فراز‌هايي از زندگي و مبارزات دكتر حسين فاطمي

گفت‌وگو با آقاي حسين شاه‌حسيني

 

 

(جناب آقاي شاه‌حسيني! از اين‌كه وقت خود را به خوانندگان چشم‌انداز ايران اختصاص داديد, بسيار تشكر مي‌كنيم. هر ساله با نزديك‌شدن به ماه آبان, ياد "سيد بزرگوار", دكتر حسين فاطمي در خاطرة رهروان آزادي زنده مي‌شود. او عاشقي بود كه هم بينش درستي داشت و هم فردي واقع‌نگر بود. مايليم تا شما و ديگراني كه در نهضت مقاومت ملي حضور داشتيد, در مورد ارتباطات دكترفاطمي با آيت‌الله‌زنجاني و آنچه مربوط به اخلاق, رفتار و كردار ايشان مي‌شود توضيحاتي دهيد و ناگفته‌هايي را كه فكر مي‌كنيد تا به حال در هيچ‌جايي چاپ و گفته نشده است براي نسل جوان و نسل آينده بيان فرماييد.

 (بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم‌ـ قطعاً مطلع هستيد كه وقتي دكترمصدق نخست‌وزيري را پذيرفت

, دكترفاطمي را به‌عنوان معاون پارلماني خود معرفي كرد. اين موضوع براي جامعة آن روز بسيار سنگين بود و اين سؤال مطرح مي‌شد كه دكترفاطمي كه هنوز سنش به چهل‌سالگي نرسيده بود, به چه دليل بايد يك‌باره در آن هياهوي نفت, معاون پارلماني دكترمصدق شود. اعتراضات زيادي ازسوي كساني صورت گرفت كه مخالف انديشه‌هاي دكترمصدق و حتي ملي‌شدن صنعت نفت بودند و اين مسئله را ضعفي براي دكترمصدق مي‌دانستند. اين اعتراضات به‌خصوص ازجانب رقباي روزنامه‌نگار مرحوم فاطمي كه در رأس آنها ميراشرافي, پاينده و فريدپور بودند صورت مي‌گرفت. فريدپور مدير روزنامة "مردم" بود و پاينده هم اهل اصفهان و مدير مجلة "صبا" بود. ميراشرافي هم روزنامة "آتش" را اداره مي‌كرد. همچنين در آن زمان در تهران روزنامه‌اي منتشر مي‌شد به‌نام "شلاق" كه آقاي محسن بگدلي صاحب امتياز آن بود. روزنامة ديگري هم به‌نام "عدالت" منتشر مي‌شد كه بيوك صابر صاحب امتياز آن بود و از دوستان بسيار نزديك جمال امامي بود و همواره نظرات جمال امامي و نيروهاي لمپن را منتشر مي‌كرد. آنها تهمت مي‌زدند كه ايشان (دكترفاطمي) در مدرسة امريكايي‌هاي اصفهان غسل تعميد داده شده و به‌هيچ‌وجه موازين مذهبي و اخلاقي را رعايت نمي‌كند! با محمد مسعود حشر و نشر داشته و در جلسات خوشگذراني با او شركت مي‌كند! تحصيلاتش را در فرانسه گذرانده است و هيچ‌گونه آگاهي نسبت به مسائل ايران ندارد. بالطبع عده‌اي هم كه در اطراف دكترمصدق بودند ـ غير از حسين مكّي كه به دكترفاطمي علاقه داشت و دكترفاطمي هم به او علاقه‌مند بود ـ و عناصر ديگري كه در احزاب سياسي آن روز بودند, به‌دليل ناآشنايي با دكترفاطمي شروع به مخالفت كردند. هرچه مخالفت‌ها بيشتر مي‌شد, اعتقاد دكترمصدق به دكترفاطمي بيشتر مي‌شد. به خاطر دارم كه در همان تاريخ, روزنامه‌نگاران  نامه‌اي نوشتند و بيوگرافي دكترفاطمي را تجزيه‌وتحليل كردند. در آن بيوگرافي, دكترفاطمي را به‌عنوان عامل سرسپردة انگليس معرفي كردند. بعدها دكترمصدق در يكي از نطق‌هايش يا در پاسخ به يك پرسش گفته بود: "اگر هم آن‌طور كه شما مي‌گوييد او عامل و سرسپرده باشد, همان‌طور كه خودتان توبه كرديد, ايشان هم توبه كرده است و از نظر من "حرّي" است كه مي‌تواند از هر حيث موجّه باشد." البته اين مطلب دال بر اين نيست كه دكترمصدق قبول كرده باشد كه دكترفاطمي داراي اين ويژگي‌ها بوده‌اند, بلكه دكترمصدق اين مسئله را به اين دليل مطرح مي‌كرد كه مخالفان از زدن اين اتهامات به دكترفاطمي دست بردارند                                                                               .

  احزابي كه در آن زمان بودند ازجمله: حزب مردم ايران,‌ مجمع مسلمانان مجاهد و حزب زحمتكشان ملت ايران و حزب ايران به‌هيچ‌وجه اين انتخاب را تأييد نكردند و درمقابل آن موضع‌ گرفتند. از ارادتمندان دكترفاطمي ـ كه در رأس آنها دكترسعيد فاطمي خواهرزادة ايشان بود و در حال حاضر نيز در قيد حيات است ـ شاعر معروفي بود به‌نام رقابي با تخلّص "هاله". وي بعد از انقلاب هم به ايران آمد و مدّتي در دانشكدة ادبيات تدريس مي‌كرد و چند سال پيش فوت شد. حقيقتي كه شايد كمتر كسي بداند اين است كه شعر "مرا ببوس" كه بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 از راديو و تلويزيون پخش مي‌شد و خيلي از ماركسيست‌ها هم تبليغ كرده بودند كه اين شعر را سرهنگ مبشري گفته است, در اصل چنين نبوده و هاله اين شعر را گفته بود, اما چون نمي‌خواست دچار مشكل شود, آن را آشكار نكرده بود. بعد هم يكي از خوانندگان خوب به‌نام گل‌نراقي آن را خوانده بود. بعدها نيروهايي كه علاقه‌مند به نهضت‌ملي ايران بودند و تا آن تاريخ در احزاب نبودند, در كنار دكترفاطمي, "سربازان نهضت‌ملي ايران" را تشكيل دادند.

(اين توافق و ائتلاف در چه زماني صورت گرفت؟

(حدود شش ـ هفت‌ماه بيشتر از روي كارآمدن دولت دكترمصدق نگذشته بود كه "سربازان نهضت‌ملي ايران" را در ميدان بهارستان (پاساژ شركت روزي) تشكيل دادند, ولي در عين حال, حالت تحزّبي كه در حزب ايران و ديگر احزاب بود وجود نداشت. در آن‌ زمان حزب توده نقش بسيار بدي بازي كرد و اگر روزنامه‌هاي آن زمان را بخوانيد, مي‌بينيد كه به‌شدت به دكترمصدق حمله مي‌كردند و به او اتهام امريكايي بودن مي‌زدند؛ كه يكي از دلايلش نيز انتخاب دكترفاطمي بود. ولي اعتقاد دكترمصدق به دكترفاطمي آنچنان قوي بود كه حدي بر آن مترتب نبود. بعدها در پيام تسليتي كه مرحوم آيت‌الله حاج‌سيدرضا زنجاني بعد از شهيدشدن دكترفاطمي براي دكترمصدق فرستادند ـ البته اين موضوع بعد از سه‌سال محكوميتي بود كه آقاي دكترمصدق در زندان كشيده بود و به احمدآباد آمده بود ـ اين نامه را به من دادند تا خدمت آقاي دكترمصدق ببرم. من به‌عنوان شخصي كه جزو زارعين دهات اطراف "آق‌بلاغ" و "حسن‌آباد كتول" و دهات اطراف احمدآباد وانمود مي‌شد, به آنجا ‌رفتم و اين نامه را به شادروان دكترمصدق رساندم. طبق قرار قبلي كه مرحوم حاج‌سيدرضا زنجاني با شادروان مهندس احمدمصدق مي‌گذاشت, من نامه را در باغ انگوري كه در جنوب قلعة ‌احمدآباد بود و دكترمصدق براي قدم‌زدن به آنجا تشريف مي‌آوردند به ايشان مي‌دادم. تا فردا صبح در ده بعدي ساكن بودم و مجدداً ‌مي‌آمدم و پاسخ را مي‌گرفتم. بعد از اين كه نامه‌اي را كه آقاي حاج‌سيدرضا زنجاني داده بودند به آقاي دكترمصدق دادم. آقاي مصدق پاسخ نامه را دربسته به من داد و فرمود خدمت ايشان سلام برسانيد. سپس من نامه را نزد آقاي زنجاني بردم و ايشان گفت: "شاه‌حسيني آن را برايت مي‌خوانم." دكترمصدق خطاب به آيت‌الله زنجاني تجليلي از دكترفاطمي كرده بود كه حدي بر آن مترتب نبود و او را به حرّ تشبيه كرده بود و اين‌كه او حرّي بود آزادانديش, آزاده‌فكر و علاوه بر اين‌, كسي بود كه تا آخرين لحظات زندگي‌اش دست از تفكّر من برنداشت.

