براي استقلال و ترقي ايران هم‌قسم شويم

 مهندس عزت‌الله سحابي

 در مراسم سالگرد زنده‌ياد دكتريدالله سحابي در حسينية ارشاد

 

   با تشكر از همة خانم‌ها و آقايان و دوستاني كه قبول زحمت نمودند و براي يادبود دكتريدالله‌سحابي در اين مجلس شركت كردند. دوستان آنچه لازم بود دربارة ايشان گفتند و ديگر لزومي ندارد كه من تكرار نمايم. آن عزيزان هم كه رفتند, ان‌شاءالله حسابشان نزد خداوند است: «و لقّاهم نضره و سروراً» (انسان: 11).  باري حق مطلب را, آقاي دكترمحسن كديور, آقاي مهندس لطف‌الله ميثمي و دوستان عزيز ديگر ادا كردند. لذا, با توجه به اوضاع بحراني‌اي كه در آن به‌سر مي‌بريم و مسائل حادّ منطقه, بنده به مطلب ديگري مي‌پردازم كه اين مطلب در برنامة اين مراسم نبود و آن داستان‌ «سقوط كشور عراق» است! متأسفانه ما در برخي از محافل مذهبي خودمان ديديم كه اظهار خوشحالي مي‌كنند و شيريني پخش مي‌كنند يا حتي شنيديم كه در بعضي شهرستان‌ها در منابر اظهار شعف مي‌نمايند. در ميان غيرمذهبي‌ها هم اين مسئله كه حالا امريكا مي‌آيد, و دموكراسي مي‌آورد, در عراق آورده, پس در ايران هم خواهد آورد, موجب خوشحالي شده است! بنده فكر مي‌كنم اين يك حادثة دوران‌ساز و بسيار مهمي است كه بايد آن را فاجعه‌اي براي عالم اسلام و ايران تلقي كرد.

