اصلاح طلبي در دو مقطع؛
آستانة انقلاب و دوم خرداد 76
گفتوگو با محمد دادفر
(11 بهمن 81)
چشمان ملت ايران به مجلس ششم و نمايندگاني دوخته شده است كه در راستاي احياي
قانوناساسي ثمرة انقلاب, در برابر فشارهاي راست افراطي مقاومتهايي نموده و
پردهبرداريهايي كردهاند.
مجلس اصلاحات با احياي قانوناساسي در برابر اين طبقه مقاومت ميكند و اگرچه پيروز
هم نشود, نفس مقاومت, آگاهيبخش و ارزشمند است. در پروسة احياي انقلاب و
قانوناساسي و مقاومتهايي كه در مجلس صورت گرفته است, مردم به سمت احياي قانون
روي آوردند. براساس نطقها و مصاحبههايي كه از جانب نمايندگان محترم مطرح شده, به
نظر ميرسد كه دو ديدگاه بنيادي متفاوت دربارة قانوناساسي وجود دارد. در يكسوي
اين چالش, آقاي خاتمي و نمايندگان اصلاحطلب هستند كه بر شفافيت بسياري از مواد
قانوناساسي از جمله اصل 113 تأكيد دارند و معتقدند كه اين مواد شفاف قانون نيازي
به رفراندوم, فهم و تفسير و گرهگشايي ندارند.
در اين راستا مرحوم امامخميني و بسياري از مراجع و اسلامشناسان و چهلوپنج مجتهد
جامعالشرايط, مشروعيت قانون را مورد تأييد قرار دادند و مردم هم به قانوناساسي
رأي دادند؛ لذا قانون يك سند مشروع هم ميباشد. در طرف ديگر اين چالش, برخي
ميخواهند "ابزار قانوني" كرده و بگويند كه تكتك مواد قانوناساسي شفافيت و
مشروعيت نداشته, بلكه مشروط به "اصل چهار" قانوناساسي است. اصل چهارم قانوناساسي
هم مشروط است به موازين اسلامي, موازين اسلامي هم مشروط است به فهم فقهاي شوراي
نگهبان و به عبارتي اجتهاد مصطلح؛ كه در اين سير, عملاً قانوناساسي شفاف و مشروعي
كه سندي براي وفاقملي بشود, نخواهيم داشت. تازه مجمع تشخيص مصلحت هم براساس
بازنگري قانوناساسي در سال 1368 ميتواند اصل چهارم و اين فهم را وتو كند.
بنابراين احياي قانوناساسي نهتنها يك حركت اصلاحي, بلكه يك حركت انقلابي است.
مرحوم دكترمصدق روز بيست و ششم تير هزاروسيصدوسيويك به شاه گفته بود كه طبق
قانوناساسي انقلاب مشروطه, ارتش بايد در خدمت نخستوزير باشد. شاه نپذيرفت و او
استعفا داد. مردم قيام كردند و دكترمصدق آن را قيامي براي احياي قانوناساسي ناميد.
قيام سيتير جز احياي انقلاب مشروطيت نبود.
در سير احياي قانون بود كه مردم متوجه شدند نمايندگانشان حق تحقيق و تفحص دارند.
مقاومت در برابر روش "ابزار قانوني", در درازمدت تأثيرگذار بوده و در راستاي جنبش
اصلاحطلبي ملت ايران ارزيابي ميگردد. با توجه به اين دو ديدگاه در مورد
قانوناساسي, در بيست و چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي, بيمناسبت نديديم كه
مقولة انقلاب بهمن 57 را نيز مورد بررسي و ارزيابي مجدد قرار دهيم. به همين دليل
اين موضوع را با آقاي محمد دادفر, يكي از نمايندگان اصلاحطلب مجلس ششم در ميان
گذاشتيم.
دادفر؛ نمايندة مردم بوشهر, صاحب امتياز و مديرمسئول روزنامة توقيفشدة "آيينة
جنوب" و همچنين عضو كميسيون "اصل نود" قانوناساسي است. وي با تواضعي كه مختص مردم
مهربان خطة جنوب كشورمان است با ما به گفتوگو نشست:
نقش مقاومت اصلاحطلبان مجلس ششم, پيش از اينكه بخواهد منجر به نتيجة عامي بشود,
با توجه به اينكه عهدهدار تأمين آگاهيهاي عمومي را ميباشد, بسيار مهم است. ما
بهتدريج آگاهي مردم را افزايش ميدهيم. اگر بعد از دوم خرداد فقط و فقط, افزايش
آگاهي مردم را بهعنوان يك دستاورد لحاظ كنيم, تمام ناكاميها و عدم توفيقها پوشش
داده ميشود, ما ميتوانيم مردم را دوباره بهسمت مرور قانون اساسي, يافتن
كاستيهاي قانوناساسي و شناساندن موانع اجراي آن ببريم. در رابطه با انقلاب سال
57, بايد بگويم اين جملهاي كه دكتر ميگويد "انقلاب قبل از آگاهي فاجعه است", شايد
سالهاي اول انقلاب براي ما خيلي قابل درك نبود. ولي امروز بيشتر عيان شده كه گفتة
شريعتي چقدر عمق داشته است و امروز متوجه شدهايم كه شايد پيشروان انقلاب و حتي
كساني كه سالها قبل از انقلاب تجربة كار فكري و تئوريك داشتند هم, در آستانة
پيروزي انقلاب تجهيز نبودند و براي بعد از انقلاب برنامة مدوني نداشتند. عوامل
زيادي سبب شد كه انقلاب به موج سپرده شود. ولي يكي از آنها عدمتجهيز انقلابيون و
برنامهريزي براي بعد از پيروزي بود. افزايش آگاهي مردم ما در اين روزها ما را به
آينده اميدوار ميسازد و اميدواريم اگر خواستيم آينده را بسازيم, با چشم باز وارد
جريان و حركتي بشويم.
در تمام پنجاهوهفت سال سلطنت پهلوي, يك ميليون دانشجوي فارغالتحصيل داشتيم. حالا
هر سه سال يك ميليون فارغالتحصيل داريم.
بله. غير از آگاهيهايي كه در آكادميها به دانشجويان داده ميشود, آگاهي عمومي هم
بايد در نظر گرفته شود. امروزه يك كاسب, كشاورز و يك فرد عامي نسبت به وضع فعلي
تحليل دارد. به اين شكل نيست كه فقط چشم بسته بخواهد سياه و سفيد را ببيند. بين
سياه و سفيد طيفهاي ديگر را هم ميبيند و تشخيص ميدهد. مسير آينده را هم هركس به
وسع خودش تشريح ميكند كه چه بايد كرد. اينكه ما در كشورمان بتوانيم "چه بايد
كرد"ها را از زبان عوام هم بگيريم, توفيق بزرگي است.
اين مسئله از دستاوردهاي انقلاب است.
در وضعيت فعلي, دستاورد بزرگ ما "افزايش آگاهي" است. اگر سير آگاهي نسبت به آشوب و
فتنه يا به حركت قهرآميز يا به جنگ خارجي عليه ما منقطع نشود, آيندة روشني خواهيم
داشت. مگر اين كه اين مسير را به سهو يا به عمد منقطع كنند و يا به حسب اتفاق درگير
جنگ و خونريزي بشويم. آنچنان كه به قول شيخ سعدي ياران عشق را فراموش كنند.
