تبارشناسي ايدئولوژي گروه بوش
راست جديد آمريكا
فريد مرجايي
مهندس فريد مرجايي در سال 1337 در تهران متولد شد. بخشي از تحصيلات دبيرستاني خود
را در ايران گذراند. دورة كارشناسي در رشتة علوم اجتماعي و كارشناسي ارشد در رشتة
مهندسي برنامهريزي شهري را در آمريكا و كانادا به پايان رساند. وي قبل از انقلاب
در زمان دانشجويي در انجمن اسلامي و حزب "مردم ايران" فعال بوده است. ايشان,
خواهرزادة مرحوم دكتر محمد نخشب و متعلق به جناح اسلامي ـ چپ نهضت ملي ايران
ميباشد. يكي از مشغوليات فعلي ايشان كار روي تاريخچة "نهضت خداپرستان سوسياليست"
در ايران است. در زمينة امور بينالملل, تحقيقات و كارشناسيهاي ايشان عمدتاً در
رابطه با آمريكا, فلسطين و جهان سوم ميباشد. وي مدتي نيز در شوراي مركزي حزب
نئودموكرات شهر تورنتو در كانادا فعاليت داشته است.
مقالة حاضر در مجلة زد(z) ماه مي 2002 به مديريت گروه نوام چامسكي در آمريكا منتشر
شده است. از آنجا كه اصل مقاله از ظرافت خاص ادبي برخوردار بود, به نظر رسيد كه
ترجمة لغت به لغت آن تبديل به متن فشرده و سنگيني خواهد شد كه فهم آن براي عموم
ميسر نميشود. بنابراين از آنجا كه خوشبختانه نويسندة مقاله در ايران حضور داشت, بر
آن شديم كه از ايشان خواهش كنيم تا دربارة هر فرازي از مقاله توضيحات كاملتري
بدهد. اصل مقاله به زبان انگليسي در دفتر نشريه موجود است و خوانندگان ميتوانند با
مكاتبه به آن دسترسي داشته باشند. مقالة حاضر به لحاظ شناخت اجزاي حاكميت آمريكا و
تأثيري كه در منطقة خاورميانه و ايران ميگذارد, اهميت فوقالعادهاي دارد.
اميدواريم اين مقاله مقدمهاي باشد تا خوانندگان عزيز روي يكي از نيروهاي حاكم در
آمريكا كه به "راست جديد" معروف شده, تأمل بيشتري بنمايند.
وقتــي آقــاي بـوش گــزارش سـاليـانـة خـود را از چـگونـگي اوضـاع كــشور در محــل
كنــگره
(State of the Union) ادامه داد, در آن كنفرانس مسئلة محور شيطاني سه كشور عراق,
كره و ايران را مطرح كرد. سخنراني او در پاسخ به فضاي اضطراب بعد از يازدهم سپتامبر
2001 ايراد شده بود.
طرح محور شيطاني, بسياري از محققين, خاورميانهشناسان و سياستگذاران را متعجب كرد.
زبانشناسي و عبارتشناسي "محور شرارت" حيرت همه را برانگيخت. دوستي به من پيشنهاد
كرد در اين مورد مقالهاي بنويسم. وقتي به عمق قضيه توجه كردم, اطلاعات بهتر و
بيشتري كسب شد و به شبكة انديشهاي ـ سياسي و شبكة مطبوعاتي گروه "راست جديد" يا
"نئوكان"(1) پي بردم و اين اطلاعات منجر به تحقيق مفصلي شد.
در فرهنگ روشنفكران آمريكايي, "راست جديد" علاوه بر اينكه يك طيف راست به حساب
ميآيد, از يك تشكيلات و شبكة تعمدي نيز برخوردار است. آنها افراد ويژهاي هستند كه
در دهههاي 1960 و 1970 دور هم جمع ميشدند. توضيح اينكه مجلة زد(z), مجلة گروه
نوام چامسكي و ادوارد هِرمَن(Herman) ميباشد؛ كه انديشههاي سوسياليست ـ آنارشيست
خود را در انتشارات "ساوس اِند پرس"(2) منعكس ميكنند. گروه بوش از عبارات
دشمنسازي, شيطانسازي و ايجاد فضاي فرهنگي براي بسيج عليه دشمن خارجي استفاده كرد؛
چيزي شبيه توهم سرخ (red fobia) منتها كمي خفيفتر.
"شبكة ناشناخته" و ارتباط آن با ايران
مقاله با نقلقولي از آقاي لئون تي هدار(3) شروع ميشود كه خبرنگار ليبرال روزنامة
اورشليـم پسـت (Jerusalem Post) اسرائيل در سازمان ملل ميباشد:
"اگر انساني در سال 1985 از كرةماه به سازمان ملل ميآمد و از جايي خبر نداشت,
نميدانست كه كرك پاتريك(4) نمايندة اسرائيل است يا نتانياهو نمايندة آمريكا يا
كدام متعلّق به كجا؟" طنز اين خبرنگار نشان ميدهد كه تا چه اندازه آمريكا حامي
اسرائيل بوده است.
بهراستي در پسِ عبارت محور شرارت چه عنصري نهفته است كه همة متفكران, جامعة
مطبوعات و محققان را متعجب كرده است؟ آيا اين يك اتفاق ساده بود يا اينكه فضاي
جديد سياست خارجي آمريكا را نشان ميداد؟ با آوردن اين عوامل جديد توسط آقاي بوش و
آقاي چِني به وزارت دفاع و پنتاگون, آن هم در بحران فضاي سياسي, اين پرسش مطرح
ميشود كه آيا قدرت وزارت دفاع بر وزارتخارجه دربارة سياست خاورميانهاي آمريكا و
همچنين ديگر قراردادهاي بينالمللي (هستهاي) فزوني گرفته است؟ آيا طراحي و برگزاري
سياست خارجي آمريكا از فرايند باز و شفافي برخوردار است كه بيشتر شهروندان آمريكايي
به آن دسترسي داشته و آن را درك كنند؟ آيا سياست خارجي آمريكا و يكپارچه است و يا
اينكه در بازار تضارب افكار مختلف, بوروكراسي آمريكا به جهت خاصي كشيده ميشود؟
آيا معماران و كارشناسان سياست خارجي يك جمع يكپارچه هستند؟ آيا ايدئولوژي و افكار
فوقالعاده قوي اين گروه نقشي در اين كنش و فرايند سياستگذاري جديد دارد؟ آيا اين
ايدئولوژي هزينهاي براي استراتژي درازمدت سياست خارجي آمريكا ايجاد نخواهد كرد؟
در حاشية قدرت و اطلاعات و در رابطه با منطقة خليجفارس, اين استنباط وجود داشت كه
شايد يك كابينة جمهوريخواه به خاطر روابط خوبش با شركتهاي فرامليتي نفت و كشورهاي
نفتخيزي چون ايران و عربستان, بهتر ميتوانست فضاي پراگماتيستي براي حل مسائل
خاورميانه ايجاد كند. مسئله نه بهسادگي يك خط مستقيم, بلكه منحني پيچيدهاي است.
درواقع از زمان حركت دست راستي "فكري ـ محافظهكاري" ريگان(5), حاكميت آمريكا آبستن
نيروي منسجم و دقيقي بود كه نئوكان نام گرفت. اين پديده نه فقط يك جريان فكري, بلكه
يك شبكة سياسي ـ اجتماعي بود كه در مطبوعات و محافل فكري و فرهنگي نفوذ زيادي
داشت. نخبگان واشنگتن از اين حركت سياسي آگاه هستند, ولي عموم مردم از اين شبكه
چندان اطلاعي ندارند. اين جريان سياسي ـ تشكيلاتي بهسان تار عنكبوت متراكمي است؛
به اين معنا كه وابستهها و زيرمجموعة آن در قلمروهاي مختلف سياسي ـ اجتماعي حضور
فعال دارند.
زمينة تقويت راست افراطي
بهطوركلي گروههاي راست افراطي تلاش داشتند واقعة يازدهم سپتامبر را بهنفع خود
مصادره كرده و آن را بهانهاي براي تحقق برنامههايشان در سياست داخلي و خارجي قرار
دهند. در حاليكه در بدو امر, دولت آمريكا ـ بهخصوص وزارتخارجه ـ هدف را مبارزه
با عاملان يازدهم سپتامبر و بهطور خاص انهدام شبكة القاعده قرار داد, در عين حال
مشاورين راست با استفاده از فضاي مضطرب و نگران آمريكاييها اهداف ديگري را به آن
اضافه كردند. احساس عمومي اين بود كه مشاوريني كه بوش و چني به وزارت دفاع و شوراي
امنيت ملي آورده بودند, اهداف و مطالبات دست راستي اسرائيلي را به هدف اعلام شده
توسط وزارتخارجه, بيفزايند. نگاهي گذرا به ديدگاههاي اين مشاورين نشان ميدهد كه
اينها, هم از نظر ايدئولوژيك و هم به لحاظ تركيب تشكيلاتي به جريان نئوكان نزديك
ميباشند. گردهمايي اين تشكيلات يك تصادف ساده نبوده و به لحاظ تاريخي و اصولي از
شروع اين جريان در دهة 1960, اينها روي سياست خارجي متمركز شدند. شعار آنها "صلح از
ديدگاه سلطة صهيونيستها, منتها از طريق استفاده از سلطة آمريكا بود.