   دكترفاطمي قبل از بازداشت, در مخفي‌گاه خطاب به نهضت‌مقاومت ملّي و آيت‌الله زنجاني نامه‌اي نوشته بود و در آن پيشنهاد كرده بود كه اگر آقاي دكترمصدق اجازه بدهد ـ در شرايطي كه هم دكترمصدق و هم حاج‌سيدرضا زنجاني در زندان است ـ چون من به دكترمصدق دسترسي ندارم, شما از ايشان سؤال بفرماييد تا اگر آمادگي دارند در اينجا مطالبي در مورد شخصيت دكترمصدق و دفاعيات ايشان حاضر كنم و براي شما بفرستم تا در ادامه  روزنامة "باختر امروز" منتشر كنيد.

  آقاي زنجاني در نامة اخيرش به‌ دكترمصدق به اين موضوع اشاره كرده بود كه "آقا, اين مردي بود ـ اشاره به دكترفاطمي ـ كه در هيچ‌شرايطي دست از آن ارادة قوي و تفكّر آزادانديش خودش برنداشت" و حتي بعد از آن تاريخ من مطلبي از ايشان نشنيدم تا اين‌كه روزي حاج‌سيدرضا زنجاني به من فرمودند كه "آيا مي‌داني اين سيد (دكترفاطمي) چه اندازه بزرگوار بود؟" اين مطلبي كه مي‌گويم مربوط به پنج ـ شش سال بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 است كه گاهي حسين مكّي به منزل آقاي زنجاني مي‌رفت. حسين مكّي براي آقاي زنجاني تعريف كرده بود كه اشرف‌پهلوي در زمان دكترمصدق بسياري از ما را مي‌خواست و مي‌پذيرفت و تشويق و تهييج مي‌كرد كه نسبت به دكترمصدق, عواطف و علايقي نداشته باشيم. ازجمله فاطمي را به دفعات خواسته بود. مكّي به آقاي زنجاني گفته بود مقاومتي كه دكترفاطمي كرده بود و مطالبي را كه به اشرف‌پهلوي گفته بود از ياد ما نخواهد رفت, ولي متأسفانه هيچ‌كدام از ما شجاعت و شهامت او را نداشتيم كه مقابل اشرف‌پهلوي به اين شكل مقاومت كنيم و وقتي اشرف اسم دكترمصدق را مي‌آورد, دكترفاطمي مي‌گفت: "مصدق كبير", اين لغت "كبير" را اضافه مي‌كرد و مي‌گفت: "بفرماييد مصدق كبير كه به ايران, ايرانيت و حتي به سلطنت و مشروطة شما آبرو داد و بقاي سلطنت شما و برادر شما در اين است كه حرف‌هاي دكترمصدق را بشنويد. اگر بشنويد سلطنت شما دوام و بقايي پيدا مي‌كند و يقين داشته باشيد از بين رفتن شما با نشنيدن سخنان او يكسان است." به اين جهت بسيار مورد كينة شاه و اشرف بود, چرا كه شاه آن‌طور كه در گذشته مي‌گفتند از دو اسم بسيار منزجر بود. يكي "مصدق" بود و به‌هيچ‌وجه حاضر نبود اصلاً اسم دكترمصدق را بشنود و در كادر نظامي هم از "سپهبد جم" بسيار ناراحت بود. در آستانة انقلاب هم كه عموم آقايان را براي گفت‌وشنود و همكاري به آنجا مي‌بردند, آقايان دكترسنجابي, دكترصديقي و دكتربختيار, هر سه مي‌گفتند كه شاه مي‌گفت "جم در ارتش نباشد." البته نه اين‌كه بخواهم تعريفي از جم كرده باشم, اما اين دو خيلي مورد كينة شاه بودند. قطعاً اگر به تاريخ مراجعه كنيد, مي‌بينيد در آخرين 28 مردادي كه شاه در ايران بود و معمولاً آقايان براي تبريك خدمت اعليحضرت مي‌رفتند, وقتي معمّرين و رجال گذشته خدمت شاه شرفياب مي‌شدند, به‌دليل اين‌كه مي‌خواستند بدانند شاه خوشش مي‌آيد يا نه, يكي از سناتورهاي انتصابي به‌نام حاج‌عزالملك اردلان به اعليحضرت گفته بود: "من هر موقع كه به شكار مي‌روم, يك تير هم طرف احمدآباد مي‌اندازم كه آن تير شايد به دشمن شما كه ممكن است در بيابان باشد بخورد." آنها براي خوشايند شاه اين حرف‌ها را مي‌زدند. زيرا او خيلي كينه‌توز بود. اين مطلب را حتي خودِ ساقي به من گفت كه بعد از دستگيري دكترفاطمي و پيش‌آمدن آن مسائل خاص ـ چون او در لشكر دو زرهي بود و اوايل هم ساقي رئيس زندان‌ها نبود ـ ساقي, زندانبان قزل‌قلعه, از قول ديگران تعريف مي‌كرد كه دكترفاطمي آنچنان ابراز قدرت كرده بود كه در لحظه‌اي كه او را روي برانكارد گذاشته بودند تا داخل آمبولانس ببرند مي‌گفت: "سربازها, نظامي‌ها توجه داشته باشيد ما در راه ‌آزادي و اعتلاي ايران جانمان را از دست مي‌دهيم. اين جان براي شما نيز ارزشمند است و شما هم كوشش كنيد كه زير بار ديكتاتوري و خودسري نرويد. خانوادة پهلوي خانواده‌اي هستند كه تافتة جدابافته از ملت ايران هستند و اين تافته در انگلستان بافته شده و اينها نان, آب و گوشتي كه فراهم كرده‌اند همه نشئت گرفته از سرمايه‌گذاري انگلستان است و از اربابشان جدا نيستند, اگر خواستيد ايران به استقلال برسد, بايد در ايران حكومت مردمي باشد." متأسفانه اينها تشخيص ندادند و به حكومت مردمي دكترمصدق و افكار مردم بزرگ‌ترين لطمه را زدند. مكاتباتي كه دكترفاطمي با مرحوم حاج‌سيدرضا زنجاني كرد, بسيار جالب و خواندني است. مرحوم حاج‌سيدرضا زنجاني را به اين دليل كه شخص اول و بنيانگذار نهضت‌ مقاومت ملي بود و به صرف اين‌كه مسائل بعد از 28 مرداد,‌ تعطيل بازار, مجالس و محافل را مطرح مي‌كرد, به زندان بردند. همچنين اعلاميه‌اي را شخصاً خود آقاي حاج‌سيدرضا زنجاني امضا كرده بود و در آن از مردم خواسته بود در مقابل محاكمات دكترمصدق بازار را تعطيل كنند و اين اعلاميه به دست سپهبد بختيار رسيده بود و او هم دستور دستگيري زنجاني را داده بود. سپهبد بختيار تا آقاي زنجاني را مي‌بيند اعلاميه را به ايشان مي‌دهد و مي‌گويد كه "اين اعلاميه را شما داده‌ايد؟" ايشان مي‌گويند: "بله" بختيار مي‌پرسد كه "براي چه داده‌ايد؟" و آقاي زنجاني پاسخ مي‌دهند كه "فضولي‌اش به شما نيامده." وقتي بختيار علّت را مي‌پرسد, آقاي زنجاني پاسخ مي‌دهد: "من مجتهدم و اجتهادم حكم مي‌كند كه اين نظر را بدهم و تشخيص من اين است. شما منافع مردم را تشخيص نمي‌دهيد." اين موضوع را خود آقاي زنجاني شخصاً به من فرمودند. زنجاني را به زندان لشكر دو زرهي و به سلول انفرادي بردند, وي تصادفاً متوجه مي‌شود كه خانمي به آنجا مي‌آيد و اين طرف و آن طرف مي‌رود, آقاي زنجاني به آن خانم مي‌گويد: "براي من چاي بياور" و بعد از او مي‌پرسد: "اينجا چه مي‌كني؟" آن خانم مي‌گويد: "من اينجا از آقايي پرستاري مي‌كنم." آقاي زنجاني متوجه مي‌شود كه دكترفاطمي در مجاورت ايشان است. آقاي زنجاني در بدو امر شروع به مكاتبه با ايشان روي كاغذ سيگار كرد. آقاي زنجاني در نامه‌اش نوشت: "آقاي دكتر من اينجا هستم, چنانچه مطلب و نيازي داشتيد به من بگوييد." دكترفاطمي در پاسخ نامه گفته بود: "من نياز به چيزي ندارم و دست از حمايت آقاي دكترمصدق هم برنمي‌دارم و دوست دارم بدانم كه شايگان و رضوي چه مي‌كنند و چه حرف‌هايي زده‌اند, ولي بر اعتقاد خود استوارم. من هيچ پولي همراه ندارم, اگر توانستيد مبلغي پول برايم بفرستيد." آقاي زنجاني مبلغي را ـ كه به خاطر ندارم چقدر بوده است ـ در اختيار آن خانم گذاشته بود و او آن را در اختيار دكترفاطمي گذاشت. اين ارتباط موجب شد بعد از اين‌كه مرحوم زنجاني از زندان آزاد شد و بيرون آمد, دكترفاطمي با او مكاتباتي داشته باشد. اين مسئله با دوران انتخابات هجدهم تهران همزمان بود و نهضت‌ مقاومت ملي هم در انتخابات شركت كرد. انتخابات مجلس سنا با مجلس شورا همزمان شده بود. انتخابات مجلس سنا شرايط خاصي داشت و با شرايط مجلس شورا متفاوت بود. در انتخابات مجلس سنا, كانديداها بايد حتماً وزير, استاندار, سناتور, رئيس ديوان‌عالي كشور و سفيركبير و يا چند دوره وكيل مجلس و يا وكيل پاية يك دادگستري باشند تا حق شركت در انتخابات به آنها داده شود. دكترمصدق, مجلس سنا را منحل كرده بود و اعتقادي به آن نداشت. اگرچه از نظر قانوني از مجلس سنا رأي اعتماد گرفته بود, ولي روزي كه به قدرت رسيد آن را منحل كرد. وي مي‌گفت: "مجلس ]سنا[ شاهانه است و  به‌هيچ‌وجه مورد تأييد ما نمي‌تواند قرار بگيرد."

