بيماري اعتياد, خلأ معنوي

گفت‌وگو با آقاي فروهر. ت. (2) ­ـ20 خرداد 1382

 

«ربنا آتنا من لدنك رحمه و هيئي لنا من امرنا رشداً» (كهف: 10)

  بار پروردگارا چندين ميليون تن از هموطنان ما به بيماري خانمان‌سوز اعتياد دچارند, از جانب خودت لطفي بفرما و راه رشد و برون‌رفتي از اين مشكل پيش پاي ما بگذار.

 

¢از اين‌كه, با وجود گرفتاري‌هاي مقدسي كه به آن اشاره كرديد, وقت خود را در خدمت خوانندگان چشم‌انداز ايران گذاشتيد, بسيار سپاسگزاريم.

  در گفت‌وگوي قبلي به مطالبي اشاره كرديد كه براي همة ما آموزنده و سودمند بود, مبني بر اين‌كه در پرتو تجربة جهاني معتادان گمنام ـ كه در ايران هم بومي شده است ـ به دستاوردهايي رسيده‌ايد و مهم‌ترين بخش اين دستاوردها, اين است كه اعتياد عمدتاً جرم نيست, بلكه يك بيماري است؛ كه اين بيماري داراي پنج ويژگي است:

  نخست آن‌كه بيماري اعتياد مزمن است, دوم اين بيماري پيش‌رونده است و حتي با ترك موادمخدر نيز به پيشروي خود ادامه مي‌دهد, سوم, بيماري‌اي برگشت‌ناپذير مي‌باشد. چهارم, بيماري اعتياد كشنده است و پنجم, به لحاظ علمي, پزشكي و روان‌پزشكي درمان‌ناپذير مي‌باشد. همچنين اشاره كرديد كه منشأ بيماري اعتياد, «خلأ معنوي» است و درمان آن نيز راه‌حلي معنوي دارد و عمدتاً از طريق ارتباط با «نيروي مافوق» صورت مي‌گيرد.

  پيش از اين گفتيد كه ابتدا معتاد با اختيار خودش موادمخدر را مصرف مي‌كند؛ ولي در جريان مصرف, اين گزينش و اختيار از او گرفته مي‌شود و خود بردة موادمخدر شده و تحت اختيار آن قرار مي‌گيرد و كساني‌كه معتاد مي‌شوند قادر به اين جمع‌بندي نيستند كه بلاي خانمان‌سوزي كه بر سر ديگران آمده و مي‌آيد و آنها را به مرگ و نيستي مي‌كشاند, بر سر آنها نيز خواهد ‌آمد. به عبارت ديگر, خود را با آنها مقايسه نمي‌كنند؛ بلكه معتقدند كه با ديگران متفاوت هستند و منشأ اين تفكر مي‌تواند, غرور, اعتماد به‌نفس كاذب و احساس داشتن  قدرت انتخاب و... باشد. اشخاصي كه الكل را تجربه مي‌كنند,  ابتدا مي‌گويند: «بنوش ولي كم بنوش», اما با نوشيدن گيلاس اول, اختيار از دست آنها خارج مي‌شود.

  در جريان اين گفت‌وگوها در ما تحولي ايجاد شد و كلام خدا در قرآن برايمان ملموس و عيني شد. خدا به حضرت آدم(ع) مي‌فرمايد: «ولا تقربا هذه‌الشجره» (اعراف: 19) يعني به درخت ممنوعه نزديك نشويد» چرا كه با ظاهري آراسته به‌جاي آب, سراب مي‌دهد و انسان را با خود مي‌برد.

  در اين باره پرسش‌هايي نيز براي ما مطرح شد:

  همان‌طور كه اشاره كرديد شخص معتاد, اختياري از خود ندارد, شايد بتوان گفت مانند شخصي است كه سيل او را در مسيلي باشتاب مي‌‌برد, مگر اين‌كه به تخته‌سنگي و به تنه و شاخة درختي برخورد كند و لطف خداوند شامل حال او شود, همچنين توقف و سكوني در او ايجاد نمايد و با اين نقطه‌عطف به ارادة ترك موادمخدر برسد. مأموريت انجمن معتادان گمنام  (NA) از اينجا شروع مي‌شود؛ وقتي معتاد اراده‌اي براي ترك موادمخدر از خود نشان بدهد, دست او را مي‌گيرد و قدم‌به‌قدم وي را راهنمايي مي‌كند و زماني‌كه معتاد به اوج درماندگي,‌ استيصال و عجز برسد و از ته دل خدا را ياد كند, پروسة بهبودي‌اش آغاز مي‌شود.

  از حضرت يوسف(ع) پرسيدند: بهترين و لذت‌بخش‌ترين لحظة زندگي‌ات چه زماني بوده است؟ وي در پاسخ مي‌گويد: «هنگامي‌كه در ته چاه بودم و حتي از فرزندان پيامبر يعني برادرانم نيز قطع اميد كرده بودم, خدا را از ته دل ياد كردم كه همان اسم اعظم بود.»

  اسمي كه انسان در اوج نياز و به‌هنگام شدت استيصال, با آن خدا را ياد كند, همان اسم اعظم است. پرسش اينجاست كه معتاد چگونه به چنين نقطه‌عطفي مي‌رسد؟ با توجه به اين‌كه شما نيز راه درمان اعتياد را ارتباط با خالق و گرمي و همبستگي كانون خانواده مي‌دانيد, لطفاً مكانيزم و چگونگي برقراري ارتباط معتاد با خالقش را تشريح كنيد. مسلماً همه در ناخودآگاه خود با خالق خويش ارتباط دارند, ولي لطفاً‌ توضيح دهيد كه چگونه اين ناخودآگاه را به خودآگاهي تبديل مي‌كنيد و دوازده قدم رهايي‌بخش را آغاز مي‌كنيد؟

   آيا بشريت, تجربة جهاني و تجربة معتادان گمنام,‌ راهكار ميان‌بُر و كوتاهي دارد تا پيش از اين‌كه معتاد به مرحلة عجز و استيصال برسد, از رسيدن معتاد به آخر خط جلوگيري كند؟ آيا راهي انديشيده شده تا  هزينه‌هاي فردي و اجتماعي بيشتري پرداخته نشود؟

  در گفت‌وگوي قبلي مرحلة‌ نشئگي معتاد را توضيح داديد. باور نيز داريم كه اعضاي انجمن,  اين مرحله را از سر گذرانده‌اند. شما برخلاف پزشكان از اين مرحله به‌راحتي عبور نمي‌كنيد, به همين جهت معتاد با شما همدلي و همخواني كرده و گام‌به‌گام دوازده‌قدم رهايي را, با شما همراه مي‌شود تا به سر منزل رستگاري برسد.

  شما لذت كاذب نشئگي و عوارض منفي آن را برشمرديد, آيا مي‌توان بدي نشئگي را نيز در همان مقطع نشان داد و صرفاً به بدي عوارض آن اكتفا نكرد؟ مثلاً يك پزشك حاذق مي‌داند كه مشروبات الكلي براي كبد, و كليه زيان‌آور است, لذا آن را مصرف نمي‌كند؛ اما آيا يك معتاد مي‌تواند مكانيزم بدي, سراب بودن و مصنوعي بودن نشئگي را همزمان با بهشت نشئگي و حالت مصنوعي‌اي كه ايجاد مي‌شود درك كند؟

  مورد ديگر اين است كه وقتي در جامعة ما گفته مي‌شود, بيماري اعتياد علاج‌ناپذير است و درمان ندارد, مأيوس مي‌شوند و قدمي در جهت درمان و ترك برنمي‌دارند و به اين نتيجه مي‌رسند كه بهبودي براي معتاد قابل تصور نيست. ولي شما از يك‌سو اشاره كرديد كه اگرچه معتاد تا آخر عمر معتاد است, اما تدابيري در جهت بهبودي وجود دارد و باور داريد كه اين مشكل از طريق معنويت و خدا درمان‌پذير است. با اين حال, جامعه با اين روش درمان مأنوس نمي‌باشد. گفته‌اند, دونفر بر سر مالي اختلاف داشتند و مشكلشان را پيش فرد سومي بردند تا داوري كند. داور از طلبكار مي‌پرسد كه شاهد تو چه كسي است و او مي‌گويد: «خدا». شخص چهارمي كه در آنجا حضور داشته مي‌گويد: «شاهدي بياور كه داور بشناسد و بتواند داوري كند, داور كه خدا را نمي‌شناسد.»

  عارفي هم خطاب به شنوندگان خود گفت: «بياييد مشرك شويم». مردم تعجب كردند. عارف توضيح داد كه منظورم اين بود كه, بياييم خدا را هم قدري وارد كارهايمان بكنيم! وقتي واژة لاعلاج به‌كار مي‌رود موجب يأس مي‌شود؛ اما وقتي به بهبودي اشاره مي‌كنيد, بهبودي يعني اين‌كه اين بيماري علاج‌پذير است. بنابراين لازم است مكانيزم «علاج‌پذيري با روش‌هاي معنوي» و اين‌كه  چگونه خالق براي معتادان بازشناسي مي‌شود را بيشتر توضيح دهيد.

£از اين‌كه تلاش مي‌كنيد تا پيام ما را به همدردان و هم‌وطنان ما برسانيد, تشكر مي‌كنم. بحث «خداوند», «بيماري» و «خلأ معنوي» پيش آمد, بهتر است بحث را از اينجا آغاز كنيم. ما نشئگي را يك حالت معنوي مصنوعي مي‌دانيم. به خاطر خلأ احساس عشق, احساس نزديك‌بودن و مربوط بودن با خالق مهربان و آفريدگار, ما به موادمخدر روي مي‌آوريم. در گفت‌وگوي قبلي نيز اين موضوع مطرح شد, كه وقتي با دوستان در حال بهبودي‌مان ـ كه مي‌توان روي حرفشان حساب كرد ـ صحبت مي‌كنيم, همه از احساس تنهايي, احساس جدايي, عدم‌توانايي در برخورد با مسائل عاطفي و مشكلات زندگي, شكست‌ها و حتي پيروزي‌ها گزارش مي‌دهند, كه البته من هم از تجربة شخصي خود در اين مورد صحبت كردم. تقريباً مي‌توان گفت اين عدم‌توانايي در معتادان, همگاني است. گاهي وانمود مي‌كنيم اين‌طور نيست و خود را توانا جلوه مي‌دهيم, درحالي‌كه احساس ناتواني, ريشه‌اي است. وقتي به زندگي و رفتار معتاد مي‌نگريم, مي‌بينيم كه احساس عدم‌امنيت و ترس زيربناي تمامي تصميمات و اعمال معتاد است. حتي وقتي موفقيت‌هايي را كه در زندگي معتادگونة خود به‌دست آوردم مرور مي‌كنم, همه را ناشي از ترس مي‌بينم.