يكــي از فعــالان سـازمـان نئــوكـان, آقـــاي مايكـــل لـــديـــن (Michael
Ledeen) اســـت كـه كــرســــــي آزادي (Freedom Chair) را در مــؤسســـه دســـت
راستـــي تحـقيقــاتــــــي
(American Enterprise Institute) دارا ميباشد. مايكل لدين, در كابينة ريگان يكي از
مشاوران اليور نورس (Oliver North) در شوراي امنيت ملي آمريكا بود, كه در قضية
ايران كُنترا نيز مدتي تحت بازجويي قرار گرفته بود. او در سال گذشته در ستون
مطبوعاتياش در مقالهاي در نشنال ريويو (National Review) در هشت مارس 2001 با
عنوان "زمان آن رسيده كه از جريان كلينتون پاكسازي شود" نوشت: "ديوانههاي
زيستمحيطي و نازي, فمينيست را كنار بگذاريد.(6) ميراث كلينتون و افراد آن را در
وزارتخارجه و شوراي امنيت ملي آمريكا پاكسازي كنيد." درواقع او در ستون
مطبوعاتياش سعي داشت به بوش خط بدهد. براي چندين ماه بعد از تراژدي يازدهم
سپتامبر بين وزارتخارجه از يك طرف, مشاوران بوش و چني در وزارت دفاع و شوراي امنيت
ملي آمريكا از طرف ديگر, اختلاف بود. در رهبري سياسي و غيرنظامي كه بوش به وزارت
دفاع تحميل كرد, عقابهايي دستراستي هستند؛ مانند پال ولفو ويتز (Paul Wolfowitz),
معاون وزارت دفاع, داگـــــلاس فيـــس (Douglas Feith) , معــاون سيــاستگــذاري
وزارت دفــاع, ريچـــارد پـرل
Pearle) (Richard رئيس هيئت مشاورين وزارت دفاع, كه از نظر قانوني خارج از وزارت
دفاع بود ولي دقيقاً با آنها كار ميكنند.
خبرنگار روزنامة واشنگتن پست در وزارت دفاع, طي مقالهاي نوشت: "بخش نظامي و پايدار
پنتاگون با توجه به تجربة خود در جنگ ويتنام نيك ميدانند جنگي كه پشتوانة مردمي
نداشته باشد, پيروز نخواهد گشت." اينها به رهبري سياسي ـ تحميلي وزارت دفاع هشدار
ميدهند, "جنگي را راه نيندازيد كه پيامدهاي آن را نميدانيد و هدف آن برايتان مشخص
نيست" و اين از تضادهاي جدّي درون وزارت دفاع ميباشد.سوي ديگر اختلاف با رهبري
وزارت دفاع, وزارتخارجه يعني آقاي كالين پاول (Colin Powell) و دستيارانش
ميباشند كه عبارتند از ريچارد آرميتاژ (Richard Armitage) , معاون وزارتخارجه,
ريچارد هَسْ (Richard Haas), رئيس برنامهريزي سياستگذاري وزارتخارجه و بخش خاور
نزديك وزارتخارجه؛ اينها گروه كارشناساني هستند كه پس از سالها مطالعه, بر مسائل
خاورميانه اشراف دارند. بنابراين رامسفلد و گروه وزارت دفاع اينها را "نرم"
ميدانند. درواقع دفتر مطالعات وزارتخارجه ديد جهانيتر و منطقهايتري دارد. در
قضية 2+6 افغانستان, همين گروه بودند كه در بُن با ايران عليه طالبان از نزديك با
هماهنگي كار ميكردند و اميدوار بودند كه اين, نقطة آغازي براي تجديد روابط با
ايران شود.
كارشناسان, خاورميانهشناسان و مشاوران زيادي چون گريسيك (Gary Sick) ـ كه
هماكنون مدير مؤسسة مطالعات خاورميانهاي و در زمان ريگان و كارتر عضو شوراي امنيت
آمريكا بوده است ـ بيان آقاي بوش دربارة محور شيطاني را هدفمند و داراي منظور خاص
ميدانند. وي اينگونه تفسير ميكندكه در اين تضاد نيروي وزارت دفاع بر وزارتخارجه
فزوني گرفته است و درواقع مطالبات وزارت دفاع است كه در صدر اولويتها قرار
ميگيرد.(7) بوش همزمان با رويداد هجدهم تير 1381 در ايران, بيانيهاي داد تا جريان
سياسي ايران را بحراني كند. اما برخي تحليلگران تصور كردند كه اين علامت مثبتي است
و ميخواستند بگويند كه اين بيانيه از بيانية قبلي يعني "طرح محور شرارت" بهتر
است. درواقع اينها ميخواستند انتظارات ذهني خود را به بيانية عيني بوش تحميل
كنند, ولي بوش چنين حرفي را نزده بود. مشاوران بوش در مقالة واشنگتن پست نوشتند:
"ما ميخواستيم با اين بيانية بوش كاري كنيم تا اختلاف بين اصلاحطلبان و
محافظهكاران ايران افزايش يابد." بيانية بوش از جانب وزارتخارجه نبود, بلكه از
كاخ سفيد و شوراي عالي امنيت بود, برخلاف آنچه بعضي تحليلگران ايراني تصور كرده و
انعكاس داده بودند.
جاي تعجب نيست؛ آقاي ديويد فِرام (David Frum) كانادايي, نويسندة سخنرانيهاي بوش
كه عبارت شرارت را در سخنراني گنجانده بود, خود يكي از عناصر تشكيلات نئوكان
ميباشد. همه ميدانند هفتهنامة او يعني ويكلي استاندارد (Weekly Standard) از
نشريات راست جديد يا نئوكان است.(8) بنابراين, اهداف مطالبات نويسندة آن بيانيه,
فراتر از انهدام شبكة القاعده بود. درحقيقت نكتة مهم ديگر كه استنباط ميشود, حمايت
گروه بوش از برنامة جنگ ستارگان است, كه در زمان كلينتون بهدليل هزينههاي هنگفت و
ناكارايي به كناري گذاشته شد. گروه بوش به بسترسازي نياز داشتند تا برنامة جنگ
ستارگان را موجه جلوه دهند و به همين منظور بود كه شيطانسازي و دشمنتراشي كردند و
كشورهاي سركش و محور شيطاني را مطرح نمودند. گفتند اين كشورهاي امكانات هستهاي
دارند و ما بايستي يك چتر دفاعي موشكي در برابر آنان درست كنيم. پيشنهاد گروه بوش
آنقدر مشروعيت نداشت كه هزينة آن پروژه را تأمين كند. بنابراين به زمينهسازي
مردمي نياز بود تا مردم را به پرداخت آن هزينهها متقاعد كنند. بعد از تراژدي
يازدهم سپتامبر اين حق بهوجود آمد تا مجرمان و عاملان به مجازات برسند. اما ملاحظه
ميكنيم كه سخنراني بوش در كنگره, پارادايم را عوض كرد و سياست بينالمللي جديدي را
مطرح نمود كه دربرگيرندة مطالبات راست اسرائيلي نظير مطرحكردن مسئله سلاح
كشتارجمعي در آن سه كشور و حمايت ايران از حماس و حزبالله لبنان بود. درواقع
مطالبات راست اسرائيلي, مطالبات جديد آمريكا شد.
ارتباط تراژدي يازدهم سپتامبر با مسئلة افزايش سلاح كشتارجمعي در اين كشورها براي
خيلي از خاورميانهشناسان, رابطهاي عقلاني و منطقي به نظر نميرسيد؛ چرا كه تغيير
فاز, بسيار فاحش و دفعي بود. بهخصوص در مورد ايران؛ زيرا دولت ايران مدعي است كه
هميشه براي بازرسي مقامات بينالمللي آماده است. بهعلاوه آقاي گريسيك در مقالهاش
با آقاي زالماي خليلزاد (Zalmay Khalilzad)
رئيس كميتة خاور دور و خاور نزديك شوراي امنيت آمريكا, اختلاف دارد. زالماي
خليلزاد مدعي شده بود كه ايران دولت افغانستان را بيثبات ميكند, ولي گري سيك
چنين اعتقادي ندارد.
عبارت محور شيطاني, محققان و سياستگذاران را دچار گيجياي كرده بود كه پيشبيني
نميكردند عواقب و پيامدهاي آن, چه تأثيري بر سياستهاي دروني ايران ميتواند داشته
باشد. اين ميتواند جنبش اصلاحطلب خاتمي را تضعيف كند. بنابراين ممكن است ادامة
حيات خاتمي براي تشكل جديد نئوكان مطلوب نباشد. پاتريك كلاسون (Patrich Clawson),
ازمحققان و عوامل سياسي در آمريكا كه درحقيقت رئيس قسمت پژوهش مؤسسه واشنگتن براي
مطالعات راهبردي خاورنزديك(9) معروف به ستون پنجم اسرائيل ميباشد, ادعا ميكند كه
مسائل داخلي ايران براي آقاي بوش اهميتي ندارد, بلكه او ميخواهد به دنيا هشدار
بدهد كه رهبران ايران بايد خطمشي خود را عوض كنند و اين را تهديدي براي ايران
ميداند و يا حداقل ميخواهد در مطبوعات اينگونه جلوه بدهد. درواقع با مطالعة موضع
آمريكا در برابر سلاح كشتارجمعي, به اين نتيجه ميرسيم كه شايد سختافزارها براي
آمريكا چندان مهم نباشند, بلكه آنچه اهميت بيشتري دارد, جهتگيري سياسي رژيم ايران
است. داشتن يا نداشتن و يا مقدار سلاح هستهاي براي سياست خارجي جديد آمريكا, ممكن
است آنقدر مهم نباشد, بلكه مهمتر, جهتگيري سياسي يك كشور جهان سوم در راستاي
توافق با سياستهاي خارجي آمريكاست.
