آزادي و ارتداد
در قرآن
گفت‌وگو با حجت‌الاسلام سيدمحمدعلي ايازي
(دي‌ماه 1381)

اشاره: حجت‌الاسلام سيدمحمدعلي ايازي؛ از قرآن پژوهان معاصر است كه در حوزة روابط متقابل قرآن به‌عنوان نامة شريعت و انسان معاصر آثاري تأليف كرده است. وي در خانواده‌اي روحاني به‌دنيا آمد و اگرچه كسي او را به پوشيدن لباس روحانيت الزام نكرد, خود مشتاقانه سلك پدر و برادرانش را پي گرفت. ايشان به انگيزة هماهنگ‌كردن احكام اسلام و مقتضيات زمان وارد حوزة علميه شد و با آگاهي از اين نقيصه تلاش كرد تا گامي در جهت روشنگري جامعة ديني و گسترش دين‌شناسي با رويكردهاي تازه بردارد.
محمدعلي ايازي تحصيلات خود را از حوزة علمية مشهد آغاز كرد و مطالعات خود را تا سطح عالي به پايان برد. سپس در سال 1350 به قم آمد و كتاب‌هاي "رسائل" و "مكاسب" را نزد اساتيد برجستة فقه گذراند. همزمان از مطالعة كتاب‌‌هاي روان‌شناسي, جامعه‌شناسي, فلسفه و مطالعات سياسي نيز غافل نبود. به محض ورود به درس خارج فقه, مطالعة تفسير قرآن را در صدر پژوهش‌هاي خود قرار داد. وي از استاد مرتضي مطهري و استاد محمدرضا حكيمي به‌عنوان دو شخصيت تأثيرگذار در زندگي‌اش نام مي‌برد و انديشه‌هاي اجتماعي اينان را كه برمبناي اصول و ارزش‌هاي اسلامي پي‌ريزي شده بود, مي‌ستايد. ايشان در شرح حال خود مي‌گويد:
"پيش از انقلاب با معرفي استادانم به آيت‌الله منتظري به قم آمدم. ايشان نيز لطف نمودند و محل سكونت مرا در قم فراهم كردند. اما تا پس از انقلاب, به‌ندرت ايشان را ملاقات مي‌كردم, زيرا همواره در زندان يا در تبعيد به‌سر مي‌بردند و يا در وضعيتي نبودند كه بشود به ديدارشان رفت. از اساتيد بسياري استفاده كردم اما پس از انقلاب ازجمله كساني‌كه به‌طور قابل‌توجهي در رشد توان علمي من تأثير بسزايي گذاشت, حضرت‌ آيت‌الله‌العظمي منتظري بود."
ايشان دربارة فعاليت‌هاي فرهنگي و ديني خود چنين مي‌گويد:
"پس از انقلاب چند مجلة‌ ديني منتشر كردم. ازجمله بنيانگذاري مجلة "حوزه" كه در فضاي تك‌صدايي سال‌هاي دهة شصت, بسيار چالش برانگيز بود و سروصدايي در مجامع ديني و روشنفكري راه انداخت. در دوراني كه تيراژ اغلب مجلات, به زحمت به پنج‌هزار نسخه مي‌رسيد, مجلة‌ "حوزه" با تيراژ سي‌‌هزار نسخه, گاه تا سه چاپ هم مي‌خورد. ما در سال 1362 و 1363 بحث انتقاد و انتقادپذيري و ضرورت طرح مسائل روز و پاسخگويي به پرسش‌هاي زمان و نياز تحول در فقه مصطلح و به‌طور كلي تحول در حوزه‌هاي علميه را مطرح كرديم. مجلة ديگري به‌نام "والفجر" منتشر مي‌كرديم كه به زبان عربي بود. با فصلنامة "بينات" نيز همكاري‌هاي تنگاتنگي داشتم. پژوهش‌هاي من در حوزة فرهنگ قرآن بود. نخست در ساختار يك تشكيلات و مجموعه و بعدها به اقتضاي شرايط, به‌تنهايي پژوهش‌هاي قرآني را پي گرفتم."
برخي از مهم‌ترين ‌آثار ايشان عبارتند از:
1ـ المفسرون, حياتهم و منهجهم. (تهران, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, 1373 ش) در دو جلد.
2ـ قرآن و تفسير عصري (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامي, 1378 ش)
3ـ تفسير القرآن المجيد المستخرج من تراث الشيخ المفيد (قم, كنگرة هزارة شيخ مفيد, با همكاري)
4ـ سير تطور تفاسير شيعه (تهران, نمايشگاه دوم قرآن مجيد, 1373 ش)
5ـ آشنايي با تفاسير (قم, دفتر تبليغاتي اسلامي حوزة علمية قم, 1371 ش)
6ـ آزادي در قرآن (دفتر تحقيقات و نشر ذكر, 1379 ش)
7ـ كاوشي در تاريخ جمع قرآن؛ تحقيقي پيرامون توقيفيت ترتيب سوره‌هاي قرآن كريم (رشت, كتاب مبين, 1378 ش)
8ـ قرآن و فرهنگ زمانه
9ـ فقه پژوهي قرآني
10ـ قلمرو اجراي شريعت در حكومت ديني
و ديگر آثار قرآني و اجتماعي و سلسله مقالاتي در مجلات كشور.


خوشحاليم كه با وجود اشتغال به تدريس و مطالعات قرآن پژوهي, وقت خودتان را در اختيار چشم‌انداز ايران قرار داديد. شما مطالبي قابل توجه دربارة آزادي و پاسخ به شبهات آن مانند بحث ارتداد بيان فرموده‌ايد, ازجمله اين‌كه ارتداد جنبة‌ فكري ندارد, و مصاديقي به‌عنوان گواه تاريخي در اين باره وجود دارد و نيز اين‌كه ارتداد "حد" ندارد. با نگاهي گذرا به تاريخ معاصر, درمي‌يابيم كه بيشترين هزينه‌هاي اجتماعي در ايران از بابت حذف نيروها با عناوين مختلف بوده است. علي‌رغم اين‌كه قرآن پيام فراخوان عمومي داده و مي‌گويد: "واعتصموا بحبل‌الله جميعاً ولاتفرقوا" اگر حتي بر سر اعتصام به حبل‌الله اتفاق‌نظري نداشته باشيم, دستور لاتفرقوا تضمين مؤكدي است. با وجود اين نگرش قرآن, حذف نيروها زياد بوده است. اگر در ادامة انقلاب اسلامي, حذف نيروها نبود, مي‌توانستيم سرآمد جوامع دنيا باشيم. يكي از موارد حذف فكري نيروها, از طريق تكفيركردن و مقولة ارتداد بوده كه به آن جنبة فكري هم مي‌داده‌اند. در پاريس به امام گفتند: "تمام ماركسيست‌هاي ايران, قبلاً مذهبي بوده‌اند و در دوران دانش‌آموزي و دانشجويي نماز مي‌خوانده‌اند, بنابراين مرتدند." مرحوم امام گفتند: "اينها عمق اسلام را درنيافتند. كسي اسلام واقعي را به اينها آموزش نداده." تحقيقات قرآني شما بسيار گسترده و عميق بوده است. اگرچه نظرات شما دربارة ارتداد در كتاب‌هاي آزادي در قرآن و... آمده, ولي درج آن در نشرية سياسي ـ راهبردي چشم‌انداز ايران, خالي از لطف و فايده نخواهد بود.
بسم‌الله الرحمن الرحيم ـ از شما به خاطر حسن نيتي كه نسبت به حقير داريد, متشكرم. ازطرفي مجلة بسيار آبرومند و پرمحتوايي را ارائه مي‌‌دهيد. من بايد همين‌جا قدرداني كنم و در آغاز صحبتم آرزوي موفقيت و سربلندي گردانندگان اين مجله را در عرصة فرهنگ, از خداوند متعال خواستار مي‌شوم.
