافاً فعال هم بودند و جزوهها و مطالبي كه پخش ميكردند بين دانشجويان مذهبي و متديّن جذابيّت خاص خودش را داشت.
(آيا جنابعالي همان سالها جزوههايشان را ديده بوديد؟
(بله, دستنوشتههايش همه هفته براي من ميآمد.گاهي با دست مينوشتند و فتوكپي ميگرفتند.
(اين جزوهها را خود مرحوم حنيفنژاد به شما ميداد يا از طريق ديگري بهدست شما ميرسيد؟
(وقتيكه اين جزوهها درميآمد, من ديگر نميتوانستم محمدآقا را ببينم. قبل از آن ـ در سالهاي چهلودو و چهلوسه ـ محمدآقا را در بيت آقاي آيتالله قاضي در تبريز ميديدم. بعد مشغول كار سازماني شدند كه البته من هم قم بودم و نميتوانستيم همديگر را ببينيم. جزوههاي تفسير سورة محمد و برائت را يكي از دوستان محمدآقا براي من آورد. اينها جذابيت خيلي خوبي داشتند. بهوسيلة خود من خيلي از جوانهاي مذهبي و خوب جذب اينها شدند كه متأسفانه بعضي از آنها بعدها گرايش ماركسيستي پيدا كردند كه اين براي من بسيار جاي تأسف داشت و من خودم ناراحت بودم.
(اسامي آنها را به خاطر داريد؟
(عدهاي از آنان را به ياد دارم ولي بهتر است اسم آنها را نبريم. البته بعدها ديگر بعضي از آنها را نديدم. دوستانشان به من گفتند كه تغيير ايدئولوژي دادند و در درگيري كشته شدند. بعضي از آنان مانند آقاي مصطفي آفريده مقلّد امام بودند و وجوهاتشان را به آقاي پسنديده (برادر امام) ميدادند. آقاي آفريده پيش من ميآمد و گاهي با هم خدمت آيتالله منتظري ميرفتيم, خيلي شخص خوبي بود. در پنج سال آخر, زندگي مخفي داشت كه در همان زندگي مخفي هم چند بار نزد من آمد. ترديدهايي برايش پيدا شده بود. يكشب تا صبح با او صحبت كردم, قول داد كه مطالعه كند و دوباره بيايد. امّا ديگر او را نديدم تا اينكه شنيدم در يك درگيري خياباني در تهران كشته شده است. منظورم اين است كه اينها يك مبارزات درستي راه انداخته بودند, حركت كرده بودند, هزينه داده بودند و طرفداران حسابي هم پيدا كرده بودند. طبيعي است كه مجاهدين براي خودشان حقّي در اين مبارزه قائل بودند و ميگفتند كه ما هستيم كه اين همه هزينه ميدهيم و كار ميكنيم.
اين خصلتها در هر دو طرف, در همان زمان كه هر دو اسير زندان شاهنشاهي بودند و هنوز هيچ خبري از پيروزي و قدرت و اين حرفها نبود, باعث برخوردهايي در زندان شده بود, كه اين برخوردهاي زندان به بيرون هم درز ميكرد. سال پنجاهودو به بعد بهخصوص سال پنجاهوچهار تا پنجاهوپنج كه گاهي افراد آزاد ميشدند و بيرون ميآمدند, بحثهايي را دربارة برخوردهاي آقاي رباني شيرازي يا آقايان فاكر, معاديخواه و گرامي نقل ميكردند. درميان روحانيت تا حدّي ترويج ميشد كه روشهاي اينها (مجاهدين) مقداري انحرافي است, كه البته مجاهدين در آن سالها تغيير ايدئولوژي هم داده بودند. تغيير ايدئولوژي باعث شد مسائل زندان بهشدت به بيرون درز كند و اين امر پيامدهايي نيز بهدنبال داشت. عقيدة من اين است كه آنچه در زندان گذشته بود ـ بهخصوص در سال پنجاهوچهارـ يعني برخوردهاي ميان روحانيون زنداني و طرفداران آنها در زندان, به بيرون درز كرد و همانطور كه گفتم آثار خودش را بهجا گذاشت. ناگفته نماند كه ازميان روحانيون درون زندان, آقايان طالقاني, منتظري و لاهوتي در اين برخوردهاي تند نميگنجيدند. حتي آقايان هاشمي رفسنجاني و مهدوي كني هم با اينها برخورد خوبي داشتند. اما غالباً با اينها رو در رو قرار ميگرفتند, يعني صفآرايي از همان وقت شروع شد. آنها براي خودشان حقي در مبارزه قائل بودند و اينها هم براي خودشان. برادر من آقاي سيدحسن هم كه آنموقع در زندان و تحتتأثير مرحوم آيتالله طالقاني بود, رفتاري مثل ايشان با آنان داشت. مثلاً تحليل سازمان در زندان از مبارزات سال پنجاهوشش اين بود كه اين حركت را شاه و دارودستة سيا راه انداختهاند كه تصفية دوبارهاي مثل چهلودو انجام بدهند و پيروزي مبارزات, دوباره عقب بيفتد و سركوب بشود. اين تحليلي بود كه برادر من در ملاقاتها به من ميگفت و تا "چهلم"هاي دوم و سوم مبارزات (در سال 1356) به بعد عقيدة اينها همين بود.
(چهلم اول و دوم در چه شهرهايي برگزار شد؟
(چهلم اول در تبريز و چهلم دوم در يزد بود. تحليل مجاهدين اين بود كه مبارزات آخوندها به همراه بازار, تحتتأثير القائات ساواك و سيا است تا تخلية دروني شود و پيروزي به عقب بيفتد. مبارزه صحيح را تنها در روشي ميديدند كه خودشان داشتند. همين خصلت در اوج پيروزي و همزمان با آزادشدن مجاهدين از زندان, در ديد و بازديدها, راهپيماييها و شعارها خودش را نشان ميداد. در روز بازگشت حضرت امام, من از طرف مرحوم آيتالله شهيدبهشتي مسئول تريبون دانشگاه بودم, البته ابتدا بنا بود امام در دانشگاه تهران سخنراني كنند, بعد تصميمشان عوض شد و به بهشتزهرا رفتند. نيروهاي مختلف مردمي انسجام خاصي داشتند و در كنار تريبونها قرار گرفته بودند. مجاهدين هم بهطور گروهي آمده بودند, پلاكاردها و شعارهاي مخصوص خودشان را هم داشتند. تريبون برقرار بود و ما آنجا مستقر بوديم. سمت راست درِ ورودي دانشگاه تريبون بود, سمت چپ را هم به مجاهدين اختصاص داده بوديم, جاي خوبي بود و خودشان هم راضي بودند و آنجا مستقر شدند. ميخواهم اين را بگويم كه در همانجا شعارهايي ميدادند كه با شعارهاي تريبون يا اكثريت مردم هماهنگ نبود. شعارهاي خاص خودشان را ميدادند. اين نشاندهندة آن بود كه ميخواهند براي خودشان خطي را ترسيم كنند و نميخواهند دنبالهروي عموم مردم باشند. اين رفتارها در شرايطي بود كه هنوز انقلاب پيروز نشده بود. من آنموقع به شهرهاي مختلف كه ميرفتم ميديدم كه مردم به استقبال زندانيان آزادشده, كه برخي از آنان از اعضاي سازمان بودند, ميرفتند و شعار ميدادند. اينها خيلي سعي ميكردند كه شعارهاي طبيعي و عادي مردم را به شعارهاي خاص خودشان تغيير بدهند و اين گاهي باعث اختلاف و از بينرفتن انسجام درميان مردمي كه تظاهرات راه ميانداختند و شعار درست ميكردند, ميشد. سرانجام اين ويژگي كه اينها ميگفتند: "ما انقلاب كرديم, زحمت كشيديم, هزينه داديم و...", طرف مقابل هم همين را ميگفت و "باورنكردن همديگر از دوطرف" و يا حتي "تحملنكردن", باعث شد كه روزبهروز اين اختلافات بيشتر خودش را نشان بدهد.
(اگر شعارهاي آنها را به خاطر داريد بفرماييد.
(تا آنجا كه به ياد دارم بيشتر شعارها در رابطه با مجاهدين خلق و شهداي خودشان بود. خود شعارها را دقيقاً به ياد ندارم.
(مثلاً شعار "درود بر خميني, سلام بر مجاهد"...؟
(بله, يا "راه مجاهد, راه انقلاب است", شعارهاي اينچنيني داشتند. يك نكتة مهم را لازم ميدانم كه بگويم و آن اينكه در آن سالها رابطة دوستي طيف جبهةملي و نهضتآزادي با مجاهدين, بيشتر از دوستي آنها با بازار و يا بعضي از روحانيون نبود. درست است كه اين طيف (جبهةملي و نهضتآزادي) با بعضي برخوردهاي خشن مخالف بودند, ولي در رابطه با جذب و بهكارگيري مجاهدين, نهضتآزادي و جبهةملي نظر مثبتي نداشتند. من معتقدم در روزهاي اول پيروزي انقلاب, تقريباً يك اجماع نانوشته بين مبارزين سنتي بازار, مؤتلفه, روحانيوني مثل آقاي بهشتي و آقاي مطهري و نهضتآزاديها مثل آقاي بازرگان و آقاي سحابي ـ با كم و زيادشان ـ بود كه از اينها استفاده نشود و هيچكدام از گروهها اينها را براي گرفتن پستها مطرح نكردند يعني اطمينان به آنان نداشتند. براي نمونه يك مورد را كه حتي مربوط به مجاهدين هم نبود مطرح ميكنم. مرحوم امام داريوش فروهر را براي وزارت مطرح ميكند اما آقاي بازرگان مخالفت ميكند. (خود بازرگان و داريوش فروهر, هر دو اين موضوع را گفتند) اما با اصرار امام, آقاي بازرگان, داريوش فروهر را مطرح ميكند. اصلاً اين طيف روحانيت بود كه آقاي بازرگان را بهعنوان رئيس دولت موقت پيشنهاد كرد و تقريباً براي اين پيشنهاد يك اجماع وجود داشت. آقاي مطهّري هم از پيشنهاددهندگان بود. من معتقدم اين مسئله هم كه اجماع بر اين بود تا كسي از مجاهدين خلق به كار گرفته نشود, باعث شد كه بر تندرويهاي مجاهدين افزوده بشود. اولين انتقادهاي مجاهدين هم متوجه دولت موقت بود؛ ميگفتند اين دولت, دولت انقلابي نيست و نميتواند اهدافي را كه انقلاب دنبال ميكند بهدست بياورد.
(استدلال اجماع نانوشته, براي واگذارنكردن برخي پستهاي كليدي به مجاهدين چه بود؟
(من نميدانم, ولي اينكه گفتم اجماع نانوشتهاي بود, مسلّم است كه قضاياي سال پنجاهوچهار و تغيير ايدئولوژي بسياري از اعضاي سازمان و بيثباتي در ايدئولوژي, در اين مورد نقش داشت. مورد ديگر ميتواند به برخوردهايي كه اينها با مذهبيون اعم از روحاني و غيرروحاني در زندان داشتند, برگردد. همچنين برخوردهايي كه اينها پس از آزادي از زندان با طيف نهضتآزادي و مرحوم بازرگان داشتند, شايد بيتأثير نبود. همانطور كه اشاره كردم, آن تعاملي كه آنموقع طيف نهضتآزادي با طيف بازار و مؤتلفه داشت, با مجاهدين نداشت. شايد هم به اين دليل بود كه بعضيها بدبيني خاصي نسبت به بعضي از افراد مجاهدين داشتند, بهخصوص در رابطه با رجوي كه حتي برخي ميگفتند مورد عنايت ساواك هم بوده است ـ البته اين مطلب را من از ديگران نقل ميكنم, خودم نميخواهم كسي را متهم كنم ـ يك چنين بدبينياي بين اينها بود. از سوي ديگر, شعارهاي تند مجاهدين و برخوردهايي كه انجام ميشد, مانند شعار انحلال ارتش باعث تشديد اين بدبيني ميشد.
