پروسترويكا از زبان گورباچف(2)
تحليل پيشزمينههاي فروپاشي شوروي و بلوك شرق
به دنبال درج ديدگاههاي احزاب كمونيست دربارة پديدة فروپاشي شوروي و بلوك شرق با
توجه به تحليلهايي كه از زبان اين احزاب در توصيف نقش گورباچف رئيس وقت حزب
كمونيست اتحاد شوروي در پديدة فروپاشي ارائه شد, اين ضرورت احساس گرديد كه
بهمنظور برخورد منصفانه و در عين حال همهجانبه با اين پديده ديدگاههاي ميخائيل
گورباچف را نير دربارة تحولات شوروي و زيربناهاي فكري آن به نقل از كتاب پروسترويكا
(تأليف نامبرده) نقل كنيم تا زمينة يك نقادي كارشناسانه دربارة پديدة فروپاشي شوروي
و بلوك شرق بيش از پيش فراهم شود.
شايان ذكر است كه اين كتاب در نوامبر 1987 م. همزمان به چندين زبان منتشر شد. ترجمة
اين كتاب به زبان فارسي توسط آقاي عبدالرحمن صدريه از روي متن آلماني صورت گرفته كه
در سال 1366 توسط نشر آبي به بازار كتاب ايران عرضه شد و تاكنون 24 هزار نسخه از آن
طي پنج چاپ ارائه گرديده است. در شمارة 14 چشمانداز ايران بخش اول اين گزيده از
نظر شما گذشت و در اين شماره بخش پاياني ارائه ميشود كه اميد است بهدنبال خود نقد
و نظر شما خوانندگان گرامي را در پي داشته باشد. تيتربندي فرعي مطالب از چشمانداز
ايران است.
سوسياليسم بيشتر, دموكراسي بيشتر
آيا پروسترويكا بدين مفهوم است كه ما سوسياليسم را يا لااقل پارهاي از اصول آن را
كنار بگذاريم؟ بعضي اين پرسش را با اميد فراوان و ديگران با نگراني فراوان مطرح
ميكنند!
در غرب كساني هستند كه ميخواهند به ما بياموزند كه سوسياليسم گرفتار بحراني عميق
است و جامعه ما را به بنبست كشانيده است. لااقل تحليل انتقادي ما از اوضاع در سال
هاي هفتاد و سالهاي نخست دهة هشتاد چنين تفسير ميكنند. آنان ميگويند كه تنها يك
راه مفرّ برايمان باقيمانده است. روشهاي سرمايهداري را در رهبري اقتصادي و نمونة
رويههاي اجتماعي آن سيستم را بپذيريم و خود را به سرمايهداري نزديك كنيم. به ما
ميگويند در محدودة سيستم ما پروسترويكا به هيچكجا نخواهد رسيد. ميگويند بايد
اين سيستم را دگرگون سازيم و از يك سيستم اجتماعي سياسي ديگر روشها را قرض بگيريم
و اضافه ميكنند كه احتمالاً اگر اتحاد جماهير شوروي اين راه را انتخاب كند و از
راه سوسياليسم خود را كنار بكشد, نزديكي روابط با غرب عملي خواهد شد, حتي تا آنجا
پيش ميروند كه ادعا كنند انقلاب اكتبر 1917 اشتباهي بيش نبوده است كه موجب شده
كشور ما را از پيشرفت اجتماعي جهان جدا سازد. براي آنكه به تمامي شايعات و
سوداگريهايي كه در غرب افكار را به خود مشغول كرده, پايان داده شود مايلم بار ديگر
تأكيد كنم كه رفورم مورد نظر ما با راه سوسياليستي ما و نه در بيرون آن منطبق است.
ما در درون سوسياليسم پاسخهاي خود را ميجوييم و پرسشهايي را كه در برابر ما قرار
دارند, توفيقها و همچنين اشتباهات خود را براساس معيارهاي سوسياليستي ارزيابي
ميكنيم. سوسياليسم بيشتر بهمعناي تحرك بيشتر, شوق و خلاقيت تلاشها, تشكيلات
منظمتر, قانون و ضابطه, دانش بيشتر رهبري اقتصادي روشمند, مديريت مبتكر و كارآمد
همچنين زندگاني بهتر و غنيتر ملت است. سوسياليسم بيشتر بهمعناي دموكراسي بيشتر,
فضاي بازتر و همبستگي در امور جاري روزانه, فرهنگ بيشتر و نگرش بشردوستانه در
توليد, روابط اجتماعي و شخصي بين انسانها, احترام بيشتر و حيثيت شخصي فرد است.
