مطبوعات خارجي

دختران فراري و شبكه‌هاي بين‌المللي فساد

شايد پديدة دختران فراري از منزل و يا آنچه اصطلاحاً "دختران خياباني" گفته مي‌شود, يكي از مشكلات بسيار پيچيده‌اي است كه مراكز رسمي و غيررسمي در تهران و در درجات كمتر شهرهاي ديگر با آن درگير هستند. اين پديده فقط به فرار از خانه محدود نمي‌شود, بلكه پيامدهاي ديگري نيز به‌دنبال دارد كه افتادن در دام اعتياد و شبكه‌هاي فساد ازجملة آنهاست. آخرين آمار ارائه شده از سوي دكتر انور صمدي‌زاده, استاد جامعه‌شناسي دانشگاه علامه طباطبايي,‌ در مورد پديدة دختران خياباني و عواملي كه آنها را به اين سرنوشت مي‌كشاند و نهايتاً در دام باندهاي فساد مي‌افتند به ترتيب زير است:
ـ 9/36 درصد فرار از خانه به‌دليل اختلاف با پدر و فرار از كتك خوردن.
ـ 3/15 درصد به‌دليل اختلاف با پدر.
ـ‌52 درصد از دختران فراري از ساكنان شهر تهران هستند, شهر مشهد, كرج هر كدام 6 درصد و درصدهاي باقي‌مانده مربوط به شهرهاي ديگر است.
ـ 13 درصد فرارها به دليل عشق و عاشقي است.
ـ 5/6 درصد فرار به‌دليل اختلاف با نامادري و ناپدري است.
ـ 5/6 درصد به‌دليل مشكلات در ازدواج است.
دكترشيخاوندي, متخصص آسيب‌شناسي اجتماعي, نسبت به وجود 15 شبكه به‌كارگيري جنسي دختران و پسران در جنوب تهران هشدار داد. وي مي‌گويد, گزارش‌ها حاكي از آن است كه شهر تهران و ديگر شهرهاي ايران مورد توجه شبكه‌هاي بين‌المللي فساد قرار گرفته است. اعضاي اين شبكة بين‌المللي از طريق ازدواج‌هاي صوري و يا دادن وعدة ازدواج و يا كار در خارج, در راه دختران دام مي‌گسترانند و اين همان شيوه‌اي است كه شبكه‌هاي فساد فرانسوي و انگليسي در مورد دختران اروپاي شرقي و كشورهاي آسياي ميانه و روسيه اعمال مي‌كنند.
منبع: الحيات ـ10 سپتامبر 2002
نويسنده: حسن فحص

يازده سپتامبر؛ انفجار تناقضات دروني غرب سرمايه‌داري
روژه‌گارودي: "از همان اولين روز انفجارهاي مركز تجارت جهاني و پنتاگون, كاخ سفيد تلاش كرد كه دربارة اين رخداد, تفسيرهاي رسمي ارائه كند. ارائة تفسير رسمي از سوي امريكا و متهم ساختن بن‌لادن, ضرورتاً قابل دفاع نبوده, بلكه از نظر فني و عملياتي بايد مورد بررسي قرار گيرد. نشستي كه با حضور 200 خلبان غيرنظامي و نظامي تشكيل شد, روشن ساخت كه انجام عملياتي اين چنيني فقط توسط خلبانان حرفه‌اي كه با سرعت هزاركيلومتر به‌سوي هدف هجوم مي‌آورند قابل اجرا مي‌باشد. ديگر اين‌كه, انجام موفقيت‌آميز اين عمليات, آشنايي كامل با قوانين و كدهاي محرمانه را مي‌طلبد, زيرا در فضا, در هر متر مربع, از سوي ضداطلاعات ارتش و دستگاه اطلاعاتي آمريكا, سيا, موانعي كار گذاشته شده است. افزون بر آن, هر هواپيماي مشكوكي از سوي هواپيماهاي رهگيري شكار مي‌شود, ولي در اين مورد خاص هيچ‌گونه دستوري صادر نشده است.
نكتة چهارم اين است كه ايالات متحده سيستمي تله‌كوماند (فرماندهي از راه دور) را در اختيار دارد كه مي‌تواند از راه دور هواپيما را منفجر و يا اين‌كه براي آن مانع ايجاد كند. ما در اينجا خودمان را در برابر خيانت بزرگ و يا توطئه‌ا ي مي‌بينيم و اين اولين بار نيست كه سازمان اطلاعات مركزي و يا فرماندهان ارتش و يا سياستمداران, براي مجبوركردن مردم به پذيرش تفكر جنگ خارج از مرزهاي ايالات متحدة امريكا, دست به عمليات تحريك‌آميز مي‌زنند. معناي عميق انفجارهاي يازدهم سپتامبر, درواقع, انفجار تناقضات داخلي غرب سرمايه‌داري و يافتن راه‌هاي مطمئن براي بقا و ادامة آن روش است."
منبع: البيان ـ14 سپتامبر 2002