اما من بايد اين را هم عرض كنم كه ـ منهاي بحث پستدادن ـ خودِ امام و بيت ايشان, كه در آنموقع از حاجاحمدآقا و حسينآقا خميني هر دو بايد اسم ببريم ـ رفتار نامساعدي نسبت به اينها نداشتند. امام در سال 1358 ـ چهار يا پنجماه بعد از پيروزي انقلاب ـ بود كه در قم به آقايان رجوي و موسي خياباني ملاقات دادند. البته من يادم هست كه براي من و بعضي از دوستان ازجمله شهيد حقاني, آقاي جعفري گيلاني, آقاي فاكر و آقاي عبايي خراساني شبههاي در رابطه با اين ملاقات ايجاد شد. در جلسهاي كه با هم بوديم صحبت شد كه چرا امام بايد اينها را بپذيرد؟ بعضيها گفتند كه شايد امام عنايت دارد كه اينها جذب انقلاب بشوند. بعضي مثل آقاي فاكر خيلي تند بودند و ميگفتند كه اينها (مجاهدين) انحراف دارند و نبايد جذب بشوند. گفتيم كه ميرويم و از خود امام ميپرسيم.
(آيا به اتفاق پيش امام رفتيد؟
(بله, آقايان جعفري گيلاني, فاكر, حقاني, عبايي خراساني و احتمالاً آقاي فهيم كرماني و بنده خدمت امام رفتيم و سؤالمان خيلي رك و صريح اين بود كه "چرا به رجوي و موسي خياباني ملاقات داديد؟ اين باعث شبهه براي ديگران شده است." امام دوجمله بيان كردند ـ البته روش امام كلاً همين بود ـ "يكي اينكه من احتمال ميدادم كه اينها مطالبي داشته باشند كه به گوش من نرسيده باشد و بعد بگويند ما مطالبي داشتيم و امام وقت نداد به گوش او برسانيم و اگر ميگفتيم امام قبول ميكرد. من چرا بايد اين فرصت را از اينها بگيرم, بايد اينها ميآمدند و ميگفتند. دوم اينكه من خودم مطالبي داشتم كه بايد به اينها ميگفتم بهعنوان اتمام حجت, كه خداي نكرده بعدها در دل خودم نماند كه چرا حرفهايم را به اينها نگفتم و اينها نگويند كه امام حرفهايش را به ما نگفته بود و آنها هم آنجا به من قول دادند كه حرفهاي مرا براي دوستانشان هم نقل كنند." اين محتواي فرمايش امام بود. من يادم هست آنجا امثال آقاي فاكر كه خيلي تند بودند و از زندان در برابر اينها موضعگيري داشتند, از حرف امام قانع شدند و گفتند ايشان كار درستي انجام داده است. اين گروه با حاجاحمدآقا ارتباط داشتند حتي تا آنجا كه در نيمة دوم سال پنجاهونه ـ تقريباً دوسال بعد از پيروزي انقلاب ـ كه من آقاي محمدرضا سعادتي را در اوين محاكمه ميكردم, حاجاحمدآقا راجع به اينها با من صحبت ميكرد. من با حاجاحمدآقا رفيق بودم و چون منزل ما آنموقع در تبريز بود, شبها را در جماران در دفتر امام ميخوابيدم و از نزديك با حاجاحمدآقا در مورد آنان صحبت ميكرديم.
(آيا شما آنموقع دادستان تبريز بوديد؟
(نه, قاضي بودم. با حكم ويژه, قضاوت پروندة سعادتي را به من واگذار كرده بودند. حاجاحمدآقا يك شب به من مداركي داد و گفت: "اين مدارك را بچههاي مجاهدين آوردهاند. اينها در اين رابطه مدعياند كه پروندهاي را از دادستاني دادهاند به كاردار اول سفارت روس تا درعوض آن, اطلاعاتي راجع به شبكة سيا در ايران از روسها تحويل بگيرند." كاردار سفارت شوروي پروندة سرلشكر مقرّبي را از سعادتي خواسته بود و سعادتي به او داده بود. اينها مدعي بودند كه ما درمقابل از او اطلاع ميگرفتيم؛ اطلاعات عليه امريكا و سيا. مداركي را كه حاجاحمدآقا از طرف مجاهدين به من داد, نامههاي دستهبنديشدهاي بود كه مثلاً در رابطه با كودتاي نوژه گفته بودند قبل از اينكه كودتا فاش بشود ما به بنيصدر نامه نوشتيم و اين كودتا را اطلاع داديم. اينها مدعي بودند كه ما از راههاي مختلف از توطئة كودتا اطلاع پيدا كرديم, ازجمله از طريق همين روسها. شايد بيست الي سي ورقي نامههاي مجاهدين بود كه در رابطه با مسائل امنيتي و سياسي به بنيصدر يا به حاجاحمدآقا نوشته بودند كه فتوكپي آنها را نگهداشته بودند و داده بودند به حاجاحمدآقا كه به من بدهد. حاجاحمدآقا از من خواست كه يك ملاقات هم خودم با اينها داشته باشم. من گفتم حرفي ندارم. قرار شد كه با بعضي از اينها ملاقات داشته باشم. حتي اجازه گرفتند كه به دادگاه سعادتي بيايند, ما هم گفتيم به دادگاه بياييد و در دادگاه شركت كردند. خانوادة رضاييها و عدة ديگري كه از دوستان ما بودند در دادگاه سعادتي كه علني بود شركت كردند. از راديو و تلويزيون فرانسه, خبرگزاري الجزاير ـ نه شبكة الجزيرة كنوني ـ ژاپن و... هم آمده بودند. تا آن زمان ـ كه من دقيقاً اطلاع دارم ـ اينها حتي با حاجاحمدآقا رفتوآمد داشتند. انصافاً برخوردها و نامة حاجاحمدآقا پس از جريان ورزشگاه امجديه كه درگيري پيش آمد, ميتواند مدرك خوبي باشد. ايشان در آنجا گفته بودند كه عدهاي خودسرانه در امجديه با مجاهدين برخورد كردهاند. اين نشان ميدهد كه دفتر امام, بيت امام و خود امام نميخواست با اينها رفتار خشونتآميز داشته باشد, به شرط اينكه خودشان هم دموكراتيك برخورد كنند. ساختمانهاي دولتي را براي خودشان دفتر كرده بودند, اسلحه و مهمات زيادي براي خودشان برداشته بودند ـ حتي گاهي علني بودـ مثلاً در تبريز, روزهاي جمعه, سمپاتهاي خودشان را به كوه ميبردند و تيراندازي ياد ميدادند. اسلحه هم در دستشان علني بود و كسي هم با اينها كاري نداشت. بدون مجوّز در دفترشان اسلحه داشتند, در دانشگاهها در دفترشان محافظ داشتند. اينگونه نبود كه همة برخوردها با اينها خشن باشد. مثلاً خود آقاي مهدوي كني با دستخط خودش به آقاي رجوي براي حمل اسلحه مجوز داده بود و نوشته بود "چون شما مخالفاني داريد, اسلحه براي حفظ جانتان لازم است, به شما اجازة حمل اسلحه داده ميشود." آنموقع آقاي مهدوي كني رئيسكل كميتهها و مدتي هم وزيركشور بود. در انتخابات مجلس دورة اول ـ كه من از تبريز كانديدا شده بودم ـ آقاي موسي خياباني و چند نفر ديگر در تبريز و رجوي در تهران كانديدا بودند و رد صلاحيت نشدند و اين دليل بر اين بود كه حكومت نميخواهد با اينها برخورد خشن بشود. اما اين را هم بايد بگويم كه مسئوليتي به اينها داده نميشد و اين براساس عدماطمينان و همان اجماع نانوشته بود كه نسبت به اينها وجود داشت. دوستان و طرفداران نظام, حزبجمهوري اسلامي, مؤتلفه و حتي نهضتآزادي, جبهة ملي و مجاهدين انقلاب, همه با هم به اين نتيجه رسيده بودند كه از اينها در پستهاي حساس و كليدي استفاده نكنند. شايد يكي از علتهاي درگيري همين بود كه اينها دلشان ميخواست در بعضي مقامات و پستها باشند و شعارهاي تندشان هم از اينجا سرچشمه ميگرفت. اين روند تشديد شد و اينها در جريان بنيصدر اعلام جنگ مسلحانه كردند.
(ما شنيدهايم مرحوم امام در پاريس در ملاقات با پدر رضاييها گفته بودند كه چند وزير براي كابينه پيشنهاد كنيد.
(من منكر اين نيستم. احتمالش خيلي قوي است. امام(ره) ممكن است اين را بگويد, بالاخره يك پيشنهاد است, ولي بعد در مقام مشورت با دوستان به اين نتيجه برسند كه بگويند نه. البته امام اختياراتي هم به مرحوم بازرگان داده بود. آقاي بازرگان كه مثلاً راضي نبود كه آقاي فروهر وزيركار بشود, معلوم است نميتواند با مجاهدين كار كند. شما شعارهاي تند آنموقعِ مجاهدين مثل "انحلال كل ارتش" را با روند و حركتي كه آقاي بازرگان داشت مقايسه كنيد, حتي آقاي بازرگان هم كمتر ميتوانست با اينها كار كند, چه رسد به ديگران.
(تا اينجا گفتيد كه يكعده مخالف مجاهدين خلق بودند, منتها نظر امام اين بود كه با اينها گفتوگو بشود و آن ملاقات و ارتباط اينها با بيت و سيدحسين و حاجاحمدآقا را گفتيد. آنموقع سيدحسين هم طرفدار بنيصدر بود.
(حاجاحمدآقا هم طرفدار آقاي بنيصدر بود. بيت امام در تبليغات انتخاباتي آقاي بنيصدر فعال و مؤثر بودند. بعد از رأيآوردن, خود امام هم حسابي از بنيصدر حمايت ميكرد, هرچند در موقع تبليغات چيزي نگفته بودند. امام آقاي بنيصدر را دوست داشت. من يادم هست در خرداد 1358ـ دومين سالگرد مرحوم دكترشريعتي و اولين سال پيروزي انقلاب ـ كه سالگرد شهادت دكترشريعتي پيش آمد, من در قم مسئول تبليغات بودم. خيلي از دوستان, طلبههاي جوان, جوانهاي غيرطلبه و دانشجويان علاقه داشتند كه سالگرد مرحوم دكترشريعتي بهصورت يك بزرگداشت حسابي برگزار شود. عدهاي هم مثل آقاي شرعي, از بيت آيتالله گلپايگاني ـ رحمهالله عليهـ خيلي مخالف بودند. مسئله خيلي مهم بود, اول پيروزي انقلاب بود و ما از ايجاد درگيري سخت نگران بوديم كه بهانهاي بهدست هيچ گروهي ندهيم. من با حضرت امام صحبت كردم كه چهكار بايد بكنيم؟ امام فرمود: "شما سالگرد دكترشريعتي را برگزار كنيد, يكنفر را هم دعوت كنيد كه كتابهاي دكترشريعتي را خوانده باشد؛ اگر نقد ميكند با علم و آگاهي نقد كند و خدماتش را هم بگويد. يك طرفه و يك بُعدي نباشد و تنها نقد نباشد." گفتم: "كسي در نظر شماست؟" فرمود: "آقاي بنيصدر خوب است." ايشان بلافاصله گفتند: "وقتي دعوت كرديد, قبل از سخنراني بگوييد بيايد مرا ببيند." حضرت امام آنموقع قم بودند. ما از آقاي بنيصدر دعوت كرديم و با هم نزد امام رفتيم, البته من بيرون ماندم, گفتم شايد امام مطلب خصوصي داشته باشد, نميدانم كه امام به اوچه گفته بودند. جمعيت زيادي در صحن حضرت معصومه (س) گردآمده بودند. انصافاً بنيصدر سخنراني خيلي خوبي كرد؛ به طوريكه هم دوستان دكترشريعتي راضي بودند و هم مخالفانش. ميخواهم بگويم كه امام به بنيصدر خيلي علاقه داشت و واقعاً ميخواست كه بماند. همانوقت هم كه آقاي بنيصدر كارهايي انجام داد, امام بيشتر از آقاي بنيصدر حمايت ميكرد تا از مرحوم بهشتي ـ دستكم ظاهر قضيه اين بود ـ و هيچوقت هم نميخواست كه آقاي بنيصدر را عزل كند.