   از چند سال پيش در امريكا سياستي به‌نام سياست «مهار دوجانبه» (Bual Contaiment) مطرح شده بود كه همه‌جا هم پخش شد. بعدها در مجلسي در قبرس, آقاي گري‌سيك اعلام كرد كه اين سياست ملغا شده است, بعد ديديم اين‌طور نيست! بلكه به سبك بسيار شديدتر و خشن‌تري در دورة جمهوري‌خواهان امريكا به شكل داغ (Hot) و آتشينِ آن اجرا مي‌شود. مهار دوجانبه يعني مهار ايران و عراق, تا ترقي نكنند و تبديل به دولت‌هاي قدرتمند نشوند. چون در منطقة خاورميانه بيش از كشورهاي ديگر پتاسيل «قدرت»‌شدن دارند,‌چه از نظر قدرت مادّي و ثروت, و چه از نظر صنعتي و علمي يا جنگي و نظامي... . البته اين مسئله كه اين استعداد يا ظرفيت كه بالقوه دارند, بالفعل درآمده يا خير, مسئلة ديگري است, ولي به هر صورت از نظر امريكا اين دو را بايد مهار كرد كه اينها به رشد و ترقي دست نيابند و قدرت نشوند. اين سياست مهار دوجانبه بود كه در دولت دموكرات‌ها مطرح شد, بعد هم گفتند كه متوقف شده است. ولي در اين دولتي كه حالا آمده ـ دولت به‌اصطلاح جمهوري‌خواهان و گروه بوش ـ به‌شدت پي‌گيري مي‌شود. اين نحله از جمهوري‌خواهان به نئوكان معروف شده‌اند؛ يعني نئوكُنسرواتيو يا محافظه‌كاران جديد امريكايي. اينها مسلك و مكتب مخصوصي دارند؛ يعني حتي با جمهوري‌خواهان قديمي امريكا هم تفاوت دارند. يكي از سياست‌‌هايشان به اصطلاح همين بهانه‌ساختن مسئلة «امنيت ملي امريكا» است كه دو مؤلفه دارد: يكي «تخريب سازنده» (Criatibe Distruction)  و ديگري «جنگ تمام عيار». (Totalwar)  در مورد تخريب سازنده, حرفشان اين است؛ مثلاً در جنگ جهاني دوم, آلمان و ژاپن توسط متفقين يا به‌اصطلاحِ اينها «جبهة دموكراسي» با خاك يكسان شدند. ولي از درون اين خرابه‌هاي جنگي, دولت ژاپن و دولت آلمان سربرآورد و رشد و ترقي كرد. البته خود همين امريكايي‌ها, در ژاپن ژنرالي به‌نام مك‌آرتور را گماشتند, چند سال ژنرال مك‌آرتور رئيس كل ژاپن بود و بعد در آلمان هم ادنائر و حزب دموكرات مسيحي حاكم شدند و آنها خودشان بودند و سرانجام اين دو كشور ساخته شدند. منتها اينجا در مورد عراق تفاوتي وجود دارد. آنجا گفتند روي خرابه‌هاي ژاپن, ما سعي كرديم تمدن ژاپن را بازسازي كنيم, منتها برمبناي افكار غربي؛ يعني دموكراسي اروپايي, امريكايي و در آلمان هم همچنين. امريكا مي‌گويد ما به اينها وام داديم تا بتوانند روي پاي خودشان بايستند و ترقي كنند, چنان كه ترقي كردند. اما در عراق مي‌خواهيم پولشان را از خودشان بگيريم. امريكا پيش‌بيني كرده است: «يكصد ميليارد دلار در سال از نفت عراق برداشت كنند, درحالي‌كه كل درآمد ملي عراق, به 30ميليارد دلار نمي‌رسد. امريكا و انگليس نقشه كشيدند و تأسيسات زيربنايي آن را هم زدند تا بعد شركت‌هاي امريكايي بيايند و به بهانة بازسازي عراق, هر چه‌قدر مي‌خواهند ببرند. منظور اين است كه اين حادثه, درراستاي به‌اصطلاح استعمار و امپرياليسم و سلطة بر سرنوشت كشورها بي‌سابقه است. اين‌كه كشوري را نابود كنند و بعد جور ديگري بسازند, آن هم به شرطي كه فايده و سود كلاني ببرند و غارتي بكنند, متأسفانه در دنياي امروز ما مجاز شده و عملي هم مي‌شود. ما بايد ابعاد اين فاجعه را حس كنيم. نخست آن‌كه, اين سلطه‌اي كه امريكا در عراق پيدا مي‌كند, غير از سلطه‌اي است كه در ژاپن و در آلمان داشت. در ژاپن و آلمان, خود ژاپني‌ها و آلماني‌ها, هويت, استقلالي و عزم و اراده‌اي ملّي داشتند. براي اين‌كه خودشان, خودشان را بازسازي كنند, «خودي» برايشان مطرح بود, ولي عراق تبديل به ويرانه‌اي شده است و معلوم نيست كه چه كسي صاحب عراق است.