همكاري ايران و عربستان در مسئلة پناه‌جويان
ايران 16 نفر از اعضاي القاعده را كه همگي اتباع عربستان سعودي بودند, بدون سروصدا دستگير كرده و به عربستان سعودي تحويل داد. اين افراد كساني بودند كه در جريان جنگ افغانستان به خاك ايران فرار كرده و در آنجا پناه گرفته بودند.
مقامات ايران, فراريان القاعده را با علم به اين موضوع تحويل دادند كه اطلاعات به‌دست آمده از آنان در جريان بازجويي مقامات سعودي در اختيار ايالات متحده قرار خواهد گرفت.
وزيرخارجة عربستان گفت: "ما از ايراني‌ها خواستيم فراريان را تحويل دهند و آنها هم قبول كردند. ايران نه‌تنها در جريان جنگ افغانستان با عربستان همكاري نموده, بلكه همكاري وسيعي هم با ايالات متحده داشته است."
در ماه فوريه, ايران گزارش‌هايي حاكي از حضور 100 عرب را كه از افغانستان به آن كشور فرار كرده بودند, تأييد كرد, ولي تمامي آنها را پناهجو معرفي نمود, نه اعضاي القاعده. از آن زمان, ايران به‌صورت مخفيانه تعدادي اتباع كشورهاي عربي را به عربستان سعودي, اردن و مصر تحويل داده است.
انتقال اتباع سعودي به عربستان در ماه ژوئن, جديدترين نشانة بهبود روابط با عربستان است, اما سعود‌فيصل عنوان نمود كه ايران با ايالات متحده همكاري مستقيم در سركوب القاعده نيز داشته است، اما جزئياتي ارائه نكرد و گفت اين با خود ايران و امريكاست كه تا چه ميزان با يكديگر همكاري مي‌كنند. سعود فيصل گفت كه عربستان همكاري گسترده‌اي با امريكا داشته و اين همكاري ناقض ادعاهاي برخي محافل واشنگتن عليه عربستان سعودي است.
اخيراً گزارش هيئت مشاوران پنتاگون, عربستان سعودي را دشمن ايالات متحده معرفي كرده است. البته پنتاگون و كاخ سفيد, به سرعت مسئوليت گزارش را از خود سلب كردند. به هر حال برخي محافل واشنگتن, عربستان را به خاطر حمايت از تروريسم از طريق ايجاد مدارس اسلامي و مساجد در سراسر جهان محكوم مي‌كنند.
كردهاي عراق سرنوشت نامعلومي پيش رو دارند
خبرنگار بي.بي.سي ـ هيوا عثمان ـ به‌تازگي از منطقة كردنشين شمال عراق بازگشته است. در اين مقاله وي وضعيت سياسي داخلي و همچنين روابط كردهاي عراق با همسايگان و ديدگاه آنها نسبت به حمايت غرب را بررسي مي‌كند. پس از جنگ 1991 خليج, كردهاي عراق كنترل دو سوم سرزمين خود را به‌دست آوردند. در طول اين دهه, تغييرات صحنة سياسي منطقه, موجب تغيير شكل منطقة تحت كنترل كردها در عراق و آرمان كردها براي ايجاد يك كردستان بزرگتر شده است.
در سال 1992 كه دولت عراق از منطقة كردها عقب‌نشيني كرد, كردهاي عراق يك پارلمان و حكومت منطقه‌اي تأسيس كردند. دو حزب اصلي به‌تدريج قدرت را به انحصار درآوردند: اتحاديه ميهني كردستان (PUK) و حزب دمكرات كردستان (KDP).
حكومت مشترك تا سال 1994 دوام آورد, اما در آن زمان بين دو حزب درگيري‌هاي مسلحانه صورت گرفت كه منجر به مداخلة بغداد و حكومت‌هاي همسايه شد. در سال 1998 آتش‌بس برقرار شد و طرفين در واشنگتن, معاهدة صلح امضا كردند. از آن زمان منطقة كردنشين عراق به دو بخش تقسيم شد: منطقة حزب دمكرات در اربيل و منطقة حزب ميهني در سليمانيه.
جنگ به‌ندرت به صلح پايدار مي‌انجامد
شايد كساني كه از حمله به عراق دفاع مي‌كنند, كم‌‌حافظه هستند و گذشته را به ياد نمي‌آورند. از زمان جنگ جهاني دوم, توسل به زور به‌وسيلة ايالات متحده امريكا, به‌طور مستمردر خنثي‌ ساختن دشمنان جز براي مدت كوتاه با شكست مواجه بوده است و در خاورميانه,‌ عمليات مخفي و جنگ,‌ فقط به درگيري بيشتر منجر شده است. زماني كه ايالات متحده امريكا تلاش كرد معمر قذافي, رهبر ليبي, را در حملة هوايي 1986 به قتل برساند, دخترقذافي و 37 نفر ديگر را كشت. انفجار هواپيماي مسافربري پان‌امريكن بر فراز لاكربي در پي اين حملة امريكا صورت گرفت. حملة امريكا با موشك كروز به مقر اسامه‌بن‌لادن در افغانستان در سال 1988, بيست و پنج‌نفر را به كشتن داد؛ اما اسامه بن‌لادن زنده ماند و حتي خطرناك‌تر هم شد. هنگامي كه ايالات متحده امريكا در همان سال كارخانه‌اي را در سودان نابود كرد, معلوم شد كه اين كارخانه محل توليد سلاح‌هاي شيميايي نيست و توليدكنندة‌ نيمي از داروهاي مورد نياز كشور است. پيروزي‌هاي نظامي اسرائيل در برابر اعراب كه با حمايت امريكا صورت گرفته, نتوانسته است شرايط مساعدي براي صلح و آرامش در اسرائيل ايجاد كند يا تضمين‌كنندة منافع درازمدت امريكا باشد. برعكس, اين جنگ‌ها موجب نفرت فراوان شده و تعدادي از آنها را به بمب‌هاي انساني مبدل ساخته است. منطق توسل به زور واشنگتن در خاورميانه و ديگر نقاط, با شكست مواجه شده است. هر سه جنگِ بزرگ امريكا, در نيم قرن گذشته, در كره,‌ ويتنام و خليج‌فارس يا با بن‌بست خاتمه يافته است يا با شكست. با اين حال, مقامات دولت بوش اظهار مي‌دارند كه براي دستيابي به اهداف امريكا به قوة قهريه بيشتري نياز است. اين مقامات, برخلاف قوانين بين‌المللي جديد, پيشگيري را ـ كه به واشنگتن حق مداخله در هر نقطه از جهان را كه لزوم آن را احساس كند, مي‌دهد ـ پيش مي‌برند.
قدرت‌نمايي امريكا در بازدارندگي است, نه در استفادة واقعي از توسل به زور. قدرت ـ‌ به‌ويژه در زماني كه به‌صورت اشتراكي باشد ـ منبع ثبات است؛ در حالي كه زور, بي‌ثباتي و تحقير به ارمغان مي‌آورد. فقط تكبر و استكبار مي‌تواند توسل به زور را بدون در نظر گرفتن قوانين بين‌المللي توجيه نمايد. تكبر, دشمن مي‌تراشد و به اشتباه منجر مي‌شود. جاي تعجب نيست كه بسياري از امريكاييان مي‌پندارند كه امريكا نبايد به‌تنهايي وارد عمل شود.
واكنش جهاني نسبت به حادثة 11 سپتامبر مي‌تواند به عصر جديدي از همكاري چندجانبه و بازنگري در قوانين بين‌المللي به‌منظور مقابله با خطرات جديد فرامليتي منجر گردد. حمله به عراق دقيقاً نتيجة معكوس دربرخواهد داشت.
منبع: هرالد تريبيون ـ 18 سپتامبر 2002
نويسنده: مروان بشاره


