صفر قهرمانيان؛ قهرمان بي‌ادعا
مهرداد راستگوي اقدم
روز چهارشنبه بيست و دوم آبان‌ماه 1381, پيكر مردي به استقامت كوه سهند را از مقابل بيمارستان ايرانمهر تهران توسط جمعيتي حدود دوهزارنفر تشييع نمودند تا در امامزاده طاهر كرج به خاك بسپارند. اين قهرمان, اين اسوة مقاومت و ايستادگي كسي نبود مگر "صفر قهرمانيان". مردي كه سي و سه‌سال از عمر خود را در زندان‌هاي رژيم پهلوي سپري نمود.
صفر قهرمانيان در سال 1300 خورشيدي در روستاي شيشوان آذربايجان(1) چشم به جهان گشود. پدرش دهقاني بود به نام محمدحسين و مادرش به‌نام گوهرتاج. او در فضاي آزادي بعد از سال‌هاي 1320, زماني كه ايران از شرّ رضاخان خلاصي يافته بود, دست در دست آزاديخواهاني چون داداش تقي‌زاده(2) و ربيع‌الله كبيري(3) نهاد, ولي خروج رضاشاه از ايران, اشغال وطن توسط متفقين را در پي داشت؛ ارتش سرخ از شمال و انگليس و امريكا از جنوب و غرب. اين نابساماني مملكت فرصتي ايجاد كرد تا مردم آزاديخواه و مبارز آذربايجان پس از شكست جنبش‌هاي دموكرات, شيخ محمد خياباني و لاهوتي كرمانشاهي سومين جنبش دموكرات را از نوعي ديگر تجربه كنند. صفر قهرمانيان دهقاني بود دهقان‌زاده كه از جور ستم ملاكين و خوانين بسيار ديده و شنيده بود و چون ديگر مردم آذربايجان در همسايگي كشوري كه يك ششم كره‌زمين را دربر مي‌گرفت و پرچمي به‌نام سوسياليزم را برافراشته بود و نويد مبارزه با فئوداليزم و سرمايه‌داري سر مي‌داد و نفي استثمار را شعار خود ساخته بود, وامي‌داشت تا گام در راه رهايي نهند. رهايي از مستبدين, رهايي از جور و ستم مالكين و رسيدن به آزادي و عدالت. با سلاح به‌جا مانده از ارتش متفقين و آنچه كه از شمال مي‌رسيد جمهوري قد برافراشت به‌نام دموكرات آذربايجان در زير عَلَمي به‌نام فرقة دموكرات. ديري نپاييد كه ارتش سرخ, خاك آذربايجان را ترك گفت و با او آمدگان, با او همراه شدند, ماندند آناني كه نه با كسي آمده بودند و نه دل به كسي بسته بودند. جمع كثيري كه ماندند و مقاومت كردند و كشته شدند و گرفتار و اسير و اعدام گرديدند. چه مرداني كه سينه به گلوله جوخة اعدام سپردند تا سر به طناب دار. گروهي نيز گريختند و به اسارت غربت گرفتار شدند؛ ولي از اين هزاران هزار نفر يكي هم صفر قهرمانيان بود كه راه عراق پيش گرفت و طعم اسارت زندان‌هاي آنجا را هم چشيد, تحمل نكرد و بازگشت تا در خاك وطن اگر زنداني شود و يا اگر خونش ريخته شود, بگذار اين خون در خاك وطن ريخته شود و اگر جوري رسد در كنار هموطن رسد. او كه در سال 1325 در پي محاصره و شكست و تارومار وحشيانة حكومت از كردستان به عراق گريخت و زنداني شد و پس از مدتي سرگرداني و تحمل زندان و سختي‌هاي فراوان, در سال 1327 به ايران بازگشت و در اسفندماه همان سال در يكي از روستاهاي اروميه دستگير و حركت ايستادگي او از زنداني به زندان ديگر آغاز شد. او در آذرماه 1329 در دادگاه نظامي لشكر تبريز محاكمه و حكم زير صادر گرديد:
1ـ به خاطر خلع سلاح پاسگاه‌هاي ژاندارمري, محكوم به حبس ابد
2ـ به خاطر همكاري با بارزاني‌ها, محكوم به ده سال زندان
3ـ به خاطر داشتن شناسنامة جعلي, محكوم به سه سال زندان
4ـ به خاطر قيام مسلحانه عليه امنيت كشور و براندازي نظام, محكوم به اعدام