(پس چه اتفاقي افتاد كه مرحوم امام به عزل بنيصدر رضايت دادند؟
(كار به آنجا كشيد كه آقاي بنيصدر نوشت "من شوراينگهبان, قوةقضاييه و مجلس را قبول ندارم." امام نوشته بود كه "اينها را بپذير, من از شما حمايت ميكنم." او نوشت "من اينها را قبول ندارم." امام فقط از فرماندهي كلقوا ـ يعني آن چيزيكه خودش به بنيصدر واگذار كرده بود ـ او را عزل كرد. امام در رابطه با رياستجمهوري بنيصدر كه تأييد يا عدمتأييد آن با مجلس بود هيچچيز نگفت. مجلس خودش عدمكفايت داد. يكي از جاهايي كه ميشود گفت اجماع بود, همين رأي به عدمكفايت بنيصدر بود. هم جبههمليها, هم نهضتآزاديها و هم مابقي گروههاي انقلاب مثل حزبجمهوري, مجاهدين انقلاب و نيروهاي خط امام, همه با هم به عدمكفايت بنيصدر رأي دادند. غير از چندنفري كه از دوستان خود آقاي بنيصدر بودند مثل سلامتيان و غضنفرپور بقيه به عدمكفايتش رأي دادند و يا ممتنع رأي دادند.
(آيا نامهاي كه بنيصدر به مرحوم امام نوشته كه من قوةقضاييه, شوراينگهبان و مجلس را قبول ندارم جايي ثبت شده است؟ دقيقاً بفرماييد كه جريان تبادل اين نامهها بين امام و بنيصدر چگونه بود؟
(من اين مسئله را از حاجاحمدآقا(ره) نقلقول ميكنم: بنيصدر بعد از جريان كودتاي نوژه در همدان, گاهي به آنجا رفتوآمد ميكرد. آخرين روزها دقيقاً يادم نيست كه اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60 بود كه به نوژه رفته بود و آنموقع درگيريهاي بين بنيصدر, حزب و مجلس خيلي اوج گرفته بود. او در نوژه طوري صحبت كرده بود كه گويي دارد آنها را عليه حكومت تحريك ميكند و شديداً مخالفخواني كرده بود. خبر اين مسئله به امام رسيده بود. امام نامهاي به بنيصدر نوشته بود. اين نامه را يكنفر دستي به بنيصدر ـ كه هنوز در نوژه بود ـ داده بود. در نامة امام آمده بود كه "من از شما حمايت ميكنم و حمايت هم خواهم كرد. به شرطي كه كتباً برايم بنويسي كه مجلس شوراي اسلامي, شوراي نگهبان و شورايعالي قضايي را ميپذيري." بنيصدر در پاسخ به امام نوشته بود كه "مجلس را قبول ندارم, چون در انتخابات تقلّب شده است (از اول هم ميگفت كه اكثريت مجلس تقلّبي آمدهاند و منظورش حزبجمهوري بود كه البته خلاف ميگفت) حقوقدانان شوراينگهبان را هم كه منتخب مجلساند قبول ندارم. امّا فقهاي شوراينگهبان را قبول دارم, حقّ شماست, نصب كرديد و درست هم هست. ولي نيمي از آن, يعني حقوقدانان را از جهت اينكه از طريق مجلسِ غيرقانوني انتخاب شدهاند, قبول ندارم. نيمي از شوراي عالي قضايي را هم قبول ندارم و آن رئيس ديوان عالي كشور و دادستان كل كشور است." منظور بنيصدر آقايان بهشتي و موسوي اردبيلي بودند.
(مگر امام اين دو را انتخاب نكرده بود؟
(بنيصدر ميگفت ـ طبق قانوناساسي ـ :"شرطش اين است كه با مشورت قضات ديوان عالي كشور باشد و شما مشورت نكرديد." البته امام در جمع مشورت نكرده بود, اما قبلاً نظرخواهي كرده بود. بنيصدر در آن نامه نوشته بود: "چون شما اينها را با مشورت انتخاب نكرديد, اين برخلاف قانوناساسي است, ولي آن سه نفر ديگر شورايعالي قضايي را كه به انتخاب قضات بوده قبول دارم." اين نامه كه به دست امام رسيد, همانشب آقاي بنيصدر را از فرماندهي كلقوا عزل كرد.
(در آن مقطع زماني رسانههاي جمعي اين موضوع را منعكس نكردند. بنيصدر هم در خاطراتش كه كتابي است بهنام "درس تجربه" و در سال 1381 منتشر شده است, اشارهاي به آن نكرده است.
(بله, رسانهها هم منعكس نكردند.
(نظر بعضي از مصاحبهشوندگان سيخرداد 60, اين است كه قضية سعادتي واقعاً نقطةعطفي بود كه درگيريها را تشديد كرد و شايد ميشد با درايت اين مسئله را حل كرد تا كار به فرجام تلخ سيخرداد نكشد. شما كه قاضي دادگاه سعادتي بوديد, نظرتان راجع به اين قضيه چيست؟
در خاطرات اميرانتظام آمده است كه: "من در دفتر كارم بودم, يك ساواكي كه پنجاهساله بود نزد من آمد و گفت كه يكنفر امروز با دبيردوم سفارت شوروي ملاقات دارد و ميخواهيم او را دستگير كنيم. من اين خبر را به اطلاع بازرگان رساندم و او هم مجوز دستگيري را داد. بعد ازظهر او را دستگير كردند و ما فهميديم كه محمدرضا سعادتي است." اين سيري است كه اميرانتظام گفته است.
(بعد از پيروزي انقلاب ضدجاسوسي ساواك و اصلاً كل ادارة ساواك همه رفتند زير نظر نخستوزيري. همه اينها كه رفتند زير نظر نخستوزيري, امنيت داخلي ساواك منحل شد و امنيت داخلي دست سپاه و كميتهها بود. ولي روي مسائل ضدجاسوسي در نخستوزيري كار ميشد حتي تا زمان آقاي مهدوي كني و آقاي ميرحسين موسوي, آقاي خسرو تهراني هم مسئولش بود. تا اينكه وزارت اطلاعات در سال 1362 تشكيل شد و همة اينها به آنجا منتقل شدند. ساواك در اينجا (در خاطرات اميرانتظام) بهمعناي شكنجهگران ساواك نيست, ساواك بهمعناي همان ادارة هفتم و هشتم بود كه در بخش برون مرزي كار ميكردند و اينها در زمان شاه زير نظر نخستوزيري بود. بعد هم سازمان اطلاعات و امنيت كشور بود كه زير نظر نخستوزيري بود. ممكن است بعضيها بگويند كه ساواك دخالت كرده, نه. وظيفة ادارة هفتم و هشتم آن زمان همين بوده كه در رابطه با جاسوسي و برونمرزي فعاليت كنند. اين يك نقطة منفي نيست. امّا مجاهدين, ماشاءالله قصاب, سفارت امريكا و ساواك را بهعنوان نقطة منفي مطرح ميكردند. من نميدانم, ولي نفي نميكنم كه ساواك آن زمان بهمعناي ادارة هفتم ـ هشتم اين كار را كشف كرده, ولي اين را بهعنوان يك نقطة منفي هم نميدانم. وظيفهاش بوده و بايد عمل ميكرده است.
(اگر ممكن است جريان اين واقعه را به تفصيل بگوييد.
(جريان واقعياش را خود سعادتي گفت. آقاي سعادتي به نظر من آدم بدي نبود. البته قبل از پيروزي انقلاب ايشان را نديده بودم, در همان دادگاه و زندان با او صحبت كردم, غيرمنطقي به نظر نميرسيد. ايشان خودش ميگفت كه ما اين كار را كرديم به خاطر اينكه به كشورمان خدمت كنيم. ايشان پيش از دستگيري در دادستاني انقلاب تهران كار ميكرد ـ آنموقع دادستاني تهران در زندان قصر مستقر بود ـ اول آقاي هادوي و بعد از ايشان مرحوم آقاي قدوسي دادستان كل انقلاب بودند. آقاي آذري قمي هم دادستان انقلاب تهران بود. سعادتي در زمان آقاي آذري در رابطه با پروندهها و متهمين و افراد ساواكي فعاليت و رفتوآمد ميكرد. در آن مقطع اينگونه نبود كه حتماً قاضي باشد تا پرونده مطرح بشود, بلكه بچههاي انقلاب و دانشجويان با معرفي همديگر در دادگاهها شركت ميكردند و به قاضيها كمك ميكردند. بازجوها و بازپرسهاي رسمي دادگستري يا نميآمدند يا قابل اطمينان نبودند, خيلي كم همكاري كردند. در بيشتر دادگاههاي انقلاب از همين بچههاي جوان, دانشجوها, فارغالتحصيلان دانشگاه و مبارزين استفاده ميشد. در تبريز هم همينگونه بود. آقاي محمدرضا سعادتي هم در دادستاني تهران مشغول انجام اينگونه فعاليتها بوده كه در اين مسير روسها به او مراجعه ميكنند. اينكه چهطوري اين ارتباط شروع ميشود, من نميدانم. اصلاً پروندة سرلشكر مقرّبي ربطي به آقاي سعادتي نداشت, يعني آنموقع متهمي نداشت كه اين پرونده بهدست آقاي سعادتي برسد.
(موضوع پروندة سرلشكر مقرّبي چه بود كه براي روسها اينقدر اهميت داشت؟
(مقرّبي سرلشكري بود كه مقام بالايي در ارتش داشت و شاه هم خيلي او را دوست داشت. حدود بيست و پنجسال مخفيانه با حزبتوده همكاري داشته و براي كا.گ.ب. جاسوسي ميكرده است. عجيب اين بوده كه ساواك و سيا با همة تشكيلاتشان مطلع نبودند كه او جاسوس است. تصادفاً در يك جرياني كسي را تعقيب ميكنند كه به يك خانه مشكوك رفتوآمد ميكرده است. در جريان تعقيب متوجه ميشوند كه آن فرد با مقامي رابطه دارد, ولي هنوز نميدانستند كه با چه كسي. آنقدر تعقيب ميكنند تا آنكه متوجه ميشوند به خانة سرلشكر مقرّبي ميرفته است. اين اتفاق در سال 1355 رخ ميدهد. سرلشكر مقرّبي را دستگير ميكنند. او را يكي دو ماه بيشتر نگه نميدارند و خيلي سريع اعدام ميكنند. اين مسئله براي شوروي از چند جهت خيلي مهم بود؛ از كجا لو رفته و مهمتر اينكه مقرّبي چه كساني را لو داده است, ميخواستند ببينند كه كدام مهرهها در بازجويي سوخته است, سوم اينكه چه اطلاعاتي داده است, در بازجويي اطلاعات مهمي داده يا نه, اين برايشان مهم بود.