سوسياليسم به مفهوم مليگرايي و تكاپو براي رسيدن به كمال مطلوبها, علايق فعال ملت
و امور داخلي كشور و تأثير مثبت در امور بينالمللي است. اشخاصي كه در غرب از ما
انتظار رويگرداني از سوسياليسم را دارند, خلاف انتظارشان روي خواهد داد. اما ميل
ندارم موجب بدفهمي شوم. وقتي ميگويم ملت شوروي به سوسياليسم پايبند مانده است,
بدينمفهوم نيست كه برداشتمان را ميخواهيم به ديگري تحميل كنيم, هر كسي ميتواند
در انتخاب راه خود تصميم بگيرد. تاريخ همگان را به راه راست خواهد كشاند. براي
تعدادي از شخصيتهاي آمريكايي ازجمله سايرونس ونس, هنري كيسينجر و... توضيح
دادهام كه ما امروز بيش از هر زمان ديگر به اين باور پايبنديم كه با دگرگوني
سياست مربوط به زيربناي اقتصادي كارها را بسيار سهلتر از شرايط اقتصاد خصوصي انجام
خواهيم داد.
ما به سوسياليسم وفادار خواهيم ماند
از سال 1933 به بعد تهديد فاشيسم رو به افزايش گذارد. بايد از خود بپرسيم اگر اتحاد
جماهير شوروي بر سر راه ماشين جنگي هيتلر قرار نگرفته بود, اكنون دنيا در چه شرايطي
قرار داشت؟ ملت ما فاشيسم را با ابزارهايي عقب راند كه در دهههاي بيست و سي با كار
خود توليد كرده بود. اگر برنامه صنعتي سوسياليسم اجرا نشده بود, ما برابر فاشيسم
بيپناه ميمانديم. لكن زنجيرهاي تانكهاي فاشيسم ما را له نكردند. تمامي اروپا
قادر نبود برابر هيتلر مقاومت كند, اما ما آن را از پا درآورديم. ما فاشيسم را نه
فقط به يمن شجاعتها و ازخودگذشتگيهاي سربازانمان شكست داديم بلكه به ياري فولاد
بهترمان و تانكها و هواپيماهاي بهترمان و تمامي تسليحاتي كه در دروان حاكميت
سوسياليسم توليد شده بود, اين كار را انجام داديم. پس از پيروزيمان در جنگ به ياد
ميآورم كه در اواخر دهة چهل از جنوب روسيه با ترن براي تحصيل به مسكو سفر ميكردم,
با چشمان خودم ويرانههاي استالينگراد, روستف, خاركف, اورل, كورسك, لنينگراد,
كيف و... را ميديدم كه چگونه ويران بودند. در غرب گفته ميشد روسيه تا صدسال ديگر
هم بر پاي خود نخواهد ايستاد و براي مدتي طولاني در صحنه سياست بينالملل نقشي ايفا
نخواهد كرد, چون ناچار است به بهبود زخمهاي ناشي از جنگ بينديشد. اما امروز
ميگويند ما يك ابرقدرتيم! ما سلامت خود را بازيافتيم و با سودبردن از امكانات عظيم
سيستم سوسياليسم كشورمان را به نيروي خود بازساختيم. در نامههايي كه دريافت ميكنم
با غرور نوشته شده است با آنكه فقيرتر از ديگران بوديم, اما زندگيمان پرمحتوا و
جالب بود. چهلنفر از پنجاهنفري كه امروزه در اتحاد جماهيرشوروي زندگاني ميكنند
در سالهاي بعد از انقلاب متولد شدهاند و هنوز هم كساني بر ما فشار ميآورند تا
از سوسياليسم صرفنظر كنيم. پارهاي حتي از روي صميميت تغيير سيستم را به ما توصيه
ميكنند. كساني كه چنين پيشنهادهايي را عنوان ميكنند به اين نكته آگاه نيستند كه
اين كار به سادگي ممكن نخواهد بود و حتي اگر كسي درصدد برميآمد كه در اتحاد جماهير
شوروي سرمايهداري خصوصي را عملي سازد باز هم غيرممكن ميبود. چگونه ممكن است اين
نظر را بپذيريم كه رويداد 1917 يك اشتباه بوده است؟ هيچ دليلي وجود ندارد كه دربارة
انقلاب اكتبر و سوسياليسم با دست برابر دهان گرفته سخن بگوييم, آنچنانكه انگار از
آن شرمزدهايم. توفيقهاي ما عظيم و ترديدناپذيرند, اما ما تاريخ را درمجموع و
يكپارچه مينگريم. عظيمترين دستاوردها هم نميتواند ما را از اين كار بازدارد كه
تناقضها, اشتباهات و غفلتهايمان را ناديده بينگاريم. از ويژگيهاي ايدئولوژي ما
انتقادي و انقلابي بودن است.
