معيار تعريف جناح‌هاي سياسي
در گفت‌وگو با نمايندگان مردم

شناخت گرايش‌هاي گوناگون سياسي و فكري, همواره مورد بحث و توجه صاحبنظران بوده است. اما به نظر مي‌رسد از بعد راهبردي به اين موضوع توجه كافي نشده است و همواره جناح‌ها بدون توجه به نقاط قوت و نقاط ضعف, طرف‌هاي مقابل در جهت حذف ديگري عمل نموده‌اند. شناخت واقعي جريان‌ها و جناح‌هاي سياسي ـ خصوصاً جناح راست و جناح چپ ـ در شرايط فعلي از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. به منظور روشن‌شدن افكار عمومي و از ميان برداشتن شبهه‌هايي كه از شناخت جريان‌ها در جامعه وجود دارد, بر آن شديم تا گفت‌وگوهايي با نمايندگان مردم در خانة ملت داشته باشيم. پيش از اين در شمارة 9 چشم‌انداز ايران (تيرومرداد 1380) باعنوان "مقدمه‌اي بر سنخ‌شناسي راست در ايران" و در شمارة 10 (شهريورومهر 1380) و شمارة 12 (دي و بهمن 1380) با عنوان "مباني دموكراسي بومي در ايران", ‌مصاحبه‌هايي در اين رابطه انجام شده است. اميد آن مي‌رود كه پي‌گيري اين‌گونه مباحث راهبردي در راستاي حل مشكلات داخلي و تعامل صحيح نيروها با يكديگر قرار گيرد.
حاكميت مردم مهم‌ترين اصل قانون‌اساسي است
بحث يادشده را با حجت‌الاسلام انصاري راد؛ رئيس كميسيون اصل نود قانون‌اساسي طرح نموديم:
از آغاز انقلاب تا امروز, مسئلة جناح راست و جناح چپ در جمهوري اسلامي ايران با چپ و راست در سطح جهان مقداري متفاوت بوده است. در جهان, دنيا به دو بلوك راست و چپ منقسم بود, بلوك سوسياليسم و كمونيسم و سرمايه‌داري. پيش از اين, شخصيت‌ها براساس اين دو شاخص تقسيم‌بندي مي‌شدند. آن كه به سوسياليسم و جهان كمونيستي تمايل داشت و درحقيقت نگاهش به اقتصاد, نگاه اشتراكي و سوسياليستي و كمونيستي بود و برداشتش از مالكيت, برداشت مشخصي بود كه ماركس و امثال او گفته بودند, چپ ناميده مي‌شدند و گروه‌هاي آزاديخواه كه طرفدار سرمايه‌داري بودند و تمايلات دموكراتيك داشتند, جناح راست تلقي مي‌شدند. دو شاخص براي جناح چپ وجود داشت: يكي مالكيت دولتي و اشتراكي, و ديگري حاكميت حزب و ضديت با ليبراليسم و آزادانديشي جناح چپ در آن روزگار, ضمن اعتقاد به مالكيت اشتراكي, معتقد به حاكميت حزبي و دولتي و غيردموكراتيك بود, در حالي كه جناح راست معتقد بود به مالكيت فردي و شخصي و خصوصي و از سوي ديگر به ليبراليسم و آزادي و آزادي حكومت و همة لوازمش اعتقاد داشت. تصور من اين است كه در جمهوري اسلامي اين دو اصطلاح قدري مغشوش و درهم است. در آغاز جمهوري اسلامي برخي از جناح چپ كه طرفدار مالكيت دولتي بودند و در عين حال به لحاظ اداري و سياسي معتقد به تمركز قدرت بودند, ولي در شكل خاصي, كه در قانون‌اساسي هم بود و انتخابات را هم قبول داشتند. جناح راست در آغاز انقلاب به‌طور شاخص در مجلس شوراي اسلامي, نهضت‌آزادي بود و طرفدار مالكيت خصوصي و در عين حال صميمانه معتقد به حاكميت ملت و دموكراسي, برخي نيروهاي خاص به‌عنوان گروه يا افراد مستقل به لحاظ اقتصادي و سياسي در كنار نهضت‌آزادي قرار گرفتند, ولو به لحاظ انديشة‌ مذهبي گاه لائيك بودند, گاه ضدمذهب بودند يا بي‌تفاوت. اما الآن در شرايط فعلي با فعل‌ و انفعالاتي كه پيداشده, جناح راست در جمهوري اسلامي آن دو خصوصيت را به شكل دقيق ندارد. جناحي كه به‌نام جناح راست در جمهوري اسلامي از آن نام مي‌بريم, نه‌تنها معتقد به مالكيت اشتراكي و سوسياليستي و دولتي نيست. حتي به ظاهر معتقد به مالكيت خصوصي است و بيشتر شخصيت‌ها در جناح راست, صاحبان اموال و ثروت و كارخانه و به هر صورت صاحب سرمايه هستند و به ظاهر معتقد به مالكيت اشتراكي و سوسياليستي نيستند. البته به لحاظ مسئلة قدرت و مديريت نسبتاً به حكومت متمركز معتقدند, ولو به ظاهر شعار انتخابات و آزادي هم مي‌دهند, ولي در عين حال بسياري از شخصيت‌هاي شاخصشان رهبري را فراقانون تلقي مي‌كنند. تخطي از مرزهاي مشخصي را كه در گذشته جمهوري اسلامي ايران طبق سنت و براساس نظر ولي‌فقيه داشته است مجاز نمي‌شمارند, تحكم قدرت و مديريت را از نواحي مختلف مجاز مي‌شمارند. گرچه در لفظ ممكن است دموكراسي, انتخابات آزاد, حاكميت مردم, بيان آزاد و احزاب آزاد را مطرح‌ كنند, ولي عملاً همة اينها در اقدامات و تصميمات اساسي جناح راست منتفي است. دموكراسي و آراي عمومي براي اين جناح به‌طور واقعي مطرح نيست. وقتي برخي از بزرگان اين جناح مي‌گويند رهبر را خدا تعيين مي‌كند و رأي مردم در آن تأثيري ندارد. خبرگان, تنها وظيفه ‌كشف اين موهبت الهي و عطية خدايي را دارد, بنابراين اعتقاد به دموكراسي نيست, رهبر را هم فوق‌ قانون مي‌دانند,‌ اوامر او را در تمام بخش‌هاي ادارة كشور نافذ و واجب‌الاطاعه مي‌دانند. بنابراين اعتقاد به آراي عمومي و انتخابات و افكارعمومي و حاكميت ملت با اين تفكر معنايي ندارد.
جناح چپ هم كه به‌عنوان اصلاح‌طلبان موجودند, دقيقاً به لحاظ شاخص نخست چپ در دنيا عكس آن هستند. يعني از اين نظر شريك چپ دنيا نيستند و معتقد به حاكميت خصوصي هستند و به لحاظ حكومت هم, چپ محسوب نمي‌شوند. چون در يك كليّت معتقد به حاكميت مردم و افكارعمومي و آزادي بيان و انتقاد هستند. بنابراين چپ جمهوري اسلامي ايران كه امروزه طرفدار اصلاحات هستند, درست منطبق مي‌شود بر آن جناح گذشته‌اي كه معتقد به آزادي و آزادي حاكميت بوده‌اند. شرط اساسي در يك فعاليت و اقدام, تكية هر چه بيشتر بر حاكميت مردم و استفاده از شاخص‌هايي است كه در قانون‌اساسي وجود دارد. بسيار روشن است كه كشور براساس آراي عمومي اداره مي‌شود. نظام جمهوري اسلامي ايران در چارچوب قانون‌اساسي منهاي حاكميت مردم مشروعيت ندارد. رأي مردم فصل‌الخطاب در ادارة كشور است. من معتقدم كه بر اين معنا هم تكيه كنند. هيچ‌يك از مواد قانون‌‌اساسي را هم نمي‌توانيم در تعارض با اين مواد بدانيم. يعني فلسفة قانون‌اساسي و محكمات آن ايجاب مي‌كنند كه هر اصلي از اصول قانون‌‌اساسي كه با حاكميت مردم در تضاد باشد, بايد به شكلي يا آن را تفسير كرد و يا تغيير داد و يا الغا و تعطيل كرد. چون اصل حاكميت مردم و ادارة كشور براساس آراي عمومي, اصل اساسي در قانون‌اساسي و پاية حاكميت در نظام جمهوري اسلامي ايران است و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران هم در گفتارشان و هم در ورودشان بر اين مسئله تكيه داشته‌اند كه اگر پدران ما هم به اين رژيم رأي داده‌اند, آنها از طرف ما نمي‌توانسته‌اند رأي بدهند. اين ما هستيم كه به حكومتي رأي مي‌دهيم. قانون‌اساسي و حكومت مردم در اصول قانون‌اساسي, قطعاً با نظر بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران تأييد و تصويب شده و امري شرعي و اسلامي شناخته شده است. بنابراين اصول قانون‌اساسي را بايد براساس اين اصل و اين تأييد و تصويب بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران تأييد و تفسير كنيد. تأكيد من بر اين است كه موضع‌گيري‌ها و فتاواي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران را بايد براساس قانون‌اساسي تفسير كرد و قانون‌اساسي را برپاية حاكميت مردم بايد تفسير كرد. هرچيزي كه در تضاد با اين معنا باشد, به‌عنوان اين‌كه برخلاف نظر اجتهادي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و برخلاف ميثاق مورد رأي و تصويب ملت ايران است, بايد تفسير نمود و يا تغيير داد و يا الغا كرد.