پيرامون ارتداد و حكم ارتداد, دو مقدمه را ضروري مي‌دانم: 1ـ دين در زندگي يك نياز همگاني است, حتي جوامعي كه ادعا مي‌كنند دين را قبول ندارند, ناخودآگاه به‌گونه‌اي خودشان را نيازمند معنويت مي‌دانند. نمي‌توانند خودشان را از معنويت جدا كنند. چون معنويت بخشي از انسانيت انسان است. منتها بسته به اين است كه دينداران, دين را چگونه عرضه ‌كنند. اگر دين را همان‌گونه كه هست, ساده, آ‌سان و قابل فهم ارائه كنند, دين فراگير خواهد شد. مثل هوا كه هرچه خالص‌تر و طبيعي‌تر باشد, افراد بدون اين‌كه متوجه باشند از اين هوا استشمام مي‌كنند. اما اگر ما براي دين هاله‌هايي درست كرديم, با ايجاد پرده‌ها و حجاب‌ها, دسترسي مردم را به دين سخت مي‌كنيم. استفادة از دين را هزينه‌بردار مي‌كنيم. به تعبير ديگر, زمينه‌هاي گريز از دين را فراهم مي‌كنيم. ويژگي اسلام ـ چنانچه در حديث آمده ـ آساني و فراگيري است. متأسفانه بخشي از دينداران ما براي دين پرده‌ها و هاله‌هايي درست كرده‌اند كه افراد از آن بترسند. يعني نزديك‌شدن و دورشدن برايشان هزينه داشته باشد. يكي از آن پرده‌ها و هاله‌هاي برخاسته از تصورات واهي, پيامدهاي ترك كردن دين است؛ كه اگر كسي دين را نخواست, هزينه‌اش را سنگين بكند. به اين ترتيب, ممكن است عده‌اي وادار به پذيرش دين بشوند ولي از طرفي دين براي افراد, ترسناك جلوه مي‌كند. در حالي‌كه اگر ما دين را به مردم بشناسانيم, به‌طور طبيعي و براساس فطرت خودشان به سمت دين و ارزش‌هاي معنوي مي‌آيند. اما مردم همه در يك سطح نيستند, با درجات و مراتبي كه دارند, هركسي از اين معنويت استفاده مي‌كند, وگرنه اين هوا را برايش آلوده كرده‌ايم, آنچنان كه مردم مجبور باشند با ماسك در اين هوا تنفس كنند. گاه چنان زده مي‌شوند كه مي‌خواهند كنارش بگذارند. به اين ترتيب از اصل هواي تازه بي‌بهره مي‌مانند.
2ـ يكي از نيازهاي طبيعي و امتياز اصلي انسان, آزادي است. شرافت و كرامت انسان و ثواب و عقاب انسان در گرو آزادي است. اگر انسان آزاد نباشد, اصلاً كارهاي خوبش هم ارزشمند محسوب نمي‌شوند. درواقع اگر اختيار نداشته باشد كه خوب را انتخاب كند, انتخاب خوب ارزش پيدا نمي‌كند. رشد, شكوفايي, پويايي جامعه, برداشتن موانع و همچنين رشد و توسعة جامعه نيز به آزادي است. يكي از شبهاتي كه به آزادي وارد مي‌شود, همين ديدگاه رايج نسبت به "ارتداد"‌است. گفته‌اند كه پايه و بناي اسلام بر آزادي است, چون خداوند انسان را طوري معرفي مي‌كند كه خليفة خدا روي زمين است و به ملائكه دستور مي‌دهد كه بر اين انسان سجده بكنند. به خاطر اين‌كه او برتري‌ها و ويژگي‌هايي دارد كه ملائكه ندارند. يكي از ويژگي‌هاي ملائكه اين است كه "يفعلون ما يؤمرون" هر چه دستور داده مي‌شود, بي‌چون و چرا عمل مي‌كنند, ولي انسان‌ها اين‌گونه نيستند. چند امتياز دارند كه يكي از آنها "آزادي و قدرت انتخاب" است. اين بناي فلسفي در زندگي انسان و تعيين مقدرات او در جامعه است. حال يكي از مسائل دربارة آزادي, حق انتخاب عقيده است, چون عقيده مربوط به قلب و دل است؛ انتخاب عقيده در آ‎غاز و در تداوم. در مورد انتخاب عقيده در آغاز كسي ترديد نكرده و آيات بسياري بر اين معنا دلالت دارد, ولي دلالت اين آيات منحصر به انتخاب نخستين نيست, زيرا تهديد و ترس در عقيده ارزشي ندارد و اكراه در دين فايده‌‌اي ندارد و در هر صورت بي‌فايده است.
مشكل اينجاست كه گفته مي‌شود آزادي با مقولة ارتداد همخواني ندارد.
متأسفانه هم در مورد فهم ارتداد و هم دربارة مجازاتي كه براي ارتداد گفته شده, بدفهمي ايجاد شده است. مفهوم ارتداد در قرآن صرف تغيير عقيده نيست. مجازاتي هم كه براي آن تعيين شده, براي تغيير عقيده نيست.
لطفاً ريشة طبيعي لغت را بيان بفرماييد.
ارتداد يعني برگشتن, عقبگرد كردن. يعني راهي را كه رفته‌ايم به عقب برگرديم يا از راه, بي‌راه و منحرف شويم. اين معناي واژة ارتداد است.
جايگاه اين واژه در قرآن به چه نحو است؟
در پنج آية قرآن اين واژه آمده است. در آيات ديگر اگرچه لفظ ارتداد نيامده, ولي محتواي ارتداد مطرح شده است. در تمامي آياتي كه آمده, يك ويژگي براي ارتداد مشخص شده كه معلوم مي‌شود آنچه اسلام نسبت به آن حساسيت داشته, چه بوده است. مواقعي هست كه انسان حق را تشخيص نداده, آگاهي ندارد, اسلام را نشناخته, در خانواده‌اي پرورش‌يافته كه كسي به او آموزش درستي نداده يا آموزش غلط از اسلام داده است. اينجا اصلاً ارتداد معنا ندارد. براي اين‌كه از اصل, اين راه را درست انتخاب نكرده, يا اسلام ر ا نشناخته و يا اگر شناخته غلط بوده. براي اين شخص, برگشتن معنا ندارد. برگشتن در جايي معنا مي‌دهد كه انسان راهي را آگاهانه انتخاب كند و بعد بخواهد آگاهانه از آن راه با علم به حقانيت آن برگردد. اين برگشتن به معناي ارتداد, مورد نظر قرآن است.
چگونه آدم‌هاي حق‌طلب از راه بازمي‌گردند؟ مكانيزم آن چيست؟
دو حالت دارد كه برگردد يا اين‌كه تبدّل رأي برايش ايجاد بشود, از لحاظ معرفتي نظرش برمي‌گردد, يا در حالت دوم, به خاطر منافع, هوي و هوس يا عوامل دنيايي بخواهد از حق برگردد. آنچه در قرآن از آن نهي كرده و مورد گفتمان است قسم دوم است.
مي‌توان گفت يا هبوط مي‌كند يا سقوط؟
اگر فرض اول باشد, ما اعتقاد داريم كه معنا ندارد كه كسي درست تشخيص بدهد, ولي باز در عين حال برگردد. يعني حق را تشخيص مي‌دهد ولي به خاطر منافع, هبوط و سقوط مي‌كند. اگر كسي حق را به خوبي تشخيص نداد, تنها راهنمايي و هدايت مي‌تواند او را به راه برگرداند و مجازات و تنبيه, او را به راه درست برنمي‌گرداند و در قلب او اثرگذار نيست. تمام آياتي كه در قرآن آمده, ناظر به همين جهت است كه افرادي با علم, آگاهي و شناخت حق, باز از جاده حق منصرف مي‌شوند. چنين اعراضي محكوم و مورد مذمت است. لذا اگر كسي علم پيدا نكرد يا برايش شبهه ايجاد شد, تنها راهي كه باقي مي‌ماند, برداشتن شبهه و كسب علم است.
آية هفتم سورة آل‌عمران, اشاره به كژدلاني مي‌كند كه در راستاي فتنه و منافع خود, آيات را تأويل مي‌كنند. اين آيه ناظر به دسته‌اي است كه با علم و آگاهي دست به تحريف مي‌زنند. در صورتي كه بحث دربارة بازگشت است.