  تلاش براي دسترسي به زندگي بهتر و عالمي بالاتر از عالمي كه در آن بودم و يا به عبارتي وادي برتر و غايي‌تر از وادي‌اي كه در آن بودم, رشد و پيروزي‌ها و دستاوردهاي من, بيشتر از ترس اين بوده است كه مبادا از ديگري عقب بيفتم. مبادا پير و ناتوان شوم و كسي نباشد كه به من رسيدگي كند. ترس از اين‌كه مبادا مردم مرا دوست نداشته باشند. اينجاست كه تأييد طلبي, مهرطلبي و توجه‌طلبي, خود را نشان مي‌دهد. من انسان‌هاي سالم و تندرستي را ديده‌ام كه اين‌گونه ترس‌ها را ندارند. كسي‌كه با مبدأ خود, با آفريدگار خود و با جايي كه از آنجا آمده است در تماس باشد, اين‌گونه ترس‌ها را ندارد. آن فرد از «خلأ»‌ نمي‌آيد و احساس مي‌كند خالقي داردكه تواناست و به نيازها و امور اين مخلوق اشراف دارد و همين موضوع به وي امنيت مي‌دهد, درحالي‌كه معتاد چنين احساسي ندارد و درنتيجه با ترس به دنيا مي‌نگرد و نيازهاي خود را به خاطر همين ترس تأمين مي‌كند. به ياد مي‌آورم, نخستين كاري كه من پس از دوران سربازي در سال‌هاي چهل‌ودو يا چهل‌وسه پيدا كردم, كاري بود با حقوق ماهي سيصدتومان, بعدها متوجه شدم قرار است پيرمردي را كه آن كار را به من آموزش مي‌داد, از آنجا بيرونش كنند و مرا به جاي او استخدام كنند. من آن كار را نپذيرفتم و رهايش كردم و در آن زمان توجيه و توضيح من اين بود كه, نمي‌خواهم جاي پيرمردي كه خرج خانواده‌اش را مي‌دهد, بگيرم, به دليل اين‌كه من يك جوانم و راه برايم باز است بنابراين حاضر به پذيرش آن كار نشدم. اين كار را گذشت, مردانگي و جوانمردي مي‌دانستم. به همين جهت خيلي احساس رضايت مي‌كردم. درحالي‌كه بعدها,‌ پس از اين‌كه به انجمن آمدم و ترازنامه‌اي از زندگي و كردار خود تهيه كردم و زندگي‌ام را از نو بررسي و مرور كردم, متوجه شدم كه علت آن كار من در آن زمان جوانمردي نبوده است و اين انديشه و تفكر كه آن پيرمرد همسر و فرزنداني دارد و نان‌آور يك خانواده است و اين‌كه صحيح نيست كه ما, اين منبع را از او بگيريم, همه كوششي بوده تا من به  انگيزة اصلي و واقعي‌ام كه بازكردن جايي براي خود در اجتماع و خريد محبوبيت بوده است‌ دست پيدا كنم. من قصد داشتم بدين‌وسيله براي خود كسب نام كنم و ترس از اين‌كه در پشت سر من گفته شود كه فروهر رفت و كار يك پيرمرد را از دست وي گرفت, باعث شد كه آن كار را نپذيرم. بنابراين حتي در بررسي رفتار انساني خود هم پي مي‌برم كه زيربناي ترس وجود داشته است. رفتار من,‌ انساني بوده ولي انگيزه‌هايم با آن رفتارها همخواني نداشته است. به اين دليل من فكر مي‌كنم همة معتادان در اين طبقه‌بندي جاي مي‌گيرند و مثل من, اين خلأ در آنها نيز وجود دارد. من دوست داشتم كه احساس عشق بكنم, ولي اين احساس را نداشتم, زيرا در جايي كه ترس حضور دارد, عشق نمي‌تواند وجود داشته باشد. جايي كه خلأ و عدم‌امنيت وجود دارد, عشق نمي‌تواند خودش را نشان بدهد و چون من اين توانايي را نداشتم كه به عشق واقعي دست پيدا كنم, به‌دنبال يك جايگزين بودم. من به هيچ‌وجه در سن هفده‌سالگي كه مصرف موادمخدر را شروع كردم اين آگاهي را نداشتم, به‌دليل اين‌كه با خداي خود رابطه آگاهانه نداشتم و عشقي را كه لازمة رشد يك كودك است از خانوادة خود دريافت نكرده بودم براي همين هم به‌دنبال جايگزيني براي آن در موادمخدر بودم. بعدها كه در سن چهل‌ويك سالگي به بن‌بست رسيدم و در آن روش زندگي شكست خوردم توانستم با به‌كارگيري همين دوازده قدم به انگيزه‌ها, خلأ‌ها و نيازهايي كه در من وجود داشت و يك عمر سعي مي‌كردم تا آنها را به طريق ديگر پر كنم, دسترسي پيدا كنم و آن خلأ‌ها را از بين ببرم.

  «خلأ معنوي» باعث شد كه من به‌دنبال يك جايگزين مصنوعي براي معنويات بگردم. من به‌دنبال احساس عشق و تعلق, دوست داشتن, رفاقت, يگانگي و وحدت بودم و نخستين باري كه موادمخدر را مصرف كردم, به‌نوعي احساس كردم كه اين گمشده‌ها را پيدا كرده‌ام. علت اين موضوع را هم برايتان ذكر مي‌كنم؛ در كتاب شخصيت معتاد, كتاب پاية انجمن (AA), شخصيت‌ يك معتاد را اين‌گونه تعريف كرده است: “Restless irritable discontent” , واژة  Restless به‌معني ناآرام, irritable به‌معني زودرنج و حساس و discontent نيز به‌معناي ناراضي و ناشكر مي‌باشد و اين تعريف كاملاً شخصيت يك معتاد را نشان مي‌‌دهد و من در خود و دوستانم اين احساسات و خصايص را كاملاً مشاهده مي‌كنم و در گذشته همة آنها را تجربه‌ كرده‌ام و در حال حاضر نيز شخصيت من تغيير چنداني نكرده و آن شخصيت سابق همچنان پابرجاست و تنها مقدراي تفاوت پيدا كرده و آن هم رحمت خداوند است كه موجب مي‌شود من با تكيه بر آن بتوانم در اين شخصيت بيمار, تغييراتي ايجاد كنم.

  در نشئگي و حالت معنوي مصنوعي, موادمخدر بدن را كرخ مي‌كند, حالت رخوت و سستي به انسان دست مي‌دهد و افكار بيماري را كه در فرد وجود دارد تعديل مي‌كند. شما شخصي را تصور كنيد كه دچار توهّم, اضطراب و ترس شده و به هر دليلي امنيت وي به خطر افتاده و احساس ترس مي‌كند. اين شخص به پزشك مراجعه مي‌كند و مي‌گويد كه‌ تشويش دارد, شب خوابش نمي‌برد و اعصابش متشنج است. پزشك به او آرام‌بخش و مسكّن مي‌دهد كه اين اعصاب متشنج و ناآرام, آرام شود. در تعريف يك معتاد گفتيم كه معتاد هميشه ناآرام است.

  در اين خلأ معنوي معتاد, موادمخدر به اين اعصاب ناآرام آرامش مي‌دهد. موجب مي‌شود تا فرد قدري نفس بكشد. تفاوتي هم ندارد كه اين موادمخدر, قانوني يا غيرقانوني باشد, چرا كه تأثير آن روي اعصاب متشنج يكي است. حال مي‌خواهد ترياك باشد يا ديازپام يا استامينوفن كدئين, در هر حال بدن ما تفاوت داروي قانوني و غيرقانوني را تشخيص نمي‌دهد و نسبت به آن ماده مخدر واكنش نشان مي‌دهد. احساس ترس, در اثر كرخ‌شدن اعصاب و آرام‌شدن احساس, كنار مي‌رود و هنگامي‌كه ترس كنار برود, انسان مي‌تواند به اطرافيان خود نزديك شود و با آنها صحبت كند؛ درحالي‌كه وقتي ترس وجود دارد. همواره انسان بايد مراقب گفتار خود باشد تا مبادا حرفي بزند كه براي اطرافيان ناخوشايند باشد و موجب شود كه ازسوي دوستان و آشنايان طرد بشود و آنها در مورد وي قضاوت منفي كنند و او را انساني بي‌فايده بدانند. من و امثال من مايليم كه مردم دربارة ما, قضاوت خوب و مثبتي داشته باشند و تلاش مي‌كنيم تا با ايفاي يك نقش مثبت نظر ديگران را نسبت به خود جلب كنيم. انگيزة اصلي من و امثال من در كارهايمان اين است, نه اين‌كه سعي كنيم تا خودمان باشيم و با ديگران به آن صورت كه هستيم رفتار كنيم. اصولاً‌ فرد معتاد از شخصيت خويش خبر ندارد. يك احساس گنگي در افراد معتاد وجود دارد كه چيزي كه هستند, نمي‌خواهند باشند. چيزي كه نمي‌دانند چيست, ولي درعين حال نمي‌خواهند در آن وضعيت و حالت هم باشند و همين مسئله تضاد و تعارض‌هاي بسياري را در فرد به‌وجود مي‌آورد و موجب سردرگمي در زندگي معتاد مي‌شود. زماني‌كه اعصاب و بدن كرخ شدند و ترس‌ها كنار رفتند, قدري احساس عشق را مي‌توان تجربه كرد و در تجربة افراد عادي نيز, زماني‌كه در اثر تصادف و شدت جراحات نياز به عمل جراحي دارند و بيهوش شده‌اند ما همين حالت را مشاهده مي‌كنيم كه هنگام تزريق داروي بيهوشي, حالتي بهشتي به آنها دست داده است. ولي چون يك فرد عادي عشق, وحدت و خدا و اطرافيان خود را به طور نسبي و به اندازه نياز‌هاي انساني‌اش احساس مي‌كند, درنتيجه زندگي‌اش را روي اين موضوع نمي‌گذارد كه به روش ديگري (بيهوشي) آن حالت بهشتي را تجربه كند, براي اين‌كه مي‌تواند اين احساس را در حالت عادي نيز تجربه كند. ولي يك فرد معتاد فقط تحت‌تأثير موادمخدر, به اين احساس دست پيدا مي‌كند. بنابراين تمام زندگي‌اش را روي موادمخدر مي‌گذارد و به‌دنبال آن مي‌رود و به مرور اين موضوع, در ناخودآگاه تثبيت مي‌شود. يك فرد عادي اول مي‌انديشد و بعد احساس در او پديدار مي‌شود و سپس شروع به عمل‌كردن مي‌كند, معتاد دقيقاً برعكس اين جريان حركت مي‌كند يعني ابتدا عمل مي‌كند, پيش از اين‌كه در مورد كار خود بينديشد. به‌عنوان نمونه, من پس از يكي دوسال مصرف موادمخدر, ديگر به اين موضوع فكر نمي‌كردم و بدون هيچ‌گونه فكري مصرف مي‌كردم, يعني ناخودآگاه وقتي‌كه از خواب بيدار مي‌شدم, پيش از صبحانه و دهان‌شستن و كارهاي معمولي كه بعد از بلندشدن از خواب هر فردي انجام مي‌دهد, من موادمخدر مصرف مي‌كردم. در رفتارهاي ديگر من هم اين مسئله خودش را به‌خوبي نشان مي‌داد. به‌عنوان نمونه, وقتي تصميم مي‌گرفتم تا وضعيت زندگي‌ام را تغيير بدهم, نخست اين كار را انجام مي‌دادم و سپس آن را با مادرم در ميان مي‌گذاشتم و يا هنگامي كه مي‌خواستم كاري در رابطه با خانه و همسرم انجام بدهم, اول آن كار را انجام مي‌دادم و سپس آن را به همسرم مي‌گفتم. يعني‌ پيش از هركار, عمل كردن و سپس فكركردن و توضيح‌دادن, در ديگر رفتارهاي من نيز خودش را نمايان مي‌كرد.