ريشهيابي اشتباهات رهبري حزب
زماني كه روسيه شوروي درصدد برآمد جامعهاي نو بسازد كاملاً تنها در برابر جهان
سرمايهداري قرار گرفت. كشور ما عملاً از هيچ, صنايعي جديد را خلق كرد. اما براي
آنكه بتواند اين وظيفه را به انجام رساند, ناچار بود قسمت اعظم منابع مالي خود را
صرف ايجاد صنايع سنگين ازجمله صنايع تسليحاتي كند. اما اين سؤال براي ما هرگز طرح
نشد كه براي پذيرش اين اولويت چه بهايي پرداختهايم. دولت از هيچ هزينهاي
بازنميماند و ملت به پيشرفت سريع كشور علاقهمند بود. سيستم رهبري كه از اين وضع
ناشي شده بود و رسيدن به اين اهداف را دنبال ميكرد, شديداً مركزيتگرا بود و هر
كاري را تا كوچكترين اجزاي آن مشخص مينمود. البته اين رويه رهبري را نميتوان با
علل عيني توضيح داد و به پيشفرضهاي اشتباه ذهني نيز بايد توجه كرد. سيستم رهبري
ما در دهههاي سي و چهل با گذشت زمان از شرايط و نيازهاي اقتصادي فاصله گرفت و
بيشتر نقش بازدارنده پيدا نمود. با جزميگرايي در تكامل اقتصادي, روش گسترش در سطح
تثبيت شد و تا اواسط دهة هشتاد اين روش تداوم يافت.بنيان ضعف دموكراسي در تشديد اين
شرايط تأثيري بسيار منفي برجاي ميگذاشت و برخلاف برداشت لنين از ضرورت خودگرداني
كاركنان در فضاهاي اقتصادي فضاي عمل بسيار كمي براي افراد باقيمانده بود و
بدينترتيب ثروت ملي گام به گام از مالك اصلي آن جدا شد. پيآمد اين وضع جداافتادگي
مدام بيشتر انسانها از مالكيت اشتراكي بود و علايق اجتماعي و علايق شخصي در دو
مسير جداگانه قرار گرفتند و سيستم رهبري بهجاي آنكه به تكامل مراحل اقتصادي
بينديشد خود بهصورت عامل ترمزكنندهاي درآمد كه سوسياليسم را از پيشرفت
بازميداشت.
پروسترويكا در هيئت يك انقلاب
پروسترويكا يك كلمه با مفاهيم گوناگون است, اما بايد گفت مهمترين مفهوم كه در عين
حال ويژگي اصلي پروسترويكا را مطرح ميكند, مترادف انقلاب است. طبيعتاً اين بدان
مفهوم نيست كه پروسترويكا را با انقلاب اكتبر همسطح بشناسيم اما دليل اينكه ما
بعد از هفتادسال از ضرورت انقلابي تازه سخن ميگوييم در يك قياس تاريخي قابل فهم
است. لنين زماني نوشت در فرانسه پس از انقلاب بزرگ 1793 ـ 1789 نياز به سه انقلاب
ديگر در سالهاي (1871 ـ 1848 ـ 1830) بود تا اهداف آن انقلاب عملي شود. در مورد
انگلستان نيز همين امر صادق است كه بعد از انقلاب كرامول در سال 1649 انقلاب
شكوهمند 1689 ـ 1688 و رفورم سال 1832 لازم شد تا طبقة جديد شهرنشين بر قدرت مسلط
شود. در آلمان نيز دو انقلاب بورژوازي سالهاي 1848 و 1918 و همچنين رفورم دهة شصت
بيسمارك كه آن را با آهن و خون عملي ساخت, بهوقوع پيوست. لنين ميگويد: هرگز در
تاريخ انقلابي وجود نداشته كه پس از پيروزي آن اسلحه را بر زمين گذارند و به
افتخارات آن تكيه كنند.