قرآن در آية 25 سورة محمد, مي‌فرمايد: "ان‌الذين ارتدوا علي ادبارهم من بعد ما تبين لهم‌الهدي"؛ كساني كه پس از آن‌كه راه راست برايشان روشن و ‌آشكار شد, به دين پشت كرده و بازگشتند. "من بعد ما تبين لهم الهدي, الشيطان سوّل لهم" شيطان آنها را برايشان آراست, يعني حالتي دارند كه حق را تشخيص مي‌دهند, به راه وارد مي‌شوند, اما شيطان به خاطر منافع و مقاصد خاصي, آنها را در جهت ديگري قرار مي‌دهد. در آية 86 سورة آل‌عمران مي‌گويد: "كيف يهدي الله قوماً كفروا بعد ايمانهم و شهدوا ان الرسول حق و جائهم البينات" مي‌گويد خدا چگونه كساني را راهنمايي كند كه پس از اين‌كه ايمان آ‌وردند و گواهي هم دادند كه پيامبر حق است و نشانه‌هاي روشن و آشكار هم رسيده, ولي در عين حال كافر شدند. يعني ارتداد در صورتي است كه با عناد و جحد همراه باشد. درواقع حق را مي‌شناسد, ولي مخالفت مي‌كند.
آيه ديگري كه خيلي در اين جهت روشنگر است و در بيان معناي ارتداد صراحت دارد,‌ اين‌ است كه مي‌گويد: "و من كفر بالله من بعد ايمانه ولكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضبا من الله فلهم عذاب عظيم", "كساني كه ايمان مي‌آورند و بعد از ايمان آوردنشان به خدا كافر مي‌شوند و سينه‌شان را براي كفر هم گشاده مي‌كنند, اينها كساني هستند كه درواقع عنان به ارتداد داده‌اند." ارتداد اين نيست كه جواني در خانواده‌اي مسلمان به‌دنيا آمده, ولي اسلام را نشناخته يا بد و غلط به او شناسانده‌اند. يا كسي از بيرون آمده و برايش شبهه‌اي ايجاد كرده, نه عنادي دارد و نه منافعي براي او هست. ما قبل از انقلاب با عدة زيادي از ماركسيست‌ها مواجه مي‌شديم. از نظر شخصيتي آدم‌هاي وارسته‌اي بودند, يعني حتي منافع مادي هم نداشتند. ولي وقتي آدم مطالعه مي‌كرد, مي‌‌ديد اينها شناخت درستي دربارة اسلام ندارند و يا تربيت خانوادگي‌شان اين‌طور بوده و يا مطالعاتي كرده‌اند و شبهاتي برايشان ايجاد شده و اشكال دارند. اگر كسي به‌طور منطقي و معقول اشكالاتشان را برطرف مي‌كرد, آنها هيچ اصراري نداشتند. نمي‌توانيم بگوييم كه چنين افرادي مرتد شده‌اند,‌چون از اول اسلام را به خوبي نشناخته‌اند تا از اسلام برگردند.
حرفي كه ما كلاً در باب مفهوم ارتداد داريم اين است كه مفهوم ارتداد از نظر قرآن, صرف تغيير عقيده و بازگشتن نيست. يعني معني لغوي‌اش اين نيست كه برگشتن از راه باشد, بلكه برگشتن خاصي است كه در آن انسان عناد داشته باشد. به خاطر منافع دنيايي اين كار را انجام بدهد.
بنابراين, مصداق مرتد اوست كه مي‌گفت: "علي حق است, ولي سفرة معاويه چرب‌تر است؟"
آيات ديگري هم هست كه من اجمالاً به همين آيات اكتفا كردم. فقط معلوم بشود كه مفهوم ارتداد چيست؟ و آنچه در ذهن برخي آمده كه ارتداد هر تغيير عقيده‌اي است, با آيات و روايات كه تفسيركننده آيات ديگر هم هست سازش ندارد.
آيا كفر, هم‌سنگ ارتداد است؟
كفر هم همين مفهوم را دارد, معناي كفر يعني كسي حق را بپوشاند. به اين دليل به كشاورز كافر مي‌گويند, زيرا گندم را زير خاك مي‌پوشاند و قرآن در آيات زيادي مي‌گويد: "و ما يجحد بآياتنا الا‌الكافرون" (عنكبوت: 47) كساني علم به آيات و حقانيت ما را منكر نمي‌شوند, مگر اين‌كه مي‌پوشانند. در آية ديگر دارد: "و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم"؛ (نمل:14) "اينها جحد كردند, انكار كردند درحالي كه يقين داشتند." ارتداد با يقين نمي‌سازد. كفر هم با يقين سازگاري ندارد. ارتداد به اين مفهوم كه ما مي‌گوييم معنا ندارد كه كسي طالب حق باشد و حق را هم بشناسد, ولي در عين حال آن را بپوشاند. بحث ما اين نيست, بحث ما آنجاست كه فرد مرتد به خاطر منافع و غرض‌ورزي‌هاي شيطاني مي‌خواهد حق‌پوشي كند, اين در آيات بسياري آمده است. در روايات هم همين‌طور است. آن‌طور كه به‌عنوان نمونه از امام باقر(ع) روايت شده كه: "من جحد نبياً مرسلاً نبوته و كذّبه فدمه مباح" يعني كسي كه نبوت نبي مرسلي را انكار كند, يعني با عناد و لجاج و با علم به حقانيت و واقعيت او را تكذيب نمايد, خونش حلال است. مي‌خواهم بگويم كه مسئلة ارتداد وابسته به جحد است. "من بعد ماجائهم البينات"؛ "من بعد ماتبين لهم"؛ "لهم الهدي" است, اين ويژگي‌ها در رابطه با مفهوم ارتداد است.
اين در رابطه با مفهوم ارتداد بود, لطفاً دربارة حكم ارتداد هم توضيح بفرماييد.
در قرآن كريم براي شخص مرتد با اين خصوصيات كه معرفي كرديم و گفتيم كسي است كه عناد و جحد دارد, يعني علم و آگاهي دارد و از حق سرپيچي مي‌كند و در مقابل حق مي‌ايستد, در قرآن حتي هيچ مجازات دنيايي و حكم فقهي براي اين فرد ذكر نشده است. آنچه دربارة ارتداد ذكر شده,‌ از طريق سنت بوده است. يعني از طريق رواياتي بوده كه از پيامبر رسيده, سيره‌اي كه از پيامبر بوده و رواياتي كه از اهل بيت رسيده است. حال ببينيم روايات در اين‌باره چه مي‌گويند. آيا موضوع ارتداد ـ اين‌طور كه مشهور است ـ همين ارتداد بوده كه حكم اعدام به آن داده شده است؟ يا نه, ارتداد در ظرف خارجي با موضوع ديگري عجين شده كه بعدها تبديل به يك اصطلاح شده است؛ كه احياناً برخي از قدرت‌مداران از آن سوء‌استفاده كرده و از اين طريق مخالفان خود را سركوب كرده‌اند؟ مسئلة ارتداد در كتاب‌هاي فقهي درواقع يك اصطلاح حقوقي شده است.
اهميت كار را مقايسه مي‌كنيد با اين‌كه مثلاً براي زنا در قرآن حكم هست. براي دزدي هم هست, ولي براي ارتداد حكم نيست. آيا اين نشان‌دهندة كم‌اهميتي ارتداد است؟
در پاسخ به اين سؤال بايد عرض كنم كه ذكرشدن و نشدن در قرآن دلالت بر اين معنا دارد كه اين مسئله نكته‌اي دارد و آن نكته همان مطلبي بود كه از آيات به‌دست آورديم كه صرف تغيير عقيده هرچند با عناد باشد چنين مجازاتي ندارد. اما در صورتي‌كه از روي لجاجت و كفر باشد, هر چند در قرآن حدي دنيايي براي ارتداد تعيين نشده است, اما خداوند وعده داده كه چنين كسي را در روز قيامت عذاب مي‌كند. قرآن دربارة كسي كه عناد و جحد دارد, مي‌گويد اين فرد مستوجب "عذاب اليم" است.
حتي اگر به تعدي و تجاوزي دست بزند؟
نه, آن بحث ديگري است. عنوان ديگري آمده با اين عنوان همكاسه شده و اين عنوان هم يك عنوان تاريخي بوده, يعني مربوط به شرايط خاص تاريخي يعني دوران تكوين اسلام بوده است. دو پديده در خارج, زمينة همكاسه‌شدن با ارتداد را فراهم مي‌كرده است.