عناصر تشكيلاتي نئوكان كه با سازمانهاي تحقيقاتي دست راستي آمريكا كار ميكنند,
امكانات مساعد بسياري در بيان محور شيطاني براي خودشان ديدهاند و در نوشتههايشان
از آن بيانيه ارزيابي مثبتي دارند و پس از آن بود كه انتقادات آشكاري به وزير خارجه
پاول نمودند. چه قبل و چه بعد از سخنراني بوش, آقاي ويليام كريستول (William
Kristol) طي سرمقالههايي در هفتهنامة ويكلي استاندارد, بهطور شفاف و بدون
تعارف به جهتگيري آقاي پاول حمله كرد. مايكل لدين در مقالهاي در نشنال ريويو چهار
مارس 2002 با عنوان "ايران و محور شرارت" انتقادي شديد به پاول كرد و نوشت كه پاول
به اندازة كافي رفتار خصمانه نسبت به ايران ندارد.
همچنين آقاي رائول مارك گِرِكت (Reuel Marc Gerecht) متعلق به مؤسسة تحقيقات
راهبردي آمريكا در هفتهنامة ويكلي استاندارد به موضع پراگماتيستي پاول انتقاد كرده
و غيرمستقيم به اينها ميگويد: "بعد از تراژدي سپتامبر, مسامحه با جهان اسلام كار
درستي نيست."(10) منظور او اين است كه چرا محققان وزارتخارجه روش خود را تغيير
نداده و برخورد ايدئولوژيك نميكنند. شكايت او اين است كه چرا هنوز در نهادهاي
رسمي, مسامحه وجود دارد. همين نويسنده يعني آقاي گِرِكت كه هفت سال نيز عضو سيا
(C.I.A) و مأمور جذب نيرو در ايران و استانبول بوده, در مقالهاش فراتر رفته,
هفتهنامة لوموند ديپلماتيك (Le Monde Diplomatic) و همچنين بخش خاور نزديك
وزارتخارجه را مسخره كرده و آنها را متهم ميكند كه موضعشان در برابر بيانية بوش
دستكمي از بيانات حجتالاسلام مهدي كروبي, رئيس مجلس ايران, نداشت. چرا كه كروبي
نيز از نسبت دادن "محور شرارت" تعجب و انتقاد كرد. اين نويسنده كه از نئوكانهاست,
براساس همان منطق و احساسش از بيانية بوش مينويسد: "تا رژيم ايران سقوط نكند, اين
تشنگي و عطش براي كشتار سلاحهاي جمعي از بين نخواهد رفت." اين نتيجهگيري درواقع
موضع و بيانية نئوكان است كه رژيم ايران را اصلاحناپذير دانسته و معتقد است بايد
سرنگون شود.
در اين تحليل نادرست و گيجكننده, آقاي گِرِكت اين پيشفرض كه حتي اگر يك دولت
لائيك در ايران حاكم شود ـ در مقايسه با يك دولت دموكراتيك اسلامي ـ آنها بهطور
قطع خواهان اين نيستند كه با عوامل آمريكا در منطقه (اسرائيل, تركيه و پاكستان)
برابري تسليحاتي داشته باشند؛ يعني با جزميتِ خاصي از هماكنون براي دولت احتمالي
آيندة لائيك تعيين تكليف كرده و خط و نشان ميكشد!
مجلة انگليسي اكونوميست (Economist) نظري در مورد آقاي پال ولفو ويتز(Wolfowitz)
مرد شمارة دو پنتاگون ارائه كرده است و مينويسد: "وي هيجان و علاقة زيادي براي
تعويض دولتهاي بعضي كشورها دارد." در آن مقاله, رد پا و اثر انگشت آقاي ولفو ويتز
را در بيانية بوش نشان ميدهد. از زماني كه زبانشناسي و عبارت "محور شرارت" بر سر
زبانها افتاد و به اصطلاح خطر دولتهاي سركش مطرح گرديد, "راست جديد" سعي كرده
روانشناسي اضطراب را بهوجود آورد تا به مقاصدي برسد, بهعنوان مثال اينكه بتواند
هزينه و بودجة وزارت دفاع را بالا ببرد. همين امسال بودجة پنتاگون به شدت افزايش
يافت و برنامة جنگ ستارگان كه درواقع از اهميت افتاده بود و غيرعملي به نظر
ميرسيد, دوباره در صدر جدولِ اولويتها قرار گرفت.
چگونگي پيدايش و ساختارشكني جريان نئوكانها
به قول هدار (Hadar) خبرنگار اورشليم پست؛ شخصيتهاي جريان نئوكان بعضاً كساني
هستند كه در نوجواني تروتسكيست بودند؛ افرادي مثل اروين كريستول (Irving Kristol)
كه گاه مقــالاتي در روزنـامـة وال استـريـت ژورنــال (Wall Street Journal) دارد,
آقـاي نـورمــن پـودهـورتــــز
(Norman Podhoretz) كه اكنون سردبير مجلة كامنتري (Commentary) است, اين مجله يكي
از پايگاههاي قوي جريان نئوكانهاست. يكي ديگر از افرادي كه در پيدايش اين جريان
مؤثر بود, از فعالان حزبدموكراتيك, بنواتنبرگ (Ben Watenberg) بوده است و همچنين
خانم ميج دكتر (Midge Dector) همسر آقايپود هورتز (Podhoretz) كه حدود
پانزدهسال پيش با رونالد رامسفلد كميتة ديگري بهنام "كميته براي جهان آزاد"
(Committee for the Free World) را تأسيس كرد. به اين هستة مركزي, نئوكانها و ديگر
طرفداران جنگسرد و اسرائيل هم ملحق شدند. مانند سناتوردانيال پاتريك موين هن
(Daniel Patrick Moynihan) از نيويورك, جين كرك پاتريك (Jean Kirkpatrick) والت و
يوجين راستو (Walt and Eugene Rostow) كه دو برادر بودند. ريچارد پرل (Richard
Pearle) اليوت ابرمز (Eliot Abrams) داماد پود هورتز,. كِنِت آدلمن(Kenneth
Adelman) و مكس كامپلمن (Max Kampelman) كه اين دو, كارمندان سناتور هامفري
(Humphrey) بودند. مايكل لدين (Michael Ledeen) را هم نبايد فراموش كرد؛ اينها جزء
گروه بوش ـ چني و از بازماندگان دورة كابينة ريگان هستند. بنابراين بهقول هدار
"اسرائيل براي نئوكانها به لحاظ ايدئولوژيك يك محور مركزي شد" و شعار محوري و اصلي
آنها اين شد كه "تنها آمريكايي كه به لحاظ نظامي قوي, آماده, تهاجمي و در عين حال
مداخلهگر باشد, ميتواند از اهداف اسرائيل حمايت كرده و موجوديت آن را تضمين كند."
فضاي دهة 1960 يعني حقوق بشر و عدالت اجتماعي, تا اندازهاي بر روي مواضع حزب
دموكرات تأثير گذاشت, كه اين فضاي حقطلبي و عدالت در تثبيت خودمختاري جهان سوم, و
شايد فلسطينيها مؤثر واقع شد. در اين مقطع, جنگ ويتنام از منظر اخلاقي و انساني
مورد انتقاد قرار گرفت. در سال 1972 وقتي كه جورج مكگاورن (George McGovern) كه
درواقع نماينده نيروهاي ليبرال و ضدجنگ ويتنام در حزب دموكرات بود, برنده شد, هستة
مركزي نئوكانها در حزب دموكرات, رقيب او هنري جكسون (Henry Jackson) را علم كردند
و بسيج نيرو براي او را آغاز كردند. جكسون, هم طرفدار جنگ سرد بود و هم اسرائيل؛
لذا براي موازنة نيروها در برابر مك گاورن, هستة مركزي نئوكان در داخل حزب دموكرات
را ايجاد كردند. يك سال بعد يعني در سال 1973 در درون حزب دموكرات تشكلي بهوجود
آمد بهنام "ائتلاف براي اكثريت دموكراتيك" (C.D.M)(11) در همان زمان ريچارد پرل
(Richard Pearle) و اليوت ابرمز (Elliot Abrams) كه هماكنون در گروه بوش هستند,
كارمندان عاليرتبه سناتور جكسون شدند و براي او تحقيقات ميكردند. وقتي كارتر
رئيسجمهور شد, بسياري از افراد نئوكان (CDM) را در كابينه و تشكيلات خود نياورد.