موانعي كه ممكن است در اين راه ايجاد بشود, بيشتر توضيح دهيد؟
اگر ما در اين پروسة آرام بتوانيم به شكل فعلي پيش برويم, عليرغم همة سختيهايي كه
چه عموم ملت ايران و چه انديشمندان و روشنفكران متحمل ميشوند, ميتوانيم به
دستاوردهاي بسيار مهم و ازجمله خواستههاي ديرين مردم ايران برسيم. ما در نهضتهاي
آزاديخواهانة عصر جديد هم, حداقل در آسيا, پيشرو هستيم و شايد ما پيش از بسياري از
كشورهايي كه امروز به دموكراسي دست پيدا كردهاند, حركات بيدارگرايانة و
آزاديخواهانة خود را شروع كردهايم. اگر از دوران قاجار آغاز كنيم, طالبوف,
آخوندزاده, ميرزاتقيخان اميركبير, حتي عباس ميرزاي شاهزاده و امروز به افكار و
انديشههاي روشنفكرانمان نگاه كنيم ـ فارغ از تأييد يا ردشان ـ ميبينيم دركي كه
امروز ما از آزادي و مطالبات مردم ايران داريم, آنها هم داشتهاند. منتها ما به
مقصد نرسيدهايم و سيري را كه شايد از صدوپنجاه سال پيش آغاز كردهايم, همچنان
ادامه ميدهيم. در تاريخ ايران متوجه ميشويم كه انحراف و انقطاع در نهضت بيداري و
در نهضت آزاديخواهانة ما, تنها به وسيلة آشوبها و نبردهاي داخلي و خونريزيها
صورت گرفته و در بحران و آشفتگي, مخالفان آزادي مردم, توانستهاند مسير را تغيير
بدهند.
آيا تأكيد شما بر موانع و عوامل داخلي است؟
عامل خارجي بسيار تأثير دارد. استعمار انگليس را در دورة قاجار تا انتهاي سلطنت
رضاخان, مستقيماً دخيل در ناكامي مردم ايران ميدانم. بعد از سقوط رضاخان و دولت
محمدرضا شاه و كودتاي بيست و هشت مرداد, مشتركاً با امريكا دخيل ميشوند. معتقدم كه
از كودتاي بيست و هشت مرداد تا به امروز, انگليسيها بهطور غيرمستقيم و پشت پردة
حضور و قدرت امريكا, با طرح و برنامة خودشان, در انحراف نهضت آزاديخواهانة ما
دخيل بودهاند. آنها امريكاييها را بهكار گرفتهاند و حاصل قدرت آنها را به
خودشان فروختهاند.
ملاكهاي اصلاحپذيري يك نظام چيست و مؤلفههاي آن كدام است؟
وجود ظرفيتهاي قانوني در يك سيستم, براي اصلاح اهميت دارد و يك رژيم نخست بايد در
قانوناساسي و قوانين عادياش اجازة اصلاح را داده باشد و سد و مانع براي اصلاح
ايجاد نكرده باشد و دوم آن كه تغييرخواهي و اصلاحگري در كارگزارانش نهادينه شود و
بپذيرند كه بايد تغيير و تبديل در قواعد و روشها انجام بگيرد و سوم آنكه بستر
اجتماعي و فرهنگي لازم براي اصلاحگري فراهم شود. اگر ما راه اصلاحگري را در
قانوناساسي باز گذاشته باشيم, اما دستاندركاران و كارگزاران سيستم, وضع موجود را
بپسندند و "تغييرپذيري" را قبول نكنند, ظرفيت قانوني هم نميتواند اصلاحگري را
ميسر كند. باز در كنار اين دو, بستر اجتماعي لازم براي اصلاح هم مهم است. اگر
اجتماع خواستار اصلاح باشد و اصلاحگري را هم درك كرده باشد, قطعاً هم كارگزاران را
ميتواند وادار به پذيرش اصلاح كند و هم در صورتي كه ظرفيت قانوني موجود نباشد,
ميتواند ظرفيت قانوني را پديد بياورد. اين سه مؤلفه اگر با هم وجود داشته باشند,
ميتوان اميد داشت كه اصلاح در يك سيستم پديد بيايد.
اگر اين سه عامل باشند, ولي عامل ترس هم وجود داشته باشد و سيستم امنيتي و كنترل
شديد مانع شوند, چه پيش خواهد آمد؟
در كنگرة بيستم حزب كمونيست شوروي, خروشچف, استالين را نقد ميكرد, بعد پچپچي شروع
شد كه چون استالين زنده نيست خروشچف اين انتقادها را ميگويد. خروشچف محكم روي ميز
زد و گفت: "خودتان بياييد و نقدتان را بگوييد." هيچكس نيامد. خروشچف گفت: "من كه
آزادي دادم, شما ميترسيد, آيا من از استالين نميترسيدم؟! كسي كه سوسياليزم را
تحكيم بخشيد, بمب اتمي ساخت, بيست ميليون در استالينگراد شهيد داد, مملكت را نجات
داد. بهطور طبيعي از او ترس داشتم." به هر حال نقش عامل ترس چيست؟
اين را بايد در عامل پذيرش يا عدمپذيرش اصلاح توسط كارگزاران جستوجو كرد, زيرا
اشاره كردم كه در كارگزاران سيستم بايد پذيرش اصلاح وجود داشته باشد.
بهطور مثال امامحسين(ع) در شب عاشورا براي جذب ابنسعد كه از راويان حديث و
خوشفكر هم بوده, تلاش كرده و با او ديدار داشت. ولي ابنسعد از ترس اينكه اگر به
امام بپيوندد, خانهاش را خراب كنند و خانوادهاش را از بين ببرند، به جبهة امام
حسين(ع) نپيوست. عامل ترس خارج از سيستم نيست. آنهايي كه عامل ارعاباند, بخشي از
كارگزاران سيستماند كه اصلاح را نپذيرفته و در مقابل اصلاح مقاومت ميكنند. حتي
اگر يك بخش از كارگزاران روشنفكر و اصلاحطلب باشند, اما بخش ديگرشان به قهر متوسل
بشوند و اجازه ندهند, چون عملاً ما نميتوانيم اين دو بخش را از هم جدا كنيم, سيستم
مجموعاً راه براي اصلاح نميدهد. يك بخش حرفهاي خوب ميزنند, حتي چند گام از مردم
هم جلوتر ميروند, ولي زماني ما ميتوانيم بگوييم پذيرش اصلاح در كارگزاران وجود
دارد كه آنها كار را تسهيل كنند. شما هم ميپذيريد كه مقاومت در برابر اصلاح سيستم,
توسط بخشهاي بيرون از حاكميت ميسر نيست. امكان دارد مقاومت تئوريك توسط گروههاي
سياسي و نحلههاي فكري صورت بگيرد كه طبعاً نميتواند به قهر تبديل شود. قهر در
حاكميت عليه اصلاح بهوجود ميآيد. اتفاقاً مقاومتهاي فكري و تئوريك, سبب ارتقاي
كيفيت انديشهها ميشود و خيلي مفيد هم ميتواند باشد. اما امكان دارد تنها بخشي از
كارگزاران اصلاح را بپذيرند؛ در اين شرايط هم كل سيستم ناكارآمد عمل ميكند.
هويدا در سالهاي آخر حكومت پهلوي, همانطور كه در خاطراتش ميگويد, انتقادهايي به
حاكميت داشته, حتي پيشنهادهايي براي اصلاحات ميدهد, اما از سوي ديگر بخش شكنجهگر
و سركوبگر همچنان فعال بوده است. درنتيجه اميدي به اصلاح نبوده است.
اگر افراد اصلاحگري هم در جامعه باشند, با وجود مقاومت قدرت غالب, از بقيه هم كاري
برنميآيد. ضمن اينكه در مورد اصلاحخواهي پايان عمر رژيم قبل هم بحثهايي هست.