   دوم اين‌كه همان‌طور كه مك‌آرتور را در ژاپن حاكم كردند, ژنرال گارنر را هم حاكم عراق كردند. ايشان يك افسر و ژنرال بازنشسته منتسب به محافل صهيونيستي امريكايي است. اين يعني دهن‌كجي به عالم اسلام, يعني در كنار اسراييل يك صهيونيست يا يكي از لابي‌هاي اسراييل را بر عراق حاكم كردند. اين فاجعه‌اي است كه در عراق اتفاق افتاده است. طبعاً دوران جديدي آغاز مي‌شود كه در ايران و عربستان و جاهاي ديگر نيز بي‌تأثير نخواهد بود. حالا برخي مي‌گويند ايران كانديداي بعدي است, بعضي‌ هم مي‌گويند سوريه كشور بعدي است. من به اينها چندان اهميت نمي‌دهم. مهم اين است كه دوران جديدي آغاز شده است. در برابر اين دوران, ما با خطرهاي بزرگ ملي و نيز خطرات عظيم فرهنگي روبه‌رو هستيم. چه‌كسي بايد اين خطرها را حس كند و از وقوع آنها جلوگيري كند و يا دست‌كم پيش‌بيني كند؟ من نمي‌گويم كه حتماً توان جلوگيري از اين سيل را خواهيم داشت, شايد هم زورمان نرسد و آن‌چنان هجوم قوي و مغول‌وار باشد كه همه‌چيز را نابود كند و ببرد. ولي به هر صورت, انديشه و تعقل را كه از ما نگرفته‌اند, بايد بينديشيم. بنده در برابر انتخاب راه عاقلانه و كم‌هزينه‌تر, دو مانع و خطر در داخل كشور خودمان مي‌بينيم. يكي, آن جناحي است كه با وجود همة اين حرف‌ها هنوز اصرار دارد كه حكومت پنج‌درصد بر نودوپنج‌درصد را تحقق بدهد. نهادهاي انتخابي را هر چه ممكن است بي‌اعتبار و بي‌ارزش نمايد و يا آنها را له و فلج كند و نهادهاي انتصابي را حاكم گرداند. آنها خيال مي‌كنند با اين روش, اگر نتوانند مملكت را حفظ كنند, دست‌كم مي‌توانند خودشان را حفظ كنند. امّا به نظر من, خودشان را هم نمي‌توانند حفظ كنند؛ زيرا در همين تهاجم امريكا, ادعا اين است كه ما مي‌خواهيم دموكراسي در اين كشورها حاكم باشد. لذا آنها به ظاهر به حاكميت انتصابي رضا نمي‌دهند! يك طرف خطر اين است؛ يعني تا زماني‌كه انديشة انحصارطلبي در ايران ادامه دارد و متأسفانه, روز به روز هم غلبه‌اش بيشتر مي‌شود, خطر تهاجم امريكا و نابودشدن كل مدنيت ايراني در پيش است. يك طرف ديگر خطر هم اين است كه متأسفانه ما از برخي مردم ـ چه جوان و چه پير مي‌‌شنويم كه مي‌گويند: «شما مي‌گوييد امريكا بد است, امريكا خطر دارد, امريكا ضرر دارد. امّا اگر بيايد, مگر دموكراسي نمي‌آورد؟ مگر ما را از اين وضعيت رها نمي‌كند؟» پيشتر از اينها امريكايي‌ها گفته بودند: «ما به ايران حملة نظامي نمي‌كنيم و نيازي نمي‌بينيم چون در ايران از طرف مردم و به‌خصوص جوانان, براي براندازي نظام, شورش خواهد شد.» البته من نمي‌گويم كه‌ جوانان ما همگي چشم‌ به راه امريكا هستند. هرگز, هرگز همة جوانان ما در اين راه نيستند و شايد اقليتي باشند و آن اقليت‌ هم تحت‌تأثير احساسات و هيجانات امروزي هستند. اگر اندكي فكر بكنند كه ما كه هستيم و چه بوديم؟ ما ملتي هستيم كه بيش از چهارهزارسال سابقة تاريخي داريم, تمدن داشته‌ايم. ما در اين كاروان بشري سهمي بسزا داشته‌ايم. پدرانمان تا اين سه, چهارهزارسال اين مملكت را جمع و جور به ما تحويل دادند. برخلاف انسانيت است كه ما امروز ويرانش كنيم. اين انديشه هم برخلاف عقل است و هم خلاف انصاف و انسانيت. ما نبايد به راحتي تن به فروپاشي يا زير سلطه استعمار رفتن ايران بدهيم. آن هم استعماري اين چنين, كه خود نام «تخريب سازنده» و «جنگ تمام‌عيار» بر خود نهاده است و امروز مي‌بينيم كه استعمار نو و كهنه دست در دست هم گذاشته‌اند. (اسپانيا, پرتغال, انگليس,‌امريكا!)؛ بنابراين  ما بايد به خودمان بياييم.

