حلقة مفقوده, حلقة واسط

   اين نوشتار, متن تحريرشدة سخنراني‌اي است كه مهندس لطف‌الله ميثمي در تاريخ سوم خرداد 1381 به مناسبت بيست و نهمين سال بزرگداشت مجاهدين بنيان‌گذار ايراد كرده است. از آنجا كه متن سخنراني دربردارندة مسائل راهبردي ديروز, امروز و فردا مي‌باشد, بر آن شديم تا آن را به خوانندگان نشريه تقديم كنيم.

 

   به‌نام الله‌, پرورش‌دهندة شهدا و صديقين, با اداي احترام به شهداي سوم خرداد, چهارم خرداد, قيام ملي پانزده خرداد, شهيد رضارضايي (بيست و پنجم خرداد), زنده‌ياد دكتر‌علي شريعتي (بيست و نهم خرداد), شهيد دكترچمران (سي‌ويكم خرداد) و به ياد قهرمانان خلع‌يد (بيست و نهم‌ خرداد) و با يادآوري‌ طراحان يوم‌الله دوم‌خرداد هفتادوشش, صحبتم را آ‎غاز مي‌كنم.

   به نظر من انباشت تجربه, بسيار مهم‌تر از انباشت سرمايه, پس‌انداز و فرمول‌هاي استاندارد توسعه است. مهندس سحابي پس از خرداد هفتادوشش, در نامه‌اي به آقاي رئيس‌جمهور خاتمي جمله‌اي بدين‌مضمون نوشت: «انباشت تجربه, مهم‌ترين مقوله براي رشد و توسعة ملت‌هاست.» غربي‌ها بهاي فراواني به انباشت تجربه مي‌دهند, ولي ما به دليل ديكتاتورزدگي و اين‌كه نمي‌توانيم پرونده‌ها را جمع كنيم و آرشيو داشته باشيم, در انباشت و انتقال تجربه, كُند عمل كرده‌ايم و آنچه نيز مانده حاصل فرهنگ  شفاهي و سينه‌به‌سينه است. متأسفانه خاطره‌نويسي نيز در جامعة ما هنوز به‌صورت يك علم درنيامده است.

   بنابراين امروز مي‌خواهم به ياد شهيدان بنيان‌گذار سازمان مجاهدين, يك دستاورد راهبردي را به جوان‌ها منتقل كنم كه شايد خودم هم حاملش نباشم.

   مجاهدين پس از قيام ملّي پانزده خرداد چهل‌ودو و دستگيري, محاكمه و محكوميت سران نهضت‌آزادي به جمع‌بندي مهمي رسيدند كه سه مؤلفه داشت: نخست‌ اين‌كه, قيام پانزده خرداد چهل‌ودو, يك قيام ملي به‌شمار مي‌رود كه در اين قيام, شاه در دو قدمي سرنگوني بوده است؛ بدين معنا كه اگر قيام‌گران, ظهر هنگام براي ناهارخوردن و نمازخواندن به منزل نرفته بودند و ارتش نيروهايش را در خيابان جايگزين مردم نكرده بود, قيامشان پيروز مي‌شد. قيام پانزده‌خرداد, يك وجه ملّي و دموكراتيك پيدا كرده بود؛ بدين‌معنا كه يك تحول اجتماعي را مي‌توان از راه قيام همگاني انجام داد و اين جمع‌بندي راهبردي, انديشه‌ورزي نويني بود و تا آن زمان, فرمول قيام براي براندازي در ذهن نسل آن روز و جوانان جايگاهي نداشت.

   دوم اين‌كه, مردم از آگاهي كافي برخوردار هستند. در اين روز,‌ دهقانان وراميني كفن‌پوش به شهر آمدند و به شهادت رسيدند و وقتي محمد حنيف‌نژاد در شهريور چهل‌ودو از زندان آزاد شد, گفت: «مهم‌ترين دستاورد من در طي زندان و پس از قيام پانزده‌خرداد اين بوده است كه ما قبلاً در دانشگاه تظاهرات مي‌‌كرديم و از مردم گله داشتيم كه چرا ما را همراهي نمي‌كنند, به ما نمي‌پيوندند و قدر ما را نمي‌دانند. اكنون به اين جمع‌بندي رسيده‌ام كه ما مردم ايران را درست نمي‌شناختيم. مردم خواهان حركت‌هاي اصيل‌تر و عميق‌تري بودند,‌ ولي ما اين خواست عميق مردم را شعار نمي‌داديم.» او به اين نتيجه رسيده بود كه آگاهي مردم از آگاهي مبارزان ما عميق‌تر است.