زماني كه نهضت فراگير ميشود و عموم مردم براي شكستن سيستم موجود ميآيند. آنموقع
همه ميتوانند اصلاحخواه بشوند, ولي مهار و كنترل توفان كار جمله و كلمه و
امتيازدادن نيست. در سالهاي چهل و سه به بعد, يعني از زمان ورود تيپ هويدا, وقتي
كه تكنوكراتهاي از امريكا برگشته, سلطنهها و دولهها و آريستوكراتها را از دولت
راندند, همزمان با اصلاحات اقتصادي و عمراني, ميشد اصلاحات سياسي هم در كشور ما
شروع شود. جواب هم ميداد. رژيم پهلوي فاصلة بين چهل و دو و پنجاه و هفت را از دست
داد و با عدم دركي كه از اجتماع داشت نتوانست از فرصت استفاده كند. حتي از سال 56
به بعد هم مشخص بود حركتهاي براندازانه در كشور ما شدت ميگيرد و گذشته از
دانشگاهها كه كانون مبارزه بود, مساجد و منابر و مدارس هم كمكم به مجالس نقد و
اعتراض به رژيم تبديل شد. زمان آن اصلاحگري كه رژيم پهلوي در انتها ميخواست
انجام بدهد, از دست رفته بود. گرچه خودشان ميخواستند و ظرفيت قانوني هم در
قانوناساسي مشروطه وجود داشت. اما اينها بستر اجتماعي خود را كاملاًاز دست داده
بودند و در فضاي سال پنجاه و شش و پنجاه و هفت نميشد وارد اصلاح شد.
آيا آن قانوناساسي ظرفيت اصلاح داشت ولي فقط زمان از دست رفته بود؟ متمم
قانوناساسي مشروطيت فقط در رابطه با حقوق ملت است, دو اصل در رابطه با حقوق سلطنت
دارد كه در آن هم حقوق ملت موج ميزند. ميگويد سلطنت موهبتي است الهي كه به موجب
رأي مردم به شخص پادشاه تفويض ميگردد. يعني در سال پنجاه و هفت, رأي مردم
ميتوانست به پادشاه تفويض نشود. بله, ميتوانست اين ظرفيت را داشته باشد.
با وجود اين ظرفيت قانوني, ضرورت جنبشهاي چريكي و مسلحانه از كجا ناشي شده بود؟ هر
چند كه اصلاحات قانوني يا رفراندوم توسط بخش شكنجهگر رژيم, سركوب ميشد, آيا
جنبشهاي چريكي به منظور برخورد با بخش شكنجه و سركوب رژيم بود؟
عامل زمان را بايد در نظر بگيريم. تحليل فعلي ما تحليلي است در فضاي موجود مبتني بر
احساس و دانستهها و شرايط امروز. درك فضاي زمانه از اهميت فوقالعادهاي برخوردار
است. از يكطرف حكومتي كه درهاي گفتوگو, انذار, تغيير و تجديدنظر در سيستم را
ميبندد و از سوي ديگر با مخالفان خود هم قهرآميز برخورد ميكند و به حبس و اعدام و
حركات تند متوسل ميشود, طبيعتاً مخالفان و معارضان هم اميدشان را به مبارزة آرام و
درون ساختاري از دست ميدهند و به اين نتيجه ميرسند كه ساختار بايد بشكند يا حداقل
براي مهار قوة قهرية آنها از قهر استفاده بشود و بازدارندگي صورت بگيرد.
درست است كه يكي از اهداف گروههاي چريكي براندازي رژيم شاهنشاهي بود, اما ميشود
گفت دستاورد اوليهشان بازدارندگي بود. يعني بازداشتن رژيم از رفتارهاي تند و
قهرآميزي كه داشت. نميشود گفت مبارزان و گروههاي چريكي ما ظرفيتهاي قانوني رژيم
پهلوي را نميدانستند يا بر فرض افراد دورانديش و آرامي كه اعتقاد به اصلاح داشتند,
درون رژيم پهلوي را نميشناختند, بلكه بازدارندگي و مبارزه براي بهبود اوضاع هم در
نظر بوده است.
سال چهل و سه مهندس بازرگان با دركي كه از جوّ زمانه داشته اعلام ميكند پروسة
مبارزة قانوني ديگر تمام شد و واقعيت هم همين را نشان ميداد. منظور اين است كه با
اينكه ظرفيت قانوني اجازة اصلاح را ميداده, ولي وقتي كارگزاران تسهيلاتي فراهم
نميكنند, چارهاي جز اين نبوده است. اما در شرايط امروز كه ظرفيتهاي قانوني هست,
ولي بخشي از كارگزاران ـ نه تمام حاكميت ـ ظرفيت احيا و اصلاح را از ملت سلب
كردهاند, چه بايد كرد؟ ضمن آنكه بههيچوجه رويكردي به مبارزات چريكي و مسلحانه
در ملت وجود ندارد.
مبارزات آن زمانِ نهضتآزادي قانوني بود, منتها جناحي از رژيم به كمك نهضتآزادي و
آيتالله طالقاني نيامد, ولي الآن در سال هفتادونه و هشتاد, نهضتآزادي و ديگر
نيروهاي ملي ـ مذهبي دستگير ميشوند. ولي رئيسجمهور كه از دستگيريها رضايت ندارد,
معترض ميشود و يا وزير اطلاعات ميگويد: افراد دستگيرشده برانداز نيستند. حتي
مقام رهبري هم از الگوي اربكان بهعنوان مخالفت قانوني دولت در تركيه حمايت ميكند.
بنابراين اصلاً برانداز قانوني معنا ندارد. اين نشان ميدهد كه براندازِ قانوني,
ساخته و پرداختة تشكيلات خاصي بوده است. اما در مقايسه با رژيم سابق, آنموقع
اصلاً تلاشي براي اصلاح نبوده است. در سال بيست و هشت, مجلس مؤسسان تشكيل شد و
قانوناساسي مشروطيت را وتو كرد. با جوسازي اختيارات شاه را زياد كردند. حق عزل و
نصب وزيران را به شاه دادند و پروندههاي قضايي را كه محتواي آنها سياسي بود, به
دادرسي ارتش انتقال دادند. يعني مُقدمين عليه سلطنت ديگر در دادگستري محاكمه
نميشدند و بلكه به دادگاه نظامي فرستاده ميشدند. اين بود كه فاتحة مشروطيت اينجا
خوانده شد. دكتر مصدق با آن مجلس مؤسسان مخالفت كرد. حتي قوام هم با آن مجلس مخالفت
كرد. دكترمصدق, دكترفاطمي و تمام افراد نهضتملي با همين دادگاه نظامي محاكمه
شدند. يعني ديگر قانوناساسي سالها متروكه شده و سران نهضتآزادي از طريق
دادگاههاي نظامي به زندان افتادند. كودتاي بيست و هشتم مرداد, عزل دكترمصدق از
طريق مصوبات همين مجلس مؤسسان بود. بعد از پانزده خرداد, شاه اعلام كرد كه هركس
قانوناساسي مشروطيت را قبول داشته باشد, در كنارش نظام شاهنشاهي را هم بايد قبول
داشته باشد و شش مادة اصلاحات را هم بايد بپذيرد. در اين صورت ميتواند در مملكت
زندگي كند, وگرنه برود. يعني قانوناساسي در رديف نظام شاهنشاهي قرار گرفت. در حالي
كه نظام شاهنشاهي يك ماده از اين قانوناساسي بود, آن هم به رأي ملت به شخص پادشاه
تفويض ميشد, اصل ارادة ملت بود. آنچه سرنگون شد, قانوناساسي نبود, نظام موروثي
شاهنشاهي و اصولي بود كه موازي قانون شده بود. در شرايط فعلي هم برخي ميخواهند به
بعضي از مواد قانوناساسي هويتي مستقل داده و آن را بهموازات قانون درآورند.