درحقيقت سياست كارتر در بهبودي روابط آمريكا و شوروي از يكسو و ضروري ديدن حل
مسئلة فلسطين از سوي ديگر, نئوكانها و تشكل آنها را به فكر فرو برد. اگر قبلاً
تشكل نئوكان بهتدريج از حزب دموكرات فاصله ميگرفتند, حالا درواقع خودشان را
گامبهگام به حزب جمهوريخواه نزديكتر ميديدند (تحولاتي كه در ايران پيگيري
نميشد). ازسوي ديگر حزب جمهوريخواه به اين نتيجه رسيد كه پيوند و ائتلاف با اينها
ايده و استراتژي خوبي است؛ چرا كه نئوكانها هم به لحاظ روشنفكري قوي بودند و هم با
بسياري از مطبوعات ارتباط داشتند. اينجا بود كه يك ازدواج سياسي ـ راهبردي ـ مصلحتي
شكل گرفت. اين گروه نئوكان, در جريان رقابت ريگان با كارتر, به طرفداري ريگان
پرداختند,تا از سويي به تيم ريگان جهتگيري افراطي راست بدهند و از سوي ديگر به او
كمك كنند تا يك ديد علمي روشنفكري راست پيدا كند و درواقع او را صاحب يك دكترين
بنمايند. كابينة ريگان نيز به نوبة خود دست نئوكانها را در دولت خود بازگذاشت. از
آنجا كه نئوكانها عمدتاً به مسائل سياست خارجي, مداخلهگري و هژموني علاقهمند
بودند, به وزارتخانههايي رفتند كه بيشتر با اين مسائل سروكار داشت. بهدنبال اين
معاملة راهبردي, قشر بالاي نئوكانها به پستهاي حساس گمارده شدند. كرك پاتريك كه
براي مجلة "كامنتري" مقاله مينوشت, نمايندة ريگان در سازمان ملل شد. كنت آدلمن
(Kenneth Adleman) رئيس ادارة كنترل تسليحاتي شد. ريچارد پرل نيز به معاونت وزارت
دفاع انتقال يافت. "ريچارد پايپس" (Richard Pipes) از دانشگاه هاروارد به شوراي
امنيت ملي منتقل گرديد و اليوت ابرمز بهعنوان ستارة درخشانِ اين حلقه, معاون
آمريكاي لاتين وزارتخارجه شد.
از همان زمانِ ريگان بود كه چپستيزي و كمونيستستيزي عجيبي در آمريكاي مركزي و
جنوبي راه افتاد و اليوت ابرمز با نظاميها و شبهنظاميها همكاري تنگانگي داشت. او
بود كه كنتراها را عليه ساندنيستها تجهيز و تحريك ميكرد و از نظر تداركات نظامي و
تكنيكهاي بازجويي حتي از مرزهاي قانوني هم فراتر رفت. ميراث او اين بود كه هر ضد
چپ فاشيستي را بايستي تقويت كرد. او در جريان كنتراها محكوم شد و با اين همه ريگان
او را بخشيد و اكنون بوش پسر, او را بدون سروصدا وارد دولتش كرده است. نئوكانها
بهدليل مسئوليتهاي بالايشان در زمان ريگان, كابينة او را به سمتي بردند تا از
ديدگاه جنگ سرد به همة مسائل بينالمللي و بومي نگاه كنند, مسائلي مانند حق
خودمختاري فلسطين, انقلاب نيكاراگوئه, مسائل آفريقاي جنوبي و اختلاف خاورميانه.
درحقيقت اينگونه جلوه ميدادند كه اين كمونيزم بينالمللي و توسعهطلبي شوروي است
كه در پسِ جنبشهاي جهان سومي است. وقتي نئوكانها وارد حزب جمهوريخواه شدند,
محافظهكاران اين حزب بهدلايل ايدئولوژيك و اعتقادات اجتماعي راست قديم, همانند
باريگولدواتر (Barry Goldwater) و نيكسون (Nixon), مسئلهدار و مراقب نئوكانهاي
تازهوارد بودند, ولي بهتدريج پذيرفته شدند و در بستر راست سنتي فعاليت ميكنند.
بهطوري كه هماكنون ميبينيم نئوكانها تريبون نشنال ريويو متعلق به ويليام بوكلي
(William F.Buckley) از راست قديم را به دست گرفتهاند, ولي بخشهاي كوچكي از راست
سنتي كه به ارزشهاي محافظهكاري و مقولههاي فرهنگي راست وفادارند, هنوز
نئوكانها را قبول نداشته و معتقدند اينها رهبري و كنترل نهضت محافظهكاري را با
برنامهريزي خاصي بهدست گرفتند. راست قديمي و سنتي تمايل دارد كه اولاً دولت,
محدود و كوچك باشد و ثانياً هزينههاي رفاهي كم شود. اين خواستهها, آنها را از
دموكراتها متمايز ميسازد. اين راست سنتي معتقد است كه نئوكانها تمركز بيش از حدي
روي سياست خارجي, آن هم نوع سلطهجو و مداخلهگر آن يعني ذهنيت اشغالگري دارند.
اينها از اينكه نئوكانها, پرچم محافظهكاران را بهدست بگيرند ناراحت بوده و
اعتراض دارند. بهعنوان مثال چندي پيـش پاتريك بوكانن(Patrick j.Buchanan) كه قصد
داشت از جانب محافظهكاران سنتي كانديداي رياستجمهوري بشود, همزمان با پيروزي
ريگان, در مقدمة كتابي نوشت: "نئوكانها هويتي پيدا كردند و در دولت ريگان آمدند و
ضمن اينكه در حركت او نفوذ كردند, به آن مسلط هم شدند." آقاي ريموندو (Raimondo)
كه نويسندة كتابي است كه ابن مقدمه بر آن نوشته شده, نئوكانها را حزب جنگ (The war
party) ناميده است و آنها را بهسان پرندة مداخلهگري ميداند كه در آشيانة ديگر
پرندگان تخمگذاري ميكند, يعني آنها از حزب ديگري وارد حزب ما شدند و تخمگذاري
ميكنند. از طرف نيروي ليبرال و چپ نو نيز واكنشهايي در برابر نئوكانها بوده است.
آقاي گور ويدال (Gore Vidal) نويسندة متنفذ و توانمند آمريكايي كه در نوشتههايش با
شهامت به خط قرمزهاي اجتماعي نزديك ميشود؛ در يك مقالة تاريخي در مجلة نيشن
باعنوان "عاشقان امپراطوري بازميگردند"(12) به رهبران و ريشسفيدان موج نئوكان
حمله كرد. متقابلاً نئوكانها به او برچسب ضديهود و نژادگرا زدند. گور ويدال در آن
مقالة تاريخي نوشت كه سردمداران نئوكان همان تبليغاتچيهاي اسرائيل و درواقع ستون
پنجمي هستند. او ادعا كرد كه اين لابيهاي طرفدار اسرائيل, درحقيقت حاضرند با راست
افراطي حاشيهاي متحد شوند, فقط به خاطر اينكه آمريكاييها را از شوروي بترسانند
تا آمريكاييها هزينههاي دفاعي زيادي بپردازند؛ ودرواقع همة اينها براي دفاع از
مواضع اسرائيل است. درحقيقت تشكيلات نئوكانها محوري هستند كه در تمامي وجوه سياسي,
آكادميك ـ فرهنگي, مطبوعاتي و شبكة تحليلي ـ راهبردي ـ دفاعي فعالاند كه همه در
راستاي اهداف مشخصي ميباشند. درواقع زبانشناسي محور شرارت نشئت گرفته از تشكيلاتي
است كه خود در محتوا يك محور شرارت ميباشد.
شرق شناسي از ديد نئوكانها (محافظهكاران جديد)
در آمريكا بعد از تراژدي يازدهم سپتامبر, يك كنجكاوي خودجوش و گفتمان عمومي رخ داد
كه ميخواست از جريان فقهي, فرهنگي و سياسي اسلام رمزگشايي كرده و آگاه شود؛
بهطوري كه فروش كتابهاي اسلامي بهسرعت افزايش يافت و سخنرانيهاي آموزشي براي
شناخت اسلام ترتيب داده شد. ناگهان به موازات اين جريان, حركت منظورمندي اتفاق
افتاد و ادبياتي ظهور كرد كه هدفش شرقناشناسي, شرق بدشناسي, دورسازي و غريبسازي
شرق و اسلام بود. در غرب, شرقشناساني هستند كه در عين كار علمي, اهداف سياسي ـ
ايدئولوژيك هم دارند. اينها يكي از وجوه نئوكانها هستند كه از كارهاي علمي بهنفع
هدفهاي سياسيشان سوءاستفاده ميكنند. درواقع موج نئوكان فراتر از انتصاب و گرفتن
پستها و مقامهاست, بلكه اينها از فرهنگ و بينشي برخوردارند كه هژموني خود را در
مطبوعات حفظ ميكنند. پروفسور برنارد لوئيس (Bernard Lewis) هشتادساله, از همين
شرقشناسان اسلامستيزي است كه از دانشگاه پرينستون (Princeton) بازنشسته شده است.
همانطور كه پيشتر گفته شد, براساس ارزشها و روح زمان جنگ سرد, تبليغاتچيهاي
ريگان سعي ميكردند تضاد اسرائيل و فلسطين را در فرايند جنگ سرد ببينند؛ يعني
بگويند فلسطينيها چپ و كمونيست بوده و شوروي از آنها حمايت كرده است. اما بعد از
پايان جنگسرد زمينة هانتينگتوني (Huntingtonian) جنگ تمدنها سعي دارد بر گفتمان
مناسبات شرق و غرب مسلط شود. اين تئوري در تلاش است ديگري را غيرخودي و بيگانه
دانسته و از آن شيطانسازي بكند. در حالي كه كار علم اين است كه ساختارشكني كرده و
ما را با پديده آشنا كند, ولي نئوكان سعي دارد جهانبيني دو بُني خير و شر يا سفيد
و سياه را بر مسائل سياسي جهان و منطقه حاكم كند. در راستاي همين جهانبيني تلاش
ميكند جهان شرق واسلام را جايگزين خطر كمونيست كند. در اين فرايند است كه نئوكان,
اسرائيل را بهعنوان پايگاه تمدن غرب معرفي مينمايد. از اين منظر است كه مسيحيان
دست راستي افراطي احساس ميكنند كه اسرائيل بايد حتماً وجود داشته باشد و حمايت
شود.