و اين حكم بعد از سال‌ها در دهة سي تقليل يافت, اعدام به ابد تبديل شد و او كه از زندان‌هاي مراغه, تبريز, اروميه و تبريز شروع كرده بود, زندان‌هاي او از آذربايجان عبور كرد تا زندان‌هايي چون برازجان, قصر, اوين, كميته و... را نيز تجربه نمود و در كنار مردان بزرگي از هر فكر و عقيده شب‌هاي طولاني زندان را به صبح رسانيد. او سي‌ و سه‌سال از عمر خود را در زندان‌هاي ايران و عراق گذراند. بارها از سوي رژيم و دستگاه امنيتي آن تحت فشار قرار گرفت تا تقاضاي عفو كند, اما هيچ‌گاه به خواستة آنان تن در نداد تا ركورد زندانيان سياسي(4) را بشكند و به اين ملت درس استقامت را بياموزد؛ آنچه را كه خود نيكو آموخته بود. او كه براي خلق و آزادي خلق از يوغ استثمار اسلحه به‌دست گرفته بود و راه مبارزه پيشة خود ساخته بود و سي‌وسه سال زندان را تحمل نمود تا در آبان‌ماه سال 1357 به‌دست همان خلق, درهاي زندان‌ها شكسته شود و صفرخان طعم آزادي را در كنار آزادي مردم بچشد. صفرخان اعدام نشد. او چون ديگر همرزمانش كشته و آواره و اسير غربت نشد. او پس از سي‌وسه‌سال حبس, آزاد شد. گروهي در غربت به خفّت جان سپردند و گروهي ماندند و آزادي را نديدند و گروهي نيز شهادت را پي گرفتند و رفتند. صفرخان ماند تا همه او را ببينند,‌كه او نيز به نوبة خود به نداي "هل من ناصر ينصرني" حسين لبيك گفت. او قهرماني بود از قهرمانان تاريخ بشريت كه دين خود را به انسانيت ادا كرد. به جامعة بشريت كه شايد ديگر رهروان آزادي ره او پيشة خود سازند و صبر و استقامت را از او بياموزند.
در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسه‌اي بر پايداري و پايمردي‌اش نثار ساختيم. سي‌وسه‌سال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان نسيان و فراموشي افكنديم, انگار كه خواستيم در خاك نسيان فراموشش سازيم و در فراموشخانه‌اي پنهان. فرزندان اين خاك درس شرف را از كه بياموزند تا به كي آنچه خود داريم از بيگانه تمنا كنيم. همة عالم نلسون ماندلا را براي بيست و هفت سال زندان مي‌ستايند. 27 سال ايستادگي و پايداري, 27 سال جوانمردي و آزاديخواهي, برابري و عدالت. صفرخان نيز گرچه به ياد نبود, ولي نلسون ماندلاي ديگري بود؛ قهرماني ديگر در راه آزادي و عدالت‌خواهي. او نيز تشنه‌اي بود در پي عدل و آزادي و با شرافت زيستن.
از هر فرقه و دسته‌اي كه بود, انساني بود والا, در راه طلب حق و حقيقت. در زندان هم‌ بندِ بزرگمرداني چون مهندس بازرگان, دكتريدالله سحابي, مهندس عزت‌الله سحابي, احمدعلي بابايي, دكترشيباني, ابوالفضل حكيمي, دكتر عالي, محمد مهدي جعفري, محمد بسته‌نگار, مصطفي مفيدي, مجتبي مفيدي, مهدي حمصي, شاملو, قاليچه‌چيان, عباس عاقلي‌زاده, منوچهر صفا, محسن طاهري, وكيلي, عزيز يوسفي, غني بلوريان, جليل گاداني, محمدعلي پيدا, بدرالدين مدني, حميد فام نريمان, علي ناچيز, آيت‌الله رباني شيرازي, آيت‌الله طالقاني, كاظم بجنوردي, حجتي كرماني, آيت‌الله منتظري, علي عمويي, بيژن جزني و... بود.
آري او بود و همرزمان او. همة انسان‌ها آمدند و رفتند و مي‌روند, ولي قهرمانان قهرمان مي‌مانند و صفر قهرماني چون قهرمان زيست و در سكوت قهرمانان مرد.
بيرگون اسير دوشموش بيرقهرماني روزي قهرمان اسيري
سورغايا, سئوالا چكنده جلاد در سؤال و جواب جلاد
من سيزين النيزده ئولمه ره م دئدي گفت من هرگز در دست شما نمي‌ميرم
مني زامان ـ زامان ياشادار حيات(5) و تاريخ مرا براي هميشه جاودانه مي‌سازد
تك تك مبارزان همانا آيه‌اي از جاودانگي راه حق‌اند كه هرگز نمي‌ميرند. "ولاتحسبن‌الذين قتلوا في‌سبيل‌الله امواتا بل احياء عند ربهم يُرزقون" كشتگان راه خدا تنها آناني نيستند سر به چوبة دار و شمشير ظلم سپردند و سينه به تير كفر شكافته؛ آنان كه عمر خود را در راه حق, كه همانا آزادي و عدالت انفاق كردند و زندگي خود را فداي بشريت نمودند. آنان نيز مصداق آية الهي قرآن هستند, آنان هرگز نمي‌ميرند تا تاريخ زنده است و انسان حسرت عدالت و آزادي را در دل دارد. قهرمانان از هر مكتب و راهي كه باشند, حيّ و حاضرند.
و خدا بر ما رحمت كند كه نه آنها را مي‌شناسيم و نه راه آنها را مي‌رويم و نه باوري داريم.