پروندة سرلشكر مقرّبي حدود دويست صفحه بود. حدود چهلصفحه از مطالب مهم آن را سعادتي از پرونده برميدارد و به كاردار شوروي, شخصي بهنام ولاديمير فسينكو ميدهد.
(برگهاي اصلي پرونده يا كپي آن را برميدارد؟
(صفحات اصلي پرونده را برميدارد.
(سعادتي خودش اين را اعتراف كرد؟
(بله, سازمانش هم اعتراف كرد. سازمان نميگفت كه سعادتي اين كار را نكرده است. اگر يادتان باشد سازمان از آقاي طالقاني نقل ميكرد كه كار آقاي سعادتي جاسوسي نيست. اينها ميخواستند بگويند كه اين عمل جاسوسي نيست. دليلشان هم اين بود كه "ما يك مشت اطلاعات ميداديم به آنها كه به ضرر كشور ما هم نبود, عوضش اطلاعات از آنها ميگرفتيم." يك مقدار وسايل هم گرفته بودند. يك مقدار وسايل شنود با چند نوع عينك كه به درد كارهاي امنيتي ميخورد. با اين عينكها, پشت سر هم ديده ميشد. بههرحال اين مأموريت سازماني بود و در سازمان مطرح كرده بود كه چنين چيزي است و با تصويب سازمان اين كار را انجام داده بود.
(بهدست آوردن اين وسايل براي سازمان اهميت بيشتري داشت يا بهدستآوردن اطلاعات راجع به شبكة سيا در ايران؟
(اصل, مبادلة اطلاعات بود, يعني ميگفتند كه دربرابر آنان به ما بگويند كه سيا در ايران چه توطئهاي دارد, چه نقشههايي ميكشد. تعبير سعادتي اين بود كه "سازمان تحليلش اين است كه ما بهتنهايي در برابر سيا, دستگاه اطلاعاتي قوي نداريم تا كاري بكنيم, ما بايد از يك دستگاه اطلاعاتي قوي كمك بگيريم و اين مبادلة اطلاعات با شوروي, ميتوانست در اين زمينه به ما كمك كند." من فكر ميكنم هرچند نيت سعادتي و سازمان, جاسوسي نبود اما بههرحال خيانتي به جمهوري اسلامي تلقي ميشد و آن اينكه با دادن آن بخش از پروندة سرلشكر مقرّبي به روسها, جمهوري اسلامي نيز متضرّر شد و نفهميد كه در آن پرونده چه گذشته بود. بهعلاوه يك عمل خودسرانه و بدون مجوز از مسئولين مربوطه انجام گرفته بود.
(آيا سعادتي اينها را در دادگاه هم ميگفت؟
(بله, همهاش ضبط شده است.
(اين مطالب جايي پخش و منتشر نشده است؟
(نه.
(اگر واقعيت جريان دادگاه, استدلالهاي شما و استدلالهاي آنها مطرح بشود خيلي خوب است, زيرا به نظر ميرسد يكي از مسائلي كه به جنگ داخلي منجر شد همين قضية بازداشت و اعدام سعادتي بود.
(سعادتي به خاطر اين پرونده اعدام نشد و اين يك اشتباه است كه در رابطه با سعادتي مطرح ميشود.
(حكمش اعدام نبود؟
(نخير, حكم سعادتي اعدام نبود و در اين رابطه اعدام نشد.
(پس شما چه حكمي براي اين پرونده صادر كرديد؟
(با توجه به فضاي آن روزها و اينكه خود مجاهدين و سعادتي اعتراف كرده بودند كه اين كار را كردهاند, من به او حكم پانزدهسال زندان دادم. حتي خود مجاهدين هم توقع چنين تخفيفي را نداشتند, آنها احتمال حكم شديدتر ميدادند. چون مسئله از مقولة جاسوسي بوده, فكر ميكردند حكم سعادتي اعدام خواهد بود. نيمة دوم آبانماه يا اواخر مهر بود كه حكم سعادتي داده شد و چون اوايل جنگ بود, جامعه هم قدري آرام شد.
(چرا سعادتي بعدها اعدام شد؟
(بعد از اعلام جنگ مسلحانه و كشتار هفتتير و بعد از ترور شهيد كچويي, مرحوم لاجوردي بر اين عقيده بود كه توطئه و طرح ترور مرحومكچويي, كه در زندان اوين كشته شد, در زندان توسط سعادتي طراحي شده است. به همين خاطر دوباره محاكمه و محكوم به اعدام شده بود و گويا حكم اعدام سعادتي را آيتالله محمدي گيلاني صادر كردند. من آنوقت در تبريز بودم و از واقعيت آن اطلاع دقيقي ندارم.
(نكتة ديگري از دادگاه سعادتي به خاطر داريد؟
(صحبتها مفصل بود. همين ادله را كه حاجاحمدآقا درقالب نامههايي ازجانب مجاهدين به من ميدادند ارائه ميشد. خانوادة رضاييها هم با او ملاقات كردند. پدر رضاييها همين مدارك را به سعادتي در زندان داد ـ در اين مدت خانوادة سعادتي و خانوادة رضايي با او ملاقات داشتند ـ و همين مدارك را در دادگاه ميخواند و ميگفت كه ما ميخواستيم به كشور خدمت كنيم, دليلش اين است كه كودتاي نوژه را ما به آقاي بنيصدر اطلاع داديم. مجاهدين معتقد بودند كه "ما كودتا را كشف كرديم و قبل از همه آن را اطلاع داديم."
(سعادتي نامهاي نوشت كه در خطمشي خود تجديدنظر كرده و در مطبوعات هم منعكس شد, تاريخ نگارش نامه چه زماني بود؟
(بعد از محاكمة اول بود, درواقع بين محاكمة اول و دوم. بعضي از دوستان معتقدند كه اگر مسئلة اعدام پيش نميآمد ـ كه شايد هم توطئهاي در كار بود ـ آقاي سعادتي خودش داشت مسئلة انشعاب و جداشدن از سازمان را مطرح ميكرد.
(منظور شما اين است كه اعدام سعادتي روند درگيريها را تسريع كرد و جلوي ريزش نيروها از سازمان را گرفت؟
(البته درگيريها پيش از اعدام سعادتي سرعت گرفته بود؛ جنگ مسلحانه, ترورها و انفجار هفتتير كه رسماً خود مجاهدين مسئوليتش را پذيرفته بودند, پيش آمده بود.
(رسماً كجا اعلام كردند؟
(گفتند كه ما اين كار را كرديم, بعد از جريان انفجار برعهده گرفتند.
(در بيانيهشان عنوان كرده بودند كه خشم انقلابي مردم موجب انفجار مقرّ حزب شد.
(آري در بيانيهشان اين بود, ولي تنها خودشان را مردم ميدانستند. اينها آن اوايل, پيش از اعدامها, وقتي در خيابانها شلوغ ميكردند و دستگير ميشدند, سؤال و جواب از آنها ميشد ـ آنموقع فشار در زندانها نبود ـ اگر اسمشان را ميپرسيدي ميگفتند: "مردم", خانهتان كجاست؟ "مردم", پدرت كيست؟ "مردم". همة اينها اينگونه جواب ميدادند. من معتقدم مقامات نظام پيش از جريان هفتتير و بعد از فرار بنيصدر باز هم خوب پيش آمدند. شما حتماً آن اعلامية دهمادهاي دادستاني را به ياد داريد. در نظر بياوريد كه آنموقع ديگر خيلي مسائل پيش آمده بود, ولي در عين حال مرحوم آقاي قدوسي در آن بيانيه ميگويد كه شما بياييد اسلحهها و ساختمانهاي دولتي را تحويل دولت بدهيد, بعد خودتان آزاديد كه دفتر داشته باشيد, از وزارت كشور مجوز راهپيمايي بگيريد, روزنامه داشته باشيد و...
(اين بيانيه در چه تاريخي صادر شد؟
(فكر ميكنم هفت ـ هشت روز بعد از سقوط و مخفيشدن بنيصدر, حدود هفت ـ هشت روز قبل از هفتتير سال 1360, در فاصلة زماني عدمكفايت بنيصدر و حادثة هفتتير, بيانية معروف دهمادهاي صادر شد.
(با توجه به نامهاي كه سعادتي در رابطه با تغيير مواضعش خطاب به مادر رضاييها نوشت و اين نامه را زماني نوشت كه دوران محكوميت پانزدهسالهاش را كه شما او را محكوم كرده بوديد ميگذراند, شما فكر ميكنيد از سعادتي برميآمد كه قضية ترور كچويي را او طراحي كرده باشد يا نه, واقعاً انتقامي بود كه از سازمان گرفته ميشد. حدس نميزنيد كساني بوده باشند كه عليرغم نظرية دادستاني بهجاي اينكه بخواهند جوّ را آرامتر كنند, با اعدام كسي كه محاكمه و به پانزدهسال زندان محكوم شده بود و دوران محكوميتش را ميگذراند, به ناآراميها دامن زده باشند؟ آيا فكر نميكنيد هواداراني كه زمينة بازنگري نسبت به مواضع خود را داشتند, با اين اعدام نهتنها توجيه نشدند, بلكه دچار ترديد جدي هم شدند؟ مجاهدين ميگفتند كه اگر سعادتي توبه كرده بود, چرا اعدامش كردند؟
(من شخصاً همة اينها را كه شما ميگوييد قبول دارم. خودم آنموقع نه در تهران بودم و نه در صدور حكم دومش دخالت داشتم و نه اطلاع دقيقي از آن دارم, ولي تحليلم اين است كه سعادتي منطقيتر از همة اعضاي سازمان بود. من با موسي خياباني هم قبل از انقلاب آشنا بودم, ولي روال كار و برخوردي كه سعادتي داشت منطقيتر بود. لاجوردي و ديگران هم ميگفتند كه سعادتي نامهاش را تحت فشار ننوشته بود. اصلاً خود مرحوم كچويي با او رفيق شده بود, خيلي با او صحبت كرده بود و رابطة نزديكي پيدا كرده بود. با همة اينها چند شاخص را بايد در نظر بگيريم؛ يكي اينكه فرض كنيم اصلاً سعادتي در زندان ميتوانست اين نقشه را بكشد يا نه؟ من فكر ميكنم در آن زمان ميتوانست؛ در آن زمان بحراني, نفوذيها همهجا بودند, در خود زندان هم بودند. آخرين خط حفاظت امام, بالا سرِ امام, قديري از افراد مجاهدين بود. او آخرين حلقة حفاظت امام بود! آقاي قدوسي را كسي شهيد كرد كه مسئول نامههاي سرّي او بود. اتاق آقاي قدوسي طبقة بالا بود و او زير اتاق آقاي قدوسي در طبقة پايين اتاق داشت و شبها هم آنجا ميخوابيد. تمام نامههاي محرمانه را او ميخواند و جواب ميداد. او اين انفجار را ايجاد كرد و بعد هم فرار كرد. البته يكي ـ دو ماه قبل از آن آقاي لاجوردي به آقاي قدوسي گفته بود كه ما به اين آدم شك داريم. در عين حال باز هم آقاي قدوسي اعتنا نكرده بود. يا قضية كشميري و انفجار نخستوزيري و انفجار حزبجمهوري و موارد ديگر. بههرحال آنموقع امكان اينگونه طراحيها زياد بود. فرض كنيد دستكم برنامة روزانة شهيد كچويي را كه چه ساعتهايي بيرون ميرود, چه ساعتهايي نميرود, در چه لباس يا قيافهاي است, مأمورهاي نفوذي ميتوانستند طراحي كنند و به بيرون بدهند و براي كشتنش همكاري كنند.