شما بايد دوستاني داشته باشيد
من اميدوارم كه گروه بوش واقعاً قصد نداشته باشد راهبرد جديد و بازدارندة خود را به‌تنهايي به اجرا درآورد؛ زيرا بيشتر امريكايي‌ها در مورد عراق, در اين باره احساس ناراحتي خواهند كرد. منافع ملي ما ـ اكنون به چهار دليل ـ به بهترين وجه ايجاب مي‌كند كه, با متحدان هر چه بيشتر و پوشش هر چه بيشتر سازمان ملل, در مورد صدام تصميم بگيريم.
اول, امريكايي‌ها درك مي‌كنند كه جنگ عليه القاعده در افغانستان جنگي بود كه "گزينه‌اي" در آن وجود نداشت ـ و ميليون‌ها امريكايي ‌براي جنگيدن در آنجا دواطلب مي‌شدند ـ به هر حال, جنگ با عراق به‌طور گسترده‌اي يك "جنگ با داشتن گزينه" تلقي مي‌شود. بله, صدام خطرناك است, اما او هيچ‌گونه تهديد فوري‌اي براي ما در بر ندارد و ثابت شده كه قابل كنترل است.
دوم, برطرف كردن اين ترديدها با اضافه‌كردن متحدان, به‌دليل آنچه مي‌تواند ماهيت طولاني اين جنگ باشد, امري حياتي است. موفقيت هر جنگي در عراق تماماً بستگي به روز سوم دارد. يعني در روز اول نظاميان امريكا رژيم عراق را سرنگون مي‌كنند. در روز دوم, مردم عراق از نيروهاي امريكايي به‌دليل آزادكردن خود استقبال خواهند كرد. همه‌چيز بستگي به چيزي دارد كه در روز سوم اتفاق مي‌افتد. هنگامي كه عراق مي‌شكند, عراق از آنِ‌ ما مي‌شود.
سوم, غيرممكن است كه بتوان پيش‌بيني كرد كه عراقي‌ها در مقابل يك اشغال طولاني براي ساختن حكومت, چه عكس‌العملي از خود نشان خواهند داد. اما اين فرض درست است كه هر چه زودتر چنين عملياتي تحت اختيار سازمان ملل, يا چارچوب‌هاي بين‌المللي غيرامريكايي قرار گيرد. اين مسئله كمتر شبيه استعمار نو امريكايي به نظر رسيده و مخالفت كمتري را در منطقه برانگيخته و از اين رو قابل دوام‌تر خواهد بود.
و چهارم, براي بوش و گروه او اشكالي ندارد كه در مورد فلسفة جديد خود در مورد جنگ بازدارنده صحبت كنند. اما من نمي‌خواهم در جهاني زندگي كنم كه در آن اين امر تبديل به راهبرد همة كشورها شود. گاهي بازدارندگي لازم است, اما اين كار هر چه بيشتر بتواند با متحدان و تأييد سازمان ملل انجام شود, احتمال كمتري وجود خواهد داشت كه از اين نظريه سوءاستفاده شود و جهان باثبات‌تر خواهد بود.
منبع: نيويورك تايمز ـ29 سپتامبر 2002
نويسنده: توماس فريدمن