 در اولين دورة مجلس سنا كه در تهران برگزار شد, دكترمصدق جزو هفتاد‌وپنج نفري انتخاب شد كه بايد پانزده‌نفر از اعضاي مجلس سنا را از بين اين هفتادوپنج‌نفر انتخاب مي‌كردند. يادم هست كه آن روز در تهران غوغايي به‌پا شده بود. فرمانداري تهران در ميدان ارك بود. قرار بود اين هفتادوپنج‌نفر بروند و پانزده نفر تهران را انتخاب كنند. در آن شرايط ما را هم خبر كردند. ما به جلوي بازار رفتيم و از آنجا به جلوي فرمانداري تهران در ميدان ارك رفتيم. در آن‌موقع ديديم كه دكترمصدق, عصا به‌دست از ماشينش پياده شد و در حالي‌كه دكترفاطمي زير بغلش را گرفته بود, به داخل فرمانداري رفتند. ما شعارهايي داديم و پليس آمد و ما را متفرق كرد. شب متوجه شديم كه دكترمصدق پاكتي به فرماندار تهران داده و گفته است كه من خواهش مي‌كنم بعد از اخذ رأي و قرائت آرا, اين پاكت را باز كنيد و بخوانيد. فرماندار هم قبول كرده بود. وقتي پس از اخذ رأي و قرائت آرا پاكت را باز كردند و خواندند, متوجه شدند  همان پانزده نفري كه پيش از اين دكترمصدق در پاكت نوشته بود انتخاب شده‌اند. دكترمصدق هم در مجلس فرياد زد: "اين پانزده‌نفر به اين دليل انتخاب شدند كه اعليحضرت دستور دادند تا به‌وسيلة آقاي سيدجلال‌ تهراني بين آقايان اسامي توزيع شود تا بدانند كه اعليحضرت تمايل دارند كه اين آقايان انتخاب بشوند. اين پانزده‌نفر را كه شاه دستور داده انتخاب شوند, پانزده‌نفر را هم خودش رسماً انتخاب مي‌كند, درنتيجه اين مجلس, مجلس سلطنتي است, نه مجلس ملي و از اين جهت نمي‌تواند مورد تأييد من قرار بگيرد."

  همان زمان روزنامة باختر امروز كه تازه منتشر شده بود, اين موضوع را تيتر كرده بود و در تهران خيلي سروصدا راه انداخت. همين حركات موجب شد كه در انتخابات مجلس شورا, يك حركت نيمه‌ملي در ايران شكل بگيرد. از اين جهت دكترمصدق مجلس سنا را منحل كرد, ولي سرانجام در مجلس سناي آخر دكترمصدق رأي تمايل گرفت. آن روز كه دكترفاطمي زير بغل دكترمصدق را گرفت و آورد مي‌تواند نشان‌دهندة اين امر باشد كه دكترفاطمي حتي در انديشه‌هاي دكترمصدق هم مؤثر بود. نهضت مقاومت ملي اسامي كانديداهاي دورة هجدهم مجلس شورا و سنا را معرفي كرد و اسم آقاي دكترفاطمي ـ كه وزيرخارجه و معاون نخست‌وزير قبل از كودتا بود ـ در فهرست نامزدهاي خودش به‌عنوان دوازده‌نفر از مجلس شورا از تهران و هفتادوپنج‌نفر تهران در مجلس سنا معرفي نكرد. آن‌موقع در كميتة نهضت مقاومت ملي كساني بودند كه در آستانة انتخاب آقاي دكترفاطمي هم براي معاونت مخالفت مي‌كردند و اشخاصي هم بودند كه بسياري از مسائل روي آنها اثر گذاشته بود و درنتيجه آنها هم در كميتة نهضت مقاومت ملي مخالفت كرده بودند و شخصيت دكترفاطمي را به‌دليل مطالبي كه در روز 26مرداد گفته بود زير سؤال برده بودند و مطرح مي‌كردند كه نبايد چنين كسي را به‌عنوان كانديدا معرفي كنيم. اين خبر به گوش دكترفاطمي رسيد. دكترفاطمي يادداشتي بسيار دلسوزانه به ‌آقاي زنجاني داده بود با اين عنوان كه "چه شد آقايان چنين كم‌لطفي‌اي كردند؟" آقاي زنجاني از طريق همان پيك به دكترفاطمي پاسخ مي‌دهد: "اشتباهي شده بود و بعد از رأي‌گيري متوجه شدند كه دچار اشتباه شدند و شما ان‌شاء‌الله خواهيد بخشيد. شما سيدبزرگواري هستيد و مورد غبطة بسياري قرار داريد و اين امر ناشي از همين غبطه‌هايي است كه نسبت به شما وجود دارد."

(چه كساني با نامزدشدن دكترفاطمي مخالفت كردند؟ آيا شما در آن جلسه حضور داشتيد؟ آقاي زنجاني مطرح كرده است كه نرم‌ترين مخالفت با دكترفاطمي, مخالفت مرحوم بازرگان بود. دكتربختيار هم در آن جلسه خيلي تند صحبت كرده بود.