اما با توجه به نامهاي كه خود سعادتي نوشته بود و آقاي لاجوردي و دوستانش قبول داشتند كه با اختيار خودش و بدون هيچ تحميلي نوشته است و به عبارتي خودش به اين تحليل رسيده است, طراحي اين ترور خيلي بعيد به نظر ميرسد. در آن اوضاع, بلبشوي پس از حادثة هفتتير هر چيزي ممكن بود. البته ردّ قطعي نميكنم, امّا اينكه اعدام آقاي سعادتي تأثيري در تشديد درگيري داشت, من ميگويم دو ـ سهدرصد بيشتر نبود و با اين همه, من ميتوانم بگويم اگر او ميماند در تخفيف درگيري مؤثر بود. اگر ميماند, آزاد ميشد و آن نامهاي را كه خودش نوشته بود تشريح ميكرد و روي يك عدة زيادي از هواداران سازمان تأثير ميگذاشت. من اين را اينجا اعلام ميكنم؛ خدا شاهد است من بچههايي را ديدم كه واقعاً با اعتقاد و خلوص ميآمدند و آدم ميكشتند و ترور ميكردند. من بچههايي را ميديدم كه وقتي با آنها صحبت ميكردم گريهام ميگرفت. بچة چهاردهسالهاي را ديدم كه با كمال خلوص چهارنفر را كشته بود, ده ـ پانزدهنفر را هم زخمي كرده بود. در همين خيابان كريمخان, در شهريور سال 1360 درگيري پيش آمده بود, او يك قبضه اسلحة ژ3 داشت و هركس را كه آنجا بود زده بود, بچة خوبي هم بود. دخترهاي خوب, متدين, باحجاب, اين جوانها با اعتقاد خاصي از پدرومادر جدا شده بودند و شخصيتي مثل سعادتي ميتوانست در آن موقعيت مجاهدين با توجه به اينكه دوـ سهسال سعادتي در زندان بود و او را هم بت كرده بودند, ميتوانست خيلي در رفتار اين جوانها مقبول بيفتد, دستكم بدنة مجاهدين را ميتوانست از اينها جدا بكند و اين ترورها و اعدامهاي زياد و زندانيهاي فراوان بر نظام تحميل نشود. او خيلي ميتوانست كمك كند, اين را من قبول دارم.
(بعضي معتقدند شايد سازمان با طراحي ترور ميخواست هم كچويي و لاجوردي را از بين ببرد, هم موي دماغ خودش را كه سعادتي بود. چون سعادتي نزديكترين شخص به رجوي بود و درواقع تشكيلات در تشكيلات بود.
(بله, اين احتمال بسيار قوي است كه تشكيلات رجوي ميخواست با يك تير دو نشان بزند و طوري طراحي كنند كه هم كچويي را از ميان بردارند, هم سعادتي را.
(ميگويند كه لاجوردي بعدها از اعدام سعادتي پشيمان شد.
(ممكن است, من نفي نميكنم. لاجوردي نقل ميكرد كه سعادتي با اختيار و رضايت خودش آن نامه را نوشته است.
(شما چهموقع به تهران آمديد و دادستان كل انقلاب شديد؟
(بعد از شهادت مرحوم قدوسي بود. ايشان شانزده شهريور 1360 شهيد شد و من اواخر شهريور به تهران آمدم.
(شما به يك بحران بزرگ و به تعبير شما "اوضاع بلبشو" اشاره كرديد. براي كنترل اين بحران چه تدبيري انديشيده شد و شما چه اقداماتي كرديد؟
(ما در درون خودِ نيروهاي انقلاب هم دچار بحران شديدي بوديم. كار اطلاعاتي منسجمي روي اينها انجام نميشد و شايد همين باعث ميشد كه به درگيريها دامن زده شود و يا اينكه غيرمنظم و گاهي خشونتبار بشود. كميته براي خودش كار اطلاعاتي ميكرد, سپاه براي خودش و دادستاني تهران ـ يعني آقاي لاجوردي ـ هم براي خودش. اين سه حتي گاهي در درگيريها و شناسايي خانههاي تيمي, چون همديگر را نميشناختند, ممكن بود كه همديگر را هم ميكشتند و اين ناخودآگاه باعث تشديد خشمها ميشد. گاهي كشتههاي اينها بيشتر ميشد و مجاهدين فرار ميكردند. يكي از كارهايي كه ما براي جلوگيري از اين مسائل انجام داديم, براي هماهنگكردن اينها هر سه گروه را يكجا جمع كرديم كه "بعد از اين بايد هماهنگ كار كنيد. هركسي اطلاعات دارد, دنبالش نرود, مگر اينكه يكجا جمع بشويد." اين هماهنگي باعث شد كه شبها درگيريهاي خياباني و خشونتها كمتر بشود و از آن پس كار اطلاعاتي مخفيانهاي براي شناسايي خانههاي تيمي انجام ميشد. دوـ سه ماه بيشتر كار نكرده بوديم كه رد هشتاد خانة تيمي را گرفتند و در يك روز با هشتاد خانة تيمي برخورد شد. موسي خياباني و بسياري از مسئولان سازمان هم در همين خانهها بودند.
(خانة موسي خياباني را از طريق تعقيب و مراقبت كشف كرديد؟
(بله, ديگران هم لو ميدادند و تعقيب و مراقبت هم انجام گرفت. آنگونه نبود كه كسي در زندان بگويد موسي خياباني فلانجاست. در يك تيم بيش از پنجنفر با هم نبودند. خط ارتباطي يك تيم با تيم ديگر را فقط يكنفر ميدانست. آن يكنفر هم فقط خط اطلاعاتي با يك تيم ديگر داشت. از آن خانه به آن خانه, هفتاد ـ هشتاد خانة تيمي تحت نظر بود. دوماه اقدام عملياتي انجام نگرفت تا اينكه همه با هم زده شدند؛ موسي خياباني, اشرف ربيعي, پسر آيتالله جنتي ـ حسين جنتي ـ و خيليهاي ديگر.
(پسر آقاي جنتي هم در خانة موسي خياباني بود؟
(در آن خانه نه, اما در همانروز دستگير شد, او يكي از سران بود. همسرش هم در همان روز كشته شد و نوهاش محسن را كه سهساله بود تحويل آقاي جنتي داديم.بچة رجوي هم ماند كه او هم تحويل داده شد. اين هماهنگيها باعث شد كه درگيريهاي خياباني و شبانه كمتر بشود و به اين ترتيب وحشتي كه شبها در جامعه ايجاد ميشد تا حد زيادي از بين رفت.
مسئلة ديگر مسئلة زندان بود كه بياندازه شلوغ شده بود و در درگيريهاي خياباني بهصورت فلّهاي همه را گرفته بودند و آورده بودند, طبيعي هم بود. حتي سالنهاي زندان اوين بالا, پايين و گاهي حياط جا نبود. يكي از فعاليتهاي مهم و شبانهروزي اين بود كه اين افراد از هم جدا بشوند. دستكم مجاهدين از غيرمجاهدين شناسايي شوند. يكي دو ماه اولويت كار ما اين بود كه بهسرعت به اينها رسيدگي بشود تا زندانها خلوت شود و افراد بيگناه و يا كمخطا آزاد شوند كه همينطور هم شد.
(يعني زندانيها آزاد شدند؟
(بله, در عرض سه چهارماه تحقيقاتي شد و خيليها كه فعاليتشان در سطح پخش اعلاميه و هواداري بود يا اظهار ندامت و پشيماني ميكردند آزاد شدند. آنهايي كه مسلحانه اقدام كرده بودند يا به خانة تيمي رفته بودند آزاد نميشدند.
(آيا پشت پردهاي در كار نبود؟
(درواقع يك جريان بسيار علني پيش آمده بود كه امنيت كشور را بههم ريخته بود. ممكن است در ريشهها به اين برسيم كه برخوردهاي متقابل و تندرويها و اشتباهات ميتواند باعث بشود كه اين عكسالعملهاي تند پيش بيايد. ولي وقتي پيش آمده بود بيشتر مردم ميخواستند كه امنيت در جامعه برقرار بشود. از يكطرف جنگ تحميلي بود, ازسويي هم اينها در داخل اين مسائل را ايجاد كرده بودند و نميشد مملكت را به حال خود رها كرد.
(شما در يكي از جلسات مجلس از آمار ترورهايي كه توسط مجاهدين انجام شده بود صحبت كرديد و پيشنهاد برخي از مسئولان مبني بر مصالحه با مجاهدين را نقل كرديد. لطفاً توضيح بيشتري دربارة اين موضوع بدهيد؟
(دور سوم مجلس بود كه من دربارة مجاهدين صحبت كردم. در شهريور ماه سال 1360 فقط در تهران ششصدنفر را ترور كردند. اگر آمار بيشتر از اين دادند, مال كل ايران بوده است. روز دومي كه من دادستان شده بودم, در نخستوزيري جلسه داشتيم. نخستوزير هم آقاي مهدويكني بود و رئيسجمهور هم نداشتيم؛ آقاي رجايي شهيد شده بود. در قانوناساسي (پيش از بازنگري) آمده بود كه درمواقع اضطراري, نخستوزير, رئيسديوانعالي كشور و رئيسمجلس كفيل رياستجمهورياند تا اينكه رئيسجمهور جديد انتخاب بشود. آقاي هاشمي رفسنجاني هم آنروزها در خارج از كشور ـ شايد كره ـ بود. در آن جلسه آقايان موسوي اردبيلي, مهدوي كني, محسن رضايي بهعنوان فرماندة سپاه, بهزاد نبوي بهعنوان وزير مشاور, من بهعنوان دادستان و چندنفر ديگر حضور داشتند. آقاي مهدويكني گفت: "حالا ما ديگر مشكل ميتوانيم با اينها (مجاهدين) برخورد كنيم." ايشان پيشنهاد كرد "به واسطة آقاي طاهر احمدزاده با آقاي رجوي صحبت بشود, بلكه راضي بشوند تا مذاكره و گفتوگو كنيم, حتي اينها در بعضي پستها قرار داده بشوند تا اين غائله ختم بشود." آقاي اردبيلي گفت: "آقاي مهدوي من تا ششماه پيش با اين حرف شما موافق بودم كه ما اينها را بياوريم, صحبت كنيم, دعوت كنيم و حتي پست هم بدهيم, ولي حالا با اين همه كشتارها و ترورها كه انجام دادهاند نميشود اين كار را كرد ـ آن زمان سه چهار روز از شهادت آيتالله مدني در تبريز ميگذشت ـ اگر اينها را سر كار بياوريم به مردم چه بگوييم؟" من هم گفتم: "با اين وضع نميتوانيم اين مجوز را بدهيم." من پس از جلسه چون هنوز در تهران منزلي نداشتم, شبها بيت امام ميخوابيدم, رفتم آنجا و خدا رحمت كند آيتالله صدوقي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ آنجا بود و ديد كه من كمي گرفته و ناراحتم. گفت: "جريان چيست؟" گفتم: "جريان اين است و وضع اينگونه است. وزرا غالباً به وزارتخانه نميآيند و در خانه كارهايشان را انجام ميدهند. ترور همهجا را گرفته و تهران به هم ريخته است. حتي دوـ سه نفر از روحانيوني كه مخالف انقلاب بودند ترور شدهاند. همين كه عمامه بهسر ميبينند ميزنند. يك آقاي خليلي در قم بود كه چندان با انقلاب و نظام كاري نداشت, آمده بود تهران كار داشت, او را جلوي ترمينال اتوبوسهاي شمسالعماره زدند. وضع به اين خرابي است, از آن طرف آقاي مهدوي اينگونه پيشنهاد ميكند."
