ژرفاي انديشة ملي ـ مذهبي در گذر زمان
حسين رفيعي

مقدمه
چند سالي است كه مجموعه‌اي از نيروهاي سياسي جامعه تحت عنوان "ملي ـ مذهبي" معروف شده‌اند. اين طيف علي‌رغم نام جديد خود از منظر عملكرد سياسي, ريشه‌دارترين جريان سياسي جامعه است كه در سال‌هاي پس از انقلاب اسلامي دچار بحران‌ها و مشكلات عديده‌اي بوده و براي اولين‌بار پس از انقلاب در انتخابات مجلس ششم فرصت نسبتاً مغتنمي يافته كه تحت عنوان "ائتلاف نيروهاي ملي ـ مذهبي" فعاليت محدودي از خود بروز دهد و پايگاه مردمي خود را محك زند. محبوبيت, مقبوليت و مظلوميت اين طيف با بازداشت وسيع آنها در اواخر سال 79 و اوايل سال 80 به اوج خود, در پس از سال 60 رسيده است.
نتايج حاصل از انتخابات مجلس ششم ـ علي‌رغم حذف كانديداهاي شناخته‌شده اين طيف توسط شوراي نگهبان ـ و عكس‌العمل نيروهاي اجتماعي پس از بازداشت وسيع اين نيروها مبيّن واقعيتي است كه يك "كشش" بطئي و در عين حال آگاهانه در بيست سال گذشته در متن مردم ايران به سمت اين طيف وجود داشته است. اين كشش, بيش از آن‌كه تحت تأثير فعاليت كمّي و تبليغات مختصر اين نيروها در دوران پس از انقلاب باشد, متأثر از سابقة تاريخي, شخصيت‌هاي اسطوره‌اي و فرهنگ سياسي به ارث مانده براي اين طيف و منش سياسي ـ اجتماعي آنها در بيست سال گذشته است.
اين طيف در شرايط ملتهب جامعة ايران و علي‌رغم امكانات محدود و حضور كم‌رنگ و محدوديت‌هاي اعمال‌شده و نبود تشكيلات سراسري و فقدان انسجام فكري و سياسي, توانسته‌ است حضور خود را در جامعة ايران تداوم دهد و به‌عنوان يك جريان سياسي, مورد اقبال مردم قرار گيرد. تفاوت اين طيف به لحاظ امكانات و تبليغات با ساير طيف‌هاي مطرح در جامعه را اگر با درجه استقبال مردم از كلية طيف‌ها مقايسه كنيم, به اين واقعيت خواهيم رسيد كه يك سنخيتي بين افكار فعالين اين طيف و وجدان عمومي جامعه وجود دارد.
علي‌رغم مشكلات و كم‌كاري رهبران اين طيف, طرفداران اين طيف, به‌طور خودجوش در اكثر شهرهاي ايران,‌به اشكال مختلف (محفل,‌گروه, هسته و غيره) شكل گرفته‌اند و مستقل از ساير جريانات سياسي هويت يافته‌‌اند. شكل‌گيري اين سلول‌هاي خودانگيخته و خودجوش, مبيّن يك نوع نياز اجتماعي به اين طرز فكر و با اين هويت تاريخي و فكري است.
ريشة تاريخي
گفتيم كه اين طيف ريشه‌دارترين جريان سياسي جامعه است. ريشة اصلي آن را در دورة يكصدوپنجاه سالة اخير مي‌توان از قبل از جنبش تنباكو (1268 خورشيدي) به‌طور مشخص و دقيق پي‌گيري كرد. در اين نوشته, تحولات اجتماعي ايران از جنبش تنباكو تا خرداد 1376 ـ حدود 110 سال‌ ـ محور اصلي تحليل قرار ‌گرفته و پابه‌پاي اين تحولات, تحول بينش "سياسي ـ اعتقادي" اين جريان و به زبان ديگر تعميق انديشة "ملي ـ مذهبي" تا زمان كنوني پي‌گيري مي‌شود.
در نگرش به ريشة تاريخي اين جريان كه در حال شدن بوده است, تعميق و تكامل انديشه نيروهاي فعلي ملي ـ مذهبي,‌ ضمن اين‌كه در بستر تحولات اجتماعي 110 سال گذشته بررسي مي‌شود, پديده‌هاي مؤثر بر اين "تعميق و تكامل", اعم از پديده‌هاي مثبت چون مدرنيته در اروپا (انقلاب صنعتي, انقلاب كبير فرانسه, دموكراسي, حقوق بشر و...), انقلاب اكتبر روسيه (1917), انقلاب چين, كوبا, مصر,‌ الجزاير, جنبش عدم تعهد و حتي شخصيت‌هاي متفكر و انقلابي غير ايراني (گاندي, اقبال, فرانتس فانون, چه‌گوارا و...) و پديده‌هاي منفي چون استعمار كهن, استعمار نوين امريكايي (1953), دكترين نيكسون, فروپاشي شوروي, جهاني‌سازي و نظم نوين جهاني, نيز مورد توجه بوده‌اند.
ضمناً در اين نوع نگاه به ريشة تاريخي جريان "ملي ـ مذهبي", ضمن توجه به خواست و اهداف تحولات اجتماعي 110 سالة اخير, نياز جنبش و نهضت مردمي و عكس‌العمل گذشتگان اين نحلة فكري مدنظر بوده است. اين عكس‌العمل‌ها را مي‌توان در سه زمينة‌ فكري, سياسي و تشكيلاتي و مشاركت بزرگان اين نحله در تحولات اجتماعي مورد توجه قرار داد.
جنبش تنباكو
جنبش تنباكو كه سال 1270 خورشيدي نقطة اوج آن است, موضع ضداستعماري دارد. اين جنبش پس از شهادت و قطع اقدامات دو نخست‌وزير,‌ قائم‌مقام و اميركبير, انديشة سيدجمال‌الدين اسدآبادي, پشتوانة مردمي و با فتواي ميرزاي شيرازي بروز مي‌يابد. واضح است كه از شهادت قائم‌مقام و اميركبير تا جنبش تنباكو سالياني نسبتاً طولاني فاصله است, ولي عملكرد اين دو دولتمرد با اعتقاد عميقي كه به استقلال ايران و قطع دست اجانب از دخالت در امور داخلي كشور داشتند, تأثيري مؤثر در اذهان و وجدان نخبگان جامعه بر جاي گذاشته بود. نظريه‌پرداز جنبش تنباكو, هم به لحاظ بينش مذهبي و هم شناخت استعمار و هم تشويق ميرزاي شيرازي در فتواي مشهور خود, سيدجمال‌الدين اسدآبادي است كه سر سلسلة نوانديشي ديني و پيش‌كسوت جريان ملي ـ مذهبي است.
انقلاب مشروطه
شايد جنبش تنباكو پتانسيل توده‌ا ي براي حذف استبداد را داشت. ولي به دليل فقدان رهبري انقلابي و اقدامات نادرست برخي از روحانيون قدرتمند, در همان حد متوقف شد و تا سال 1285 خورشيدي مبارزات روحانيون بزرگواري چون آخوند خراساني, عبدالله مازندراني, طباطبايي, بهبهاني و نائيني طول كشيد تا انقلاب مشروطيت به ثمر رسيد. خواست اصلي اين انقلاب, قانون‌گرايي و تشكيل مجلس شوراي ملي و درواقع موضع ضداستبدادي, بوده است. نظريه‌پرداز اين دوران مرحوم نائيني است, كه از منظر مذهبي انقلاب مشروطه و تشكيل مجلس شوراي ملي را, در مقابل مخالفين, توجيه كرد و جلوي معاندين و متحجرين متدين ايستاد. در اين مرحله جنبش مشروطه‌خواهي, از موضع ضداستعماري جنبش تنباكو به ضداستعماري ـ ضداستبدادي, و قانون‌گرايي تكاملي در ديدگاه برخي از رهبران جنبش را نشان مي‌دهد.
جنبش ملي شدن نفت
از انقلاب مشروطيت (1285 خورشيدي) تا كودتاي 1332, چهره‌هاي برجسته‌اي از رهبران ملي ـ مذهبي ظهور مي‌كنند كه هم به لحاظ نظري و هم عملي منشأ اقدامات بسيار مهمي مي‌شوند. مدرس و مصدق (در مجلس چهارم), ميرزاكوچك‌خان, خياباني, پسيان, استاد شريعتي, آيت‌الله زنجاني, مهندس بازرگان, آيت‌الله طالقاني, نخشب و مصدق (32 ـ 1329) از برجستگان اين تبارند. در اوايل اين دوره حزب "اتحاد اسلام" و در اواخر اين دوره تشكيلات "سوسياليست‌هاي خداپرست", تشكيل مي‌شوند كه خود يك نوع پيشرفت در تشكيلاتي‌شدن مبارزه اين نحله به‌حساب مي‌آيد. ملي‌شدن نفت و حكومت 28 ماهة دكترمصدق به جنبش مردم ايران عمق و وسعت بيشتري مي‌دهد كه ضمن مبارزات ضداستعماري و خلع يد از اجنبي, اقتصاد توليدي درون‌زا, دموكراسي و تسامح و سلامت مالي ـ اداري دولتمردان از مشخصات آن است. چهرة برجستة اين دوران دولتمردي منزه و مبارزي خستگي‌ناپذير همچون مصدق است كه عمدتاً رهبري جنبش ملي و مذهبي را به عهده دارد و در چارچوب جبهه گسترده‌اي از عناصر ملي و مذهبي انجام مي‌شود.
قيام خرداد 1342
در فاصلة سال‌هاي 1332 تا 1342 مبارزيني چون استاد شريعتي, آيت‌الله زنجاني, آيت‌الله طالقاني, مهندس بازرگان و دكترسحابي مبارزات "ملي ـ مذهبي" را رهبري مي‌كنند. در اوايل اين دوره تشكيلات "نهضت مقاومت ملي" و در اواخر آن, "نهضت آزادي ايران" تشكيل مي‌شود كه رهبري مهندس بازرگان در اين فرآيند برجسته است. هر دوي اين تشكيلات موضع ضدديكتاتوري و ضداستعماري دارند و به‌دنبال اهداف مصدق و جنبش ملي‌شدن نفت مي‌باشند. نتيجه‌گيري روشنفكران ما از قيام خرداد 1342 عملاً نفي سلطنت است. هر چند نفي سلطنت براي گروهي از روشنفكران پس از كودتاي 1332 جدي شده بود ولي پس از خرداد 42 براي بخش رزمنده روحانيون حوزه, بازاريان و اكثريت روشنفكران, در دستور كار قرار مي‌گيرد.
انقلاب اسلامي
از سركوب خرداد 42 تا پيروزي انقلاب 57 رهبري نوانديشي نيروهاي "ملي ـ مذهبي" را طالقاني, شريعتي و حنيف‌نژاد به عهده دارند و هركدام در حيطه‌اي از, اين جبهه مبارزه, فعاليت مي‌كنند. حنيف‌نژاد با تشكيل "سازمان مجاهدين خلق", استقلال, سوسياليسم و سازماندهي را هدف قرار مي‌دهد و شريعتي در اوج كارهاي فرهنگي و تفكر خود مثلث "عرفان, عدالت و آزادي" را در مقابل مثلث "زر, زور و تزوير" مطرح مي‌كند. در ابتداي اين دوره "جاما" و در پايان آن "جنبش مسلمانان مبارز" هم توسط نيروهاي راديكال "ملي ـ مذهبي" علاوه بر سازمان مجاهدين خلق تشكيل مي‌شوند, كه نشاني از اهميت يافتن كار تشكيلاتي در بين مجموعة اين نيروهاست. آيت‌الله طالقاني با تفسير قرآن ديدگاه‌هاي راديكال و ضدسرمايه‌داري ارائه مي‌دهد كه خود مشوّق خيلي از نيروهاي جوان مي‌شود. مجموعه اهداف مبارزاتي نوگرايان "ملي ـ مذهبي" و حوزوي (امام خميني, آيت‌الله منتظري, مطهري, بهشتي و...) و نيروهاي غيرمذهبي (گلسرخي, شعاعيان, احمدزاده, پويان, پاك‌نژاد و...) در تدوين قانون‌اساسي جمهوري اسلامي تكوين مي‌يابد كه وجه مشخصة آن "استقلال, آزادي, مردم‌سالاري و عدالت" است.
نهضت مردمي دوم خرداد 1376
در دوم خرداد 1376, در يك جنبش مردمي ـ دموكراتيك و از طريق رأي قانوني به عملكرد گذشتة مسئولين جمهوري اسلامي اعتراضي مسالمت‌آميز مي‌شود كه هدف اصلي و شعار محوري رهبران اين نهضت, اصلاح‌طلبي, دموكراسي و تقدم توسعة سياسي بر توسعة اقتصادي است.