آيا غير از قانون‌اساسي, ملاك مشخص و مشترك ديگري مانند قرآن و سنت نبوي مي‌تواند ملاك قرار بگيرد؟
در قرآن و سنت, محكمات و مسلماتي هست. قرآن مي‌فرمايد: "هوالذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام‌الكتاب و اخر متشابهات فاماالذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه ابتغاءالفتنه و ابتغاء تأويله و..." (آل‌عمران: 7)
قرآن دو بخش دارد؛ نخست محكمات و آيات رخنه‌نا‌پذير و غيرقابل شبهه كه امّ‌الكتاب است. بخش ديگري هم كه آيات متشابه است كه قابل توضيح است و احتمال در آن راه دارد. آنهايي كه نمي‌خواهند دنبال حق بروند و بازي مي‌كنند و فرصت‌طلباني كه دنبال بهانه مي‌گردند, دنبال متشابهات مي‌روند و كساني كه درست مي‌انديشند, محكمات را ملاك مي‌گيرند. متشابهات قرآن را با محكمات قرآن مي‌سنجيم. جالب است كه يك بخش مفصّلي در زبان پيشوايان مشهور ما هست كه روايات ما را بر قرآن و محكمات قرآن عرضه كنيد. آنچه با محكمات قرآن سازگار است بپذيريد و آنچه كه ناسازگار است به ديوار بزنيد. قانون‌اساسي هم يقيناً با محكمات قرآن تضاد ندارد. محكم‌ترين اصل اساسي قرآن در عرصة جامعه و روابط انساني و اجتماعي, ‌اصل عدالت و قانون است. هيچ اصلي از اين محكم‌تر نيست. هيچ امري كه خلاف عدالت باشد, اسلامي شناخته نمي‌شود. ما اسلام, قرآن, سيره و سنت پيامبر را بايد با اين اصل بسنجيم. اگر با عدالت هماهنگ است, اسلام است و اگر با عدالت ناسازگار است, اسلام نيست. بي‌شك محكم‌ترين اصل قانون‌اساسي حاكميت مردم است. هر معنايي كه در تعارض با حاكميت مردم باشد, بايد آن را يا تفسير كنيم, يا تغيير دهيم يا ملغا نماييم.
آيا بخش اعظم روحانيت را با جناح راست يكي مي‌دانيد؟ و با چه ملاكي از هم تفكيك‌پذيرند؟
بنده بخش اعظم روحانيت را هماهنگ با جناح راست حاكم در جمهوري اسلامي نمي‌دانم.


تقسيم‌بندي اسلام ناب و اسلام امريكايي فراگيرتر از تقسيم‌بندي جناح‌هاست
حجت‌الاسلام عبايي خراساني عضو كميسيون حقوقي و قضايي نيز در اين رابطه چنين گفت:
نظر بنده اين است كه ما تعبير راست و چپ نكنيم. تعبير "طرفداران خط امام" بهتر است, اما در شرايط حاضر افرادي كه اصلاح‌طلب‌اند, به جناح چپ‌رو مشهورند و آنهايي كه فكرشان سنتي است, نوعاً‌ جناح راست تلقي مي‌شوند. البته تعريفات ديگري هم دارد, اما من به ملاك خط امام معتقدم؛ زيرا فراگيرتر هم هست.
پس ملاك‌ "خط امام" ملاكي است فراگير و جامع؟
بله, محور خط امام جامع‌تر است و اگر افرادي هم از خط امام خارج شوند, معيارها كاملاً روشن است. اما در ديد مردم, مراد از جناح راست, افراد سنتي و منظور از جناح چپ, افراد اصلاح‌طلب‌اند.
سنتي به چه معنا؟
سنتي يعني قديمي؛ كساني كه حرف‌هاي گذشته را ادامه مي‌دهند و حرف تازه‌اي ندارند.
اگر ملاك خط امام باشد, خود امام اسلام را به دو دسته اسلام ناب محمدي(ص) و اسلام آمريكايي تقسيم‌بندي كردند. آيا همين ملاك مي‌تواند براي جامعه مرزبندي ايجاد كند؟
تقسيم‌بندي بجايي است, اسلام آمريكايي يعني بعضي از ظواهر اسلام را مي‌پذيرند, ولي اسلام ناب, اسلامي است كه پيامبر(ص) گفته است و زمان ما همراه با برنامه‌هاي امام است و انقلاب و مبارزه و دفاع است, چون اسلام ناب را فقط به نماز و روزه نمي‌دانيم و تنها وضو و غسل همة اسلام نيست. هر چند همة اين احكام به‌جاي خود هست. ولي يك‌سري برنامة جهاد و دفاع و تشكيل حكومت هم هست. عدالت‌اجتماعي و برطرف‌كردن نيازهاي مردم هست, مراد از اسلام ناب اينها هست كه آمريكا هم با آن مخالف است؛ چون امريكا فقط به نماز و روزه و اسلام اين‌چنيني علاقه‌مند است, منظور از اسلام ناب‌محمدي(ص), اسلام واقعي است كه همان خط امام است و سبب مي‌شود كه اكثريت ملت در خط امام قرار بگيرند.
آيا قانون‌اساسي مي‌تواند ملاك مرزبندي نيروها قرار بگيرد؟
قانون‌اساسي از برنامه‌هاي اسلام ناب است. همين مردم در انقلاب به قانون‌اساسي رأي دادند و نمايندگان همين مردم, قانون‌اساسي را تصويب كرده و مواد آن را استخراج نمودند. به‌هرحال, اگر كاستي‌ها و اشكال‌هايي داشته باشد, خود مردم آن را اصلاح مي‌كنند. قانون‌اساسي از پايه‌هاي اسلام ناب است.
تعبير شما از طبقه‌اي به‌نام روشنفكران در ايران چيست؟ و روشنفكر چه مشخصاتي دارد؟
عين همان بحث اسلام ناب و اسلام سنتي را مي‌توانيم بگوييم. اسلامي كه تنها به نماز و روزه اكتفا نمي‌كند, بلكه متناسب با نياز مردم است و با عمل كردن به آن مشكلات جامعه برطرف مي‌شود, روشنفكر محسوب مي‌شود. اما روشنفكري به‌معناي پيروي از غرب, ديگر روشنفكري نيست. تعبير ما از روشنفكر, همان تعبير مرحوم جلال‌آل‌احمد است كه در كتابش نوشته است. به هر حال, افرادي كه از اسلام تبعيت مي‌كنند, منتها تنها به نماز و روزه اكتفا نكرده و همة مباني اسلامي را كه امام‌(ره) هم به آنها اعتقاد داشته است رعايت مي‌كنند, مي‌توان روشنفكر ناميد.
آيا شما روحانيت را جزء جناح راست به حساب مي‌آوريد؟
بخش اعظم روحانيت به درس فقه و اصول اكتفا كرده و در مسائل سياسي دخالت نمي‌كند و از مسائل سياسي مي‌ترسند, كه شايد به اشتباه بيفتند و احتياط مي‌كنند و مانند شيخ انصاري هم معتقد به ولايت‌فقيه نيستند, كه البته با نظر امام(ره) تفاوت دارد. امام (ره) مي‌گفتند يك روحاني هم در مسائل دين و هم در مسائل دنياي مردم و مشكلات آنها مي‌تواند دخالت كند؛ مانند روش ائمة‌اطهار و سيرة خود امام(ره).
آن بخش از روحانيتي كه 28 مرداد را تأييد كردند با چه منطقي عمل مي‌كردند؟
آنها معتقد بودند كه در مسائل دنياي مردم بايد دخالت كرد.
يك عده از روحانيون صادقانه در پيشبرد امر مردم فعاليت كرده‌اند, ولي دستة ديگري هم هستند كه جاي پاي آنها را در سال 32 و در كودتا مي‌بينيم, چه‌طور مي‌توان اين دو دسته را از هم تفكيك كرد؟
يك روحاني كه در مسائل مردم دخالت مي‌كند و تابع حضرت امام(ره) است, هم در مسائل فقهي وارد مي‌شود و هم در مسائل حكومتي؛ همان‌طور كه پيغمبر(ص) فرمود: "جئتكم به خير الدنيا والاخره"‌ همان‌طور كه پيغمبر(ص) هم رهبر بود و هم پيامبر. يك روحاني هم بايد در مسائل فقهي مردم را ارشاد كند و هم در مسائل سياسي فهم داشته باشد و حتي بدون فهم وارد شدن هم درست نيست.
اين فهم مبتني بر چه اساس و اصولي بايد باشد؟
بايد مبتني بر نظراتي باشد كه در دنيا به‌عنوان مسائل دنيوي مطرح است. بفهمد كه معني حكومت چيست و چند نوع حكومت داريم, مثلاً شرايط يك حاكم كه هم مردمي باشد و هم مطابق با اسلام فكر كند, چيست؟
آيا مي‌توان نوع حكومت را از فقه حوزه استخراج نمود؟
كليات آن را مي‌توانيم از فقه استخراج كنيم. البته در اسلام ما به‌عنوان جمهوري چيزي نداريم و به‌عنوان مشروطه هم نداريم. اما يك سلسله كلياتي است كه از آن نوع حكومت را مي‌توان استخراج كرد. مانند "امرهم شوري بينهم",‌ يا آيه‌اي كه در مورد آزادي انسان در آغاز سورة مباركة انسان است. "هل اتي علي‌‌الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكورا" آيا زمان طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود. "انا هديناه السبيل,‌ اما شاكراً و اما كفوراً" ما راه را به اونشان داديم, خواه شاكر باشد, خواه ناسپاس. يا آيات و احاديثي كه بر تسامح دلالت مي‌كند. تسامح از شرايط حكومت اسلامي است. مسئلة شوراها كاملاً مورد توجه است و اين‌كه مردم بايستي در حكومت نظر داشته باشند. حضرت امير(ع) نظر مردم را در خطبة شقشقيه مي‌فرمايد: "لولا حضورالحاضر....." اگر مردم نمي‌خواستند من نمي‌آمدم, با آن‌كه حكومت حقّ حضرت علي است و خودش را هم حقّ مي‌داند, اما مي‌گويد تا مردم نمي‌خواستند من نمي‌آمدم. به هر صورت شرايط و كليات حكومت اسلامي آمده, اما نه به‌عنوان اسمي مشروطه يا چيز ديگر.