آقاي صدوقي گفت كه اين موضوع را بايد با امام مطرح كنيم. ساعت دهشب بود كه ايشان اصرار كرد تا حاجاحمدآقا برود و به امام بگويد. ما شبانه رفتيم و اين مسائل را با امام مطرح كرديم. امام فرمود: "پيشنهاد شما چيست؟" من گفتم: "اگر دولت دخالت نكند, ما مسئله را حل ميكنيم. همهچيز درست ميشود و امنيت بهدست ميآيد."
(مسئوليت دولت آنموقع با آيتالله مهدوي كني بود؟
(بله, سرانجام امام به حاجاحمدآقا گفت كه جلسة فردا با حضور نخستوزير و قوةقضاييه تشكيل بشود. جلسة دوم در منزل آيتالله موسوي اردبيلي كه در مكان فعلي شوراينگهبان بود, تشكيل شد. آيتالله مهدوي كني هم آمد. اعضاي شورايعالي قضايي هم بودند, بنده هم حاضر بودم. احمدآقا آنجا گفت كه نظر امام در مورد مسائل اين است كه فلاني (يعني بنده) دادستان كل انقلاب است, سياست برخورد با اينها, رفتار و كيفيت كار را ايشان مشخص كند. دولت و شورايعالي قضايي هم كمك كنند و دخالتي در امور نكنند. آنها هم گفتند باشد. اين بود كه ما بهدنبال برنامهريزي رفتيم.
(پيشنهاد آيتالله مهدوي كني نشان ميدهد كه برخي از مسئولان به اين نتيجه رسيده بودند كه خط قبلي برخورد با مجاهدين كه هيچ پست و مقامي را به آنها نميدادند, اشتباه بوده است. اين كه آيتالله موسوي اردبيلي در پاسخ به پيشنهاد آيتالله مهدوي كني ميگويد كه اگر ششماه قبل بود, من پيشنهاد شما را قبول ميكردم, يعني اينكه در ذهنشان به اين رسيدهاند كه ميتوانستند به گونة ديگري هم با اينها برخورد كنند كه نكردند و اين امر قبل از شروع ترورها و اعدامها شدني بود. درست است؟
(بههرحال اين هم يك طرح و پيشنهاد بود. اگر هم قبلاً مطرح ميشد, معلوم نبود كه مسائل ديگري بهوجود نيايد و آن پيشنهاد كارايي لازم را داشته باشد.
(همان اوايل كه امام در قم بودند, آن زماني كه قانون بيشتر حاكم بود, امام بر اوضاع بسيار مسلط بودند و هنوز راه بحث و گفتوگو بسته نشده بود اگر اينها چند پست داشتند, اتفاقي نميافتاد. فضاي آن زمان بهشدت به نفع امام بود و ميشد اينها را كنترل كرد.
(من سخن شما را در جريان آقاي بنيصدر تأييد ميكنم, من معتقد نيستم كه بنيصدر از اول جاسوس و خائن بوده و از امريكا پول گرفته بود كه اوضاع ايران را به هم بريزد. من معتقدم همين برخوردهاي نادرست, بنيصدر را به آنجا رساند. طبيعي است كه آن طرف هم برخورد ميكرد. برخورد, برخورد ميآورد. اگرچه ايشان نيز بهخاطر خصلتهاي خاص خودش اختلافات را دامن ميزد. ولي در مورد مجاهدين با برخوردهاييكه از اول آنان داشتند, مشكل است چنين تحليلي داشته باشيم.
(نوار سخنان دكترحسن آيت كه در آن گفته بود بايد چوب لاي چرخ بنيصدر گذاشت, مؤيد صحبت شماست.
(شما آقاي بنيصدر را رها كنيد! آقاي ميرحسين موسوي كه تازه نخستوزير شده بود و معرفي شدة حزبجمهوري اسلامي به مجلس بود و آيتالله خامنهاي كه دبيركل حزبجمهوري بود او را معرفي كرده بود. (البته كانديداي اولشان آقاي ولايتي بود كه در مجلس شوراي اول رأي نياورد, سپس آقاي ميرحسين موسوي را معرفي كردند و رأي آورد.) چند روزي كه از معرفي ايشان گذشته بود و رأي آورده بود, يكي از آقايان مؤتلفه كه در اوين هم با آقاي لاجوردي همكار بود, گفته بود كه "ما از چند خاكريز رد شديم, يك خاكريز مانده است. با اين خاكريز هم بايد مبارزه كنيم ـ يعني با ميرحسين موسوي ـ اين را هم بايد از ميان برداريم كه ديگر ايدة كمونيستي از جامعة ما رخت بربندد"!
(چگونه از ميان بردارند, با ترور يا شيوة ديگري؟
(خير, بنيصدر را كه ترور نكردند. همان روش برخورد با بنيصدر را با ميرحسين موسوي هم شروع كردند, ولي طرفداران ايشان زياد بودند و خود امام هم حسابي طرفدارش بود. بيشتر نمايندگان مجلس طرفدارش بودند, نيروهاي انقلاب طرفدارش بودند, لذا نتوانستند او را به سرنوشت بنيصدر دچار كنند.
(شما معتقديد كه اگر بنيصدر آن سه شرط امام (تأييد مجلس, شوراينگهبان و شورايعالي قضايي) را قبول كرده بود, امام واقعاً حمايتش ميكرد؟
(من به اين مسئله يقين دارم. حتي وقتي هم كه قبول نكرد, امام تنها او را از فرماندهي كل قوا عزل كرد. مجلس عدمكفايت او را تصويب كرد. امام بعد از آن هم بهطور علني در سخنانش با تأثر گفت كه "باز هم در كشور بمان و كار تحقيقي كن." ميخواهم اين را بگويم كه امام واقعاً متأثر شد كه بنيصدر به اين سرنوشت دچار شد. امام نميخواست كه اينگونه بشود. فرماندهي كلقوا كم چيزي نيست. از نظر قانوناساسي مسئوليت خود امام بود كه به ايشان تفويض كرد. با وجود آقاي بهشتي, با وجود نمايندگان امام در شورايعالي دفاع مثل آيتالله خامنهاي و دكترچمران, امام فرماندهي كلقوا را به بنيصدر داد, در حاليكه ميتوانست ندهد. امام در رابطه با بنيصدر, سياسيكاري نميكرد, واقعاً ميخواست كه او بماند و كار كند.
(گويا امام در پاريس هم گفته بودند كتاب "اقتصاد توحيدي" بنيصدر را بايد به زبانهاي مختلف ترجمه و تدريس كرد.
(من معتقدم كه امام با آقاي بازرگان هم همينطور بود. امام آقاي بازرگان را هم عزل نكرد. چندبار آقاي بازرگان متن استعفاي خود را ارائه داد ولي امام قبول نكرد. سرانجام در جريان گرفتن سفارت امريكا از طرف دانشجويان و مسائل بعدي بود كه خود آقاي بازرگان گفت كه من ديگر نميتوانم كار كنم و امام هم پذيرفت. اگر آقاي بازرگان ميماند و كار ميكرد, امام نميگفت كه برود.
(شما كه روابط بسيار نزديكي با امام و بيت ايشان داشتيد و روحيات امام را ميشناختيد, تأييد ميكنيد و اصرار داريد كه رفتار امام با بازرگان, بنيصدر و حتي آن اوايل (قبل از فاز مسلحانه) با مجاهدين, سياسيكاري نبود. عليرغم رهبري منحصر بهفرد امام, واقعاً چه قدرتي و يا چه جرياني خارج از حيطة نفوذ ايشان توانست خط خودش را پيش ببرد؛ مثلاً بازرگان را به "نميتوانم" برساند و يا روند را به سمت حذف بنيصدر ـ كه خود شما اشاره كرديد ـ برساند؟
(جوّسازيها در جامعه مؤثر است. شما همين تحليلي كه دربارة مرحوم كچويي و سعادتي ميگوييد و من هم تا حد زيادي, بالاي پنجاهدرصد آن را ميتوانم قبول كنم, سرانجام يكجا بايد طراحي كنند كه جريان را پيش بياورند كه هم كچويي كشته بشود و هم سعادتي كشته بشود تا درگيريها تشديد بشود.
خوب است ماجرايي را اينجا عرض كنم؛ در زمان دادستاني كل خود من به حضرت امام(ره) گزارش داده بودند كه مرحوم آقاي لاجوردي در زندان اعمال خشونت ميكند و رفتار درستي ندارد. من اين را عرض كنم كه آقاي لاجوردي آدم خوبي بود. مسلماً متدين بود. اصلاً اهل سوءاستفادة مالي و اخلاقي نبود, سادهزيست, انقلابي و مردمي بود, ولي برخوردهاي خارج از قانون داشت كه قابل توجيه نبود. در رابطه با برخوردهاي خشن بايد خيلي مواظبش ميشديم. ازطريق نمايندگان مجلس هم اين مسئله به گوش حضرت امام رسيده بود. من آقاي فهيم كرماني را آوردم در اوين معاون ايشان كردم كه مواظب همين مسائل باشد. آقاي فهيم كرماني حساسيت خاصي در رابطه با اعمال خشونت نسبت به زندانيها داشت. آن زمان گروه خاصي هم در اوين بودند و نميخواستند كسي وارد بشود و كاري انجام بدهد. طيف بازار بودند و از زمان شهيدان بزرگوار آقايان بهشتي و قدوسي در زندان اوين مشغول بودند و طوري برخورد كردند كه آقاي فهيم كرماني ناراحت شد و گفت كه من نميتوانم كار كنم. او نمايندة مجلس هم بود و اين مسئله در مجلس هم مطرح شد, وقتي در جلسهاي خصوصي در مجلس مطرح شد. نامهاي به محضر امام نوشتند. امام سهنفر از نمايندگان مجلس را موظف كرد كه اين مسئله را بررسي كنند. امام هميشه مجلس را بزرگ ميداشت و تأييد ميكرد. جريان سفارت امريكا را هم به مجلس محول كرد. اين مسئله را هم ـ با اينكه در رابطه با مجاهدين بود ـ امام گفت كه خود مجلس بررسي كند. سهنفر نمايندهاي كه ازجانب امام مأمور رسيدگي به مسئلة خشونت و تخلّفات در زندانها شدند, آقايان هادي خامنهاي, هادي نجفآبادي و دعايي بودند كه هر سه در دور اول, نماينده بودند و هماكنون نيز آقايان دعايي و هاديخامنهاي نماينده هستند و آقاي هادي نجفآبادي هم در وزارت امورخارجه است. من هم دستور دادم كه اينها از هر جايي كه ميخواهند بازديد كنند آزادند و منعي نباشد. اين هيئت, با استقلال تمام, گزارش مفصلي به حضرت امام نوشتند. من هم اصلاً دخالت نكردم. يكروز حضرت امام مرا خواست و اين آقايان هم بودند. فرمودند كه "اينها ميگويند, بعضي خشونتها و سختگيريها در زندان هست." البته بعضيهايش طبيعي بود. مثلاً فرض كنيد در يك اتاقي كه بايد دهنفر باشند, بيستنفر بودند و اين بهدليل كمبود جا بود. من به امام عرض كردم راهي نداريم جز اينكه زندان قزلحصاري را كه از زمان شاه بود تكميل و ترميم كنيم يا زندان گوهردشت را كه از زمان شاه شروع كرده بودند و ناقص مانده بود, تكميل كنيم تا در تنگنا نباشيم. گفتيم اين موارد طبيعي است, ولي من خودم از برخوردهايي كه در بازجوييها در دادستاني اوين شده بود ناراحت بودم و پيش از اين هم به شورايعالي قضايي گفته بوديم كه اگر بشود آقاي لاجوردي را عوض كنند. در شورايعالي قضايي هم آنموقع آقاي رباني املشي ـ خدا رحمتش كند ـ مؤثر بود و ايشان چون از اعضاي شوراي مركزي حزبجمهوري اسلامي بود نميخواست آقاي لاجوردي عوض بشود, بهدليل طرفداران زيادي كه آقاي لاجوردي در حزب داشتند. با توجه به اينكه جناب آقاي مؤمن و آقاي مقتدايي و آقاي جوادي آملي و نيز از اعضاي شورايعالي قضايي مانند آقاي رباني املشي عضو جامعة مدرسين حوزة علمية قم بودند و با طيف راست سنّتي حزب همسويي داشتند. حتّي بهخاطر اينكه آقاي لاجوردي در جايگاه خودش بماند و من اختياري براي جابهجاكردن او نداشته باشم, در اصفهان, تبريز, مشهد و قم را هم اضافه كردند و در نامهاي به من نوشتند كه اين پنج دادستاني را شما نميتوانيد عوض كنيد. طبق قانوناساسي آن زمان هم شورايعالي قضايي بايد قضات را منصوب ميكرد.