پروفسور ادوارد سعيد (Edward Said) در نقد كتاب جوديت ميلر (Judith Miller) براي
مجلة نيشن(13) نوشت: "فرايند شيطانسازي و ضدانسان معرفي كردن ديگران, كه به گفتة
لوئيس با مدرنيته مسئله دارند, يك فرهنگستيزي كلان و تعمدي است." از قول لوئيس نقل
ميشود كه شرقيها و مسلمانها از مدرنيته و نوع زندگي آمريكايي ناراحت بوده و با
آن مسئله دارند. به اين ترتيب, آنها سعي دارند فرهنگ شرقي و اسلام را ناكامل جلوه
دهند. ادوارد سعيد معتقد است در پسِ پشتِ اين شرقشناسي است كه اين فرايند
شيطانسازي و فرهنگسازي و تحقير نهفته است. شعار نئوكانها تنها اين نيست كه
بگويند "اسرائيل يهود مدرن است", بلكه ميخواهند شرق را در برابر مدرنيته آمريكا
قرار دهند و بگويند كه مسلمانها با تمدن و جامعة آمريكا مسئله دارند و به اين
ترتيب آمريكاييها را عليه مسلمانها بسيج كنند.
آقاي رائول مارك گركت (Reuel Marc Gerecht) از دنبالهروهاي برنارد لوئيس ميباشد.
آقاي گركت شرقشناس مشهوري است كه مدتي در پرينستون شاگرد لوئيس بوده است. وي
يكـــي از عنــاصــر نئــوكــان اســت كــه در مــؤسســـــة تحــقيقــاتـــي دســـت
راستــي آمــريكـــايـــــي
(American Enterprise Institute) كار ميكند.آقاي رائول گركت در يك مصاحبه با
روزنامة اسرائيلي هاآرتس (Haaretz) اظهار ميدارد: "من از معتقدان جنگ سرد
بودهام. يكي از اساتيدم مرا با آژانس سيا پيوند داد." او بهعنوان يك افسر عملياتي
سيا با اسم مستعار "شرلي", براي هفت سال ـ از سال 1987 تا 1994ـ مسئول هماهنگي شبكة
سيا در داخل و خارج ايران بوده است. پايگاه او ابتدا در سفارت آمريكا در تركيه و
سپس سفارت آمريكا در فرانسه بوده است. او در كتاب خود بهنام "دشمنان خود را بشناس"
كه اخيراً منتشر شده است, انتقادات شديدي به سيا دارد. اما تصور من اين است كه چون
او يكي از عناصر نئوكان بوده, بنابراين فرهنگ او با سيا نميخوانده است, و شايد جزء
اخراجيهاي سيا باشد. آقاي گركت در دسامبر 2001 يعني يك ماه قبل از بيانية بوش, در
يك مصاحبه با مجلة آتلانتيك(Atlantic) اظهار داشت: "تنها روشي كه ميتوان با
راديكاليزم اسلامي مقابله كرده و آتش آن را خاموش كنيم, حركت شديد ناگهاني و جدي
نظامي است." حتي خانم آن كولتر(Ann Coulter) يكي از نويسندگان دست راستي, با بيان
تندتري در نشرية نشنال ريويو توصيه كرد كه "بايد به اين كشورها حمله كنيم, رهبران
آن را نابود كنيم و مردمشان را به مسيحيت برگردانيم." عبارتشناسي محور شيطاني بوش,
ممكن است خيليها را متعجب كرده باشد, ولـي وقتـي از سپتامبـر 2001 تا ژانوية 2002
به مقالاتـي كه بـار فرهنگـي دارد در مجـلات نيـويـوركــر(The New Yorker),
اتلنتيـــك مانسلــي (Atlantic Monthly) نيــوريپـابليـك
(New Republic) نگاه كنيم, با فرايند منظورمندي آشنا ميشويم كه دو مؤلفه دارد:
نخست جنگ تمدنها و دوم غريب و غيرخودي دانستن ديگر فرهنگها.
الكساندر كاكبرن (Alexander Cockburn) ژورناليست معروف چپ كه دربارة فلسطين نيز
مطـالبــي مـينـويســد, يك بـار به طنــز و بــهطـــور سمبليـــك گفــت:
"دفتــر مجلــة نيــوريپابليك
(New Republic) در واشنگتن به پشت سفارت اسرائيل متصل است!"
گــرچــه نــويسنــدگــانــي از نئــوكــان مثــل ريچــارد پايپس (Richard Pipes) و
دانيل پايپس
(Daniel Pipes) و مايكل لدين(Michael Ledeen) در مطبوعات معمولي و ميانهرو نظير
وال استريت ژورنال (Wall Street Journal) مقالاتي دارند, ولي درحقيقت پايگاه اصلي
ژورناليسم نئوكان در مجلاتي نظير نيوريپابليك, كامنتري, ويكلي استاندارد و واشنگتن
تايمز (كه اخيراً رضاپهلوي را هم مطرح ميكند) است. تحليلهاي آقاي ويليام سفاير
(William Safire) در نيويورك تايمز و چارلز كراسومر (Charles Krauthammer) در
روزنامة واشنگتن پست, مشعل نئوكان را فروزان و زنده نگهميدارند. در شرايطي كه
عقابهايي محافظهكار و سرمايهگذاران رسانههاي ارتباطي چون راپرت مرداك (Rupert
Murdoch) و كنراد بلاك (Conrad Black) روزنامههاي زيادي را در آمريكا, كانادا و
انگلستان خريدهاند و به شبكة نئوكان يا راست جديد تريبون دادهاند و بدينترتيب يك
هژموني مطبوعاتي بهدست آوردهاند و اذهان مردم را شكل ميدهند, آيا مسئلة
خاورميانه و گسترش سلاحهاي كشتارجمعي ميتواند عادلانه, منصفانه و بهطور علمي به
بحث گذاشته شود؟ مسلماً نه.
درواقع در پاييز 2001 يعني بعد از فاجعة سپتامبر و قبل از سخنراني بوش, دست
راستيها برنامههايي را سازمان دادند كه براي محيطهاي دانشگاهي نگرانكننده بود.
بهعنوان مثال, شوراي آمريكايي امناي فارغالتحصيل (The American Council of
Trustees and Alumni) موسوم به اكتا (ACTA) كه خانم لين چني (Lynne Cheney) عضو
فعال آن است, جزوهاي را بهنام دفاع از تمدن (Defense of Civilization) منتشر
كردند كه اسامي دانشكدهها, دانشگاهها و نيز نام صدنفر از اساتيد را چاپ كرد كه
نسبت به روند حاكميت موجود انتقاد داشتهاند؛ چاپ كردن اسامي صدنفر از اساتيد با
مواضعشان در واقع اعلام خطر و تهديدي براي منتقدين بود. مشابه اين كار را آقاي
مارتين كريمر (Martin Kramer) انجام داد. او كه در همان نهاد لابي اسرائيلي بهنام
"مؤسسة واشنگتن براي مطالعات خاورنزديك كار ميكرد, جزوهاي را بهنام "برجهاي
ساختهشده از عاج روي شنهاي صحرا" (Ivory Tower Son Sand) چاپ كرد و در آن جزوه
مجموعاً فرهنگ خاورميانهشناسي و تيپ آكادميك خاورشناسي و محيط دانشگاهي را مسئول
دانست كه از اوضاع سياسي جهان نتوانستند تحليل درستي ارائه دهند. وي مينويسد كه
"چرا فاجعة يازدهم سپتامبر را پيشبيني نكردند؛ بنابراين دولت فدرال بايد بودجه و
وامهاي آنها را قطع كند." در اين مثالها خيزش تهاجم فرهنگي نئوكان در درون آمريكا
بهخوبي نشان داده ميشود؛ چون منطق اين مقاله نشان دادن محور و شبكة نئوكان بود,
ابتدا شبكة مطبوعاتي و نيروهاي اينها در مطبوعات توضيح داده شد. قدم بعدي نشاندادن
رابطة مراكز تحقيقاتي و لابيها با اين جريان است.
مراكز تحقيقاتي و لابيهاي جريان نئوكان
گرچه تولد و پيدايش نئوكان دردرون حزب دموكرات و ليبرال بود, ولي درحقيقت اكنون
بازسازي و بازيافت و حيات خودش را در درون سازمانهاي تحقيقاتي و لابيهاي
دستراستي انجام ميدهد. نهادهايي همچون؛ كميتة خطر حاضر (The Committee on
Present Danger), كميته براي جهان آزاد (The Committee for th Free World), قرن
جديد آمريكا, بنياد ميراث هري تيج Foundation) (Heritage و كانون تحقيقات آمريكايي.