اين دو پديده چه بوده است؟
كساني مرتد شناخته مي‌شدند كه به صورت مستقيم يا غيرمستقيم با دشمن همكاري جنگي و يا جاسوسي مي‌كردند, يا اين‌كه از شهر مدينه خارج مي‌شدند و به دشمن مي‌پيوستند. دقيقاً پنج موردي كه در تاريخ پيامبر مصداق ارتداد شناخته شده, كساني بودند كه جاسوسي ‌كردند, به دشمن ‌پيوستند و در مقابل مسلمانان ايستادند و دست به قتل زدند.
ممكن است مصاديق پنج مورد ارتداد را در صدر اسلام توضيح بدهيد؟
مصاديقش را يك به يك عرض مي‌كنم؛ مواردي در زمان پيامبر اكرم(ص) بوده كه به‌طور مشخص, اسامي آنها يادشده و به‌دليل جاسوسي خونشان مباح اعلام شده است.
آيا اين موارد از مأخذ تاريخي و روايي تحقيق شده است؟
بله, من تفصيل اينها را دقيقاً در كتاب "آزادي در قرآن" با ذكر مواردش گفته‌ام و اشخاصش را هم ذكر كرده‌ام كه اين افراد كساني بودند با اين خصوصيات كه پيامبر حكم ارتدادشان را داده است.
اولين كسي كه اين حكم به او داده شده زني بوده از كنيزان بني‌عبدالمطلب به نام ساره كه از مدينه فرار مي‌كند. مي‌دانيد كه يكي از مشكلات پيامبر(ص) اين بوده كه مرتب به جاده‌هاي منتهي به شهر مدينه شبيخون مي‌زده‌اند و ناامن مي‌كرده‌اند. درنتيجه مسلمانان چون نمي‌توانستند امنيت داشته باشند, در مدينه محاصره مي‌شدند, در حالي كه اين جاده‌ها بايد امن مي‌شده است. يكي از كارهايي كه مي‌كردند اين بوده كه عده‌‌اي را مي‌فرستادند تا به اين جاده‌ها سركشي كنند و امنيت را برقرار سازند. براي اين‌كه اين امنيت برقرار شود, با استتار از دشمن وارد جاده‌ها مي‌شدند. اين خيلي مهم بوده كه رزمنده‌ها و كساني كه امنيت اين جاده را به عهده مي‌گيرند از اين‌كه از قبل حمله‌اي مي‌خواهد انجام بشود, بي‌‌اطلاع باشند, فقط در ميان خودشان مي‌دانستند. اگر كسي از قبل اين اطلاعات را در اختيار دشمن قرار مي‌داده, ديگر دشمنان به دام نمي‌افتادند. يكي از كساني كه در مدينه زندگي مي‌كرده زني بوده كه لاي موهايش اطلاعات را مي‌گذاشته و به‌صورت ناشناس از شهر خارج مي‌شده است. در يك مورد هم به پيامبر وحي مي‌شود كه چنين اتفاقي افتاده, اميرالمؤمنين را مي‌فرستند. ايشان مي‌آيند و بازديد مي‌كنند, ولي در بازديد هيچ اطلاعاتي پيدا نمي‌شود. كارگزاران امام علي(ع) مي‌گويند: "آقا چيزي نيست." ايشان مي‌گويد: "پيغمبر به من گفته و پيامبر خدا دروغ نمي‌گويد." چند نوبت بازديد مي‌كنند. امام مي‌گويد: "لاي موهايش را هم ببينيد." مي‌بينند كه اطلاعات را لاي موهايش قرار داده است.
نمونة دوم مقيس‌بن سبابه بوده است كه برادرش توسط يكي از مسلمانان در يكي از جنگ‌ها كشته مي‌شود. خانوادة برادرش خون‌بها مي‌گيرند. اما او از روي كينه‌توزي, مخفيانه مي‌آيد و اين طرف را مي‌كشد, بدون اين‌كه حقي براي كشتن داشته باشد. زماني‌كه مي‌بيند خطا كرده, مرتد مي‌شود و به سمت مكه فرار مي‌كند. پيامبر دستور به قصاص وي مي‌دهد.
نمونة سوم عبدالله بن سعد بن ابي‌سهل از كُتّاب وحي بوده كه در كتابت وحي خيانت كرده بوده است. از آنجا كه خيانت در كتابت وحي اهميت بسزايي دارد, اگر اين شخص تنبيه نمي‌شد چه‌بسا ممكن بود هم به صيانت قرآن آسيب بزند و هم اين‌كه باعث بشود ديگران هم چنين كاري انجام بدهند. پيامبر(ص) دستور قتل او را صادر كردند.
او را اعدام كردند؟
اعدامش نكردند, ولي فرمودند اين فرد مرتد است. بعدها عثمان آمد و از اين فرد شفاعت كرد و پيغمبر با اين‌كه دلش نمي‌خواست, قبول كرد و رضايت داد. گرچه در همان‌جا دارد كه پيامبر فرمود اگر حتي اين فرد مجازات هم مي‌شد, جايي براي عفو نداشت.
نمونة‌ ديگر عبدالله بن خطل بود كه جرمش صِرف تغيير عقيده نبود, بلكه خادم يك مسلمان را كشته بود و به مسلمانان نيز خيانت كرده بود.
اين موارد در تاريخ آمده است. اگر كسي بخواهد مي‌تواند در "سنن" بيهقي جلد سوم صفحة 278 تا 281 و در تاريخ پيامبر اسلام از آقاي محمدابراهيم آيتي صفحة 562, اين نمونه‌ها را ببيند. به هر حال, قصة ارتداد و حكم ارتداد اينها توسط پيامبر اين‌گونه آمده است و روشن است كه در تمام اين موارد صرف تغيير عقيده نبوده است. پس ارتداد موضوعي است با عنوان همكاري با دشمن, كه مجازات سنگيني هم داشته است.
يك عنوان ديگر هم داريم كه جالب‌تر بوده و عنوان دوم بوده است. همان‌طور كه مي‌دانيد, در مدينه, مسلمانان در كنار اهل كتاب يعني مسيحي‌ها و يهودي‌ها زندگي مي‌كردند و در آغاز تكوين اسلام, كساني كه در مقابل اسلام بودند از شيوه‌هاي مختلفي براي ضربه‌زدن استفاده مي‌كردند, ازجمله همكاري با مشركين, جاسوسي, شبيخون و ناامن كردن راه‌ها. يكي هم مقابلة فرهنگي بود, براي اين‌كه دل مسلمان‌‌ها را خالي كنند. همة اهل كتاب, تحصيلات داشتند و فرهنگ آنها از اقشار ديگر بالاتر بود, تكنولوژي و ثروت هم داشتند. يكي از شگردهايشان اين بود كه نقشه كشيدند تا تيمي را به‌سوي پيامبر و يارانش گسيل كنند كه به ظاهر در مورد اسلام تحقيق نمايند. اينها ظاهراً مسلمان هم شدند, بعد نقشه اين بود كه ناگهان به صورت دسته‌جمعي بيايند و بگويند: "ما تحقيق كرديم, ديديم اسلام غلط است و حال مي‌خواهيم از اين دين برگرديم." و اين ترفند, ضربة بزرگي به اسلام بود. قرآن در آية هفتادودوم سورة آل‌عمران اين قصه را باز مي‌كند و مي‌گويد: "طايفه‌اي از اهل كتاب گفتند شما بر آنهايي كه مؤمن هستند فرود بياييد و بگوييد كه ما ايمان آورديم و در پايان روز بگوييد كه ما انكار مي‌كنيم, شايد آنها هم از دينشان برگردند." اين نقشه بوده است. برخي از تاريخ‌نگاران و مفسران ما گفته‌اند كه درواقع يكي از فلسفه‌هاي حكم ارتداد همين آيه هفتادودوم سورة آل‌عمران بوده است. البته در همين آيه هم باز مجازات تعيين نشده و در تاريخ نيامده كه پيامبر(ص) اين افراد را به اعدام محكوم كرده باشد. نكتة بعدي در رابطه با نگاه فقها در باب ارتداد است.
سؤال اصلي ما هم همين‌‌جا بود كه در رساله‌ها هر كسي‌كه خدا را قبول ندارد معادل مرتد گرفته‌اند و نجس شمرده‌اند.
بله,‌ فرهنگ و تلقي بسياري از فقهاي ما در باب ارتداد اين است كه صرف تغيير عقيده موجب اين مي‌شود كه فرد را مرتد بدانند.
