ملي ـ مذهبي, نيرويي مبارز و مولّد
گفتوگو با تقي رحماني(1)
پيش از طرح پرسش راجع به نيروهاي ملي ـ مذهبي, ناچارم براي روشنشدن مطلب, اشارهاي
به متدلوژي ارزيابي نيروها داشته باشم و به عقب برگردم. پس از دومخرداد 76, مهندس
سحابي نامهاي به آقاي خاتمي نوشت كه در آن گفته بود, هيچكدام از تشكلها
نتوانستند دومخرداد را پيشبيني كنند. بعد از آن كسي 29 بهمن 78 و 18 خرداد 80 را
با آن ابعاد گستردهاش پيشبيني نميكرد. براي 18 خرداد 1380, پيشبيني خوشبينانة
طرفداران آقاي خاتمي اين بود كه آرا از 14 ميليون نفر بيشتر نخواهد شد. به هر حال,
همة آنها تحصيلكرده و دانشگاه ديده بودند و متدلوژيها و روش برخورد با پديدهها
را ميشناختند, ولي با اين حال نتوانستند پيشبيني درستي كنند.
اين سؤال مطرح ميشود كه ارزيابي يك نيرو يا كل جامعه از چه طريقي ممكن است؟ از
طريق آمار؟ از طريق بينش؟ يا تركيبي از آمار و بينش؟ آمار چگونه بايد باشد؟ تجربيات
تلخي در اين زمينه داشتهايم؛ به عنوان مثال, از طريق مصاحبههايي كه راجع به وقايع
خرداد 60 در چشمانداز ايران انجام دادهايم, ميتوان نتيجه گرفت كه مسعود رجوي
تصور ميكرد حاكميت جمهوري اسلامي, بيشتر از يك ماه دوام نخواهد آورد. حاكميت هم
تصور ميكرد كه اگر اينها دست به اسلحه ببرند, بهزودي از پا در خواهند آمد, ولي
ديديم كه اينگونه نشد و ارزيابيها نادرست بود.
گزارة ديگر اينكه دكترمصدق در 14 و 19 مرداد 1332, در تهران و شهرستانها
رفراندومي برگزار كرد. جمعيت به حدي زياد بود كه جاي سوزن انداختن نبود, ولي چند
روز بعد از آن, در 25 و 28 مرداد, كودتا ميشود و ميبينيم كه آدمهاي پاي كار در
صحنه نيستند.
ميگويند هيتلر آشپز خودش را اعدام كرد. گفتند: "چرا اعدام كردي؟" گفت: "براي
اينكه غذايي كه به من ميداد, مقويتر بود. من با اين غذاي مقويتر و با كالري
بيشتر, نيروهاي خودم را ارزيابي ميكنم, در حاليكه سربازهايم ميروند توي گل
ميمانند, چرا كه كالري كمتري نسبت به من دريافت ميكنند." به هر حال, از نظر
هيتلر, اين آشپز به ارتش آلمان خيانت كرده بود.
حال در فاز جديد جامعه چه كنيم كه ارزيابيها, نه سرابسازي باشد و نه
خودكمبينانه, بلكه واقعبينانه باشد؟
جامعة ما علاوه بر نوعي ناموزوني, دچار ناهنجاري نيز ميباشد. منظور ما از ناموزوني
جامعه, تفاوتها و اختلاف سطحهاي فكري, اقتصادي و اجتماعي طبيعي است كه باعث
ميشود يك جامعة زنده به جلو برود و اين خوب است. ولي جامعة ما با يك ناهنجاري كلان
نيز روبهروست. يكي اينكه ما با يك جهان پيشرفتهتر از خودمان مواجه هستيم كه
بالاي سر ما ايستاده است. جهاني كه بهطور كلي ايدهها را قبل از ساختارها, و ابزار
و تكنولوژي را قبل از انديشه وارد جامعة ما ميكند. اين ورود, در جامعة ما ناهنجاري
ايجاد ميكند. اين ناهنجاريها در ساحت كلان, جامعه را غيرقابل پيشبيني و دچار
تعارض ميكند. اما در اين مورد خاص, يعني متد ارزيابي, بايد گفت وقتي در جامعه
تشكلهاي صنفي ـ فرهنگي و اجتماعي و احزاب سياسي قدرتمند وجود ندارند, وقتي
آكادميهاي تحقيقاتي علمي و نظرسنجيهاي علمي وجود ندارند, وقتي نتوان آراي مردم را
حتي از طريق اتحاديههاي صنفي, بهطور دقيق بهدست آورد, معمولاً ارزيابي دشوار
ميشود. يك اتحادية صنفي, تعداد محدودي عضو دارد. وقتي كه اعلام ميكند من به فلان
حزب رأي ميدهم, درحقيقت تعداد اعضاي آن نيز به همان حزب رأي ميدهند؛ كه اين خود
يك نظرسنجي دقيق است. در فقدان اين نهادهاي ارتباطي, چه به لحاظ اجتماعي ـ سياسي و
چه به لحاظ اقتصادي با مشكل ارزيابي دقيق روبهرو ميشويم. حال اگر احزاب و
تشكيلاتي هم داشته باشيم حتي اگر عملكرد مثبت هم داشته باشند, پايگاه مشخصي ندارند.
اين احزاب آرمانها و ديدگاههايي را در جامعة ما مطرح ميكنند و ديدگاهها و
خواستههايشان را به شكل كلي چك ميكنند, يعني امكان دارد مردم حاضر باشند براي يك
امر, مثلاً دوهزارتومان سرمايهگذاري كنند, اينها پنجهزارتومان ميخواهند. گاه
مردم آماده هستند كه مثلاً در يك همايش خياباني بيايند, نيروهاي سياسي هم فكر
ميكنند آن كسي كه در همايش خياباني آمد, در شرايط سخت هم ميآيد. بنابراين فقدان
نهادهاي ارتباطي واقعي و صحيح, تحليل را در جامعة ما غيرممكن و يا كمتر ممكن ساخته
است.
نهادهايي هم داريم مثل حزبها و اتحاديههاي صنفي, ولي قوي نيستند. چند سازمان
نظرسنجي هم داريم, اين نظرسنجيها غلط نيست, ولي دقيق هم نيست. چون ما ابزار ديگري
نداريم؛ تا اين ابزار درست نشود, پيشبيني حالات مردم امكانپذير نخواهد بود.
در كنار اين نقيصه مشكل ديگري هم هست. مثلاً مبارزان دورة شاه نقل ميكنند كه در
سلول انفرادي, وقتي يك نفر زنداني با پاهاي شكنجهشده ميآوردند, از دو نفري كه
شاهد ورود متهم جديد بودند, يكي ميگفت: "حاكميت سوار است و ساواك همهچيز را
ميداند. نميشود مقاومت كرد. بايد واقعبين بود!" و ديگري ميگفت: "خوب, اگر سوار
است, چرا شكنجه ميكند؟ احساس بيثباتي به ساواك دست داده است كه زندان مياندازد و
شكنجه ميكند." اين بينش چه نقشي در ارزيابي يك واقعيت يا آمار دارد. گاهي من و شما
با يك آمار واقعي روبهرو هستيم, ولي دو نوع تحليل يا بينش روي آن سوار ميكنيم,
يعني دو جهانبيني جداگانه.
كاملاً درست است. در ايران براي ارزيابي, بايد بينش, موقعيت و منافع را تحليل كرد.
اگر "بينش" در كنار "منافع" و "موقعيت" قرار بگيرد, ميتواند تا اندازهاي ما را به
ارزيابي دقيق برساند. بينش صرف, يك حالت انتزاعي و نادرست ايجاد ميكند. از آنجا كه
معمولاً در ايران, گروههاي سياسي, روشنفكرانِ جدا از مردم بودهاند, لذا موقعيت و
منافع را لحاظ نكردهاند و فقط به بينش تكيه كردهاند.