ميخواهند دادگستري ما استقلال خود را از دست بدهد.
در مورد اصلاحپذيري رژيم قبلي, توضيحات خود را تكميل ميكنم. در قانوناساسي
مشروطه امكان اصلاح رژيم را داشتيم و اما با رويههايي كه در قانون وارد شده بود,
عملاً قانون را بعد از شخص اول مملكت قرار داده بودند و به اين ترتيب امكان اصلاح
رژيم سلب شده بود. امام هم در سال چهل و دو و هم در سالهاي بعد و هم حتي در
پيامهايي كه در سال پنجاه و شش و پنجاه و هفت ميدادند, بارها تكيه ميكردند كه
شاه قانوناساسي را زير پا گذاشته و اينها هم سند مضبوط است. آنها در رويهها و
روشهايشان اميدي براي اصلاح باقي نگذاشته بودند. در صورتي ميتوانيم بگوييم آن
رژيم قابل اصلاح بود كه كارگزارانش از فراز قانوناساسي به فرود قانوناساسي كشيده
ميشدند و تحت قانوناساسي قرار ميگرفتند, كه بعيد بود و ديديم هم كه اصلاً چنين
زمينهاي پيش از سال 56 و 57 و تا فراگيرشدن نهضت در آنها وجود نداشت و بعد هم ديگر
زمانش گذشته بود.
در وضعيت امروز, ميتوان گفت براي اصلاح, هم بستر اجتماعي لازم را داريم, هم ظرفيت
قانوني را داريم و هم توفيق بسيار بزرگي كه داريم اين است كه بخش اعظم كارگزاران
سيستم را آمادة اصلاح ميبينيم. با درك درستي از وضع موجود و واقعيتهاي زمانه, ما
امروز دو قوة منتخب, قوة مقننه و قوة مجريه را آمادة حركت به سمت اصلاح جمهوري
اسلامي ميبينيم و حتي به نظر ميرسد كه نميشود گفت بخشهاي ديگر سيستم آمادة
اصلاح نيستند. من معتقدم هفتاددرصد بدنهاي كه اقتدارگراها به آن تكيه ميكنند و
آنها را بهعنوان محل قدرت خودشان نشان ميدهند هم آمادگي اصلاحگري دارند. ولي
مقاومت ازسوي معدودي صورت ميگيرد, يعني اقليتي كه اكثريت قدرت را در دست دارند و
همين كه اكثريت سيستم منطبق با خواست مردم آمادة اصلاح است, توفيق بسيار بزرگي است
و وضع امروز را كاملاً از پيش از انقلاب متمايز ميكند.
ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه مبارزة مسلحانهاي كه بعد از پانزده خرداد شكل
گرفت, ميتوانست براي احياي قانون اساسي باشد, يعني نظام شاهنشاهي و مجلس مؤسسان و
اصولي كه شاه اضافه كرده بود, حذف كند و بگويد ما براي احياي قانوناساسي مبارزه
ميكنيم. تلفاتمان هم كمتر ميشد و وقتي در بازجوييها ميپرسيدند كه چه خواستهاي
داريد, ميگفتند: "خواستة ما همان قانوناساسي است كه شما هم قبول داريد." شايد
فشار بيشتري بر نظام اعمال ميشد و تودههاي بيشتري ميتوانستند به ميدان بيايند.
مثلاً ساواك مهندس بازرگان را در سال 51 خواسته بود. پرويز ثابتي به او گفته بود
بايد كاري كنيد كه مبارزين دست از اسلحه بردارند. مهندس بازرگان در جواب گفته بود
كه اگر رژيم به قانون بازگشت كند, اصلاً مبارزة مسلحانه منتفي خواهد شد. در سال
پنجاه و شش هم كه تا حدي به قانون بازگشت كردند. ديگر زمينهاي براي مبارزة مسلحانه
نبود. روش ميرزاكوچكخان هم همينطور بود. او گفت ما ميرويم در گيلان مبارزة
مسلحانه ميكنيم تا تهران به قانوناساسي مشروطيت برگردد. در بحرين هم يكي از
مزيتهاي نسبي همين بود. اكثريت شيعة بحرين محروم بودند, اقليتي حاكم بود كه
قانوناساسي را لغو كردند, مجلس را بستند, مبارزة مسلحانه شكل گرفت. منتها مبارزة
مسلحانه آنها هدف محدودي داشت, آن هم بازشدن مجلس و احياي قانوناساسي بود, شهيد هم
دادند و خيلي هم موفقيتآميز بود. بالاخره مجلس باز شد اما بهصورت انتخابي ـ
انتصابي. به نظر شما اگر شعار چريكها احياي قانوناساسي انقلاب مشروطيت بود,
تلفاتشان كمتر نميشد؟ و راندمان بيشتري نداشت و زودتر هم به نتيجه نميرسيدند؟
ابتدا به يك نكتة مهم اشارهاي داشته باشم و آن اينكه جنبشهاي چريكي ما صرفنظر
از ماهيت هر يك, قطعا ًجنبشهاي آزاديخواهانه و با هدف مقدس بوده است. اما شايد
اگر جنبش براندازانهاي كه در قالب مبارزات چريكي و يا غيرچريكي عليه رژيم پهلوي از
سال چهل و دو شدت گرفت, معطوف به بازگرداندن كارگزاران رژيم قبل به رعايت
قانوناساسي ميشد, ميتوانست نتيجة بهتري بگيرد و دست رژيم را براي سركوب ببندد.
من بهعنوان يك ايراني ناظر بر اوضاع و نه نمايندة مجلس عرض ميكنم در رابطه با
مسائل فعلي ايران ميتوانم بگويم هيچ ضربهاي شكنندهتر و كاراتر از تندروي و حركت
قهرآميز, جنبش آزاديخواهي دوم خرداد را تهديد نميكند. اقتدارگراها از مبازرات
قهرآميز منفعت بيشتري براي دوامشان ميبرند تا مبارزات آرام. اگر دقت كرده باشيد,
ميبينيد كه خود آنها از زبان ما حركت تند ميآفرينند و نان آن حركتهاي افراطي را
ميخورند. يك سخنراني را بر فرض ميگيرند و با آن بدنةپشتوانة اجتماعيشان را
تجهيز ميكنند. همان حداقلي كه دارند تجهيز ميكنند, آرايش ميدهند و به خيابانها
ميكشند و به وسيلة آنها يك وقفة چند روزه در حركت ايجاد ميكنند.
اگر اصلاحطلبان بخواهند خودشان حركت تندي را آغاز كنند, منجر به قطع مسير
اصلاحگري ميشود و انحراف ايجاد ميكنند. اينجا مجالي نيست كه بخواهيم در مورد
دولت دكترمصدق و روشهايش بحث كنيم, ولي خيلي از تاريخنگاران و تحليلگران
تاريخي معتقدند كه شايد درخواست اختيارات بيشتر توسط دكترمصدق, اگر به نحو
متعادلتري انجام ميشد, كودتاي بيست و هشت مرداد, ديرتر انجام ميشد و سبب ميشد
به تأخير بيفتد. در هر حال, اقتدارگراها و كساني كه به قواي قهريه براي
ماندگاريشان اتكا دارند در عرصة سياسي, نان حركات تند حريف را ميخورند. به
اصطلاح عاميانه, در ورزش كشتي ميگويند كشتيگيري بيشتر توفيق دارد كه بتواند با
زور حريف كشتي بگيرد. وقتي حريف را آرام به عقب هول ميدهد و حريف با شتاب جلو
ميآيد, آنجا بتواند با شتاب حريف, فنهاي گرداندن حريف و به خاك نشاندنش را اجرا
كند. من فكر ميكنم بسياري از اين حركتهاي تند پس از انقلاب (البته منظورم حركتها
و جنبشهاي چريكي نيست) اينگونه بودهاند. ولي معتقدم آنها همه اسباب كشتي گرفتن
حريف با زور حملهكنندگان را فراهم ميكند.