از ديدگاه او روند سوسياليسم از شمار زيادي آغازهاي مجدد تشكيل شده كه هر يك
ويژگيهاي خاص خود را دارا هستند. اين دكترين را ميتوان در تمامي كشورها صادق
دانست. تجربة تاريخي نشان داده است كه جامعة سوسياليست در برابر گرايشهاي
بازدارنده و حتي در برابر بحرانهاي جدي سياسي اجتماعي مصون نيست. بنابراين در
مقاطع مختلف به اقدامهايي با ويژگي انقلابي نياز است كه با بحرانها مقابله كند.
طبيعتاً رفتار انقلابي داشتن به مفهوم با سر به ديوار حملهورشدن نيست. انقلاب از
قوانين سياست يعني هنر يافتن "روشهاي ممكن" تبعيت ميكند. بنابراين بايد مرحله به
مرحله به سراغ اين روش برويم و درصدد برنياييم كه از خودمان جلو بزنيم. بنابراين
تئوري ما انقلاب به مفهوم سازندگي است كه بهناچار ويراني نهادهاي كهنه را ايجاب
ميكند. بنابراين پروسترويكا نابودكنندة قاطع و مسلم موانعي است كه بر سر راه تكامل
اجتماعي و اقتصادي قرار دارند. نابودكنندة روشهاي كهنة رهبري اقتصادي, تفكر
دنبالهرو و اعتقاد جزمي است. پارهاي از افراد حتي اطلاق "انقلاب" را بر
كوششهايمان نخواهند پذيرفت و بعضي حتي از كاربرد اصطلاح رفورم هيجانزده ميشوند.
هر چند لنين باكي نداشت كه اين لغت را به كار برد و حتي به بلشويكها آموخت هر زمان
كه لازم شد از رفورميسم جانبداري كنند. اينكه چگونه در لحظات سرنوشتساز حزب به
سنجش اولويتهاي مورد نظر دست بزند همواره پرسش كليدي بوده است. در اينجا بايد به
خاطر آوريم كه چگونه لنين در سال پرماجراي 1918 از قرارداد "برست ـ ليتوسك" با
دولت آلمان جانبداري كرد. در آن مقطع جنگ داخلي بهشدت در جريان بود و در عين حال
كشور مورد تهديد دولت آلمان واقع شده بود. لنين در حالي دستور انعقاد قرارداد صلح
با آلمان را داد كه براساس گفتههاي خود او شرايط ديكتهشده دولت آلمان بسيار كثيف
و زيانبار بود. مفهوم اين قرارداد جدايي قلمرو بزرگي با بيست و شش ميليون جمعيت
از روسيه بود. با آنكه تعدادي از اعضاي كميتة مركزي با آن مخالف بودند و كارگران
هم خواستار بيرونراندن متجاوزين آلماني بودند, اما لنين همچنان خواهان پذيرفتن
قرارداد صلح بود. اين قرارداد با علايق آني جامعه انطباق نداشت, اما با علايق اساسي
طبقة كارگر درمجموع منطبق بود. انقلاب و سوسياليسم براي تثبيت خود نياز به فرصتي
براي تنفس داشتند. در آن زمان فقط تعداد كمي اين موضوع را درك ميكردند. اما بعدها
در گردهماييهاي خصوصي اذعان ميشد كه لنين حق داشته است. وضع پروسترويكا عيناً
چنين است, توجه آن به نيازهاي پايهاي ملت شوروي است. ما بايد قرباني كنيم, كاري كه
هميشه برايمان سهل نخواهد بود. عادتها و برداشتهاي تثبيتشده در برابر چشمانمان
فروميريزند و هر زمان روش مرسومي منسوخ شود صداي اعتراض برخواهدخاست. چون
محافظهكاري نميخواهد كوتاه بيايد.