(در آن روزها افكارعمومي تا اندازه‌اي نسبت به دكترفاطمي مشكوك بود, درنتيجه در بدو امر نام ايشان را خط زدند, ولي بعد پشيمان شده بودند و مكاتبه‌اي هم كه آقاي حاج‌سيدرضا زنجاني با او كرد, تقريباً حالتي از عذرخواهي و شرمندگي داشت. به همين دليل از آن تاريخ به بعد آقاي دكترفاطمي همسر, فرزند و زندگي‌اش را به حاج‌سيدرضا زنجاني سپرد و شايد كمتر كسي اين را بداند كه ايشان تا هنگام مرگ براي كمك خرج پسر دكترفاطمي هرماهه مقاديري پول به خواهر آقاي دكترفاطمي (مادر دكتر سعيد فاطمي) مي‌داد تا در اختيار همسر ايشان, خانم پريوش سطوتي ـ كه دختر يك سرتيپ بازنشسته بود ـ بگذارد. اين كار بعضي مواقع توسط من و بعضي مواقع توسط خواهر دكترفاطمي انجام مي‌شد. آقاي زنجاني حتي به مرحوم آيت‌‌الله حاج‌سيد ابوالفضل زنجاني برادر بزرگ خود هم سفارش كرده بود و مرحوم سيدابوالفضل هم حدود يك‌سال اين كار را انجام مي‌داد. آقاي زنجاني مي‌گفت: "اين پسر ـ اشاره به پسر دكترفاطمي ـ نور چشم ماست, او را اداره كنيد."  ايشان معتقد بود كه او بايد به‌دنبال تفكر پدرش برود.

  شخصيت دكترفاطمي شخصيتي استثنايي در تاريخ نهضت ملي ايران است. دكترمصدق مي‌گفت:  "ايشان شخصيت منحصر به فردي بود كه من در ايران بعد از مشروطيت تا به حال چنين كسي را با چنين اطلاعاتي كه اين‌گونه در راه اعتلاي ايران فداكاري كند نديده بودم و از اين جهت, ايشان نزد من قابل احترام است." دكترمصدق در نامه‌اي كه به آقاي زنجاني نوشتند, مطرح كردند: "تاريخ حتماً اسم او را زنده نگه خواهد داشت؛ چرا كه او مي‌تواند آموزش‌دهندة همة وطن‌دوستان باشد و من درمقابل تمام بي‌حرمتي‌ها و كج‌انديشي‌هايي كه ديگران نسبت به او داشتند, از طرف مردم از ايشان عذرخواهي مي‌كنم."

(اين نامه‌ ها در جايي چاپ نشده است؟

(اينها در حدود هفتادنامه است. نامه‌هايي كه مربوط به دكترمصدق و حاج‌سيدرضا زنجاني است  درجايي منتشر نشده است. رسانندة بعضي از اين نامه‌ها خود من بودم, بعضي را هم مرحوم زنجاني برايم خوانده بود. دكترفاطمي چهره‌اي بود كه نحوة روزنامه‌نگاري را در اين مملكت تغيير داد. محمدمسعود نيز اين كار را انجام داد وگرنه تا آن تاريخ به‌جاي روزنامه‌نگاري, وقايع‌نگاري مي‌كردند. اگر تمام روزنامه‌هاي گذشتة مملكت را نگاه كنيد, تا پيش از فاطمي, هيچ‌كدام از روزنامه‌ها راجع به سياست روز و سياست جهاني اظهارنظر نمي‌كردند, بلكه تنها وقايع‌نگاري مي‌كردند. فاطمي و مسعود نحوة نگارش روزنامه‌ را عوض كردند و به مردم قدرت  تفكر دادند و انديشة ‌مردم را باز كردند. بايد بگويم سهم دكترفاطمي در ملي‌شدن صنعت نفت, بيشتر از همة شخصيت‌هاي سياسي ايران بوده است و به همين دليل هم بيشتر از همه به او فشار آوردند.

(به چه دليلي معتقديد كه نقش دكترفاطمي در ملّي‌شدن صنعت‌نفت از ديگران بيشتر بوده است؟

(به اين دليل كه ايشان علل بدبختي و بيچارگي ملت ايران را ريشه‌يابي كرده است. وي ريشة اين بدبختي‌ها را استعمار مي‌دانست و معتقد بود كه استعمار به‌وسيلة دربار رخنه پيدا مي‌كند. به اين جهت روبه‌روي دربار ايستاد. عامل مؤيد دربار را سياست انگلستان مي‌دانست. وي درِ سفارت انگلستان را بست. بعد از ساليان سال رابطه با انگليس را قطع كرد. شب, روزنامه‌ها نوشتند كه امروز به دليل اين‌كه هيچ‌كس در سفارت انگليس نبود, كلاغ‌ها روي درختان سفارت انگليس قارقار مي‌كردند و در آنجا آزادانه فرياد مي‌زدند و براي بدبختي دولت انگلستان و از اين‌كه بريتانياي كبير تبديل به دولت انگلستان شده گريه مي‌كردند. تنها كسي‌كه در سطح جهان توانست درمقابل سياست استعمار انگليس بايستد و مقاومت كند, دكتر فاطمي بود. در بدو امر نظر دكترمصدق قطع ارتباط با انگليس و بستن سفارت نبود, ولي وقتي مسئله به اين نحو پيش آمد و آقاي مفتاح كه سمت معاونت داشت زير بار نرفت, دكترفاطمي با قاطعيت به خانة دكترمصدق آمد و گفت كه امروز درِ سفارتخانه را مي‌بندم و اين لانة جاسوسي را تعطيل مي‌كنم. او بود كه چنين كاري كرد و هنوز ملت ايران قدر اين كار را نمي‌داند و نمي‌داند كه اين استعمار پير يعني انگلستان در تمام كارهاي ايران نقش اساسي دارد و منافع استعماري خود را تأمين مي‌كند. دكترفاطمي طبيبي بود كه درد را خوب شناخت و سياست انگلستان با كشتن او انتقام گرفت تا به جهانيان نشان دهد كه هركس با سياست انگلستان دربيفتد و مقابله كند, دچار اين بحران‌ها خواهد شد.

(زماني كه دكترفاطمي در مخفي‌گاه بود, ظاهراً توطئه‌ها و برنامه‌هايي در حال تكوين بود تا ايشان را نزد دوستانشان چهره‌اي منفي و خائن نشان دهند.

(بسياري ازجمله چپ‌ها حاضر بودند كه دكترفاطمي از مخفي‌گاه بيرون بيايد و راديو را در اختيار دكترمصدق بگذارند تا پيامي بدهد و دكترفاطمي هم بعد از دكترمصدق چنين كاري بكند, ولي دكترمصدق زير بار نرفت و از طريق حاج‌سيدرضا زنجاني اين پيام را به دكترفاطمي داد و او هم منصرف شد, چرا كه حركت, حركتي چپ بود و پيش از آن‌كه شبكة نظامي حزب‌توده لو برود, حزب‌توده مايل بود اين كار را انجام دهد, ولي اينها (دكترمصدق و دكترفاطمي) زير بار اين كار نرفتند و معتقد بودند كه خونريزي مي‌شود و مصلحت مردم ايران هم نيست.

(اين موضوع پيش از لورفتن شبكة افسران حزب‌توده بود؟

(بله, پيش از لورفتن شبكة افسران چنين برنامه‌اي تنظيم شد و به حاج‌سيدرضا زنجاني هم پيام دادند. ايشان هم اين پيام را رساند. اما دكترمصدق مخالفت كردند, چرا كه معتقد بودند ملت ايران در اثر اين ضايعه چند دسته شده و توفيقي در اين كار براي ملت ايران به‌جز خون و خونريزي حاصل نخواهد شد.

(گفته مي‌شود كه افرادي درصدد منفي نشان دادن چهرة دكتر فاطمي بودند و در نامه‌اي كه خود دكترفاطمي به نهضت مقاومت ملي مي‌دهد, از مدير مجلة فردوسي نام مي‌برد و اشاره مي‌كند كه اينها درصددند تا چهرة مرا خراب كنند. مدير مجلة فردوسي چه كسي بود؟

(شخصي به‌نام جهان بانويي, از وابستگان دربار بوده است.