يعني به نظر شما ميزان شناخت آنها كم است؟
اگر شما بخواهيد يك تفكر يا جريان سياسي را تحليل كنيد, بخصوص در ايران, حتي موقعيت
يك نيروي سياسي بر بينش او اثر ميگذارد. خيلي از آقايان وقتي به قدرت رسيدند, با
موقعيت جديد, بينش را دستكاري كردند. بايد بينش را پيش از اينكه وارد قدرت بشوي,
عينيت ببخشي؛ به اعتباري, وقتي كه يك جريان سياسي واقعي در جامعهاي رخ مينماياند,
بينش خود را به مخاطبان عرضه ميكند. مخاطبان بهصورت يك برنامة تحققي به آن بينشي
رأي ميدهند كه ديگر معامله كردن روي آن سخت ميشود. بعد آن جريان سياسي به ميزان
موقعيتي كه دارد, بهدنبال دستيابي منافع مشروع خود, با گروههاي سياسي وارد
گفتوگو ميشود. در صورتي كه در ايران عمدة حركت ما بهخصوص به خاطر وجود استبداد,
تشكيل گروههايي است با آرمانهاي بسيار بالا و مترقي و پيشرو؛ ولي بدون ارزيابي
دقيقِ نسبت اين آرمان با بينش و منافع. بهعنوان مثال, تمام گروههاي چپ مذهبي, قبل
از انقلاب تعلق خاطري به طبقة كارگر داشتند. تحققبخشيدن اين آرمانها و شعارها
مشكل است, چرا كه شما هنوز در جوامع سرمايهداري نيز تشكلهاي منطقي براي اجتماع
كارگران نداريد. اين دقيقاً نشان ميدهد كه ما نميتوانيم با آن بينشي كه داريم, با
آن موقعيت و منافعمان ارتباط پيدا كنيم. به نظر من اين يك متدلوژي و تحليل جريان هم
ميتواند باشد؛ منتها با توجه به سه عنصر بينش, موقعيت و منافع.
براي طيف ملي ـ مذهبي كه از گرايشهاي مختلف نيز برخوردارند, چه نقاط مشتركي قائل
هستيد؟
وقتي ميگوييم ملي ـ مذهبي, بايد دقت داشته باشيم كه ما ديدمان را معطوف به يك جنبش
فكري و سياسي ميكنيم تا يك جريان و يا حتي جبهة سياسي. ابتدا بايد مشخص بشود كه
ملي ـ مذهبي به لحاظ تاريخي, يك تبارشناسي دارد. اگر به گذشتة تاريخي توجه كنيم,
شايد در كليت بشود اين طور تعريف كرد كه ملي ـ مذهبي يك جريان فكري بوده است با
ويژگي مذهبي. به اين مفهوم كه منشوري كلان در انديشة اين جريان وجود دارد كه
چهرههاي شاخص مذهبي و ملي به آن اعتقاد داشتند. آن منشور كلان همانا تفسير معنوي
از "انسان", "تاريخ" و "جامعه" ميباشد. اين تفسير معنوي اساساً براي برخي
مشكلآفرين و در عين حال كبادة بزرگي است كه بهدوش كشيدن آن خيلي سخت است. در اين
حالت, شما در ساحت كلان, نه ميخواهي در تجربه مدرنيته غرب حل بشوي و نه ميخواهي
عَلَم جنگ در مقابلش برداري, بلكه ميخواهي رابطة "تعاملي" با آن برقرار كني. چنين
جرياني نميخواهد سنت خودش را "نفي" بكند, بلكه ميخواهد "نقد" كند. جريان ملي ـ
مذهبي و تبارشناسي كلان آن به روشنفكران مذهبي برميگردد؛ به روشنفكران مذهبياي كه
چنين ديدگاهي دارند. روشنفكران مذهبي بعد از انقلاب به نحلههاي متفاوتي تقسيم
شدند, اما اين نحله بهطور مشخص در تاريخ ما از عصر سيدجمالالدين شروع ميشود.
واژة ملت در كنار مذهب با مدرس شكل ميگيرد, با مصدق بُعد ملي و استراتژيك پيدا
ميكند و با آراي مهندس بازرگان بُعد آزاديخواهي آن عمده ميشود و با انديشههاي
شريعتي بعد عدالتطلبي آن تحقق پيدا ميكند. اين, درحقيقت بستري ميشود كه در اين
بستر نيروهاي ملي ـ مذهبي كه خاستگاه فكريشان نقد سنت و مدرنيته است و يك پا در
سنت و يك پا در مدرنيته داشته و داراي تحصيلات دانشگاهي و آشناي به علوم جديد بوده
و در عين حال تعلق خاطري به گوهرهاي اصيل سنت مذهبي خود داشت, شكل گرفت, پس ملي ـ
مذهبيها در وهلة اول در جريان روشنفكري مذهبي ريشه دارند. يك جريان فكري ـ سياسي
از طريق روشنفكران مذهبي در جامعه وجود دارد. جريانهاي گوناگوني, كه از اينها
گروههاي سياسي و دستهجات سياسي هم منتج شده است كه برخي در عين حفظ ارزشهاي ديني
به آزادي توجه دارند, و برخي در عين رعايت ارزشهاي مذهبي, هم به آزادي و هم به
عدالت توجه دارند. از منظر استراتژيك, بعضي از جريانها نشئت گرفته از ملي ـ مذهبي
بودند, ولي از اين مدار خارج شدند و گاه خطاهايي كردند. برخي از جريانهاي ملي ـ
مذهبي كه الآن ممكن است در بين نيروهاي ملي ـ مذهبي باشند, داراي فرازونشيبهاي
متفاوتي بودند, اما موقعيت زمانه, تشكيل ائتلاف ملي ـ مذهبي را ايجاب كرد. واژة
ائتلاف, نه جبهه, نه حزب و نه سازمان است, ولي ظرف مشتركي بين نيروها وجود دارد كه
به لحاظ نظري, "گفتمان تفسير معنوي از جهان" است.
در منظر بحثهاي معطوف به استراتژيك, "هدف", داشتن ايراني آزاد و آباد و مستقل و رو
به رشد در عرصة جهاني است. تلفيقي بين اسلاميت و ايرانيت به آن مفهوم كه براي
داشتن جامعهاي اخلاقي و پيشرفته,.مذهب در كل اخلاق اينها شكل اخلاقي و عرفاني قوي
پيدا كند. اين, از دغدغههاي مشترك است. وقتي كه يك جريان سياسي ميآيد و موجوديت
كشور را به خطر مياندازد, ممكن است بين نيروهاي ملي ـ مذهبي كه برخي به آزادي و
برخي به عدالت بيشتر تكيه كنند, ولي وقتي ظرف اصلي در خطر است, يعني قايق در حال
سوراخشدن است, يك وحدت استراتژيكي مرحلهاي پيش ميآيد كه با هم همكاري كنند, ضمن
اينكه اين نيروها فرهنگ مشتركي هم دارند. از سوي ديگر, پس از فروپاشي شوروي و
منطقيشدن ديدها نسبت به مسئلة اقتصاد و عدالت, برخي از جريانهاي راديكال مذهبي به
امر توليد پرداختند, كه اين هم يك وجه مشترك بين نيروهاي ملي ـ مذهبي است؛ يعني
خصيصة اينها برتري نيروهاي مولد به ديگر نيروها در عين حفظ استقلال ايران ميباشد.
از سويي نيز اين نيروهاي به اصطلاح راديكال كه ديد معقولتري نسبت به عدالت پيدا
كردند ـ نه اينكه ضدعدالت شدند ـ در عين حال همان ديد انتقادي خودشان را دارند كه
برخي از نيروهاي ملي ـ مذهبي بايد روي انطباق كامل فرمول ليبرال دموكراسي در بُعد
اقتصاد در داخل ايران تجديدنظر كنند. اگرچه نيروهاي كلاسيك ملي ـ مذهبي معروف به
نيروهاي ليبرال دموكرات كه در جامعة ما هستند, در اقتصاد, نظر جديدي تدوين نكردند,
ولي برخي از صاحبنظران اينها معتقد نيستند كه فرمول ما عين رعايت اقتصاد بازار
آزاد است. در خطرافتادن ظرف كلاني بهنام ايران و منافع ملي, بستر خوبي براي همكاري
خواهد بود, منتها بايد گذشتة نيروهايي كه در جنبش ملي ـ مذهبي فعال هستند, مورد
ارزيابي و نقادي قرار بگيرد. به نظر من اگر امروز كاستيهايي در اين حركت به لحاظ
تئوريك مشاهده ميشود, به خاطر اين است كه نقدهاي گذشته, قوي نبوده است. ضمن اينكه
عامل مشترك ـ يعني به خطرافتادن چيزي بهنام ملت و فشار بيش از حد يك جريان در
قبضهكردن همة اركان قدرت, ظرف مناسبي براي همكاري اين جريانها را فراهم كرده است.