(چه كسي اين نامه را نوشت؟
(شورايعالي قضايي نوشت و با امضاي آيتالله مؤمن به من ابلاغ نمودند. از اينجا اختلاف ما با شورايعالي قضايي شروع شد كه جريانش مفصل است. من هم ديگر نتوانستم دخالت كنم. حتي يكبار ـ پيش از تعيين هيئت بررسي از طرف حضرت امام(ره) ـ من در دوران رياستجمهوري آيتالله خامنهاي نزد ايشان بودم, ايشان هم از برخوردهاي تند دادستاني تهران گلايه داشت. من هم گفتم كه خوب است شما اين مسئله را در ميان دوستانتان توجيه كنيد كه برخوردشان غيرقضايي است, شايد ما بتوانيم اينها را عوض كنيم. جريانات پشت سر هم اتفاق ميافتاد تا اينكه گزارش اين هيئت به امام رسيد. امام به من فرمودند: "حتماً آقاي لاجوردي را برداريد, همين امروز برويد بگوييد كه آقاي لاجوردي برود." من گفتم اجازه بدهيد من يك جوري با آقاي لاجوردي صحبت كنم كه خودش استعفا كند. گفتند "باشد, هر چه زودتر, خيلي سريع." من رفتم با آقاي لاجوردي خصوصي صحبت كردم, فكر كنم روز دوشنبهاي بود در سال 1361. انصافاً آدم هواپرستي نبود, اصلاً قدرت, پول و اين چيزها را نميخواست. خيلي راحت گفت: "چَشم, اگر امام راضي نباشد, من يك ساعت هم اينجا نميمانم." گفتم: "جوري هم باشد كه دوستان شما ناراحت نشوند, خودت مطرح كن." دوستانش را دعوت كرد و مطرح كرد و قرار شد كه روز چهارشنبه جلسة توديع بگذاريم. آن روزها خانهام جماران بود, ديوار به ديوار منزل حاجاحمدآقا. من اگر ميخواستم بيرون بيايم, هركسي از ورودي بيت امام ميگذشت ميديدم. صبح روز چهارشنبه براي انجام كاري به قم ميرفتم, ديدم كه آقاي اماني ـ خدا رحمتش كند ـ آقاي حيدري, آقاي عسگراولادي و چند نفر ديگر از مؤتلفه به دفتر امام ميروند. من آنجا به همراهانم گفتم: "كار آقاي لاجوردي درست شد." آنها نفهميدند كه من چه ميگويم, چون نميدانستند موضوع از چه قرار است. رفتيم قم و برگشتم. عصر, احمدآقا آمد و در حياط نشستيم و ـ با زرنگي خاص خودش ـ گفت: "نظر امام اين نبود كه لاجوردي عوض بشود, بلكه ميخواستند تذكر داده بشود و اصلاح شود." گفتم: "احمدآقا! اگر اينجور بگويي نميشود, معناي اين حرف شما اين است كه من همة اينها را از خودم گفتهام. خوب بگوييد نظر امام عوض شده است, نه اينكه بگوييد نظر امام اصلاً از اول اين نبود." گفت: "يكطوري قضيه را جمع و جور كنيد, نزد امام آمدهاند وگفتهاند كه اگر آقاي لاجوردي عوض بشود, خيلي از انقلابيون, جبههايها و رزمندگان دلسرد ميشوند و منافقين خوشحال ميشوند و دوباره امنيت كشور مختل ميشود."
به هر حال بعد از اين ماجرا امام(ره) به من فرمودند: "لاجوردي بماند, به شرطي كه شما در هفته يكي دو روز به اوين برويد و مواظب باشيد آن خشونتهايي كه در گزارش آمده بود, بههيچوجه انجام نگيرد." سرانجام آقاي لاجوردي ماند و تا زمان آيتالله يزدي هم بود. البته نسبت به اعمال قبلي با انضباط بيشتري عمل ميكردند.
(دكترفضلالله صلواتي نقل ميكرد: ماجرا اين بود كه من در كميسيون اصل نود بودم, با چندتن از نمايندگان رفتيم خدمت امام و مسائل زندان را گفتيم و اشاره كرديم كه حتي بعضي از زندانيها در بين راه زندان كميته تا اوين گم شدهاند و اصلاً اسمشان نيست. امام خيلي ناراحت شدند و گفتند كه حتماً لاجوردي را برداريد و حكم عزل را دادند, منتها پيگيري و چگونگي كار را به آيتالله منتظري سپردند."
(البته ممكن است, ولي حتماً پس از سال 1363 بوده است كه ديگر من دادستان كل انقلاب نبودهام.
(به اين ترتيب آيا درگيريهاي سال شصت, جبري و غيرقابل كنترل بود؟ واقعاً در فضاي آن موقع ـ نه با تحليل حالا ـ آيا افراد يا جرياناتي نميتوانستند فعالتر و مسئولتر برخورد كنند تا جلوي اين قضيه گرفته بشود و يا حداقل از شدت آن كاسته بشود؟ مثلاً آيتالله موسوي اردبيلي كه ميگويد من ششماه پيش مدافع اين نظريه بودم كه ميبايد از مجاهدين در پستهايي استفاده ميشد و با آنها گفتوگو ميكرديم, آيا ششماه پيش در اين قضيه فعال بود يا نبود؟
(آيتالله موسوي اردبيلي هيچوقت بهتنهايي در ماجراها نقش اول را نداشت. البته در پست حساسي بود و عضو شوراي انقلاب هم بود, اما از آنجا كه گروه و دسته و حزب نداشت, نميتوانست "جوساز" و "جو عوض كن" باشد. كسي, هرچند در سطوح بالاي حاكميت, وقتي ميتواند نقش مهم داشته باشد كه جوساز و جو عوضكن باشد. آن موردي كه دربارة آقاي لاجوردي عرض كردم به خاطر اين بود كه بگويم برخي از افراد ميتوانند حتي براي امام جوّ و فضا را عوض كنند كه در تصميم ايشان اثرگذار باشد. مثلاً در جريان آيتالله منتظري هم فكر ميكنم اطلاعات غيرواقعي و غلط بعضي از مسئولين سبب شد كه امام باور كند كه امثال مجاهدينخلق در خانة آيتالله منتظري لانه كردهاند! جوّ را درست ميكنند و مسئولي را به اين باور ميرسانند. از آن طرف هم آقاي منتظري را به اين باور ميرسانند كه امام دارد شديداً با او مخالفت ميكند و يا حاجاحمدآقا ميخواهد خودش رهبر بشود. بهدنبال اين بدبينيها, اختلافات را هم پيش ميآورند. من معتقدم كه عدهاي ميتوانستند از روزهاي اول فعالتر و دلسوزانهتر برخورد كنند تا آن فضا ساخته نشود. آقايان بهشتي, بازرگان و افراد ديگري در اين رده ميتوانستند اين كار را بكنند و نگذارند درگيريهاي داخل زندان به بيرون كشيده شود و...
اما اينجور نيست كه بگوييم ماجرا يكطرفه است, مجاهدين هم شديداً مقصر بودند. ماجرا اين بود كه مجاهدين با هيچكس نميخواستند كار كنند. فقط خودشان را منتسب به آقاي طالقاني ميكردند و در مرتبة بعد هم به د فتر امام و احمدآقا. اين باعث ميشد كه مسائل از بعد ديگري مطرح بشود. يعني حتي حاضر نبودند بنشينند و با آقاي بهشتي و آقاي مهدويكني صحبت كنند. درحاليكه آيتالله مهدوي كني در زندان (قبل از انقلاب) با اينها راحت بود و فرض كنيد مثل آيتالله رباني شيرازي با اينها برخورد نميكرد. اينها در زندان آقاي مهدوي كني را در درجة بعد از آقاي طالقاني قبول داشتند.
رفتار آقاي مهدوي كني ملايم بود. حتي يادم هست در زمانيكه وزيركشور بود ـ پيش از هفتم تيرـ خطاب به اينها گفت: "من محمدرضا پهلوي نيستم, محمدرضا كنيام, بياييد با هم صحبت كنيم." اينگونه نبود كه هيچكس پا درمياني نكند, آقاي مهدوي اين كار را انجام ميداد. مرحوم آقاي شيخ نصرالله شاهآبادي هم همينطور؛ ايشان در جامعة روحانيت مبارز تهران شخص مؤثري بود, آدم خيلي خوش خلقي بود و با اينها مينشست. با خانوادة رضاييها هم صحبت كرده بود و به من هم گفت به اينها اجازة ملاقات بدهيد تا بيايند و صحبت كنند. پيش از حاجاحمدآقا, ايشان (شيخ نصرالله) به من گفت كه با اينها صحبت كنيد. من گفتم كه بيايند, اشكالي ندارد.
(دربارة پروندة سعادتي؟
(بله, علاوه بر اين موارد, ماجراي كانديداتوري آقاي بنيصدر هم مهم است. آقاي بنيصدر كانديداي جامعة روحانيت بود. دفتر امام و دفتر آقاي منتظري هم براي ايشان كار كردند. در مجلس هم از اول آقايان انواري, خلخالي, شهيدمحلاتيكهدرسپاه بود, دكترصلواتي, فهيم كرماني, شاهرخي خرمآبادي, رضا اصفهاني و عدهاي طرفدارش بودند, ولي در موقع عدمكفايت, اينها ديگر طرفداري نكردند. ببينيد وقتي جو ساخته ميشود, بنيصدري كه اولين و تندترين مقالات را عليه مجاهدين خلق در روزنامة انقلاب اسلامي نوشت, مدت كوتاهي بعد از رياستجمهورياش آمد و با آنان كنار هم نشستند و اينگونه بود كه گفته شد بنيصدر دارد از آنها خط ميگيرد و عليه حزب صحبت ميكند. در آن مقطع, بنيصدر پياپي عليه حزبجمهوري صحبت ميكرد. امام هرچه تلاش كردند كه مجلس و حزب با آقاي بنيصدر كنار بيايند, نشد. من معتقدم كه عدهاي در اين ماجراها برنامهريزي ميكنند كه مسائل را تشديد كنند و حتي نميگذارند آدمهاي شاخص هم تأثيرگذار باشند. حتي در اين زمينه آيتالله منتظري هم ميتوانست نقش داشته باشد و كمك كند, ولي نه مجاهدين حاضر بودند اينگونه وساطتها را قبول كنند و نه از آن طرف عدهاي فرصت اين كار را ميدادند. جوّسازيها طوري بود كه مثلاً از همان اول عليه آقاي طالقاني جوسازي ميشد كه مجاهدين در خانهاش لانه كردهاند و از طرفي سخنانيكه عليه آقايطالقاني در محافل خصوصي مجاهدين ميگفتند نقل ميشد. اين جوسازيها ميتواند علل خارجي هم داشته باشد.