مشخصات اعتقادي نيروهاي ملي ـ مذهبي
نوانديشي
مجموعه افراد شاخص جريان "ملي ـ مذهبي" در بيش از صدسال گذشته, "نوانديش" بوده‌اند و در هر مقطع از جنبش مردم ايران ديناميسم دين اسلام را با پاسخ به نياز روز,‌ بارز كرده‌اند. يعني ايدئولوژيك ديدن دين اسلام در دستور كار تمامي اين بزرگواران بوده است و در چارچوب اسلام سعي در نوانديشي داشته‌اند. اين تذكر ضروري است كه نوانديشي متفكران و مبارزان در ايران منحصر به نحلة "ملي ـ مذهبي" نيست بلكه در ساير جريانات سياسي ـ‌ فكري هم نوانديشي تحقق يافته است. به‌عنوان مثال در جنبش كمونيستي ايران در بعد از 1320, مرحومان خليل ملكي و آل‌احمد نوانديشند. در حوزه, ميرزاي شيرازي, عبدالله مازندراني, طباطبايي, نائيني, آخوند خراساني, امام‌خميني, آيت‌الله منتظري, مطهري و بهشتي و در جنبش كمونيستي, گلسرخي, شعاعيان, احمدزاده و پويان نوانديشان و يا حاميان نوانديشان جريانات خودشان هستند و پس از انقلاب در روحانيت حوزه آيت‌الله منتظري و آقاي كديور و... . در روشنفكران مذهبي آقايان سروش و خاتمي جزو نوانديشانند و حتي پس از خرداد 1376, عبدالله نوري نوانديشي از روحانيت است.
نوانديشي در نحلة "ملي ـ‌ مذهبي" از جنبش تنباكو به بعد, مرتباً در حال تعميق و پابه‌پاي جنبش‌هاي اجتماعي و تحولات جهاني و منطقه‌اي و متأثر از نوانديشان ساير كشورهاي اسلامي و انقلابيون جهان, روزآمد و كارآتر شده است.
استعمارستيزي
مشخصة ثابتي كه از قائم‌مقام تا شريعتي و طالقاني در اين بزرگواران مشهود است, مبارزه با دخالت استعمار و كوشش جهت كسب استقلال كشور مي‌باشد. حساسيت كليه افراد اين نحله در استقلال مملكت و مشاركت آنها در جنبش‌هاي صدوچهل سالة گذشته مؤيد اين امر است. مقاومت و پايداري پيشوايان اين نحله در برابر استعمار تا حدي جدي بوده است كه اكثر آنها جان و آزادي خود را فداي اين مبارزه كرده‌اند. تز "موازنة عدمي" شهيد مدرس و "موازنة منفي" مرحوم مصدق تا اعتقادات طالقاني و شريعتي و مبارزات قهر‌آميز حنيف‌نژاد بيان تئوريك و عملي اين استعمارستيزي پيوسته و تعميق يافته بوده است.
مردم سالاري
مبارزات فعالين اين نحله در بيش از صدسال گذشته متوجه استقرار يك نظام مردم‌سالار و اهتمام به احترام به همة شهروندان و تشكيل مجالس شوراي ملي و تحكيم دموكراسي بوده است. بخشي از مبارزات سيدجمال و توصية او به حكّام كشورهاي اسلامي و رهبران مشروطيت ايجاد مجالس مردمي بوده و پس از انقلاب مشروطيت همگي در اين راستا مبارزه كرده‌اند كه مدرس و مصدق چهره‌هاي برجسته در اين مقوله‌اند و پس از نفي سلطنت توسط مردم و روحانيت (خرداد 1342) يكي از وجوه مبارزه اين بزرگواران, تأكيد بر آزادي و ايجاد يك نظام مردم‌سالار مي‌باشد. تأكيد طالقاني بر شوراها در پس از انقلاب بينش تكامل‌يافتة اين مردم‌سالاري است.
برخورد ديناميك و گزينشي با مدرنيته
از ديگر مشخصات فعالان اين نحله در يكصدوچهل سال گذشته, عدم انفعالشان در مقابل فرهنگ و تمدن غرب بوده است. پيشگامان اين طيف بين وجوه مثبت مدرنيته (علم, تكنولوژي, دموكراسي, سوسياليسم و...) و وجوه منفي آن (استعمارگري, اخلاق سرمايه‌داري, بي‌بند و باري و...) تفكيك قائل بوده و وجوه مثبت مدرنيته را نه‌تنها سازگار با اسلام و منافع ملي ديده كه آنها را جزء اهداف و دستاوردهاي كل بشريت مي‌دانسته‌اند. همين ويژگي‌ آنها را از تسليم‌شوندگان و معاندين محض غرب, جدا مي‌كند. با توجه به بافت عميقاً مذهبي جامعه پيشرفت مباني نظري جنبش روشنفكري جامعة ايراني در بيش از صدسال گذشته بيشتر مرهون نوانديشان اسلامي ملي ـ مذهبي و برخورد ديناميك و انتخابي آنها با مدرنيته غربي (به‌طور عام) مي‌باشد و اين به‌هيچ‌وجه به‌معني ناديده‌گرفتن كارهاي ساير نوانديشان مذهبي و غيرمذهبي نيست.
عملكرد طيف ملي ـ مذهبي در بعد از انقلاب
ترديدي نيست كه اين طيف در تحقق انقلاب اسلامي نقش تعيين‌كننده داشته است. فرهنگ عمومي انقلاب بيش از آن‌كه تحت‌تأثير فعاليت روحانيت باشد, تحت‌تأثير فعاليت و فداكاري روشنفكران ملي ـ مذهبي بوده است. شهادت‌طلبي‌هاي رهبران مجاهدين خلق و ساير گروه‌هاي اين طيف از يك طرف و فرهنگ‌سازي دكترشريعتي از طرف ديگر ,‌ مردم شهري و تحصيل‌كرده را معتقد به انقلاب و عمل به حركات و اقدامات انقلابي كرد و با اين پيش‌زمينه روحانيت توانست انقلاب را توده‌اي كند. به همين دليل بود كه در اوايل انقلاب روحانيت هم گروهي از فعالين اين طيف را در مجموع مورد اقبال و اعتماد قرار داد. هر چند اين اقبال طولي نكشيد و پس از چندي ـ مشخصاً از 30 خرداد 1360 ـ دوران انزوا, تحقير, تحريم و هتك حرمت اين طيف فرارسيد. علت اين چرخش حاكميت كه ابتدا در ميان رهبران حاكميت و بالتبع از طريق آنها به ميان مردم كشانده شد, موضوعي است كه بايد به‌طور جدي بدان پرداخته شود.
آنچه مسلم است شرايط دروني مبنا و شرايط بيروني شرط است. قبل از هر چيز ضعف‌ها و خطاكاري‌ها را در درون رهبران اين طيف در آن سال‌ها بايد جست‌وجو كرد. اين‌كه بخشي از روحانيت به لحاظ اعتقادات سنتي خود سعي در انحصارگري و طرد نيروهاي ملي ـ مذهبي نمود, ضعف و تقصير نيروهاي اين طيف را نمي‌پوشاند. بازي سياست مثل ميدان شطرنج است. هر كس خطا كند, طرف مقابل بهره‌اي از آن مي‌برد و اگر خيلي هم منصف نباشد در جهت حذف رقيب پيش مي‌رود.
اين واقعيت پذيرفتني است كه امام خميني از اول انقلاب و تا حدودي كه بيشتر مربوط به دوران اقامت در پاريس مي‌شود به روشنفكران مذهبي خوش‌بين نبوده است, ولي چه چيز باعث شد كه بدبيني تشديد و درنهايت موجب حذف نيروهاي طيف ملي ـ مذهبي از فعاليت‌هاي سياسي ـ اجتماعي پس از انقلاب شد؟ اين موضوع به عملكرد نيروهاي اين طيف در فاصلة بهمن 57 تا خرداد 1360 برمي‌گردد و ما در اينجا سعي مي‌كنيم به آن اشاره‌اي گذرا داشته باشيم.
ارادة بخشي از طيف روحانيت در كسب انحصاري قدرت اگر هم از اول آگاهانه باشد, در ميدان عمل سياسي رفتار و عملكرد نيروهاي سياسي است كه جايگاه آنها را تعيين مي‌كند. به‌دليل دوران طولاني ديكتاتوري و عدم ارتباط نيروهاي مبارز با هم, نيروهاي ملي ـ مذهبي پس از انقلاب هم مانند نيروهاي سياسي ديگر, در تشكل‌هاي مختلف و به اشكال گوناگون و حتي به‌صورت فردي فعاليت مبارزاتي داشته‌اند. اگر شرايط دموكراتيك طولاني و عملكرد سياسي منطقي مي‌شد, مي‌توان انتظار داشت كه يك جبهه قوي, كارآمد, فعال و تأثيرگذار از اين نيروها شكل مي‌گرفت و نقش خلاق و كارسازي در تحولات بعدي انقلاب مي‌داشت.
ليكن به دلايل متعدد ازجمله توطئه‌هاي دشمنان انقلاب, كم‌تجربگي همة نيروهاي درون انقلاب, چپ‌روي بعضي از نيروهاي سياسي غيرمذهبي,‌ وابستگي بعضي از نيروهاي سياسي به خارج و عملكرد بعضي از نيروهاي ملي ـ مذهبي (كه به آن خواهيم پرداخت) و درنهايت انحصارطلبي بخشي از روحانيت و بازاريان شرايط را به شكل ديگري پيش برد كه امروز همه مي‌دانيم و هزينة آن از جيب ملت ايران پرداخت شده است.
بايد تصريح كرد كه در تحولات بيست و چندسال گذشته بيش از آن‌كه توطئه دشمنان دخيل باشد نيروهاي درون انقلاب مقصرند. توطئه خصلت ذاتي دشمنان هر انقلابي در كشورهاي وابسته بوده, زيركي و عقلانيت مجموعة نيروهاي درون آن انقلاب است كه مي‌تواند توطئه‌ها را خنثي و پيشبرد انقلاب را تداوم بخشد. لذا در اين نوشتار فقط به عملكرد نيروهاي "ملي ـ مذهبي" خواهيم پرداخت كه موضوع بحث ماست.
دولت موقت
سپردن دولت موقت به مهندس بازرگان, تنها انتخاب مقدور روحانيت بود. هيچ‌كس ديگري به لحاظ مناسبات بين‌المللي و داخلي ويژگي‌ مهندس بازرگان را نداشت. در آن مقطع, بيش از آن كه نهضت‌آزادي ـ مخصوصاً بخش داخل كشور ـ محتاج روحانيت باشد, روحانيت نيازمند نهضت‌آزادي و مشخصاً مهندس بازرگان بود. همة‌ مشاوران امام, كه اكثر هم روحاني بودند,‌ مهندس بازرگان را به‌عنوان رئيس دولت موقت توصيه كرده بودند. آنچه كه بعداً سبب مشكلات جدي براي دولت موقت شد,‌كه درنهايت به استعفاي آن انجاميد؛ تا حدودي در عملكرد دولت موقت نهفته است. مهندس بازرگان يك شخصيت فرهنگ‌ساز بود,‌ نه يك رهبر انقلابي. خود مهندس چه در دادگاه شاه و چه در دوران دولت موقت صادقانه به آن اذعان داشت.
مهندس بازرگان به‌دليل مبارزات گذشته‌اش و تجربة طولاني در ايجاد و ادارة نهادهاي مدني فرد شاخصي بود و نخبگان جامعه به‌خوبي او را مي‌شناختند و روحانيت از اين امر مطلع بود. روحانيت نه در درون خود كسي هم‌طراز مهندس بازرگان داشت و نه افراد مكلاّي مورد اعتمادش چنين ويژگي‌هايي داشتند.
روحانيت انتخاب ديگري, در آن شرايط, نداشت. افراد راديكال درون نهضت اسلامي به اندازة‌ مهندس بازرگان مورد اعتماد روحانيت و نخبگان جامعه نبودند و روحانيت هم توان ادارة دولت موقت را در خود نمي‌ديد. اين كار تجربه لازم داشت كه روحانيت فاقد آن بود.
مهندس بازرگان مصدقي و قانون‌‌مدار بود و به همين دليل در جامعة مدني, قدرت مانور داشت, نه در جامعه متلاطم اوايل انقلاب و با انبوه خواسته‌هاي متراكم‌شده مردم. ولي قانون‌گرايي مهندس بازرگان, در آن شرايط, حتي توسط خود وي نه قابل تبيين و نه قابل اجرا بود و اين انتخاب مشكلات جدّي براي شخص مهندس, نهضت‌آزادي و بالتبع نيروهاي "ملي ـ مذهبي" فراهم ساخت.
شرايط جامعه, يك دولت انقلابي مي‌طلبيد. مجموعة دولت موقت اين شرايط را نداشت. سخنگوي دولت موقت, اولين وزيرخارجه, وزيركشاورزي, رئيس ستاد مشترك, بعضي از معاونين نخست‌وزير و... كساني نبودند كه توان تحمل انقلابي به اين عظمت را داشته باشند. نخست‌وزير, در حيطة محدودي دست به انتخاب زد. دوستان و آشنايان نزديك, ياران غار, بدون توجه به نياز جامعه و ظرفيت آنها, افراد انتخاب شدند و اين ضعف مهمي بود. حتي كادرهاي جوان نهضت, كه بعداً‌ عده‌اي از آنها از نهضت جدا شدند, به درون دولت موقت نيامدند و اين, دولت موقت را باز هم ضعيف‌تر كرد.