آيا قرآن و سنت و قانون‌اساسي برآمده از قرآن براي همة جناح‌ها مي‌تواند ملاك مشتركي باشد؟
مي‌تواند باشد, اما آنها به برخي مسائل كمتر توجه كرده‌اند. مسئلة تسامح و حق مردم و... را توجه ندارند. نمي‌گويند اگر مردم خواستند ما حكومت كنيم. حضرت امير مي‌گويد: "با آن‌كه حق حكومت با من است اما تا مردم نخواهند نمي‌آيم." ممكن است جناح راست اين را اعتقاد نداشته باشد و بگويند حكومت با من است, چه مردم بخواهند چه نخواهند.
نوع برخورد با جناح راست چگونه بايد باشد؟
اسم راست و چپ را نبريم, ولي مي‌توان از آنها اين سؤال را پرسيد كه آيا شما به مباني اسلام اعتقاد داريد؟ پس پايه‌هاي حكومت اسلامي را براي شما مي‌گوييم, شرط آن هم خطبة شقشقيه است, گفتة پيامبر(ص) است و آيات قرآن است و... پس وقتي مباني قرآني را گفتيم, اينها تسليم مي‌شوند, زيرا چاشني حرف‌هاي آن جناح هم اسلام است.
در حكومت و امور اجرايي, چه ميزان جناح راست نفوذ دارد؟ برخي معتقدند كه اصلاً بايد جناح راست را حذف كرد. برخي ديگر هم برخلاف اينها مي‌گويند به تناسب آرايشان در ادارة مملكت سهيم باشند. شما چه برخوردي را توصيه مي‌نماييد؟
حذف درست نيست. بسياري از جناح‌ راست را مي‌بينيم كه اساساً چپ هستند و اهل كار هستند. اينها را بايد دعوت كرد تا همان كار را خوب و صادقانه انجام بدهند, چه اشكالي دارد در حكومت كساني باشند كه بگويند ما فقط كار انجام مي‌دهيم و كاري به جناح‌بندي‌ها نداريم, و براساس نياز مردم و در حدود قوانين در خدمت مردم باشند يا فردي براي حل اشتغال جوانان فعاليت كند و به سياست‌كاري نداشته باشد. از همة مردم دعوت كنيم تا صادقانه مشكل مردم را حل كنند. در اين رابطه آيه‌اي هم راجع به اتحاد نيروهاي داريم: "انما‌المؤمنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم واتقوالله لعلكم ترحمون" (حجرات: 10) مؤمنان با هم برادرند, پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد و اميد كه مورد رحمت قرار گيريد.
ولي مي‌بينيم كه برخي مطبوعات كاملاً برخلاف اين آيه عمل مي‌كنند و اخيراً پس از تقديم لايحة تعيين اختيارات توسط رئيس‌جمهور به مجلس, حملات خود را تندتر كرده و در هفتة اخير مطالبي در توهين به رئيس‌جمهوري و مجلس شوراي اسلامي درج كرده بودند. شما چه راه‌حلي را پيشنهاد مي‌كنيد؟
چاره آن است كه براي حرف خود دلايل قوي از آيات قرآن و روايات و از قانون‌اساسي و برنامه‌هاي عقلي و تدبّري بيان كنيم, و از دعوا كناره‌گيري كنيم.


دموكراسي در ظرف زمان
آقاي جعفري عضو كميسيون اقتصادي مجلس نيز نظر خود را چنين مطرح نمود:
تعريف چپ و راست از منظرهاي متفاوتي قابل تبيين است. تعريف جناح چپ از بُعد اقتصادي واگذاري امور به مردم است؛ به نحوي كه دولت تصدي‌گري را انجام ندهد و بيشتر به كارهاي اساسي خود مانند برنامه‌ريزي و نظارت و كنترل و بسيج منابع بپردازد. لذا اين‌ را كه تمام امور در دست دولت باشد, از نظر تجربي و علمي رد مي‌كنيم. در قانون‌اساسي پيش‌بيني شده كه اقتصاد ما سه بخش است و در طي 23 سال هم تجربه موفقي از اين‌كه اموراقتصادي فقط دست دولت باشد نداريم. كشورهايي هم كه در اين زمينه كار كرده‌اندو اموراقتصادي متمركز دولتي داشته‌اند كمتر توسعه ‌يافته‌اند. در اموراقتصادي, مشاركت مردم از نظر نقدينگي و سرمايه‌‌هاي بالقوه‌اي كه در دست مردم است استفاده مي‌شود. ضمن آن‌كه از مديريت و خلاقيّت آنها هم بهره مي‌‌گيرند. با توجه به آن‌كه به‌كارگرفتن نقدينگي مردم در كارهاي غيرضروري و واسطه‌اي و دلالي, آثار تخريبي دارد, لذا با واگذاري امور مردم به مردم در جهت رشد و توسعة اقتصادي قدم برمي‌داريم. از بُعد فرهنگي, ديدگاه چپ اين است كه اگر مسائل فرهنگي را بخشنامة‌ دولتي كنيم, نمي‌توانيم با اين روش جوانان را جذب كنيم, بلكه بايد شرايطي فراهم كنيم كه خودشان ترغيب به مذهب شوند, روش‌هايي كه با اجبار و اكره و زور توأم بوده, عملاً جواب نداده است. لذا در شرايطي كه اعتماد جوانان به مسئولان و صداقت آ‌نها جلب شود, پذيرش مسائل هم راحت‌تر مي‌شود و نيازي به اجبار و زور نيست.
براساس آماري كه در سازمان مديريت و برنامه‌ريزي كشور داريم 136 نهاد و مركز فرهنگي وجود دارد كه از دولت اعتبار دريافت مي‌كنند, ولي وضعيت فرهنگي ما مطلوب نيست و آثار عيني آن را در افكار‌سنجي‌ها مي‌بينيم. اگر ما مسئوليت فرهنگي را به كميسيوني واگذار كنيم و اعتبار متناسب به آن بدهيم, آثار عملكرد آن هم مشخص خواهد بود و پاسخگويي در مقابل مجلس مي‌تواند داشته باشد. در عرصة سياسي, جناح چپ بيشتر نمود دارد و در منشور اصلاحات و همچنين در برنامة انتخاباتي آقاي خاتمي در دوم خرداد, 18 خرداد هم ذكر شده كه روشن‌ترين خواستة سياسي جناح دوم‌خردادي, قانون‌گرايي است. اگر همة گروه‌ها و جناح‌ها و افراد, مقيد به قانون‌‌اساسي باشند, بسياري از مسائل حل مي‌شود. عده‌اي از مخالفان اصلاحات از اجراي قانون فرار مي‌كنند, زيرا منافعشان در بي‌قانوني است. در جريان تقديم لايحة اختيارات از سوي رياست جمهوري اسلامي به مجلس, ما چيزي فراتر از قانون نمي‌خواهيم. هدف اين است كه اصول 121 و 113 قانون‌اساسي را اجرايي نموده و اهرم‌هايي در اختيار رئيس‌جمهور باشد, به‌طوري كه قانون اجرا و بر آن نظارت شود, اما منافع مخالفان در گرو عدم‌اجراي قانون‌اساسي است و دلايل منطقي و قابل قبولي براي ردّ اين لايحه ندارند.
مهم‌ترين ويژگي جناح چپ در شرايط فعلي, احترام به قانون,‌ قانون‌‌مداري و اجراي قانون است.
يكي از ويژگي‌هاي مهم نظام جمهوري اسلامي ايران كه بعد از سال‌ها مبارزه و شكنجه و شهادت به‌دست آ‌مده, پيوند مردم و دولت با حكومت است. به‌عبارت ديگر, نظام, يك نظام مردم‌سالاري ‌باشد؛ يعني مردم در عرصه‌هاي مختلف بتوانند در سرنوشت خودشان دخالت كنند و در ادارة امور مشاركت داشته باشند. لذا, با هرگونه انحصارطلبي و حذف مشاركت مردم مخالفيم. عملكرد 18 سالة جناح راست نشان مي‌دهد كه اينها تماميت‌خواه و انحصارطلب‌اند و مي‌خواهند مناصب قدرت را در اختيار خود بگيرند. حتي الآن كه مردم با رأي قاطع خود رئيس‌جمهور را انتخاب كرده و اكثريت مجلس اصلاح‌طلب‌اند, اين جريان در مقابل ارادة مردم مقاومت مي‌كند و به شكل‌هاي گوناگون ـ چه از طريق شوراي نگهبان يا قوة‌قضائيه يا نيروي انتظامي ـ در جهت تحديد خواسته‌هاي بحق و مشروع مردم كه از طريق طرح‌ها و لوايح توسط نمايندگان مردم در مجلس تصويب مي‌شود, اقدام مي‌كنند. به‌عنوان نمونه, اصلاح قانون مطبوعات, قانون منع شكنجه, طرح هيئت منصفه و دادگاه‌ها, ايرادات شوراي نگهبان به محاق فراموشي سپرده شده است و عملاً از اجراي آنها ممانعت مي‌شود. در صورتي كه همة اين موارد صريحاً در قانون‌اساسي قيد شده و حق مردم است كه نمايندگان آنها, طرحي را به‌صورت قانون ارائه دهند.