شما به وجه توليدگري اين جريان هم اشاره كرديد. در سال 1342 مهندس بازرگان در زندان
كتابي نوشت بهنام "اسلام مكتب مبارز و مولّد" كه در تأييد سخن شما, شركت ياد و
صافياد و ايران فولاد "ايرفو" را امثال بازرگان پايهگذاري كردند. دكترسحابي در
زمينة آبهاي زيرزميني, ترويج كشاورزي و رشد صنعت همكاري داشت. همچنين در زمينة
اكتشاف نفت و معادن تلاش زيادي كرد. مهندس سحابي قبل از انقلاب در بهشهر يك كارخانه
راهاندازي كرد و همچنين پس از انقلاب در اين زمينه فعاليتهايي داشت. وقتي در 29
خرداد 30 از شركت نفت انگليس خلع يد شد, مهندس بازرگان رئيس هيئت خلع يد بود, و
بعداً راهاندازي سازمان آب تهران و تصفيهخانه و لولهكشي آب تصفيهشده در تهران
را مديريت نمود. آقاي طالقاني هم در كتاب مالكيت در اسلام ميگويد: "مالكيت قدرت
تصرف در شيء است" كه اين تعريف به توليد نزديك است.
درست است كه نيروهاي ملي ـ مذهبي همواره محفل بودند و تبديل به حزبي قوي نشدند, ولي
چون خارج از حاكميت شكل گرفتند, داراي تخصصهاي بالا بدون بهرهگيري از رانتهاي
دولتي و قدرت هستند. بيشترشان مهندساني هستند كه مديريت را در طي زمان تجربه
كردهاند, ولي بيشتر دوستان دومخردادي ما كه وارد ارگانهاي دولت شدند, اول به
لحاظ مقام مدير شدند, سپس تجربة مديريت پيدا كردهاند. بيشتر دومخرداديهايي كه
طرفدار اصلاحات هستند, مديران بوروكرات هستند تا مديران توليدي. يكي از ضعفهاي
بزرگ دولت خاتمي, وضعيت نخبگان خاتمي است, يعني ايشان با يكسري افراد بوروكرات
مواجه است. در صورتيكه در طيف نيروهاي ملي ـ مذهبي عمدتاً با مهندسان و مولدان
روبهرو هستيم.
آيا به نظر شما وحدتي كه بين نيروهاي ملي ـ مذهبي وجود دارد, يك وحدت تقابلي و ناشي
از گروههاي فشار است, يا اينكه براي آن وجه اثباتي قائل هستيد؟
در اين وجه به نظر من, همواره بين جريانهاي سياسي, هم تعامل و هم تقابل وجود
دارد. يك دليل آن مقاومت در مقابل فشار خارجي است, ولي فشار خارجي نميتواند همواره
عامل اصلي باشد. آنچه مشخص است يك جريان سياسي خاص از سال 60 به اين طرف همواره سعي
كرده تمام دستاوردهاي انقلاب را به نفع خود مصادره كند كه اين ديدگاه هنوز ادامه
دارد. موجوديت نيروهاي ملي ـ مذهبي در يك فاز به خطر افتاد, ولي بين سالهاي 60 تا
68 كه نيروهاي ملي ـ مذهبي و همة نيروها تحت فشار بودند, به خاطر اختلافهاي بيش از
حد بينشي امكان همين گردهمايي را هم نداشتند. يعني همگرايي در بينش خودشان نبود.
اما حركتي در جامعه ايجاد شد كه ملي ـ مذهبيها در آن حركت نقش درجه دو داشتند. در
محافل دانشجويي يك حقانيت تاريخي براي اين جريانها در ذهنها بهوجود آمد. در برخي
از طيفهاي اين جريان نسبت به بعضي از ديدگاههاي گذشته بازنگري نسبي صورت گرفت و
اين امر زمينههاي مشتركي ايجاد كرد. به عبارتي فشار شرايط و اشتراك منافع, امكان
يك گفتوگوي حداقلي را ايجاد كرد كه اين گفتوگوهاي حداقلي در قالب محافل انجام
ميشد و بهتدريج زمينه را براي يكسري همكاريهاي پروژهاي باز كرد؛ كه بعدها به
ائتلاف ملي ـ مذهبي منجر شد. بنابراين به اين ويژگيها بايستي توجه داشت. فشار
بيروني, فروپاشي بلوك شرق و تجربة شكستخوردة سياست تعديل آقاي هاشمي, باعث شد تا
بازنگريهايي ازجانب دوطرف يعني هم آنهايي كه طرفدار عدالت صرف بودند و هم كسانيكه
طرفدار آزادي بدون عدالت بودند, صورت گرفت. منتها همانطور كه گفتم, اين بازنگريها
هنوز عميق نبود, ولي زمينة گفتوگو را ايجاد كرد و ملي ـ مذهبيها يك ظرف گفتوگو
براي خودشان ايجاد كردند كه اتكا به آن فرهنگ مشترك, امكان يكسري همكاريها براي
رشد و آزادي و پيشرفت جامعه را امكانپذير ميكرد.
با توجه به اينكه در مقطع اخير كه از سال 1376 آغاز شده, حركت مردم را پاية تحولات
ميدانيد, تأثيرپذيري متقابل طيفهاي ملي ـ مذهبي را از اين موج چگونه ارزيابي
ميكنيد؟
به اعتقاد من زمينة نخستين تحولات از سال 1376, بعد از قبول آتشبس و تحولي كه در
درون حاكميت صورت گرفت, آغاز شد. شايد بشود گفت فيلم "عروسي خوبان" مخملباف آغاز
بخشي از تغييرات در حاكميت ايران بود ـ معمولاً هنرمندان تحولات را سريع, ولي با
تحليل كم, مييابند ـ بعد دكترسروش قبض و بسط شريعت را مطرح كرد. پس از آن,
كناررفتن طيفي بهنام چپ حاكميت يا "خط امام" در جامعه, ازسوي ديگر به بنبست كشيدن
كامل مشي چريكي در ايران, كه كاملاً اميد خودش را در بخشهاي اجتماعي از دست داد, و
در كنار آن فروپاشي شوروي و در عين حال به عرصهنشستن نسل جديدي از اقشار جامعه كه
در دوران انقلاب, نوجوان قلمداد ميشدند, همة اين عوامل در كنار هم قرار گرفت و يك
گفتمان جديد تغييرطلبانه در جامعة ما بهوجود آورد. در اين گفتمان, نيروهاي ملي ـ
مذهبي طيف غالب نبودند, ولي موفق شده بودند از سال 60 به بعد در حوزههاي كوچك خود
گفتوگوهايي داشته باشند كه منجر به خلق نشريه "دريچه" , "ايران فردا" و نشريات
بعدي شد. نيروهاي ملي ـ مذهبي در اين گفتمان كه آزادي و رهايي را طلب ميكرد, تفكر
بسته حاكميت بين سال 60 تا 68 را مورد نقادي قرار ميداد. نيروهاي ملي ـ مذهبي در
اين گفتمان حقانيتهايي پيدا ميكردند. موضع بعضي از ملي ـ مذهبيها از سال 58 تا
60 , تجربة دولت موقت, مطرحشدن گفتمان آزادي, عمدهشدن گفتمان ليبرال دموكراسي
در بخشي از جناح حاكميت ـ چه درست و چه غلط ـ و ازسوي ديگر نقد ملي ـ مذهبيها به
ترويج يك نوع شريعتگرايي خشك مبتني بر يك روايت خاص از دين, همه باعث ميشد ملي ـ
مذهبيها مقبوليت پيدا كنند. اين تأثيرگذاري جامعه بر ملي ـ مذهبيها بود, ولي
قبلاً ملي ـ مذهبيها هم در پيدايش اين تحول نقش بازي كرده بودند. اما تحول در مردم
همواره خاستگاههاي كلي است. مردم خيلي عملگرا و تجربهگرا هستند, به كسي يا جرياني
اميد ميبندند و به آن اقبال نشان ميدهند و اگر ديدند اشتباه ميكند روي
برميگردانند. ازسويي موج تأثير در روشنفكران و بهخصوص دانشجويان, كمكم بهسوي
مردم سوق پيدا ميكند. ملي ـ مذهبيها بين سالهاي 68 تا 76 تأثيرگذاري محدودي روي
جنبش دانشجويي در ايران داشتند. منتها برخي چهرههاي ملي ـ مذهبي مثل دكترشريعتي در
دانشگاهها نقش مؤثري داشتند. موج اين تأثير بر جنبش دانشجويي به جامعه منتقل
ميشد. اين تأثيرگذاري متقابل باعث شد كه ملي ـ مذهبيها هم احساس كنند كه در قبال
شرايط جامعه وظيفهاي دارند كه بايستي آن را انجام دهند.