¢همان‌طور كه اشاره كرديد, هر انساني در زندگي خود با تضادهايي روبه‌روست و به‌طور طبيعي بايد با اين تضادها برخورد كند و ضمن برخورد با آنها به احساس آرامش و لذت از حل تضادها دست پيدا كند, ولي زماني‌كه اين تضادها انباشته شود, يعني وقتي كه ديگر فرد معتاد, توان برخورد نداشته باشد, به اين نشئگي نياز پيدا مي‌كند و هنگامي‌كه مواد را مصرف كرد و حالت نشئگي پيدا كرد, از تضادها غفلت مي‌كند. به‌عبارتي روي آنها سرپوش گذاشته نه اين‌كه آنها را حل كرده باشد. آنگاه پس از رفع نشئگي با شكل بزرگتري از تضادها روبه‌رو مي‌شود و به‌صورت يك معضل بزرگ در مقابلش قرار مي‌گيرد كه ديگر توان رويارويي با آن را نيز ندارد. آيا اين لذتي كه از نشئگي حاصل مي‌شود يك لذت واقعي است؟ و آيا اين لذت, سبب نمي‌شود كه معتاد در درون خود نيز دچار مشكل بشود؟

£همين‌طور است,‌ ببينيد, وقتي من از كلمة «مصنوعي» استفاده كردم, دقيقاً به همان كاذب‌بودن آن اشاره داشتم, چرا كه اين حالت, حالتي نيست كه ريشه‌اش از خالق برخاسته شد. اين حالت به اين دليل مصنوعي و كاذب است كه از يك ماده مخدر مصنوعي ناشي شده است. وضعيت معتاد همان‌طور كه پيشتر نيز اشاره كردم, مانند همان بيماري است كه به صورت مقطعي با يك آرام‌بخش به آرامش نسبي دست پيدا مي‌كند, اما پس از مدتي, چون اعتياد يك بيماري است و موادمخدر نيز جرقه اين بيماري را مي‌زند و جريان تازه‌اي را در آن وارد مي‌كند, در يك سير و مرحله‌اي اين بيماري پيش‌رونده مي‌شود و وضعيت بدتري پيدا مي‌كند. وقتي فرد معتاد, جسماً وابستگي به موادمخدر پيدا كرد, اشتهايش كم و رنگش تيره مي‌شود و در كبد, كليه, ريه‌ها و عروقش اثر مي‌گذارد و در اثر مصرف اين ماده مخدر وضع جسماني‌اش به مرور بدتر مي‌شود. به‌عنوان نمونه مرفين سمي است كه در اندازة معمولش مصرف پزشكي دارد, اما وقتي به سوء مصرف برسد, ديگر اعتياد از مرحلة ابتدايي‌ خود عبور مي‌كند و به صورت آرام‌بخش درمي‌آيد و به مرور زمان مقدار مصرف آن نيز افزايش پيدا مي‌كند.

¢يعني اين سوء مصرف,‌ بيشتر از حد پزشكي مي‌شود؟

£بله, بيش از حدي كه مصرف پزشكي دارد, درحالي‌كه اگر اين مصرف در حد پزشكي باشد, بدن اين سم را تصفيه (Metabolise) مي‌كند. ولي وقتي به سوءمصرف مي‌رسد براي بدن, تصفيه و مقابله با اين سم مشكل مي‌شود. در اين هنگام است كه اثرات منفي خود را روي جسم مي‌گذارد. كم‌كم تمام قسمت‌هاي ديگر بدن انسان نيز از لحاظ احساسي و فكري تحت‌تأثير قرار مي‌گيرد.

   حال اگر بخواهيم از لحاظ فكري بررسي كنيم كه چگونه وضع يك معتاد بدتر و بيمارتر مي‌شود, بايد بگوييم كه معتاد به مرور پي مي‌برد كه كاري كه مي‌كند صحيح نيست و درنتيجة اثرات منفي بيماري, پيشرفت بيماري را زياد مي‌كند و به‌دليل اين‌كه كاري غيرقانوني در اجتماع انجام مي‌دهد, با جامعه نيز مشكل پيدا مي‌كند. مسئلة‌ ديگر اين است كه من به هرحال در درون خود مي‌دانستم كه اعتياد, خودكشي تدريجي است. حتي در حد ناخودآگاه خود نيز اين امر برايم روشن بود, ولي از آنجا كه ما به نوعي با ناخودآگاه‌مان نيز تماس داريم و قادريم روي احساسات و طريقة فكركردن خود تأثيرگذار باشيم, همين دانش دروني و آگاهي از خودكشي تدريجي براي ما توليد ناراحتي مي‌كند, خصوصاً زماني‌كه از مرحلة طلايي و اوليه عبور كرده و به مرحلة‌ اعتياد وارد شويم. در آن زمان كم‌كم احساسات و افكار منفي مانند همان احساس خودكشي تدريجي كه من داشتم و گمان مي‌كردم كه اين احساس, واقعي است به فرد معتاد رومي‌آورد. بنابراين همين موضوع احساس منفي در من ايجاد مي‌كرد, من نه‌تنها حاضر نبودم در اين مورد كاري كنم, بلكه اين احساس منفي را در خودم تقويت مي‌كردم. اين احساسات منفي را به كمك نيروي فكري خود «توجيه» مي‌كردم و درنتيجه من پيش خود مي‌انديشيدم كه موادمخدر تنها راه حل مشكل من است و در اين  دنيا راه حل ديگري ندارم و ناچارم از آن كمك بگيرم. همچنين مهم‌ترين چيزي كه در زندگي من وجود دارد, موادمخدر است. درنتيجه, معتاد ناچار است براي از دست‌ندادن آن شروع به «توجيه», «برنامه‌ريزي» و «نقشه‌كشي» مي‌كند, تا به دست پليس نيفتد و همين عامل موجب مي‌شود كه به پليس دروغ بگويد. زماني‌كه پليس از او مي‌پرسد كه «نشئه‌اي يا نه»؟ براي اين‌كه به زندان نرود, مجبور است كه بگويد: «نه». و براي او توجيه كند كه به‌دليل اين‌كه شب نخوابيده‌, يا بيماري دارد و يا پدر و فرزندش مرده‌اند و خيلي گريه‌ كرده‌, چنين حال و روزي دارد تا دل پليس براي او بسوزد و رهايش كند.

  اين است كه ذهن, همواره بيمار و بيمارتر مي‌شود. خود من شايد پس از ده‌بار كه اين داستان‌ها را براي پليس تعريف مي‌كردم, در مرتبة يازدهم, خودم نيز باورم مي‌شد كه چنين اتفاقاتي افتاده است و به مرور وارد دنياي غيرواقعي مي‌شدم. مكانيزمش اين‌گونه است كه فرد معتاد از ابتدا رابطه‌اي با خدا نداشته و معنوياتي نيز در او وجود نداشته و با وجود معنويات مصنوعي, نيازي نيز به حيطة معنويات طبيعي نمي‌بيند و درنتيجه رابطة خود را به‌طور كامل با خدا قطع مي‌كند. براي اين‌كه نيازي براي اين رابطه نمي‌بيند.