ديدگاه جناح چپ در عرصة اجتماعي مبتني است برآزادي افراد در انتخاب نوع زندگي, شغل, فعاليت‌هاي سياسي, اجتماعي و فرهنگي. با عنايت به اين‌كه همة اينها در قانون‌اساسي پيش‌بيني شده و از حقوق مسلم مردم است. لذا هيچ نهادي نمي‌تواند به بهانه‌هاي مختلف اين آزادي‌ها را از مردم سلب كند. گرچه ما متأسفانه مي‌بينيم كه اين آزادي‌ها به‌صورت‌هاي مختلف مورد تهديد قرار مي‌گيرد و درواقع ما را از رسيدن به آن حقوق اساسي مردم منع مي‌كند. از آنجا كه بعد از حماسة دوم‌خرداد 1376 درواقع حركت‌هاي عملي براي برقراري دموكراسي در كشور را شروع كرده‌ايم, اين موانع و تنگ‌نظري‌ها و تهديدها تا حدي قابل پيش‌بيني هم بود, كما اين كه در ديگر كشورهايي كه در آنها دموكراسي حاكم است, قبلاً اين مراحل را گذرانده‌اند. زمان و تدريج لازم است كه با تمرين دموكراسي بتوانيم ظرفيت تحمل مخالفان خود را بالا ببريم و پايه‌هاي دموكراسي را در كشورمان مستحكم كنيم.
از ديد شما روحانيت در كدام دسته قرار مي‌گيرند؟
در تمام اقشار اجتماعي, تفكرات راست وچپ وجود دارد. روحانيت هم از اين امر مستثنا نيست. در قشر روحانيت افراد صاحبنظر, بصير و روشنفكري داريم كه به هر حال نظري به‌جز نظر مخالفان اصلاحات و جناح تماميت‌خواه دارند. كما اين‌كه برخي به خاطر عقايد خود محاكمه و زنداني شده‌اند و نمي‌توانيم تمام روحانيت را به يك چوب برانيم. برخي از روحانيون سنت‌گرا و برخي افراطي و برخي متحجر هستند.
چه نوع برخوردي در رابطه با جناح راست درست به نظر مي‌آيد؟ مثلاً آقاي خاتمي در رابطه با راست و چپ خيلي مدارا كرده است و يا پس از طرح قرائت‌هاي مختلف از دين, عكس‌العمل‌هاي ناشايستي از جناح افراد منتسب به جناح راست شد كه آقاي خاتمي هم به اين مضمون گفتند كه اينها نه انقلاب و نه نظام را قبول نداشته و علاقه‌اي نسبت به آن ندارند و انديشه‌هاي سنگواره‌اي دارند. به هر حال نياز به يك ملاك مستقل داريم كه به قطب‌بندي‌هاي كاذب هم منجر نشود.
برخورد آقاي خاتمي يك روش است كه از دو منظر بايد به آن نگاه كرد: اولاً ايشان يك شخصيت ملي است و بايد تمام افكار را در جهت مصالح ملي زير پوشش داشته باشد و فقط يك قشر را نمايندگي نكند؛ لذا از اين زاويه گفتند معاند را به مخالف و مخالف را به موافق تبديل كنيم. اين رفتار قابل توجه است. اما از ديدگاه اصلاح‌طلبان, آقاي خاتمي مي‌توانست قوي‌تر عمل كند, زيرا هم حمايت قاطع مردم را داشت و هم از حمايت اكثريت مجلس ششم برخوردار بود, با اين شيوه مي‌توانست از اين پتانسيل استثنايي خوب استفاده كند و بسياري از اهداف اصلاحات را پياده نمايد. حتي در جريان كابينة دوم به‌شدت از برخي وزراي معرفي‌شده انتقاد داشتند و به نظر مي‌رسد كابينة دوم ضعيف‌تر از كابينة اول ايشان باشد و كابينه‌اي نيست كه بتواند مجري اهداف اصلاحات باشد.

استقلال جناح‌ها در گرو استقلال از درآمد نفت است
آقاي ميرمحمود يگانلي عضو كميسيون صنايع و معادن, ملاك تقسيم‌بندي جناح‌ها را استقلال از وابستگي به درآمد نفت مي‌داند:
ما براي تقسيم‌بندي نيروها از ملاكي استفاده مي‌كنيم كه آن تضاد اصلي مملكت بوده و در دل تضاد عمده است. تضاد عمدة مملكت هم در كادر منافع ملي و مخالفان آن بررسي مي‌شود و در شرايط فعلي طرفداران مردم‌سالاري و تكيه بر حق حاكميت حقوق مردم و مخالفين آن مي‌باشد. در دل اين صف‌بندي‌ها, جريان‌هاي سياسي مملكت را مي‌شود معني كرد. اگر مبناي تصميم‌گيري صف‌بندي‌‌هاي راست و چپ حاكميت مردم باشد, هر دو يك ريشه‌ دارند, و آن وابستگي به درآمد نفت است. يعني تصميماتشان در خارج از چارچوب درآمد نفت نيست. در بودجة مملكت, تصميمات سياسي اقتصادي كه گرفته مي‌شود, مبتني بر وابستگي به نفت است. اين جناح‌بندي, جناح‌بندي اصلي نيست, اگر نگوييم جناح‌بندي كاذبي است ولي جناح‌بندي اصلي هم نيست.
جناح‌بندي اصلي حول محور اول برمي‌گردد. سه محور مهم: استقلال‌گرايي, عدالت‌طلبي و آزادي, جهت صف‌بندي نيروها حائز اهميت است كه براي روشن‌شدن بحث, قسمتي از اين محورها را مي‌شكافيم:
چه طيف‌ها و گرايش‌هايي در دو جناح وجود دارند؟
جناح راست يك طيف است و جريان منسجم درون آن نيست. جرياني در درون آن بيشتر دنبال قدرت و ثروت است, اما در همين جناح راست, جرياني معتقد به عدالت‌اجتماعي هم وجود دارد كه شايد به‌ظاهر در آن جناح قرار گرفته‌اند. اما وجوداً و ماهيتاً وابسته به آن جناح محسوب نمي‌شوند. درون جناح چپ هم همين‌طور هست. درون آنها نيروهايي ماهيتاً‌ راست ممكن است باشند و عدالت‌طلب نبوده و دنبال منافع ملي حركت نكنند.
پس ملاك مستقل شما همان منافع ملي است, يعني هر نيرو يا جريان يا جناحي به ميزان وابستگي‌اش به درآمد نفت و به "استقلال" مملكت, سنجيده مي‌شود.
بله, جناح‌ها هرچقدر وابستگي‌شان به درآمد نفت كمتر بوده و تكيه بيشتري بر نيروي مردم دارند, نيروي اصلي و راديكال محسوب مي‌شوند.
چه برخوردهايي را با جناح راست درست مي‌دانيد؟ حذف آنها, يا برخورد ايدئولوژيك با جريان‌ها و يا...
برخوردي را كه با اين جريان‌ها توصيه مي‌كنم, برخورد تنگاتنگ تعالي‌بخش ضدحذفي را ترجيح مي‌دهم. برخورد حذفي نتيجه‌اي ندارد و صف‌بندي را تيره مي‌كند. اگر ما بتوانيم دو محور اصلي را درست تبيين كنيم, خود به‌خود نيروها آرايش مي‌شوند. نيروهاي صادق در هر دو طرف مشخص مي‌شوند و نيروهاي فرعي كه پشت پرده قضايا فعال‌اند و منافع اقتصادي خود را دنبال مي‌كنند و راست يا چپ براي آنها فرقي ندارد, در صورت روشن‌شدن فضا, رو مي‌شوند و قدرت عمل آنها گرفته مي‌شود. تبيين جريان‌هاي سياسي بعد از انقلاب و ريشه‌يابي آنها مي‌تواند به اين قضيه كمك كند. همچنين خاستگاه‌هاي اقتصادي اين جريان‌ها نيز روشن بشود. تصور مي‌شود چهارنوع دسته‌بندي براي جريان‌هاي اقتصادي داشته باشيم, كه توجه به آنها لازم است.
اقتصاد پنهان: كه شامل ترانزيت مواد مخدر و اقتصاد قاچاق صادرات و واردات به حجم پول‌هاي كثيف است. اين دو ارتباط تنگاتنگي با هم دارند. واردات قاچاق با پول‌هاي كثيف تطهير مي‌شوند. طيف‌هاي وسيعي كه يك شبه پولدار مي‌شوند, جزء اين طيف محسوب مي‌شوند.
اقتصاد قدرتي: اين نوع از اقتصاد وابسته به نهادها و بنيادها هستند. اسكله‌هاي غيرمجاز كه مطرح شد, با تكيه به منابع قدرت مي‌باشند و اين جريان اقتصادي در رابطه با واردات و صادرات, پورسانتاژها, دلالي تجارت خارجي و تأثيرگذاري بر تصميم‌گيري‌هاي اقتصادي فعال هستند.
اقتصاد دولتي: اقتصاد تنبل دولتي كه دايرة مديران بسته و غيرقابل نفوذ آن, بيشتر وابسته به دو جناح يادشده مي‌باشد, و آن اقتصاد به اين مديران سرويس مي‌دهد. مانند شركت‌هاي دولتي كم بازده كه به نفع دو جريان اقتصادي پيش‌گفته و در رابطه با آنها حركت مي‌كنند.