(گفته مي‌شود كه وي در ظاهر طرفدار دكترمصدق هم بوده و مقاله‌هايي هم در طرفداري از ايشان مي‌نوشته است؟

(بله,‌ در ظاهر از دكترمصدق طرفداري مي‌كرد. همان‌گونه كه در حال حاضر نيز بعضي‌ مي‌گويند دكترمصدق داراي تفكر ملي بوده, ولي اطرافيانش شخصيت‌هايي بودند كه او را آلوده كردند و از اين رو به حزب ايران حمله مي‌كنند, چرا كه مسئلة دكترمصدق در سطح جهان جاافتاده است و نمي‌توانند نسبت به او انتقادي داشته باشند و به همين جهت از اطرافيانش شروع مي‌كنند و از آنها انتقاد مي‌كنند تا به اين شكل اين تفكر را در جامعه بكوبند. آنها مي‌دانند كه اگر سرشاخه‌ها را بزنند, خود اصل و تنه ديگر نيرويي ندارد. در حال حاضر هم اين‌گونه رفتار مي‌كنند و چيزي در مورد حاج‌سيدمحمود طالقاني, مهندس بازرگان و ... نمي‌گويند, ولي مطرح مي‌كنند كه اطرافيان, آنها را منحرف ‌كردند و درقالب اين موضوع و با يك برنامة تنظيم‌شده او را از شخصيت, حيثيت و نيروي داخلي مي‌اندازند. به‌عنوان مثال هاشمي حائري مدير روزنامة "اتحاد ملي" يا "طلوع" كه از وابستگان دربار هم بود, در روزنامه‌اش مي‌نوشت كه متأسفانه طرفداران و همكاران دكترمصدق بد بودند, يعني دكترمصدق را از اين همكاران جدا مي‌كرد.

 (شما قطعاً در تظاهرات 26 مرداد كه توسط هواداران دكترمصدق و مردم بعد از شكست كودتاي 25 مرداد شكل گرفت حضور داشتيد, مايليم بدانيم كه در آن روز چه گذشت و دكترفاطمي در آن روز چه مطالبي را مطرح نمودند؟

(انبوهي از مردم در آن تظاهرات شركت داشتند. مردم ديگر به هيچ‌وجه شاه را قبول نداشتند. چنانچه كسي مي‌خواست شعاري غير از ضدسلطنت بدهد, مردم نمي‌پذيرفتند. همان‌روز آقاي حاج‌محمد حسين راسخ افشار ـ كه نمايندة جامعة اصناف و بازرگانان آن روز و شخصيت بسيار ممتازي بود و همچنين از اطرافيان و حاميان سيدحسن مدرس نيز بود ـ در ميدان بهارستان بالاي بالكن دفترخانة سيدمحمد علي حجازي فرياد زد و اولين جمله‌اي كه گفت به اين مضمون بود: "شما مي‌دانيد كه امروز براي چه جمع شده‌ايد؟ امروز آمديد به ياد فرزند كسي‌كه پدرش مي‌خواست ايران را به يك عباسي به انگلستان بفروشد ـ اشاره به قرارداد وثوق‌الدوله ـ شماها در آن دوران نبوديد. يك عباسي هيچ است, ولي او مي‌خواست شرف, ناموس, مملكت, حيثيت و فرهنگ شما را بفروشد و الحمدالله پسرش از اين مملكت فرار كرد و رفت. ما حتي براي رفتن او فاتحه نمي‌خوانيم و از دكتر مصدق و دوستان او حمايت مي‌كنيم تا از اين تاريخ به بعد جهانيان بدانند كه ما مردم چه باسواد, چه بي‌سواد و چه كارگر... ـ همة اقشار مردم را مي‌گفت ـ مي‌خواهيم در يك مملكت آزاد و مستقل زندگي كنيم. خودمان تصميم بگيريم. درِ مملكتمان را هم به روي كسي نمي‌بنديم. هرچه داريم با دنيا مي‌خوريم و هرچه هم دنيا دارد, بايد با ما بخورد, ولي بايد عادلانه عمل كنيم. ما ديگر نوكر نيستيم, ارباب هم نيستيم, بلكه انسان هستيم." آخرين سخنران آقاي دكترفاطمي بود.

(بعد از راسخ افشار, سخنران چه كسي بود؟

(دكترشايگان سخنراني كرد و بعد بر سر خواندن قطعنامه بين آقاي‌كريم‌پور شيرازي و آقاي ابراهيم كريم‌آبادي اختلاف افتاد؛ چرا كه قرار بود  ابراهيم كريم‌آبادي به‌نام اصناف بخواند, ولي بعد گفتند كه كريم‌پور شيرازي بخواند و در آخر مهندس رضوي قطعنامه را خواند و پيش از خواندن قطعنامه, آقاي دكترفاطمي آمد. زماني‌كه دكترفاطمي پشت ميكروفون قرار گرفت, جمعيت در ميدان بهارستان از جا كنده شد.

(مردم اطلاع داشتند كه دكترفاطمي دستگير و سپس آزاد شده است؟

(بله, صبح راديو اعلام كرد كه اينها آزاد شدند و سپس راديو لحظه به لحظه از دكترفاطمي و اين‌كه در كنار مصدق است گزارش مي‌داد و گفته‌هاي دكترمصدق, زيرك‌زاده و... را منعكس مي‌كرد. مجلس شورا هم تشكيل شد. سرگرد مولوي, حافظ دفتر آقاسيدمحمدعلي حجازي بود. بعد مشخص شد كه مولوي هم جزو عوامل كودتا بوده است. اما در آن‌موقع مشخص نبود. چون او افسر ورزشي بود و من هم ورزشكار بودم, او را مي‌شناختم. ديدم كه جلوي راه‌پله‌هاي دفترخانه, مولوي ايستاده است و تعداد بسيار زيادي نيز ايستاده بودند. فاطمي ناهار را هم نزد آقاسيدمحمدعلي حجازي در دفترخانه خورد و آنجا استراحت كرد, حالش چندان مساعد نبود زيرا به او بسيار بي‌احترامي كرده بودند. موقعي‌كه جلوي تريبون آمد گفت: "من را بدون اين لباس, با لباس استراحتم, در شرايطي كه در روشويي بودم و سر و صورت خود را مي‌شستم تا براي آسايش بروم, نوكران استعمار انگليس كه ضربه خورده بودند, از فرصت استفاده كردند و از داخل خانه به كاخ سعدآباد محل استقرار ـ چيزي گفت كه تقريباً براي شاه توهين‌آميز بود ـ و پيشگاه نوكر استعمار بردند. ولي مردم, تفكر دكترمصدق و راهي كه او براي ملت ايران انتخاب كرده بود و با كمك خداوند متعال اين طرح را شكست داد و اكنون من در خدمت شما هستم. شاه كه نوكر استعمار بود, به اربابان خود پناه برد."

(شنيده‌ايم كه مردم در روز 26 مرداد شعار مي‌دادند كه: "ما پيرو قرآنيم, ما شاه نمي‌خواهيم."

(مردم اين شعار را از اول مي‌گفتند, يعني تقريباً از صبح روزي كه اعلام كردند شاه رفت اين حرف شروع شد كه ما ديگر شاه نمي‌خواهيم. منتها هر دسته براي خودشان شعاري مي‌دادند, ولي شعارِ دولتي نبود, شعارِ مردم بود. حتي پايين‌كشيدن مجسمه هم كار مردم بود, نه دولت. دولت به اين كارها مايل نبود و مقاومت‌هايي هم كرد, ولي مردم خواستار اين بودند كه جرثقيل بياورند و دولت هم به نتيجه نرسيد, چون چپ‌ها و حزب‌توده به‌شدّت تحريك مي‌كردند تا مجسمه‌ها را پايين بياورند و حتي كوشش كردند كه غير از پرچم ايران, پرچم‌هاي ديگري را هم در توپخانه بالا ببرند, اما مردم پاره كردند. غليان عمومي و جنبش مردمي بود و نمي‌شد جلوي آن را گرفت. هر حركتي يك واكنش پيدا مي‌كرد, درنتيجه خود مردم مجسمه‌ها را پايين آوردند و دولت دستور پايين‌آوردن مجسمه‌ها را نداد. احتمال دارد افرادي كه در داخل احزاب بودند رفته باشند و اين كار را كرده باشند, ولي اين‌گونه نبود كه رهبري حزب تصميم گرفته و دستور داده باشد كه برويد مجسمه‌ها را پايين بياورد و يا اين حرف‌ها را بزنيد. در ظرف آن دو روز اختيار دست مردم بود. تا صبح 28 مرداد, مردم شعارها را انتخاب مي‌كردند و نظر مي‌دادند.

