بازار سنتي ايران در سه دوره؛
ركن قدرت, جنگ قدرت, اوج قدرت
محمد توكل ـ مدير انتشارات صابرين
آنچه در اين نوشتار, كه متن تقريريافتة يك بحث شفاهي است, تقديم خوانندگان محترم
ميگردد, ارزيابي مختصري از نقش و جايگاه بازار سنتي در تحولات سياسي ـ اجتماعي
ايران است كه طرح آن بيفايده نخواهد بود. اميد كه اين متن انگيزهاي باشد براي
كسانيكه بخواهند كار دقيقتري را در اين زمينه پيگيري كنند. با وجود مطالعات
پراكنده, تاكنون تحقيق دقيق و جامعي راجع به بازار سنتي صورت نگرفته است. پيداست كه
پژوهش افراد باصلاحيت در راستاي كاري دقيق و علمي ضروري به نظر ميرسد.
به اعتقاد نگارنده بنا به دلايلي, بازار سنتي در سدة اخير و حتي در چند صد سال
اخير, تأثيرگذارترين تشكل اجتماعي در تحولات اجتماعي ـ سياسي ايران بوده است. از
انقلاب مشروطيت به بعد, حضور بازار در صحنة تحولات سياسي و اجتماعي و بهخصوص در
انقلاب اسلامي سال 57 بسيار چشمگير بوده است. نكتهاي كه لازم است در اينجا يادآور
شويم, نوع نگاه روشنفكران ـ بهويژه روشنفكران چپ ـ در طول دهههاي پنجاه تا هفتاد
نسبت به بازار است. معمولاً روشنفكران و اهل تحقيق در جامعة ما با نگاه از بيرون به
ارزيابي بازار پرداختهاند, نه نگاه از درون. بسياري از آنها عمدتاً با همان
قالبهاي تئوريكي كه براي تحليل و ارزيابي تحولات و طبقات اجتماعي داشتهاند, به
بازار هم نگاه كردهاند. خصوصاً جريانهاي چپ, جريانهايي كه به هر حال به نوعي به
تحليل طبقاتي از جامعه و تاريخ اعتقاد داشتند, بازار را در قالب تضاد كار و سرمايه,
و بهعنوان جريان بورژوازي تجاري تحليل ميكردند. به نظر ميرسد كه اين نوع نگاه,
نميتواند تعريف دقيق و جامعي از بازار به ما ارائه كند. اينان از درون همين تعريف
به تقابل بازار با مردم ميرسند. اين, شناخت دقيقي نبوده است, زيرا در مقاطع
گوناگون شاهد بودهايم كه بازار در كنار مردم قرار گرفته و طبيعي است كه اين
جريانها همراهي بازار و مردم را نتوانند تبيين كنند. در تاريخ سياسي اخير ايران,
تنها معدودي از جريانهاي سياسي بودهاند كه با نگاه از درون به بازار نگريستهاند.
مجاهدين خلق در اواخر دهة چهل و اوايل دهة پنجاه يكي از اين جريانها بودند كه
توانستند تعامل نسبتاً خوبي را با جناحهايي از بازار برقرار كنند و با ديدگاه "كار
و سرمايهاي" به بازار نگاه نكردند. دليل اين تعامل هم اين بود كه بسياري از اعضاي
مجاهدين نيروهايي بودند كه از دل جريانهاي مذهبي جوشيده بودند, در هيئتها و
تشكلهاي مذهبي حضور داشته و ارتباطي طبيعي با افراد و نيروهاي بازار داشتند.
مجاهدين توانستند روي آنها تأثير بگذارند و به همين دليل هم موفق شدند از نيروي
اجتماعي قويتري در مبارزه برخوردار بشوند و بيشتر مورد حمايت قرار گرفتند. آنها
حتي از خود بازاريها هم توانستند عضوگيري بكنند. كلاً نيروهاي جنبش مسلحانه به
دليل اينكه واقعاً تضاد اصلي را رژيم سلطنتي ميدانستند, نگاه مثبتتري نسبت به
بازار و بهاصطلاح نيروهاي بومي و داخلي داشتند.
نيروهاي ملي هم, از جبهةملي گرفته تا نهضتآزادي, تعامل نسبتاً مثبتي با بازار
داشتند. ولي در عين حال آنها هم يك تحليل مشخص, جامع و دقيق از بازار ارائه نكردند
تا بتواند شناخت عميقتري به جامعه بدهد.
بنابراين, بهدليل فقدان يك تحليل متكي به نگاه از درون به بازار و اهميتي كه بازار
در تحولات اجتماعي ـ سياسي صدسال اخير ايران داشته, لازم است روي اين موضوع بيشتر
كار بشود. براي دستيابي به اين هدف, نگاهي به تاريخچة بازار ضروري به نظر ميرسد.
اين تاريخچه از چند فراز تشكيل ميشود:
فراز اول, درحقيقت دوراني است كه بازار بهعنوان يك ركن قدرت مطرح است؛ اين دوره از
صفويه شروع ميشود و تا مشروطيت ادامه پيدا ميكند.
دورة دوم, دورة جنگ قدرت است, دورهاي است كه بازار با قدرت سياسي درگير است ـ بعد
از مشروطيت و مسئلة نفت ـ در اين دوره بازار تحت فشار قرار ميگيرد و درگير جنگ
قدرتي ميشود كه تا انقلاب اسلامي به طول ميكشد.