جورج دبليوبوش ميان ريگانيسم و بوشيسم
طي مدت دو سال, انتظارات و پيش‌بيني‌ها در مورد سمت‌گيري دولت امريكا به رهبري جورج دبليوبوش شكلي متفاوت به خود گرفتند. در آغاز, اين احتمال وجود داشت كه اين دولت به‌سوي سياست "بوشيسم"‌ سمت و سو بگيرد, زيرا "پسر از پدر پيروي مي‌كند" و جورج بوش پدر به آنچه كه در درون حزب جمهوريخواه به سنت‌هاي "باشگاه روستايي" معروف است, گرايش داشت. بوش پدر در رأس دولتي قرار داشت كه به دولت‌هاي محافظه‌كار پيش از مارگارت تاچر در انگلستان شباهت داشت. فلسفة "باشگاه روستايي"‌ بر آميزه‌اي از "سنت‌هاي خيريه اشرافي" و "ايمان داشتن به اقتصاد مختلط" و به "آزادي در زندگي شخصي"‌استوار بود. همة رؤساي جمهور جمهوريخواه امريكا ـ به استثناي رونالد ريگان ـ از اين "باشگاه روستايي" آمده بودند. ريگان به گروهي از جمهوريخواهان وابسته بود كه به "يقه آبي‌ها" معروف بودند. ريگان تلاش مي‌كرد كه ميان "آزادي‌گرايي" و "ملي‌گرايي" توازن ايجاد كند, ولي سخنراني‌هاي تند و حماسي او, كه برخي از آن بوي تعصب استشمام مي‌كردند, اين توازن را بر هم زد. البته, در همان وقت سياست‌هاي ريگان از تأييد جمهوريخواهان در "باشگاه روستايي" بهره‌مند بودند. ريگان به سياست "مهارسازي" اعتقاد نداشت و در مقابل به اهداف سياست‌هاي "بازدارندگي" باور داشت كه معناي سرنگون كردن دشمنان ايالات متحده از آن مستفاد مي‌شد. كاملاً روشن است كه بوش پسر خواستار گرايش به "ريگانيسم" است, نه "بوشيسم". از نظر سياست‌هاي داخلي, بوش با ناديده‌گرفتن همة تهديدها در مورد كسر بودجه, عظيم‌ترين تضعيف مالياتي در تاريخ ايالات متحده امريكا را اعمال كرد. در سياست‌هاي خارجي, كاملاً روشن است كه بوش به "ريگانيسم" تمايل دارد و اين تمايل در تهاجم به افغانستان آشكار شد.
ولي پرسشي كه در اينجا مطرح مي‌شود اين است كه آيا ريگانيسم بدون حضور ريگان مي‌تواند وجود داشته باشد و آيا جورج بوش پسر و ميليونر وابسته به يكي از ثروتمندترين خانواده‌هاي "باشگاه روستايي", مي‌تواند اعتبار كافي داشته باشد تا به يك قهرمان جمهوريخواه معتقد به اصول يقه آبي‌ها تبديل گردد؟ براي اين‌كه جورج دبليو بوش بخواهد جا پاي ريگان بگذارد, بايد اولاً خود را از جمهوريخواهان "باشگاه روستايي" دور نگه‌دارد و پيش از آن‌كه براي تشكيل ائتلاف بين‌المللي براي راه‌اندازي "ايده ضربات پيشگيرانه" اقدامي كند, بايد براي سياست راهبردي بسيار خطرناك خود, به‌دنبال تأييد كامل مردم امريكا باشد.
منبع: الشرق الاوسط ـ19سپتامبر 2002
نويسنده: اميرطاهري