اقتصاد بخش خصوصي: اين اقتصاد در خوشبينانه‌ترين حالت آن در ارتباط با 4 درصد اقتصاد مملكت فعال است و به‌شدت تحت فشار بخش‌هاي ديگر يادشده بوده و بدون حمايت است.
سيستم برنامه‌ريزي بودجه در اين چارچوب عمل مي‌كند. بعد از انقلاب مبناي بودجه‌ريزي تغييري نيافته و آن هم درآمد نفت است؛ كه اساس آن به‌هدر دادن منابع ملي ما مي‌باشد. گويا فقط رشد بادكنكي داشته و ميزان مصرف را از درآمد نفتي بالا برده‌ايم. تا سيستم بودجه‌ريزي ما به سمت استقلال از نفت تغيير نيابد و عقلانيت بستر و مبناي اموراقتصادي قرار نگيرد. هيچ تغيير اساسي انجام‌شدني نيست. البته ناگفته نماند كه آقاي خاتمي در دوران رياست جمهوري‌شان امور مهم و اساسي مانند صندوق ذخيرة ارزي يا صرف پول‌ها در منابع آب يعني مهار آب سدها و... را انجام داده‌اند؛ كه ناشي از كاربرد عقلانيت در امور است, اما هنوز سيستم دست‌نخورده باقي مانده است.
جابه‌جايي‌ها و تغيير در مديريت‌ها را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
تعويض مديريت‌ها در اين سيستم جواب نمي‌دهد؛ زيرا ما با مشكل سيستماتيك در مديريت و اقتصاد روبه‌رو هستيم و صرفاً مبتني بر يك نظريه‌پردازي بومي است كه مي‌تواند با پايه‌ريزي يك تفكر سيستماتيك پا بگيرد.
مثلاً‌ افزايش 80درصدي قيمت قير را در نظر بگيريد كه موجب شد به علت مصرف زياد سيمان, قيمت سيمان هم افزايش يابد. يا تورم در بُعد مسكن ايجاد شد و باعث شد پول‌ها به سمت سكه و اتومبيل و سيمان انتقال يابد. يا واردات آهن‌آلات محدود شد, قيمت آن 60 درصد بالا رفت. حالا كاري نداريم به مديراني كه از قِبَل اين افزايش قيمت‌ها سودهايي مي‌برند. منظور ما اين است كه سيستم در طول 200 سال گذشته تغييري نكرده, و يا تغييرات كوتاه‌مدت و مقطعي بر اثر مبارزات داشته, ولي پس از مدتي به‌سوي مباني اوليه برگشته است و بازتوليدش با پيچيدگي‌هايي همراه بوده است.
تعريف شما از منافع ملي چيست؟
مشكل ما اين است كه يك تعريف همگاني از منافع ملي نداريم و تا به حال هم يك مفاهمة مشترك ملي نداشته‌ايم, به همين دليل صف‌بندي‌ها به اضمحلال كشيده شده است. توجه داشته باشيم كه وقتي يك مدير به مراكز قدرت وابسته مي‌شود, وابستگي به ثروت هم مي‌آورد. با توجه به عدم‌انسجام‌هاي ذكرشده در شرايط فعلي, قانون‌گرايي مي‌تواند ملاك مرزبندي نيروهاي داخلي و خارجي قرار بگيرد.
با چه روشي؟
رخنه در سيستم و اصلاح آن از طريق سازمان‌دادن مردم حول احزاب و گروه‌ها و اتحاديه‌هاي مدني, به‌طوري كه آنها به حالت پايدار و صاحب فكر و ايده در مسائل و معضلات دربيايند و نه در قالب يك تشكل صوري و اين تشكل‌ها حائل بين مردم و حاكميت باشند. يك مدير موفق و مستقل با اتكا به احزاب مدني مي‌تواند در سيستم فعال شود و آن را متحول كند و تداوم داشته باشد. البته به حالت تدريجي اصلاحات هم بايد توجه كرد كه اصلاح كاري يك شبه و يا مقطعي نيست. اما سيستمي كه از مردم نشئت بگيرد, درمواقع بحراني از هم پاشيده نمي‌شود و چنين سيستمي مي‌تواند از استقلال دفاع كند و وابسته به حكومت هم نباشد. در غير اين صورت در بحران‌ها حكومت بر مردم سوار مي‌شود, زيرا در چنين مواقعي حربة ترس از به مخاطره افتادن امنيت و حفظ آن تعيين كننده است.
روحانيت چه مسئوليتي را در اين برهه عهده‌دار است؟
ويژگي تاريخي روحانيت, عقب‌نشيني در مقابل حركت‌هاي مردمي است. قطعاً آنها با حركت مردم پيوند برقرار مي‌كنند. مثلاً در جنبش تنباكو بعد از شهادت‌ها, فتواي تحريم هم آمد.


اصلاح‌طلبي در "تئوري" و "روش"
آقاي آيتي عضو كميسيون عمران در تعريف از جناح‌ها و شيوة برخورد با آنها و همچنين تعبير از جريان روشنفكري در ايران مي‌گويد:
تعريفي كه از جناح چپ و راست در غرب گفته مي‌شود با آن چيزي كه ما در كشور خودمان استفاده مي‌كنيم كاملاً متفاوت است. اين اصطلاح چپ به‌معناي راديكال يا معترض و ناراضي كه در كشورهاي غربي به‌وجود آمده و بيشتر از سوي احزاب ماركسيست و گروه‌هاي كمونيستي مطرح شد مفهوم جهاني آن راديكال و ناراضي بودن است و در مقابلش راست به معناي جناح راضي و جناح طرفدار هيئت حاكمه تلقي مي‌شود. در حالي كه مي‌بينيم در ايران چنين نيست. طيف چپ الآن, سابق بر اين خودش طيف راست بوده است يا طيف راست فعلي در مقطع ديگري طيف چپ بوده است. چپ و راست ماهيت تعريف بين‌المللي خودشان را در فرازونشيب انقلاب و جمهوري اسلامي ايران از دست داده‌اند. درحال حاضر چپ از ديد ما گروه‌هايي هستند كه در جبهة عمومي مردم و طرفداري از مردم و در جبهة نارضايتي راجع به حقوق مردم قرار گرفته و در مقابلش آن جبهه‌‌اي كه در نظام مصونيت دارد يا از كل نظام دفاع مي‌كند يا همه چيز را به‌صورت مشروع و مقدس درمي‌آورد و اجازة انتقاد را نمي‌دهد, به جناح راست معروف است. جناح راست, جناحي است كه معتقد است هيچ‌كس حق ندارد راجع به اصل مسائل مديريتي و حكومتي اظهارنظر كند و هرنوع اظهارنظري را از پيش محكوم مي‌كند و به اين معنا كه انتقاد از مسائل نظام يا اعلام نارضايي نسبت به مسائل نظام اعلام نارضايتي نسبت به خدا و پيامبر است و در بحث مشروعيت مي‌گنجد.
آيا تمام جناح راست اين‌گونه مي‌انديشند؟
در آن طرف هم تمام كساني كه طرفدار دموكراسي و آزادي و حقوق مردم و مردم‌سالاري و جمهوريت هستند, به‌عنوان چپ, مطرح هستند, اين تقسيم‌بندي, بين‌المللي نيست و فعلاً در ايران استفاده مي‌شود, به همين جهت برخي تأكيد مي‌كنند كه ما نبايد از اصطلاح چپ و راست استفاده بكنيم. بايد از اصطلاح اصلاح‌طلبان در مقابل محافظه‌كاران استفاده كنيم. بعضي اصطلاحات ديگر هم به‌كار برده مي‌شود. مثلاً ليبرال‌ها براي كساني كه گرايش به غرب دارند و يا ... اما به نظر مي‌رسد اصطلاح اصلاح‌طلبان در مقابل محافظه‌كاران اصطلاح بهتري است.
آيا اين نوع تقسيم‌بندي كاملاً ديدگاه‌ها را تبيين مي‌كند؟
به نظر من هم تبيين‌كننده مواضع است و هم بيشتر از راست و چپ كه در تعريف سياسي بين‌المللي غرب رايج است, مورد قبول قرار مي‌گيرد.
چه طيف‌بندي‌هايي درون اين دو جريان وجود دارد؟
وقتي مي‌گوييم راست يا چپ, اين يك پهناي باند دارد و يك خط نيست. يعني يك طيف است. چون طيف است, دو جانب راست و چپ هم دارد. يعني درحقيقت داراي يك حاشية بالا و پايين است. چپ‌هاي متمايل به چپ يعني راديكال‌ها و چپ‌هاي متمايل به راست يعني تقريباً ليبرال‌ها. مثلاً وقتي طيف راست مي‌گويد مخالفت با نظام, مخالفت با خدا و پيغمبر و اسلام است, اين حرف راست‌هاي افراطي است, نه حرف همة طيف راست, اما اين را به‌عنوان شناسنامه جناح راست مي‌شناسيم. امروز اگر هر كس تحت دفاع از حقوق ملي حرفي بزند كه انتقاد به نظام در آن باشد, گروه‌ها و تفكراتي بين جناح راست هستند كه اين را به‌عنوان يك كار خلاف شرع و اسلام محكوم مي‌كنند.
اين در حالي است كه گاهي جناح راست انتقادهاي گزنده‌اي به نظام مي‌كنند, ولي اين تلقي را از انتقاد خودشان ندارند. پس نياز هست كه ملاكي دربرگيرنده داشته باشيم تا تبيين درستي از مواضع نيروها و جريان‌ها به ما بدهد و دو قطبي كاذبي هم ايجاد نكند.