  توصية ما به مقامات مسئول و حاكمة كشور در وهلة نخست ‌اين است كه امروز ديگر موقع حاكميت و سيطرة انحصاري نيست. شما هر چه براي خودتان محاسبه كرده باشيد, هر چه در منفعت خودتان تشخيص داده باشيد, امروز ديگر زمان آن گذشته است. دست‌كم بايد بهانة دخالت‌كردن را از آنها بگيريم. ما منكر تجاوزگري آنها نيستيم, ولي دست‌كم جلوي بهانه را مي‌توان گرفت. انتخابات شوراي شهر تهران آزموني بود كه نشان‌ داد حاكميت پنج‌درصدي بر جمعيت نودوپنج‌درصدي, جز دلسردي و كناره‌گيري مردم از صحنه دستاوردي ندارد. شايد قدم بعدي‌‌اش انتخابات مجلس باشد و شايد آقايان در مورد شفاف‌كردن لايحة اختيارات رئيس‌‌جمهور هم همان روش را بخواهند به‌كار ببرند, ولي ديگر بايد فكر بهتري بينديشند. من هشدار مي‌دهم, با كمال صميميت و صداقت هيچ‌گونه جايگاهي و سهمي, حتي ارزشي و احترامي هم ما براي خودمان نمي‌خواهيم. ما تقاضا مي‌كنيم از مقامات حاكمة كشورمان كه اين خطر را جدّي بگيرند. اگر غافل شوند, نه به بقاي خودشان كمك مي‌كنند, نه به حفظ كيان اين مملكت و باعث فروپاشي و ويراني كشور و ملت چندهزارسالة ايران مي‌شوند. نكند تحت لواي اسلام, به‌نام اسلام و به خيال خدمت به اسلام, ما مشمول آن قومي بشويم كه قرآن دربارة آنها مي‌فرمايد: «الم تر الي‌الذين بدّلوا نعمت‌الله كفراً‌ و احلّوا قومهم دارالبوار» (ابراهيم: 28) نكند با تكرار و پافشاري بر روش‌هاي خطا, ما ملت چندهزارساله را به سمت دارالبوار, يعني به دار نابودي, دار تجزيه و فروپاشي هدايت بفرماييد.

  نكتة دوم, تقاضاي من از جماعتي درون خود ما ملت است كه مي‌گويند «براي نجات از اين وضع, چه اشكالي دارد كه امريكا هم بيايد, دموكراسي را هم براي ما بياورد!!» اگر دموكراسي زيربنايي نداشته باشد, چه ارزشي دارد. استقلال خود زيربناي دموكراسي است. استقلال يعني همان‌ «آزادي» كه در قالب ملت است. آزادي فرد بسيار محترم و باارزش است و هيچ‌چيز هم  نمي‌تواند ذره‌اي آن را مخدوش كند. امّا وقتي اين فرد در قالب ملت قرار مي‌گيرد, نام آزادي مي‌شود استقلال. استقلال يعني حاكميت بر سرنوشت خود, حاكميت بر منافع و مصالح خود, حاكميت بر منابع و ذخاير خود, حاكميت بر فرهنگ سنتي و تاريخي و ملّي خود؛ اين آزادي ملّي را استقلال مي‌ناميم. اگر براي آزادي يا دموكراسي‌اي كه مثلاً  امريكا براي ما به ارمغان بياورد, اين‌قدر ارزش قائل هستيد, پس براي آزادي ملت, يعني «استقلال» هم اين ارزش را قائل باشيد؛ استقلال يعني آزادي جامعه و ملت. اين تقاضاي ما از برادران, خواهران و دوستاني است كه اين روزها در داخل كشور اين‌گونه خيال مي‌كنند و يا بعضي از مذهبي‌هايي كه متأسفانه نمي‌دانند چه خبر است؟ آيا نمي‌دانند كه فرماندار حامي اسراييل را براي عراق گمارده‌اند؟ صدام يك جنايتكار تاريخي بوده و مي‌بايست ساقط مي‌شد, دل ما براي او نمي‌سوزد, ولي اي‌كاش صدام را ملت عراق ساقط مي‌كرد, نه اين‌كه دفع فاسد به افسد بشود. مگر آن‌كه جاي صدام آمده, فكر ملت عراق را خواهد كرد؟! به فكر سعادت مردم عراق و حفظ ذخاير و منابع كشور خواهد بود؟! هرگز! بنابراين ما بايد دربارة به اين چيزها حسّاس باشيم.