شما ميگوييد كه واقعيات را در زمان خودش و در شرايط خودش بايد ديد و در آن شرايط بايد تحليل و بررسي كرد, من هم به اين معتقدم. جوسازيها از طرفهاي مختلف مانع شد از اينكه اشخاص با صلاحيت پا به جلو بگذارند و اصلاحطلبي كنند. شما خيال ميكنيد كه نظر آقاي مهدويكني و بعضي ديگر در رابطه با آيتاللهمنتظري بد بود؟ نه, حتي بعد از امام هم ايشان علني ميگفت كه با آقاي منتظري برخورد خوبي نكردند. حتي هنگاميكه براي عمل جراحي به خارج از كشور رفته بود آنطور كه خودش هم نقل ميكرد, درجمع دانشجويان عضو انجمنهاي اسلامي در انگلستان گفته بود كه "من رفتم حضور رهبري و چند چيز را بهعنوان آخرين حرفم به ايشان گفتم. گفتم كه من عمل قلب دارم, نميدانم زنده ميمانم يا نه؛ يكي اين كه قرار نبود با آقاي منتظري اينگونه برخورد بشود, ايشان مرجع است, اعلميت ايشان مورد تأييد علماي بزرگ است, اما بهگونهاي جوسازي ميشود كه ايشان وادار به سكوت ميشود." درست است كه بعضيها صدوهشتاددرجه تغيير موضع ميدهند و عوض ميشوند, اينها بازيگرند, اما من در مورد امثال آيتالله مهدويكني اينگونه فكر نميكنم. او را شخصيت صالحي ميدانم. در عين حال ميخواهم عرض كنم كه جوسازيها تنها مربوط به موضوع آقاي منتظري, آقاي بنيصدر يا مجاهدين نبوده و نيست. كلاً اين رفتار ميتواند تأثير خاص خودش را در هر شرايطي و در هر جايي و براي هر شخصيتي بگذارد.
از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد, سپاسگزاريم.
سوتيترها:
ريشههاي واقعة خرداد 60 به مسائل فرهنگي و اخلاقي همة ما در ايران برميگردد ما عموماً اينگونه هستيم كه خصلت خودخواهي و منيّت در ما حتي در بُعد انقلابيگري و مبارزه با ستم و ظلم هم جلوههاي خاص خودش را دارد
اما خصلتهاي برخي ديگر از همين جريان كه تمام مبارزات و حق را به خود نسبت ميدادند حتي در ميان روحانيون سرشناس ما هم وجود داشت و اين مسئله باعث ميشد كه هر آنچه را كه در اطراف خود ميديدند با شاخص خودشان تطبيق بدهند. عدهاي از روحانيون سنتي هم در كنار اينها قرار ميگرفتند
پيش از انقلاب, مجاهدين خلق تنها گروه فعال مذهبي روشنفكري بودند كه بهسوي مبارزة مسلحانه روآورده بودند, خودبهخود اين شاخصها باعث شده بود كه جوانها به آن كشش پيدا كنند و انصافاً فعال هم بودند
مجاهدين براي خودشان حقّي در اين مبارزه قائل بودند و ميگفتند كه ما هستيم كه اين همه هزينه ميدهيم و كار ميكنيم
اين خصلتها در هر دو طرف, در همان زمان كه هر دو اسير زندان شاهنشاهي بودند و هنوز هيچ خبري از پيروزي و قدرت و اين حرفها نبود, باعث برخوردهايي در زندان شده بود, كه اين برخوردهاي زندان به بيرون هم درز ميكرد
سرانجام اين ويژگي كه اينها ميگفتند: "ما انقلاب كرديم, زحمت كشيديم, هزينه داديم و...", طرف مقابل هم همين را ميگفت و "باورنكردن همديگر از دوطرف" و يا حتي "تحملنكردن", باعث شد كه روزبهروز اين اختلافات بيشتر خودش را نشان بدهد
من معتقدم در روزهاي اول پيروزي انقلاب, تقريباً يك اجماع نانوشته بين مبارزين سنتي بازار, مؤتلفه, روحانيوني مثل آقاي بهشتي و آقاي مطهري و نهضتآزاديها مثل آقاي بازرگان و آقاي سحابي ـ با كم و زيادشان ـ بود كه از مجاهدين خلق استفاده نشود و هيچكدام از گروهها اينها را براي گرفتن پستها مطرح نكردند
من معتقدم اين مسئله هم كه اجماع بر اين بود تا كسي از مجاهدين خلق به كار گرفته نشود, باعث شد كه بر تندرويهاي مجاهدين افزوده بشود
خودِ امام و بيت ايشان, كه در آنموقع از حاجاحمدآقا و حسينآقا خميني هر دو بايد اسم ببريم ـ رفتار نامساعدي نسبت به اينها نداشتند. امام در سال 1358 ـ چهار يا پنجماه بعد از پيروزي انقلاب ـ بود كه در قم به آقايان رجوي و موسي خياباني ملاقات دادند. البته من يادم هست كه براي من و بعضي از دوستان ازجمله شهيد حقاني, آقاي جعفري گيلاني, آقاي فاكر و آقاي عبايي خراساني شبههاي در رابطه با اين ملاقات ايجاد شد
انصافاً برخوردها و نامة حاجاحمدآقا پس از جريان ورزشگاه امجديه كه درگيري پيش آمد, ميتواند مدرك خوبي باشد. ايشان در آنجا گفته بودند كه عدهاي خودسرانه در امجديه با مجاهدين برخورد كردهاند. اين نشان ميدهد كه دفتر امام, بيت امام و خود امام نميخواست با اينها رفتار خشونتآميز داشته باشد, به شرط اينكه خودشان هم دموكراتيك برخورد كنند
دوستان و طرفداران نظام, حزبجمهوري اسلامي, مؤتلفه و حتي نهضتآزادي, جبهة ملي و مجاهدين انقلاب, همه با هم به اين نتيجه رسيده بودند كه از اينها در پستهاي حساس و كليدي استفاده نكنند. شايد يكي از علتهاي درگيري همين بود كه اينها دلشان ميخواست در بعضي مقامات و پستها باشند و شعارهاي تندشان هم از اينجا سرچشمه ميگرفت
امام به بنيصدر خيلي علاقه داشت و واقعاً ميخواست كه بماند. همانوقت هم كه آقاي بنيصدر كارهايي انجام داد, امام بيشتر از آقاي بنيصدر حمايت ميكرد تا از مرحوم بهشتي ـ دستكم ظاهر قضيه اين بود ـ و هيچوقت هم نميخواست كه آقاي بنيصدر را عزل كند
تعبير سعادتي اين بود كه "سازمان تحليلش اين است كه ما بهتنهايي در برابر سيا, دستگاه اطلاعاتي قوي نداريم تا كاري بكنيم, ما بايد از يك دستگاه اطلاعاتي قوي كمك بگيريم و اين مبادلة اطلاعات با شوروي, ميتوانست در اين زمينه به ما كمك كند." من فكر ميكنم هرچند نيت سعادتي و سازمان, جاسوسي نبود اما بههرحال خيانتي به جمهوري اسلامي تلقي ميشد و آن اينكه با دادن آن بخش از پروندة سرلشكر مقرّبي به روسها, جمهوري اسلامي نيز متضرّر شد و نفهميد كه در آن پرونده چه گذشته بود. بهعلاوه يك عمل خودسرانه و بدون مجوز از مسئولين مربوطه انجام گرفته بود
بعضي از دوستان معتقدند كه اگر مسئلة اعدام پيش نميآمد ـ كه شايد هم توطئهاي در كار بود ـ آقاي سعادتي خودش داشت مسئلة انشعاب و جداشدن از سازمان را مطرح ميكرد
اگر سعادتي اعدام نميشد در تخفيف درگيري مؤثر بود. اگر ميماند, آزاد ميشد و آن نامهاي را كه خودش نوشته بود تشريح ميكرد و روي يك عدة زيادي از هواداران سازمان تأثير ميگذاشت
اين جوانها ]هواداران سازمان[ با اعتقاد خاصي از پدرومادر جدا شده بودند و شخصيتي مثل سعادتي ميتوانست در آن موقعيت مجاهدين با توجه به اينكه دوـ سهسال سعادتي در زندان بود و او را هم بت كرده بودند, ميتوانست خيلي در رفتار اين جوانها مقبول بيفتد, دستكم بدنة مجاهدين را ميتوانست از اينها جدا بكند و اين ترورها و اعدامهاي زياد و زندانيهاي فراوان بر نظام تحميل نشود
ما در درون خودِ نيروهاي انقلاب هم دچار بحران شديدي بوديم. كار اطلاعاتي منسجمي روي اينها انجام نميشد و شايد همين باعث ميشد كه به درگيريها دامن زده شود و يا اينكه غيرمنظم و گاهي خشونتبار بشود
ممكن است در ريشهها به اين برسيم كه برخوردهاي متقابل و تندرويها و اشتباهات ميتواند باعث بشود كه اين عكسالعملهاي تند پيش بيايد. ولي وقتي پيش آمده بود بيشتر مردم ميخواستند كه امنيت در جامعه برقرار بشود. از يكطرف جنگ تحميلي بود, ازسويي هم اينها در داخل اين مسائل را ايجاد كرده بودند و نميشد مملكت را به حال خود رها كرد
همان روش برخورد با بنيصدر را با ميرحسين موسوي هم شروع كردند, ولي طرفداران ايشان زياد بودند و خود امام هم حسابي طرفدارش بود. بيشتر نمايندگان مجلس طرفدارش بودند, نيروهاي انقلاب طرفدارش بودند, لذا نتوانستند او را به سرنوشت بنيصدر دچار كنند
امام واقعاً متأثر شد كه بنيصدر به اين سرنوشت دچار شد ايشان در رابطه با بنيصدر, سياسيكاري نميكرد, واقعاً ميخواست كه او بماند و كار كند من معتقدم كه امام با آقاي بازرگان هم همينطور بود. ايشان آقاي بازرگان را هم عزل نكرد. چندبار آقاي بازرگان متن استعفاي خود را ارائه داد ولي امام قبول نكرد
كسي, هرچند در سطوح بالاي حاكميت, وقتي ميتواند نقش مهم داشته باشد كه جوساز و جو عوضكن باشد. آن موردي كه دربارة آقاي لاجوردي عرض كردم به خاطر اين بود كه بگويم برخي از افراد ميتوانند حتي براي امام جوّ و فضا را عوض كنند كه در تصميم ايشان اثرگذار باشد
من معتقدم كه عدهاي ميتوانستند از روزهاي اول فعالتر و دلسوزانهتر برخورد كنند تا آن فضا ساخته نشود. آقايان بهشتي, بازرگان و افراد ديگري در اين رده ميتوانستند اين كار را بكنند و نگذارند درگيريهاي داخل زندان به بيرون كشيده شود و...
حتي در اين زمينه آيتالله منتظري هم ميتوانست نقش داشته باشد و كمك كند, ولي نه مجاهدين حاضر بودند اينگونه وساطتها را قبول كنند و نه از آن طرف عدهاي فرصت اين كار را ميدادند
جوسازيها از طرفهاي مختلف مانع شد از اينكه اشخاص با صلاحيت پا به جلو بگذارند و اصلاحطلبي كنند كلاً اين رفتار ميتواند تأثير خاص خودش را در هر شرايطي و در هر جايي و براي هر شخصيتي بگذارد
1
28/7/82 ـ نمونه سوم