ميبينيم رژيم سابق در مورد بخشي از روحانيت كه درواقع آرامتر حركت ميكرد و سعي
داشت در كادر قانون باشد, سختگيريهاي خاص خود را اعمال ميكرد.
اصلاً كارگزاران آنها و رويههاي حاكم بر سيستم, مسير اصلاح را كاملاً مسدود كرده
بود وگرنه به تعبيري حضرت امام هم از اصلاح قانوناساسي شروع كرد و اينكه شاه
قانوناساسي را زير پا ميگذارد. ايشان نامههاي هشدارآميزي براي برگشت شاه به
قانون نوشتند, حتي افراد ديگري مانند مرحوم مهندس بازرگان و كلاً روية نهضتآزادي
برگرداندن رژيم به مسير قانون بود, نه براندازي. ولي آنها راهي را باقي نگذاشته
بودند و همة مسيرها را مسدود ميكردند. با مخالفان قانوني و مخالفاني كه
نظريهپرداز بودند برخورد ميكردند, چه برسد به كسي كه بخواهد دست به حركت اعتراضي
بزند.
البته مهندس بازرگان و آيتالله طالقاني و سران نهضتآزادي مبارزة مسلحانه را تأييد
ميكردند. از سال 1343 به بعد كدهاي زيادي در تأييد مبارزة مسلحانه هست.
آيا نقش آقاي مطهري را هم در اين مسير ميتوانيم ارزيابي كنيم. حركت مجزايي داشتند؟
بهطور مثال دكترشريعتي و حركت حسينية ارشاد ضمن خدمات فرهنگي در جهت تجهيزشدن
بهمنظور مبارزة مسلحانه ميتواند محسوب شود. دكترشريعتي مجاهدين را تأييد ميكرد و
حتي براي آنها عضوگيري ميكرد و حركت آقاي مطهري هم يك حركت فرهنگي محسوب ميشد.
آيا آن حركت فرهنگي هم ميتوانست به نتيجهاي برسد؟ البته آقاي مطهري هم مجاهدين را
تأييد ميكرد, اما نقش ايشان بهعنوان يك عنصر فرهنگي مدنظر جامعه است.
مشخصاً چون همة نيروها به اين نتيجه رسيده بودند كه تغييري حاصل نميشود, طبيعي
بود حركتگروههاي مسلح را بپذيرند. حتي قاعدين و نظريهپردازان براي رسيدن به همان
هدف مشترك, قطعاً حركت مجاهدين را كه حاضر بودند جانشان را فدا كنند, مورد تأييد
قرار ميدادند.
در رابطه با نقش روحانيت و به ثمر رساندن انقلاب آيا بار مبارزات روي دوش روحانيت
بود يا آنها هم يك نيرو بودند؟
به اعتقاد بنده, روحانيت يك نيرو بود, ولي همة بار مبارزه روي دوش آنها نبود. اگر
بخواهيم تا قبل از سال پنجاهوشش به مبارزه نگاه كنيم, بايد نگاهمان تاريخي و دقيق
باشد و گروهها و نحلههاي فكري را كه با رژيم پهلوي در تضاد بودند به حساب آورده و
تحليل كنيم. قطعاً تا سال 56 روحانيت يك طيف از مبارزين عليه رژيم پهلوي است و شايد
رژيم پهلوي اهميتي كه براي مخالفين خودش قائل ميشود, روحانيت را در درجة چندم
ميگذارد و ماركسيستها را به واسطة پشتوانة اتحاد جماهير شوروي در درجة اول
مخالفان خود قرار ميدهد. تلقي عمومي هم همين بوده كه روحانيت يكي از طيفهاي مبارز
عليه رژيم پهلوي است. غير از روحانيون, گروههاي ماركسيستي يا اسلامي كه امروز
مخالف روحانيت هم هستند و معتقدند كه آنها ورود بر انقلاب كردند و انقلاب توسط
گروهها و جمعيتهاي ديگري زمينهسازي شد و روحانيت توانست بر موج انقلاب سوار شود,
اما آنها هم در تحليلهايشان انقلاب را در انحصار خودشان ميدانند. خود آنها اگر
بخواهند نقش خودشان را پررنگ جلوه بدهند يك بحث است, ولي واقعيت موجود در اجتماع و
قضاوت تاريخ هم بحث ديگري است.
در انقلاب همة گروهها و نحلههاي فكري مشاركت داشتند. روحانيت با توجه به قدرت
بسيج تودهها و كشاندن مردم به خيابان از سال 56 به بعد توانست حضوري پررنگتر
داشته باشد.
آيا ميتوان گفت منشأ حذفها همين تماميتخواهي است كه در جريانها هست. چون هركس
خودش را داعيهدار ميداند, بنابراين به حذف ديگران دست زده و از طرف همة گروهها
هم به اين نحوه عمل شده است.
همة حذفهايي كه صورت گرفته است, نميتوان در تماميتخواهي يك طيف تفسير كرد. عوامل
متعددي از عامل خارجي تا داخلي تأثيرگذار بودهاند. يكي از عواملي كه اجازة حذف
ميداد, آشفتگي ذهني بود كه مردم ايران داشتند. مثلاً در تعريف نامشخصي كه از
انقلاب وجود داشت و شايد زماني كه انقلاب پيروز شد, تصور عمومي بر اين بود كه هر
آنچه هست بايد دگرگون شود. اسامي, القاب, عناوين, قراردادها, نامها و هر چه در
رژيم قبل مراعات ميشد, بايد در رژيم انقلابي دگرگون بشود و چيزي باقي نماند. يكي
هم اين بود كه ما اكثريت فرهيختهاي براي پذيرش انقلاب نداشتيم. ديگر آن كه دست
خارجي را به هيچ عنوان ناديده نبايد گرفت. با وجود فعاليت سيستم پنهان و پوشيده و
پيچيدهاي كه حسين فردوست تا بيست و دو بهمنماه سال پنجاهوهفت از آن نام ميبرد,
سادهلوحانه است كه بپذيريم روز بيست و سه بهمن آن سيستم كاملاً از بين رفته باشد.
حتي آقاي اميرانتظام معتقد است كه تغيير و تحولات ايران عمدتاً به ارادة
امريكاييها انجام شد.
بنده نقش امريكاييها را كمتر ميدانم و معتقدم از زمان ظهور قدرت ايالات متحدة
امريكا شايد در بسياري از كشورهاي ديگر در برقراري منافع انگليس و امريكا, توازن
وجود داشته باشد, ولي در ايران معتقدم كه انگليسيها با طراحي و برنامهريزي از
قدرت امريكاييها به نفع خودشان استفاده كردند و در ايران انگليسيها, امريكاييها
را به منظور تأمين منافع بيشتر خود بهكار گرفتند. ميدانيد ايران از چند بعد داراي
اهميت است. نخست از حيث منابع و ذخاير داخلي يعني نفت و گاز و معادن, دوم از حيث
حائل بودن در مقابل اتحاد جماهير شوروي سابق و سوم از حيث تأثير فرهنگي كه بر
كشورهاي منطقه دارد. اگر جنبشي, نهضت فكري و حركتي در ايران پديدار شود, نهضت سياسي
كشورهاي ديگر را تحتالشعاع قرار ميدهد و چهارم اينكه نوع برخورد ايران با
كشورهاي همسايه در روش و نوع حضور آن كشورها در بازار جهاني انرژي اثر داشته است.