   سوم اين‌كه, آنچه مردم نياز دارند, آگاهي به معناي خودِ آگاهي نيست. مردم آگاه‌اند كه شاه بد است و رژيم فاسد است. حتي به اصطلاح خودشان مي‌گفتند: «شاه معاويه است, يزيد است.» درواقع آنچه مردم نياز دارند, «دانش استراتژيك» و «دانش تشكيلاتي» است. مردم مي‌خواهند بدانند در چه زمان و مكاني بايد متقابلاً به رژيم ضربه بزنند؟ مردم مي‌گويند: «يك عمر توسري خورديم, بس است. حالا بايد در جواب, توسري هم بزنيم.» مردم در برابر يورش‌ها, حملات و تهاجمات رژيم استبدادي وابسته, يك چتر دفاعي مي‌خواهند. اين بود كه مجاهدين بنيان‌گذار حركتشان را از اينجا آغاز كردند؛ «نياز به دانش استراتژيك» و «نياز به دانش سازماندهي». البته اين كار ملاط و چسب نيز مي‌خواست. وجود دانش ايدئولوژيك يا مكتبي, براي آموزش و كادرسازي و به‌عنوان راهنماي عمل, ضرورت داشت.

***

   بنيان‌گذاران شهيد مجاهد, حركت خود را از اين پرش‌گاه راهبردي شروع كردند و در ادامة جمع‌بندي خود به اين نتيجه رسيدند كه تاريخ مبارزات معاصر ما, حلقة مفقوده‌اي داشته است. جريان يا حلقة واسطي نيست كه سه جريان ريشه‌دار در تاريخ معاصر ايران يعني مذهبي, ملّي و چپ را به هم پيوند بدهد. آنان خلأ‌هاي موجود را درك كردند. اين‌طور نبود كه در ابتدا خودشان را حامل و عامل بدانند و ادعاي صلاحيت بكنند, بلكه دوراني براي كسب صلاحيت گذاشتند؛ يك دوران راهبردي. درك يك ضرورت, غير از اين است كه حامل يا عامل آن باشيم. آنان درك كردند كه حلقة مفقوده‌اي هست كه نمي‌تواند سه نيروي مبارز در ايران را به هم پيوند دهد: الف) جريان ملّي ب) جريان مذهبي ج) جريان چپ

  به‌‌تدريج خودشان هم سعي كردند با به‌دست آوردن شايستگي و صلاحيت, اين خلأ را پر كرده و خودحامل اين حلقة پيوند بين اين سه جريان بشوند و آموزش‌هاي خود را با اين حلقة واسط هماهنگ بكنند تا آنجا كه بتوانند خود صلاحيت پيدا كنند و حلقة واسط بشوند. اين حلقة واسط, مابه‌ازاي حلقة مفقوده بود.

   تاريخ معاصر ما از صدر انقلاب مشروطيت تاكنون سه شعار داشته است؛ استقلال, آزادي و عدالت. در تاريخ معاصر به نيروهاي استقلال‌طلب, عمدتاً «ملّي» مي‌گفتند. تعريف ملّي در ايران يعني كسي كه استقلا‌ل‌طلب باشد و ضمناً تماميت ارضي ايران را در برابر تهاجمات بيگانه حفظ كند.

   نيروهاي مذهبي هم ضدّاستبداد و به بيان ريشه‌‌اي‌تر ضدّ «بُد» و ضدّ بُت و ضدّ طاغوت بودند. جريان چپ نيز عمدتاً جريان عدالت‌طلب بود.