انقلابي از بالا يا جنبشي از پايه؟
در علم تاريخ و در گنجينة لغات سياسي اصطلاح انقلاب از بالا هم وجود دارد. البته
اينگونه انقلابها را كه نمونههايي در تاريخ از آن موجودند, نبايد با كودتا يا
انقلاب درباري همسان دانست. كاملاً چنين مينمايد كه پروسترويكا نيز يك انقلاب از
بالا است. زيرا اين حزب است كه آن را هدايت ميكند و به اندازة كافي قوي و جسور هست
كه سياست تازهاي را به اجرا درآورد. اما با آنكه دگرگوني ناشي از پروسترويكا از
حزب و رهبران آن آغاز شد, اما اصطلاح "انقلاب از بالا" را نميتوان بدون مرزبندي
در مورد پروسترويكا بهكار برد. اينكه ابتكار پروسترويكا از سوي حزب بوده است و
بالاترين ارگانهاي حزبي و دولت اين برنامه را ارائه كردند, قابل انكار نيست. اما
اين واقعيت را نبايد از نظر دور داشت كه اگر حركت از بالا با جنبشي از بدنة جامعه
همراه نبود, امكان موفقيت نداشت و اگر تودهها آن را بهعنوان برنامة خودشان تلقي
نميكردند, اين حركت پيش نميرفت. نقطة ضعف و تضاد موجود در تمامي انقلابهاي از
بالا دقيقاً از فقدان حمايت از پايين و از عدمهماهنگي رهبري حركت با تودههاي مردم
بوده است. بنابراين حركت از بالا به فشارهاي خود ميافزايد كه بهنوبة خود به
انحرافهاي جديد منجر ميشود. بنابراين پروسترويكا بهعنوان يك انقلاب در سطوح
رهبري و جامعه مصرانه ميكوشد تا تودهها به حقوق دموكراتيك خود برسند و آن را
بياموزند.
آيا ما شتابزده عمل نميكنيم؟
از ما پرسيده ميشود كه آيا بيش از حد عجولانه اقدام نميكنيم. پاسخ ميدهيم نه!
هيچ جايگزين معقولي براي پروسترويكاي پويا و انقلابي وجود ندارد. وقتي جيمي كارتر
(رئيسجمهور اسبق آمريكا) در جريان مذاكره از من پرسيد اطمينان داريد كه كوششهاي
شما براي رفورم اقتصادي و سياسي در اتحاد جماهير شوروي موفق خواهد بود؟ به او پاسخ
دادم: اقدامي مهم و مشكل را شروع كردهايم كه هم مسايل سياسي و اقتصادي و اجتماعي و
هم بخشهاي معنوي را شامل ميشود. اين وظيفهاي سهل نيست. در غرب فوراً در واكنش به
سخن من گفته شد كه حركت در اتحاد جماهير شوروي با نوعي مقاومت مواجه شده است. اما
نبايد اين سخن را جدي گرفت, ما تحولي را آغاز كردهايم كه تا عمق پيش ميرود. ملت
شوروي اطمينان دارد كه كشور ما از پروسترويكا غنيتر و نيرومندتر بيرون خواهد آمد و
ما زندگاني بهتري خواهيم داشت.
ضرورت وجود فضاي باز
امروز كمتر از هر زمان ديگر نياز به گوشههاي تاريك داريم, گوشههاي تاريكي كه در
آنجا همهچيز كپك بزند. بنابراين ما به نور بيشتر نياز داريم. ملت بايد زندگاني را
در تمامي ابعادش و با تمامي تضادهايش بشناسد. ميتوان گفت كه مردم از فضاي باز
خوششان آمده است. نه فقط چون ميخواهند بدانند چه چيزي واقع ميشود و چه كسي چگونه
كار ميكند, بلكه در آنها اين اعتقاد تقويت ميشود كه فضاي باز رويهاي است مؤثر تا
ملت بدون استثنا فعاليت سازمانهاي دولتي را كنترل كند. فضاي باز اهرمي نيرومند است
كه به ياري آن ميتوان اشتباهات را اصلاح كرد. پيآمد آن اين است كه توان اخلاقي
جامعه ما تحركيافته است. روند دموكراسي فعلي نهفقط در افكار عمومي بازتاب دارد
بلكه همواره قويتر بر فعاليتهاي وسايل ارتباط جمعي نيز تأثير ميگذارد. گويي از
حالتي خوابآلوده بيدار شده باشند. روزنامهها, راديوتلويزيون كمكم موضوعات
تازهاي را كشف ميكنند و مورد بررسي قرار ميدهند. كاملاً مشهود است كه مطبوعات
مدام فضاي بيشتري در اختيار گفتوشنود ميگذارند و از تكگوييها ميكاهند. بهجاي
گزارشهاي خشك اينك مصاحبهها, گفتوگوها و... چاپ ميشوند. با وجود اين روية جديد
مطلوب همگان نيست, بهويژه براي كساني كه عادت نكردهاند در شرايط فضاي باز و بيان
انتقاد از هر سو زندگي و كار كنند. كساني كه نميتوانند يا نميخواهند. اينان همان
كساني هستند كه از وسايل ارتباط جمعي ناراضي هستند و حتي توصيه ميكنند كه نسبت به
وسايل ارتباط جمعي شدت عمل بهكا ربرده شود.