وقتي كه ايران تهديدي براي كشورهاي عربي باشد, نفت آن كشورها توسط قدرتهايي كه
ظاهراً از آنها حمايت ميكنند خارج ميشود و معاملات راحتتر صورت ميگيرد. يعني
كويت و قطري كه از لولوي ايران بترسد و همينطور كشورهاي ديگر, راحتتر ميتوان با
آنها وارد معامله شد تا زماني كه تهديدي مثل ايران يا در بعضي موارد مثل عراق بالاي
سرشان نباشد. به واسطة اين چند مورد كه ذكر شد, لازم است سيستم داخلي ايران يك
سيستم كنترل شده باشد. به اين منظور است كه انگليس يا شوروي سابق و كشورهاي ديگر,
كه بهطور سنتي در ايران داراي شبكههاي مخفي بودند, طبيعتاً در تأمين منافع
كشورهاي ديگر و پيشگيري از خروج ايران از دايرهاي كه برايش مشخص شده ميتوانستند
دخيل بوده باشند و در حال حاضر ايران از اهميت بيشتري از قبل از انقلاب برخوردار
است. مگر اينكه جغرافياي سياسي منطقه به هم بريزد و ما نقش ديگري پيدا كنيم.
جمهوري اسلامي ايران هنوز همان نقشي را دارد كه در اواخر دورة قاجار و زمان كشف نفت
و ظهور كمپانيهاي نفتي در ايران و منطقه داشته و هيچ تغييري نكرده است. معتقدم حتي
در بركشيدن آقامحمدخان قاجار هم انگليسيها دخيل بودند و در اين رابطه سند وجود
دارد. اگر بگوييم از اواخر دورة ناصرالدين شاه تا سال 57 انگليسيها در سيستم ما
حضور فعال داشتند, كدام عقل سليم ميپذيرد كه از بيست و دوم بهمن 57 به بعد كاملاً
اين حضور و صحنه گرداني منطقع شده باشد؟ فردوست در خاطرات خود چندين سازمان امنيتي
را نام ميبرد كه به طور ضربدري فعاليت داشتهاند و تا مقطع انقلاب 57 فعاليت
ميكردهاند. بنابراين در روشهايي كه ما پس از انقلاب اتخاذ كرديم, بايد فاكتور
تأثيرگذاري خارجيها را هم لحاظ كنيم و نبايد سادهلوحانه برخورد كنيم. ضمن اينكه
نميشود بدبيني را هم به همة رفتارها تعميم داد. اين هم صحيح نيست كه در هر حركتي
دنبال دست خارجي بگرديم.
آيا در كنار عامل خارجي, دو عنصر "ندانم كاري و بيتجربگي" و "انحصارطلبي" را كه
آدمهاي صالحتر از خودشان را برنتافتند, نبايد ديد؟
تماميتخواهي كه در وجود برخي افراد وگروهها وجود داشته است, قطعاً در حذفها دخيل
بوده و نميشود آنها را لحاظ نكرد. منتها اگر برنامهريزيشده نباشد و دستهاي
مختلفي به كمك هم نيايند, يك فرد يا يك گروه نميتواند يك جنبش فراگير را در سيطرة
خودش بياورد, مگر اينكه يك هماهنگي جمعي وجود داشته باشد و زمينهسازي بشود. ما
هرگز نميتوانيم از روش حزبتوده در زمينهسازي براي حذفهايي كه صورت گرفت
چشمپوشي كنيم. در گروههاي معارض رژيم قبل, حزبتوده تقريباً سازمانيافتهترين
حزب بود كه شاخههاي مختلفش در بخشهاي متفاوت كشور نفوذ داشت و شناسايي كاملي هم
نسبت به گروههاي معارض همسنخ خودش داشت. پس از انقلاب با شناختي كه اينها از
گروههاي ديگر داشتند, توانستند تا اندازهاي هم در به موضع تند انداختن بسياري از
گروهها دخيل باشند و هم در حركت قهرآميز حكومت عليه گروهها شركت كنند.
ما نميتوانيم بگوييم كه اگر فرد يا افرادي قدرتطلب يا انحصارگر باشند, با حركت
فردي و يا بسيج اطرافيان, ميتوانند صاحب اقتدار انحصاري بشوند.
نقش انگليس را ـ كه شما روي آن تأكيد داريد ـ در كنفرانس گوادولوپ چگونه بررسي
ميكنيد؟ با توجه به آنكه جناحهاي امريكا فعال و مؤثر بودند و ظاهراً انگليس نقشي
نداشت.
گوادولوپ, تصميمي در مقابل وضع موجود ايران يعني انقلاب بود. شايد بشود گفت به نوعي
فرصتطلبي و پيشگيري از فوت فرصت بود.
آنها ميخواستند با طرحهايشان نفوذ خودشان را حفظ كنند و به انقلاب جهت بدهند.
تظاهرات روز تاسوعا, عاشوراي سال 57 به ثمر رسيده بود, مردم در راهپيمايي "مرگ بر
شاه" گفته بودند. آيتالله خميني(ره) هم بيانيه دادند و تظاهرات را يك رفراندوم
براي نفي نظام ناميدند. قدرتهاي خارجي متوجه شدند كه حركت غيرقابل برگشتي در
ايران رخ داده است و چون هنوز منافعشان را به كلي از دست نداده بودند, در يك سير
عقبنشيني بهمنظور جهتدادن به حركت, آن را تأييد كردند. عقبنشينياي كه همراه با
طرح و برنامه بود. اين طرحها از سوي عاملان آنها با توجه به قدرت نفوذي كه در داخل
ايران داشتند, پيگيري ميشد و اگر تأييد نميكردند, كلاً نفوذشان را در انقلاب از
دست ميدادند.
در كنفرانس گوادولوپ يك حركت با نتايج ناشناخته را تبديل كردند به يك حركت با نتايج
شناخته شده و قابل كنترل. خودشان را در مسير حادثه قرار ندادند. چون اگر از رژيم
قبل حمايت ميكردند, حركتها بعدي انقلاب ايران مشخص نبود, نتايج آن هم برايشان
قابل پيشبيني نبود و طبيعتاً حركتهاي بعدي را هم نميتوانستند پيشبيني كنند.
پيرو آن, جايگاه خودشان در ايران را هم نميتوانستند تعريف كنند. اين بود كه مجبور
شدند به حركت فراگيري كه در ايران صورت گرفته گردن نهند.
در يكي از ايام دهة فجر از آقايي كه در اتوبوس, كنارم نشسته بود و به طوري كه
ميگفت در وزارت بهداري كار ميكند, نظرش را در مورد انقلاب پرسيدم. در جواب گفت
كه انقلاب خودش خوب بود, منتها با ندانمكاري شروع شد, بعد نفسانيات و انحصارطلبي
هم بر اين ندانمكاريها اضافه شد, ايادي بيگانه هم بيكار نبودند. اين تحليل يك فرد
عامي بود. نقش عنصر آگاهيبخشي را در اينجا ميتوان ديد.