   با سه شعار استقلال, آزادي و عدالت, سه نيروي متناسب نيز وجود داشت؛ گفتني است جريان مذهبي, استقلال‌طلب و عدالت‌طلب هم بود. امّا در ظاهر يك مرزبندي هم وجود داشت. اينها آموزش‌هايشان را نه به شكل مصنوعي, بلكه به‌صورت جوهري, طوري ترتيب دادند و بدين‌‌سان بيان كردند كه مكتب اسلام مي‌تواند آن حلقة واسط را تأمين كند, چرا كه عدالت علي‌(ع) بهترين عدالت است؛ عدالتي كه در قرآن بيان شده و در تفسير پرتوي از قرآن شرح آن آمده, تا چه اندازه ظريف و عميق است. در اين راستا از سورة محمّد و سورة توبه و بقية سوره‌ها توشه‌گيري‌ها كردند. شش جلد نهج‌البلاغه را تفسير كردند كه متأسفانه همه به‌دست ساواك افتاد.

   در جريان استقلال‌طلبي و آزاديخواهي, راه مصدق و مدرّس را پي‌گرفتند و كاري كردند كه تمام نيروها در فرمول «اتحاد و مبارزه» بگنجند تا پيروز شويم, آن هم نه مصنوعي. بنيان‌گذاران كشف كردند كه در ذات اسلام و دين, عناصري وجود دارد كه مي‌تواند اين حلقة واسط را ايجاد كند. كتاب «راه‌حسين», با مقدمه‌اي از زندگي امام حسن(ع) و امام علي(ع) را نوشتند. نيروهاي مذهبي آن زمان با مطالعة اين تحقيقات, هر روز بيشتر عميق و سياسي مي‌شدند و با اين نگرش پيرامون عدالت در نهج‌البلاغه كار كردند.

   يادم هست شهيد حنيف‌نژاد در زمينة استقلال, نوآوري داشت و تزي باعنوان «تئوري استقلال ايران» را مطرح مي‌كرد. وي مي‌گفت: «ما مي‌توانيم در يك مبارزة درازمدت, سلاحمان را از خود نظام شاهنشاهي تأمين كنيم تا به عاقبت انقلاب الجزاير دچار نشويم كه پس از هفت‌سال مقاومت خونبار, با برجاي گذاشتن يك ميليون شهيد, ناچار از دشمن خودش سلاح خريد.»

   آقاي فرخ‌نگه‌دار, رهبر چريك‌هاي فدايي اكثريت, در سال‌هاي پس از انقلاب, مقاله‌اي نوشته بود بدين مضمون كه: «در ايران تنها جرياني بود كه مي‌توانست فراگير بشود, جريان سازمان مجاهدين بود كه هم مي‌توانست نيروهاي مذهبي را داشته باشد, هم نيروهاي ملّي و هم نيروهاي چپ و عدالت‌طلب را پوشش بدهد. اگر تحولات سال پنجاه‌وچهار پيش نيامده بود, مي‌توانست به يك حركت فراگير تبديل شود.» بچه‌هاي بنيان‌گذار, هم عضو انجمن اسلامي, هم عضو جبهة‌ملّي و هم عضو نهضت‌آزادي بودند و در اين راه به زندان هم افتاده بودند. در زندان هم نيروها به جمع‌بندي‌هايي مي‌رسيدند. لذا دستيابي به اين پديده, دستاورد كمي نبود. اينها نسبتاً از همة تحولات سياسي ـ اجتماعي مملكت باخبر بودند. پس از آن كه اين خلأ را درك كردند, سعي نمودند حلقة واسط بشوند و در عمل هم نيروها را جذب كردند. براي نمونه,‌ نيروهاي‌جبهة‌ملّي؛ آقايان‌ اللهيار‌صالح, حسن ‌ميرمحمدصادقي, دكترشمس‌الدين اميراعلايي و... تأييدكنندگان مجاهدين شدند. از نهضت‌آزادي پيشرواني همچون مهندس بازرگان, آيت‌الله طالقاني و دكترسحابي, مجاهدين را تأييد ‌كردند. جريان‌هايي هم كه به اصطلاح چپ و به‌ظاهر مذهبي بودند, قرائت عدالت از دين داشتند, اما چون مي‌ديدند حكم اوليه يا اساس آموزش‌هاي جاري مذهبي, مالكيت و سرمايه‌داري نامحدود است و اين قرائت با عدالت‌طلبي و فطرت مذهبي جوانان نمي‌خواند, به همين دليل آموزش‌ها و تجربه‌هاي ماركس, لنين و مائو را گرفتند.