آيا نقطهعطف دوم خرداد(1376) همان مواضع اعلامشدة نيروهاي ملي ـ مذهبي يا
سرمقالههاي ايران فرداست و يا ابعاد پيشبيني نشدهاي هم دارد؟
اگر دومخرداد را در سطح بسيار كلان در نظر بگيريد, به اين معني كه مردم ايران به
آزادي و عدالت با شعار" ايران براي همة ايرانيان" رأي دادند, اين با آرمانهاي
نيروهاي ملي ـ مذهبي منطبق است. اما اگر بگوييم دوم خرداد, چپ و راست و ميانه دارد
و موتور دومخرداد به لحاظ حركتي اصلاحطلبان داخل حاكميت هستند, به نظر من مشكل
اصلاحات را بايد در همينجا جستوجو كرد. براي توضيح بيشتر, بايد بگويم بخشي از
دومخرداديهاي درون حاكميت, زماني خودشان با شعارهاي دومخرداد مخالف بودند. براي
نمونه سال 1372 نشرية كيان بهعنوان حلقهاي كه در ايجاد دروني دومخرداد در داخل
حاكميت نقش داشت از آقاي بازرگان برائت طلبيد. استراتژي و تئوري اصلاحطلبان داخل
حاكميت منطبق بر نوعي ليبرال دموكراسي خيلي گنگ بود كه از دگرگوني در كشورهاي بلوك
شرق منبعث ميشد. به لحاظ استراتژيك و سازماني هم دچار فقدان الزامات تحولات در
ايران بود. به عبارت ديگر اصلاحطلبان داخل حاكميت كه موتور تحولات سال 76 بودند و
امكانات زيادي در اختيارشان بود, براي ايجاد تحولات مستمر اجتماعي به لحاظ تئوريك و
استراتژي و سازماني دچار مشكل بودند. اينها از نظر من نيروهاي درجة يك و خطّ اول
اصلاحطلبي در ايران بودند و امروزه به هر ميزان كه چرخهاي اصلاحات در جاهايي به
گل مينشيند, ابتدا بايد برنامه و استراتژي و سازمان آنها را نقد كرد. مفهوم اين
حرف اين نيست كه نبايد ملي ـ مذهبيها را نقد كرد, اما نيروهاي ملي ـ مذهبي به لحاظ
شعارهايي كه اين دوستان ميدادند قدمت طولانيتري داشتهاند. اين شعارها را دولت
موقت سال 58 ميداد. مهندس سحابي, مهندس ميثمي و ديگر بزرگان طي دهة 60 بارها اين
شعارها و مطالبات را تكرار كردند. بنابراين ما يك سازمان و استراتژي و تئوري متفاوت
از اصلاحطلبان داشتيم. البته اين چندان روشن نبود, ولي بهطور مشخص التفاتي بود به
گوهر ملي, چيزي كه در ديدگاه اصلاحطلبان دومخرداد هيچوقت باز نشد. حتي در تفكر
دكترسروش هم عنصر ملي, يك عنصر تحليلشده نيست و جايگاه روشني ندارد. به قول
دكترشريعتي وقتي "ما"ي جمعي بهوجود ميآيد و بزرگ ميشود, "من با قدرت" در درون
خودش ايجاد ميكند. به ديگر سخن, در تفكر ليبرال دموكراسي, همانگونه كه فوكوياما
ميگويد, روحية جمعگرايي وجود ندارد. دوستان دومخردادي ما هيچوقت به اين ضعف
كلان تئوري خودشان توجه نكردند كه در غربي كه به پروتستانيزم و ناسيوناليسم رسيده,
آن ايدئولوژي ليبراليسم يا سوسياليزم در ظرف آن ناسيوناليزم عمل ميكند و ما با
فقدان اين امر روبهرو بوديم. ملي ـ مذهبيها با ماركسيستها هم اين چالش را داشتند
كه ظرف عدالت شما بايد يكجا متبلور شود. امروزه هم به نظر من در تئوري كلان
دومخرداديها مفهوم جمع, جامعه و ايران لحاظ نشده است. همين باعث شد كه مسائل به
تقابلهاي جناحي برسد و جناح ديگر استفاده بكند. منظور من نقد دومخرداد نيست,
منظور من اين است كه بين برنامه و استراتژي و سازمان نيروهاي ملي ـ مذهبي ـ بهخصوص
برنامه ـ تفاوتهايي با ديگر نيروهاي دومخرداد وجود داشت, و نيروهاي ملي ـ مذهبي
بهعنوان نيروهاي درجه دو در حركت استراتژيك اصلاحات عمل ميكردند. بهطور مشخص
هيچگاه ملي ـ مذهبيها حتي روزنامه هم نتوانستهاند بگيرند. اين نشان ميدهد كه
از لحاظ رانت حاكميتي, هيچگاه نتوانستهاند از اين امكان برخوردار بشوند. پس
ميتوانيم بگوييم كه در حيطة كلان, شعارها همان شعارهاي ديرينه ملت ايران است كه با
پيشرفت آزادي در قالب استقلال معقول جامعه در روند جهانيشدن ميتوانيم منافع ملي
خود را استيفا كنيم.
اما به لحاظ استراتژيك چه كسي اين شعارها را پيش ميبرد؟ شعارها و تئوري
دومخرداديهاي داخل حاكميت كه بخشي را بازخواني كردهاند و بخشي را هم بازخواني
نكردهاند, در استمرار اصلاحات به بنبست خورده است. نيروهاي ملي ـ مذهبي ضمن
اينكه در ايجاد روند اصلاحات و استمرار آن پس از سال 76 در ايران تأثير داشتند, در
پيشبرد استراتژيك شعار خودشان جزو نيروهاي درجه دوم بودند. بهعنوان مثال, مهندس
سحابي در سال 1368 برنامة تعديل اقتصادي آقاي هاشمي رفسنجاني را نقد كرد و در سال
1372 اين مقاله در ايرانفردا منعكس شده است. در صورتيكه اصلاحطلبان داخل حاكميت,
سياست تعديل اقتصادي آقاي هاشمي را پذيرفتند و هيچ تغييري در اين مورد ندادند. اين
يكي از تفاوتهاي تئوريك جريان ملي ـ مذهبي با اصلاحطلبان درون حاكميت بود.
در قانوناساسي, كه 120 سال انديشة جريان نوانديشي ديني پشتوانة آن است, همة مفاهيم
مورد نظر شما ازجمله آزادي و استقلال وجود دارد. تحليل آقاي خاتمي هم همين است كه
اين قانوناساسي ثمرة انقلاب است. منتها در دو دهة گذشته اولاً بهدليل جنگ و
ناآراميهاي داخلي مثل قضية گنبد وكردستان و ثانياً بهدليل برنامة سازندگي و
تئوريهايي كه در پس آن وجود داشت, موفق به احيا و اجراي آن نشديم و اينك فرصت
احياي آن بهدست آمده است. شعارهاي آقاي خاتمي هم با احياي قانوناساسي محقق
ميشود. ملي ـ مذهبيها هم طي يك پروسه, به هماهنگي با قانوناساسي رسيدند. پس
تفاوت شما با آقاي خاتمي در اين مورد چيست؟ يكي از فعالين ملي ـ مذهبي ميگفت "آقاي
خاتمي خيلي شجاعت دارد كه شعار ايران براي همة ايرانيان را مطرح ميكند. ما تاكنون
نتوانستهايم چنين جسارتي به خرج دهيم." يا اينكه ميگويد "ويژگي جامعة ايران
شاهنامة فردوسي است. در حالي كه ما جلوي ماركسيستها از مثنوي دفاع ميكرديم و
آنها از شاهنامة فردوسي دفاع ميكردند."