با يك نگاه اجمالي به اسامي مشاوران و هيئت امناي اين نهادها, متوجه خواهيم شد كه
اينها همان نئوكانهايي هستند كه از آنها نام برديم. مانند ويليام كريستول فرزند
اروين كريستول سرمقالهنويس هفتهنامه ويكلي استاندارد, كارل گرشمن (Carl
Gershman), مشاور مخصوص كرك پاتريك در زمــان نمــاينــدگي او در ســازمــان ملــل
و رئيــس ســازمــان وقـــف ملــي بــراي دمــوكــراســـي
(National Endowment for Democracy) ـ كه هدفش تقويت دموكراسي در كشورهاي بهخصوص,
بهطور گزينشي در راستاي اهداف سياست خارجي آمريكا و نظام نوين ميباشد, دونالد
رامسفلد (Donal Rumsfeld) وزيردفاع فعلي كه در بيست سال گذشته فعال بوده, آقاي
لوئيس ليبي (Lewis Libby) رئيس دفتر چني, نوت گينگريچ (Newt Gingrich), ويليام
بوكلي بال ولفو ويتز و ريچارد پرل.
قدم بعدي معرفي لابيهاست؛ در واشنگتن سازمانها و تشكلهاي زيادي هستند كه در
رابطه با اقليت جامعة يهود و اسرائيل فعاليت دارند ولي هيچكدام از اين سازمانها
به اندازه نئوكان, قدرت لابي و سازماني ندارند. بهطوريكه تأثير نئوكان در
نمايندگياش از منافع اسرائيل, بيش از تأثير ديگر سازمانهاست.
در سال 1998 بود كه مجلة فورچون (Fortun Magazine), كميتة ايپاك (AIPAC) يا كميتة
امور آمريكا و اسرائيل Committee) (America Israel Public Affairs را قويترين لابي
كشور دانست. آقاي مايكل ماسينگ (Michael Massing) نويسندة ليبرال در دهم مارس 2002
در روزنامة لوسآنجلس تايمز, جزئيات اين لابي قدرتمند را كه مقرش نزديك تپة كنگره
ميباشد, توضيح داد و نشان ميداد كه چگونه رهبران اين لابي مجوز كارت سفيدي دارند
كه ورودشان به وزارتخارجه و وزارت دفاع و شوراي امنيت ملي در هر زمان آزاد است.
آقاي مكس كمپل من (Max Kampelman), يكي از افراد اصلي نئوكان, در دهة شصت از
كارمندان عاليرتبه سناتور دموكرات, هوبرت همفري (Hubert Humphrey) بود. در زمان
جنگ سرد, آقاي همفري يك "قطعنامة ضدكمونيستي" (Communist Control Act) صادر كرد كه
شهروندان آمريكايي را نيز شامل ميشد, درواقع اين قطعنامه را مكس كمپلمن برايش
نوشته بود. با اينكه كمپلمن در آن زمان دموكرات بود, ولي نسبت به جمهوريخواهان,
ضدكمونيستتر به نظر ميرسيد.
مورد مشابه ديگر اينكه, گفته ميشود درواقع سازمان ايپاك بود كه قطعنامة تحريم
ايران و ليبي را نوشته و بهدست سناتور داماتو (Senator Damato) داد.
آقاي گراهام فولر Fuller) (Graham مشاور سيا در امور تحليلي و پيشبينيهاي
درازمدت, مينويسد: "هر تلاشي براي دستيابي به يك تحليل واقعبينانه و متعادل از
ايران مشكل مينمايد؛ چرا كه يك مركز سخنگويي و تبليغاتي داغ و پرهيجان لابي طرفدار
اسرائيل عليه تهران در سنا و كنگره در حال مخدوش كردن است, در حالي كه شرط لازم
براي بهبودي رابطة ايران و آمريكا اين است كه يك تحليل واقعبينانه و متعادلي داشته
باشيم كه ببينيم ايران چه نيست و چه هست." اين تحليلگر همچنين مينويسد: "بيشتر
كارمندان دولت آمريكا نميتوانند در مورد خاورميانه بيطرفانه صحبت كنند. اينان
آنچنان تحت فشار لابي اسرائيل هستند تا طرف آن را بگيرند. كه در جلسات مخفي و پشت
درهاي بسته بايد به تحليل منصفانه بپردازند. اين فضا براي منافع درازمدت آمريكا
مناسب نيست, زيرا اين شرايط نه به نفع آمريكا و نه به نفع خاورميانه و نه به نفع
كشورهاي عربي و نه به نفع خود اسرائيل(12) است. كارمندان وزارتخارجه, وزارت دفاع و
كنسولگريها به راحتي نميتوانند مسائل واقعي را گزارش بدهند."
چندين تحليلگر در درون سيستم آمريكا معتقدند كه فضا براي گفتمان خاورميانهاي بايد
باز شود. احساسشان اين است كه نيروهاي طرفدار اسرائيل فضايي ايجاد كردهاند كه اين
گفتمان انجام نميگيرد و معتقدند وقت آن رسيده كه اين فضا شكسته شود. شايد
خوانندگان تعجب كنند كه چنين نفوذي در بالاترين سطوح چگونه امكان دارد!
مقامهاي انتصابي نامرئي در پشت صحنه
شكي نيست كه آقاي ديك چني مراد و معلم خود, آقاي رامسفلد را در رأس پست وزارت دفاع
ميگذاشت. رامسفلد به نوبة خود "ولفو ويتز" را معاون خود نمود كه در زمان ريگان و
بوش پدر, دستِ راستِ چني بود. اين عقابهاي كاركشتة جنگ سرد كه برخيشان نئوكان يا
در رابطه با نئوكانها هستند, از آنجا كه بهطور سنتي به مهار شوروي, مسائل
استراتژيك سلاحهاي هستهاي و امنيت ملي علاقهمند شده بودند, بنابراين هميشه مخالف
دِتانْت و تسامح و كنترل چندجانبگي سلاحهاي هستهاي بودند, لذا اينها نهادهاي
تحقيقاتي را وسيلهاي براي پيشبرد خطمشي خود ميديدند.
اينهــا بــهعنــوان حــاميــــان و مبتــكــــران جنـــــــگ
ستــــــارگــــــــان مـــــوســـــوم بــــه
SDI (Strategic Defense Initiative) , قرارداد سالت دو (S.A.L.T.II) زمان دولت
كارتر را به هم زدند تا برنامة جنگ ستارگان را جايگزين آن كنند.(15)
در بين سياسيون واشنگتن "گروه مرموز ولفو ويتز" پديدة شناختهشدهاي است.(16) ولفو
ويتز معاون وزارت دفاع و ريچارد پرل رئيس جديد هيئت هجده نفري مشاوران وزارت دفاع ـ
كه كيسينجر هم عضو آن است ـ در دهـة شصــت ميـــلادي, با متفكــر استراتژيســت
هستــهاي بهنــام آلبــرت وُلستلر (Albert Wohlseteller) در مركز تحقيقاتي رَند
(Rand) رابطة سرشار از اعتماد و نزديكي دارند. سازمان تحقيقاتي رَند با نيروي هوايي
مرتبط ميباشد. با اينكه هيئت هجدهنفرة مشاورين دفاعــي ـ به دليل مشاوربودن ـ
بيرون از ساختار قــانوني وزارت دفــاع است؛ ولي دفترشــان در ساختمــان پنتاگــون
قرار دارد. در مطبــوعــات, آقــاي ريچــارد پــرل بهعنـوان "شــاهــزاده ظلمــت"
(The Prince of darkness) معروف است. او در دوران ريگان, معاون وزارت دفاع در قسمت
سياستگذاري و امنيت بينالمللي بود.
در كتابي كه نويسندة مطبوعاتي معروف آقاي سيمور هرش (Seymour Hersh) در مورد زندگي
و سياست هنري كيسينجر تحت عنوان "هزينة قدرت" (The Price of Power) نوشته است
دربارة ريچارد پرل توضيح ميدهد: "وقتي اف بي آي (FBI) براي كارمندان دولت شنود
ميگذاشت, متوجه ميشد, ريچارد پرل كه براي سناتور جكسون كار ميكرد و از اين طريق
به اسناد محرمانه شوراي امنيت ملي آمريكا دسترسي داشت, آن اسناد را به سفارت
اسرائيل ميداد. اينكار,كيسينجر را فوقالعاده عصباني كرد, ولي پرل را پيگرد
قانوني ننمودند.(17) داگلاس فيس, عضو ديگري از حلقة ولفو ويتز, هماكنون نفر سوم
پنتاگون و از نئوكان است. شخص ديگر از اين حلقه, آقاي لوئيس ليبي, رئيس دفتر چني
ميباشد. او به قدري دست راستي و نئوكان است كه مقالة مجلة اكونوميست به او لقب
"ولفو ويتز" داد, مثل اينكه در زبان خودمان بگوييم "چنگيزِ چنگيز است."