  من فكر مي‌كنم امروز روزگاري است كه ما بايد بيش از همه به فكر وحدت و اتحاد باشيم. بعضي وفاق را به «همه‌ با من» تعبير مي‌كنند, نه «همه با هم» در حالي‌كه امروز بايد حركت «همه با هم» آغاز شود. اين حركت حولِ چه محوري بايد باشد؟ تصور بنده  اين است كه حولِ يك محورِ‌ عيني بايد باشد, نه ذهني. محور عيني هم چيزي است كه وجود خارجي دارد و مي‌شود آن را ديد و لمس كرد, مي‌شود اندازه‌گيري كرد, مي‌شود نسبت به آن امور را سنجيد, اما امر ذهني, بسيار بستگي دارد به آن قرائتي كه ما نسبت به آن امر ذهني داريم. دين اسلام براي ما ـ حداقل براي اين حقير ـ بسيار عزيز است و همه‌چيز خود را مديونش هستيم. ولي امروز مذهب و حتي اسلام به‌دليل آن‌كه امري وجداني, قلبي و ذهني است و برداشت‌هاي متفاوت از آن وجود دارد, نمي‌تواند محور وحدت ملت ايران باشد. من جايگاه اسلام را جاي ديگر مي‌دانم. آقاي كديور هم خوب توضيح دادند, امّا امروز قرائت‌هاي مختلف از آن وجود دارد, در حال حاضر قرائت حاكم بر كشور ما يك قرائت از اسلام است و قرائتي هم كه ازسوي آيت‌الله منتظري يا مرحوم آيت‌الله طالقاني اعلام مي‌شد, قرائتي از اسلام است. مرحوم علامه نائيني هم قرائتي متفاوت از اسلام داشت. لذا اين خود محل مناقشه است. وانگهي عده‌اي هم هستند كه از موضع عميق الحادي يا به‌دليل صدماتي كه اين چندساله ديدند و يا خاطرات بدي كه دارند, فعلاً به اسلام پشت كرده‌اند. پس ما نمي‌توانيم اين عده را حول محور اسلام به وحدت دعوت كنيم. به نظر من محور وحدت يك ملت, بايد يك امر محكم عيني باشد و حول محور هيچ ايدئولوژي و مكتب ديگري نيز نمي‌توانيم مردم را دعوت به وحدت كنيم. نمي‌توانيم دعوت بكنيم كه اي ملّت, بياييد حولِ محور ليبراليسم, حولِ محور سوسياليزم يكي شويد؛چرا كه اينها همه امور وجداني, فكري يا قلبي است كه محل مناقشه و اختلاف است. اما اگر بياييم حول محور ايران جمع باشيم, ايران يك موجود خارجي است, اين ايران يك وجود مشخص دارد, وجود تاريخي دارد. اولاً هزاران سال پيشينة تاريخي و تمدن دارد. ايران در تاريخ وجود داشته, آثار و تمدني داشته,‌ ارمغان‌هايي براي جوامع بشري داشته است.