  به همين جهت است كه اين بيماري, اين‌قدر خطرناك است و معتاد در عالم بي‌خبري بدون اين‌كه بداند از كجا آمده و به كجا مي‌رود, در اين دنيا تلف مي‌شود. من همين حالا نيز گريه‌ام مي‌گيرد از اين كه يكي در اين دنيا نمي‌داند كه از كجا آمده و به كجا مي‌رود, چه كسي وي را آورده و چه كسي او را مي‌برد. پدر, برادر و خيلي از دوستان من به همين طريق و صورت از اين دنيا رفتند. به همين دليل ما مسئوليم آنچه را كه مي‌دانيم در اختيار ديگران بگذاريم تا هويت خود را پيدا كنند, با خالق خود آشتي نمايند و او را بشناسند, سر را روي پا و زانوانش بگذارند تا آن احساس ملاطفت و عشق و رحمت را به خوبي احساس كنند و آن امنيتي را كه در كودكي در من به‌وجود نيامد, احساس نمايند. صحبتي در مورد پيشگيري كرديم و اين‌كه آيا مي‌شود كساني‌را كه هنوز وارد اين وادي نشده‌اند از ورود به اين وادي (دنياي اعتياد) برحذر داشت؟ فكر مي‌كنم كساني‌كه اين استعداد (اعتياد) را دارند و خلأ معنوي در آنها وجود دارد, مشكل بتوانند از اطلاعاتي كه ما به آنها در رابطه با بيماري اعتياد به‌عنوان يك بيماري مزمن, پيش‌رونده, غيرقابل برگشت و علاج‌ناپذير مي‌دهيم استفاده كنند. بسيار مشكل است بتوان به فردي كه طريقة فكركردنش معتادگونه است و وجودش سرشار از خلأ  و ترس است, اين موضوع را توضيح داد. براي اين‌كه فرد معتاد خودش را از ديگران متفاوت مي‌داند و در اثر عدم‌ارتباط با خالق, در اثر نداشتن هويت درست و اعتماد به نفس كه محصول هويت, شناخت از خود و ارتباط با خالق است معتاد از «غرور» به‌جاي همة اينها استفاده مي‌كند. اين احساس و ويژگي را, خود ما تقويت مي‌كنيم. مانند همان حالت معنوي مصنوعي كه در اثر مصرف موادمخدر در مقابل معنويات طبيعي, ـ كه ريشه در خداوند دارد ـ به‌وجود مي‌آيد. حالت اعتماد به نفس و غرور نيز همان ويژگي را دارد و در اثر كمبود اعتماد به نفس, غرور كاذب به‌وجود مي‌آيد. اين غرور به‌تدريج تقويت مي‌شود و معتاد يك حالت خدايي پيدا مي‌كند و چون در ذهن و وجود او خدايي نيست كه به آن متكي باشد, به ناچار خود را خدا مي‌پندارد و اين احساس نوعي خودمحوري را به‌دنبال دارد كه اين خودمحورانه عمل كردن و توجيه آن, سال‌ها و سال‌ها ادامه مي‌يابد. اگر طريقة انديشيدن كسي اينچنين  باشد و اگر ريشه‌اش در اين دنيا اين‌گونه شروع شده باشد, شما مي‌توانيد غرور كاذب را در وي ببينيد.

  از نظر من, براي كسي‌كه استعداد اعتياد دارد, معتادگونه و افراطي مي‌انديشد و ترس در وجودش ريشه دوانده است, كارِ‌ زيادي نمي‌توان كرد. اما براي اشخاصي كه داراي چنين شخصيتي نيستند, يا اگر چنين شخصيتي نيز دارند‌ به‌صورت شديد و افراطي نيست, به اين معنا كه در زندگي‌شان ترس و عشق هر دو با هم به نوعي وجود دارد و مفهوم عشق را هم به نوعي تجربه و لمس كرده‌اند, مي‌توان كاري كرد و راه‌حلي يافت. ممكن است بسياري از اين افراد به دليل كنجكاوي يا به خاطر قرار گرفتن در محيطي كه ايجاب مي‌كند موادمخدر مصرف شود, مصرف موادمخدر را آغاز كنند. (اين موضوع را مي‌توان در جلسات توجيهي از طريق كار فرهنگي و اطلاع‌رساني و آگاه‌سازي آموزش داد تا مصرف موادمخدر را تجربه نكنند) به هر حال, چه كسي داراي اين شخصيت افراطي مستعد اعتياد باشد و چه نباشد, هركس در اثر مصرف ممتد موادمخدر از نظر جسمي و روحي به اين مواد معتاد و وابسته مي‌شود. وابستگي شخصي كه ريشه و عشقي دارد, به اين مواد كمتر است چرا كه نوع طبيعي اين عشق را نيز احساس كرده است. اما شخصي كه اين ريشه و عشق را ندارد هر لحظه به اين مواد وابسته‌‌تر مي‌شود و اگر لطف خدا شامل حالش نشود تا آخر عمر, به اين وابستگي ادامه مي‌دهد. به همين دليل است‌كه تعدادي براي بهبودي قابل دسترسي هستند و عده‌اي نيز نيستند.

¢آيا براي شخصي كه معتاد است و به مرحلة استيصال نيز نرسيده است, مي‌توان كاري كرد؟

£ما هم‌اكنون روشي به نام مداخله (Intervention) داريم كه مدت‌هاست رايج شده و متخصصاني هستند كه قادرند اين كار را انجام دهند. اما در كشور ما نيستند. با اين وجود ما نيز اطلاعاتي در اين رابطه داريم و قسمتي از كتاب من نيز به‌نام «عطش براي آزادي» به موضوع مداخله اختصاص دارد. در اين روش ما مرحلة «آخر خط» و «استيصال» را به‌طور مصنوعي ايجاد مي‌كنيم تا اگر قرار است كه معتاد از طريق طبيعي, پس از ده‌سال سرش به سنگ بخورد و از اين جنگ و گريز خسته شود ما بتوانيم با ترفندها و راهكارهايي اين را ظرف يك يا دو سال و حداكثر پنج‌سال به «آخر خط» برسانيم.

¢آيا ممكن است سرپل‌هاي اين روش را به‌طور خلاصه توضيح بدهيد.؟

£علت اصلي, كه خود من حاضر شدم طريقة زندگي ديگري را انتخاب نمايم, مصيبت‌ها, بدبختي‌ها و مشكلاتي بود كه در اثر زندگي معتادگونه متحمل شدم. به همين دليل من با برخوردهاي شديد و سخت با معتادان موافقم, اگرچه بسياري معتقدند اين برخوردها غيرانساني است, اما در نظر من, همين مي‌تواند رسيدن به آخر خط را تسريع كند. براين اساس من معتقدم كه وقتي مي‌گويند با معتاد بايد انساني رفتار كنيم, راه را براي معتاد بازگذاشته‌ايم تا آن‌گونه كه مايل است حركت كند و به جلو برود و تا آخر عمر نيز متوقف نشود. عده‌اي هم خودشان اين سير نزولي را طي مي‌كنند و از لحاظ عاطفي به بن‌بست مي‌رسند. بسياري از كساني‌كه به انجمن‌ معتادان گمنام مي‌آيند, از لحاظ تحصيلي, اقتصادي و اجتماعي هنوز داراي پايگاهي هستند, با اين همه, در اين طبقه‌بندي وارد مي‌شوند. اين افراد از لحاظ عاطفي ديگر نمي‌توانند وضعيت موجود را تحمل كنند و هنوز پول, موقعيت اجتماعي و خانواده خود را از دست نداده‌اند. اما اينها در اكثريت نيستند. اين افراد هم فشارهايي را احساس كرده‌اند كه به اين حالت و احساس رسيده‌اند, به‌عنوان نمونه, وقتي دختر فرد معتاد با وي محترمانه رفتار نمي‌كند و به‌عنوان يك معتاد با پدرش برخورد مي‌كند, اين مسئله براي شخص معتاد يك شكست عاطفي محسوب مي‌شود. همچنين همسر معتاد, احترامي را كه لازمة يك همسر است به او نمي‌گذارد و يا كسي‌كه كارمند شخص معتاد است, در صحبت‌هايش شرط احترام به رئيس را ـ آن‌گونه كه بايد و شايد ـ به‌جا نمي‌آورد. و اين سبب مي‌شود كه معتاد به آخر خط برسد و معتاداني كه در اثر تحمل چنين فشارهاي عاطفي و بي‌احترامي و بي‌حرمتي به اين نتيجه مي‌رسند كه اعتياد را كنار بگذارند,كساني هستند كه بيماري‌شان شديد نيست. از يك‌سو شخصيت افراطي آنها و ازسوي ديگر نياز و عطش معنوي آنها در حدي نيست كه تا آخر عمر همه‌چيزشان را فداي اين راه بكنند.  اينها كساني هستند كه ارتباط «معنوي طبيعي» با خالق خود دارند. به همين دليل, خود را كاملاً در آن سير «معنوي مصنوعي» فدا نمي‌كنند. اما اكثريت معتادان اين كار را مي‌كنند و لازم است كه حتماً آنها را متوقف كرد. من بار آخري كه در زندان, مصرف موادمخدر را ترك كردم ـ كه تا امروز هم ادامه پيدا كرده است ـ از ترس بازگشت به زندان, سراغ بزهكارها و خلافكاراني كه با آنها مراوده داشتم نگرفتم. به جهت اين‌كه در زندان به من سخت گذشته بود. ترك آخر من بسيار سخت و دشوار بود. البته همة انسان‌ها فراموشكارند, به‌خصوص معتادها خيلي سريع فراموش مي‌كنند, ولي آن سختي و فشار زندان به قدري زياد بود كه دست‌كم تا يك ماه آن را به ياد داشتم و سراغ كسي نرفتم و در همان مدت بود كه گشايش و فرجي حاصل شد و راهي باز شد تا من به مسير بهبودي هدايت شوم, يعني اين ترس تا مدتي روي من اثر گذاشت. همان عاملي كه تا آن زمان باعث تباهي من در زندگي شده بود, موجب شد تا من مدتي دوام بياورم و سپس لطف خداوند مرا به مسير ديگري هدايت كرد تا بتوانم راه بهبودي را طي كرده و به زندگي كنوني‌ام برسم.