فشاري كه براي حذف بعضي از همكاران دولت موقت ـ مثل طاهر احمدزاده, دكترسامي و رضا اصفهاني ـ وارد مي‌شد بر ضعيف‌تر شدن اين دولت مي‌افزود. در مواردي هم كه عدم توانايي افراد مشخص مي‌شد و مورد انتقاد روحانيون قدرتمند شوراي انقلاب قرا مي‌گرفتند و استعفا مي‌دادند, ترميم‌هاي كابينه كارساز نبو‌د. ملاقات با برژينسكي در الجزيره اشتباه مهندس بازرگان در آن مقطع بود, هر چند كه نفس ملاقات آن هم توسط يك فرد مخلص و ملّي همچون مهندس بازرگان ايرادي نداشت. اين ملاقات احتمالاً ‌ تحت‌تأثير مشاوران مصلحت‌ انديش مهندس در آن مقطع انجام شد و اين ملاقات تير خلاص را بر دولت موقت وارد كرد. دولت موقت كه بارها استعفا داده بود و به علت فقدان بديل مناسب پذيرفته نشده بود, اين بار پذيرفته شد.
اين ضربه كه از جنبة ناتواني دولت موقت تلقي مي‌شد تنها به نهضت‌آزادي و رهبر آن وارد نيامد, بلكه اولين ضربه به روشنفكران ايراني و بالاخص به نيروهاي "ملي ـ مذهبي" بود. اين ضربه با ضربات ديگري تكميل شد.
اولين رئيس جمهور
بني‌صدر از گروه نوگرايان ديني و يك فرد مشخص "ملي ـ مذهبي" تلقي مي‌شد. او سال‌ها در خارج كشور سعي كرده بود كه بين "مدرس ـ مصدق ـ بخشي از نوگرايان اسلامي ـ روحانيت" پل بزند. با اين‌كه در جامعه شناخته شده نبود, ولي به‌دليل اين‌كه مورد اعتماد رهبري قرار داشت به مطرح كردن خويش پرداخت, به آرزوي ديرينة خود رسيد,‌ رئيس‌جمهور شد و اين حاصل اشتباه استراتژيك شوراي مركزي نهضت‌آزادي بود كه به‌جاي مهندس بازرگان, دكتر حبيبي را كانديد رياست‌جمهوري كرد و الاّ در رقابت بين بني‌صدر و مهندس بازرگان, مردم مهندس بازرگان را رئيس‌جمهور مي‌كردند. بخشي از روحانيت از انتخاب او راضي نبود ولي قواعد بازي را مي‌خواست, رعايت كند. بني‌صدر از جامعة ايران شناخت درستي نداشت, خيلي كج و معوج راه رفت. ضعف او, خودبزرگ‌بيني و كيش شخصيت بود كه هم مانع دركش از واقعيت‌ها مي‌شد و هم او را به مواضع متناقض مي‌كشاند. رجوي نقطه‌ضعف او را كشف كرد و بر آن انگشت گذاشت و با توجه به اين نقطه‌ضعف عمل كرد. بني‌صدر هم اختلافات بنيادي‌اش با رجوي را فراموش كرد. رجوي او را دچار اشتباه محاسبه كرد, چيزي كه خود هم قبلاً دچار آن شده بود.
بني صدر كه از قِبَل شرايط ويژة اوايل انقلاب و نزديكي‌اش با آقاي خميني به مقام مهمي رسيده بود,‌ جايگاه واقعي خود را فراموش كرد و با روحانيت مورد اعتماد امام ـ خاصه مرحوم بهشتي ـ در افتاد. شكاف او و روحانيون هر روز بيشتر و پيوندش با رجوي محكم‌تر مي‌شد. علاوه بر اين,‌ بني‌صدر بخشي از متحدين تشكيلاتي خود را از ميان نيروهاي سكولار و لائيك انتخاب كرد كه در آن مقطع حساسيت برانگيز بود.
بني‌صدر ابزار دست كساني شد كه فكر مي‌كردند او محلّل خواهد شد تا آنها به حكومت برسند, محلّلي قانوني! بني‌صدر درك نمي‌كرد كه در شرايط جامعه مدني نيست. او به 11 ميليون رأي خود و نزديكي‌اش با رجوي, سكولارها و لائيك‌ها دل بسته بود, نه به مقام القايي خود. موقعي‌كه كار به نقطة باريك رسيد و هم‌پيمانانش مشخص شدند از فرماندهي كل قوا خلع و بالتبع عدم‌كفايت سياسي او هم در مجلس تصويب شد. دومين ضربه, قوي‌تر و شكننده‌تر از ضربة اول, بر نيروهاي ملي ـ مذهبي, وارد شد.
سازمان مجاهدين خلق
سومين ضربه و درواقع ضربة مهلك را سازمان مجاهدين خلق به نيروهاي ملي ـ مذهبي وارد كرد. تحليل رجوي از كودتاي درون‌سازمان, در سال 54,‌ رفتار رجوي و دوستانش در درون زندان, ماجراي سعادتي, تهيه و تدارك عدّه و عُدّه توسط سازمان, منحرف كردن بني‌صدر از موضع يك رئيس‌جمهور به رهبر اپوزيسيون و موارد ديگر دلايلي هستند بر عملكرد رهبران سازمان كه به‌دنبال قبضة قدرت به هر قيمت بوده‌اند. شروع جنگ مسلحانه در خرداد 60 از موضع دفاع از اسلام و انقلاب نبود. از موضع كسب قدرت سياسي براي "تداوم انقلاب" بود. تداوم انقلاب آن‌طور كه مجاهدين مي‌فهميدند, نه آنچه شرايط مي‌طلبيد. البته يك گروه قدرت‌طلب عجول درون حاكميت هم تقصير جدي داشت كه در جاي ديگر بدان پرداخته شده است. رجوي, بني‌صدر را خام كرد. بني‌صدر توجه نداشت, گول خورد و الاّ به لحاظ شخصيتي بني‌صدر خيلي اصول‌گرا نبود. هيچ‌كدام از اين دو, بني‌صدر و رجوي, نتوانستند تحليل منطقي از شرايط داشته باشند. تحليل منطقي از موضع ايدئولوژيك و استراتژيك سازمان, وصيت‌نامة سعادتي بود, كه بد جوري با عملكرد ضدمجاهد و ضدروشنفكري دادگاه انقلاب لوث شد. تحليل درست از شرايط, سازمان را به جايگاه مناسب آن ارتقا مي‌داد و مملكت را دچار بحران نمي‌كرد. انقلاب, مردم, بني‌صدر, شرايط, نارضايتي‌ها و... براي سازمان وسيلة كسب قدرت شده بود. رجوي موقعي كه سازمانش را به شروع جنگ مسلحانه با روحانيت كشاند, پيش‌بيني امروز را نمي‌كرد, همين‌طور بني‌صدر. تحليل‌هاي امروز سازمان از قضاياي آن‌موقع ناصادقانه است. ترورهاي ضدمردمي سازمان, در زمان بسيار كوتاهي, تبليغات فرهنگي ـ سياسي و مظلوم‌خواهانة دوسال‌ونيمة سازمان را بر باد داد. تمامي نفرت القا شده به مردم در مورد روحانيون مصدر كار تبديل به عشق به شهدايي شد كه مظلومانه توسط رجوي و سازمانش به مسلخ رفتند. خيلي از اين شهدا روحانيوني بودند كه به وضع فجيعي قرباني شدند و درنتيجه مجموعه حاكميت, كاملاً منزه, بي‌آلايش و بي‌تقصير تصوير شد. همان‌طور كه رجوي و سازمانش در عمليات تروريستي عقل و منطق را دخالت نمي‌دادند, در گرايش مطلق مردم عادي به روحانيت حاكم هم شور و احساسات غلبه كرد. انقلاب و رهبري‌اش به خطر افتاده بود, مردم منطقاً راهي جز حمايت از نظام نداشتند.
سقوط معنوي ـ مردمي سازمان مجاهدين خلق, مهلك‌ترين ضربه را بر نيروهاي ملي ـ مذهبي وارد كرد. اين ضربة سوم بر بقية نيروهاي ملي ـ مذهبي, كه هيچ رابطه‌اي هم با مواضع و عملكرد سازمان نداشتند (و چه‌بسا منتقد جدي آن هم بودند), بسيار گران آمد. نفس‌گير و فوق تحمّل اين نيروها بود. سازمان مجاهدين هم همچون دولت موقت و بني‌صدر جزء نيروهاي ملي ـ مذهبي به‌حساب مي‌آمد. يك بخش مهمّ و قدرتمند نيروهاي ملي ـ مذهبي, دچار چنين خطاي وحشتناكي شده بود. باقيمانده نيروهاي ملي ـ مذهبي پس از اين واقعه هولناك براي ادامة حيات خود دچار مشكل جدّي شدند. آن‌چنان گيج شده بودند كه تاكتيك مناسبي را هم كه شايد مي‌توانستند انتخاب كنند, انتخاب نكردند. جناح‌هايي از حاكميت از اين پيشامد نهايت سوءاستفاده را كردند. حاكميت مي‌دانست كه نهضت‌آزادي, جنبش مسلمانان مبارز, نيروهاي طرفدار شريعتي, نهضت‌ مجاهدين خلق و ساير جداشدگان از سازمان, جاما, جداشدگان از نهضت‌آزادي و افراد منفرد "ملي ـ مذهبي" نه‌تنها با رجوي هم‌موضع نبوده كه بسيار هم مخالف شروع جنگ مسلحانه بوده‌اند. گويي خطاي مجاهدين و بني‌صدر مجوزي به بخشي از حاكميت داده بود كه اين نحلة فكري ـ تاريخي را تحديد و منزوي و در صورت امكان براي هميشه محو كند.
پيامد عملكرد مجاهدين خلق ـ بني‌صدر
با شروع جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين, 30 خرداد 1360, تير خلاص به حفظ حرمت‌ها و حقوق شهروندي طيف باقيماندة "ملي ـ مذهبي" زده شد. تهاجم همه‌جانبه فيزيكي ـ معنوي به اين نيروها وارد شد. مصدق, غيرمُسلِم قلمداد شده بود و اين خيلي معني داشت. مصدق رهبر بخش عمده‌اي از مبارزان ضداستعماري بود, نمي‌توان ناديده‌اش گرفت ولي با نامسلمان خواندنش شرايط براي حذف نيروهايي كه طرفدار او بودند, فراهم مي‌شد. نشريات معدود اين طيف (ميزان و امت) تعطيل شدند. چندين نفر از باسابقه‌‌ترين اين نيروها به وضع موهني زنداني, آزار و حتي در نمايش‌هاي تلويزيوني به تظاهر كشيده شدند. احمدزاده, شاه‌حسيني, مهندس ميثمي, دكترملكي و... حتي همين اواخر (سال 69) مهندس سحابي و چندنفر از رهبران نهضت‌آزادي و تعدادي از نيروهاي جوان اين طيف زنداني شدند. ماه‌ها و سال‌ها از عمر خود را در زندان جمهوري اسلامي گذراندند و اگر دخالت آيت‌الله منتظري نبود, چه‌بسا بعضي از آنها اعدام مي‌شدند. حتي پخش برنامه هويت از تلويزيون تهاجم به بقيّه‌السيف, نيروهاي "ملي ـ مذهبي" بود. آزار, اذيت و سلب حقوق شهروندي نيروهاي ملي ـ مذهبي در حد افراد سرشناس اين طيف متوقف نشد. اخراج اين نيروها ـ حتي پايين‌ترين رده‌ها ـ از پست‌ها و مشاغل دولتي, زنداني كردن نيروهاي وابسته و سمپات, ممنوع‌الخروج كردن خيلي از آنها, احضار و بازجويي‌هاي متعدد, تخريب مراكز فرهنگي وابسته به اين نيروها, عادي‌ترين وجوه اين تهاجم بود. فشار وارد شده بعد از 30 خرداد ‌آنقدر همه‌جانبه بودكه حتي امرار معاش اين نيروها ـ مخصوصاً جوان‌ترها ـ به اشكال ميسر بود و خيلي‌ها از ابتدايي‌ترين حقوق شهروندي محروم شدند. گستره و عمق حمله به نيروهاي ملي ـ مذهبي,‌آنقدر توده‌اي شد كه مهندس بازرگان, فرد شاخص اين طيف, با صدام, آمريكا و منافقين "هم‌طراز" شد و در تمامي شعارهاي نمازهاي جمعه و مراسم رسمي و غيررسمي "فرياد مرگ" را دريافت مي‌داشت!
در هيچ كشوري با ارزش‌هاي تاريخي, فرهنگي, هنري و افتخارات گذشته خود چنين برخورد نمي‌كنند. مهندس بازرگان خدمات گرانقدري به مملكت و حتي به روحانيتي كه حاكم شده بود, كرده بود. او علاوه بر اين‌كه يك استاد برجستة دانشگاه و بنيانگذار يك رشتة مهندسي در ايران بود, بنيانگذار خيلي از نهادهاي ايدئولوژيك اسلامي و مدافع سرسخت اسلام سياسي و يك عامل عصري‌كردن دين بود, خيلي از جوانان را از افتادن در ورطه‌هاي فكري غيراسلامي نجات داده بود, او مسئول هيئت خلع يد مصدق, يك چهرة فرهنگي, و يك مبارز سياسي و زنداني شاه بود. هركدام از اينها كافي بود تا از او يك چهرة ملي بسازد و حرمت او محفوظ باشد و اسطوره شود. ولي طيف مورد اشاره در حاكميت گويي از خدمات ملي ـ مذهبي گستردة وي "انتقام"‌ مي‌گرفت و اين‌چنين "مزد" او را مي‌داد!