آقـــاي داگــــلاس فيـــس قبـلاً با نهادي تحقيقاتي بهنام "كــانــون
سيـــاســـتگـــذاري امنيتـــي"
CSP (Center for- Security Policy) كه نهادي دست راستي و طرفدار اسرائيل است, كار
ميكرده است. او در زمان دولت ريگان در درجة اول در شوراي امنيت ملي يك متخصص
خاورميانه بهشمار ميرفت و كار دومش معاونِ معاون وزارت دفاع در قسمت طراحي خطمشي
بود. به خاطر اينكه آقاي فيس در اين چند دهه آشكارا به طرفداري از اسرائيل,
لابيگري كرده است و حتي چند سال پيش, سازمان "صهيونيستهاي جوان" به او مدال داده
است, براي آمريكاييهاي عربتبار اين مسئله مطرح شد كه چرا گروه بوش اين شخص را در
سياستگذاري پنتاگون گمارده است؟
در سال 1996 آقاي فيس و ريچارد پرل, مشتركاً مقالهاي براي مركز تحقيقاتي عالي
استراتژيك و سياسي آمريكا (Institute for Advanced Strategic and Political
Studies) نوشتند. در آن مقاله باعنوان "استراتژي جديد براي بازسازي سكّان اسرائيل"
كه فضاي فكري و سياسي خودشان را نشان ميداد, به نتانياهوي دست راستي توصيه ميشد
كه جريان صلح و مذاكرات آن را يكباره قطع كند. يعني موضع نتانياهو براي آنها
ليبرالي تلقي شده است!
نئوكان معروف ديگر, اليوت ابرمز (Elliot Abrams) بود كه در مركز جريان كنتراها به
دردسرهاي قانوني هم افتاد. زماتي كه او معاون وزارت خارجه بود, در زيرمجموعة او
كمكهاي زيادي به فاشيستهاي آمريكاي لاتين ميشد و با اينكه از نظر قانوني تحت
پيگرد قرار گرفته بود, ولي بوش پدر او را بخشيد. اين طنز تاريخ است كه اليوت ابرمز
با وجود سوابق همسويي با سركوبگري فاشيستي و خلاف قانونش در آمريكاي لاتين, توسط
گروه بوش به رياست قسمت دموكراسي و حقوق بشر شوراي امنيت ملي آمريكا منسوب ميشود.
بنابراين عجيب نيست طنز ديگري را باور كنيم كه آقاي جان بولتن (John Bolton) را در
بخش "كنترل تسليحات هستهاي وزارتخارجه" بگمارند. آقاي بولتنِ فوقالعاده دست
راستي كه عقايد افراطي و مواضع عقابي روي آرايــش ســلاحهــاي هستـــهاي دارد,
بيشتــر بــا سمــت معــــاون سازمان تحقيقــــاتــي افــراطـــي
(American Enterprise Institute), به وزارتخارجه تحميل ميشود, تا نئوكانها
بتوانند دست پاول را تا حدي ببندند. براي شناخت بولتن بايد با آن نهاد تحقيقــاتي
آشنا بــــود؛ نهـــاديكه وي در سِمــت معــاونــت آن كــار مــيكــرد. يعنــي
(American Enterprise Institute) ايــــن نهــاد, بــاصــراحت و شفــافيـــت
تمــام, مخــالــفِ قـــــــــرارداد تسليحـــاتـــي آي ان اف
(I.N.F) (Intermediate - Range Nuclear Forces) بود كه در سال 1988 توسط آمريكا
امضا شد. براي درك بيشتر فضاي فكري او و نهاد تحقيقاتياش, يادآور ميشود كه در
نوامبر 1999 بولتن مقالة كوتاهي براي نهاد فوقالذكر باعنوان "كوفي عنان قدرت جهاني
را بهدست ميگيرد." نوشت. در آن مقاله اظهار داشت: "كوفي عنان دبيركل سازمان ملل
اينگونه ادعا ميكند كه سازمان ملل و شوراي امنيت, تنها قدرت مشروعي است كه
ميتواند نيروي نظامي و جنگي را به كار ببرد. اگر آمريكا به كوفي عنان اجازه بدهد
كه فضاي فكري او بدون چالش تثبيت شود, دست آمريكا در حركتهاي مستقل نظامي كاملاً
بسته ميشود." نقلِ قول فوق كاملاً آقاي بولتن را معرفي مي كند.
گروه نئوكانها, تازهواردان سياسي نبوده و چندان تحمل مخالفان خود را ندارند, چرا
كه در بالاترين سطوح شوراي امنيت آمريكا نيز حضور دارند. مخالفان آنها كساني هستند
كه منافع آمريكا را براي خود كشور آمريكا ميدانند. سيمورهِرش طي مقالهاي كه در
مجلة نيويوركر (New Yorker) نوشت, توضيح ميدهد كه چند نفر از متخصصان خاورميانهاي
شوراي امنيت, آن اداره را ناگهان ترك گفتند. اينگونه به نظر ميرسيد كه علت,
مخالفت آنها با رهبري جديد نئوكاني و غيرنظامي شوراي امنيت بود. بهعنوان مثال آقاي
بروس ريدل (Bruce Reidel) كه آدم باسابقه و باتجربهاي در مسائل خاورميانه بود,
بهدليل مخالفت با نئوكانها استعفا كرده و زالماي خليلزاد جايگزين او شده است.
نتيجهگيري
عبارتشناسي واژة شيطاني, گرچه ممكن است براي برخي تازگي داشته باشد, ولي ما با
تاريخچه و گرامر اين نوع اظهارات سياسي آشنا هستيم. ترجمان آن اين است كه بودجة
امسال پنتاگون 48 ميليارد دلار افزايش يافته است و بودجه وزارت دفاع بهرقم 379
ميليارد رسيده, كه طي بيست سال گذشته افزايش بودجه به اين چشمگيري نبوده است.
از منظر سياست استراتژيك, امكان دارد كابينة بوش, قرارداد محدودكردن موشكهاي
قارهپيماي ايبيام ABM (Anti Ballistic Missile Treaty) را يكجانبه لغو كند. از
طرفي مايلاند به هدف قرارداد كاهش سلاحهاي استراتژيك يعني استارت دو (S.T.A.R.T.
II) نرسد. در عين حال ميخواهند پروژه "جنگ ستارگان" را مطرح كنند, كه به خاطر
هزينههاي هنگفت و نـاكارايــياش, مقبوليتي بين مردم آمريكــا نــدارد, لــذا با
اين ذهنيت ميخواهند آن پروژهها را لانســه كنند. هر از گاهــي وزارت دفـــاع
بيــانيـــهاي بــا عنـــوان "وضعيـــت حــال و آينـــده و ســلاحهـاي هستــهاي"
(Nuclear Posture Review) منتشر ميكند. در آخرين بيانية اعلام وضعيت, نئوكانهاي
وزارت دفاع, نظرية مخرب و جديدي مطرح كردهاند كه اگر تاكنون سلاحهاي اتمي جنبة
بازدارندگي داشتـــهانـــد, ولــي اكنـــون خـــواهـــان امكـــان كــاربـــرد
ســـلاحهـــاي هستـــــــهاي هستنـــد.
(Feasibility of nuclear Application) به عبارت ديگر با سلاحهاي هستهاي پيچيدة
غيركاربردي (بهمنظور بازدارندگي), بهگونة كاربردي برخورد ميكنند. علاوه بر اين
نئوكانها ميخواهند با كاربرد سلاحهاي هستهاي كوچك, كشورهاي بدون سلاح هستهاي
را تهديد نمايند. گرچه قانون بينالمللي عدمگسترش سلاحاتمي NPT (Non
proliferation Treaty) آمريكا را از هدفگيري كشورهاي غيرمسلح به سلاح اتمي
بازنميدارد, ولي به لحاظ تاريخي, تاكنون آمريكا قول داده اسـت كه دسـت به چنيـن
كاري نزنـد. ايـن تعهـد شفـاهــي آمــريكــا را "بيمة امنيتي منفي"
(a negative security assurance) مينامند. اما جديد بودن راست جديد يا نئوكان در
اين است كه چنين "تضمين امنيتي منفي" را به جهان سوميها و كشورهايي كه سلاح اتمي
ندارند, نميدهند.
در زمان دولت ريگان, بينش و ايدئولوژي حلقة نئوكانها به موارد راهبردي دست راستي
زير منجر شد:
الف) همكاري با آپارتايد و نژادپرستان آفريقاي جنوبي ب) كمك به كنتراهاي نيكاراگوئه
ج) كمك به ديكتاتور خشن هائيتي د) تحمل حملة گستردة اسرائيل به لبنان حتي تا بيروت
هـ) افزايش جوخههاي مرگ شبه نظامي در السالوادور و گواتمالا و) ادامة همكاري با
سوهارتو, ديكتاتور نظامي اندونزي ز) حمايت ريگان از جنگ تحميلي عراق عليه ايران
سياست نئوكانهاي امروز
حال ببينيم سياست نئوكانهاي امروز چگونه است:
الف) ايجاد حركتهاي اجتماعي كه سعي نميكنند يك راهحل جامعتر و وسيعتر براي حل
مسائل بيابند.
ب) حادتركردن تنشهاي سياسي و زمينهسازي براي برخوردهاي آينده. جديدبودن اين راست
در "نو" بودنشان نيست؛ نئوكان بهعنوان يك اقليت فعال, سازمانيافته و داراي
ايدئولوژي, يكي از نيروهاي مؤثر در سياست خارجي ميباشد. امكان آن هست كه مسئوليت
پست دولتي, مواضع آنها را كمي متعادل كند, با اين حال خيلي از كارشناسان آمريكايي
معتقدند كه منافع درازمدت و ملي آمريكا نبايد فداي اهداف ايدئولوژيك يك حلقةكوچك و
مقتدري باشد كه كابينة بوش را به انحصار خود درآوردهاند.