¢پس اعتياد مي‌تواند جرم هم تلقي شود, زيرا گاهي تعزير, جريمه و زندان هم در مورد آن اعمال مي‌شود و مفيد نيز هست, بنابراين ‌مرز بين جرم تلقي‌كردن و بيماري تلقي‌كردن در جامعه چيست؟

£البته اينها هنوز گنگ و مبهم است. در گفت‌وگوي قبل هم ما دربارة اين موضوع صحبت كرديم. به هر حال در كشورهاي ديگر هم مصرف موادمخدر و داشتن اعتياد جرم است, در امريكا نيز اين چنين است. در امريكا مرا به‌عنوان «Under the influence» يعني «تحت‌تأثير موادمخدر» زنداني كردند. در ايران نيز اين‌گونه است و مي‌‌گويند شما تحت‌تأثير موادمخدر هستيد و مواد مصرف كرده‌ايد و به همين جهت شما را دستگير مي‌كنند. مرز بيماري و جرم جايي است كه فرد بخواهد از اين نوع زندگي رها شود. از اين به بعد, ديگر گويا تفاهم و توافق بين‌المللي به‌وجود مي‌آيد, در امريكا و ايران هم اين‌گونه است كه از زماني كه فرد ميل به تغيير پيدا مي‌كند و ديگر گرايشي به مصرف مواد ندارد, اين فرد را بيمار مي‌شناسند. حال اين موضوع از نظر قانوني,‌ جايگاه مشخصي در امريكا و ايران نيز ندارد, اما تفاهمي در اين ميان وجود دارد و قاضي هم اين را پذيرفته است. به‌عنوان نمونه, من بار آخري كه در امريكا مقابل قاضي قرار گرفتم, گفتم از زندگي گذشته‌ام خسته شده‌ام و قصد دارم تغيير كنم. قاضي قرار بود بين يك تا سه سال به من زندان بدهد. بعد از هفتاد روز كه من در زندان بودم, قاضي مرا آزاد كرد و گفت: «به نظرم مي‌رسد كه تو قابل تغييري و در زندان نمي‌تواني تغيير كني و بايد در جاي ديگري به اين تغيير بررسي» بعد من به انجمن “AA” و “NA” آمدم و در آنجا از طريق بازپروري به اين تغيير رسيدم. اين تفاهم, در ايران و دنيا وجود دارد كه اگر معتادي بخواهد تغيير پيدا كند, طبق تشخيص قوة‌‌قضاييه ـ حتي اگر در قانون‌ هم چنين چيزي وجود نداشته باشد ـ اين فرصت را به شخص معتاد مي‌دهند. هم‌اكنون در اين زمينه‌ صحبت‌هايي نيز آغاز شده و قرار است كه ما با قوة‌قضاييه هم در ميان بگذاريم. همچنين در قم و اصفهان نيز  صحبت‌هاي ثمربخشي شده است. موضوع صحبت اين است كه مقامات قضايي كساني‌را كه تشخيص مي‌دهند كه زندان ديگر براي آنها نمي‌تواند كاري كند و چيزي به معتاد ياد بدهد به ما معرفي ‌كنند. البته ارتباط ما با آنها عمدتاً از طريق كانون‌هاي «تولد دوباره» است چون, در خارج از كشور قاضي الكلي‌ها را به انجمن «AA» مي‌فرستد و به آنها مي‌گويد: «به جاي زندان بيست تا بيست و پنج جلسه به  «AA» برو و بعد بيا اينجا ببينيم كه در چه حالي هستي.» حدود هشتادوپنج‌درصد از الكلي‌ها احتياج به سم‌زدايي ندارند و فقط درصد كمي بايد سم‌زدايي كنند كه سم‌زدايي آنها نيز بيشتر از دو يا سه روز طول نمي‌كشد.

  درنتيجه قاضي تعداد زيادي از الكلي‌ها را به جرم رانندگي در حال مستي يا تظاهرات مستانه يا به هر دليل ديگري كه دستگير شده‌اند, به جاي زندان به انجمن الكلي‌هاي گمنام  «AA» مي‌فرستد, تا شايد بهبود يابند. در ايران معتادان, معمولاً يا هروئيني هستند يا ترياكي و نياز به سم‌زدايي دارند, درنتيجه قاضي نمي‌تواند اينها را به انجمن معتادان گمنام بفرستد, براي اين‌كه انجمن معتادان گمنام,‌ سرويس سم‌زدايي و بازپروري ندارد, اما مؤسسة خيريه «تولد دوباره» كه ما چارچوبي براي آن تدوين كرده و آن را به ثبت رسانده‌ايم, در همين كانون‌هايي كه به صورت صحرايي احداث كرده‌ايم, معتادان را يك ماه بستري مي‌كنيم و آنها مراحل فيزيكي را طي مي‌كنند و سپس با اصول اوليه آشنا مي‌شوند. آنگاه آنها را به انجمن «NA» ارجاع مي‌دهيم. اين قسمت, بخشي است كه در آينده با قوة‌قضاييه ارتباط پيدا خواهد كرد و به‌جاي اين‌كه معتاد را به زندان بفرستد ـ كه هزينه‌اش بالاست ـ به مراكز ما مي‌فرستند و در اينجا ما با همين فلسفه‌اي كه‌ پيروش هستيم, آنها را آشنا مي‌كنيم و براي تداوم بهبودي به انجمن معتادان گمنام معرفي مي‌نماييم.

¢اين برخورد فردي با معتادان است, ازسويي ما در سيستم اداري نيز به‌طور گسترده دچار اين معضل هستيم و مسئولان ادارات هم متوجه اين مسئله شده‌اند. اگر آنها بخواهند كه برخوردي اصولي و انساني با اين مسئله داشته باشند. به طور «سيستماتيك» چه بايد بكنند؟ آيا بايد آنها را به انجمن‌هاي مختلف هدايت كنند و يا اخراج كنند و تحت فشار بگذارند... تا فرد معتاد احساس كند كه در حال از دست دادن كارش است؟ آيا شما راهكاري براي اين مسئله داريد؟

£سيستمي به‌نام “Employee assistance Program”  وجود دارد كه به‌معناي «برنامة كمك به كارمندان» است و براي ادارات و مؤسسه‌ها طراحي شده است. اين سيستم در قسمت اعتياد فعال‌تر است, با اين حال در قسمت خانوادگي, رواني و...  نيز در رفتار كاركنان تأثيرگذار هستند. چنين سيستمي در ايران وجود ندارد و بيشتر حراست ادارات با اين پديده برخورد مي‌كند و البته اين قسمت‌ها هم مي‌توانند آموزش ببينند تا برخوردها به شكل مثبتي صورت بگيرد. تا راه‌حلي نيز ارائه گردد. به‌عنوان نمونه, حراست برخورد انضباطي مي‌كند, يعني به كارمند مي‌گويد كه يك‌ماه وقت داري تا خودت را درست كني و سپس مراجعه كني, ما نيز حمايتت مي‌كنيم و دوباره به كارت برمي‌‌گردي, ولي اين‌كه چگونه ظرف يك‌ماه اين فرد خودش را درست كند, قابل بحث است. يك عده به پزشكان و بيمارستان‌ها مراجعه مي‌كنند, ولي در حال حاضر يك برنامة منسجم بازپروري براي كارمندان دولت نداريم. ما مقداري اطلاعات در اين مورد داريم, اگرچه شخصاً در اين قسمت كار نكرده‌ام, ولي دوره‌هايي در خارج از كشورش را ديده‌ام. با اين وجود, هنوز اين سيستم را پياده نكرده‌ايم و دليلش هم اين است كه آنقدر در اجتماع ما مشكل اعتياد حادّ است كه ما نتوانسته‌ايم به اين موضوع بپردازيم, اما در برنامة ما هست كه از نقطه‌اي به‌عنوان الگويي مدرن آن را پياده كنيم.

¢آيا سرفصل‌هاي تبيين‌شده‌اي نيز هست تا اگر كسي خواست الگويي داشته باشد, بتواند از آنها استفاده كند؟

£خير.

¢اشاره كرديد كه مشكل اعتياد در ايران حادّ است, آمار هم نشان مي‌دهد كه ايران با يك جمعيت هفتادميليون‌نفري بيش از پنج‌ميليون, معتاد دارد. ايتاليا با همين جمعيت, سيصدهزارنفر معتاد دارد. با توجه به اين موضوع, آيا اعتياد صرفاً يك خلأ معنوي است يا مسائل اجتماعي هم مي‌تواند در بروز آن دخيل باشد؟

£به‌طور قطع, مسائل اجتماعي نيز در آن نقش دارد. «خلأ معنوي» يك مسئلة كلي و ريشه‌اي است كه خود من بارها با آن برخورد داشته‌ و دارم, اما قطعاً مسائل ديگري هم در آن دخالت دارد. به‌عنوان نمونه, در ايتاليا و فرانسه عمدتاً الكل مصرف مي‌شود «Social drug»  يا دارو و موادمخدر پذيرفته شده در اجتماع آنها الكل است, اما در ايران اين ماده مخدر ترياك است. تعداد معتادان به الكل در ايتاليا, كمتر از فرانسه است. تك‌تك اينها جاي گفت‌وگو دارد و من نمي‌خواهم زياد وقتم را روي اينها بگذارم, اما در هر حال ايران و امريكا را مقايسه مي‌كنم؛ دو كشوري كه  در خيلي جهات با هم در تضادند, اما درصد معتادانشان به يك اندازه است. فشارهاي اجتماعي در امريكا با فشارهاي اجتماعي در ايران, دلايل متفاوتي دارد. ولي در هر دو كشور فشارهاي اجتماعي هست. در امريكا, خانواده به هم خورده و از هم پاشيده است. به‌طوري‌كه احترام به خانواده و محوريت خانواده در امريكا معنا ندارد. درصد طلاق, بالا و بالاتر مي‌رود و تعداد دخترهايي كه زير سن قانوني هستند و باردار مي‌شوند آنقدر وحشتناك است كه اصلاً نيازي به بازگويي ندارد. فقط مي‌توان گفت, بسيار وحشتناك است. آمار تجاوزهاي فيزيكي و جنسي از هر سه نفر به يك نفر رسيده است. شخصي كه به او تجاوز شده, چگونه مي‌تواند خودش را از اين موضوع رها كند؟ فشارهاي آنها به اين صورت است و به همين جهت نيز امريكا چهل ميليون الكلي دارد.