ديگر بزرگان و مبارزين سابقه‌دار اين نحله همچون طاهراحمدزاده, دكترحبيب‌الله پيمان, مهندس عزت‌الله سحابي, حسين شاه‌حسيني, مهندس لطف‌الله ميثمي و... هم چهره هاي مبارزي بودند كه ده‌ها سال براي اسلام و ايران كوشيده بودند ولي با ناباوري زندان افتادند و مورد شكنجه روحي و بدني و هتك حرمت قرار گرفتند و حتي بعضي‌هايشان تا مرز اعدام پيش رفتند و همان‌طور كه گفته شد دخالت آيت‌الله منتظري آنها را نجات داد.
اكثر اين افراد با بني‌صدر و رجوي سنخيت نداشتند و از آنها حمايتي نكرده بودند, بلكه در ماه‌هاي بعد از اسفند 59 به تواتر هشدار داده بودند و سازمان مجاهدين را از ايجاد تشنج و درگيري با رهبري انقلاب برحذر داشته بودند. روزنامه ميزان و نشرية امت گواهي بر اين مدعاست. علي‌القاعده رهبران نظام از اين مواضع خبر داشتند ولي موضع نقادانة اين بزرگواران به برخي از طيف‌هاي روحانيت را "دشمني و براندازي" قلمداد كردند و هر چه از دستشان بر آمد, انجام دادند.
از اين مرحله به بعد دوران ركود نيروهاي "ملي ـ مذهبي" شروع شد. دوران سياه, دوران قطبي‌شدن نيروهاي جوان‌تر, دوران از هم‌پاشيدگي تشكل‌هاي محدود اين طيف, دوران ترديد جوان‌ترها به راه و روش اين نحله, دوران تحليل رفتن نيروها و دوران انزوا و صبر بزرگ‌ترها, اين دوران به سختي و به كُندي طي شد.
دورة بازسازي
ركود حاصل از ضربات سه‌گانه فوق‌الذكر بر پيكر ناهمگن باقيماندة نيروهاي ملي ـ مذهبي, مدت نسبتاً‌طولاني به درازا كشيد. اگرچه شايد تكنيك‌ها و تاكتيك‌هاي بهتر و مؤثرتري مي‌توانست انتخاب شود, كه دوران ركود را كوتاه كند. معهذا در اين دوره افراد و گروه‌ها, مرارت‌ها كشيدند تا چهرة مخدوش‌شده و به محاق رفتة اين طيف را پاك و بازسازي نمايند. در اين زمينه اعلاميه‌هاي نهضت‌آزادي و شخصيت مرحوم مهندس بازرگان و مجلة ايران فردا نقش چشمگيري داشت. هر چند سخنراني‌ها, مجالس يادبود, نشرية راه‌مجاهد و نشريات غيررسمي اعضاي اين طيف, در يك حيطه محدود وبسته تأثير نسبتاً مطلوب به‌جاي گذاشت ولي چند خطاي اعمال شده توسط افراد شاخص اين طيف در انتخابات دورة ششم و هفتم رياست جمهوري فرصت تسريع دوران بازسازي را تا حدودي سلب كرد. معهذا اين دوران با حركت بطئي خود توانست پا به مرحلة عطف دوم خرداد 1376 بگذارد.
در فاصلة سال‌هاي 1360 تا 1376 از يك طرف ناتواني روش‌هاي گذشته براي حل مشكلات مردم كم‌كم نمودار شد و از طرف ديگر مظلوميت و مقبوليت نيروهاي "ملي ـ مذهبي" در جامعه بازفهمي و بازبيني گرديد. در اين دوره چهره‌هاي برجسته و تاريخي اين طيف چون مصدق و شريعتي و طالقاني و بازرگان توسط نخبگان و جوانان جامعه بهتر و عميق‌تر درك و فهم و صداقت, صراحت و مواضع برحق نيروها و شخصيت‌هاي اين طيف و درستي نسبي آنها تا حدودي براي بخش روشنفكري جامعه شناخته شد.
نهضت مردمي, قانوني و مسالمت‌جويانه دوم خرداد 1376 فضاي مناسبي براي همة نيروهاي جامعه ـ ازجمله نيروهاي ملي ـ مذهبي‌ـ فراهم كرد. دوم خرداد پادزهري بود كه نظام را از فروپاشي نجات داد و نيروهاي سياسي را اميدوار كرد كه شايد بتوانند پتانسيل‌هاي بالقوه را مسالمت‌جويانه بالفعل كنند. قواعد بازي عوض شد, هر چند بعضي از نيروهاي درون حاكميت اين قواعد را جدّي نمي‌گيرند, معهذا شرايط جهاني و داخلي آينده‌اي براي نيروهاي خشونت‌طلب تصوير نمي‌كرد و كارشكني‌ها براي تداوم اصلاحات ممكن بود جامعه را به شرايط خطرناكي بكشاند. اگر از دوم‌‌خرداد 76 تا 29 بهمن 1378 را دوران ارزيابي از نيروهاي "ملي ـ مذهبي" منظور كنيم, علي‌رغم امكانات و فضايي كه در اختيار نيروهاي رقيب قرار داشت, اقبال مردم از نيروهاي ملي ـ مذهبي قابل توجه ‌بود كه حتي بعضي از منتخبين مجلس ششم هم به آن اقرار كردند.
دورة سركوب نيروهاي ملي ـ مذهبي
پس از ارديبهشت 79 و پايان انتخابات مجلس ششم, با موفقيت‌هاي نسبي ملي ـ مذهبي‌ها جناح خشونت‌طلب به وحشت فزاينده‌اي دچار شد. آنها كه دوران حكومت خاتمي را شش‌ماه پيش‌بيني مي‌كردند ضمن اين‌كه با تداوم سه‌ساله حكومت وي روبه‌رو شده بودند, نه‌تنها اكثريت مجلس را به جناح دوم‌خردادي واگذار كردند كه با يك رقيب رو به ‌رشد جديدي به‌نام "ملي ـ‌ مذهبي" روبه‌رو شدند كه آينده داشت. لذا از اوايل سال 1379 افراد مختلفي از طيف انحصارطلب فرآيند حذف و حمله و ناسزا و افترا را به نيروهاي ملي ـ مذهبي شروع كردند. در اولين مرحله تعداد معدودي از كانديداهاي ملي ـ مذهبي كه از فيلتر حساس شوراي نگهبان رد شده بودند و در تهران و شهرستان‌ها رأي آورده بودند, را به بهانه‌هاي مختلف حذف كردند. تبليغات وسيعي عليه اين نيروها شروع كردند, انواع تهمت‌ها و برچسب‌ها را به آنها زدند و درنهايت با يك برنامة اطلاعاتي ـ سياسي و بدون رعايت موازين قانوني و سوءاستفاده از صداقت و شفافيت برخي از نيروهاي ملي ـ مذهبي, سناريوي "براندازي" و بعد "براندازي قانوني" را براي اين نيروها تنظيم كردند و در فاصلة چند ماه حدود 60 نفر از فعالان اين طيف را بازداشت كردند كه هم‌اكنون اين نيروها و آن بخش از حاكميت در متن اين سناريو هستند.
در سناريوي تنظيم‌شده, تهاجم وسيعي به كل نيروهاي اصلاح‌طلب بيرون و درون نظام تدارك ديده شده بود. در اولين مرحله قرار بود ملي‌ ـ مذهبي‌ها را "برانداز" معرفي كنند و سپس به سراغ نيروهاي درون مجلس و دولت و غيره بروند و درنتيجه از شر اصلاح‌طلبي راحت شوند!
اگرچه بازداشت غيرمتعارف و غيرقانوني و شكنجه‌هاي روحي و بعضاً جسمي واردشده بر اين نيروها طاقت‌فرسا و فرساينده بود ولي درمجموع نتايج زير را در بر داشت:
1ـ نه‌تنها دستاوردي نداشتند كه سناريو توسط نيروهاي اصلاح‌طلب و طرفداران حقوق‌بشر در داخل و خارج فهميده شد و كسي آن را باور نكرد. در ضمن نيروهاي اصلاح‌طلب درون حاكميت را هوشيار كرد و با عكس‌العمل‌هاي نسبتاً مناسب, ادامة سناريو را با مشكل روبه‌رو كردند.
2ـ وجهة اين بخش از جناح راست در سطوح ملي, مذهبي و بين‌المللي به‌شدت صدمه ديد و قانون‌شكني آنها مورد اعتراض قرار گرفت و نيروهاي اجتماعي بيشتري را از دست دادند.
3ـ نيروهاي ملي ـ مذهبي در سطح ملي و بين‌المللي معرفي شدند و شهرت يافتند و به‌عنوان يك نيروي سياسي معترض و منتقد مطرح شدند.
4ـ خانواده‌هاي ملي ـ مذهبي در يك مبارزه موفق مدني تجربه آموختند و از مزاياي فضاي محدود مردم‌سالاري بهره بردند..
خصوصيات عملكردي نيروهاي فعلي "ملي ـ مذهبي" در بعد از انقلاب
الف ـ‌ دور بودن از قدرت در جمهوري اسلامي
به‌جز دسته‌اي از مسئولين نهضت‌آزادي و افراد معدودي از ساير بخش‌هاي اين طيف كه مدت كوتاهي در قدرت سياسي مشاركت داشته‌اند, افراد اين طيف, در قدرت سياسي شركت و مداخله‌اي نداشته‌اند. لذا مسئوليت مستقيمي در بحران‌هاي فعلي جامعه كه ناشي از سوءمديريت, تمامت‌خواهي,‌ فساد مالي ـ اداري و ‌خودمحوري بوده, متوجه اين طيف نيست. اين ويژگي امتياز اين طيف نسبت به گروه‌هايي است كه سال‌ها جزء حاكميت بوده‌اند و در شرايط فعلي منتقد شده‌اند. حتي سلامت مالي افرادي از اين طيف كه به حاكميت پيوسته‌اند را مي‌توان نشان از تربيت و منش مثبت گذشتة آنها دانست.
ب ـ برخورد ارشادي ـ انتقادي با حاكميت سياسي
از پيروزي انقلاب تاكنون و با همة تحولاتي كه در طيف حاكميت اتفاق افتاده است, افراد و سازمان‌هاي سياسي طيف ملي‌ ـ مذهبي عمدتاً برخوردي ارشادي, انتقادي, مسالمت‌آميز و دلسوزانه با حاكميت داشته‌اند. تعدادي از آنها كه حتي به زندان هم افتاده‌اند, خونسردي و متانت خود را حفظ كرده و از جادّه انتقاد و مصلحت‌‌انديشي خارج نشده‌اند. مضايق و تحديدات زيادي را, تا تضييع حق شهروندي, تحمل كرده و حتي دشمني‌ها ديده‌اند, ولي مصلحت مُلك و ملّت را بر حقوق فردي و گروهي خود ارجح دانسته و بهانه‌جويان سركوب‌گر را خلع سلاح كرده‌اند. يكي از علل تداوم حيات اين جريان همين نوع برخورد معقولانه بوده است كه آنها را از معاندين جمهوري اسلامي و يا تسليم‌شوندگان محض به قدرت حاكم جدا مي‌كند.
تقسيم‌بندي نيروهاي "ملي ـ مذهبي"
مجموعة عوامل داخلي (عملكرد حاكميت, ‌پديدة دوم خرداد, عملكرد سازمان مجاهدين خلق, تولد و رشد طبقة جديد مالي كمپرادور, ظهور تفكرات مذهب‌زدايي, آرمان‌زدايي و شخصي‌كردن امور مذهبي, تغيير عقايد و بينش مذهبيون جوان اوايل انقلاب, خواسته‌هاي نسل جوان) و خارجي (فروپاشي شوروي, نظم نوين جهاني, جنگ تحميلي, جنگ نفت, وقايع كوزوو, وقايع افغانستان, تقسيم كار جهاني و جهاني‌سازي) بر نيروهاي ملي ـ مذهبي هم تأثير گذاشته, به‌طوري كه امروز با طيفي از اين نيروها مواجه هستيم كه امكان ايجاد يك حزب منسجم و فراگير در شرايط فعلي مقدور نيست, بلكه همان‌طور كه در انتخابات مجلس ششم هم ديديم كه ائتلافي از اين نيروها شكل گرفت, واقعيت اين نيروها, با جبهه بيشتر از حزب وفق مي‌دهد. ولي در يك تقسيم‌بندي كلي مي‌توان دو گرايش مشخص را از هم تميز داد.
نيروهاي ليبرال ملي ـ مذهبي
اين نيروها تحت‌تأثير تقسيم كار جهاني قرار گرفته‌اند و در شرايط فعلي دموكراسي را اصل مي‌دانند و استقرار عدالت را موكول به آينده مي‌كنند. اين نوع نگرش تجديدنظرطلبي بر وجه اعتقادي بخشي از بزرگان (شريعتي و طالقاني) و تا حدودي تجربة عملكردي دولتمرد اين نحله (مصدق) مي‌باشد. اين بخش از نيروهاي ملي ـ مذهبي به بخشي از نيروهاي دوم‌خردادي‌ نزديك‌ترند تا به بخش ديگر نيروهاي ملي ـ مذهبي. در آينده كه اعتقادات و عملكردهاي بزرگان اين نحله ـ ازجمله شريعتي, طالقاني و مصدق ـ را بياوريم, اختلاف نيروهاي عدالت‌خواه ملي ـ مذهبي, با اين بزرگان بيشتر مشخص خواهد شد. در اين گروه وجوه "استقلال‌طلبي" و "عدالت‌طلبي" كم‌رنگ‌ شده است.