   دوم اين‌كه از علوم امروزي,‌ يعني علم‌العلوم كه علم سيستم‌هاست, اين‌چنين درس مي‌گيريم: علم سيستم‌ها هم براي «كل» جايگاهي قائل است, يعني مي‌گويد «كل» هم كه مجموعه‌اي از اجزاء است خودش وجود خارجي و هويتي دارد كه مستقل از اجزاي آن است. فصل اول تمام كتاب‌هاي مربوط به علم سيستم‌ها, دربارة وجود خارجي «كل» است.‌ ما يك كل به‌نام ملت ايران داريم؛ ما در اين سرزمين اقوام كرد و لر, ترك و بلوچ و سواحلي و... را داريم كه مجموعة اينها  «ملت ايران» است. ولي ملت ايران هم فقط مجموعه‌اي از اجزاي اينها نيست, فرهنگ و تمدن ايران هم هست, سابقه و سنن تاريخي هم هست, علم و دانش هم هست و خيلي چيزهاي ديگر هست. اين كل ملت ايران وجود خارجي دارد.  همين مي‌تواند به لحاظ عقلي و فلسفي, محور وفاق و وحدت ملي ما قرار بگيرد. البته درست از روز تأسيس آن تا به امروز, مذهب هم جزء آن بوده است, زماني‌كه اقوام آريايي از شمال شرق حركت كردند و آمدند, گروهي به هندوستان رفتند و هندو نام گرفتند. عده‌اي هم به اروپا رفتند و يك عده هم به سرزمين مابين ماوراء‌النهر و به‌اصطلاح بين‌النهرين آمدند و سكنا گزيدند. اينجا بود كه با تعاليم زرتشت آشنا شدند و هويت خاص ايراني پيدا كردند. عرفان نيز از همين‌جا آغاز شد. به اين ترتيب, اين ملت از روز تأسيس خود با عرفان و توحيد سروكار داشته و همراه بوده است. فرقش با هند و اروپايي‌ هم اين عرفان و توحيد بوده است. مدتي تعاليم زرتشت بود, بعد هم به تعاليم اسلامي گرايش يافت. بنابراين وقتي مي‌گوييم ملت ايران, وجود خارجي دارد؛ يعني مذهب در درونش و‌ ذاتي آن است. كدام مذهب؟ مذهب توحيدي و عرفاني, نه مذهب احكامي و ظاهري و صوري. بنابراين ما نمي‌خواهيم كوچك‌ترين كاهشي, تخفيفي نسبت به ارزش دين و مذهب قائل شويم؛ چرا كه واقعيت تاريخي به ما  اجازه نمي‌دهد اين امر را ناديده بگيريم. ولي امروز به يك عامل وحدت نيازمنديم كه عيني باشد, يعني آنچه بتوانيم دربارة آن با هم هم‌قسم شويم, تنها سرزمين وكشور ايران است. نكتة مهم آن است كه براي پيشرفت اين كشور كه محور توافق همة ما قرار گرفته, تحقيق كنيم. بر ايران چه گذشته كه امروز در جايگاه شايستة خود نيست؟ به‌ويژه در اين دويست سالة اخير, اين كشور صدمة زيادي خورده است. از زماني‌كه مشروطيت و خط مردم‌سالاري در ايران آغاز شد, يعني از 150 تا 200سال پيش, در بسياري از كشورها هم اين اصلاحات آغاز شد. چه‌طور شد در ژاپن, آن‌قدر سازندگي شد ولي در ايران ما عقب افتاديم؟ از سال 1868 كه ميجي امپراتور ژاپن بود اصلاحات آغاز شد. در ژاپن هم دقيقاً عين همين‌جا, يك بخش سنت‌گرا بود و يك بخش مدرنيسم. مدرنيست‌ها مي‌خواستند تمدن غربي را بياورند و سنت‌‌گرايان با آنها روابط بسيار خشن و خشكي داشتند تا جايي‌كه به كشتار يكديگر دست مي‌زدند. سيصدسال هم جنگ اينها ادامه داشت, تا اين‌كه سرانجام امپراتور ميجي, آنان را وادار كرد كه با هم به تفاهم برسند. شما كتاب «نقش نخبگان در توسعة سياسي ايران و ژاپن» اثر خانم دكترمطيع را كه شركت انتشار آن را چاپ كرده است, مطالعه بفرماييد. در اين كتاب توضيح داده شده كه جناح‌هاي مختلف ژاپن حولِ يك محور مقدس اعتباري جمع شدند. در همين كتاب مي‌گويد: «فرق ژاپني‌ها با ايراني‌ها در اين بود كه در ژاپني‌‌ها نوعي احساس ملي وجود داشت؛ يعني بين آ‌ن سنت‌گرايان خشن و اين ليبرال‌ها و يا به اصطلاح مدرنيست‌ها, دست‌كم نوعي حس ملي وجود داشت و همه بر اين باور بودند كه «ژاپن» بايد بماند, بايد باقي باشد, ژاپن يك زمين مقدس است, يك سرزمين الهي است و به اين پاي‌بند بودند.» امّا متأسفانه و بدبختانه بي‌آن‌كه بخواهم به رجال امروز جسارتي نمايم, بايد اذعان كنم كه در ميان رجال تاريخ ما, بسيار كساني بودند كه به ما صدمه زدند و براي منافع خاص, ارزش و منافع ملي ما را فدا كردند. برخي براي منافع مادي و شخصي و برخي براي مصالح حزبي و گروهي و حتي آرماني. بنده عرض مي‌كنم ما اينجا يك توافق و ميثاق ملّي لازم داريم, همان‌گونه كه در ژاپن اتفاق افتاد. ژاپن هم بعد از 200, 300 سال جنگ و زدوخورد, سرانجام يك امر وجداني و تعهد را براي همة افراد, چه كساني‌كه پست و مقام دارند و چه مخالفان و كساني‌كه در اپوزيسيون هستند, تعريف كردند. همه بايد تعهد و مسئوليت داشته باشند. تعهد هم بايد به‌وسيلة سوگندهاي ملي انجام شود. ژاپني‌ها سوگندنامه‌‌اي دارند كه پنج‌ ماده دارد و همه وظيفه دارند با هر گرايشي كه دارند, نسبت به اين سوگندنامه وفادار و پاي‌بند باشند. هر گرايشي كار خودش را بكند, ولي پاي اين پنج اصل كه مي‌رسد, ترمز كند. اين‌ يك تعهد و ميثاق‌ملّي جمعي است.