لغزش به زبان؟ ترجيحاً خير
از سال‌ها پيش كه دولت بيل كلينتون, رئيس‌جمهور سابق امريكا, "سرنگوني رژيم عراق" را وارد فرهنگ خود كرد, دو جناح داخلي در مورد موضع ايران در قبال اين موضوع با يكديگر درگيري داشتند: جناح اول را نهادهاي تجديد حيات سياسي تشكيل مي‌دهند؛ اينان بعدها در جريان اصلاح‌طلب درغلتيدند و به گشودن صفحات جديد و ورق‌زدن صفحات گذشته و چشم‌پوشي ـ حتي از مطالبات زياد ايران از عراق ـ و ورود به مرحلة جديدي از روابط دوستانه با يكديگر پرداختند, خصوصاً اين‌كه هر دو كشور هدف سياست مهار دوجانبة امريكايي‌ها بودند.
جناح دوم را نهادهاي دوران جنگ عراق با ايران و خصوصاً فرماندهان "سپاه پاسداران" و "نيروهاي بسيج" تشكيل مي‌دهند. اينان اعتقاد دارند همگرايي با عراق هيچ سودي ندارد و اصلاً زمينه‌اي براي اعتماد به نظام عراق وجود ندارد. اظهارات اخير معاون رئيس‌جمهور عراق به جناح دوم اين فرصت را داد كه بر موضع خويش در قبال عراق تأكيد بيشتري نمايد. از اظهارات رسمي, مطبوعاتي و همين‌طور واكنش‌ ايراني‌ها كاملاً آشكار بود كه اظهارات طه ياسين رمضان, خاطرات جنگ هشت‌ساله را در اذهان زنده كرده و از بيهوده بودن همگرايي با عراق به‌دليل نامطمئن بودن به اتخاذ تصميم از سوي عراقي‌ها, تأكيد دارد.
تا زماني كه طه ياسين رمضان چنين مي‌خواهد, برخي خطاها كه آغاز آن جنگ عليه ايران در سال 1980 بود و به‌دنبال آن اشغال كويت صورت گرفت, چندان دور از انتظار نخواهد بود. در جنگ اول خليج,‌ قدرت اقتصادي عراق نابود شد و پس‌اندازهاي كشورهاي خليج‌فارس نيز به صفر رسيد. وضعيت ايران نيز كه خارج از حمايت واشنگتن بود بسيار بدتر شد. اين امكان وجود داشت كه اتخاذ سياست‌هاي حكيمانه و ناديده گرفتن برخي اشتباهات ايران, فاصلة ايجادشده ميان اين كشور و كشورهاي عربي را پر نمايد. كشور سوريه اين كار را كرد, ولي عراق درست عكس آن را به انجام رساند.
آيا اظهارات طه ياسين رمضان تنها يك لغزش زبان بود؟
پاسخ مثبت دادن دشوار است؛ زيرا در عراق هيچ سخني برخلاف نظر رهبري ايراد نمي‌شود و همه مي‌دانند كه در آن صورت, عاقبت نامعلومي خواهند داشت.
امر قابل تأكيد در اين موضع‌گيري, تكرار اشتباهات گذشته است و پيش از آن‌كه به ديگران آسيب برساند, ضررهاي آن دامنگير كشور عراق خواهد شد.
هيچ عقل سياسي نمي‌تواند اين نكته را توجيه‌پذير كند كه اگر به بي‌طرفي همساية خود ايران, دست كم در اين مرحله, نيازمند باشند, دشمني او را با اين حرف‌ها برانگيزند؟ گفته مي‌شود كه "نادان‌ترين نادان‌ها كسي است كه از يك سوراخ دوبار گزيده شود"؛ چه رسد به اين‌كه ده‌ها بار از همين سوراخ گزيده شود.
منبع: النهارـ چهار سپتامبر 2002
نويسنده: سالم مشكور