از سوي ديگر, انتقادها و ويژگي انتقادها در شرايط دگرگوني روند دموكراسي تغيير
ميكنند. انتقاد قبل از هر چيز آگاهي از مسئوليت است و هر اندازه انتقاد سختتر
باشد بايد به همان اندازه بيشتر با آگاهي از مسئوليت همراه گردد. در اين روند بايد
ميان انتقادكنندگان و انتقادشوندگان يك نوع همكاري باشد. در اينگونه موارد
گفتوگو مفيد است. در حاليكه رويههاي نخوتانگيز آموزشي و رفتار استادمنشانه
متكبرانه و توبيخ شديد قطعاً نابجاست.
سوتيترها:
سوسياليسم بيشتر بهمعناي دموكراسي بيشتر, فضاي بازتر و همبستگي در امور جاري
روزانه, فرهنگ بيشتر و نگرش بشردوستانه در توليد, روابط اجتماعي و شخصي بين
انسانها, احترام بيشتر و حيثيت شخصي فرد است. سوسياليسم به مفهوم مليگرايي و
تكاپو براي رسيدن به كمال مطلوبها, علايق فعال ملت و امور داخلي كشور و تأثير مثبت
در امور بينالمللي است
بايد از خود بپرسيم اگر اتحاد جماهير شوروي بر سر راه ماشين جنگي هيتلر قرار نگرفته
بود, اكنون دنيا در چه شرايطي قرار داشت؟ ملت ما فاشيسم را با ابزارهايي عقب راند
كه در دهههاي بيست و سي با كار خود توليد كرده بود. اگر برنامه صنعتي سوسياليسم
اجرا نشده بود, ما برابر فاشيسم بيپناه ميمانديم
سيستم رهبري بهجاي آنكه به تكامل مراحل اقتصادي بينديشد خود بهصورت عامل
ترمزكنندهاي درآمد كه سوسياليسم را از پيشرفت بازميداشت
تجربة تاريخي نشان داده است كه جامعة سوسياليست در برابر گرايشهاي بازدارنده و حتي
در برابر بحرانهاي جدي سياسي اجتماعي مصون نيست. بنابراين در مقاطع مختلف به
اقدامهايي با ويژگي انقلابي نياز است كه با بحرانها مقابله كند
انقلاب از قوانين سياست يعني هنر يافتن "روشهاي ممكن" تبعيت ميكند
پروسترويكا نابودكنندة قاطع و مسلم موانعي است كه بر سر راه تكامل اجتماعي و
اقتصادي قرار دارند. نابودكنندة روشهاي كهنة رهبري اقتصادي, تفكر دنبالهرو و
اعتقاد جزمي است
اينكه چگونه در لحظات سرنوشتساز حزب به سنجش اولويتهاي مورد نظر دست بزند همواره
پرسش كليدي بوده است
پروسترويكا يك انقلاب از بالا است. زيرا اين حزب است كه آن را هدايت ميكند و به
اندازة كافي قوي و جسور هست كه سياست تازهاي را به اجرا درآورد
فضاي باز رويهاي است مؤثر تا ملت بدون استثنا فعاليت سازمانهاي دولتي را كنترل
كند. فضاي باز اهرمي نيرومند است كه به ياري آن ميتوان اشتباهات را اصلاح كرد
1