سيمين بهبهاني
غـزل پريشـان
غارت ميكني
ساز هزار نغمة خود را
كه ديگر دستي
بر شستيهاش
نمينشيند
و شوري
از صداش
برنميخيزد
شرارت ميكني.
ظالم را
به ابرام خواندي
پريشانت كرد
ويرانت كرد
پريشانش ميكني
ويرانش ميكني
كُشته ميدهي
كُشته ميستاني
تجارت ميكني.
رجز ميخواني
گلو ميدراني
تمدّن پنجهزارساله را
زيب عبارت ميكني.
به گذشتة دور
به سفالينههاي سور و سرور
به كلده و آشور
اشارت ميكني.
كودك
تنِ سوخته را
خاموش ميمانَد
و دستِ جدامانده را
فـريـاد ميكنـد.
ظلم پرپرش كرد
خاكسترش كرد
از پُشت سنگرِ جانها
با شهوتي اهريمني
صحنه را نظارت ميكني.
مجروهانت
آب ميخواهند
و كودكانِ تشنه
مَشكِ موعود را.
و تو در خونشان طهارت ميكني.
بس كه جلاّدي كردي
جلاّدان به خشم آوردي
با تو آن كردند
كه با ما كردي
در تجمّل چندين كاخت
شيطان را
زيارت ميكني
دوزخ را
عمارت ميكني
10 فروردين 82