من معتقدم در ايران, قدرت در مقابل قدرت ميايستد. قانوناساسي هم ظرفيتهاي
متفاوتي دارد. الآن تفسيري از قانوناساسي انجام ميگيرد كه عملاً زهرة ما را از
قانوناساسي ميبرد. اگر ساختارهاي قدرت بهوجود بيايند, قانون هم مجبور ميشود با
اين ساختارهاي قدرت كنار بيايد. قانون معمولاً در خدمت ساختارهاي قدرت قرار
ميگيرد, هر چهقدر هم كه روح عدالتطلبانه داشته باشد. به اين دليل من هيچوقت از
اين منظر كه شما ميگوييد به قانوناساسي ايران نگاه نكردم. من از اين منظر نگاه
ميكنم كه اگر جامعهاي دموكراتيك باشد, ظرف تفسير قانون هم دموكراتيك ميشود. اگر
جامعهاي بهسمت دموكراسي نرود, قدرتمندان ظرف تفسير از قانون را تغيير ميدهند.
تجربهاي از آيتالله طالقاني در مجلس خبرگان قانوناساسي دارم؛ ايشان كمتر در
جلسات مجلس خبرگان حاضر ميشد. وقتي انتقاد ميكردند ميگفت: "مريضم", وقتي بيشتر
انتقاد ميشد ميگفت: "قانون براي نوشتن و گذاشتن در طاقچه است". من نميخواهم
بگويم قانون لازم نداريم, ما بايد اهرمهاي قدرت را تعيين كنيم, وقتي كه جنبش
اجتماعي اصلاحي قدرتمند در جامعه پديد آمد, بايد از همه ظرفيتهاي دموكراتيك
استفاده كنيم. براي مثال, زماني اصلاحطلبان در تنگنا قرار گرفتند, كه ظرفيتهاي
قدرتطلب از قانوناساسي بيرون آمدند. بنابراين آنچه شما ميگوييد بحث ديگري است.
شعار ايران براي ايرانيان, واقعاً شعار والايي است, ولي هركس براساس مباني نظري خود
براي آن مدل تحققي ميسازد. يك روشنفكر مذهبي هم اين شعار را ميدهد, در حالي كه
معتقد است دين نبايد در دولت و حاكميت دخالت كند, به اين ترتيب بخش وسيعي از انديشه
و تفكرات را تعطيل كرده است. اما اگر كسي بگويد من شعار ايران براي ايرانيان را
ميدهم و ديندار هم هستم؛ در ايران مسيحي هست, زرتشتي هست, كرد, بلوچ و... و
زبانهاي گوناگون هم هست, و همين انديشه و تفكر را خلاق ميكند. وقتيكه ميگوييم
"مذهبي", مذهب ميتواند يك مسيحي موحد, يك زرتشتي موحد و يك يهودي موحد را شامل
بشود. اين ميتواند ديد يك جريان مذهبي را خيلي عمدهتر كند. قرآن همه را به توحيد
دعوت ميكند, دعوت قرآن به كلمة "توحيد" ميتواند بين اديان يكتاپرست, يك گفتوگوي
بسيار منطقي و در پي آن, همكاري ايجاد كند. در ادامة آن هم قرآن ميگويد "ميتوانيد
زن باايمان اهل كتاب را به همسري بگيريد," يعني پيوند خانوادگي هم بهوجود ميآورد.
در اين صورت اين شعار گشايش ايجاد ميكند. ولي اگر فرضاً شعار ايران براي ايرانيان
را يك انسان مذهبي كه تبيين درستي از مذهب ندارد بدهد, اين نتيجه را نخواهد داشت.
اگر ايران براي همة ايرانيان است, همه بايد حق اظهارنظر و آزادي بيان, انتخابكردن
و انتخابشدن داشته باشند, همه بايد از امنيت برخوردار باشند. امنيت ملي, اقتدار
يك قوم بر قوم ديگري يا حاكميت اكثريت بر اقليت نيست, بلكه تأمين منافع همه است.
آيتالله طالقاني در سال 58 در اين مورد يك قدم جلوتر بود و مدل "تلفيق پارلمان و
شورا" را داد. شوراها در تفكر طالقاني مدلهاي كوچكي هستند كه مجلس محلي محسوب
ميشوند و شهردار, رئيسجمهور يك شهر ميباشد, و پارلمان مسائل كلان ملي را حل
ميكند. در اين مدل, ديگر نمايندة پارلمان به مسائل كوچك محلي نميپردازد. هركس
بخواهد مشكلات و مسائل محلي را حل كند, وارد شورا ميشود. كسيكه ميخواهد مسائل
ملي را لحاظ كند, به نمايندگي ازسوي منطقة خودش وارد پارلمان ميشود و اين يك نوع
مشاركت منطقي هم هست. مثلاً در اوايل انقلاب در سنندج هشت نفر مذهبي با گرايشهاي
متفاوت و سهنفر غيرمذهبي در يك شورا مينشينند و مسئلة كردستان خاموش ميشود.
]شورايي كه مرحوم طالقاني پيشنهاد و مردم انتخاب كرده بودند[ به نظر من به مدل
ايران براي ايرانيان در ميان دوستان دومخردادي به شكل تحققي پرداخته نشد و اين
شعاري است كه ما بايد بهسوي جنبههاي تحققي آن پيش برويم.
اين بهدليل قدرت ايدئولوژيك طالقاني بود كه بدون اينكه عقبنشيني ايدئولوژيك
بكند, در استراتژي خيلي انعطاف نشان ميداد.
ويژگي ديگر نيروهاي ملي ـ مذهبي اين بوده كه هيچوقت براساس ايدئولوژي صرف,
استراتژي خود را طراحي نكردند, بلكه با ايدئولوژي خودشان شرايط را هم سنجيدند.
ارزشهاي ايدئولوژي خود را حفظ كردند و آن را در خدمت استراتژي درست قرار دادند و
ديگران را هم به اين استراتژي دعوت كردند. مهندس بازرگان اين كار را در جبهةملي
ميكرد. خطاي استراتژيك گروههاي ملي ـ مذهبي به خاطر ايدئولوژيشان نبوده است, ولي
نيروهاي دومخردادي داخل حاكميت تا قبل از اين تحولات وحدت استراتژي را براساس وحدت
ايدئولوژي, آن هم خيلي شديد مطرح ميكردند كه به خاطر سوابق گذشتة خود هنوز هم
مبتلابه اين مسئله هستند.