   حنيف‌نژاد در كتاب «شناخت» خود در مورد دانشمندان مي‌گفت: «ايمان به ”نظم واحد“, يكي از اركان شناخت است. دانشمندان كتاب طبيعت را مطالعه مي‌كنند, در حالي كه قرآن گويش آفرينش است. دانشمندان روي خود آفرينش مطالعه مي‌كنند.» حنيف‌نژاد مي‌گفت: «ما در قرآن,‌ قانون آفرينش را مطالعه مي‌كنيم. دانشمندان چون به نظم واحد ايمان دارند, بنابراين صاحب كتاب مي‌شوند. بنيان‌گذاران با اين نوآوري, جايگاه دانشمندان را در فرمول اتحاد و وفاق مشخص كردند. آنها به لحاظ استراتژيك در فكر وفاق‌ملّي, وفاق منطقه‌اي و وفاق جهاني بودند.

   مرحوم طالقاني, دربارة ماركس و ماركسيسم مي‌گفت كه «ماركسيسم يك فرضيه و نظرية علمي ـ فلسفي است. چون ذاتي و فطري انسان نيست, بنابراين بايد با اين نظريه برخورد كنيم.» آقاي طالقاني مي‌گفت: «يك فرضيه ممكن است مثل چرك كف دست با صابون پاك بشود و نظرية جديدي جايگزين آن شود.» اين شيوة برخورد با نيروهاي چپ جالب بود. در سال 1351, در زندان شيراز, دوستان از آيت‌الله بهاءالدين محلاتي استفتا كردند و ايشان گفت: «حكم اوليه اتحاد و وحدت است و به هيچ‌وجه كمون و يا به عبارتي جمع عمومي‌تان را در زندان از همديگر جدا نكنيد.» مراجعي اين‌گونه هم بودند كه به‌تدريج چنين ديدگاهي پيدا مي‌كردند. در قرآن هم مي‌بينيم كه شيطان خالقيت و عزت خدا را پذيرفته است. اصلاً بي‌خدايي و بي‌ديني در قرآن وجود ندارد, حتي فرعون هم دين داشت. «و لئن سئلتهم من خلق‌السموات والارض ليقولن الله» (زمر: 38) اگر از بت‌پرستان بپرسند كه چه كسي آسمان و زمين را خلق كرد؟ مي‌گويند: خدا.

    به‌دنبال جنگ سرد, اين مقوله در آموزش‌هاي مذهبي جاري جا افتاده بود كه هركس خدا, مالكيت و آزادي فردي را قبول ندارد, نجس است. بنابراين تحقق آن در زندان‌ها به اين معنا بود كه بايد سفره‌ها را جدا كرد. اينها مسائلي بود كه بعداً در جنبش اسلامي به‌وجود آمد و ضربه‌هاي زيادي هم به تناسب اين اقدام خورديم. سال‌هاست كه از شهادت بنيان‌گذاران مي‌گذرد, اينها به اين حلقة مفقوده رسيدند و سعي هم كردند كه حلقة واسط بشوند و تا حدي هم موفق شدند, ولي در طول راه مسائلي پيش آمد. مثلاً قسمتي از آن را مرحوم طالقاني و قسمتي را نيز آيت‌الله بهاءالدين محلاتي تكميل كرد. به نظر من مي‌شود مكمل‌هاي جديدي هم باشد و آن اين كه به خود قرآن بازگرديم و يك بازنگري جدّي و بنيادي بكنيم. از خود بپرسيم آيا ما به‌دنبال جنگ سرد نبود كه نسبت به عده‌اي از ايرانيان, چنين نظر كاست‌گونه‌اي باعنوان نجس و مشابه آن داشتيم؟ برخي به لحاظ فيزيكي نجس‌اند و نبايد با آنها بر سر يك سفره نشست؟ آيا ما با ادعاي پلوراليزم و وفاق‌ملّي, حق داريم بخشي از جامعه را كه قرائت عدالت از دين دارند و عدالت‌ خاصي را مطرح مي‌نمايند, حذف بكنيم؟ شهيدان بنيان‌گذار, وجدان ما را مخاطب قرار داده و به محكمه خواهند كشاند كه اين نظرية حلقة واسط را چگونه تكامل داديد؟ وقتي به قرآن مراجعه مي‌كنيم, روح و نص قرآن به صدايي بلند مي‌گويند كه اصلاً بي‌خدايي وجود ندارد, حتي شيطان هم خدا را قبول دارد. آيا ما مي‌توانيم وقتي اصولاً بي‌خدايي وجود ندارد, كسي را به بي‌خدايي متهم كرده و بگوييم خدا را قبول ندارد و سپس او را نجس بدانيم و از چرخة شورايي مملكت حذف نماييم؟ اگر چنين باشد, شيطان متحد طبيعي ما خواهد بود, چون شيطان عزت و خالقيت خدا را پذيرفته و سوگند مي‌خورد: «فبعزتك لاغوينهم اجمعين...»(1) و اين‌گونه توجيه مي‌كند كه «... خلقتني من نار و خلقته من طين...(2)