درس‌هاي ويژة امريكايي
در صورت صحت خبرهاي رسيده از واشنگتن, داير بر اين‌كه منطقة عربي, و احتمالاً تمام جهان اسلام, قصد فراگرفتن "درس‌هاي ويژه"‌ امريكايي در مورد مردم‌سالاري وحقوق بشر را دارند, معلوم مي‌شود كه دولت رئيس‌جمهور بوش به عمليات "گوشمالي" در افغانستان كه براي تكرار آن در عراق برنامه‌ريزي مي‌كند,‌ بسنده نخواهد كرد؛ بلكه به نقش "تبشيري" خود از طريق اعمال "تهذيب" و "اصلاحات" در ديگر كشورها ادامه خواهد داد و هدفش از اين تلاش "آماده‌سازي مجدد" منطقه براي همگامي با شرايط روز است.
مطلبي كه به آن اشاره كردم, عاري از هرگونه گزافه‌گويي يا ادعاست؛ بلكه مطلبي كاملاً جدي است. به‌عنوان مثال,‌ روزنامة امريكايي "واشنگتن پست" (21 اوت) گزارش داد كه رئيس‌جمهور قصد ارائة طرحي متضمن برنامه اصلاحات دموكراتيك, از اوايل پاييز آينده تا اواخر سال جاري را دارد. و كالين پاول,‌ وزير امورخارجه, چند و چون اين طرح را كه هدف از آن تشويق و تعميم اصلاحات آموزشي و اقتصادي و سياسي مي‌باشد, فاش خواهد ساخت. روزنامة امريكايي اين اطلاعات را به يك مقام امريكايي عالي‌رتبه در كاخ سفيد نسبت داد و به نقل از وي نوشت كه هدف ديگر طرح امريكايي, آماده‌سازي جامعة عربي براي استقبال از منافع جهاني‌سازي است. اين روزنامه افزود كه حملات عليه امريكا در سال گذشته موجب تغيير موضع دولت امريكا نسبت به مسائل حقوق بشر, و اصلاحات اقتصادي شد؛ زيرا انگيزة واقعي از انجام حملات, نبودن حقوق بشر در شماري از كشورهايي است كه مهاجمان از آن آمده بودند.
سياست تأديب و تهذيب و اصلاح كه دولت امريكا از فرداي 11 سپتامبر تصميم به اعمال آن گرفت, درحقيقت برخاسته از تفكر اعمال سلطه بر جهان است, كه اينك بر تصميم‌گيري‌هاي دولتمردان امريكايي حكمفرما شده و هواداراني نيز پيدا كرده است.
نظرياتي كه اين روزها در مورد مسئوليت ايالات متحده نسبت به اصلاحات جهاني مطرح مي‌شود, درواقع همان نظرياتي است كه بيسمارك, صدراعظم آلمان, در نشست رهبران كشورهاي عربي در سال 1884 از آنها بهره گرفت. ناگفته نماند كه اين نشست براي تعيين اصول و ضوابط رقابت ميان آنها بر سر سلطه‌ورزي بر ديگر كشورهاي جهان برگزار گرديد, و شركت‌كنندگان در اين نشست ادعا كردند كه قصدي جز دستگيري از ملت‌هاي عقب‌مانده و سوق‌دادن آنها به سوي پيشرفت و ترقي ندارند. امپرياليسم در دورة رياست‌جمهوري جورج بوش "مُد" شده است. البته اين توصيف من نيست, بلكه يكي از عناوين مورخ هفت اوت مجلة امريكايي "تايم" و تيتر مقاله‌اي به قلم جيمز كارني بود كه نويسنده از شيوة دولت رئيس‌جمهور بوش و همكاران جمهوريخواه وي ابراز شگفتي نموده و تعجب‌آور دانسته است كه جمهوريخواهان مدت هشت سال از دولت رئيس‌جمهور كلينتون به‌خاطر عملكردهايش كه آن را نوعي استعمار جديد در بوسني و سومالي و هائيتي به حساب مي‌آورند, انتقاد مي‌كردند. استدلالشان نيز اين بود كه عملكرد دولت كلينتون نشانگر عدول از وظايف اصلي امريكا, يعني تقويت دفاع ملي, و ايجاد يك نظم امنيت جهاني مبتني بر روابط با ديگر كشورهاي بزرگ است. تا اين‌كه نوبت به خود جمهوريخواهان رسيد تا روند استعمار جديد را دنبال كنند و همان مشي امپرياليستي را كه قبلاً از آن انتقاد مي‌كردند, پي بگيرند.
پس از سقوط نظام طالبان و روي كارآوردن يك دولت هوادار جديد "از قبل آماده شده" در كابل, دولت امريكا رو به سوي فلسطين كرد و بر تغيير رئيس‌ عرفات و سازماندهي تشكيلات خودگردان از خلال چيزي كه آن را‌ "اصلاحات" ناميد, پافشاري كرده, و در عين حال مقدمات براندازي نظام عراق و روي كارآوردن نظام ديگري از همان نوع "از قبل آماده‌شده" را فراهم مي‌سازد.
در اين ارتباط, مرتباً واژة "بازپروري" به‌كار مي‌رود و براي تشويق مردم به پذيرش اين تفكر و اطمينان از دستاورد آن به نمونة‌ ژاپن و آلمان, دو كشوري كه پس از جنگ دوم جهاني به زانو درآمدند و در پرتو اشغال مورد عمليات بازپروري قرار گرفتند, اشاره مي‌شود.
در كتاب "تحول سياست بين‌المللي در قرن 20 و 19" نوشتة دكتر محمدالسيّد سليم, استاد علوم سياسي دانشگاه قاهره, در فصل "بازپروري و ذوب‌شدن كشورهاي شكست‌خورده در سياست بين‌الملل", نويسنده توجه خوانندگان را به اين نكته جلب كرده است كه ايالات متحده نه به خاطر رضاي خداوند, بلكه به خاطر بروز چالشگري شوروي كمونيست, و ترس از اين‌كه مبادا اعمال فشار بر كشورهاي شكست‌خورده, در قالب تحريم‌ها و غرامت‌ها, به گسترش كمونيسم بينجامد ـ اتفاقي كه امريكايي‌ها مي‌خواستند از وقوع آن جلوگيري نمايند ـ سياست بازپروري را در قبال ژاپن و آلمان در پيش گرفت!
منبع: الشرق ـ سه سپتامبر 2002
نويسنده: فهمي هويدي