برخي از مخالفان معتقدند كه طيف ملي ـ مذهبي در همراهي دومخرداديها بهدنبال
مقاصد خاص خود و حتي براندازي است, نه ثبات جامعه و جمهورياسلامي, ضمن اينكه اصل
بر برائت است, شواهد و قرائن عليه اين اتهام چيست؟
اگر بگوييم ملي ـ مذهبيها در كنار جريانهاي ديگر در تحقق انقلاب نقش داشتند و به
شعار استقلال, آزادي و جمهوري اسلامي معتقدند و اگر ملاك نظام را در سپهر اين سه
شعار بگيريم, ملي ـ مذهبيها برانداز نيستند. علاوه بر اين, ملي ـ مذهبيها التزام
به قوانين را اعلام و طبق آن عمل كردند. وقتي در داخل حاكميت عدهاي در مقابل شعار
براندازي حاكميت شعار اصلاحات ميدهند و يك جريان سياسي نسبت به اين اصلاحطلبان
موقعيت حمايتي ـ انتقادي ميگيرد, آن هم به قصد ارتقاي آنها, به لحاظ استراتژيك
اساساً براندازي معنا ندارد؛ مگر اينكه يك برداشت خاص از اسلام ـ كه حتي آراي
عمومي مردم هم مخالف آن هست ـ مدعي باشد كه تمام اسلام و تمام عمل به اسلام و تمام
قانون نزد اوست و همة قوانين را اينگونه تفسير بكند, در اين حالت هر منتقدي چه
داخل حاكميت و چه بيرون حاكميت متهم به براندازي ميشود؛ چون اساساً ظرف تفسير
قوانين آنچنان تنگ شده است كه همين الآن هم در داخل همين حاكميت به برخي نيروهاي
دومخردادي مثل آقايان بهزاد نبوي و حجاريان كه سابقههاي طولاني در حاكميت
داشتهاند, ميگويند ستون پنجم. مثلا يكي از سران مؤتلفه گفته از نظر من حجاريان و
عبدي ستون پنجم دشمن هستند. خوب,با اين تفكر واژة برانداز را به هر منتقدي ميتوان
اطلاق كرد و اين ديگر اصلاً جاي بحث ندارد. اگر دقيق نگاه كنيم, ملي ـ مذهبيها
قبول كردهاند كه در پارادايم اصلاحات حركت بكنند و التزام به قانون را قبول
كردهاند. ما وقتي فعاليت در پارادايم اصلاحات را قبول كردهايم, عواقب و تبعات آن
را پذيرفتهايم. ازسويي ديگر, همانطور كه گفتم ما به شعارهاي انقلاب تعلق خاطر
داريم و طبيعي است كه اين شعارها در نظام بعد از انقلاب معني پيدا ميكنند. بدين
خاطر برخي از چهرههاي شاخص ملي ـ مذهبي كه عضو شوراي انقلاب هم بودند, دقيقاً به
اين محصول انقلاب, به يك ديد همدلانه نگاه ميكنند كه تا ميتوانند مانع به سراشيب
افتادن آن شوند. حمايت بيشائبة ملي ـ مذهبيها از اصلاحطلبي با توجه به فاصلة
انتقادي كه با برخي از اصلاحطلبان داشتند اين را ثابت ميكند. ملي ـ مذهبيها
براي اثبات هويت و يا جذب نيرو, خطاهاي حزبتوده در دوران مصدق را هم تكرار نكردند
(هر چند خاتمي, مصدق نيست). اينها در جريان انتخابات مجلس ششم از جبهة اصلاحطلبان
داخل حاكميت كانديدا معرفي كردند و اين نكتة ظريفي بود. تمام دومخرداديهاي داخل
حاكميت جمع شدند كه 30 نماينده براي تهران معرفي كنند, عاقبت به 25 نفر رسيدند.
براي انتخاب پنج نفر ديگر از هر جرياني مختار بودند. ملي ـ مذهبيها هم پنج نماينده
اختصاصي از تهران معرفي كردند و 25 نفر از اصلاحطلبان داخل حاكميت را نيز انتخاب
كردند. اين ميزان همراهي بدون ادعاي ملي ـ مذهبي بود, ضمن اينكه هيچ توافقي بين ما
و اصلاحطلبان به لحاظ امتيازدادن و امتيازگرفتن صورت نگرفته بود. اين در حالي بود
كه ما انتظار داشتيم اسم مهندس سحابي يا دكتر پيمان در فهرست كانديداهاي
دومخرداديها قرار بگيرد و مرز خودي و غيرخودي برداشته شود, ولي آنها اين كار را
نكردند. با اين همه, ما سياست حمايت از اصلاحطلبان را در جهت پيشبرد اصلاحات در
ايران ادامه داديم. اين نشان ميدهد اتهاماتي كه در سال 1379 به ما زده شد و
زمينهسازي آن از اسفند 78 شروع شده بود, تنها به خاطر دستاورد ملي ـ مذهبيها در
انتخابات بود كه موفق شد تبديل به قدرت اجتماعي شود.
به اين ترتيب دو راه وجود داشت: ملي ـ مذهبيها يا بايد تبديل به يك قدرت اجتماعي
ميشدند كه به معناي پذيرفتن فعاليت قانوني آنها بود يا اينكه با تئوري بعضيها,
آنان را در اثر فشار به نقطة صفر ميرساندند كه خوشبختانه موفق نشدند. آنان از اين
امر غافل بودند كه نيروهاي ملي ـ مذهبي ضمن اينكه يك جريان ائتلافي سياسياند,
داراي يك هويت فكري نيز هستند كه اين هويت توان زايش مجدد داشته و باز هم خواهد
داشت و برخورد سياسي و امنيتي صرف, آن را به نقطة صفر نميرساند, اگرچه به آن ضربه
ميزند.
در شرايطي كه برخي جريانهاي متنفذ سياسي, سكولاريسم و لائيك را خطرناك ميدانند,
چرا درصدد حذف نيروهايي كه هويت ملي و مذهبي دارند, برآمدهاند؟ آيا دغدغههاي
سياسي بر بينشي غلبه دارد و يا نوع تفكر ديني ملي ـ مذهبي را خطرناك ميبينند؟
شريعتي جملة زيبايي دارد؛ ميگويد: "اگر پاپ و ماركس نبودند...". آقاي طالقاني هم
ميگويد "كمونيسم معلول جهل و ظلم است." متأسفانه وقتي يك تفكر, آزادي را مخالف
صددرصد دين ميداند و قدرت زيادي هم دارد و تريبونهاي رسمي هم تنها در اختيار آن
قرار دارد, آلترناتيو چنين جرياني يك نوع سكولاريسم, يعني دينگريزي از جامعه خواهد
شد. علت اينكه به ملي ـ مذهبيها بيشتر از سكولارها حمله ميكنند, هم دليل تاريخي
و فكري دارد و هم دليل تشكيلاتي. آنها سكولارها را رقيب خود نميدانند, آنها در دو
فاز متفاوت زندگي ميكنند. ملي ـ مذهبي با به چالش كشاندن آن نوع تفكر سنتي,يك
رقيب جدي براي اين تفكري است كه بهنام دين حركت ميكند. روشنفكران ديني موفق شد در
جامعة ايران دين را جدا از برخي ابزار رسمي خودش, روزآمد كنند, پس اين يك رقابت
فكري جدّي است كه در قالب رقابتهاي صنفي هم امكان دارد. به لحاظ سياسي, تبارشناسي
جريان روشنفكري مذهبي كه ملي ـ مذهبيها به آن تعلق دارند يك تبارشناسي
آزاديخواهانه و عدالتطلبانه و داراي عنصر تخصصي و علمي است. در حالي كه جريان
مقابل اينها نه تخصص علمي كافي براي حكومت و فنآوري و توليد جامعه دارد و نه توان
توليد فرهنگي قوي. طبيعي است كه چنين جرياني, رقيب جريان سنتي بسته و متحجر ميشود.
اما اينكه چرا سكولارها را رقيب خود نميدانند؛ سكولارها از نظر اينها در جامعة
ايران,جايي ندارند, كه البته من اين نظر را قبول ندارم. ازسوي ديگر سركوب
سكولاريزم خيلي راحتتر از ملي ـ مذهبيهاست؛ زيرا يك جريان عريان است كه اعلام
ميكند سكولاريزم است. يكي ديگر از عوامل برخورد با ملي ـ مذهبيها ميتواند منافع
بينشي باشد؛ به نظر ميرسد برخي تشكلهاي راست كه از ابتدا بر كرسي قدرت تكيه زدند
يك خودكمبيني نسبت به تشكلهايي مثل نهضتآزادي داشته باشند؛ هر دوي آنها بهظاهر
از اقتصاد بازار آزاد حمايت ميكنند, ولي مجموعة نهضتآزادي فنآور, توليدگر, داراي
تخصص, و در عين حال مذهبي متعبد هستند. در حاليكه آن تشكلها, بنكدار, دلال, بدون
فرهنگ توليدي مولد و ناآشنا به قدرت سياسي روزند. در درون حاكميت از بخش معروف به
خط امام, گرايش پراگماتيستي معروف به كارگزاران بهوجود آمد. اينها اعتقاد دارند كه
جرياني به روز, تعديلگر و طرفدار اقتصاد باز هستند. حتي كارگزاران با همة اين
ادعاها با جرياني مثل نهضتآزادي قابل مقايسه نيستند. درحقيقت اگر بخواهيم هر دو
جناح حاكميت را با برخي از ملي ـ مذهبيها مقايسه كنيم, اين خودكمبيني كاملاً مشخص
است. در گذشته, همين خودكمبيني را متأسفانه بعضي از روحانيون ـ نه همة روحانيون ـ
در مواجهه با روشنفكران مذهبي داشتند, مثلاً ضديتي كه با شريعتي داشتند. درهر صورت
برخورد با ملي ـ مذهبي هم ريشة بينشي, هم ريشة موقعيتي و هم ريشه در منافع دارد.