پي‌نوشت‌ها:
1ـ شيشوان نام روستايي است در پنج كيلومتري خاوري درياچة اروميه و سه كيلومتري عجبشير و 48 كيلومتري مراغه.
2ـ داداش تقي‌زاده, اهل مراغه و يكي از اعضاي فرقة دموكرات بود كه در دانشگاه خلق مسكو تحصيل‌ كرده بود و در زمان رضاخان, در زندان قصر, زنداني بود. پس از فرار رضاخان در شهريور سال 1320 به‌عنوان صدر كميته فرقه در مراغه به فعاليت پرداخت. داداش‌ تقي‌زاده يكي از نخستين كساني بود كه براي پيشبرد مبارزات طبقاتي به تشكيل اتحاديه‌هاي كارگري همت گماشت. بعدها دستگير و تيرباران شد.
3ـ ميرزا ربيع كبيري يكي از ملاكين مراغه بود. در جريان فرقة دموكرات آذربايجان, فرماندة فداييان در آزادسازي مراغه, مياندوآب, هشترود, چار اويماق و هولالو بود و در حكومت فرقة دموكرات آذربايجان وزارت راه, پست و تلگراف و تلفن را به‌عهده داشت. هنگام يورش ارتش شاه, مقاومت نمود و سرانجام دستگير و اعدام شد.
4ـ نلسون ماندلا با 27 سال زندان, به‌عنوان زنداني سياسي و صفر قهرمانيان با سي و سه سال زندان در جهان به‌عنوان زندانيان سياسي‌اي كه بيشترين مدت را در زندان به سر برده‌اند مشهورند و اين يك ركورد محسوب مي‌شود.
5ـ اين شعر از بالاش آذراوغلو شاعر ميهن‌دوست آذربايجاني است.