     اگر برتر آييم و جهشي در خود ايجاد كنيم و نسبت به قرآن و مقولة وفاق در آن بازنگري كنيم و وفاق را باور داشته باشيم تا تمام نيروها را در بر بگيرد و مشكلات آن را هم حل كنيم,‌ در اين صورت بايد از خود بپرسيم, آيا امكان دارد كه كسي خدا را قبول نداشته باشد؟ قرآن چنين اجازه‌اي به ما نمي‌دهد. چه رسد به اين‌كه باور كنيم كسي خدا را قبول نكند و او را نجس هم بدانيم؟

  سي‌سال از شهادت بنيان‌گذاران مي‌گذرد. يكي از جمع‌بندي‌هايي كه نتيجة شش هزارساعت فكر استراتژيك بود, همين حلقة مفقوده بود و اين‌كه سعي كردند حلقة واسط بشوند. ما هم مسئوليم كه اين دريافت را بارور كنيم و تمام موانع آن را از بين ببريم. تجربه نشان داده است كه اگر سه نيروي عدالت, مذهب و نيروي ملّي در كنار هم قرار بگيرند, ايران شكوفا مي‌شود. مفاخر ملّي ما, سعدي, حافظ, مولانا, نظامي گنجوي و فردوسي عميقاً مذهبي بوده‌اند. مثلاً فردوسي شاعري است كه نيروهاي چپ به آن گرايش داشتند, در حالي‌كه حكيم ابوالقاسم فردوسي, عميقاً اسلامي, مكتبي و قرآني است. ولي ما كار چنداني روي حكمت و انديشه‌هاي ديني در شاهنامه نكرده‌ايم. اگر دم از وفا‌ق‌ملّي مي‌زنيم, بايد به عواقبش هم تن بدهيم و اين مسائل را حل كنيم.

   از خدا مي‌خواهم كه بتوانيم گامي در راستاي شادي روان بنيان‌گذاران شهيد برداريم. من تا اين لحظه نيرو, حزب و گروهي را نديده‌ام كه تا اين اندازه روي مسائل استراتژيك به‌طور متمركز بينديشد و به سرپل‌هاي استراتژيك روشني برسد. تلاش من اين است كه سرپل‌هايي را كه اين بزرگواران مطرح كرده‌اند بارور كنيم. اين در حالي است كه تنها راه پيروزي را وفاق‌ملّي مي‌دانم.