آنقدر اين رقيب را جدي ميدانند كه حاضر نيستند با آن رقابت مردانه و انساني
بكنند.
ملي ـ مذهبيها در جريان مليشدن نفت جريان كوچكي بودند, اينها هميشه اكثريت نبودند
و براي اكثريت شدن جدال كردند. اينها به خاطر اينكه در دانشگاهها پرورده شدند و
گفتمان را هم قبول دارند, همواره با اين روش سعي داشتهاند كه اكثريت شوند. بهطور
مشخص دكترشريعتي در دانشگاهها با رقابت تئوريك, فضاي ماركسيستي را تبديل به فضاي
مذهبي كرد, در صورتيكه مخالفان ملي ـ مذهبي با اين شرايط وارد نشدند. از نگاه
آنها, هميشه بايد يك پيست خالي باشد و يك دونده وجود داشته باشد و آن يك دونده بايد
به خط آخر برسد و قهرمان بشود.
با حذف نيروهاي ملي ـ مذهبي چه صفبندي جديدي در صحنههاي سياسي و ايدئولوژيك
ايران بهوجود خواهد آمد؟
من اصلاً يك سؤال فراتر از اين به ذهنم ميرسد؛ همواره وقتي جامعه به قطببندي
ميرسد, يعني به سياه و سفيدكردن ميرسد, در انتخاب, دقيق نيست. درسال 57 كه انقلاب
ميخواست پيروز بشود, من هجده ساله بودم. آقاي مصطفي رحيمي كه سوسيال دموكرات
بود, مقالهاي نوشت (خدا ايشان را بيامرزد, اخيراً فوت كرد.) در آن مقاله نوشته
بود اين جمهوري اسلامي كه ميگوييد يعني چه؟ همه به ايشان حمله ميكردند. آنموقع
صفبندي اين بود كه شاه بايد برود, هركس كه ميآيد بهتر است. گفتند از آنجا كه شاه
لائيك است, جرياني كه خواهد آمد حتماً مذهبي است. در جامعهاي مثل جامعة ما, مردم
در آن زمان, روحانيون را مذهبيتر ميدانستند, لذا آنها را برگزيدند. ما با
بيستوسهسال تجربه الآن ميتوانيم بگوييم مذهبي ميتواند دموكرات باشد, ميتواند
مستبد باشد, لائيك ميتواند مستبد باشد, ميتواند دموكرات باشد. در صورت استمرار
سياستهاي افراطي صاحبان تفكر تماميتخواه از يكسو و نااميدي مردم به روند اصلاحات
ازسوي ديگر, و انفعال اصلاحطلبان, اين صفبندي بهوجود ميآيد كه "اسلامي" برود,
"هر چه و هر كه" بيايد بهتر است! اينجا گزينة لائيك مطرح است. در فقدان جريانهاي
لائيك دموكرات, مردم جريانهاي لائيك غيردموكرات و غيراصولي را انتخاب خواهند كرد.
اين تجربه از انقلاب را من به آينده تعميم ميدهم؛ بهخصوص وقتي كه جامعه دچار
هرجومرج و گرسنگي باشد, اين انتخاب با چشم بسته صورت خواهد گرفت. در صفبندي نهايي
اگر ملي ـ مذهبيها و نيروهاي اصلاحطلب در جامعه حذف بشوند, جامعة ما بهسوي
قطببندي ميرود و اين قطببندي به نفع ملت نيست. اما نكتة ظريفي در اينجا وجود
دارد؛ اگر اين تفكر تماميتخواه تمام گزينههاي ديني را در خودش نابود كند, مردم از
دين مي بُرند, مثل دورة رنسانس, مدتي ميروند همهكار ميكنند تا اينكه دوباره به
كليسا روي ميآورند. اما اين امكان هم وجود دارد كه تماميتخواهان بخواهند با حذف
گزينة روشنفكري ديني, صنف خود را در روند تاريخ نجات بدهند.
از يك سو گفته ميشود ملي ـ مذهبيها نظريهپردازان خوبي هستند, ولي سياستمداران
خوبي نميباشند. از سوي ديگر, به روند ديگري اشاره ميشود كه ملي ـ مذهبيها پس از
دومخرداد از ماهيت روشنفكر ديني فاصله گرفته و صبغة سياسيتري يافتهاند, تا آنجا
كه نام خود را از "نوانديشي ديني" به "ملي ـ مذهبي" تغيير دادند؟
به اين نكته بايد توجه كنيم كه انديشه و نظريهپردازي تئوريك در ايران خاستگاههاي
عملي خودش را ندارد. نظريهپردازان كلان ما, بهجز آيتالله طالقاني, همه در خارج
از ايران تحصيل كرده بودند. در ايران آكادميهاي علمي فيزيك, علوم تجربي, شيمي و
آكادميهاي كلاسيك علومانساني وجود ندارد. اگر اساتيد دانشگاه نظريات ناب مطرح
كنند اخراج ميشوند. بدين خاطر در ايران ساختار نظريهپردازي مبتني بر يكسري
دادههاي علمي و نظري وجود ندارد. چهرههاي ملي ـ مذهبي چون بنمايههاي نظري
دارند و از بن مايههاي نظري متفكرين خودشان استفاده ميكنند, در تحليل شرايط
سياسي و اجتماعي و فرهنگي همواره نگاهي هم به ارزشها و ديدگاههاي تئوريك فرهنگي
خود دارند. ميتوان گفت كه بعد از دكترشريعتي, ملي ـ مذهبيها در انديشه جهشي
نداشتهاند و بيشتر از سرمايههاي گذشته ميخورند. اما در عرصة استراتژيك, بعد از
انقلاب, چند نكته را مطرح كردند. يكي مسئلة "توسعة درونزا"ي مهندس سحابي, دوم
نظرياتي كه معمولاً در نقد آراي دكترسروش صورت گرفت كه بيشتر وجه سلبي داشت, نه
اثباتي. چهرههاي ملي, مذهبي به واسطة همان صبغة تئوريك خود, بعد از جريان اصلاحات
يك استراتژي تدوين كردند و يك مدل سازماني, كه "ائتلاف" را ايجاد كردند. اين كار را
به فرض ابراز هويت و تبديلشدن به يك جريان اجتماعي انجام دادند. اگر يك جريان,
قبل از اينكه وارد قدرت سياسي بشود, به جريان اجتماعي تبديل نشود؛ يعني ارتباط با
مخاطبان خود را منظم نكند, شعارهاي مخاطبان خود را نگيرد و آنها را تحقق نبخشد و
خودش را نمايندة يك جريان يا قشر اجتماعي مشخص نداند, فاسد ميشود. ما براي ابراز
هويت از بنمايههاي فكري ملي ـ مذهبي, استراتژياي اتخاذ كرديم كه با روند اصلاحات
هم, همخواني داشت.
به نظر من ملي ـ مذهبيها تقريباً بعد از سال 60, و مشخصاً بعد از نظريات مهندس
بازرگان دربارة خدا و آخرت در سال 72 و بعد نظرية كلان مهندس سحابي در مورد توسعة
درونزا, نظر تئوريك خاصي مطرح نكردند, ضمن اينكه ما بنمايههاي تئوريك قوي داريم
كه بايد مورد بررسي و نقادي قرار بگيرد.
نظرية خدا و آخرت بازرگان هم گامي به جلو نبود.
آن نظر مهندس بازرگان نشان ميدهد كه يك پيرمرد در آن سن و سال باز هم تحول و تغيير
فكري دارد, اين يك نقطهعطف بود. اگر گامي به جلو نبود, عقبگرد هم نبود, بلكه تصحيح
محافظهكارانهاي بود. از آنجا كه مهندس بازرگان شخصيت تجربي و تحقيقي داشت, در
پاسخ به خبرنگار كيهان هوايي گفت: "من نميگويم كه اسلام در سياست دخالت نكند, اما
از آنجايي كه ما ابزار منطقيكردن آن را در جامعه نداريم و به الزاماتش آشنا نيستيم
و ايدئولوژي مناسب اين كار را نداريم, بهتر است كه از برخي ادعاهاي خودمان در برخي
امور دست برداريم, ضمن اينكه من معتقدم كه هنوز سياسيترين شعار جهان لااله
الاالله... است." البته ميشود گفت اين نظرية مهندس بازرگان يك نوع بازنگري بود,
به خاطر تجربهاي كه حاكميت جمهوري اسلامي داشت.