(دكترفاطمي در سرمقاله‌هايش در باختر امروز, همواره عادت داشت كه يك آيه از قرآن يا سخني از ائمة‌اطهار بنويسد. آيا او تعليمات مذهبي خاصي ديده بود؟

(ايشان در نائين متولد شده بود و پدرش فردي متدين بود. متدينين ما ـ آنهايي‌كه كاسب بودند ـ همه‌شان در بدو امر هم كتب مذهبي را مي‌خواندند و خانه‌هايشان هم نزديك مسجد و محراب بود. پدر ايشان در نائين شخصيتي مذهبي و از علما بود. وقتي تحصيلات ابتدايي دكترفاطمي تمام شد, به اصفهان آمد و در آنجا دورة متوسطه را ديد و سپس به فرانسه رفت. ايشان ريشه مذهبي داشتند و شما مي‌دانيد كه در گذشته ريشه‌هاي مذهبي در خانواده‌ها از طريق پدرومادر سر سفره و غذا و در برخوردها, آشنايي‌ها و رفتن به جلسات مذهبي به همراه پدرومادر شكل مي‌‌گرفت. مثلاً امامزاده‌اي به‌نام امامزاده يحيي در خيابان ري تهران بود و قبرستاني در آن بود كه بيشتر آخوندهاي بزرگِ آن زمان را آنجا دفن مي‌كردند. محمدرضاشاه دستور داد آنجا را با خاك يكسان كردند و زمين فوتبال و واليبال و بسكتبال به‌نام زمين نمره شش درست كردند. فقط يك قبر كوچك باقي مانده بود. دكترفاطمي بر مبناي اعتقادات و انگيزه‌هاي مذهبي‌‌اش, دستور داد امامزاده را دوباره بازسازي كردند, بازاري‌ها را خبر كردند و در آنجا يك سالن نماز و مسجد بسيار خوبي درست كردند.

   در آلمان مسجدي است به‌نام مسجد هامبورگ كه ايراني‌ها در زمان وزارت امورخارجة دكترفاطمي ساخته‌اند. جمع‌آوري پول براي ساخت اين مسجد, در زمان مرجعيت آقاي بروجردي بود. حاج ميرزا علي كاشاني, آقاي دستمالچي و آ‌قاي كازروني تجّاري بودند كه در هامبورگ بودند و آقاي دكترفاطمي نيز جلسه‌اي در هامبورگ تشكيل داد و براي ساختن آن مسجد سرمايه‌گذاري كردند و دولت هم در اين زمينه كمك كرد. همچنين نامه‌اي هم به آيت‌الله بروجردي نوشت و ايشان هم اين حركت را تأييد و نماينده‌اي اعزام كرد. به ياد دارم در آن زمان ده يا صدهزارتومان در اين زمينه هزينه شد. حاج‌سيدرضا زنجاني نيز در ساختن اين مسجد نقش داشت, زيرا مكاتباتش در اين مورد با آقاي بروجردي از طريق حاج‌سيدرضا زنجاني يا مرحوم حاج‌شيخ مرتضي حائري بود و آن پول را هم آن آقايان حواله كردند.

  دكترسيدحسين فاطمي در يك خانوادة مذهبي كه ريشه و اعتقادات مذهبي داشت, بزرگ شده بود و مانند آقايان مهندس بازرگان و زيرك‌زاده در فرانسه درس خوانده بود. ايشان علي‌رغم تحصيل در يك محيط غربي, موازين ديني و مسائل اعتقادي را رعايت مي‌كردند و تحصيل در فرانسه موجب دوري ايشان از دينداري و ريشه‌هاي اعتقادي نشد. به همين دليل توده‌هاي مردم نسبت به دكترفاطمي و همچنين حسين مكّي اعتقاد عميق‌تري داشتند, چرا كه آنها داراي ريشه‌هاي مذهبي‌ قوي‌تري نسبت به آقاي دكتربقايي بودند.

(شما قطعاً در روز دفن دكترفاطمي در ابن‌بابويه حضور داشته‌ايد. مي‌گويند خواهر ايشان ـ خانم سلطنت  فاطمي ـ در آنجا خطبة حضرت زينب‌(س) را به زبان عربي از حفظ خوانده است.

(اين موضوع مربوط به روز دفن ايشان نيست, بلكه مربوط به شب هفت است, چون در آن زمان نهضت مقاومت ملي تشكيل شده بود. طبق دستور, تعداد بسيار زيادي از ما جلوي درِ ابن‌بابويه ايستاده بوديم, سرگرد مولوي كه در آن زمان درجة سرهنگي گرفته بود, با تعدادي نظامي ايستاده و درِ چوبي را بسته بودند و اطراف هم در محاصره بود. خواهر دكترفاطمي و ‌آقاي سعيدفاطمي خواهرزادة دكترفاطمي نيز بودند. ما در حدود پانصدنفر بيشتر نبوديم و تك‌تك آمديم. پليس بسيار مزاحمت ايجاد مي‌كرد. مشهدي اسماعيل كريم‌آبادي, رئيس اتحادية صنف قهوه‌چي و حاج‌آقاعلي قهوه‌چي كه از علاقه‌مندان به نهضت‌ملي و از معتقدين به تفكر دكترمصدق بودند را به كميتة نهضت مقاومت ملي از طريق مرحوم ابراهيم كريم‌آبادي دعوت كرد, هر دو آمدند. آنها جلوي جمعيت آمدند و داخل ابن‌بابويه رفتند. البته قصدمان اين بود كه اين دونفر جلو بروند و ما كم‌كم از پشت سر وارد شويم تا ببينيم واكنش چيست. مشهدي‌اسماعيل كريم‌آبادي درحالي كه عباي زردي بر دوشش بود و حاج‌علي قهوه‌چي هم با يك عباي زرد و عرق‌چين جلو آمدند تا اين‌كه مأمورين گفتند ورود به ابن‌بابويه قدغن است. مشهدي‌اسماعيل كريم‌آبادي گفت: "چه چيزي قدغن است؟ براي چه قدغن است؟ من مي‌خواهم بروم براي يك بچه سيدي فاتحه بخوانم. شب هفتش است. شما بي‌دين‌ها, شما لامذهب‌ها..." و بلندبلند شروع به اعتراض كرد. حاج‌آقاعلي هم پشت سر ايشان شروع به اعتراض كرد و ما هم پشت‌سرشان فشار آورديم تا در باز شد و مستقيم به سر خاك رفتيم. خواهردكترفاطمي روي قبر برادرش افتاد و شروع به گفتن مطالبي كرد و مشغول خواندن خطبة حضرت زينب شد و هيجان بسياري در آنجا ايجاد شد. به محض اين‌كه سعيد فاطمي خواست صحبت كند, ممانعت كردند. جواني دو شاخه گل روي قبر گذاشت و گفت: "من چيزي ندارم. اينها كه اين طرف خوابيده‌اند ـ اشاره كرد به آرامگاه شهداي سي‌تيرـ اول جان داده‌اند و تو به آنها متصل هستي. خدا به حق جده‌ات زهرا(س) تو و اينها را بيامرزد و خدا ـ ان‌شاء‌الله ـ ريشة آنهايي كه اين فضا را براي ما ايجاد كرده‌اند بِكَند." بعد گفتند كه دسته‌جمعي بيرون بياييم. تنظيم‌كنندة اين برنامه, كميتة نهضت‌مقاومت ملي به‌رهبري مرحوم حاج‌سيدرضا زنجاني بود. ايشان كوشش بسياري كرد تا از كشتن دكترفاطمي جلوگيري كند. به همين منظور نيز اشخاصي را به قم نزد آقايان و مراجع فرستاد, ولي يكي از مراجع تقليد گفته بود: "به آقاي زنجاني بگوييد كه او (دكترفاطمي) پنجه در پنجة انگلستان انداخته است و به اين دليل اينها به‌هيچ‌وجه حاضر نيستند كاري انجام بدهند و من براي شما متأسفم." و پيغام داده بود اگر مشكل مالي باشد, حاضرم كمك مالي بكنم كه آنها پاسخ منفي دادند. براي اين‌كه از كشتن فاطمي جلوگيري شود, اقدامات زيادي شد. بسياري ازجمله قائم‌مقام, رفيع, صدرالاشراف و مراجع تلاش كردند, ولي همان‌طور كه اشاره كردم, انگلستان كينة شديدي نسبت به دكترفاطمي داشت؛ چرا كه وي درِ سفارت انگليس را بست. اين صحيح است كه دكترمصدق رهبري اين كار را برعهده داشت, ولي پيشنهاددهندة اصلي دكترفاطمي بود و دكترمصدق آن را به ثمر رساند.