يعني هم دين را نپذيرد و هم خدا را انكار كند؟
البته منظور از دين ضرورياتي است كه منتهي به انكار اصل دين بشود و از نگاه قرآن اين چيزهايي كه شما اكنون مشاهده مي‌كنيد, ربطي به اصل دين ندارند.
مثلاً مسلمان است, مسيحي يا يهودي مي‌شود. خدا را قبول دارد ولي دينش را عوض مي‌كند. يا ماركسيست مي‌شود, آيا در آموزش‌هاي جاري, اين شخص را مرتد مي‌شمارند؟
در اينجا تلقي ابتدايي بيشتر فقهاي ما اين بوده است كه اگر كسي مسلمان نشده, يعني از اول مسيحي بوده, هيچ حكمي به او نمي‌دهند. ولي اگر مسلمان شد و بعد خواست كه مسيحي بشود, يا اصلاً منكر خدا بشود, اين موضوع فرق مي‌كند. در اينجا ما دو مسئله داريم. نظر من اين است كه بايد يك بحث تاريخي بكنيم. يكي دربارة‌ عقيده و يكي دربارة احكام برخورد و روابط با آنان.
نجس بودنشان هم مطرح است. به‌طور موثّق شنيده‌‌ايم كه در سال 1354, هفت‌نفر از روحانيون در زندان فتوا دادند كه به موجب رسالة... هركسي خدا را قبول نداشته باشد, نجس است و به همين دليل سفره‌ها در زندان جدا شد.
اين بحث نجس و پاكي در ميان فقهاي ما هم مطرح بوده است. ولي نظريات جديدي امروزه مطرح شده است. آيت‌الله منتظري و بعضي فقهاي ديگر معتقدند كه انسان نجس نمي‌شود. در آيات و روايات, بحث نجاست قذارت معنوي مطرح است. يعني بايد از فكر و عقيده كسي كه منحرف است, اجتناب كرد, نه اين‌كه از ظاهرش اجتناب كنيم. اين در بحث طهارت اهل كتاب مطرح شده است. در چهل, پنجاه سال اخير عده‌اي از فقها رسماً مطرح كردند كه اهل كتاب نجس نيستند, ولي در دوره‌هاي معاصر وقتي در فقه كاوش كردند, به اين نتيجه رسيدند كه برخي ادله مبتني بر آية: "انما المشركون نَجَس" است. (توبه: 28) مي‌گويد نَجَس, نمي‌گويد "نَجِس". نَجَس به‌معناي قذارت معنوي يعني پليدي است. البته اين معنا در حق كفار يعني كساني است كه با علم به حقانيت پرده‌پوشي مي‌كنند. مردم از چنين افرادي بايد حذر كنند.
به عبارت ديگر قذارت به‌معني پليدي و آلودگي است, نه به معناي نجِس كه ما بايد در صورت مادي و جسماني از آن اجتناب كنيم. همين نكته نشان مي‌دهد كه فقهاي ما تحت‌تأثير فضاي عمومي, اهل كتاب را نجس مي‌دانستند. بايد ديد كه چگونه چنين تحولي به‌وجود مي‌آيد. يا مثلاً شخصيت فقهي بزرگي مانند آيت‌‌الله منتظري مي‌گويد: "نه, انسان اصلاً نجس نمي‌شود."
آيا با توجه به نكته‌هايي كه مطرح شد و با توجه به مابه‌ازاي آن كه حذف نيروها از چرخة جامعه است, بازنگري در اين موارد لازم نيست؟
بله, بازنگري در فقه مصطلح يك ضرورت است.
اين يك نظرية جديد است يا از پيش هم همين نظر را داشته‌اند؟
نه, تازه مي‌گويند,‌ قبلاً نمي‌گفته‌اند. در ده سال اخير و در بازگشت به قرآن و سنت و به تازگي مي‌گويند. در رابطه با ارتداد هم چنين ارزيابي‌هايي لازم است. به خاطر اين‌كه قرآن در آياتي محكم و با ظرافت, مسئلة آزادي عقيده را مطرح مي‌كند و اين ‌آزادي عقيده را به‌گونه‌اي بيان مي‌كند كه فرقي بين كسي كه عقيده‌اش از اول خلاف عقيدة مسلمان‌ها باشد يا اين‌كه اول مسلمان شده و بعد اين عقيده را پيدا كرده, نيست. مثلاً آية شريفة "لااكراه في‌الدين" (در ذات دين كراهت و اجباري نيست) فرقي نمي‌كند كه انسان در ابتدا كراهت داشته باشد, يا اين‌كه بعد از مسلمان‌شدنش تغيير عقيده بدهد. در آية نودونهم سورة يونس نيز آمده است كه: "افانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين" آيا اي پيامبر! تو مي‌خواهي مردم را مجبور كني كه مؤمن بشوند؟ با تعجب و با حالت پرسشي هم مطرح مي‌كند. فرقي نيست كه در ابتدا كسي بخواهد مجبور بكند يا در وسط.
وقتي بحث مجازات مطرح مي‌شود, ‌اين مجازات با اين آيات به صراحت همخواني ندارد و همچنين آيات ديگري را كه در اين باب هست در كتاب "آزادي در قرآن" آورده‌ام و اما روايات؛ اولاً روايات ما مطلق هستند,‌يعني دربارة‌ كسي كه ارتداد پيدا كرده اطلاق دارند. مطلقاً مي‌گويد: "فدمه مباح" ائمة هدي به ما گفته‌اند كه سخن ما را به قرآن عرضه كنيد, اگر موافق نبود, نمي‌توانيد اخذ كنيد. بعضي از فقها مثل حضرت امام‌خميني(ره) در اول انقلاب به مسئولان مي‌گفتند كه ارتداد صرف تغيير عقيده نيست, بايد مفسد في‌الارض هم باشد.
سند اين سخن امام كجاست؟
اين را آقاي آيت‌الله محمدهادي معرفت كه از علماي قم و از اساتيد معروف حوزة علميه و از قرآن‌پژوهان معاصر ما هستند, از قول امام نقل كردند. وي مدتي در اوايل انقلاب در ديوان عالي كشور هم بوده‌اند. من خودم از ايشان شنيدم كه مي‌گفتند: "من خدمت حضرت امام رسيدم, امام مي‌گفتند مبادا فكر كنيد مرتد يعني كسي كه تغيير عقيده مي‌دهد, بلكه مرتد كسي است كه محارب با اسلام هم باشد." معلوم مي‌شود كه ارتداد, تنها تغيير عقيده نيست كه كسي بگويد ارتداد با آزادي عقيده منافاتي دارد. بديهي است در دنيا هر كسي با كشورشان بجنگد با او برخورد نظامي مي‌كنند,‌ فرقي هم نمي‌كند. حالا اگر كسي مسلمان باشد و با مردم مسلمان اينجا هم بجنگد, با او مي‌جنگند, طبيعي هم هست.
نكتة‌ دوم اين است كه در باب روايات ارتداد,‌ تقسيم‌بندي‌ها و مجازات‌هايي در كتاب‌هاي فقهي ما آمده كه دو بخش است؛ گروهي مجازات را به‌عنوان حدود گرفته‌اند,‌گروهي نيز در قسمت تعزيرات قرار داده‌اند. "حدود" شامل مواردي است كه حكمشان ثابت و معين بوده و از ناحية شرع تعيين شده‌اند,‌ بنابراين تغييرناپذيرند. اما تعزيرات در شرايط متناسب با احوالات بيان مي‌شوند. كسي مثل محقق صاحب "شرايع" كه از استوانه‌هاي فقه ماست, بحث ارتداد را در بخش "حدود" نياورده, بلكه در بخش تعزيرات آورده است. يعني ارتداد را از احكامي دانسته كه در شرايط و احوال تغيير مي‌كند. اگر كسي هست كه ارتدادش با همان عناويني كه ما گفتيم, يعني حتي صرف تغيير عقيده و صرف شبهه نيست, يعني علم, آگاهي و عناد دارد, حتي اگر چنين چيزي هم باشد, ‌حكمش يك حكم ثابت لايتغير نيست. پس در باب تعزيرات مي‌آيد و با توجه به شرايط و احوال, دست حاكم باز مي‌شود. اين كه چه تغييري بايد باشد يا چه خصوصياتي داشته باشد, بحث ديگري است.