¢امريكا از نظر موادمخدر, چه تعداد معتاد دارد؟

£رقم هروئيني و معتاد در آنجا, پايين‌تر است. رقم هروئيني‌هاي آنها شايد زير يك ميليون نفر باشد. داروي مخدر پذيرفته شدة آنها و مورد قبول اجتماعشان, الكل است و هروئين و ترياك و مواد افيوني و كوكائين نيست. در آنجا, معتاد به كوكائين, هروئين, ترياك و قرص نيز دارند, ولي بيشتر معتادان آنها در حدود چهل ميليون, يعني نود درصد, الكل و داروهاي مجاز مصرف مي‌كنند كه پس از مراجعه به روان‌پزشك‌ها از آن استفاده مي‌نمايند. اما فشارهاي ما از نوع ديگري است. وضعيت جمعيت ما و همچنين تضادي كه ميان جمعيت جوان و پير وجود دارد و اين‌كه هفتاددرصد جمعيت ما زير سي‌سال است. در موردكساني‌كه به انجمن ما مراجعه مي‌كنند, اگرچه از لحاظ معنوي و عاطفي وضعيتشان درست مي‌شود و از خودشان شناخت پيدا مي‌كنند, اما هنگامي‌كه مي‌خواهند وارد اجتماع شوند, درحالي‌كه همه‌چيز را پشت سرشان سوزانده‌اند, آيا اين امكان وجود دارد كه روزي اين افراد صاحب خانه شوند؟ خود اين موضوع توليد فشار مي‌كند و باعث مي‌شود كه براي رهايي از اين مشكلات, مجدداً مواد را مصرف كنند و ترس از چيزي كه مي‌خواهند و مي‌دانند به آن نمي‌رسند, به‌قدري در آنها رو به افزايش است؛ كه دوباره به مواد روي مي‌آورند و مي‌گويند من كه به جايي نمي‌رسم, پس بهتر است به مسير گذشتة زندگي برگردم. به اين ترتيب,  فرد از نو به مصرف انواع موادمخدر روي مي‌آورد. فشارهاي اجتماعي ما در ايران, بيشتر در اين قسمت است و به جايي مي‌رسد كه به آيندة خودش اعتمادي ندارد و نمي‌داند كه به كجا مي‌رود.

¢آيا امكان دارد مكانيزم «ارتباط با خالق» را كه شما معتادان را به سوي آن رهنمون مي‌شويد, بيشتر توضيح دهيد؟ آيا مكانيزم ارتباط با خالق را به‌عهدة فرد مي‌گذاريد كه لطف خدا شامل حالش بشود با اين‌كه ازسوي انجمن راهكاري براي تقويت ارتباط با خالق وجود دارد؟

£من تجربة خود را كه عموميت هم دارد مي‌گويم. اصولاً به باور من جدا از اين‌كه يك معتاد در حال بهبودي هستم و همچنين در مورد اعتياد, فعال و مشاور نيز مي‌باشم و از لحاظ علمي هم در رابطه با اعتياد و ريشه‌هايش چيزهايي مي‌دانم, اما در روش كار ـ چه در انجمن معتادان گمنام «NA» و چه در كانون‌هاي بازپروري «تولد دوباره» كه در كمپ‌هايي  در اطراف شهر و پارك‌هاي ملي احداث كرده‌ايم ـ عمدتاً فلسفه و ريشة كار ما در اين است كه اگر ما فضاي مناسبي براي بهبودي ايجاد كنيم, بهبودي و رهايي به صورت ناخودآگاه ايجاد مي‌شود و اين باور ماست و در عمل نيز همين كار را انجام مي‌دهيم. در كانون‌هاي «تولد دوباره» كه در حدود چهل نفر به طور متوسط ـ برطبق آمار سازماني ـ در آن حضور دارند و گاهي اين تعداد افزايش نيز مي‌يابد, با اين‌كه ما هيچ‌گونه برنامة بهبودي و برنامة درماني علمي براي اينها ننوشته‌ايم, اما درصد موفقيت بسيار بالاست و با هيچ جايي قابل مقايسه نيست. حتي كساني‌كه با هزينه‌هاي گزاف, انجمن‌هاي بازپروري دولتي و غيردولتي به راه انداخته‌اند و از پيشرفته‌ترين ـ از ديدگاه خودشان ـ اصول و روش‌هاي علمي هم استفاده مي‌كنند,‌ بازدهي‌شان با ما اصلاً قابل مقايسه نيست. از لحاظ اقتصادي نيز هزينه‌هاي ما به مراتب كمتر از انجمن‌هاي مشابه است. علت اصلي آن هم اين است كه محور كار ما, ايمان به خداست و محور كار اينها برمبناي علم و انسان‌ها قرار دارد. در اين انجمن‌ها يك روان‌پزشك يا مددكار, محور شده و براي اين افراد برنامة بهبودي مي‌نويسد و آن را اِعمال مي‌كند. اين كارها و روش‌ها با باور ما نمي‌خواند. ما معتقديم كه اعتياد يك بيماري علاج‌ناپذير و غيرقابل درمان است و تنهاخداوند است كه مي‌تواند به معتاد كمك كند. اين تفكر كاملاً با تفكرآنها تفاوت مي‌كند. روان‌پزشك يك انسان است و در توانش نيست كه براي شخصي كه بيماري‌اي علاج‌ناپذير و پيش‌رونده و غيرقابل برگشت دارد, بهبودي ايجاد كند. اين بيماري راه حل علمي ندارد. ما نمي‌توانيم به معتادي كه حق انتخاب خود را از دست داده است حق انتخاب بدهيم. اگر بتوانيم به معتاد آموزش دهيم و وادارش كنيم كه در مصرف موادمخدر كنترل داشته باشد و تشخيص بدهد كه اگر موادمخدر را مصرف كند, اين امكان هست كه همسرش از وي طلاق بگيرد و درنتيجه ضرورت عدم مصرف مواد را درك كند و يا اين‌كه اگر مي‌خواهد به سر كارش برود, درك كند كه منطقي و صحيح نيست موادمخدر را مصرف نمايد. اگركسي بتواند اين تفكر را در معتاد ايجاد كند, مي‌تواند بگويد كه او را درمان كرده است. البته چنين چيزي وجود ندارد. حتي مختصصان و پزشكاني كه از اين طريق, كار و فعاليت مي‌كنند و بسياري نيز از نظر اقتصادي بهرة زيادي از اين مقوله برده و مي‌برند نيز خودشان مي‌دانند كه اعتياد علاج و درمان قطعي علمي ندارد. اگر درماني هم داشته باشد, همين درمان معنوي است. با «ايمان درماني» مي‌توان به معتاد كمك كرد؛ به همين جهت ما در اين كانون‌هاي تولد دوباره يا در انجمن معتادان گمنام, فقط فضاي بهبودي را مهيّا مي‌كنيم. منظور از فضاي بهبودي اين است كه ما تجربة خودمان را با فردي كه وارد اين انجمن‌ها مي‌شود در ميان مي‌گذاريم و به او اجازه مي‌دهيم كه مسير را خود انتخاب كند. چگونگي رسيدن به ايمان براي شخص من به اين شكل بوده كه من خودم شخصاً انسان مطردوي بودم كه از همه جا در آخر كار رانده شدم و دقيقاً در همين‌جاست كه فلسفة رسيدن به آخر خط و همچنين اهميت رسيدن به آخرِ خط و خسته‌شدن از بلايايي كه اعتياد بر سر انسان مي‌آورد, اهميت پيدا مي‌كند و از نظر ما اين الزامي است كه معتاد به آخر خط برسد تا قابل درمان باشد. حال, آخر خط يكي عاطفي است, يعني شخصي كه اصولي مانند احترام برايش داراي ارزش است و دخترش به وي بي‌اعتنايي مي‌كند و كارش خدشه‌دار مي‌شود, به آخر خط مي‌رسد.

¢بنابراين بايد آخر خط هر شخصي را شناخت. تا بتوان رسيدن به آن را براي وي كوتاه كرد؟

£بله, براي شخصي كه آخر خط, بي‌اعتنايي فرزندش به وي است, ممكن است بي‌احترامي اوليه نتواند  براي تغيير در وي جرقه‌اي بزند, ولي اگر دختر و همسر فرد معتاد با يك «متخصص مداخله» صحبت كنند و وضعيت شخص معتاد را تشريح كنند, من به‌عنوان يك مشاور مي‌توانم متوجه شوم كه اين شخص از لحاظ عاطفي به آخر خط رسيده است يا نه. در اين هنگام به دخترش مي‌گويم كه «شما همان بي‌اعتنايي را ادامه بده و مرتبة ‌بعد نيز كه چهرة پدرت نامرتب و آشفته بود, به‌ وي بگو كه پدر  من خجالت مي‌كشم از اين‌كه شما به مدرسة من بيايي. اين دختر با اين حرف خود مي‌تواند آخر خط را براي پدرش جلو بيندازد, درحالي‌كه ممكن است به‌طور طبيعي يك سال ديگر اين معتاد به اين حد برسد. يا اين‌كه همسر اين شخص بگويد كه ”من از اين‌كه در برابر همسايه‌ها حاضر شوم, خجالت مي‌كشم“. درحالي‌كه ممكن است كه تا اين لحظه همسر فرد معتاد به جهت اين‌كه فكر مي‌كند, كه حرمت شوهر را نگاه‌داشتن, ارزش است, هيچ‌گاه اين سخنان را به او نگفته باشد. اما من معتقدم كه وي حتماً بايد اين حرف را به همسرش بزند تا غرور معتاد جريحه‌دار شود و تكاني بخورد. اينها همه مربوط به روش مداخله است. براي معتادي هم كه در خانه‌اش خوابيده و مادر وي خرجش را مي‌دهد, روش مداخله اين‌گونه است كه مادر او ديگر خرجش را ندهد و به او اين راه‌حل را پيشنهاد كند كه به انجمن  «NA» و يا كانون «تولد دوباره» برود و در آنجا بستري شود. حالا اگر كسي نيز پولدار باشد و بخواهد در كلينيك‌‌هاي گران‌قيمت و بيمارستان بخوابد, تفاوتي نمي‌كند, ولي در هر حال بايد بستري شود و در زندگي تغيير روش بدهد, اگرنه, خانوادة وي نبايد او را بپذيرند و در زير يك سقف با او زندگي كنند. خانواده‌اش بايد به وي تذكر بدهند كه در جهت خودكشي تدريجي گام برمي‌دارد. بيماري اعتياد يك بيماري خانوادگي است كه پدر, مادر, فرزند, خواهر و برادر شخص معتاد را نيز بيمار مي‌كند و در آنها تأثير مي‌گذارد, به همين دليل ما روش مداخله در مورد شخص معتاد خانوادة وي اعمال مي‌كنيم.

¢آيا آقاي بوش رئيس‌‌جمهور امريكا نيز جزو همين افراد تولد دوباره يا «Borned again» است؟

£ «Borned again» يا تولد دوباره با اينها فرق مي‌كند.