   انديشة قرآني, ويژگي پايدار همة انسان‌ها را خداجويي, عدل‌طلبي و حقيقت‌طلبي مي‌داند. هيچ‌ شكي هم در آن نيست. حتي مرحوم امام‌(ره) در تفسير سورة حمد مي‌گويد كه دزد سرگردنه هم خداجوست, كارتر هم خداجوست, همه خداجو هستند. بياييم اين نظريه را بارور كنيم. ممكن است كه بگويند اگر «باخدا و بي‌خدا» مرز حق و باطل را نشان ندهد, پس چه چيزي ملاك حق و باطل است؟ قرآن راهش را مشخص كرده است, «فاستبقوا الخيرات» (بقره: 148) شتاب گرفتن در راه خير و تكامل. اگر در راه خدا و در راه تكامل شتاب بگيريم, بخشي از نيروها هستند كه بازدارنده مي‌شوند و عده‌اي اين راه را حمايت مي‌كنند. آن‌كه عمداً و عمدتاً بازدارنده است و راه تكامل را مي‌بندد, كافر و پوشانندة راه حق مي‌شود.

   پيش از انقلاب, امتياز بزرگ ما اين بود كه واقعاً ظلم‌ستيز بوديم, اما پس از انقلاب اين امتياز را از دست داديم و كفرستيز شديم, تعريف كفر را هم داديم به‌دست اهل قلم, سخن و لفظ, تا با نوك قلم يكي را تكفير, يكي را تصديق و ديگري را باغي و مرتد قلمداد كنند و اين فرمول ساده‌اي است كه امكان انحراف در آن فراوان است و نتايج آن را هم ديده‌ايم؛ عملكرد خشونت‌بار و گريز از آموزش‌هاي جاري دين. در حالي‌كه شناختن مرز حق و باطل, نيازمند زحمت و تلاش فراواني است.

   بايد نخست, ارادة خدا را كه بر تكامل قرار گرفته است, درك كنيم. در گام دوم راه تكامل را دنبال كرده,‌ قيام‌گر و پيگير آن باشيم و در گام سوم, ببينيم ما در چه درجه‌اي از رشد و تكامل اجتماعي هستيم و به‌عبارتي توان تاريخي ـ بالندة ما چيست؟ چهارم آن‌كه ببينيم چه كسي سدّ راه تكامل است تا با خرد جمعي و عقلانيت شورا, كافر و بازدارنده قلمداد شود. مسلم است اين باروري, تلاش و عزمي ملّي مي‌طلبد. اگر شهيدان بنيان‌گذار به فرمول وفاق با راهكارهاي استراتژيك رسيدند, به نظر مي‌رسد وقت آن رسيده گامي فراتر برداريم و به ريشه‌هاي اصولي و مكتبي وفاق بپردازيم, تا در اين راستا بتوانيم وفاق را در آغوش كشيده و از پرداختن هزينه‌هاي اجتماعي هنگفت پرهيز نماييم.

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ به عزت تو سوگند مي‌خورم كه همه را گمراه كنم. (ص:82)

2ـ تو مرا از آتش آفريدي و او (انسان) را از خاك خلق كردي... (ص: 76)

 

 


 

سوتيترها:

 

آنان درك كردند كه حلقة مفقوده‌اي هست كه نمي‌تواند سه نيروي مبارز در ايران را به هم پيوند دهد: الف) جريان ملّي  ب) جريان مذهبي  ج) جريان چپ

 

 

 

بنيان‌گذاران كشف كردند كه در ذات اسلام و دين, عناصري وجود دارد كه مي‌تواند اين حلقة واسط را ايجاد كند

 

 

   آقاي فرخ‌نگه‌دار, رهبر چريك‌هاي فدايي اكثريت, در سال‌هاي پس از انقلاب, مقاله‌اي نوشته بود بدين مضمون كه: «در ايران تنها جرياني بود كه مي‌توانست فراگير بشود, جريان سازمان مجاهدين بود كه هم مي‌توانست نيروهاي مذهبي را داشته باشد, هم نيروهاي ملّي و هم نيروهاي چپ و عدالت‌طلب را پوشش بدهد. اگر تحولات سال پنجاه‌وچهار پيش نيامده بود, مي‌توانست به يك حركت فراگير تبديل شود.»

 

 

 

حنيف‌نژاد مي‌گفت: «ما در قرآن,‌ قانون آفرينش را مطالعه مي‌كنيم. دانشمندان چون به نظم واحد ايمان دارند, بنابراين صاحب كتاب مي‌شوند.» بنيان‌گذاران با اين نوآوري, جايگاه دانشمندان را در فرمول اتحاد و وفاق مشخص كردند