(آقاي نصرت‌الله خازني در گفت‌وگو با ياس‌نو گفته‌اند هنگامي كه ايشان را با برانكارد مي‌بردند, ايشان تب شديدي داشت و ناچار يك ملحفه روي او انداختند و همان‌جا روي برانكارد به ايشان تيراندازي كرده و وي را به شهادت رسانيدند.

(آنچه بعدها آقاي زنجاني به ما مي‌گفتند اين‌گونه بود كه نتوانستند ايشان را به تير چوبي اعدام ببندند. حالا اين‌كه دقيقاً چگونه به ايشان تيراندازي كردند, من اطلاعي ندارم. آن خانم پرستار بعدها به ‌آقاي زنجاني گفته بود كه دكترفاطمي در حالت اغما بوده است. آن خانم پيكي بود كه كاغذها را به آقاي زنجاني مي‌داد و وقتي مطالب لورفته بود, آقاي زنجاني كاغذها را نزد آقاي حجت‌الاسلام مشكوري امام جماعت قلهك و از اعضاي هيئت علميه گذاشته بود. در آخرين كاغذ, دكترفاطمي نوشته‌ بود كه "مرگ من قطعي‌شده و شما ديگر از من يادداشتي نخواهيد ديد. اين آخرين يادداشت من است و اميدوارم راهي را كه انتخاب كرده‌ام, بتوانم تا آخرين لحظه با همان تفكر و نگرش, جان به جان آفرين تسليم كنم" و در آخرين جمله‌اش خطاب به آقاي زنجاني نوشته است كه التماس دعا دارم, مرا دعا كنيد.

(آقاي زنجاني در گفت‌وگو با آقاي صدرحاج‌سيدجوادي گفته‌اند كه گوجه‌فرنگي‌هايي را كه برايشان از بيرون ‌آورده بودند به آن خانم پرستار مي‌دهند تا براي دكترفاطمي ببرد, ولي او مي‌گويد كه آن بندة خدا اصلاً نمي‌تواند چيزي بخورد. حتي گفته مي‌شود چون حال ايشان بد بوده است, به عمد درِ سلولش را مي‌بستند كه عرق شديدي كند و بعد ناگهان در را بازمي‌گذاشتند تا در معرض سرما قرار بگيرند و از اين رو هميشه در حال تب و لرز بود.

 

(درمجموع دكترفاطمي نمي‌توانست با آن ناراحتي‌هايي كه برايش ايجاد كرده بودند و آن ضرباتي كه به او زده بودند ـ يك‌بار بر سر مزار محمدمسعود, يك‌بار مقابل شهرباني و يك‌بار ديگر در زندان ـ حال مساعدي داشته باشد. انسان سالم هم در زندان دچار بحران و ناراحتي مي‌شود. جراحي‌هاي عميقي  روي دكترفاطمي صورت گرفته بود و بعد از آن هم دوباره مضروب شده و بعد هم به زندان افتاده بود. درنتيجه مسلماً در حالت تب و مريضي بوده است.

(گفته مي‌شود شاه به دكترفاطمي گفته بود: "من به تو پيشنهاد مي‌كنم كه نخست‌وزير بشوي و مصدق برود استراحت كند." گويا چهار ساعت با او صحبت داشته است. شاه به او مي‌گويد كه خواهش مي‌كنم اينها را به مصدق نگوييد. فاطمي همان‌جا مي‌گويد كه من همه‌چيز را مي‌گويم و براي مصدق تعريف مي‌كند. شاه هم از اين‌ جهت كه فاطمي تمام نيات دروني‌اش را به مصدق انتقال داد, از او كينه به دل ‌گرفت. آيا شما از جزييات اين ماجرا و ديدار اطلاعي داريد؟

(من اطلاعات زيادي در اين مورد ندارم. آنچه مي‌دانم از مرحوم زنجاني شنيده‌ام. مرحوم زنجاني نقل مي‌كرد كه در بدو امر شاه چند ديدار با آقاي دكترفاطمي داشت. يكي از ويژگي‌هاي اشرف پهلوي اين بود كه اشخاصي را دعوت  و در اين ديدارها مسائلي را مطرح مي‌كرد. وي ديدارهايي با مكي و دكترفاطمي داشته و از آنجا كه اشرف زبان فرانسه را به‌خوبي مي‌دانست, در اين ديدارها با دكترفاطمي به فرانسه صحبت مي‌كرد تا مبادا بعدها برايش مشكلاتي ايجاد شود. در اين ديدارها اشرف به دكترفاطمي پيشنهادهاي بسياري كرده بود. پيش از كودتاي بيست و هشت مرداد و بعد از سي‌تير, آقاي حائري‌زاده به منزل آقاي كريم‌آبادي آمد. در همان‌ زمان بود كه كوشش مي‌كردند يك نيروي مردمي براي رويارويي با دكترمصدق تجهيز كنند. كوشش استعمار اين بود كه از طريق مردم و پارلمان حركت دكترمصدق را متوقف و او را از كار بركنار كند و نه از طريق كودتا و براندازي كه در تاريخ باقي بماند و مردم با آن مخالفت كنند. درحال حاضر هم كه حدود پنجاه‌سال از آن دوران گذشته است, اشخاصي كه سن و سال و اطلاعاتشان در حد كافي نيست, كودتاي بيست و هشت مرداد را قيام مي‌نامند و مي‌خواهند به آن شكل مردمي بدهند, درحالي‌كه امريكا و انگليس آن را كودتا مي‌نامند, عده‌اي به‌دليل خودسري و خودخواهي متوسل به اين لغات مي‌شوند.

(روزي كه دكترفاطمي را اعدام كردند (19 آبان 1333) شما چه احساسي داشتيد؟

(شب نوزدهم آبان با زنده‌ياد داريوش فروهر در منزل آقاي زنجاني بوديم. آقاي زنجاني از طريق آقاي بهبهاني پيغام داده بودند كه سردار فاخر نزد ‌آقاي بروجردي برود. قرار بود خبرش را آن روز بياورند. آخر شب بود و ما نشسته بوديم كه سردار فاخر به منزل آقاي زنجاني آمد و گفت كه متأسفانه آ‌قاي بروجردي فرموده‌اند: "دكترفاطمي پنجه در پنجة انگلستان انداخته و امكان اين‌كه كاري برايش بكنيم به‌هيچ‌وجه نيست و نمي‌دانم چه كنم. ولي هر چه هست خيلي‌ها به من گفته‌اند و ايشان سيد بزرگواري است." البته ما باز نااميد نبوديم و گفتيم شايد بتوان كاري كرد. ولي آقاي زنجاني نااميد شده بود. صبح خيلي زود آقاي زنجاني تلفن كرد و به ما گفت كه بياييد. ما با مرحوم فروهر و جهانگير عظيما ـ از دوستان آقاي فروهرـ رفتيم. به‌هيچ‌وجه اخم آقاي زنجاني باز نمي‌شد. ايشان به منزل خواهر دكترفاطمي تلفن كرد, اما آنها خانه نبودند. به محض اين‌كه مشاهده كرد كه اينها خانه نيستند, متوجه شد كه مسئلة خاصي پيش آمده است. ايشان به ما گفت شما اينجا باشيد تا ببينيم چه اتفاقي افتاده است. ما با آقاي عباس سميعي نشسته بوديم و يك‌ساعت بعد تلفن زنگ زد و خبر اعدام دكترفاطمي را به ما دادند و آقاي زنجاني بسيار ناراحت بود. ما مي‌خواستيم برويم و جنازه‌اش را بگيريم, اما گفتند كه هرگونه حركت تندي موجب مي‌شود كه كنترل اوضاع از دست ما خارج شود. فقط خواهر دكترفاطمي تلفن كرد. آقاي زنجاني گفت: "اگر امكان داشت, ايشان را به كنار آرامگاه شهداي سي‌تير ببريد تا به دكترمصدق نزديك باشد." در زمان دفن ايشان نيز فقط به خواهرش و يكي ـ دونفر از نزديكانش اجازه حضور دادند. مرحوم زنجاني به هركس مي‌رسيد مي‌گفت كه اين سيدبزرگواري است و در تلفن‌هاي مكرر تأكيد مي‌كرد كه نماز ليله‌الدفن يادتان نرود و حتماً برايش بخوانيد و مي‌گفت كه من يقين دارم, ايشان از شهدايي است كه در راه فكر, ‌هدف و خواسته‌‌اش شهيد شده و بسيار ارزشمند است, بعد از آن ايشان مرا به خانة دكترفاطمي فرستاد. البته درِ خانة دكترفاطمي بسته بود و كسي در آنجا نبود. مرحوم زنجاني به تيمسار سطوتي ـ پدرخانم دكترفاطمي ـ تلفن كرد و به او گفت كه ما در اختيار شما هستيم. بعد از آن تاريخ آقاي زنجاني با خانم دكترفاطمي و پدر خانم ايشان در ارتباط بود و از همين طريق به پسر دكترفاطمي كمك مي‌‌كرد.