¢گفته مي‌شود چون آقاي بوش به‌شدت الكلي بوده, همسر آقاي بوش از خانه‌اش با دو بچه قهر مي‌كند و به يكي از دوستانش كه مذهبي بوده سفارش مي‌كند كه با شوهر وي تماس بيشتري بگيرد. هم‌اكنون نيز بوش به همه مي‌گويد كه مشمول لطف خدا بوده و حضرت مسيح(ع) وي را نجات داده است و واژة «تولد دوباره» را در همه‌جا به‌كار مي‌برد.

£براي اين‌كه اين مسئله تفكيك شود و وضعيتش روشن گردد, بايد بگويم كه تولد دوباره‌اي كه آقاي بوش از آن صحبت مي‌كند, با داستان و روش و مكتب ما با توجه به انجمن‌هايي كه ما به آن تعلق داريم, تفاوتي عمده دارد. افرادي چون بوش مذهبي هستند, به اين معني كه طريقة رهايي‌شان از طريق مذهب است و به اينها «Re borned christian» گفته مي‌شود, يعني كساني‌كه «تولد دوبارة مسيحي» دارند و از طريق كليساها عمل مي‌كنند و به كليسا تعلق دارند و همچنين كليساي جديدي نيز ايجاد شده است كه با اين امور عادي و معمولي فرق دارد. يك مكتب و فرقة جديدي ايجاد شده كه پيروان آن خود را كاتوليك يا پروتستان نمي‌دانند, بلكه يك فرقة مجزا هستند.

¢آقاي بوش نيز از اين دسته است؟

£بله, اين افراد ـ ازجمله بوش ـ از طريق مذهبي و كليساي  «Re borned christian» اعتياد خود را كنار گذاشته‌اند, اما انجمن‌هاي ما, ازجمله معتادان گمنام «NA» و يا الكلي‌هاي گمنام  «AA», انجمن‌هايي هستند كه متكي به نيروي مافوق هستند و از مسلمان و غيرمسلمان و يهودي و زرتشتي و بودايي و... در انجمن‌هاي ما حضور دارند و فعاليت‌هاي ما هيچ ربطي به مذهبي خاصي پيدا نمي‌كند. ما خداوند را براي هركس آن‌گونه كه درك مي‌كند ترسيم مي‌كنيم, حال براي شخصي ممكن است اين عشق و راهنما, مسيح‌(ع) باشد و ياحضرت محمد(ص). شخصي هم ممكن است كه اين مسير را با عشق به غروب آفتاب و يا... تجربه‌‌هاي معنوي‌اي كه پيدا كرده طي كند.

  من تجلّي يكي از صفات خداوندي را در يك جلسة معتادان گمنام حس كردم و با آن روبه‌رو شدم, من در آن زمان خود را مطرود و منفور مي‌دانستم. مدت‌ها بود كه احترام به خود را از دست داده بودم و احترامي را هم كه ديگران به من مي‌گذاشتند, از دست رفته بود و احساس عشق و رفاقت و صميميت نيز ديگر وجود نداشت. به اين جهت كه در دوران آخر اعتياد, ديگر آن احساس معنوي مصنوعي وجود ندارد و پس از مدتي از بين مي‌رود و فقط آن فكر بيمارگونه كه من ممكن است روزي مجدداً به آن حالت معنوي مصنوعي برگردم, در انسان وجود دارد. من بارها حالت نشئگي را كه آنقدر شديد است كه فرد را به حالت بيهوشي مي‌برد و تنفس را هم ممكن است قطع كند و باعث مرگ بشود,  تجربه كرده‌ام. در آن زمان, نيازهاي انساني من حتي به صورت مصنوعي نيز ديگر تأمين نمي‌شد. به دليل اين‌كه احساس مي‌كردم همه‌چيز خود را از دست داده‌ام. تمايل به بازگشت به وضعيت گذشته را در خود احساس مي‌كردم, تا اين‌كه وارد يكي از جلسه‌هاي انجمن معتادان گمنام شدم و در آنجا بود كه مشاهده كردم همه دست خود را بلند مي‌كنند و خود را معتاد معرفي مي‌كنند. سپس نوبت به من كه رسيد, من نيز دستم را بلند كردم و خود را يك معتاد معرفي كردم, در آن زمان, اسم مستعاري به نام فرانك داشتم. اولين تجربة روحاني و معنوي من در اين لحظه بود. من براي نخستين‌بار در فضايي قرار گرفتم كه تشويق شدم تا حقيقت را بگويم, زيرا تنها معيار و محوري كه در آنجا داراي ارزش و اعتبار بود, صداقت بود. وقتي كه من ديدم يك انسان بسيار قوي و نيرومند دست خود را بلند مي‌كند و خودش را به‌عنوان يك معتاد معرفي مي‌كند, تعجب مي‌كردم؛ چرا كه ما هيچ‌وقت اعتياد خود را به گردن نمي‌گرفتيم و هميشه سعي مي‌كرديم به ديگران بقبولانيم كه ما معتاد نيستيم. در آن فضا, اشخاصي بودند كه صداقت را تجربه كرده بودند و محيط صادقانه‌اي را ايجاد كرده بودند و من نيز به آن فضا وارد شدم. در آن محيط من احساس كردم كه مي‌توانم خودم باشم و اسم واقعي خود را بگويم و اين‌كه من هم معتادم, از خيابان‌ها آمده‌ام, مكاني را ندارم, به آخر خط رسيده‌ام و همه‌چيز خود را از دست داده‌ام؛ به اين جهت كه واقعيات آن فضا صداقت را مي‌پذيرفت و باور ما نيز اين بود. چه در انجمن معتادان گمنام و چه در كانون‌هاي تولد دوباره, ما فضايي به‌وجود مي‌آوريم كه اگر معتاد تمايل به تغيير دارد, آنجا را امن و مناسب تشخيص بدهد و بتواند تغيير كند. ما در اين مكان‌ها, دكتر و روانشناس و كارشناس وسايل قهريه نيز نداريم. فقط باورهاي ما, آنجا را محيط امني مي‌كند تا اگر شخصي طالب و تشنه اين بود كه  از مسير معنويِ مصنوعي به مسير معنوي طبيعي وارد شود, در آنجا بتواند اين كار را انجام دهد. من احساس مي‌كنم افرادي كه به جلسة معتادان گمنام وارد مي‌شوند, به من علاقه دارند و ساده‌ترين رابطة معنوي كه هر عضو انجمن در وهلة اول پيدا مي‌كند همين عشق و علاقه است. اينجا مكاني است كه همه را مي‌پذيرد و به من به همان شكلي كه هستم علاقه‌ دارند و اين از صفات خداوند است كه بندگان خود را در هر شكل و وضعيتي كه هستند,‌ مي‌پذيرد و براي خدا, چهره و شرايط افراد, در پذيرش آنها تفاوتي ندارد. ما اين فضا را, فضاي معنوي مي‌ناميم, چرا كه اموري را كه به خدا متصل مي‌شود. اين اولين تجربة ماست كه به مرور تقويت مي‌شود و مراحل ديگري را طي مي‌كند, كه همان قدم‌هاي دوازده‌گانه است. اين دوازده قدم, همه به نوعي ديوارشكن هستند. مرحلة نخست, برداشتن ديوار غرور است. چرا كه در قدم اول ما اقرار مي‌كنيم كه در مقابل اعتياد عاجزيم و همين اقرار ‌پتكي محكم‌ بر سر غرور كاذب ما مي‌زند. زيرا معتادي كه ادعاي خدايي داشت, اكنون به عجز خود اعتراف مي‌كند. براي يك معتاد, پذيرش عجز و ناتواني بسيار مشكل است. چرا كه حتي زماني‌كه در جوي آب مي‌افتد, باز هم عربده مي‌كشد و ادعا دارد كه اگر شرايطش تغيير كند, به همه نشان مي‌دهد كه دنيا دست كيست. اين ادعاها تا زمان مرگ در ذهن معتاد وجود دارد.

  قدم دوم اين است كه به مرور ايمان مي‌آوريم كه قدرتي مافوق قدرت انساني مي‌تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند و همين موضوع پتك ديگري به سر معتاد مي‌زند. قدم سوم نيز اين است كه ما تصميم مي‌گيريم, اراده و زندگي خود را به دست خداوند بسپاريم و اين نشان مي‌دهد كه معتاد توانايي و قدرت ادارة كارهايش را ندارد, درنتيجه بايد زندگي‌اش را دست خداوند بسپارد. همچنين در قدم چهارم, ما ترازنامة اخلاقي, موشكافانه و بي‌باكانه‌اي از خود مي‌نويسيم, البته با توجه به قدم‌هاي قبلي, قدرت نوشتن آن را هم خداوند به ما مي‌دهد. به دليل اين‌كه هيچ‌كدام از ما توانايي روبه‌روشدن با خودمان را نداريم و در اين مورد محق نيز هستيم, چرا كه اين تصوير هم براي ما گنگ است و هم برخلاف آن چيزهايي است كه ما مي‌خواهيم در ذهن خود بگنجانيم. و من متوجه شده‌ام, آن زماني‌كه در پي شغلي بودم و مي‌گفتم كار آن پيرمرد را نمي‌خواهم از دستش بگيرم و آن را از انسانيت و مردانگي خود مي‌دانستم و به خود مي‌باليدم و مغرور بودم كه عجب انسان بزرگي هستم كه به آن پيرمرد رحم كرده‌ام, تمام اين مسائل از ترس دروني من سرچشمه مي‌گرفت. همين مسئله نيز پتكي بر سر من بود, زيرا هيچ انساني نمي‌خواهد خود را آدم ترسويي بداند و كارهاي خوب خود را نيز به ترسش نسبت دهد.

  پشت سر گذاشتن اين قدم‌ها, ما را به مرحله و قدم دوازدهم مي‌رساندكه در آن آمده است, با بيداري روحاني حاصل از برداشتن اين قدم‌ها, ما سعي كرديم اين پيام را به معتادان برسانيم و اين اصول را در تمام موارد زندگي خود اجرا كنيم.