آيا تغيير عقيده اگر از روي عناد باشد, تا زماني كه دست به عملي مثل محاربه نزند, جرم تلقي مي‌شود و تعزير دارد؟
نخير, تعزيري ندارد. اين حرف اول ما بود. حرف دوم اين است كه بر فرض اگر كسي چنين حرفي هم مي‌زند, بايد به اين نكتة تاريخي توجه داشته باشد كه حد ثابت و دائمي ندارد و متناسب با شرايط و احوال تغيير پيدا مي‌كند. بگذريم از اين‌كه تغيير عقيده‌اي كه معطوف به عناد انجام مي‌گيرد, احتمال دارد خصوصياتي داشته باشد. يك احتمال اين كه فقط تغيير عقيدة با عناد است. يا اين‌كه محاربه و جرم هم هست. ما قانوني در فقه داريم كه "ادرء الحدود بالشبهات" اگر ما ترديد داشتيم كه در اينجا حد جاري مي‌شود يا نه, اصل بر عدم جريان است. اين قانون مي‌گويد كه شبهه است. بنابراين فقيه با "ادرء الحدود بالشبهات" بايد تأمل كند. در جايي‌كه ترديد داريم نمي‌توانيم فتوايي بدهيم.
آيا اين يك قاعدة فقهي است و يا نص يك روايت است؟
اين يك قاعدة فقهي است. به آن قانون درء مي‌گويند. قاعده اين است كه در حدود, اگر جايي ترديد داشتيد, به دليل مفهومي يا مصداقي, اصل بر عدم جريان است و اين يك روايت است و با اين‌كه اصل مسلمي است, در عين حال اين قاعده را ترك كرده‌اند.
پس از اين تحقيقات, وقتي ديديد كه پژوهش‌هاي قرآني شما با رساله‌هاي جاري نمي‌خواند, مراجع و آيت‌الله‌العظمي منتظري كه سمت استادي هم داشتند, چه نظري راجع به اين تحقيقات دادند؟
پژوهشي را كه دربارة‌ ارتداد نوشته بودم, خدمت برخي از مراجع فرستادم. بعضي خيلي استقبال كردند. بعضي نيز تأييد و برخي نظرات اصلاحي داشتند و برخي نكات را تصحيح نمودند, ازجمله آيت‌الله منتظري كه درمجموع تشويق كردند و در رساله‌ها و جزوه‌هايي كه اخيراً از ايشان ديده‌ام, ارتداد را صرف تغيير عقيده نمي‌دانند. عنوان محاربه را هم جزء حكم مي‌دانند. اين نشان مي‌دهد كه نظر خود ايشان هم همين است كه ارتداد صرف تغيير عقيده نيست.
نظر بقية مراجع چه بود؟
پژوهش دربارة ارتداد را به آيت‌‌الله موسوي اردبيلي هم ارائه دادم. ايشان بعدها بحث ارتداد را در درس‌هاي خودشان مطرح كردند. در قسمت‌هايي‌كه ملاحظه كردم, ديدم ايشان نظر مشهوررا مبني بر اين‌كه ارتداد, صرف تغيير عقيده باشد, قبول نكرده‌اند. مطالب ايشان در شماره‌هاي 13, 14 و 15 مجلة‌ حكومت اسلامي چاپ شده و تفصيلش را آنجا مي‌توان ديد. هرچند تمام نظر ايشان در آن تقريرات نيامده است, زيرا بحث ارتداد را طي جلساتي مطرح كرده‌اند و يكي از شاگردان ايشان تقرير نموده‌اند.
آيت‌الله العظمي صانعي هم جزوة مرا خواندند و كاملاً تأييد كردند. ايشان در صحبت‌هايي كه چند جا مطرح كردند, با نظري كه در افواه عامه مطرح شده, يعني اين كه ارتداد صرف تغيير عقيده باشد, مخالف هستند.
مرحوم امام در كتاب تفسير الحمد مي‌گويند كه همة انسان‌ها خداجو هستند, تعميم هم مي‌دهند. مي‌گويند حتي كارتر, ‌حتي دزد سر گردنه هم خداجوست. منتها در رساله‌شان مي‌گويند هركس خدا را قبول ندارد, ‌نجس است؟
البته مي‌دانيد امام حتي در همان كتاب فقهي "طهارت" وقتي كه بحث كفر را مطرح كردند, گفتند همين كافي است كه كسي خدا و وحدانيت خدا را قبول داشته باشد, نبوت و معاد را هم پذيرفته باشد. ديگر تفصيل و جزييات تعيين‌كننده نيستند.
اصل نبوت يا نبوت پيامبر اكرم(ص)؟
نبوت پيامبر(ص).
مسيحي‌ها نبوت, خدا و معاد را قبول دارند.
مسيحيان معاصر مي‌گويند قرآن كتابي آسماني است و حضرت محمد(ص) پيامبر الهي است و اسلام را جزو اديان الهي مي‌دانند. در سال 1962 يا 1963 پاپ اطلاعيه‌اي داد و اسلام را جزو اديان الهي شمرد. او كليات اسلام را قبول دارد. ممكن است فقط ختم نبوت را قبول نداشته باشند كه اين بحث ديگري است, ولي اصل اين محور را قبول دارند.
در سال 1355, سربازجوي ساواك در زندان گفته بود: "استراتژي ساواك سه مرحله دارد, نخست اين‌كه بين ماركسيست‌ها و مسلمان‌ها جدايي بيندازيم, مرحلة دوم بين خود ماركسيست‌ها و در مرحلة آخر بين خود مسلمان‌ها" بعد مي‌بينيم اين سه مرحله انجام شد, مرحلة اول در زندان بود و ادامه‌اش بيرون. مذهبي‌ها هم از اول انقلاب تا به حال به مرور حذف شدند. حتي واژة د.د.ت. براي حذف نيروهاي خط امامي در خبرگان و مجلس شوراي اسلامي به‌كار برده شد. علت اصلي آن نيز به نظر مي‌رسيد كه تقسيم‌بندي "باخدا‌ ـ بي‌خدا" بود كه آن را نماد حق و باطل مي‌دانند.
به جاي اين‌كه دين را يك نياز عمومي معرفي كنيم تا همه بتوانند از آن استفاده كنند, در هاله‌اي از قدسيت و حجاب قرار مي‌دهيم و به اين ترتيب دسترسي به آن را سخت, مشكل و يا پرهزينه مي‌كنيم. نتيجة چنين بينشي و رفتاري در جامعه گريز از دين و ستيز با دين مي‌شود.
بحث "با خدا ـ بي‌خدا" اساس حذف نيروها شده است, در حالي كه در قرآن شيطان هم خالقيت خدا را قبول دارد و مي‌گويد: "خلقتني من نار و خلقته من طين" او عزت خدا را نيز قبول دارد و مي گويد:‌ "و بعزتك لاغوينهم" ربوبيت خدا را هم پذيرفته است. ما از اين بابت يعني قبول خالقيت خدا با شيطان فرقي نداريم. يكي از مفسران در تفسير آية 21 سورة بقره "يا ايهاالناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون" مي‌گفت: "يا ايهاالناس خطاب به همة مردم ا ست, هيچ فرقي نمي‌كند. از طرفي ما مي‌بينيم كه ماركسيست‌ها خدا را قبول ندارند, پس جايگاه آنها در اين آيه كجاست؟ چون خطاب به همة مردم است ازجمله ماركسيست‌ها؛ با توجه به اعبدوا ربكم, آنهايي كه خدا را قبول ندارند, چه‌طور خدايشان را عبادت كنند." اين بيان در قرآن هست كه وقتي از بت‌پرستان مي‌پرسي كه چه كسي آسمان‌ها و زمين را خلق كرده؟ خواهند گفت: "الله" بنابراين بي‌خدايي در قرآن به‌رسميت شناخته نشده, پس چگونه اين بحث‌ها به‌وجود آمده است؟
يك تصور اين است كه اسلام را يك شاهراه گسترده و وسيعي بگيريد كه همه را در خود جاي بدهد. تصور ديگر هم اين است كه اسلام را يك كوچة باريك پيچ‌درپيچ بگيريد كه گنجايش بيشتر از چند نفر را نداشته باشد و ناچار بايد هركسِ ديگري را از اين كوچه بيرون بريزند. متأسفانه تصوري كه برخي از اسلام دارند, متناسب با جهان‌بيني و نگرش خودشان است. تنگ‌نظري‌هايي دارند و قهراً هركسي را با خود همراه و هم‌‌انديشه نبينند, حذف مي‌كنند. برخلافِ عرفا كه نگاه بازتري دارند و درواقع همه را در جهت خدا, با درجات و مقامات متفاوت مي‌بينند.