مشكلي كه در ايران وجود دارد كه شايد در هيچ كشوري مثل شرايط ما نباشد, وقتي ما دولت را به مفهوم سياسي آن به‌كار مي‌بريم, چون مفهوم قانون‌اساسي دولت يعني قوه‌‌مجريه و بخشي از نظام, دولت در مفهوم سياسي يعني حاكميت و حاكميت‌مان هيچ‌وقت يك حاكميت واحد نبوده كه بگوييم دولت و در مقابل يا در كنار آن ملت باشد. دولت و ملت را با اين تعريف كه در دنيا رايج است, ما به‌كار نمي‌بريم. امروزه طرفداري اصلاح‌طلبان از دولت به‌معناي طرفداري از بخشي از حاكميت است. جناح راست اين بخش حاكميت را بخش مشروع نظام تلقي نمي‌كند, بلكه بخش تحميل‌شدة به نظام مي‌داند. جناح راست معتقد است حاكميت و مشروعيت آقاي خاتمي به‌خاطر 22 ميليون رأي نيست, بلكه به خاطر تنفيذ حكم رهبري است. درنتيجة اين اشكال پيش مي‌آيد كه پس حاكميت نظام در دولت به‌عنوان قوةمجريه متبلور نيست؛ درنتيجه مي‌بينيد كه قوة مجريه خودش جزء اصلاح‌طلبان مي‌شود و پيامد آن يك نوع نارضايتي نسبت به حاكميت خواهد بود.
آيا اختلاف بر سر جمهوريت است؟
دقيقاً اين‌طور است. شايد اشكالي كه در تعريف نظام ما هست كه در تعريف نظام در دنيا نيست. اين است كه در دنيا يك دولت داريم و يك ملت. گاهي دولت با ملت درمقابله و مخاصمه است و گاهي دولت در كنار ملت است. اما در نظام جمهوري اسلامي, در حالي كه ملت در كنار حاكميت است, اما نارضايتي ملت گاهي همراه با بخشي از اركان نظام وجود دارد. اركان نظام به‌صورت دو قوه مجريه و مقننه است. اينجا مي‌بينيم كه اصلاح‌طلبان در جناح چپ بخشي از حاكميت را هم در كنار خودشان دارند. به همين دليل, جناح راست مردم را متهم مي‌كند كه جناح چپ جناحي است دولتي, در حالي كه در مفهوم عمومي سياسي اين حرف صحيح نيست. دولتي اگر به‌معناي حاكميتي باشد, اين حاكميت نيست و در اين تعريف ما نمي‌توانيم آن تفكيكي كه شما مي‌گوييد پيدا كنيم.
در دنيا دولت و ملت و احزاب طرفدار آنها هستند. هميشه در كشورهاي پيشرفته كه بيشتر دو حزب است و يك حزب كرسي‌ها را مي‌برد, آن حزبي كه كرسي‌ها را مي‌برد, حزب دولتي مي‌شود و آن حزبي كه كرسي‌ها را از دست مي‌دهد در سايه قرار مي‌گيرد و در جبهة مردم محسوب مي‌شود. درنتيجه حزب‌ها به‌صورت دولتي يا ملتي جاهايشان را با هم عوض مي‌كنند. در ايران اين تقسيم‌بندي شدني نيست؛ زيرا جناح چپ كه امروز در بخشي از حاكميت دولت هست ده سال از حاكميت جدا بوده و در دولت و مجلس نقشي نداشت و حتي منزوي بود, اما امروز دوباره به صحنه آمده است. جناح راست در قالب حزب جمهوري اسلامي و يا نظير آن در طول دهة اول انقلاب حاكميت مطلق بر مسائل و شئونات داشت, حتي همان حاكميت جناح راست در آن زمان كه به يك معنا آن زمان جناح چپ محسوب مي‌شد, به‌طوري عمل مي‌كرد كه اگر يك بخشدار را هم اگر مي‌خواستند تعويض كنند, برخورد سياسي و خطي مي‌شد.
الآن هم اين انتقاد را به اصلاح‌طلبان وارد مي‌دانند و حتي گزارشي از تعويض 15 هزار مدير دولتي در طول پنجسالة اخير مطرح مي‌كنند.
اين‌كه چه حجمي از تعويض و جابه‌جايي انجام شده و در مقايسه با دوره‌هاي قبل كمتر يا بيشتر است, دقيقاً اطلاعي ندارم, اما اين كار انجام شده و بجا هم بوده است. در دنيا هم اين رويه مرسومي است. دولت شركت سهامي نيست, همان‌طور كه احزاب شركت سهامي نيستند. احزاب, برنامه, اساسنامه, منشور, مانيفست دارند. اگر قرار است حزبي براساس مانيفست خودش, خود را به مردم معرفي كند و در دولت صاحب كرسي شود (دولت به‌معناي عمومي آن يعني حاكميت و دربرگيرندة مجلس ـ قوه قضاييه و ساير ارگان‌هاي نظام است) حزبي كه كرسي را به دست مي‌آورد, بايستي از منشور و مرامنامة خودش دفاع كند.
آيا اين رويه با قانون‌اساسي هم مطابقت مي‌كند.
اصلاً منافاتي با هم ندارند. اگر مسئوليت‌هايي به مديران كشور واگذار شده, براساس قانون‌اساسي, در مقابل اين مسئوليت‌ها, اين اجازه را هم دارند كه بر روي نيروهاي مجموعه‌اي كه مي‌خواهند با آنها كار كنند, يعني تيم كارشناسي آنها نظر بدهند.
البته اين وظيفه را هم دارند كه منتخبين مردم را به كار بگيرند, حتي اگر اين دسته رأي كمتري آورده باشد, اما همين هفت ميليون داراي نظريه‌هايي است, اين نمايندگان چه جايگاهي در نظام كنوني دارند و به چه ميزان بايد سهيم باشند؟
ميزان جايگاه اينها مطابق با روية مرسوم دنياست, اقليت الآن صاحب كرسي است. حدود شصت يا هفتاد كرسي درون مجلس دارند و در دولت و در قسمت‌هاي ديگر هم هستند. سؤال اينجاست كه جناح اقليت در خارج از دو بخش دولت و مجلس بيشتر حاكميت دارد يا اكثريت؟ با اعداد و آمار مي‌توان نشان داد كه جناح اقليت در اركان نظام غير از مجلس و دولت, صاحب اكثريت است, در حالي كه حق اين‌طور نيست, يعني كرسي ندارد. اگر ما بخواهيم روي مسائل سياسي و حزبي عمل كنيم, بايد به ميزان پشتوانه‌هاي مردمي, به احزاب كرسي بدهيم. اگر شما مي‌گوييد هفت ميليون در مقابل 22 ميليون, يعني سه برابر آراي اقليت, بايستي 25 درصد سهام را به گروه اقليت بدهند. ولي الآن اقليت بيشتر از 50 درصد سهام را دارد.
شيوة تعامل راست و چپ با هم چگونه بايد باشد و چه منافعي براي كشور دارد؟ و چگونه مناقشات داخلي را كاهش مي‌دهد؟
تجربة كشورهاي پيشرفته بهترين مدل براي ماست. وقتي شما بحث جمهوريت, حقوق و آراي مردم يا مشاركت‌هاي مردمي يا مردم‌سالاري و واگذاري كار مردم به‌دست مردم و... را طرح مي‌كنيد, بايد گفت جناح‌بندي و حداقل راست و چپ در مملكت لازم و ضروري است كه از هم انتقاد كنند و مراقب هم باشند و به يكديگر هشدار بدهند. حالا اين‌كه چرا ما موفق نيستيم, چون حزب نداريم. حزب يعني شناسنامه, يعني جايي كه ما منشور داريم و اگر ما مرامنامه داشته باشيم, ديگر شاهد اين برخوردهاي سياسي نيستيم. هر حزبي به ميزان پشتوانة مردمي‌اش كرسي دارد, پس بايد به كرسي خودش راضي باشد. هر حزبي براي مرامنامة خودش فعاليت كند و براساس اين تعاملاتي كه اتفاق مي‌افتد, جاي اين احزاب با هم عوض مي‌شود. گاهي حاكميت با راست است, گاهي با چپ.
در صورتي كه ارادة مردم بستر اين حاكميت را فراهم كند.
اگر اين بستر سياسي فراهم نشود و فضاسازي نشود, هر فعاليتي را مي‌توان با انگ سياسي متهم كرد و حتي به‌صورت جرم سياسي معرفي نمود.