¢آيا گذركردن از اين دوازده قدم, ناخودآگاه,‌ غروري را در فرد ايجاد نمي‌كند؟ زيرا فرد فراموش مي‌كند كه نفس لوّامه يا ملامت‌گر هم از آنِ خداست و فكر مي‌كند خودش اين مراحل را به‌تنهايي طي كرده ‌است؟

£مي‌تواند اين‌گونه باشد, ولي اين با فلسفة ما همخواني ندارد. البته بعضي‌ها اسير آن مي‌شوند و به همين دليل, ما مراقب آنها هستيم و روي آنها كار مي‌كنيم, اما چون در جلسات, مرتباً در مورد اشتباهات روز خود بحث مي‌كنيم و آ‌نها را بررسي مي‌كنيم, اگر هم در مسير بهبودي قرار بگيريم, كمتر اتفاق مي‌افتد كه از مسير اصلي منحرف بشويم. البته منحرف مي‌شويم, چرا كه به‌هرحال ما هم به‌عنوان يك انسان داراي غفلت و غرور هستيم و دچار حالتي به‌نام «خود متقي‌بيني» مي‌شويم و اين از خطراتي است كه ممكن است به آن مبتلا شويم. اين, خطري است كه ما به‌صورت روزمره با آن سروكار داريم و به آ‌ن اعتراف مي‌كنيم. به تدوين ترازنامة شخصي خود ادامه داده و هرگاه در اشتباه بوديم به آن اقرار مي‌كنيم. بسياري از ما براي اين‌كه به خطاهاي خود بين دوستان اعتراف مي‌كنيم, ايراد مي‌گيرند و اقراركردن را روشي مسيحي مي‌دانند. درحالي‌كه ما به تجربه فهميده‌ايم زماني‌كه از اشتباهات خود حرف مي‌زنيم و خودشكني مي‌كنيم, دوباره پتكي به سرمان مي‌‌خورد و غرورمان شكسته مي‌شود و به خودمان يادآوري مي‌كنيم كه ما نيز بشر هستيم و به همين دليل ممكن است خطا كنيم. زيرا خود را در قالب يك بشر و انسان عادي مي‌بينيم, درحالي‌كه در گذشته ادعاي خدايي داشتيم و خدا را بنده نبوديم, اما با اين تفكر جديد, خود را براي اشتباهاتمان همواره ملامت نمي‌كنيم.

¢يعني آنجايي كه خداوند مي‌بخشد, ما نيز ببخشيم؟

£بله, بايد بپذيريم كه جايزالخطا هستيم‌,‌ زيرا ما خدا نيستيم كه خطا نكنيم. در گذشته ما به خطاي خود اقرار نمي‌كرديم, براي اين‌كه ادعاي خدايي داشتيم و همين ادعا اين اجازه را به ما نمي‌داد. درنتيجه دروغ مي‌گفتيم و همه‌چيز را  انكار مي‌كرديم. به‌دليل اين‌كه فكر مي‌كرديم نبايد خطا و اشتباه كنيم. ولي اكنون ديگر اين اجازه را به خود مي‌دهيم و درنتيجه غرورمان در حد متعادلي مي‌ماند و آزار زيادي نمي‌بينيم. بهتر است برگردم به بحث كساني كه از طريق مذهبي اعتياد را كنار مي‌گذارند. براي اين افراد احتمال درگيرشدن با مقولة «خود متقي‌بيني», زياد است و كساني‌كه از طريق مسيح و كليسا  ترك كردند, ممكن است پس از مدتي فراموش كنند كه بيماري‌اي به‌نام اعتياد داشته‌اند؛ اينان معتقدند كه مسيحي نجات‌يافته هستند. يعني اين‌گونه عملكرد خود را بررسي مي‌كنند,  نه به‌عنوان يك معتاد در حال بهبودي.  همچنين فراموش مي‌كنند كه در مقابل اعتياد عجز دارند و فراموش كردن همين نكته كه در مقابل الكل و در مقابل موادمخدر عاجز هستند و بدن آنها نمي‌تواند اين را تحمل كند, زيرا از لحاظ فيزيكي هم يك الكلي, الكل را نوع ديگري تجزيه مي‌كند و اين تجزيه در بدن يك الكلي با بدن يك انسان عادي تفاوت دارد. از لحاظ جسمي و فيزيولوژيكي نيز اين موضوع تفاوت دارد؛ يعني سبب مي‌شود تا مجدداً به مصرف الكل روي آورند و بر ميزان مصرف آن نيز بيفزايند. اين پديده‌اي است كه در مورد معتادان به موادمخدر نيز صدق مي‌‌كند.

  ميل به تكرار مصرف, در معتادان بسيار زياد است. براي الكلي‌ها از لحاظ فيزيولوژيكي بدن آنها, الكل را مي‌طلبد. يعني نوعي اشتياق و ويار (Craving) به الكل در آنها ايجاد مي‌شود. و بدنشان عطشِ نوشيدن دارد. همچنين تمام سلول‌هاي بدن يك الكلي, الكل مي‌خواهد, درنتيجه اين فرد لغزش پيدا مي‌كند. اشخاصي كه از طريق كليسا موادمخدر را ترك مي‌كنند, ممكن است از نو بلغزند, ولي ما هميشه در جلساتمان تأكيد مي‌كنيم كه هنوز يك معتاديم و در مقابل موادمخدر عجز داريم و مثلاً منِ «معتاد در حال بهبودي» نمي‌توانم مقداري هروئين مصرف كنم, يا يك قرص ديازپام يا استامينوفن كدئين بخورم, چرا كه بدن من نمي‌تواند جوابگو باشد و همة اينها به اين دليل است كه من مشكلي به‌نام اعتياد دارم و جنبة جسمي نيز دارد. از لحاظ رواني نيز هنگامي كه من هروئين مصرف كنم, تمام معنوياتي را كه كسب كرده‌ام, از بين مي‌برم. امنيت عاطفي كه براي من به‌وجود آمده, مجدداً از بين مي‌رود و من به آن عوالم گذشته برمي‌گردم. انجمن‌هاي ما در امر كمك به افرادي نظير ما موفق هستند؛ چرا كه همواره اين غرور و بيماري را در مقابل ديدگان فرد معتاد نگه‌مي‌دارند.

 

 


 

سوتيترها:

 

  «خلأ معنوي» باعث شد كه من به‌دنبال يك جايگزين مصنوعي براي معنويات بگردم. من به‌دنبال احساس عشق و تعلق, دوست داشتن, رفاقت, يگانگي و وحدت بودم و نخستين باري كه موادمخدر را مصرف كردم, به‌نوعي احساس كردم كه اين گمشده‌ها را پيدا كرده‌ام

 

اصولاً‌ فرد معتاد از شخصيت خويش خبر ندارد. يك احساس گنگي در افراد معتاد وجود دارد كه چيزي كه هستند, نمي‌خواهند باشند. چيزي كه نمي‌دانند چيست, ولي درعين حال نمي‌خواهند در آن وضعيت و حالت هم باشند و همين مسئله تضاد و تعارض‌هاي بسياري را در فرد به‌وجود مي‌آورد و موجب سردرگمي در زندگي معتاد مي‌شود

 

در اثر كمبود اعتماد به نفس, غرور كاذب به‌وجود مي‌آيد. اين غرور به‌تدريج تقويت مي‌شود و معتاد يك حالت خدايي پيدا مي‌كند و چون در ذهن و وجود او خدايي نيست كه به آن متكي باشد, به ناچار خود را خدا مي‌پندارد و اين احساس نوعي خودمحوري را به‌دنبال دارد

 

 

  از نظر من, براي كسي‌كه استعداد اعتياد دارد, معتادگونه و افراطي مي‌انديشد و ترس در وجودش ريشه دوانده است, كارِ‌ زيادي نمي‌توان كرد. اما براي اشخاصي كه داراي چنين شخصيتي نيستند, يا اگر چنين شخصيتي نيز دارند‌ به‌صورت شديد و افراطي نيست, به اين معنا كه در زندگي‌شان ترس و عشق هر دو با هم به نوعي وجود دارد و مفهوم عشق را هم به نوعي تجربه و لمس كرده‌اند, مي‌توان كاري كرد و راه‌حلي يافت

 

سختي و فشار زندان به قدري زياد بود كه دست‌كم تا يك ماه آن را به ياد داشتم و سراغ كسي نرفتم و در همان مدت بود كه گشايش و فرجي حاصل شد و راهي باز شد تا من به مسير بهبودي هدايت شوم, يعني اين ترس تا مدتي روي من اثر گذاشت. همان عاملي كه تا آن زمان باعث تباهي من در زندگي شده بود, موجب شد تا من مدتي دوام بياورم و سپس لطف خداوند مرا به مسير ديگري هدايت كرد تا بتوانم راه بهبودي را طي كرده و به زندگي كنوني‌ام برسم

 

اين تفاهم, در ايران و دنيا وجود دارد كه اگر معتادي بخواهد تغيير پيدا كند, طبق تشخيص قوة‌‌قضاييه ـ حتي اگر در قانون‌ هم چنين چيزي وجود نداشته باشد ـ اين فرصت را به شخص معتاد مي‌دهند

 

 

 

در موردكساني‌كه به انجمن ما مراجعه مي‌كنند, اگرچه از لحاظ معنوي و عاطفي وضعيتشان درست مي‌شود و از خودشان شناخت پيدا مي‌كنند, اما هنگامي‌كه مي‌خواهند وارد اجتماع شوند, درحالي‌كه همه‌چيز را پشت سرشان سوزانده‌اند, آيا اين امكان وجود دارد كه روزي اين افراد صاحب خانه شوند؟ خود اين موضوع توليد فشار مي‌كند و باعث مي‌شود كه براي رهايي از اين مشكلات, مجدداً مواد را مصرف كنند

 

 

ما در اين كانون‌هاي تولد دوباره يا در انجمن معتادان گمنام, فقط فضاي بهبودي را مهيّا مي‌كنيم. منظور از فضاي بهبودي اين است كه ما تجربة خودمان را با فردي كه وارد اين انجمن‌ها مي‌شود در ميان مي‌گذاريم و به او اجازه مي‌دهيم كه مسير را خود انتخاب كند

 

 

قدم‌هاي دوازده‌گانه براي مبارزه با اعتياد, همه به نوعي ديوارشكن هستند. مرحلة نخست, برداشتن ديوار غرور است. چرا كه در قدم اول ما اقرار مي‌كنيم كه در مقابل اعتياد عاجزيم و همين اقرار ‌پتكي محكم‌ بر سر غرور كاذب ما مي‌زند