به نظر ميرسد با توجه به چرخي كه در جامعه ميزنيم و نوع برخوردهايي كه در همين
روزنامهها صورت ميگيرد, سطح و گسترة آگاهي در ايران امروز با هيچ زماني قابل
مقايسه نيست. چند روز قبل اعضاي يك شوراي دانشآموزي را در يكي از مدارس راهنمايي
ملاقات كردم. يكي از اعضاي شورا بهگونهاي از وضع موجود سخن ميگفت كه شگفتآور
بود. من با عرض معذرت از همة همكاران عرض ميكنم كه تحليلهايي كه آن نوجوان
ميداد, از همكارانم نشنيده بودم. اكنون بهترين فرصت تاريخي براي مردم ايران فراهم
شده است تا آرزوهاي ديرينة خود را تحقق بخشند و زير ساية قانون زندگي كنند.
در سال هزاروسيصد و هفتاد بود كه ويليام پري وزيردفاع امريكا بيانيهاي در رابطه با
صلح خاورميانه داد. در بيانيه به اين پرسش جواب داده بود كه اگر به فرض صلح
خاورميانه موفق بشود, آيا ناوگانهاي امريكا از خليجفارس بيرون خواهند رفت يا نه؟
و در جواب گفته بود كه اگر صلح خاورميانه پيروز بشود, حساب خليجفارس از خاورميانه
جداست. به دليل راديكاليزمي كه در تودههاي مردم در عربستان, بحرين و اردن وجود
دارد, بايد ناوگانهايمان در خليجفارس حضور داشته باشند. به نظر ميرسد كه لشكركشي
امريكا در درجة اول براي مقابله با اين راديكاليزم باشد. بهطوري كه ميگويند نود
درصد مردم عربستان آمريكا را قبول ندارند. حتي خانم آلبرايت در مصاحبهاي با مجلة
لااستامپا از گفته است كه خود او بهعنوان مسئول مركز تحقيقات "پيو" ملاحظه ميكند
كه محبوبيت امريكا در منطقه كم شده است و اين مسئله را به وزيرخارجة فعلي امريكا هم
گزارش داده است. امريكاييها احساس كردند كه تودههاي منطقة امريكا را قبول ندارند
پس براي حفظ تعادل اول بايد لشكركشي كنند تا بعد حاكميتشان را به زير زمين و منابع
زيرزميني تسري دهند. در بعضي از تحليلها ميبينيم به راديكاليزمي كه در منطقه حاكم
است توجه نميشود و فقط منابع نفت و گاز را مطمح نظر دارند. به نظر ميرسد منابع در
درجه دوم اهميت قرار گيرد و اولويت اول راديكاليزمي است كه در روي زمين وجود دارد.
اگر تودههاي عربستان حاكم شوند و راديكال باشند, منابع هم از دست غرب خارج ميشود.
كما اينكه نهضت ملي مانع شد كه منابع به دست امريكا و انگليس بيفتد. در تحليلهاي
نخبگان جامعه به آگاهي و راديكاليزم موجود توجه نميشود. نظر شما چيست؟
اين راديكاليزم دائمي و به طور پنهان وجود دارد, ولي ظهورش در نقاط عطفي قابل
مشاهده است. قطعاً امريكا و قدرتهاي ديگر هم از اين راديكاليزم نهفتة موجود در
كشورهاي خاورميانه بهويژه كشورهاي شرقي بهطور عموم آگاهي دارند. يكي از دلايل
حضور نظاميشان هم مبارزه با ظهور راديكاليزم موجود بهويژه در كشورهاي اسلامي است.
از اين مهمتر اين است كه اينها خودشان پديدآورنده و تشكيلدهندة راديكاليزم هستند.
راديكاليزمي كه شورشي است و ايجاد تشنج ميكند يا راديكاليزم معقول؟
منظورم حركات شورشي و حركات تشنجزاست. اينها از تشنج, شورش و جنبشهايي كه در اين
سير صورت ميگيرد استفاده ميكنند. ظاهراً بيمناك آيندة منطقه هستند, از نظر اينكه
مبادا نهضتهاي ضدغربي آنجا شكل بگيرد, اما بيشتر نگران منافعشان ميباشند. آنها
بيمناك شاهراههاي انرژي هستند و نميخواهند اين شاهراهها مسدود شود. ميتوانيم
بگوييم كه حضور اينها براي رفع نگرانيهاي خودشان از آينده است, اما از طرف ديگر هم
حضور اينها براي سيطرة بيشتر بر منابع انرژي است و يك دوري ايجاد كردهاند.
حركتهاي تند و چپروانه و قهرآميز شكل ميگيرد, حضور آنها را توجيه ميكند و
بهتبع آن, آنها ميتوانند شاهراه انرژي را مستقيماً كنترل كنند.
از يك بعد ديگر ميتوان گفت كه حفظ فاصلة بين رژيمها و مردم و رشد حركتهاي تند و
انقلابي در كشورهايي كه داراي منابع انرژي هستند, ميتواند به نوعي منافع بيگانگان
را تأمين كند. يعني اگر فاصله زياد باشد و حكومتها برآورندة نظرات مردم نباشند و
همواره جامعه كانون التهاب باشد. به اين ترتيب, يك دگرگوني ناشناخته را گواهي خواهد
داد اين عوامل سبب ميشود كه حضور بيگانگان در كشور توجيه شود. وقتي انقلاب ما
پيروز شد, بحث بازگرداندن بحرين در مطبوعات هم مطرح شد. اينگونه حركتها سبب
ميشود كه امريكاييها در منطقه حضور پيدا كنند. بعد هم كه شعار صدور انقلاب مطرح
شد, با جوسازي آن را مشابه بحث الحاق بحرين به ايران قلمداد كردند. يا مانند روش
عراق, بهويژه بعد از جنگ با ايران, اشغال كويت و تهديد كشورهاي منطقه, سبب شد كه
حضور نظامي امريكاييها در منطقه توجيه شود. بحث جزاير سهگانه هم هست, مثلاً
امارات يك ادعاي ارضي دارد و افق روشني را با گرفتن جزاير براي خودش ترسيم ميكند و
به اين ترتيب جوازي دائم به قدرتهاي غربي داده ميشود كه هرگاه لازم بدانند در
خليجفارس حضور يابند. عمده, بحث تأمين منافع غرب است, ولي مبارزه با نهضتهاي
راديكال هم مطرح ميباشد.
در مقدمة كتاب "نفت و توسعه" چاپ وزارت نفت, آمده است كه اصليترين وظيفة ما تأمين
امنيت عرضة نفت در خليجفارس است كه مطابق با تأييدي از سوي بيت رهبري و مجمع تشخيص
مصلحت ميباشد. به نظر ميرسد امنيت عرضه نفت اصل محكمي باشد. بوش قبل از مبارزات
انتخاباتياش "ايمن سازي واردات نفت خام از خليجفارس" را از اهداف اصلي برنامههاي
امريكا اعلام كرد. حتي خليجفارس را هم ذكر كرده بود كه در مجلة تاكس سايتونگ (13
ژوئيه 2001) چاپ شد.(1) عربستان هم امنيت نفت را تأمين ميكند. اوپك هم نشان داده
كه هر وقت قيمت بالا ميرود, توليد را افزايش ميدهد و نگراني مصرفكننده را از بين
ميبرد. بنابراين چه جاي نگراني است كه امريكا لشكركشي كند؟ آيا آنها ميخواهند به
جاي "دسترسي به نفت", "كنترل نفت" را در اختيار داشته باشند تا به اروپا و ژاپن و
چين فشار بياورند؟ يا قيمت را تا صدسال ديگر در حد ثمن بخس موجود نگهدارند؟ يا
اوپك را متلاشي كنند؟
منظور از امنيت, تأمين امنيت مسير گذر نفت نيست. آنها ميخواهند با حضور خود,
مديريت منطقه را برعهده بگيرند. اگر حضور نظامي امريكاييها در منطقه نباشد,
كشورهاي نفتخيز, خودشان با درك متقابلي كه از يكديگر دارند, در صلح و آرامش, امنيت
مسير انتقال انرژي را تأمين مينمايند. در آن صورت آيا بين ژاپن و امريكا براي
كشورهاي عربي و كشورهاي ديگر حوزة خليجفارس تفاوتي وجود دارد؟ مسلماً تفاوتي
نخواهد بود. اين شرايط به كشورهاي نفتخيز اجازه ميدهد كه در چارچوب اوپك و يا در
خارج از آن كه از طرف برخي مطرح است, مديريت عرضة نفت را در دست بگيرند و آنوقت
براساس منافع خودشان نفت را عرضه كنند. اما در حال حاضر اين اختيار را از دست
دادهاند و عملاً تابع مديريتي هستند كه خارج از حوزة خودشان انجام ميگيرد. مزيت
حضور نظامي امريكا "مديريت عرضة انرژي" خواهد بود و در حاشية آن حضور در خليجفارس
بهمنظور تأمين امنيت منطقه.