(مراسم دفن دكترفاطمي را خود خانواده ايشان انجام دادند؟

(بله, مراسم دفن را خانواده‌اش انجام دادند. ولي بعد از آن, نهضت مقاومت ملي رسماً به صحنه آ‌مد و در مورد شهادت ايشان اعلاميه‌اي صادر كرد و از مردم خواست كه در تجليل از او و ادامة راه او كوشش كنند و مراسم شب‌ِهفت ايشان را هم نهضت مقاومت ملي اعلام كرد.

 

 سوتيترها:

 

دكترمصدق خطاب به آيت‌الله زنجاني تجليلي از دكترفاطمي كرده بود كه حدي بر آن مترتب نبود و او را به حرّ تشبيه كرده بود و اين‌كه او حرّي بود آزادانديش, آزاده‌فكر و علاوه بر اين‌, كسي بود كه تا آخرين لحظات زندگي‌اش دست از تفكّر من برنداشت

 

 

وقتي اشرف اسم دكترمصدق را مي‌آورد, دكترفاطمي مي‌گفت: "مصدق كبير", اين لغت "كبير" را اضافه مي‌كرد و مي‌گفت: "بفرماييد مصدق كبير كه به ايران, ايرانيت و حتي به سلطنت و مشروطة شما آبرو داد و بقاي سلطنت شما و برادر شما در اين است كه حرف‌هاي دكترمصدق را بشنويد. اگر بشنويد سلطنت شما دوام و بقايي پيدا مي‌كند و يقين داشته باشيد از بين رفتن شما با نشنيدن سخنان او يكسان است." به اين جهت بسيار مورد كينة شاه و اشرف بود

 

ساقي, زندانبان قزل‌قلعه, از قول ديگران تعريف مي‌كرد كه دكترفاطمي آنچنان ابراز قدرت كرده بود كه در لحظه‌اي كه او را روي برانكارد گذاشته بودند تا داخل آمبولانس ببرند مي‌گفت: "سربازها, نظامي‌ها توجه داشته باشيد ما در راه ‌آزادي و اعتلاي ايران جانمان را از دست مي‌دهيم. اين جان براي شما نيز ارزشمند است و شما هم كوشش كنيد كه زير بار ديكتاتوري و خودسري نرويد. خانوادة پهلوي خانواده‌اي هستند كه تافتة جدابافته از ملت ايران هستند و اين تافته در انگلستان بافته شده و اينها نان, آب و گوشتي كه فراهم كرده‌اند همه نشئت گرفته از سرمايه‌گذاري انگلستان است و از اربابشان جدا نيستند, اگر خواستيد ايران به استقلال برسد, بايد در ايران حكومت مردمي باشد."

 

شخصيت دكترفاطمي شخصيتي استثنايي در تاريخ نهضت ملي ايران است. دكترمصدق مي‌گفت:  "ايشان شخصيت منحصر به فردي بود كه من در ايران بعد از مشروطيت تا به حال چنين كسي را با چنين اطلاعاتي كه اين‌گونه در راه اعتلاي ايران فداكاري كند نديده بودم و از اين جهت, ايشان نزد من قابل احترام است."

 

 دكترمصدق در نامه‌اي كه به آقاي زنجاني نوشتند, مطرح كردند: "تاريخ حتماً اسم او را زنده نگه خواهد داشت؛ چرا كه او مي‌تواند آموزش‌دهندة همة وطن‌دوستان باشد و من درمقابل تمام بي‌حرمتي‌ها و كج‌انديشي‌هايي كه ديگران نسبت به او داشتند, از طرف مردم از ايشان عذرخواهي مي‌كنم."

 

دكترفاطمي چهره‌اي بود كه نحوة روزنامه‌نگاري را در اين مملكت تغيير داد. محمدمسعود نيز اين كار را انجام داد وگرنه تا آن تاريخ به‌جاي روزنامه‌نگاري, وقايع‌نگاري مي‌كردند. اگر تمام روزنامه‌هاي گذشتة مملكت را نگاه كنيد, تا پيش از فاطمي, هيچ‌كدام از روزنامه‌ها راجع به سياست روز و سياست جهاني اظهارنظر نمي‌كردند, بلكه تنها وقايع‌نگاري مي‌كردند

 

بايد بگويم سهم دكترفاطمي در ملي‌شدن صنعت نفت, بيشتر از همة شخصيت‌هاي سياسي ايران بوده است و به همين دليل هم بيشتر از همه به او فشار آوردند

دكترفاطمي طبيبي بود كه درد را خوب شناخت و سياست انگلستان با كشتن او انتقام گرفت تا به جهانيان نشان دهد كه هركس با سياست انگلستان دربيفتد و مقابله كند, دچار اين بحران‌ها خواهد شد

 

خواهردكترفاطمي روي قبر برادرش افتاد و شروع به گفتن مطالبي كرد و مشغول خواندن خطبة حضرت زينب شد و هيجان بسياري در آنجا ايجاد شد. به محض اين‌كه سعيد فاطمي خواست صحبت كند, ممانعت كردند. جواني دو شاخه گل روي قبر گذاشت و گفت: "من چيزي ندارم. اينها كه اين طرف خوابيده‌اند ـ اشاره كرد به آرامگاه شهداي سي‌تيرـ اول جان داده‌اند و تو به آنها متصل هستي. خدا به حق جده‌ات زهرا(س) تو و اينها را بيامرزد و خدا ـ ان‌شاء‌الله ـ ريشة آنهايي كه اين فضا را براي ما ايجاد كرده‌اند بِكَند."

 

در آخرين كاغذ, دكترفاطمي نوشته‌ بود كه "مرگ من قطعي‌شده و شما ديگر از من يادداشتي نخواهيد ديد. اين آخرين يادداشت من است و اميدوارم راهي را كه انتخاب كرده‌ام, بتوانم تا آخرين لحظه با همان تفكر و نگرش, جان به جان آفرين تسليم كنم" و در آخرين جمله‌اش خطاب به آقاي زنجاني نوشته است كه التماس دعا دارم, مرا دعا كنيد

 

كوشش استعمار اين بود كه از طريق مردم و پارلمان حركت دكترمصدق را متوقف و او را از كار بركنار كند و نه از طريق كودتا و براندازي كه در تاريخ باقي بماند و مردم با آن مخالفت كنند. درحال حاضر هم كه حدود پنجاه‌سال از آن دوران گذشته است, اشخاصي كه سن و سال و اطلاعاتشان در حد كافي نيست, كودتاي بيست و هشت مرداد را قيام مي‌نامند و مي‌خواهند به آن شكل مردمي بدهند, درحالي‌كه امريكا و انگليس آن را كودتا مي‌نامند, عده‌اي به‌دليل خودسري و خودخواهي متوسل به اين لغات مي‌شوند

 

 

 

1

21/7/82 ـ نمونه پنجم