سوتيتر:

در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسه‌اي بر پايداري و پايمردي‌اش نثار ساختيم. سي‌وسه‌سال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان نسيان و فراموشي افكنديم

اين شعر در مراسم نكوداشت صفر قهرمانيان در كانون زندانيان سياسي به زبان تركي خوانده شد.
اسب سفيدم*
اي اسب سفيد من
بال و پر من
گام بردار, يورتمه برو
از تپه‌ها گذر كن
از مسيل‌ دره‌ها, عبور كن
اين چه طوفانيست؟
كه كبك زيباي مرا
از جوجه‌هايش جدا خواهد كرد؟
از اين خبر اندوهبار
غيرتم به جوش مي‌آيد
اي اسب سفيد من
از خطرها نهراس
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
شيهه بركش
تا با غرش تو
خفتگان بيدار شوند
اكنون وقت آسودن نيست
باشد كه شرم كنند و
برخيزند
كه عمر خفته‌ها كوتاه باد
با نعل تازه‌اي كه داري اي اسبم
بكوب بر سينة كوهساران تا
خرد شود
بكوب بر سينة كوهساران تا
تكه پاره شود
و صخره‌‌ها از هم بپاشد
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
هر چند عبور از سنگ و صخره
دشوار است
روبه رو سر بالاست و
تاختن دشوار است
از بلندي بالا رفتن
دشوار است
به صخره‌ها يورش بردن
دشوار است,
ننگر به جاده‌هاي سخت و پرهيبت
اي اسب سفيد من
همتي كن
هيچ‌يك ناممكن نيست
هنوز سربالايي بسيار است,
در راه
تنها با يك گام
نتوان عبور كرد
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
درنگ كافي است
آفتاب رو به افول است
آسمان رو به تاريكي است
آفتاب پشت ابر پنهان مي‌شود
نورش رو به خاموشي است
قلة كوه پشت ابر پنهان شده
اسب سفيدم
پس اين چه حالتست؟
اينجا مسيل است
درنگ جايز نيست
توقف
قيمتش جان آدمي است.
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
قدم بردار به‌سوي روشنايي
با آهوان رميده همگام شو
به‌سوي سينه‌كش‌ها و يال‌ها و بلندي‌ها
گرمي نفست را
به كوه‌هاي پربرف بتابان
تا برف‌ها و يخ‌هاي گُرده‌اش
آب شود
بگذار تا جاري شود
در جويبارها
بگذار سيراب شوند
تاك‌هاي نورستة تشنه
بگذار كه دريا پر شود
بهر شناي غازهاي سرسبز
اي اسب سفيدم
به خاطر خدا همتي كن
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
درياي طبعم به‌جوش آمده
توفاني برانگيز
تا موّاج شود
بگذار موج آن را
بر صخره‌ها بكوبم
تا گسترده شود
بگذار به سان باراني
بر كوهساران خشكيده ببارد
علف‌هاي هرز را نابود كند
لاله‌ها جوانه زنند
تمامي گل‌ها تازه شوند
گل و بلبل شادمان گردند
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
گام بردار تا از قلعة بابك بگذريم
با روزگار سياه درافتيم
از ساحل درياچه فرياد برآوريم
و احوال بابك را جويا شويم
باز دست در دست توفان نهيم
به‌سان درياها به هم بپيونديم
و از اين رهگذر
كار را به انجام بريم
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
شيهه بركش بگذار به فرياد تو
"نبي",(1) "هاجر"(2) را بر ترك خود سوار
از راه برسد
بگذار "كوراوغلي"(3)
"قيرات"(4) را در كوهساران
به جولان درآورد
وبه صداي شيهة تو
از راه برسد
در حالي‌كه
در دستانش شمشيري برّان
بگذار آن را به خون "كچل حمزه"(5) رنگين كند
بگذار "كَرَم"(6) ساز خود را بر سينه كشد
و سر به دشت‌ها بگذارد
و صداي ناله‌اش
در ميان قبيله بپيچد
بگو اگر كرم خواهان "اصلي"(7)‌ است,
بيايد.
بيايند
كه نسل دشمنان را براندازيم
فرياد بزن
تا رستم دستان
با رخش خود
از راه رسد
بگذار غلغلة عظيم برپا شود.
و در كوهساران ولوله‌اي در افتد
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
يادگاري كز پدر مرا ارث رسيده
تنها تفنگي است كه بر دوش دارم
قلّة "قره‌داغ"(8) را مي‌گيرم
و غوغايي در آن به‌پا مي‌كنم
اسب سفيدم
توقف نكن
درنگ كني,‌ از راه باز مي‌مانم
نفس بر كش بر سينة اين كوهسار
و راه دراز را به پايان برسان
بگذار عاشقان را به صف كنم
تا به نماز ايستند
من هم با صدق دل
رو مي‌كنم به‌سوي "حجاز"
با صدق دل و با رخصت جدّم
به درگاه حق
به راز و نياز مي‌ايستم.
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
آنجا كسي مي‌آيد
كه شمشير دو دمش خون‌فشان است
آنجا كسي مي‌آيد
كه صرّاف سخن و معني عرفان است
آنجا ايمان خواهد آمد
آنجا دلبند سالار شهيدان
خواهد آمد
آنجا بدين قالب بي‌روح
روان خواهد آمد
يعني كه شادباش قلب من
آنجا صاحب دوران خواهد آمد
***
اي اسب سفيد من
بال و پر من
ما اگر از قلعة سيمرغ هم بگذريم
ما را بس نيست
ننگر كه راه‌ها سنگلاخ است
ننگر به راه‌هاي ناهموار
ننگر به اين "دماوند" سفيدپوش
به اين "قفقاز"
به اين "هراز"
ننگر به اين‌كه در كوهستان
آسمان صاف يا كه ابري است
ننگر به اين‌كه
زمستان يا كه تابستان است
اسب سفيدم
قدم پيش بگذار
دريا عميق نيست
از دريا كه گذر كردي
به شهر آرزوها خواهي رسيد
آنجا هر خوني هم كه بر زمين
ريخت
نام آزادي را بدان نوشت
چون كه آزادي
آرزوي هر انسان است.
***
اسب سفيد من

در آن سرزمين
گل‌هاي هميشه بهار
هر طرف
شكوفا شده‌اند
آنجا براي گفت‌وگو با بياني نو
چه سخنان زيبايي
بر زبان‌هاست
آنجا سراسر باغ‌ها
گل‌هاي زيبايي روئيده
اي اسب سفيدم
پيش به‌سوي بهروزي
***


پي‌نوشت‌ها:
1ـ قاچاق نبي از قهرمانان ظلم‌ستيز آذربايجان
2ـ نام همسر قاچاق‌نبي
3ـ كوراوغلي نام قهرمان افسانه‌اي و ضدفئودال آذربايجان
4ـ نام اسب كوراوغلي
5ـ كچل حمزه, از فئودال‌ها و خوانين ظالم منطقه
6 و 7ـ اصلي و كرم نام دو دلدادة افسانه‌اي آذربايجان مانند شيرين و فرهاد
8ـ قره‌داغ از كوه‌هاي آذربايجان و محل مبارزات كوراوغلي

* آغ آتيم ـ اثر هوشنگ جعفري