آيا "كنترل" شيرهاي نفت بالاتر از "دسترسي" به نفت است؟
همينطور است. مثلاً در صورتي كه يكي از كشورهاي عضو اوپك توليدش را كاهش بدهد,
عربستان آن را جبران ميكند و اين نشانة آن است كه مديريت منافع ملي بر نفت عربستان
حاكم نيست. چون وقتي يك عضو توليد را كاهش ميدهد, قاعدتاً عربستان هم بايد توليدش
را در همان حد نگهدارد كه افزايش قيمت حاصل بشود, ولي وقتي نفت مورد نياز را تأمين
ميكند, قيمت را هم مهار ميكند.
البته صاحبنظران نفتي, اقدام اخير اوپك را اقدامي ضد جنگ ميدانند, زيرا در بحراني
كه غرب مشكل انرژي داشته و دچار ركود شده است, اوپك به مصرفكننده اين امنيت را
ميدهد كه نگران نفت نباشيد, ما نفت را در دسترس قرار خواهيم داد. بنابراين نيازي
به لشكركشي يا جنگ نيست. در اين مقطع اين اقدام را ضدجنگ و ضدكودتا محسوب ميكنند.
حتي چاوز از اوپك خواست در صورت كاهش توليد نفت ونزوئلا, اوپك آن را جبران كند تا
مشكلي در عرصه پيش نيايد و اين مورد پذيرش اعضاي اوپك نيز قرار گرفت. ما اگر دغدغة
مصرفكننده را از بين ببريم. يعني همان قيمت بهينة اوپك را كه بيست و پنج دلار باشد
(با دامنة تغييرات 22 تا 28 دلار) تثبيت كنيم, نگرانيهاي غرب هم برطرف ميشود و
نيازي به لشكركشي نبوده و ناوگانها هم خواهند رفت.
مقامات نفتي ما هم تأكيد دارند كه براي جبران كاهش نفت اگر سهمي به ما داده ميشد و
توان آن را داشته باشيم, براي پيشگيري از جنگ مناسب است. اگر قدرت غرب بهويژه
امريكا در منطقه حضور داشته باشد, به واسطة اقتداري كه در كشورهاي نفتخيز دارد,
هم مديريت پنهان عرضة نفت را بهدست ميگيرد و هم هرگونه خروج از دايرة اوپك را
پيشگيري ميكند.
در نظر بگيريد اگر حكّام كشورهايي مثل ايران, عراق, بحرين و يا عربستان, يكباره
تصميم بگيرند كه به اوپك و سهميهبندي و قيمتگذاري اوپك پايبند نباشند, شايد
سيستم كنترلي, كمكم بتواند آنها را وادار به پذيرش كند, ولي در يك مقطع ميتواند
شوكي بزرگ به بازار نفت وارد كند. لازم است كه اين كشورها دائماً كنترل شوند تا
مبادا خلاف قاعدة معمول رفتار كنند. اگر اين كنترل دائمي و مستقيم باشد, منافع
زيادي در پي خواهد داشت. مثلاً در بازار نفت, ژاپن و يونان و كشورهاي ديگر كه
بيشترين خريدار نفت ما هستند, بايد همواره نظر آمريكا را در محاسباتشان لحاظ بكنند.
اگر امريكا بخواهد اقدام به جنگ با عراق كند و يا دست به كنترل ايران بزند يا بر
كشورهاي ديگر تأثيرگذاري بكند, خود به خود خريداران نفت اين كشورها هم تحتتأثير
قرار ميگيرند. بهطور معمول بهجز دو طرف خريدار و فروشندة نفت, طرف سومي هم كه
تأثيرگذار است وارد معامله ميشود.
از اينكه وقت خود را در اختيار نشريه گذاشتيد متشكريم.
پينوشت:
1ـ اين مقاله در چشمانداز ايران شمارة 10 مورخ شهريور و مهر 1380 چاپ شده است.
سوتيترها:
ما ميتوانيم مردم را دوباره به سمت مرور قانون اساسي, يافتن كاستيهاي
قانوناساسي و شناساندن موانع اجراي قانوناساسي ببريم
در تاريخ ايران متوجه ميشويم كه انحراف و انقطاع در نهضت بيداري و در نهضت
آزاديخواهانة ما, تنها به وسيلة آشوبها و نبردهاي داخلي و خونريزيها صورت گرفته
و در بحران و آشفتگي, مخالفان آزادي مردم, توانستهاند مسير را تغيير بدهند
يك رژيم نخست بايد در قانوناساسي و قوانين عادياش اجازة اصلاح را داده باشد و سد
و مانع براي اصلاح ايجاد نكرده باشد و دوم آن كه تغييرخواهي و اصلاحگري در
كارگزارانش نهادينه شود
و بپذيرند كه بايد تغيير و تبديل در روشها انجام بگيرد و سوم آنكه بستر اجتماعي و
فرهنگي لازم براي اصلاحگري فراهم شود
در قانوناساسي مشروطه امكان اصلاح رژيم قبل را داشتيم و نه در رويههايي كه در
قانون وارد شده بود و عملاً قانون را بعد از شخص اول مملكت قرار داده بودند
در وضعيت امروز, ميتوان گفت براي اصلاح, هم بستر اجتماعي لازم را داريم, هم ظرفيت
قانوني را داريم و هم توفيق بسيار بزرگي كه داريم اين است كه بخش اعظم كارگزاران
سيستم را آمادة اصلاح ميبينيم
من معتقدم هفتاددرصد بدنهاي كه اقتدارگراها به آن تكيه ميكنند و آنها را بهعنوان
محل قدرت خودشان نشان ميدهند هم آمادگي اصلاحگري دارند. ولي مقاومت ازسوي معدودي
صورت ميگيرد
هيچ ضربهاي شكنندهتر و كاراتر از تندروي و حركت قهرآميز, جنبش آزاديخواهي دوم
خرداد را تهديد نميكند
اكنون بهترين فرصت تاريخي براي مردم ايران فراهم شده است تا آرزوهاي ديرينة خود را
تحقق ببخشند و زير ساية قانون زندگي كنند
فردوست در خاطرات خود چندين سازمان امنيتي را نام ميبرد كه به طور ضربدري فعاليت
داشتهاند و تا مقطع انقلاب 57 فعاليت ميكردهاند
در قانوناساسي مشروطه امكان اصلاح رژيم را داشتيم و اما با رويههايي كه در قانون
وارد شده بود, عملاً قانون را بعد از شخص اول مملكت قرار داده بودند و به اين ترتيب
امكان اصلاح رژيم سلب شده بود
1