نيروهاي عدالت‌خواه ملي ـ‌ مذهبي
اين نيروها, علي‌رغم ناهمگوني, به اجراي عدالت و آزادي و استقلال به‌طور همزمان, اعتقاد دارند. بخشي از اين نيروها تحقق سوسياليسم را در چارچوب ايدئولوژي توحيدي ممكن دانسته نه در ايدئولوژي ماترياليسم و از وظايف مبرم خود, مبارزه با نظم نوين جهاني و حفظ استقلال مملكت مي‌دانند. اين نيروها توسعه سياسي صرف را كه همراه با تهاجم سرمايه جهاني و قبول تقسيم كار جهاني باشد, خطري جدي براي مخدوش شدن اصل استقلال دانسته به حدي كه نگران هستند كه در اين حالت, ممكن است براي هميشه استقلال مملكت از بين برود و سپس توسعه سياسي و مردم‌سالاري ديني هم دچار مشكل شده و ايران با اين همه پتانسيل به زائده‌اي از نظام سرمايه‌داري تبديل شود.
اين نيروها به جاي قبول تقسيم كار جهاني, توسعة اقتصادي درون‌زا ـ همزمان با توسعه سياسي ـ را كه سازگار با شرايط دروني و امكانات طبيعي مملكت باشد, قبول دارند. توسعه اقتصادي از ديدگاه اين نيروها نبايد منجر به اختلاف طبقاتي شود, بلكه بايستي ضمن توسعه اقتصادي, كاهش شكاف طبقاتي, هم موردنظر باشد.
طبيعي است كه با توجه به تحولات اقتصادي در دوران پس از انقلاب كه منجر به رشد بورژوازي دلاّل كمپرادور شده و اختلاف طبقاتي شديدتر گرديده و نيروهاي اصلاح‌طلب دوم‌خردادي هم در بعد نظري هيچ برنامه اقتصادي ندارند و در بعد عملي برنامه‌هاي دولت قبلي ـ‌ و درواقع برنامه‌هاي بانك‌جهاني و نظم نوين جهاني و تقسيم‌كار بين‌المللي ـ را پذيرفته‌اند, دغدغة اين نيروها تشديد شده است. نگران آينده مملكت و تحولات اقتصادي آن هستند و از وظايف خود مي‌دانند كه بر مضمون عملي عدالت‌اجتماعي و كاهش اختلاف طبقاتي بيش از پيش تأكيدكنند.
دستماية نيروهاي عدالت‌طلب "ملي ـ ‌مذهبي"
همان‌طور كه گفته شد افكار و اعتقادات نيروهاي ملي ـ مذهبي, ريشه در تاريخ يكصدوچهل‌سالة اخير دارد كه از قائم‌مقام و اميركبير شروع شده و به طالقاني و شريعتي ختم مي‌شود. ولي نيروهاي عدالت‌طلب "ملي ـ‌ مذهبي" دستماية مشخص‌تري در دست دارند. اين دستمايه به لحاظ نظري و مذهبي بيش‌تر به شريعتي و طالقاني و به لحاظ عملكردي به مصدق و به لحاظ تشكيلاتي و آرمان‌‌گرايي به حنيف‌نژاد وابسته است. منظور از اين وابستگي درجازدن در دستاوردهاي اين بزرگواران نيست, بلكه منظور استفاده از يك دستماية به ارث رسيده, رشد و ارتقا و روزآمد كردن آن است. تجربه آموختن از نزديك‌ترين افراد به ما كه در عين حال محبوب‌ترين رهبران فكري و اجتماعي ما هم بوده‌اند, ضرورتي ملي ـ مذهبي است. تفكر توحيدي ريشه در تاريخ تحول فكري جامعه دارد كه بر بستر منافع ملي, جنبش‌هاي مردمي و استقلال ايران تكامل‌يافته و رشد كرده است, بريدن از اين ريشة تاريخي نه جايز است و نه حلاّل مشكلات, بلكه خطرناك و ماية بي‌ريشه‌گي است.
دراين نوشتار سعي مي‌كنيم به رهنمودهايي از بزرگان اين نحله كه مربوط به استقلال مملكت, نظام سرمايه‌داري جهاني, استعمار, عدالت و توسعه درون‌زا مي‌شود, اشاره‌اي داشته باشيم تا هم رابطه با گذشتگان روشن و هم ضرورت پيروي از اين بينش فكري در زمان حاضر, بيان گردد.
سيدجمال‌الدين اسدآبادي
نخستين چهره‌ اين مبارزين, سيدجمال‌الدين اسدآبادي است، كه در كشورهاي اسلامي و هند مبارزات مؤثري عليه استعمار انجام داد و آثار مثبتي از خود به يادگار گذاشت. در ايران,‌ جنبش تنباكو و انقلاب مشروطيت را مي‌توان محصول كارهاي فكري وي به‌حساب آورد.
در شناخت مغرب زمين, سيدجمال صراحت به‌كار مي‌برد و به رهبران كشورهاي اسلامي نهيب مي‌زند كه: "اي زمام‌داران بزرگ كشورهاي شرقي و اسلامي! چه شده كه اين همه به بيگانگان اعتماد مي‌كنيد؟ چرا آنها را دوست مي‌داريد؟ در صورتي كه آنها شما را دشمن خود مي‌دانند؟"
و به رهبران كشورهاي اسلامي رهنمود مي‌دهد كه: "بس است از آنان دست بكشيد. به‌سوي فرزندان ميهن خود توجه كنيد, و دربارة‌ برادران ديني و ميهني خود التفات نماييد" و "آن وقت خواهيد ديد كه اينها بهترين ياران و مطمئن‌ترين همكاران شما خواهند بود!"(1)
او غرب‌زدگاني را كه ساده‌انديشانه مي‌خواهند فرهنگ و دانش غرب را در كشورهاي خود اشاعه دهند, خوب توصيف مي‌كند و مي‌گويد: "از اين افرادي كه دانش و فرهنگ را از ديگران آموخته‌اند, سرچشمه آن علوم در روان اينان نيست, اگرچه در خدمات خود به افراد ميهن صادق و صميمي باشند, چه نتيجه‌ براي ملت عايد مي‌گردد؟" زيرا آنان آنچه را كه از ديگران آموخته‌اند "بدون اين كه به ويژگي‌هاي زندگي ملت‌هاي خود" توجه كنند به ديگران ياد مي‌دهند. "ازكارهاي كوچك, هدف‌هاي بزرگي انتظار دارند." و "فقط به‌صورت ظاهر آنچه فراگرفته‌اند, نگاه مي‌كنند." اين تصورات براي آموختگان علوم غرب از اين جهت پيش مي‌آيد كه "آنها صاحبان اصلي اين علوم و صنايع نيستند, بلكه حامل آنها هستند."(2) و اين آورندگان علوم و معارف جديد به كشورشان را "آلت محلل" قلمداد مي‌كنند كه با اعمال خويش "بقيه آن اجتماع را از هم مي‌پاشند و آخرين رابطه آنان را نسبت به هم از بين مي‌برند."(3)
سيدجمال از حيطة نظري, وارد يك مثال عيني مي‌شود و كشورهاي عثماني و مصر را شاهد مثال مي‌آورد: "عده‌اي از جوانان خود را براي فراگرفتن دانش و معارف صنعت و آداب" و تمدن جديد به اروپا اعزام داشتند تا علوم جديد را آموخته و به كشور خويش بياورند و بعد دردمندانه توجه مي‌دهد كه "آن تمدن و آداب و معرفت, طبعاً شايسته كشورهايي است كه در آن پديد آمده و تكامل يافته‌اند."(4)
و بعد با تأكيد, توجه خواننده را جلب مي‌كند كه "اصول دين حقه اسلام, از هرگونه نوگرايي غيرمنطقي و بدعت‌هاي ننگين مبراست." "دين اسلام است كه ميان پيروان خويش اتحاد و ائتلاف كامل به‌وجود مي‌آورد و شرافت وجودي را به لذت زودگذر زندگي ترجيح مي‌دهد و پيروانش را وادار به كسب فضايل و توسعه معارف مي‌نمايد و ‌آنان را به عالي‌ترين مرتبه تمدن و اجتماع مي‌رساند."(5)
اقبــال
پس از سيد, اقبال است و مبارزات فكري و عملي او با استعمار.(6) اقبال اگرچه ايراني نيست, ولي در ميان روشنفكران مذهبي ايران جايگاه ويژه‌اي دارد و تأثير تعيين‌كننده‌اي بر نوگرايي انديشة مذهبي ايرانيان داشته است. اكثر رهبران فكري ما در 50 سال گذشته تحت‌تأثير او بوده‌اند. اقبال به لحاظ نظري "احياي تفكر ديني" را طرح كرد كه خود كوشش متعهدانه‌اي است در ايجاد يك رقيب فكري براي نظام سرمايه‌داري. او با ابزار هنري خود, اشعارش, دوري‌گزيني از غرب را به‌خوبي به تصوير كشيد و در قصيده "پس چه بايد كرد اي اقوام شرق؟" به بهترين نحو, تجربه و تفكرش را بازگو كرده است. مشكلات "آدميّت" را از غرب مي‌داند, آنجا كه مي‌گويد: "آدميت زار ناليد از فرنگ" و يا اين‌كه: "مشكلات حضرت انسان از اوست, آدميّت را غم پنهان از اوست." غرب را گرگي در لباس بره مي‌داند كه هميشه در كمين بره ديگري است. او هرچه را در جهان است از "انوار حق" مي‌داند و بنده مؤمن را از غربيان‌‌ "بهروزتر" و به حال ديگران‌ "دلسوزتر" مي‌شناسد.
علم و دانش موجود در غرب را تيغي مي‌داند كه در تلاش هلاكت نوع انسان است:
دانش افرنگيان تيغي به دوش در هلاك نوع انسان سخت كوش
و از انديشة‌ بي‌ديني فرنگ آه و ناله سر مي‌دهد كه چگونه "علم حق" را "سامري" و "كافري"‌ آموختند:
آه از افرنگ و از آيين او آه از انديشة لادين او
علم حق را ساحري آموختند ساحري ني, كافري آموختند
و توصيه مي‌كند كه "تيغ" علم را از پنجة غرب "رهزن" بايد گرفت.
ملل شرق را مورد خطاب قرار مي‌دهد كه: تو اسير رنگ فرنگ شده‌اي, از اين رنگ پاك شو, "مؤمن خود, كافر افرنگ شو". و براي اين‌كه ملل شرق را از خودكم‌بيني و حقارت‌بيني رها سازد اين ملل را چنين مورد خطاب قرار مي‌دهد:
سوز و ساز و درد و داغ از آسياست هم شراب و هم اياغ از آسياست
عشق را ما دلبري آموختيم شيوة آدم‌گري آموختيم
هم هنر هم دين ز خاك خاور است رشك گردون خاك پاك خاور است
سپس دردمندانه سعي مي‌كند كه فرنگ و اعمال فرنگيان را براي ما توصيف نمايد و با لحن استفهامي مي‌پرسد: "داني از افرنگ و از كار فرنگ؟" و بعد عالمانه توضيح مي‌دهد:
زخم از او نشتر ازو سوزن از او ما و جوي خون و اميد رفو
و غرب را موجودي مي‌داند كه در شرق, هم پادشاهي مي‌كند و هم سوداگري. از تجارت با ما "نفع" مي‌برد و از موضع پادشاهي‌اش "خراج" مي‌گيرد و روشن‌تر بيان مي‌كند كه اين پادشاه كه سوداگر شده است, "بر زبانش خير و اندر دل شر است."