   ما امروز غير از اين‌كه ايران را بايد محور قرار دهيم, احتياج به يك ميثاق ملّي هم داريم. اين ميثاق ملي مي‌تواند مواد و اصول تعهدي داشته باشد؛ يكي از مواردي كه براي من اهميت ويژه‌اي دارد, مسئله‌اي است كه ما در اين دويست‌ ساله از نبود آن ضربه‌هاي بسياري خورده‌ايم, و آن اصل تقدّم منافع ملي بر منافع و مصالح گروهي و فردي و شخصي است. اين اصلي است كه بايد روي آن قسم بخوريم.

   كساني‌كه سنّشان اقتضا مي‌كند حتماً به ياد دارند كه در سال 1323 ميسيون يا هيئتي از شووري آمدند و پيشنهاد امتياز نفت شمال را داشتند. حزب‌توده در مجلس شش يا هفت نماينده داشت. آنان از اين تز دفاع مي‌كردند كه چه‌طور ما در جنوب, امتياز نفت خود را به انگليس داديم, پس بايد در شمال هم امتياز نفت را به شوروي بدهيم! در برابر اين مسئله, دكترمصدق تز «موازنة منفي» كه براي حل منافع ايران, امتياز نفت به هيچ بيگانه‌اي واگذار نشود را مطرح كرد. اما اين‌كه حزبي بيايد, آرمان‌ها و عقايد خود را بر منافع و مصالح «كل» تقدم بدهد, در سابقة ملّي ما بسيار رخ داده است. تا امروز هم مي‌بينيم كه بسياري از گروه‌ها و احزاب در پاي مصالح گروهي يا شخصي‌ يا آرمان‌ها و تعصبات خود, منافع ملي را فدا مي‌كنند. گاهي صريح و علني و گاهي هم پيچيده! پس يكي از اصل‌هاي آن قسم‌نامه, تقدم منافع ملي بر منافع خصوصي و فردي و شخصي است. تنها تقاضاي من اين است كه با توجه به اين خطر جدي كه امروز نزديك گوش ماست و با تمام وجودش فرياد مي‌زند كه ما آمده‌ايم, خود را, وطن و ملت متمدن خود را باور كنيم, اين مردم را با تمام  ظرفيت و توانايي‌اش باور كنيم,‌ و با جلب رضايت اين مردم, حول محور استقلال ايران هم‌قسم شويم, تا ان‌شاءالله به بهترين شكل بتوانيم در برابر بحران يا تجاوزگري مقاومت نماييم.

   از حاكميت هم تقاضا دارم, در جلب اعتماد اين مردم بكوشند. بسيج مردم تنها وقتي اتفاق مي‌افتد كه مردم خود را در امور كشورشان سهيم و شريك ببينند و حس كنند منافع, مصالح و رشد و تعالي‌شان با كل ايران يكي است. اگر مردم احساس مشاركت نمايند, خودشان بسيج مي‌شوند و حتي فداكاري مي‌كنند. انتخابات شوراها زنگ خطري بود كه عدم بسيج مردم را نشان مي‌داد. همين رويدادهاست كه متجاوزان را به طمع مي‌اندازد تا بي‌هيچ هزينه‌اي در سرنوشت ما دخالت نمايند.

 


 

سوتيترها:

 

سياست‌‌هاي محافظه‌كاران جديد امريكايي به اصطلاح همين بهانه‌ساختن مسئلة «امنيت ملي امريكا» است كه دو مؤلفه دارد: يكي «تخريب سازنده» (Criatibe Distruction)  و ديگري «جنگ تمام عيار». (Totalwar)

 

 

امريكا پيش‌بيني كرده است: «يكصد ميليارد دلار در سال از نفت عراق برداشت كنند, درحالي‌كه كل درآمد ملي عراق, به 30ميليارد دلار نمي‌رسد. امريكا و انگليس نقشه كشيدند و تأسيسات زيربنايي آن را هم زدند تا بعد شركت‌هاي امريكايي بيايند و به بهانة بازسازي عراق, هر چه‌قدر مي‌خواهند ببرند

 

 

ما نبايد به راحتي تن به فروپاشي يا زير سلطه استعمار رفتن ايران بدهيم. آن هم استعماري اين چنين, كه خود نام «تخريب سازنده» و «جنگ تمام‌عيار» بر خود نهاده است و امروز مي‌بينيم كه استعمار نو و كهنه دست در دست هم گذاشته‌اند. (اسپانيا, پرتغال, انگليس,‌امريكا!)؛ بنابراين  ما بايد به خودمان بياييم

 

 

 

اگر دموكراسي زيربنايي نداشته باشد, چه ارزشي دارد. استقلال خود زيربناي دموكراسي است. استقلال يعني همان‌ «آزادي» كه در قالب ملت است

 

 

ولي اي‌كاش صدام را ملت عراق ساقط مي‌كرد, نه اين‌كه دفع فاسد به افسد بشود. مگر آن‌كه جاي صدام آمده, فكر ملت عراق را خواهد كرد؟! به فكر سعادت مردم عراق و حفظ ذخاير و منابع كشور خواهد بود؟! هرگز!

 

 

اگر بياييم حول محور ايران جمع باشيم, ايران يك موجود خارجي است, اين ايران يك وجود مشخص دارد, وجود تاريخي دارد