اما مشكل ما اين است كه پشت جناح راست برخي جريان‌هاي توطئه‌گر و آشوب‌گر هم وجود دارند كه باعنوان "راست وحشي" در روزنامة توقيف‌شدة مشاركت از آنها نام برده شد. جريان راست وحشي در پس جريان معرفتي راست سنگر گرفته و به‌قول يكي از اصلاح‌طلبان, كنار هر آقازاده‌اي يك آقا است. چه‌طور مي‌توان درون جناح راست بين افراد صادق آن با راست وحشي مرزبندي كرد؟
اصلاح آن كار آساني نيست و بايستي در قانون‌بندي احزاب و سنديكاها و تشكل‌هاي غيردولتي بيايد. حزب يعني شناسنامه. چرا امروزه هر كاري كه مي‌شود, هر كس به گردن ديگري مي‌اندازد. وقتي خلافي رخ مي‌دهد, هيچ‌كس را نمي‌توان دستگير كرد؟ چون هيچ‌كس شناسنامه ندارد. اگر احزاب براساس شناسنامة خود مسئوليت‌پذيري داشته باشند, اين اتفاق نمي‌افتد. در ديگر كشورها هم اگر يك عمليات تروريستي انجام مي‌شود, حزبي مسئوليت آن را به عهده مي‌گيرد و بيانيه مي‌دهد؛ براي آن كه خطر متوجه عموم مردم نشود و فقط حزب مربوطه خطرش را مي‌پذيرد. احزاب و گروه‌هاي سياسي اگر به‌وجود نيايند, هميشه اين خطر وجود دارد كه يكديگر را متهم به جاسوسي يا براندازي يا خروج از حاكميت كنند و نه‌تنها يكديگر را متهم به حركت‌هاي ميليتاريستي يا افراطي مي‌كنند كه با يكديگر جنگ فيزيكي كنند. در حالي كه ما معتقديم گروه‌هاي سياسي با يكديگر جنگ فيزيكي نمي‌توانند بكنند. به محض آن‌كه از عرصة فعاليت سياسي به فعاليت نظامي در مي‌آيند, ديگر حزب سياسي نيستند.
آيا تشكل‌هاي موجود حزب نيستند. مثلاً حزب مشاركت يا تشكل‌هاي مربوط به روحانيت.
به هيچ‌وجه اين تشكل‌ها حزب نيستند. حزب يعني جايي كه مديرعامل و هيئت مديره و مجمع و كنگره و بازرس و... دارد و درست شبيه به يك مؤسسه و يا NGO است. مديرعامل پاسخگوي يك‌سري مسائل است و خلاصه هر كدام به ترتيب پاسخگو هستند. آيا وقتي يك مطلبي در كشور موج ايجاد مي‌كند و تنش‌زا مي‌شود عنصري از تشكل‌هاي سياسي مسئوليت آن را مي‌پذيرد؟ به همين دليل نمي‌توانند به منبع اصلي آن دست پيدا كرده و او را دستگير و محاكمه كنند.
ولي شكل سنتي و بومي شده حزب در غرب, همين احزاب و تشكل‌هاي موجود ايران مي‌توانند باشند.
اين تعبير درست به نظر مي‌آيد. اگر حزب به معناي گفته شده به‌وجود بيايد, هركس جرأت نمي‌كند هر حرفي را بزند؛ چون مسئوليت دارد و بايد پاسخگو باشد. برخي افراد در مصاحبه‌ها هر حرفي كه دلشان مي‌خواهد مطرح مي‌كنند و هيچ‌كس هم نمي‌تواند مدعي‌العموم شود, ولي اگر فردي به‌عنوان نمايندة حزب صحبت كند, يعني حرف‌هاي خود را امضا كند مي‌توان در مورد آن موضع‌گيري‌ها دعواي حقوقي طرح نمود.
حتي جامعة مدرسين كه داراي ايدئولوژي تدوين‌شده و آموزش و كادرسازي است, مشمول اين بحث نمي‌شود؟
جامعة مدرسين داراي تعاريف يك حزب نيست. حزب از غرب آمده, و داراي تعريف خاص خود است. اگر به‌وجود بيايد, آن‌موقع مي‌توانيم بحث جناح‌هاي راست و چپ را مطرح نماييم و آن‌وقت اين همه التهابات ايجاد نمي‌شود. همكاري و مشاركت به‌وجود مي‌آيد و به‌جاي تضارب و تفاوت, تعامل مي‌شود و دوستي و صميميت زياد مي‌شود. مردم احساس آرامش مي‌كنند. ما الآن كار حزبي نمي‌كنيم به‌طوري كه با كمك هم حاكميت را تقويت كنيم, بلكه يكديگر را نابود مي‌كنيم, و اين روند نابودكردن, في‌نفسه عمليات نظامي است, نه عمليات سياسي. هرگروه سياسي كه وارد فعاليت‌هاي فيزيكي و نظامي و قضايي بشود, از فعاليت سياسي خارج شده است. اگر فعاليت‌هاي حزبي منجر به بازداشت, محاكمه, زندان, تبعيد يا اعدام يا جنگ‌هاي خياباني و ترور بشود, آن فعاليت سياسي تبديل به فعاليت نظامي ـ امنيتي و ميليتاريستي شده است و اين تعريف در قالب حزب جايي ندارد. امروز ما يكديگر را متهم به ضد اسلام و ضد خدا و ضد ولايت, ضد حاكميت و ضد امنيت مي‌كنيم. اين برخوردها يعني حركت‌هاي غيرسياسي و نوعاً حركت‌هاي نظامي. يعني حركت‌هايي كه منجر به برخورد فيزيكي و محاكمه و زندان مي‌شود. فعاليت سياسي در چارچوب خودش فعاليتي است مصون و مشروع (براساس قانون) و كسي حق تعرض به آن را ندارد و هركسي در چارچوب حزبي, مسئوليت گفتار و نوشتار خودش را دارد.
حالا بحث را به يك پيشينة ديگر ببريم. به نظر شما آغازگر روشنفكر ديني در ايران چه ريشه‌اي را داراست؟
پيشينة روشنفكري معاصر ما از دوران مشروطيت است, ولي من به استناد به جلال آل‌احمد روشنفكري را تعريف مي‌كنم. ما روشنفكر ديني و غيرديني يا حتي روشنفكر خوب و روشنفكر بد نداريم. آل‌احمد مي‌گويد روشنفكر هم مي‌تواند خدمت كند هم خيانت. صرف روشنفكري خوب يا بد نيست كه راجع به آن قضاوت كنيم. اگر اين سؤال مطرح شود كه آيا اصلاً روشنفكري كار خوبي است يا نه, كسي نمي‌تواند به آن نظر بدهد. روشنفكر با عملكردش قابل محك‌زدن است. روشنفكري يعني داشتن آگاهي, اين آ‌گاهي في‌نفسه نه خوب است نه بد, در عملكرد است كه اين سياه يا سفيد مي‌شود. امروزه يك دانشمند در دنيا كه به يك حكومتي آموزش مي‌دهد تا بتواند با به‌كاربردن مواد اتمي و شيميايي در نابودي نسل بشر استفاده بكند, يك روشنفكر است اما با كاري كه به‌عنوان خيانت شناخته مي‌شود. كمااين‌كه يك روشنفكر با آگاهي خودش مي‌تواند جامعه را به مسير درستي هدايت كند. در حكومت پهلوي هم روشنفكران زيادي بودند, بيشتر مشاوران شاه اساتيد دانشگاه‌ها بودند, اما روشنفكري بودند كه در جهت خيانت عمل مي‌كردند.
آيا مرحوم آيت‌الله طالقاني را هم نمي‌توان نماد روشنفكر ديني تلقي كرد و آيا عنوان روشنفكر ملي را هم نمي‌توانيم به‌كار ببريم.
اين تقسيم‌بندي را نمي‌توانيم بپذيريم, چه عنوان ديني چه ملي و غربي يا شرقي. با تعريفي كه مطرح شد هماهنگ نيست. اينها خصيصة دوم آن شخص محسوب مي‌شود. حتي مرحوم طالقاني را من روشنفكري مي‌دانم كه عالم ديني هم بود. چه‌بسا اگر آيت‌الله طالقاني علم دين را نمي‌دانست, او را روشنفكري مي‌دانستيم يا مثلاً مرحوم شريعتي, روشنفكري بود كه استاد دانشگاه هم بود, ضمن آن‌كه عالم ديني هم بود. يا دكترمصدق روشنفكري بود كه سياستمدار هم بود. در غير اين‌صورت ممكن است به تعداد مشاغل و مناصب, روشنفكري تعريف شود, روشنفكر سياسي, روشنفكر ديني, روشنفكر غربي, روشنفكر هنرمند و.... روشنفكري يعني داشتن عنصر آگاهي, در كسي كه داراي خصلت‌هاي ذاتي يا اكتسابي هم هست.
پس اگر يك ماركسيست به نفع مردم حركت كند, مي‌توان او را روشنفكر ناميد, چون عملكردش مثبت تلقي مي‌شود.
به‌عنوان كسي كه آگاه است, روشنفكر است و به‌عنوان كسي كه در خدمت مردم عمل مي كند كارش قابل ستايش است. اينجا او را جدا از تفكر و ايدئولوژي‌اش در نظر مي‌گيريم. در دنيا كاسترو را روشنفكر مي‌دانيم, روشنفكر غيرديني, چه‌گوارا را روشنفكر مي‌دانيم اما غيرديني. اينها روشنفكران مثبت هستند, چون در جهت خدمت به خلق هستند و يك خصلت دومي را هم دارا هستند. صمد بهرنگي روشنفكر است, چون درجهت منافع مردم حركت مي‌كرد اما غيرمذهبي. روشنفكري با چسباندن پسوند يا پيشوند كار صحيحي نيست. اما عنصر آگاهي در تعريف روشنفكري, بشري و جها‌ن‌شمول است. عنصر آگاهي نه خوب است نه بد, اما به محض آن‌كه وارد عمل و عرصة اجرايي شد, يا در صف‌بندي مردم قرار مي‌گيرد يا در مقابل آنها و آن‌موقع تبديل به خوب يا بد مي‌شود.
شيوة برخورد رئيس‌جمهوري آقاي خاتمي را با جريان‌هاي موجود چگونه ارزيابي مي‌كنيد. برخي از اصلاح‌طلبان برخورد آقاي خاتمي با جريان راست را كافي نمي‌دانند و يا ...