از اين مرحله به بعد, با استفاده از تكنيك هنري با صراحت هشدار مي‌دهد كه: "از حريرش نرم‌تر كرباس تست" و يا اين‌كه:
بي‌نياز از كارگاه او گذر در زمستان پوستين او مخر
كشتن بي‌حرب و ضرب آيين اوست مرگ‌ها در گردش ماشين اوست
بورياي خود به قالينش مده بيدق خود را به فرزينش مده
گوهرش تف‌دار و در لعلش رگ است مشك اين سوداگر از ناف سگ است
و انسان‌هاي هوشمند شرق را مورد عتاب قرار مي‌دهد كه از "خُم" او "مي" نخورند؛ زيرا كه "هركس كه خورد اندر همين ميخانه مرد". اقبال انسان‌هاي آزادة شرق را هشدار مي‌دهد كه متكي به خود باشند و كالاي خودي را مصرف كنند:
آنچه از خاك تو رست اي مرد حُر آن فروش و آن بپوش و آن بخور
و در ادامة مطلب, با زيبايي خاصي نحوة برخورد فرنگ را با مواد اوليه كشورهاي شرقي, و ارائة محصولاتش به ما و خودباختگي ما در مقابل محصولات غرب را بيان مي‌كند:
قالي از ابريشم تو ساختند باز او را پيش تو انداختند
چشم تو از ظاهرش افسون خورد رنگ و آب او تو را از جا برد
در پايان اين قطعه شعر, اقبال نگراني و دلواپسي خود را از وضع ما نشان مي‌دهد:
واي آن دريا كه موجش كم تپيد گوهر خود را ز غواصان خريد
ميرزا كوچك خان
بعد از اقبال, ميرزاكوچك‌خان جنگلي, يك روحاني انقلابي, با تشكيل نهضتي مردمي, خواهان "اخراج نيروهاي بيگانه", يعني تأمين استقلال, "برقراري امنيت و رفع بي‌عدالتي", يعني تأمين عدالت‌اجتماعي و "مبارزه با خودكامگي و استبداد", يعني تأمين دموكراسي مي‌شود. در مرامنامة نهضت‌جنگل با صراحت اهداف جنگل در تأمين دموكراسي (مواد اول, دوم و سوم), تأمين عدالت اقتصادي (ماده چهارم) و دفاع از استقلال مملكت (ماده هفتم) بيان مي‌شود. ميرزا حتي در عمل توانست براي يك‌مدت كوتاه, در بخشي از كشور, يك دولت جمهوري "سوسياليستي" ايجاد كند و روحيه دموكراتيك و همكاري ملي را بين طرفداران سوسياليسم, با ديدگاه‌هاي عقيدتي متفاوت, محك زند.(7)
دكتـر مصـدق
بعد از ميرزاكوچك‌خان, دكترمصدق در حيطة عمل نيز توانست 28 ماه يك كشور عقب‌مانده تك‌محصولي را كه در محاصرة توطئه‌هاي داخلي و خارجي بود, در مسير جدايي از استعمار غرب و فقط با همكاري نيروهاي داخلي اداره كند و براي اولين‌بار تراز بازرگاني خارجي كشور را مثبت نمايد.(8) دموكراسي, تسامح و سلامت مالي ـ اداري دولتمردان را به نمايش گذارد. در بخش اقتصادي, اقتصاد بدون نفت را ارائه داد كه در يك دوره بيست ماهه دستاوردهاي بسيار ارزشمندي به‌جاي گذاشته است كه در تاريخ يكصدسالة اخير ايران استثناست.(9) ديناميسم مصدق به‌عنوان يك دولتمرد, استعمارستيزي, مردم‌سالاري و توسعه درون‌زاي اقتصاد مستقل از نفت مي‌باشد.
مهندس مهدي بازرگان
از احياگران ديني, مهندس مهدي بازرگان, پس از تجربه زمامداري مصدق و كودتاي سال 32, در مورد استعمار و استقلال و توسعه و علت عقب‌ماندگي ملل مسلمان, كتابي به همين عنوان نوشته و نظراتش را بيان كرده است.(10)
بازرگان, احتياج را مغاير استقلال مي‌داند و تجارت نامتعادل را وابستگي مي‌شناسد و مي‌گويد:
"هر زمان كه حاصل احتياجات شخص بالنسبه به ديگران, كمتر يا در حداكثر مساوي حاصل جمع احتياجات به او شد؟ چنين شخصي (طبيعي يا حقوقي) مستقل است و مي‌تواند آزادانه معامله كند.
همين كه يك درجه احتياجات ما بالنسبه به ديگران, بر احتياجات سايرين بالنسبه به ما فزوني پيدا كرد, يك امتياز يا يك نقطه بايد تسليم شويم. يك پله كه پايين بياييم, دو پله عقب افتاده‌ايم. بيشتر بر سرمان مي‌زنند و به‌تدريج تمام اختيارات و منابع رفع احتياجات را از دستمان خواهند گرفت و سوارمان خواهند شد."
بازرگان در جاي ديگر, استقلال را مساوي با توليد و تراوش منبعث از مردم مي‌داند چنان‌كه مي‌گويد:
"استقلال پيش از هر چيز, يك مسئلة توليد و تراوش است. درحقيقت استقلال بر خاك و آ‌ب تعلق نمي‌گيرد, بر اشخاص تعلق مي‌گيرد. داشتن يك نيروي دفاعي كافي, ملازم و متكي بر توليد و تراوش دايمي, متعلق و منبعث از مردم است."
و در جاي ديگر, ابتكار را سرچشمة استقلال مي‌شناسد:
"قدرت توليد محصول ابتكار است... و ابتكار سرچشمة استقلال است و فقط مترادف و لازمة آن نيست... كشوري كه افراد آن اهل ابتكار و ابداع باشند مستقل بوده,‌ قدرت تأمين وسايل حفظ استقلال را دارا مي‌باشد."
مهندس بازرگان تقليد از غرب را عامل عقب‌افتادگي مي‌داند و براي مبارزه با تقليد راه‌حل ارائه مي‌دهد:
"وضع ما جز تقليد ناشيانه زننده از اروپا و امريكا نيست. تقليد و تبعيت از خارجي عمل رايج و عادي افتخارآميز است... . تجدد و تحولي كه تقليد باشد, چيزي جز دلخوش كنك و حفظ و تقويت حالت احتياج و عقب‌افتادگي از آب درنمي‌آيد. بندهاي اسارت تحكيم مي‌شود.
اولين قدم مبارزه با تقليد, بد دانستن آن و خودداري كردن از آن است. تقليد را مانند تكدي براي خود ننگ بدانيم. در مقياس ملت و مملكت آن را مطابق وطن‌فروشي و خيانت بگيريم... مؤسسات و ادارات ما يگانه وظيفه و افتخارشان را در اقتباس و انعكاس نمونه‌هاي خارجي ندانند, ببينند در ايران سابقه چه بوده, احتياج چيست و چه روشي مؤثرتر از آب درمي‌آيد. مسلك‌هاي اجتماعي و مكتب‌هاي خارجي را تصور نكنيم اصول مطلق‌ همه‌جايي و همه‌وقتي بوده, طابق النعل بالنعل, قابل اقتباس و اجرا است."
نخشــب
كوشش‌هاي گروه‌هاي ديگري مثل خداپرستان سوسياليست در اواخر دهة بيست و اوايل دهة سي, نيز در اين راستا بوده‌اند. مرحوم دكترمحمد نخشب در تدوين انديشه و سازماندهي اين گروه نقش محوري داشته است.
آل احمــد
آل‌احمد در دوراني از زندگي‌اش به نيروهاي ملي ـ مذهبي نزديك شده و با طرح غرب‌زدگي و خدمت و خيانت روشنفكران, در زمان خود, بيش از ديگران وارد طرح يك الگوي جديد شد و تا آنجا پيش رفت كه دوران خفقان و ديكتاتوري شاه و ساخت سياسي جامعه, را سد اصلي توسعه‌اي درون‌زا و جدا از راه غرب و سرمايه‌داري دانست.(11)
بنيانگذاران سازمان
بنيانگذاران "سازمان مجاهدين خلق"‌ در اوايل دهة چهل و پس از سركوب خونين خرداد 42 به چنين الگويي مي‌انديشيده‌اند و در تحقق اين راه و آرمان‌هايشان, جان باختند.
شـريعتـي
بعد,‌ دكترشريعتي است كه بيشتر در حيطة بحث نظري درگير اين قضيه شد ـ هر چند اشاراتي به روش‌هاي كاربردي هم دارد ـ و در"بازگشت به خويشتن" موارد فراواني از مبارزان و متفكران كشورهاي جنوب را در بريدن از غرب و توسعه مبتني بر نيروهاي دروني نقل كرد. تعبيرات عميق و تيز دكترشريعتي حاكي از عمق درد و دغدغه اين بزرگوار از فاجعه تقليد از غرب و ايجاد يك بينش استقلال‌خواهي درون‌زا است.
"انسان يك حيوان متعصب است" يا "روشنفكر متعصب خودآگاهي است كه روح زمان و نياز جامعه‌اش را حس مي‌كند", "ناسيوناليسم امروز يك اعتراض است" و يا "سوسياليسم بزرگ‌ترين كشف انسان جديد" است,‌ مواردي از تعبيرهاي او مي‌باشند. او بود كه راه‌حل مبارزه را به سه دوره مشخص تقسيم‌بندي كرد:
ـ ناسيوناليسم براي رفع استعمار.
ـ برابري در جبهه داخلي.
ـ "اومانيسم".
و ضمن اين‌كه تأكيد داشت كه "اقتصاد اصل است نه هدف", اصرار مي‌كرد كه "ماترياليسم يك عقيده نظري" ‌يك مكتب خاص فلسفي است, در حالي كه "سوسياليسم يك ايده‌آل انساني و يك ضرورت حياتي است."(12)
دكترشريعتي در جاي ديگري صريح‌تر و دقيق‌تر, از نظام بورژوازي سخن مي‌گويد:(13)
"در چشم ما بورژوازي پليد است, نه‌تنها نابود مي‌شود, كه بايد نابودش كرد. نه‌تنها به اين علت كه با "توليد جمعي" ـ در نظام صنعتي جديد ـ مغاير است, محكوم است؛ بلكه بيشتر به اين علت كه ضدانساني است و جوهر انسان را به تباهي مي‌كشاند و تمامي "ارزش‌ها" را به "سود" بدل مي‌كند و فطرت را به "پول" و انساني را كه در طبيعت جانشين خداست و بايد "در جهت خدا ـ كه مجموعه ارزش‌هاي متعالي مطلق است ـ در دگرگوني تكاملي و در شدن دايمي باشد", به گرگ خونخوار بدل مي‌كند يا روباه مكار و يا موش سكه‌پرست و اكثريت خلق را گله ميش مي‌سازد كه بايد پوزه در خاك بچرند تا پشمشان را بچينند و شيرشان را بدوشند و پوستشان كنند و كار را كه تجلي روح خدا در آدمي است, به فرد بفروشند و درنهايت, فلسفة زندگي كه بر آگاهي و كمال است ـ و "خداپرستي" يعني اين ـ به "مصرف‌پرستي" كه فلسفة زندگي خوك است, تغيير مي‌دهد.
روشن است كه به چه معنايي ما ماركسيست نيستيم و به چه معنايي سوسياليست هستيم. ماركس, به‌عنوان يك اصل علمي و كلي, اقتصاد را زيربناي انسان مي‌گيرد و ما درست برعكس به همين دليل با سرمايه‌داري دشمنيم و از انسان بورژوازي نفرت داريم و بزرگ‌ترين اميدي كه به سوسياليسم داريم, ‌اين است كه در آن, انسان, ايمان و انديشه و ارزش‌هاي اخلاقي انسان,‌ ديگر روبنا نيست، كالاي ساخته و پرداختة زيربناي اقتصادي نيست, خود علت خويش است, شكل توليد به او شكل نمي‌دهد, در ميان دو دست "آگاهي" و "عشق" آب و گلش سرشته مي‌شود و خود را خود انتخاب مي‌كند, مي‌آفريند و راه مي‌رود.
تكامل تاريخ به‌سوي "بيدارشدن خدا در انسان است". به زبان قرآن: "خداگونه‌شدن انسان در طبيعت"! و براي تحقق اين آرمان و اين رسالت عظيم است كه بايد اين خداگونه زمين را از زندان اقتصاد رها كرد."
دكتر علي شريعتي, عمل به وصيتنامة‌ فرانتس فانون, قهرمان مبارزه با استعمار فرانسه در الجزاير, را به‌عنوان يك بيانيه‌ سياسي و هشدار دردمندانه يك متفكر جهان سوم به ما توصيه مي‌كند. فرانتس فانون خيلي محكم و با جرأت ما را به دوري گزيني از غرب توصيه مي‌كند و به آينده اميدوار مي‌سازد و مي‌گويد: "داستان اروپا براي هميشه پايان يافته است" و "بايد داستان ديگري جست". "ما امروز خود به انجام هر كاري تواناييم, مشروط بر اين‌كه به وسواس اروپايي شدن دچار نباشيم." او هشدار مي‌دهد كه كاروان غرب را نبايد دنبال كرد و دنياي سوم بايد "تاريخ انسان را از نو آغاز كند", تاريخي كه "جنايات فجيعي را كه اروپا نسبت به انسان انجام داده است,‌ فراموش نمي‌كند."
او جنايات فجيع اروپا را "تقسيم بيمارگونة‌كار انساني", "شكاف در وحدت انساني",‌ "پراكندگي انسان‌ها", "اختلافات طبقاتي", "تنازع‌هاي خونين", "كينه‌هاي نژادي", "بردگي"‌ و "استثمار" مي‌دانند. فانون در تشريح وضعيت در اين وصيتنامه مي‌گويد كه اگر مي‌خواهيم بشريت پيش رود و "اگر مي‌خواهيم وي را به سر منزلي برسانيم" بايد به "آفريدن"‌ بپردازيم و "كشف‌كردن" را آغاز كنيم.
فانون در پايان وصيت‌نامه‌اش فرياد مي‌زند كه:
"براي اروپا و براي خودمان و براي انسانيت, رفقا! بايد يك "پوست نو" پديد آيد, يك "انديشة نو" آفريده شود و بكوشيد تا يك "انسان نو" بر پاي خيزد."