نفوذ بيش از اندازة اين عقابهاي ايدئولوژيك و برنامههايشان, بسياري از
آمريكاييها را نگران كرده است. كارشناسان معتقدند اين فرهنگ سياسي كه در درازمدت
بهوجود آمده, فضايي ايجاد كرده است كه هيچگونه بحث آزادي در مورد خاورميانه
نميتواند انجام بگيرد. ادامهدادن يك سيستم خشن و بدون رعايت مسائل اجتماعي براي
يك دورة طولاني, ممكن است بحران سياسي و از آن مهمتر اخلاقي ايجاد كند. آيا اين
بحثها و گفتمانها فراتر از اختلاف دو وزارتخانة دفاع و خارجه است؟ آيا اين
گفتمان بهوجود آمده به يك گلست نوست (Glastnost) در فضاي روشنفكري و سياسي آمريكا
تبديل خواهد شد؟ آيا اين حالت بحراني يك گفتماني ايجاد خواهد كرد كه به يك بازنگري
در فضاي روشنفكري و سياسي آمريكا منجر شود؟ آيا روابط ايران با آمريكا ميتواند
بدون يك گلستنوست واقعي در فضاي روشنفكري و سياسي آمريكا بهتر شود؟ آيا آمريكا به
طرح اميرعبدالله براي صلح خاورميانه پاسخ قانعكنندهاي خواهد داد؟ آيا بدون طلوع
چنين گلست نوستي صلح پايدار و عميقي در خاورميانه امكانپذير هست؟
پينوشتها:
1- Neo - Conservative.
محافظهكاران جديد يا بهطور خلاصه نئوكان (Neo-con)
2- South End Press.
3- Leon t. Hadar. "The Neocons: From the Cold War to the Global Intifada
"WASHINGTON REPORT On Middle East Affairs, April 1991, P29.
نمايندة ريگان در سازمان ملل 4- Kirkpatrick
5ـ در آمريكا به اين حركت دست راستي ريگان, انقلاب ريگان ميگويند كه نقدي بر
ليبراليسم است.
Reagan Revolution
6ـ او به طور بيسابقهاي طرفداران تساوي حقوق زنان را فاشيست ناميد و واژة نازي
فمينيست را ابداع كرد.
7- Gary Sick, "The Clouded Mirror: U.S. - Iran Relations and the 'Axis of Evill.
""Columbial Univesity Lecture, The Middle East Institute, February 27,2002:
http:/WWW.Columbia. edu/cu/news/vforum/02/us _ iran/.
8- "WASHINGTON IN BRIEF" Washington Post, February 26, 2002; Page A12.
9- Washington Institute for Near East Policy
مؤسسة آمريكايي تحقيقات و مطالعات راهبردي خاورنزديك, بهعنوان لابي اسرائيل
10- Reuel Marc, Gerecht, "On to Iran! Checkmating the Clerics, "The Standard
Weekly, Volume 007, Issue 22, February 18, 2002.
11- Coalition for a Democtratic Majority (CDM)
12- The Nation, March 22, 1986.
13- Nation, august 12, 1996.
14- Graham E. Fuller, "Repairing U.S. - Iranian Relations, "Middle East Policy,
Volume VI, Number 2, October 1998.
15- Christopher Hitchens, "A Modern Medieval Family, "Mother Jones Magazin,
July/August 1986, P 74.
16- Julian Borger, "Washington hawks get power boost, "The Guardian, December
17, 2001.
17- Seymour Hersh, The Price of Power, Summit Books, 1983, P 322.
براي پژوهش بيشتر, خوانندگان ميتوانند در مورد اين مفاهيم در شبكة اينترنت تحقيق
نمايند.
سوتيترها
با آوردن عوامل جديد توسط آقاي بوش و آقاي چِني به وزارت دفاع و پنتاگون, آن هم در
بحران فضاي سياسي, اين پرسش مطرح ميشود كه آيا قدرت وزارت دفاع بر وزارتخارجه
دربارة سياست خاورميانهاي آمريكا و همچنين ديگر قراردادهاي بينالمللي (هستهاي)
فزوني گرفته است؟
خبرنگار روزنامة واشنگتن پست در وزارت دفاع, طي مقالهاي نوشت: "بخش نظامي و پايدار
پنتاگون با توجه به تجربة خود در جنگ ويتنام, نيك ميدانند جنگي كه پشتوانة مردمي
نداشته باشد, پيروز نخواهد گشت." اينها به رهبري سياسي ـ تحميلي وزارت دفاع هشدار
ميدهند جنگي را راه نيندازيد كه تبعات و عواقب آن را نميدانيد و هدف آن برايتان
مشخص نيست و اين يكي از تضادهاي جدّي درون وزارت دفاع ميباشد
بهراستي در پسِ عبارت محور شرارت چه عنصري نهفته است كه همة متفكران, جامعة
مطبوعات و محققان را متعجب كرده است؟ آيا اين يك اتفاق ساده بود يا اينكه فضاي
جديد سياست خارجي آمريكا را نشان ميداد؟
آيا سياست خارجي آمريكا يكپارچه است و يا اينكه در بازار تضارب افكار مختلف,
بوروكراسي آمريكا به جهت خاصي كشيده ميشود؟
در حاشية قدرت و اطلاعات و در رابطه با منطقة خليجفارس, اين استنباط وجود داشت كه
شايد يك كابينة جمهوريخواه به خاطر روابط خوبش با شركتهاي فرامليتي نفت و كشورهاي
نفتخيزي چون ايران و عربستان, بهتر ميتوانست فضاي پراگماتيستي براي حل مسائل
خاورميانه ايجاد كند.
بوش همزمان با رويداد هجدهم تير 1381 در ايران, بيانيهاي داد تا جريان سياسي ايران
را بحراني كند. اما برخي تحليلگران تصور كردند كه اين علامت مثبتي است و ميخواستند
بگويند كه اين بيانيه از بيانية قبلي يعني "طرح محور شرارت" بهتر است. درواقع
اينها ميخواستند انتظارات ذهني خود را به بيانية عيني بوش تحميل كنند, ولي بوش
چنين حرفي را نزده بود
داشتن يا نداشتن و يا مقدار سلاح هستهاي براي سياست خارجي جديد آمريكا, ممكن است
آنقدر مهم نباشد, بلكه مهمتر, جهتگيري سياسي يك كشور جهان سوم در راستاي توافق
با سياستهاي خارجي آمريكاست
در آمريكا بعد از تراژدي يازدهم سپتامبر, يك كنجكاوي خودجوش و گفتمان عمومي رخ داد
كه ميخواست از جريان فقهي, فرهنگي و سياسي اسلام رمزگشايي كرده و آگاه شود؛
بهطوري كه فروش كتابهاي اسلامي بهسرعت افزايش يافت و سخنرانيهاي آموزشي براي
شناخت اسلام ترتيب داده شد. ناگهان به موازات اين جريان, حركت منظورمندي اتفاق
افتاد و ادبياتي ظهور كرد كه هدفش شرقناشناسي, شرق بدشناسي, دورسازي و غريبسازي
شرق و اسلام بود
شعار نئوكانها تنها اين نيست كه بگويند "اسرائيل يهود مدرن است", بلكه ميخواهند
شرق را در برابر مدرنيته آمريكا قرار دهند و بگويند كه مسلمانها با تمدن و جامعة
آمريكا مسئله دارند و به اين ترتيب آمريكاييها را عليه مسلمانها بسيج كنند
آقاي گركت در دسامبر 2001 يعني يك ماه قبل از بيانية بوش, در يك مصاحبه با مجلة
آتلانتيك اظهار داشت: "تنها روشي كه ميتوان با راديكاليزم اسلامي مقابله كرده و
آتش آن را خاموش كنيم, حركت شديد ناگهاني و جدي نظامي است."
گرچه تولد و پيدايش نئوكان دردرون حزب دموكرات و ليبرال بود, ولي درحقيقت اكنون
بازسازي و بازيافت و حيات خودش را در درون سازمانهاي تحقيقاتي و لابيهاي
دستراستي انجام ميدهد
آقاي گراهام فولر مشاور سيا: يك مركز سخنگويي و تبليغاتي داغ و پرهيجان لابي طرفدار
اسرائيل عليه تهران در سنا و كنگره در حال مخدوش كردن جوّ است, در حالي كه شرط لازم
براي بهبودي رابطة ايران و آمريكا اين است كه يك تحليل واقعبينانه و متعادلي داشته
باشيم كه ببينيم ايران چه نيست و چه هست."
چندين تحليلگر در درون سيستم آمريكا معتقدند كه فضا براي گفتمان خاورميانهاي بايد
باز شود. احساسشان اين است كه نيروهاي طرفدار اسرائيل فضايي ايجاد كردهاند كه اين
گفتمانِ باز انجام نميگيرد و معتقدند وقت آن رسيده كه اين فضا شكسته شود
اين طنز تاريخ است كه اليوت ابرمز با وجود سوابق همسويي با سركوبگري فاشيستي و
خلاف قانونش در آمريكاي لاتين, توسط گروه بوش به رياست قسمت دموكراسي و حقوق بشر
شوراي امنيت ملي آمريكا منسوب ميشود
آيا روابط ايران با آمريكا ميتواند بدون يك گلستنوست واقعي در فضاي روشنفكري و
سياسي آمريكا, بهتر شود؟