از نظر قرآن حتي همة پديده‌ها تسبيح خدا مي‌گويند؛ "اِنْ من شيء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم" به قول مولانا:
جمله ذرات زمين و آسمان با تو مي‌گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
قهراً نگاه افراد يكسان نيست. ممكن است نگاه افراد به خدا, به جهان و دين, در سطح‌هاي مختلفي باشد. البته ما يك راه برين و برترين داريم. انسان خردمند از راه اصلي به كمال نهايي مي‌رسد, ولي آنهاي ديگر با فاصله يا مسير دورتر و با فرازونشيب بيشتري ممكن است به اين راه برسند. ما مي‌خواهيم راه برتر را پيشنهاد بدهيم, اما نبايد طوري باشد كه وقتي مي‌خواهيم مردم را دعوت كنيم, دايرة راه را چنان تنگ بگيريم كه فقط خودمان جا بگيريم. اين نه‌تنها موجب مي‌شود كه افراد نتوانند به اين راه وارد بشوند, بلكه به اين وسيله افراد بيشتري را طرد مي‌كنيم.
برخي از ماركسيست‌ها در زير شكنجه تا پاي مرگ مقاومت كردند. منافعي هم نداشتند ولي برخي از مذهبي‌ها در زندان مي‌گفتند: "آن ساواكي كه شكنجه‌گر است ولي نماز مي‌خواند, پاك است و با ماست. ولي اين‌كه خدا را قبول ندارد, دشمن ماست." به اين ترتيب عملاً با ساواك متحد مي‌شدند. ريشة تمام نابساماني‌هاي ما از اول انقلاب همين بوده كه يك عده از مذهبي‌هايي كه بعداً هم به حاكميت رسيدند, با اين معادله در انقلاب وارد شدند.
بله, مشكل ما در كشورهاي اسلامي همين مسئله بوده و در ايران هم اين مشكل را داشته‌ايم. بخشي از جامعة ما در اثر اين‌كه اسلام به روشني تبيين و عرضه نشده است, يا اصلاً به سمت اسلام نيامدند و يا وقتي كه آمدند در خانواده‌هايي بودند كه شناخت درستي پيدا نكردند و دين‌گريز شدند. چه‌بسا كه آدم‌هاي خوش طينت و صادقي هم بودند و واقعاً مي‌خواستند براي مردم كار بكنند و براي آيندة اين كشور دلشان مي‌سوخت. چگونه آدم مي‌تواند تصور بكند كه اين آدم را بايد طرد كند؟ چگونه مي‌تواند اين نيرو را كنار بزند؟ و بخواهد با خشونت و تندي با او برخورد كند؟ درواقع من اين نمونه‌ها را قبل از انقلاب ديده‌ام و تجربه كرده‌ام. خيلي از اين آقايان كه چنين حرف‌هايي مي‌زنند, نديدند و نفهميدند. نديدند كه اين افراد با چه سختي جانشان را در اين راه مي‌گذاشتند و واقعاً با علاقه كار مي‌كردند. با آنها هم كه صحبت مي‌كردي, مي‌ديدي هيچ عنادي ندارند, البته مسئله, شبهه و اشكال دارند, اما وقتي دين حقيقي را برايشان توضيح مي‌داديم, مي‌گفتند كه اگر اين‌طور است, ما حرفي نداريم.
قبل از انقلاب, يكي از دانشجويان كنفدراسيون از امريكا به اينجا آمده بود, من با او صحبت كردم. وقتي خدا و اسلام را برايش ترسيم كردم, گفت: "من با اين اسلامي كه شما معرفي مي‌كنيد, مخالفتي ندارم. من با اسلامي مخالفت دارم كه در كنار سرمايه‌داري و در كنار اين جنايات است." او چيزي را منكر بود كه من هم منكر بودم. او چيزي را مي‌خواست كه من هم مي‌خواستم. پس دليلي ندارد كه من اين آدم را طرد بكنم. اگر او حرف‌هاي من را قبول نداشته باشد اگر بحث عقيده و انديشه است,‌ راهي جز گفت‌وگو نيست. قرآن كريم در اين‌باره مي‌گويد "ادع الي‌ سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه".
جناب حجت‌الاسلام ايازي, شما كه قرآن‌پژوه هستيد و به تاريخ اسلام هم احاطه داريد, بفرماييد از كجا بحث "باخدا ـ بي‌خدا" و نجس دانستن و ارتداد فكري وارد اسلام شد, در حالي كه در قرآن, هم شيطان خدا را قبول دارد و هم بت‌پرست.
دو مسئله هست. نخست توجه به فرهنگ قرآن و آموزه‌هاي قرآن است. بناي قرآن اين بوده كه افكار را تصحيح كند. قرآن در مقام عقيده مي‌خواسته مطالبي را بگويد كه مرزبندي كند و مرزها را مشخص كند كه مي‌بينيم در اين زمينه مرزها را مشخص كرده است. حتي آن عقيده مسيحيان دربارة تثليث, با اين‌كه مسيحيان منكر وحدانيت خدا هم نيستند, ولي چون در باب حضرت مسيح(ع) مشكل داشتند, قرآن با صراحت مي‌خواهد اين مسئله را توضيح بدهد و بگويد كه تثليث فكر غلطي است. قرآن مي‌خواهد مرزهاي عقيدتي و فكري را روشن كند. يعني اصولاً يكي از كارهاي پيامبران اين است كه عقايد پيشينيان را تصحيح مي‌كنند, اين طبيعي است. به نظر من تا اينجا مشكلي وجود ندارد.
يكي هم در مقام عمل است. بخشي از آموزه‌هاي قرآن بحثي است كه كار به اين ندارد كه يك عقيده‌اي هست و اين عقيده صحيح است. ولي عده‌اي هستند با علم به اين‌كه عقيده‌اي صحيح است, برخلافش عمل مي‌كنند. همان نمونه‌اي كه شما در باب شيطان گفتيد. بله, شيطان خدا را قبول دارد, ربوبيت و عزت خدا را نيز پذيرفته است, ولي در عين حال استكبار و بزرگ‌طلبي مي‌كند, يعني در مقام عمل مشكل دارد. بنابراين عمل با عقيده فرق مي‌كند. اين‌كه قرآن با قاطعيت نسبت به شيطان يا كفاري كه در مقام عمل با عنادشان اين كار را انجام مي‌د‌هند, با محاربين يا مفسدين, يا كساني كه در برابر مردم مي‌‌ايستند, جنايت و ستم مي‌كنند, مقابله مي‌كند, بحث ديگري است. اين نمونه‌ها ربطي به آزادي عقيده ندارد. ممكن است كسي مسلمان باشد ولي فاسق يا محارب باشد.
اما اين‌كه ارتداد از نظر تاريخي از چه زماني وارد اسلام شد, نكتة بسيار دقيقي است. يكي از مشكلات مهمي كه جوامع پيشين ما دارند اين است كه سوءاستفاده از دين و ابزاري كردن دين در راه تحكيم قدرت و اهداف سياسي خودشان باب بوده است. هر پارامتري كه در جامعه قوي‌تر باشد, در كنار امتيازات و فوايدي كه دارد, خطرات و سوءاستفاده‌اش هم زيادتر است. من دربارة علم مثال مي‌زنم؛ نقش علم در روشنابخشي و در تعالي و رشد جامعه خيلي مهم و مؤثر بوده, اما همين علم در برهه‌هايي ماية سوءاستفادة قدرت‌مداران قرار گرفته و چه كارها كه با اين عنوان انجام ندادند و در چه ظلم‌ها و جناياتي از اين علم استفاده نشده است؟! حال اگر كسي از حقوق‌بشر يا از علم سوءاستفاده كرد, آيا مي‌توانيم بگوييم علم يا حقوق بشر بد است؟ هرگز. در مورد دين هم چنين است.