در سال1340, سه جريان با تشكيل نهضتآزادي مخالف بودند: يكي جريان حجتيه بود كه
معتقد بودند سياست از دين جداست, ديگري جبههملي بود كه ميگفتند ما آدمهاي متديني
هستيم ولي نبايد دين را وارد عرصة سياست كرد. جريان سوم ماركسيستها بودند كه معتقد
بودند اساساً از دين چيزي درنميآيد. پس از سخنراني دكترسروش در مراسم شب هفت مرحوم
بازرگان, يكي از اعضاي جبههملي ميگفت: "بازرگان بعد از اين همه سال به اين نتيجه
رسيد كه تشكيل نهضتآزادي غلط بوده است." يكي از ماركسيستها هم ميگفت: "جاي
خوشحالي دارد كه بازرگان به اين نتيجه رسيد كه براي سياست و اجتماع چيزي از دين
درنميآيد." بنابراين با آن نظرية آخر مهندس, اساساً پيدايش نهضتآزادي زير سؤال
رفت. به اين دليل است كه ميگويم اين نظريه گامي به جلو نبود.
بازرگان دخالت دين در دولت را رد كرد, ولي دخالت دين در سياست را پذيرفته بود.
متأسفانه جمعبندي دكترسروش از اين نظرية بازرگان, مصادره به مطلوب بود و اشتباه هم
بود. من به نهضتيها هم گفتم كه بعد از آن سخنان دكترسروش بايد توضيحي ارائه
ميدادند. بازرگان نهضتآزادي را منحل نكرد, منشور نهضتآزادي را كه "ما مسلمان و
مصدقي هستيم" تغيير نداد. همچنين در جواب كيهان هوايي نقد نظرية خدا و آخرت را نقد
كرده بود, اعلام كرد "لااله الاالله سياسيترين شعار جهان است." علاوه بر اينها
او اعلام نكرد كه اسلام, ايدئولوژي نميشود, بلكه اعلام كردكه ما الآن ايدئولوژيِ
گرداندن برنامة اجرايي نداريم. برداشت مهندس بازرگان از ايدئولوژي, برنامة اجرايي
اجتماعي بود. نكتة ديگر در تفكر مهندس بازرگان مباني فلسفة كلان نبود. در حاليكه
دكترسروش تحتتأثير سنت مسيحي ميباشد و در سنت مسيحي, دين در سياست و يا در اجتماع
دخالت نميكند. اما در سنت اسلامي, دين در سياست چه بخواهيم و چه نخواهيم د خالت
ميكند. نصر حامد ابوزيد كتابي دارد باعنوان "معناي متن" كه فصلي از اين كتاب آراي
غزالي را نقد كرده است؛ ضربهاي كه انديشة غزالي به تفكر جهان اسلام زد. اتفاقاً
آقاي حامد ابوزيد ضد ايدئولوژي هم هست, ولي ميگويد اسلام يك دين اجتماعي و سياسي
است, اين ويژگي پروتستانتيسم است. شريعتي ميخواست پروتستانتيسم را مطرح كند كه
رنسانس هم مذهبي باشد, و ميگفت غرب و مسيحيت توان اين را نداشت و ما توان اين را
داريم. بعد از انقلاب و بعد از تجربة حاكميت جناح راست, دكترسروش مسئلة عدمدخالت
دين و سياست را مطرح كرد و درحقيقت پروتستانتيسم را زير سؤال برد. ولي دوستان
دكترسروش كه از ايشان متأثرند (مثل آقاي حجاريان يا علويتبار) ميگويند دين در
سياست دخالت ميكند و از مباني نظري دين در اين زمينه بهره ميگيرند.
سوتيترها:
بايد بينش را پيش از اينكه وارد قدرت بشوي, عينيت ببخشي؛ به اعتباري, وقتي كه يك
جريان سياسي واقعي در جامعهاي رخ ميدهد, بينش خود را به مخاطبان عرضه ميكند.
مخاطبان بهصورت يك برنامة تحققي به آن بينشي رأي ميدهند كه ديگر معامله كردن روي
آن سخت ميشود
اگر به گذشتة تاريخي توجه كنيم, شايد در كليت بشود اين طور تعريف كرد كه ملي ـ
مذهبي يك جريان فكري بوده است با ويژگي مذهبي. به اين مفهوم كه منشوري كلان در
انديشة اين جريان وجود دارد كه چهرههاي شاخص مذهبي و ملي به آن اعتقاد داشتند. آن
منشور كلان همانا تفسير معنوي از "انسان", "تاريخ" و "جامعه" ميباشد
واژة ملت در كنار مذهب با مدرس شكل ميگيرد, با مصدق بُعد ملي و استراتژيك پيدا
ميكند و با آراي مهندس بازرگان بُعد آزاديخواهي آن عمده ميشود و با انديشههاي
شريعتي بعد عدالتطلبي آن تحقق پيدا ميكند
برخي از جريانهاي راديكال مذهبي به امر توليد پرداختند, كه اين هم يك وجه مشترك
بين نيروهاي ملي ـ مذهبي است؛ يعني خصيصة اينها برتري نيروهاي مولد به ديگر نيروها
در عين حفظ استقلال ايران ميباشد
امروزه به هر ميزان كه چرخهاي اصلاحات در جاهايي به گل مينشيند, ابتدا بايد
برنامه و استراتژي و سازمان اصلاحطلبان را نقد كرد. مفهوم اين حرف اين نيست كه
نبايد ملي ـ مذهبيها را نقد كرد, اما نيروهاي ملي ـ مذهبي به لحاظ شعارهايي كه
دوستان اصلاحطلب ميدادند قدمت طولانيتري داشتهاند
اگر جامعهاي دموكراتيك باشد, ظرف تفسير قانون هم دموكراتيك ميشود. اگر جامعهاي
بهسمت دموكراسي نرود, قدرتمندان ظرف تفسير از قانون را تغيير ميدهند. تجربهاي از
آيتالله طالقاني در مجلس خبرگان قانوناساسي دارم؛ ايشان كمتر در جلسات مجلس
خبرگان حاضر ميشد. وقتي انتقاد ميكردند ميگفت: "مريضم", وقتي بيشتر انتقاد ميشد
ميگفت: "قانون براي نوشتن و گذاشتن در طاقچه است"
قرآن همه را به توحيد دعوت ميكند, دعوت قرآن به كلمة "توحيد" ميتواند بين اديان
يكتاپرست, يك گفتوگوي بسيار منطقي و در پي آن, همكاري ايجاد كند. در ادامة آن هم
قرآن ميگويد "ميتوانيد زن باايمان اهل كتاب را به همسري بگيريد," يعني پيوند
خانوادگي هم بهوجود ميآورد
اگر بگوييم ملي ـ مذهبيها در كنار جريانهاي ديگر در تحقق انقلاب نقش داشتند و به
شعار استقلال, آزادي و جمهوري اسلامي معتقدند و اگر ملاك نظام را در سپهر اين سه
شعار بگيريم, ملي ـ مذهبيها برانداز نيستند
آنان از اين امر غافل بودند كه نيروهاي ملي ـ مذهبي ضمن اينكه يك جريان ائتلافي
سياسياند, داراي يك هويت فكري نيز هستند كه اين هويت توان زايش مجدد داشته و باز
هم خواهد داشت و برخورد سياسي و امنيتي صرف, آن را به نقطة صفر نميرساند
در صورت استمرار سياستهاي افراطي صاحبان تفكر تماميتخواه از يكسو و نااميدي مردم
به روند اصلاحات ازسوي ديگر, و انفعال اصلاحطلبان, اين صفبندي بهوجود ميآيد كه
"اسلامي" برود, "هر چه و هر كه" بيايد بهتر است!