طـالقـاني
آيت‌الله طالقاني به‌عنوان يك فقيه و مفسر قرآن احياگر ديگري در انديشة ديني ماست كه غرب را پس از انقلاب صنعتي و استقرار نظام سرمايه‌داري, عاملي مي‌داند كه "درهاي دوزخ رباخواري را از هر سو گشوده" است و "ربا در متن زندگي اقتصادي آنان" در‌ آمده است. ايشان همه دستگاه‌هاي توليد و تجارت و حكومت را مهره‌هايي مي‌دانند كه "به‌دست اين سرمايه‌داران" درآمده كه با سرانگشت‌هاي آنان جابه‌جا و زير و رو مي‌شوند و "براي آن‌كه هر چه بيش‌تر سود برند و سرمايه اندوزند" با وسايل تبليغاتي و مجهز خود به "سنن و افكار و اخلاق مي‌تازند تا مردم و ملل را هر چه بيش‌تر پست و ‌آلوده و تجمل‌پرست كنند."
آيت‌الله طالقاني حضور غربي‌ها را در هر كشوري اين‌گونه تصوير مي‌كنند كه "نخست با چهره ‌تعاون و سرمايه‌گذاري" و "با وام هاي كم‌بهره, دام‌هاي خود را مي‌گسترانند و بازار معاملات را رونقي مي‌بخشند و اقتصاد چشم‌گيري پديد مي‌آورند تا سرمايه‌داران محلي را به دام اندازند" و بعد شبكه دخالت خود را به شهرها و روستاهاي آن كشور توسعه مي‌دهند و همه نيروهاي مادي و انساني را در اختيار مي‌گيرند تا درنهايت با "تراكم وام‌ها و افزايش بهره‌ها, پشت ملت‌ها را كه خدايشان مستقيم آفريده, خم كنند" و اقتصادشان را بي‌پايه و مايه گردانند.
آيت‌الله طالقاني,‌ نقش دولت‌هاي اين كشورها را در اين فرايند چنين توصيف مي‌كند (14):
"دولت‌ها براي نگهداري اين دستگاه‌ها و فروع و شاخه‌هاي آنان, نيازمند به بودجه‌ها و ماليات‌هاي سنگيني مي‌شوند و دست نياز خود را به‌سوي همان‌ها ]غربي‌ها[ مي‌گشايند تا آخرين چوب ]حراج[ بر سرمايه‌هاي مادي و معنوي و ملي زده شود."
واضح است كه ارزش اجتماعي نيروهاي ملي ـ مذهبي, به تاريخ گذشته آنها هم برمي‌گردد. هر چه ريشة تاريخي و بنيان‌هاي عقيدتي يك جريان سياسي محكم‌تر و منسجم‌تر باشد اعتماد عمومي و توانايي‌هاي آن جريان در حل مشكلات مردم بيشتر و عيني‌تر خواهد بود.
به هر حال در طيف وسيع نيروهاي "ملي ـ مذهبي", اعتقاد يا عدم‌اعتقاد افراد طيف, به رهنمودها و عملكردهاي رهبران تاريخي آن, جايگاه ويژه‌اي پيدا مي‌كند و ارتباط منطقي و خويشاوندي بينشي فعلي آنها را با بزرگان اين نحله روشن خواهد ساخت. تقسيم‌بندي طيف گسترده نيروهاي ملي ـ مذهبي به دو جريان مشخص فوق‌الذكر به ريشة اعتقادات و عملكردهاي اين نيروها و ارتباط آنها با بزرگان تاريخي اين نحله برمي‌گردد. شايد لازم باشد كه در شرايط فعلي نيروهاي ملي ـ‌ مذهبي با مشخص‌كردن رابطة‌ بينشي‌شان با اين بزرگان به شفاف‌سازي فضاي سياسي كمك كنند. نقد, ‌تكامل, توضيح و تشريح نظرات اين بزرگواران ضرورت عيني حركت اجتماعي اين نيروها است. استفاده عاطفي ـ تشكيلاتي تا حدي كارساز است ولي حلاّل همة مشكلات نيست. خطوط فكري بايد روشن شوند تا جايگاه هر نيرو مشخص گردد. دوران ما, دوران شفاف‌سازي مواضع فكري ـ سياسي نيروهاست.
رسالت كنوني نيروهاي عدالت‌طلب "ملي ـ‌ مذهبي"
از سال 1360 كه حكومت يكپارچه شد و قواي سه‌گانه در اختيار روحانيت و دوستان آن قرار گرفت و نيروهاي ملي ـ مذهبي منزوي و به حاشيه رانده شدند,‌ عملكردها به شكلي پيش رفت كه بحران‌ها تشديد و ناتواني روش‌هاي اتخاذشده در حل مشكلات محرّز گرديد. بحران‌هاي اجتماعي چون؛ بيكاري, اعتياد, عدم‌مشاركت عامه, عقب‌ماندگي صنعتي و‌ تكنولوژيك, تورم و... ظهور ملموس پيدا كردند. اگر آمار و ارقام كلان را فقط ذكر كنيم, رقمي نزديك به 450 ميليارد دلار پول نفت, استقراض و پس‌انداز و صادرات غيرنفتي مصرف شد, بين 350 تا 400 ميليارد دلار فرار مغزها رخ داد, به گفتة مقامات رسمي خسارت جنگ هزارميليارددلار برآورد شد, ده‌ها ميليارد تن خاك مزروعي بيش از فرسايش متعارف در كشورهاي پيشرفته,‌ از بين رفت, هفت ميليون هكتار جنگل نابود شد, معتادان مملكت بين دو تا پنج‌ميليون نفر و بيكاران بين سه تا شش ميليون نفر برآورد مي‌شود. سالي 200 هزارنفر از نخبگان, كارآفرينان و سرمايه‌داران مملكت مهاجرت مي‌كنند. همة اين خسارت‌ها, را اگر جمع بزنيم و بر طبق عرف جهاني محاسبه كنيم چيزي حدود چندين هزار ميليارد دلار خسارت خواهد شد كه در اين بيست سال متوجه مملكت شده است.
علاوه بر اين ارقام مادي ملموس, رشد فساد مالي ـ‌ اداري در دستگاه اجرايي مملكت و كاهش چشم‌گير اخلاقيات مذهبي و بي‌تفاوتي جوانان, فاجعه‌اي است كه نمي‌توان عدد و رقمي براي آن بيان كرد و نمي‌توان مديريت بيست سال گذشته جامعه را مقصر ندانست.
دوم خرداد عكس‌العمل منطقي و معقول مردم به اين بحران‌ها بود به عبارت ديگر, نهضت مردمي دوم خرداد سربازكردن مسالمت‌آميز غدة بحران اجتماعي بود. دستاورد دوم خرداد بازشدن فضاي سياسي و رعايت نسبي حقوق شهروندي بود و اين امري بسيار ارزشمند و نعمتي است گرانقدر در رشد و گسترش فرهنگ انقلاب,‌ هر چند كافي نيست. اهداف مغفوله انقلاب تنها آزادي نبوده است, عدالت, توسعه درون‌زا, توسعه فرهنگ اسلامي,‌ بالندگي همه‌جانبه اجتماعي, مبارزه با فقر و بيكاري هم بوده است و اين چيزي است كه در بعد از دوم‌خرداد به آن تا حدي غفلت شده است. پذيرش برنامه‌هاي اقتصادي دولت قبل توسط نيروهاي دوم‌خرداد از يك طرف و استقبال كشورهاي سرمايه‌داري جهان در سرمايه‌گذاري وسيع در حيطه‌هاي تقسيم كار جهاني (مخازن نفت و گاز و فلزات) در ايران از طرف ديگر اين نگراني را به‌وجود آورده است كه بازشدن فضاي سياسي بعد از دوم‌خرداد فرصتي ايجاد خواهد كرد تا هجوم سرمايه و كالاي كشورهاي سرمايه‌داري به ايران و شروع فرايند ادغام ايران در نظام سرمايه‌داري جهان تسريع شود كه با اين عمل, در آينده فاتحة اهداف انقلاب خوانده خواهد شد.
قبولي تقسيم كار جهاني و نظم نوين جهاني همراه با آرمان‌زدايي و ايدئولوژي‌زدايي از يك‌طرف و تكيه صرف بر توسعه سياسي و آزادي از طرف ديگر اين نتيجه را پيش مي‌آورد كه نهضت دوم‌خرداد بيش از آن‌كه در جهت تعميق انقلاب و پاسخگويي به مطالبات معوقة مردم باشد, ‌در جهت حل مشكلاتي قرار خواهد گرفت كه در گذشته ايران را به‌دليل عدم رعايت حقوق بشر در اردوگاه سرمايه‌داري راه نمي‌داده‌اند و حالا اين مشكل جدي دولت قبلي تا حدودي, از سر راه برداشته شده است و اين چيزي است كه پس از سقوط شاه در ايران در خيلي از كشورها در دستور كار نظام سرمايه‌داري جهاني قرار گرفته است. يعني ايجاد "دموكراسي هدايت‌شده" در كشورهاي پيراموني. بوروكراسي قدرتمندي كه در بيست سال گذشته ريشه‌ دوانده و اعضاي آن با رانت‌خواري و فساد مالي ـ اداري پايگاه طبقاتي جديدي يافته‌اند, سد راه توسعه اقتصادي درون‌زا هستند, بعضي از نيروهاي دوم‌خرداد در اين بوروكراسي ريشه دارد و با آن هم‌خون و هم‌سنخ شده‌اند. اين نوع دموكراسي قادر به حل مشكلات مردم, خارج از منافع طبقاتي خود, نيست. لذا اين بخش از نيروهاي دوم‌خردادي درون حاكميت همچون جناح راست به مرور زمان بيش از پيش از مردم و منافع مردم فاصله خواهند گرفت و مطالبات اقتصادي مردم و توسعه درون‌زاي مملكت بي‌پاسخ خواهد ماند.
مجموعة شرايط جهاني, تحولات طبقاتي درون جامعه,‌ عملكرد بيست ساله حاكميت و نيروي راست و برخي نيروهاي دوم خردادي درون حاكميت اين ظن را قوي‌تر مي‌كند كه در آينده چالشي جدّي بين اسلام طرفدار سرمايه‌داري و اسلام معتقد به اقتصاد مستقل درون‌زا, عدالت‌خواه و استقلال‌طلب درخواهد گرفت. حل مشكلات و مطالبات معوقة مردم در گروي حل اين چالش خواهد بود. نيروهاي راديكال ملي ـ مذهبي در حل اين چالش به نفع مردم وظيفه و نقش تعيين‌كننده و تأثيرگذار خواهند داشت. اين نيروها هم به‌دليل اين‌كه محمل انديشه‌هاي راديكال اسلام و استقلال‌خواهي مملكت هستند وهم به‌دليل اين‌كه در عملكرد بيست‌سالة بعد از خرداد 1360 نقشي و دخالتي در بحران‌هاي ايجادشده نداشته‌اند, مورد حمايت و اقبال مردم قرار خواهند گرفت و اگر به قدرت هم فكر نكنند به‌عنوان يك اپوزيسيون قدرتمند, آرمان‌گرا, استقلال‌طلب, عدالت‌خواه و... در تعديل حكومت‌گران و واقع‌نگري آنها نقش تعيين‌كننده,‌ خواهند داشت.
در شرايط فعلي, علي‌رغم سوابق تاريخي, انديشة مردم‌گرا و عدالت‌طلب و استقلال‌خواهي نيروهاي راديكال ملي ـ مذهبي, بيش از آن كه يك نيروي اجتماعي ـ سياسي باشد, يك نيروي ارزشي ـ آرماني است كه پس از زندان صبغة ارزشي ـ آرماني آنها تشديد هم شده است. نيروي سياسي ـ اجتماعي بايد تشكيلات منسجم, امكان تبليغات وسيع و سريع و پايگاه طبقاتي مشخص اجتماعي داشته باشد. استقبال و اقبال نيروهاي دانشگاهي و روشنفكري از جريان راديكال ملي ـ مذهبي و تمايل بخشي از نيروهاي دوم‌خردادي به اهداف راديكال‌هاي ملي ـ مذهبي خود نشان از آينده‌اي روشن دارد ولي اين به‌معني اجتماعي‌شدن اين نيروها نيست. سرمايه بالقوة اين جريان تا بالفعل شود راه طولاني در پيش است و ابزار كار خود را مي‌طلبد. واقعيت اين است كه ضمن مشكلات حقوقي و قضايي ايجادشده راهكار بالفعل كردن اين سرماية‌ عظيم خيلي روشن نيست, يا حداقل مورد توافق نيروهاي درون اين طيف نمي‌باشد. آرمان‌ها در طيف راديكال ملي ـ مذهبي مشترك, مسير تحقق آرمان‌ها نامعلوم و ابزار كار مناسب, ‌غايب است. اعتقاد به ايده‌آل‌ها قوي است ولي اميد لازم به همراهان (درون و بيرون طيف) كم‌رنگ مي‌باشد.
ضرورت كار تشكيلاتي در چارچوب قوانين جاريه مملكتي مبرهن, امّا گريز از كار تشكيلاتي جمعي نسبتاً قوي است. وظيفه و رسالت كنوني نيروهاي ملي ـ مذهبي تفاهم روي تشكيل يك جبهه فراگير با استراتژي مشخص و سپس تبيين, تبليغ و آموزش ارزش‌هاي اعتقادي ـ سياسي ـ تاريخي اين طيف است.