ايران و محورهاي بحران آينده
برخي اصلاح‌طلبان در تهران بيم از آن دارند كه ايران, به‌دليل دوگانگي معيارهايي كه در برخورد با امريكا دارد, نتواند به نتايجي مثبت و ملموس از پس‌ موضع‌گيري فعلي‌اش در قبال عراق دست يابد. در مقابل, كارشناساني كه با جناح اصلاح‌طلب مسلط بر امور, ارتباطي تنگاتنگ دارند, معتقدند كه تهران چاره‌اي ندارد, جز اين‌كه در هر تلاشي براي تعيين نظام سياسي آيندة عراق, پس از صدام‌حسين و يا با تداوم نظام فعلي او حضور داشته باشد؛ البته, نه به اين دليل كه (تهران) موضعي شخصي و اصولي در قبال مسائل مربوط به عراق ندارد, بلكه به اين دليل كه خود پرونده عراق به‌قدري پيچيده و بغرنج است كه هيچ‌كس, خارج از صحنة بازي داخلي در عراق, نمي‌تواند جز با روشي سيال و متحرك و "جيوه‌وار" با آن برخورد كند تا بتواند در لحظه‌ مناسب و در جهتي مناسب, گردش كند. تنها عراقي‌ها تصميم‌گيرندگان فعلي در بغداد هستند و يا تنها گروه‌هاي مخالف مي‌توانند مواضع طرف‌هاي خارجي ـ به‌ويژه كشورهاي منطقه و بالاخص ايران ـ را نشانه بگيرند و اين در صورتي است كه در برخورد با يك قدرت خارجي, موضعي قاطع اتخاذ نمايند.
به گفتة برخي تحليل‌گران سياست‌هاي خارجي ايران, نظام كنوني و مخالفان عراقي كه به‌دليل ناتواني و يا اتخاذ سياستي نابخردانه, و يا ارزيابي‌هاي اشتباه از وضعيت موجود در بين‌المللي كردن پروندة كشور خودشان سهيم بوده‌اند, در شفاف‌ترشدن موضع (محتاطانه) طرف ايراني در جهت برداشتن گامي به نفع عراق نقشي داشته‌اند.
اينها معتقدند كه ايران محذورهايي دارد كه باعث مي‌شود نتواند موضعي صريح و قاطع نسبت به قضية عراق اتخاذ نمايد. اين محذورها به قرار زير است:
اول اين‌كه: نظام فعلي عراق به‌دليل اين‌كه مرتباً رنگ عوض مي‌كند, غيرقابل اطمينان است و هر لحظه موضع و تصميم متفاوتي اتخاذ مي‌كند.
دوم‌ اين‌كه: گروه‌هاي عراقي مخالف از انسجام و توانايي لازم برخوردار نيستند.
سوم اين‌كه: اين كه عراق پيش از اين به‌عنوان يك كشور عربي در اتحاديه عرب عضويت داشته و در معادلة‌ توازن ميان اعراب از يك‌سو, و معادلة درگيري اعراب و اسرائيل از سوي ديگر, نفوذ و اعتباري دارد, حقيقتي انكارناپذير است و نمي‌توان با عراق بدون در نظر گرفتن اهدافي حياتي و طولاني‌مدت صهيونيستي و استعماري در اين كشور بسيار مهم در معادلة فعلي خاورميانه, برخورد كرد. از همين‌رو, تحليل‌گران سياست خارجي ايران رويكردهاي زير را ضروري مي‌دانند:
نخست؛ تلاش پي‌گير براي جلوگيري از اقدام نظامي ايالات متحده امريكا عليه عراق.
دوم؛ تلاش براي ممانعت از سلطة امريكا بر منافع نفتي و غيرنفتي عراق و نيز جلوگيري از تبديل عراق به يك پايگاه نظامي امريكايي.
سوم؛ تلاش براي وادارساختن عراق به سازگاري با راه‌حل‌هاي سياسي و ديپلماتيك براي حل بحران جهاني خود و رويكردي فوري به حل مشكلات و مسائل معوقه خود با كشورهاي همسايه از طريق گفتمان و اعتراف به اشتباهات گذشته. چهارم؛ حال كه تمام اين تلاش‌ها با شكست مواجه شده است, بايد كاري كرد كه بوش و صدام‌حسين, و نه ملت مظلوم عراق و ملت‌هاي منطقه, صورت حساب جنگ را بپردازند.
سرانجام اين‌كه برخي در تهران بيم از آن دارندكه در وراي اين تحركات و اظهارنظرها و نبردهاي تبليغاتي, چيزهايي خطرناك‌تر از آنچه مي‌بينيم و مي‌شنويم نهفته باشد و منطقه بايد خود را براي مقابله با طرح تغيير جدي نقشه‌ها كه به مفهوم برچيده‌شدن كشورهاي فعلي از نقشة آيندة منطقه و بازسازي دولت‌هاي "عروسك" مي‌باشد, آماده سازد, كه احتمالاً اولينِ آنها عراق خواهد بود؛ زيرا واشنگتن اعتمادش را نسبت به هم‌پيمانان و دوستان عرب و مسلمان از دست داده است و به هيچ‌كس جز طفل نازپرورده‌اش يعني اسرائيل اعتماد ندارد.
منبع: الشرق الاوسط ـ پنج سپتامبر 2002
نويسنده: محمدصادق الحسيني