به نظر مي‌رسد هنوز آقاي خاتمي پرچمدار اصلاحات است و حركت‌هاي او كاملاً حركت‌هاي معقول و منظمي است, ولي به‌هيچ‌وجه از دولت ايشان دفاع نمي‌كنم, چون حساب دولت از موضع‌گيري‌هاي خود آقاي خاتمي جداست. دولت آقاي خاتمي اشكالات فراواني به لحاظ مديريتي ـ اجرايي و تفكر سياسي دارد. دولت آقاي خاتمي تفكر دوم خردادي‌ ندارد. ولي رويه انساني, اصلاح‌طلبي, انسان‌گرايي و قانونگرايي آقاي خاتمي هنوز قابل ستايش است.
وقتي مي‌گوييم اصلاحات, ريشة اين كلمه از صلح است, شما نمي‌توانيد اصلاح‌طلب باشيد, ولي شعار خشونت بدهيد. شعار خروج از حاكميت شعار خشونت است. شعار مقابله با كل نظام شعار خشونت است. اگر ما اصلاح‌طلب هستيم, روش‌هايمان هم بايد مبتني بر اصلاح‌طلبي باشد. خاتمي معتقد است كه براي اصلاح جامعه بايد طرف مقابل را تحمل كنيم و آن‌قدر گفت‌وگو داشته باشيم كه حاصل اين گفت‌وگو به نفع مردم دربيايد. همة آنهايي كه به خاتمي ايراد مي‌گيرند, معتقدند كه خاتمي فردي كند, ضعيف و غيرقاطع است. اما اتفاقاً هر حركت تند, خشن از طرف آقاي خاتمي مي‌تواند به ضرر مردم تمام شود و ديگر نمي‌توان آن را اصلاح‌طلبي ناميد. اصلاح‌طلبي يعني حفظ امنيت و آرامش مردم و حفظ صلح و شئونات و معنويات و اخلاقيات مردم و به نظر مي‌رسد آقاي خاتمي دقيقاً در اين راستاست. حتي در شرايطي كه اختيارات خود را از مجلس مي‌خواهد, دقيقاً در چارچوب قانون عمل مي‌كند. يعني از مرجع قانونگذاري اختيارات را مي‌خواهد, نه آن‌كه در كوچه و خيابان سروصدا راه بيندازد يا مردم را تحريك كند و يا با جوسازي و استعفا و مصاحبه‌هاي تند عليه حاكميت حركت كند. بلكه مي‌گويد اختيارات رئيس‌جمهور كم است و اين اختيارات را از مجلس مي‌خواهد و اين, عين اصلاح‌طلبي است. حركت‌هاي اصلاح‌طلبانه, حركت‌هايي هستند در مدار قانون و هر حركتي كه خارج از آن بوده و منجر به خشونت بشود, نه به نفع مردم است و نه اصلاح‌طلبانه است. به نظر من در گروه‌هاي دوم خرداد, جريان‌هاي افراطي هستند كه مايل‌اند آقاي خاتمي پرچم اصلاحات را بگذارد و شمشير بلند كند و اين بدترين اتفاقِ ممكن است.
آيا قرآن و سنت نبوي و احكام اجتماعي اسلام مي‌تواند ملاك مشترك دو جناح قرار بگيرد. زيرا اين ملاك‌ها, به ظاهر هم دغدغة جناح راست است, و هم از دغدغه‌هاي افراد جبهه‌رفتة جناح چپ است, بنابراين احياي قرآن در سنت مي‌تواند به‌عنوان يك شعار رهايي‌بخش به‌كار رود؟
آنچه كه در سنت نبوي و قرآن مورد نياز جامعة اسلامي ايران هست, رواج اخلاقيات ـ اجتماعيات و معنويات است, آنچه كه حكومت و نظام و حاكميت بايد با آن اداره شود, علوم و فن‌آوري و ايدئولوژي و تجارب كشورهاي پيشرفته است.
اين تجارب نياز دارند كه بومي شوند.
قطعاً ايرانيزه‌شده و بومي شدة اين تجارب مورد نظر است. وقتي سخن از مديريت يك حكومت است, در آن اخلاقيات, اجتماعيات و معنويات بخشي از وظايفي است كه مربوط به حاكميت و مردم است. برخي مربوط به عرصه‌هاي خصوصي است, مانند مناسك عبادات مردم و اگر كسي با اختيارات خودش انجام دهد, هيچ‌كس نمي‌تواند به او تعرضي انجام دهد. ولي در بحث مديريت حكومت, آنچه مي‌تواند مديريت معقول را در حاكميت ترويج كند, مديريت مبتني بر عقل و خرد و تجربه است. اين نوع مديريت روشي است كه كشورهاي ديگر انجام داده‌اند و موفق هم شده‌اند.
آيا بومي شدة اين تجارب همان اسلامي شدة آنها هست يا مفهوم ديگري مورد نظر شماست؟ با توجه به ‌آن‌كه در فرهنگ ما واژة ايراني مقارن با اسلامي به كار مي‌رود.
اگر قرار است مديريت حكومتي را در كشور اجرا كنيم, بايد آن را ايرانيزه كنيم. شايد بگوييد غير از ايرانيزه, اسلاميزه هم بشود, اما من پرهيز دارم. چون معتقدم اسلام فراتر از مديريت است. مديريت احاطه بر بومي‌شدن دارد, اما بر اسلاميت احاطه ندارد. اسلاميت جايگاه رفيع خود را در آن سه محور اخلاقيات, اجتماعيات و معنويات دارد. اسلام بر اين سه محور سايه مي‌افكند, اما مديريت جدا از اين محورهاست و اسلام وراي مديريت است. مديريت حكومت مي‌تواند بومي بشود و مي‌تواند اسلاميت سايه‌اي بر سر او و بر فراز آن باشد.
اما آقاي خاتمي الگوي مدينه‌النبي را مطرح كردند. فكر مي‌كنيد هدف ايشان از اين بحث چه بود. آيا منظور ايشان غير از حيطة مديريتي بود؟
به نظر مي‌رسد اين حرف در حد يك شعار باشد تا يك كار تخصصي و كارشناسي. مديريت حكومت در گذر زمان پيچيده‌تر شده است. مديريت حكومت در زمان پيامبر اسلام(ص), مديريت بسيط و ساده بود. قبض و بسط در مديريت در رابطه با تحول و تطور تاريخي اتفاق افتاده است. امروز كساني كه مي‌گويند مدينه‌‌النبي, يعني منشوري را بنويسند كه در آن سنت نبوي رعايت شده. همه اگر دست به‌دست هم بدهند, يك كتاب چهل صفحه‌اي نمي‌توانند بنويسند, زيرا حكومت در آن زمان به اين اندازه پيچيده‌ نبوده است. تمام مدعيان اين‌كه براساس سنت نبوي مانيفستي براي مديريت نظام حكومتي جمهوري اسلامي مي‌توان نوشت, نمي‌توانند آن را انجام دهند.
ولي تعبيري از دموكراسي در ايران وجود دارد و آن اين‌كه اساس دموكراسي را دين مي‌داند, زيرا اصول پايه‌اي دموكراسي همچون برابري انسان‌ها, كرامت انسان و... از دستاوردهاي دين در طي قرون متوالي است. اين آموزش‌هاي انبياي الهي بوده است كه همواره در جوامع مختلف (كه به گفتة قرآن كريم هيچ جامعه‌اي از نذير خالي نبوده است) برابري انسان‌ها و كرامت آدمي را گوشزد كرده و در راه تحقق آن تلاش نموده است و اين آموزش‌ها در طي زمان در عقل جمعي بشر نهادينه شده, و به‌صورت خواسته‌هاي بشري درآمده است.
مفهومي كه مطرح مي‌كنيد, ديني است, اما تلقي عامه از دين, همان مناسك است.
البته به نظر مي‌رسد تلقي آقاي خاتمي از دين, فقط مناسك نيست و دامنة دين را وسيع‌تر مي‌بيند.
وقتي مي‌‌گوييم جرياني يا فردي ديني است, فوراً ذهن شما به مناسك دين تبادر پيدا مي‌كند. حالا اين ديدگاه ماست كه مطالبي به‌عنوان رِفرِنس وجود ندارد. اما بهتر است خود آقاي خاتمي بگويد كه منظورشان از مدينه‌النبي چيست. شما نمي‌توانيد بگويد پيامبراسلام(ص) ريزه‌كاري‌هايي كه در حكومت انجام داده همان چيزي است كه شما در مانيفست خودتان مي‌نويسيد.
آيا مي‌توان آقاي خاتمي را نوانديش ديني ناميد؟
آقاي خاتمي يك روشنفكر است, ضمن آن كه سياستمدار و عالم ديني است و اينها به هم ارتباطي ندارند. در حالي كه اميركبير يك نوانديش بود, اما نه ديني و نه ضددين بود. توجه داشته باشيم كه ضدديني با غيرديني تفاوت دارد. چون بعضي از روشنفكران معتقدند كه دين افيون توده‌هاست. ولي روشنفكراني داريم كه غيرديني‌اند, ولي ضديت با دين هم ندارند. مثل دكترمصدق يا اميركبير. آقاي خاتمي عالم ديني هست, ولي يك روشنفكر است و يك سياستمدار هم هست و اين دو خصيصة او به روشنفكري‌اش ارتباطي ندارد. روشنفكري او جايي مثبت تلقي مي‌شود كه در جبهة مردم باشد و عملكردش در جهت منافع مردم قرار بگيرد. بحث صريح و زيباي مرحوم آل‌احمد (خدمت و خيانت روشنفكران) در تبيين اين موضوع, مصداق دارد.


1