با مشخصاتي كه گفته شد, نيروهاي عدالت‌طلب ملي ـ مذهبي در شرايط فعلي براي تدوين استراتژي و حركت خود وارث چهار شخصيت معاصري مي‌باشند كه هر كدام در حيطة‌ فعاليت مبارزاتي خود ارزش‌هايي آفريده‌اند. اين چهار شخصيت عبارتند از:
1ـ مصدق: دولت مردمي دمكرات, قانونگرا, تأمين‌كنندة استقلال كشور, طرفدار اقتصاد توليدي (بدون صادرات نفت) و مديري با سلامت نفس و عاري از فساد مالي ـ اداري. امروز كساني هستند كه با ترك ديناميسم مصدق ـ ازجمله استعمارستيزي و اقتصاد درون‌زاي اوـ از حملة آمريكا به عراق حمايت مي‌كنند و همكاري با آمريكا در اين حمله را توصيه مي‌كنند و حتي تحت عنوان ناسيوناليسم افراطي همكاري با اسرائيل بر عليه اعراب را آرزو مي‌كنند, و با كمال تعجب خود را وارث مصدق كبير مي‌دانند! واضح است كه اين گروه هيچ سنخيتي با مصدق ندارند و فقط همچون يك فرزند ناخلف "ميراث‌خوار"‌ پدر فرزانة اين ملت هستند. وارثين واقعي مصدق, ادامه‌دهندگان راه مصدق در سياست داخلي و خارجي مي‌باشند نه تجديدنظرطلبان راه او.
2ـ شريعتي: متفكري عدالت‌خواه (سوسياليست), فرهنگ‌سازي جهان‌شناس, ايدئولوگي اسلام‌شناس و روزآمدكنندة اسلام. تمجيد و تحسين شريعتي رسم زمانه است و در عين حال حذف و مسخ محتواي انديشة او ترفند رايج. شريعتي پروژة ناتمامي است كه كليد آن به‌وسيلة خودش خورده است و همچنان ادامه دارد. انديشة شريعتي, حرف نويي است كه تاكنون سابقه نداشته, جمع‌بندي مبارزات 150 سالة ايرانيان و جهان‌سومي‌ها, در دوران مدرنيته, مي‌باشد. كاربردي كردن اين انديشه كار اصلي رهروان راه اوست.
3ـ طالقاني: مفسر قرآن, مجتهدي زمان‌شناس و مبارزي دورانديش. طالقاني را نبايد در چارچوب حصارهاي خانوادگي, محدود كرد. انديشة طالقاني يك ميراث ملّي است. او در هيچ قالبي, متصلب نشد, "كشاكش" او در اين دعواها, ضدانديشه و راه مبارزاتي 50 سالة اوست. كوچك‌كردن آدم‌هاي بزرگ سبب كوچكي آنها نمي‌شود, كوچك‌سازان را دچار مشكل مي‌كند.
4ـ محمد حنيف‌نژاد: سازماندهي مبتكر, آرمان‌گرايي معتقد و بن‌بست شكني متعهد. محمد حنيف‌نژاد هم, همچون مصدق, طالقاني و شريعتي, ارث وارثان ناخلف نيست.
مشخصات اين نيروها را مي‌توان چنين خلاصه كرد:
1ـ به اسلام به‌عنوان يك ايدئولوژي معتقدند و به قرآن و نهج‌البلاغه, در مقابل فقه و فرهنگ حوزه, اصالت مي‌دهند.
2ـ نتايج و دستاوردهاي مثبت مدرنيته (سوسياليسم, دموكراسي, علم, تكنولوژي, حقوق بشر و...) را مخالف اسلام نمي‌دانند و بهره‌گيري از آن را واجب مي‌شمارند و با عوامل منفي مدرنيته (استعمار, استثمار نوين, اختلاف طبقاتي, اخلاقيات ضدديني و....) مخالفند.
3ـ معتقد به توسعة همزمان "سياسي ـ اقتصادي ـ فرهنگي ـ انساني" هستند كه در مثلث "عرفان ـ عدالت ـ آزادي"‌ شريعتي و در تقابل با مثلث "زر ـ زور ـ تزوير" آمده است.
نتيجه‌گيري
پس از دوران زنداني كردن نيروهاي ملي ـ مذهبي,‌ به نظر مي‌رسد كه مقطع بازسازي, رفع شبهه و معرفي نسبي اين جريان به جامعة روشنفكري و دانشجويي و تحصيلكرده جامعه طي شده. اين نيروها بايد براي آغاز دوران جديدي از فعاليت جدّي و رسمي خود كوشش كنند.
در شرايط فعلي كه جامعه در دوران گذار و تلاطم به‌سر مي‌برد, اصلاح‌طلبان كم‌تر حرف نويي براي جامعه دارند و علي‌رغم دستاوردهاي پنج سال گذشته, به يك نوع ايستايي نسبي دچار شده‌اند و جناح راست حاكميت هم نمايندة بخش معدودي از نيروهاي اجتماعي است و به‌دليل ديدگاه‌هاي سنتي و غيركارا مانع و رادع اصلاحات شده است و آمريكا با سياست‌هاي قلدرمآبانه و تهاجمي در پي تغيير آرايش سياسي منطقه و تسلط استعماري خود است و ارزش‌ها و معيارهاي ملي و اسلامي در انديشة نسل جوان متزلزل و ناپذيرا است و بنية اقتصادي, فرهنگي و سياسي جامعه در ضعف به‌سر مي‌برد,‌ قدرت تحليل و حقانيت نيروهاي ملي ـ مذهبي (خاصه جناح راديكال آن) مي‌تواند تا حدودي كارساز باشد. اميد مي‌رود كه توسط مجموعه جناح‌هاي حاكميت نقش سازندة اين نحله به رسميت شناخته شود.
اين نيروها وظيفه و رسالت مكتبي دارند كه در اين مقطع تاريخي تحرك و حضور كارسازي از خود نشان دهند و از منافع ملي, استقلال, آزادي و عدالت اجتماعي, حداقل در حد يك اپوزيسيون ارزشي و بدون چشمداشت به قدرت, دفاع كنند.

پي نوشت‌ها:
1ـ‌ سيدجمال‌الدين اسدآبادي, عروه‌الوثقي. ترجمة زين‌الدين كاظمي خلخالي, انتشارات حجر, 1356/1357.
2ـ همان, ص 87..
3ـ همان, ص 87..
4ـ همان, ص 88..
5ـ همان, ص 96.
6ـ البته اين جوشش در ساير كشورهاي اسلامي, ازجمله مصر,‌ هم وجود داشته و دارد.
7- ابراهيم فخرايي, سردار جنگل, سازمان چاپ و انتشارات جاويدان, بدون تاريخ.
8ـ انورخامه‌اي, اقتصاد بدون نفت, شركت انتشار, 1369.
9ـ مقالة نويسنده در مجلة آفتاب, شمارة شانزدهم.
10ـ مهندس مهدي بازرگان, سرّ عقب ماندگي ملل مسلمان, صص 61, 62, 63, 66, 72, 74, 78, 87, نقل از كتاب انديشة سياسي مهندس بازرگان, سعيد برزين, 1374.
11ـ حسين قاضيان, مقاله مفهوم توسعه در آثار جلال‌آل‌احمد, اطلاعات سياسي ـ اقتصادي, شماره‌هاي 75‌ـ 78 آذر ـ اسفند 1372.
12ـ مجموعه آثار, بازگشت به خويشتن.
13ـ مجموعه آثار, شماره 10, جهت‌گيري طبقاتي اسلام, صص 79 ـ 78.
14ـ آيت‌الله طالقاني, تفسير پرتوي از قرآن, جلد دوم, صص 262ـ 263.



سوتيترها

از سركوب خرداد 42 تا پيروزي انقلاب 57 رهبري نوانديشي نيروهاي "ملي ـ مذهبي" را طالقاني, شريعتي و حنيف‌نژاد به عهده دارند و هركدام در حيطه‌اي از, اين جبهه مبارزه, فعاليت مي‌كنند


مجموعه اهداف مبارزاتي نوگرايان "ملي ـ مذهبي" و حوزوي (امام خميني, آيت‌الله منتظري, مطهري, بهشتي و...) و نيروهاي غيرمذهبي (گلسرخي, شعاعيان, احمدزاده, پويان, پاك‌نژاد و...) در تدوين قانون‌اساسي جمهوري اسلامي تكوين مي‌يابد كه وجه مشخصة آن "استقلال, آزادي, مردم‌سالاري و عدالت" است


پيشگامان اين طيف بين وجوه مثبت مدرنيته (علم, تكنولوژي, دموكراسي, سوسياليسم و...) و وجوه منفي آن (استعمارگري, اخلاق سرمايه‌داري, بي‌بند و باري و...) تفكيك قائل بوده و وجوه مثبت مدرنيته را نه‌تنها سازگار با اسلام و منافع ملي ديده كه آنها را جزء اهداف و دستاوردهاي كل بشريت مي‌دانسته‌اند


اين واقعيت پذيرفتني است كه امام خميني از اول انقلاب و تا حدودي كه بيشتر مربوط به دوران اقامت در پاريس مي‌شود به روشنفكران مذهبي خوش‌بين نبوده است, ولي چه چيز باعث شد كه بدبيني تشديد و درنهايت موجب حذف نيروهاي طيف ملي ـ مذهبي از فعاليت‌هاي سياسي ـ اجتماعي پس از انقلاب شد؟ اين موضوع به عملكرد نيروهاي اين طيف در فاصلة بهمن 57 تا خرداد 1360 برمي‌گردد


مهندس بازرگان به‌دليل مبارزات گذشته‌اش و تجربة طولاني در ايجاد و ادارة نهادهاي مدني فرد شاخصي بود و نخبگان جامعه به‌خوبي او را مي‌شناختند و روحانيت از اين امر مطلع بود. روحانيت نه در درون خود كسي هم‌طراز مهندس بازرگان داشت و نه افراد مكلاّي مورد اعتمادش چنين ويژگي‌هايي داشتند


سقوط معنوي ـ مردمي سازمان مجاهدين خلق, مهلك‌ترين ضربه را بر نيروهاي ملي ـ مذهبي وارد كرد. اين ضربة سوم بر بقية نيروهاي ملي ـ مذهبي, كه هيچ رابطه‌اي هم با مواضع و عملكرد سازمان نداشتند (و چه‌بسا منتقد جدي آن هم بودند), بسيار گران آمد


گستره و عمق حمله به نيروهاي ملي ـ مذهبي,‌آنقدر توده‌اي شد كه مهندس بازرگان, فرد شاخص اين طيف, با صدام, آمريكا و منافقين "هم‌طراز" شد و در تمامي شعارهاي نمازهاي جمعه و مراسم رسمي و غيررسمي "فرياد مرگ" را دريافت مي‌داشت! در هيچ كشوري با ارزش‌هاي تاريخي, فرهنگي, هنري و افتخارات گذشته خود چنين برخورد نمي‌كنند


به‌جز دسته‌اي از مسئولين نهضت‌آزادي و افراد معدودي از ساير بخش‌هاي اين طيف كه مدت كوتاهي در قدرت سياسي مشاركت داشته‌اند, افراد اين طيف, در قدرت سياسي شركت و مداخله‌اي نداشته‌اند. لذا مسئوليت مستقيمي در بحران‌هاي فعلي جامعه كه ناشي از سوءمديريت, تمامت‌خواهي,‌ فساد مالي ـ اداري و ‌خودمحوري بوده, متوجه اين طيف نيست


طبيعي است كه با توجه به تحولات اقتصادي در دوران پس از انقلاب كه منجر به رشد بورژوازي دلاّل كمپرادور شده و اختلاف طبقاتي شديدتر گرديده و نيروهاي اصلاح‌طلب دوم‌خردادي هم در بعد نظري هيچ برنامه اقتصادي ندارند و در بعد عملي برنامه‌هاي دولت قبلي ـ‌ و درواقع برنامه‌هاي بانك‌جهاني و نظم نوين جهاني و تقسيم‌كار بين‌المللي ـ را پذيرفته‌اند, دغدغة اين نيروها تشديد شده است


اگر آمار و ارقام كلان را فقط ذكر كنيم, رقمي نزديك به 450 ميليارد دلار پول نفت, استقراض و پس‌انداز و صادرات غيرنفتي مصرف شد, بين 350 تا 400 ميليارد دلار فرار مغزها رخ داد, به گفتة مقامات رسمي خسارت جنگ هزارميليارددلار برآورد شد, ده‌ها ميليارد تن خاك مزروعي بيش از فرسايش متعارف در كشورهاي پيشرفته,‌ از بين رفت, هفت ميليون هكتار جنگل نابود شد, معتادان مملكت بين دو تا پنج‌ميليون نفر و بيكاران بين سه تا شش ميليون نفر برآورد مي‌شود. سالي 200 هزارنفر از نخبگان, كارآفرينان و سرمايه‌داران مملكت مهاجرت مي‌كنند



دوم خرداد عكس‌العمل منطقي و معقول مردم به اين بحران‌ها بود به عبارت ديگر, نهضت مردمي دوم خرداد سربازكردن مسالمت‌آميز غدة بحران اجتماعي بود. دستاورد دوم خرداد بازشدن فضاي سياسي و رعايت نسبي حقوق شهروندي بود و اين امري بسيار ارزشمند و نعمتي است گرانقدر در رشد و گسترش فرهنگ انقلاب,‌ هر چند كافي نيست