نماز عيد به پايان رسيده بود كه ناگاه
جويبارهاي خلق به هم پيوستند و سپس در بستر بزرگي جاري شدند. روح آفرينش و ملايك
بر اين رود جاري دوران الهام مي كردند كه:
«الحمد لله علي
ماهدينا و له الشكر … الله اكبر…»
و اكنون اين نيايش بر سنگفرش خيابان, رنگ عينيت به خود مي گرفت و
بيدارشدگان به شوق فردايي روشن از كنار چهره هاي عبوس گارد جاويدان! عبور مي
كردند.
زمزمه ها فرياد شده
بود: ما پيرو قرآنيم سلطنت نمي
خواهيم!
برخي از آنها كه مبهوت به تماشاي اين امواج خروشان ايستاده بودند,
به آرامي در ميان آن غوطه ور ميشدند. هر لحظه امواج پرخروش تر و پرندگان آهنين
بال سرگردان بر فراز سرها در حال پرواز يك قنادي كوچك نقل هاي خود را بر سر آنها
ريخت و يك گل فروشي بزرگ, شاخه هاي گلايول و داوودي را تقديم آنها كرد. لحظاتي
بعد, در هر دستي شاخه گلي بود كه به جاي مشتهاي گره كرده, همچون موج, هماهنگ با
فريادها بالا و پايين مي رفت و گارد جاويدان مبهوت…سربازها در حال سرك كشيدن بودند تا جمعيت را
بهتر ببينند و افسران و درجه داران ساكت…و لحظه اي بعد فريادي حزن آلود در فضا پيچيد.
برادر ارتشي! چرا برادركشي؟ نگاه سربازها به زمين دوخته شد و يك فرمانده نظامي با
صدايي بلند و بريده, بريده, گفت: ما شما را دوست داريم! به خدا! به خدا! شرمنده
ايم. قطره هاي اشك بر گونه هاي آنها مي غلتيد.از روز عيدفطر تا جمعه هفدهم شهريور
تنها چهارروز گذشت…
روز جمعه دورنماي ميدان ژاله در هاله اي از رنگ خاكي و دودي
خودروهاي نظامي فرورفته بود. نظاميان ديگر آشنا به نظر نمي رسيدند. بوي تند گاز
اشك آور, قدمها را آهسته و مردد مي كرد. نظاميان به زانو نشسته و تفنگها را به سوي
مردم نشانه رفته بودند.جواني فرياد زد: خواهرها! خواهش مي كنم شما برويد! وچون با
نگاه متعجب آنان برخورد كردگفت:آنهايي كه بچه همراه دارند, بروند. مردم از جا
برخاستند و آرام به راه افتادند…
الله اكبر… لا اله الاالله…
يا حسين…
بوي باروت در فضا پيچيد, سينه هوا شكافته شد, آن موج آرام متلاطم شد
و به عقب بازگشت و پيكر جواني بر روي آسفالت گرم خيابان بر زمين باقي ماند… او را بر سر دست بلند كردند. ناله اي جانكاه برخاست ما به شما گل
داديم… شما به ما گلوله…
ما به شما گل داديم … شما…
ناگاه در ميانه ميدان, سربازي از فراز خودروي نظامي به زير افتاد! يكبار ديگر
نينوا… يكبار ديگر حر…
فريادها يكصدا شد: سرباز خودكشي كرد… براي حفظ قرآن
سرباز خودكشي كرد. … ما به شما گل داديم… ما به شما گل داديم…
"كزرع اخرج شطئه
فازره فاستغلظ فاستوي علي
سوقه" از خاك سر برمي آوريم
وبرساقه هاي خويش ميايستيم.