سوتيترها:

اين اولين بار نيست كه سازمان اطلاعات مركزي و يا فرماندهان ارتش و يا سياستمداران, براي مجبوركردن مردم به پذيرش تفكر جنگ خارج از مرزهاي ايالات متحدة امريكا, دست به عمليات تحريك‌آميز مي‌زنند. معناي عميق انفجارهاي يازدهم سپتامبر, درواقع, انفجار تناقضات داخلي غرب سرمايه‌داري و يافتن راه‌هاي مطمئن براي بقا و ادامة آن روش است


در خاورميانه,‌ عمليات مخفي و جنگ,‌ فقط به درگيري بيشتر منجر شده است


پيروزي‌هاي نظامي اسرائيل در برابر اعراب كه با حمايت امريكا صورت گرفته, نتوانسته است شرايط مساعدي براي صلح و آرامش در اسرائيل ايجاد كند يا تضمين‌كنندة منافع درازمدت امريكا باشد


واكنش جهاني نسبت به حادثة 11 سپتامبر مي‌تواند به عصر جديدي از همكاري چندجانبه و بازنگري در قوانين بين‌المللي به‌منظور مقابله با خطرات جديد فرامليتي منجر گردد.

منافع ملي ما به بهترين وجه ايجاب مي‌كند كه, با متحدان هر چه بيشتر و پوشش هر چه بيشتر سازمان ملل, در مورد صدام تصميم بگيريم



دولت بيل كلينتون, رئيس‌جمهور سابق امريكا, "سرنگوني رژيم عراق" را وارد فرهنگ خود كرد

آيا اظهارات طه ياسين رمضان تنها يك لغزش زبان بود؟
پاسخ مثبت دادن دشوار است؛ زيرا در عراق هيچ سخني برخلاف نظر رهبري ايراد نمي‌شود و همه مي‌دانند كه در آن صورت, عاقبت نامعلومي خواهند داشت.


هدف اول بوش, آماده‌سازي مجدد منطقه براي همگامي با شرايط روز است
هدف ديگر طرح آمريكايي, آماده‌سازي جامعة عربي براي استقبال از منافع جهاني‌سازي است.

نظرياتي كه اين روزها در مورد مسئوليت ايالات متحده نسبت به اصلاحات جهاني مطرح مي‌شود, درواقع همان نظرياتي است كه بيسمارك, صدراعظم آلمان, در نشست رهبران كشورهاي عربي در سال 1884 از آنها بهره گرفت

كارشناساني كه با جناح اصلاح‌طلب مسلط بر امور, ارتباطي تنگاتنگ دارند, معتقدند كه تهران چاره‌اي ندارد, جز اين‌كه در هر تلاشي براي تعيين نظام سياسي آيندة عراق, پس از صدام‌حسين و يا با تداوم نظام فعلي او حضور داشته باشد؛ البته, نه به اين دليل كه (تهران) موضعي شخصي و اصولي در قبال مسائل مربوط به عراق ندارد, بلكه به اين دليل كه خود پرونده عراق به‌قدري پيچيده و بغرنج است كه هيچ‌كس, خارج از صحنة بازي داخلي در عراق, نمي‌تواند جز با روشي سيال و متحرك و "جيوه‌وار" با آن برخورد كند تا بتواند در لحظه‌ مناسب و در جهتي مناسب, گردش كند


منطقه بايد خود را براي مقابله با طرح تغيير جدي نقشه‌ها كه به مفهوم برچيده‌شدن كشورهاي فعلي از نقشة آيندة منطقه و بازسازي دولت‌هاي "عروسك" مي‌باشد, آماده سازد, كه احتمالاً اولين آنها عراق خواهد بود؛ زيرا واشنگتن اعتمادش را نسبت به هم‌پيمانان و دوستان عرب و مسلمان از دست داده است و به هيچ‌كس جز طفل نازپرورده‌اش يعني اسرائيل اعتماد ندارد




1