قرآن خودش گفته است: "فاماالذين في قلوبهم زيغ" (آل‌عمران:7) منتها كژدلان از بهترين قانون هم كه قانون قرآن است, سوءاستفاده مي‌كنند.
آري در مورد دين هم همين‌طور است. دين هم با تمام توانايي‌‌ها, روشني‌بخشي‌ها و تأثيري كه دارد, متأسفانه مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. بعد از فوت پيامبر و بعد از اين‌كه قدرت در جايگاه خودش قرار نگرفت, يك‌سري از قدرت‌ها سوءاستفاده كردند. يكي از جاهايي كه سوءاستفاده شد و در انديشة ما تحريف ايجاد كرد و هم در جايگاه خودش قرار نگرفت, همين ارتداد بود. درواقع ارتداد را وسيله‌اي كردند براي كساني كه بخواهند مخالفان خودشان را سركوب كنند و از بين ببرند. يعني افرادي را كه حرفي داشتند از بين مي‌بردند, ولي در مقابلش كساني بودند كه اصلاً تغيير عقيده هم نداشتند و به اين عنوان افراد را از صحنه خارج كردند.
آيا مي‌توان گفت كه منشأ آن منفعت‌طلبي بوده, ولي آدم‌هاي صادق در بستر آن قرار گرفتند؟
با چهار نفر كه حرف‌هاي غيرديني مي‌زدند برخورد كردند, ولي عده‌اي هم بي‌گناه در اين ‌آتش فراگير سوختند. باعنوان "ضدّدين" مخالفان خودشان را سركوب كردند.
چرا به آدم‌هاي صادق ما تسرّي داده شده است؟
وقتي فضاسازي‌ بشود و گاهي هم خطراتي اسلام را تهديد بكند, عملاً شما مي‌بينيد كه در فرهنگ و ذهنيت جامعه تأثير‌گذار خواهد بود. درواقع يك فضاي تاريخي به مسئلة ارتداد حاكم است. براي بازشناسي دقيق, بايد آموزه‌هاي قرآن را ديد. اين نكته‌هاي تاريخي هم قابل بررسي هستند. بعد بايد ديد كه آموزة قرآن در اين باب چه بوده, آن چيزهايي كه اهل بيت گفتند چه بوده, و سير تطور و تغييرش به چه صورت بوده است. در اين صورت است كه مي‌توانيم به حقيقت احكام پي ببريم.
آيا امكان دارد جلد دوم كتاب آزادي در قرآن را موضوع تحقيق دربارة همين سير تاريخي قرار بدهيد؟
بله, اميدوارم اين فرصت براي من ايجاد بشود. بحثي هست در هرمنوتيك كه بعد از شلايرماخر مطرح شده است. زماني بحث "چالش‌هاي فهم متن" را مطرح كردند كه ديدند نص با چه خطراتي مواجه است. يكي از خطراتي كه مطرح كرده‌اند, مسئلة قدرت است. گفته‌اند قدرت گاهي در فهم متن تأثيرگذار است. يعني شرايط قدرت گاهي ايجاب مي‌كند كه حتي آنهايي كه جزو هرم قدرت نيستند, ناخودآگاه در فضاي قدرت قرار بگيرند, يعني عطف بر قدرت بشوند. پس از انقلاب ما از اين نمونه تغييرها زياد ديديم و بهتر مي‌توانيم تأثير هرمنوتيكي قدرت را در تفسير نصوص مثال بزنيم.
آيا مانند علامه حلّي اول چاه را پر كنيم, بعد فتوا بدهيم تا اكنون‌زده, قدرت‌زده و جوّزده نشويم؟
در زمان ايشان مشكلي براي نجس و پاك‌شدن چاه‌ها پيش آمد, و ايشان گفته‌ بودند چاه‌ها را پر كنيد, ببينيم كه مشكل ما در فتوا چيست؟ آيا مشكلش از چاه است؟ يا اين‌كه در نص مسئله داريم؟
به نظر من اگر ما بخواهيم در تاريخ بررسي كنيم و مطالعه داشته باشيم, مي‌بينيم مواردي كه قدرت‌ها از عناوين ديني در جهت تحكيم قدرت سوءاستفاده كرده‌اند, كم نيستند. آنگاه مي‌فهميم كه در فهم نص چه مشكلاتي داشته‌ايم و اين عامل چگونه در كلام و فقه ما تأثيرگذار بوده است.
اگر پيامي براي خوانندگان چشم‌انداز ايران داريد, بفرماييد.
من نتوانستم همة ابعاد قضيه را با توجه به متون فقهي توضيح بدهم. به كساني كه بخواهند اين موضوع را كاملاً و به صورت علمي مطالعه كنند, پيشنهاد مي‌كنم كه كتاب "آزادي در قرآن" را بخوانند. چون مطالبي را كه من اينجا گفتم, بخشي از مباحث اين كتاب بود.
نكتة‌ دوم اين است كه خوشبختانه در اين دورة اخير كتاب‌هاي زيادي هم در بحث ارتداد و آزادي نوشته شده و مراجع بزرگوار ما هم به صرافت افتاده‌اند و اين بحث را مطرح كرده‌اند. نوشته‌هاي آنها هم خيلي روشنگر است تا سوءفهمي كه در بحث ارتداد ايجاد شده, ان‌شاءالله برطرف بشود. با آرزوي موفقيت و شادكامي. والسلام عليكم و رحمه‌الله.

سوتيترها:

ويژگي اسلام ـ چنانچه در حديث آمده ـ آساني و فراگيري است. متأسفانه بخشي از دينداران ما براي دين پرده‌ها و هاله‌هايي درست كرده‌اند كه افراد از آن بترسند. يعني نزديك‌شدن و دورشدن برايشان هزينه داشته باشد

در مورد انتخاب عقيده در آغاز كسي ترديد نكرده و آيات بسياري بر اين معنا دلالت دارد, ولي دلالت اين آيات منحصر به انتخاب نخستين نيست, زيرا تهديد و ترس در عقيده ارزشي ندارد و اكراه در دين فايده‌‌اي ندارد

حرفي كه ما كلاً در باب مفهوم ارتداد داريم اين است كه مفهوم ارتداد از نظر قرآن, صرف تغيير عقيده و بازگشتن نيست. يعني معني لغوي‌اش اين نيست كه برگشتن از راه باشد, بلكه برگشتن خاصي است كه در آن انسان عناد داشته باشد. به خاطر منافع دنيايي اين كار را انجام بدهد


آيت‌الله منتظري و بعضي فقهاي ديگر معتقدند كه انسان نجس نمي‌شود. در آيات و روايات, بحث نجاست قذارت معنوي مطرح است. يعني بايد از فكر و عقيده كسي كه منحرف است, اجتناب كرد, نه اين‌كه از ظاهرش اجتناب كنيم

به جاي اين‌كه دين را يك نياز عمومي معرفي كنيم تا همه بتوانند از آن استفاده كنند, در هاله‌اي از قدسيت و حجاب قرار مي‌دهيم و به اين ترتيب دسترسي به آن را سخت, مشكل و يا پرهزينه مي‌كنيم. نتيجة چنين بينشي و رفتاري در جامعه گريز از دين و ستيز با دين مي‌شود


خيلي از اين آقايان كه چنين حرف‌هايي مي‌زنند, نديدند و نفهميدند. نديدند كه اين افراد (ماركسيست‌ها) با چه سختي جانشان را در راه انقلاب مي‌گذاشتند و واقعاً با علاقه كار مي‌كردند. با آنها هم كه صحبت مي‌كردي, مي‌ديدي هيچ عنادي ندارند, البته مسئله, شبهه و اشكال دارند, اما وقتي دين حقيقي را برايشان توضيح مي‌داديم, مي‌گفتند كه اگر اين‌طور است, ما حرفي نداريم

بعد از فوت پيامبر و بعد از اين‌كه قدرت در جايگاه خودش قرار نگرفت, يك‌سري از قدرت‌ها سوءاستفاده كردند. يكي از جاهايي كه سوءاستفاده شد و در انديشة ما تحريف ايجاد كرد و هم در جايگاه خودش قرار نگرفت, همين ارتداد بود. درواقع ارتداد را وسيله‌اي كردند براي كساني كه بخواهند مخالفان خودشان را سركوب كنند و از بين ببرند. يعني افرادي را كه حرفي داشتند از بين مي‌بردند


1