دوره سوم, دورة بعد از انقلاب است كه من از اين دوره بهعنوان "اوج قدرت" ياد
ميكنم.
ميدان نقش جهان, نماد تقسيم كار اجتماعي
پيش از اينكه به جايگاه بازار در اين دورة تاريخي بپردازيم, لازم ميدانم توضيح
مختصري راجع به دوران صفويه بدهم. به اعتقاد نگارنده, جامعة ما در ارتباط با صفويه
همواره دچار يك افراط و تفريط بوده است. عدهاي صفويه را صددرصد تأييد ميكنند.
نيروهاي سنتي اعم از طيفي از روحانيت و جناحهايي از بازار, صفويه را بهعنوان
حكومتي ميشناسند كه توانست تشيع را در ايران شكوفا كند و به قدرت برساند و
بهعنوان عطف و خيزش تشيع در ايران به آن اهميت فوقالعاده ميدهند. يك عده هم
هميشه صفويه را نفي كردهاند. بهدليل ظلم و ستمي كه بر مردم رواميداشتند و يا
خشونتهايي كه در زندانها اعمال ميكردهاند و يا لشكركشيها و قتلعامهايي كه
انجام ميدادهاند و... .
ولي واقعيت اين است كه در دل اين نقدي كه روي صفويه ميشود, از يك مطلب غفلت شده
است و آن اينكه به هر حال صفويه يك تجربة توسعة بومي بوده است. البته ما
نميتوانيم كلمة ملي را در مورد آن به كار ببريم, ولي قطعاً يك تجربة توسعة بومي
متناسب با شرايط اجتماعي, سياسي و اقتصادي ايران بوده است. لذا در حد يك مدل توسعه
ميتوان از آن درسهايي آموخت. نيروهايي كه حاضر نيستند به الگوهاي توسعة بومي
بينديشند, درنهايت به الگوهاي توسعة خارجي ميرسند كه آنها هم بازده چندان
درخشانتري از صفويه ندارند. بنابراين گذشته از ضعفهاي دوران صفويه, كه كم هم
نيستند, به نظر ميرسد صفويه در ايران كار بزرگي كردند و توانستند نوعي "اقتدار
متكي بر تقسيم كار اجتماعي" را بهوجود بياورند. هر اقتداري مبتني بر نظم اجتماعي
است. اگر نتوانيم نظم اجتماعي, سياسي و اقتصادي در جامعه بهوجود بياوريم, قدرت در
آن جامعه شكل نميگيرد و حاكميت آن هميشه متزلزل و آسيبپذير است. حاكميتي كه مبتني
بر نظم واقعبينانه و تقسيمكار درست سياسي و اجتماعي و اقتصادي صورت گرفته باشد,
داراي اقتدار پايدار است.در اوج قدرت صفويه ـ در دوران شاهعباس ـ شاهد تقسيم كار
جدي بين نيروهاي اجتماعي هستيم. در آن دوران چند نيروي مؤثر در فضاي ايران وجود
داشت: يكي قدرت سياسي بود كه در اختيار ايل حاكم بود, ديگري روحانيت شيعه بود.
روحانيت ضمن اينكه براي حكومت توليد مشروعيت ميكرد, ميتوانست بخشهاي زيادي از
جامعه (كشاورزها, اصناف, ايلات و...) را هم در جهت دفاع از حاكميت بهويژه در برابر
تهديد عثمانيها بسيج بكند.
نيروي اجتماعي ديگري كه در آن دوران تشكل پيدا كرد, بازار بود. قديميترين
بازارهاي ايران مربوط ميشود به شهرهاي تبريز, قزوين و اصفهان كه اينها مراكز قدرت
صفويه بوده است.
شاهعباس در ميدان نقشجهان اصفهان سه عامل قدرت را شكل داد: عاليقاپو, مسجد شاه,
بازار. البته دكترشريعتي به اين مجموعه بهعنوان سمبل زر و زور و تزوير نگاه كرده
است. برداشت ديگر من اين است كه بهعنوان سمبل اقتدار حكومت صفوي و نوع تقسيم كاري
كه كرده بودند, نگاه كنيم. بازاريان در آن زمان دادوستد و تجارت را در اختيار
داشتند و ميتوانستند پيشهوران و كسبه را متشكل كنند. يكي از عوامل مهم در بسيج
نيروها و ايجاد انگيزه, تكية شاهان صفوي به احياي تشيع و مبارزه با تسنن بود كه
ميتوانست حكومت را در برابر قدرت عثمانيها حمايت كند. به اين منظور حتي شاهعباس
مركز حكومت صفويه را از قزوين به اصفهان كه اكثراً اهل سنت و در دشمني با شيعيان
مشهور بودند منتقل كرد و به اين وسيله اولاً قدرت تشيع را به رخ اهل سنت ميكشيد و
ثانياً به قلع و قمع اهل تسنن پرداخت كه داستان به زندان افكندن و شكنجة آنان يكي
از اوراق سياه دفتر تاريخ صفويان را رقم ميزند. به تعبير ديگر اتحادي كه شكل گرفت
از ابتدا با محوريت تشيع و مقابله با اهل سنت بود و اين ويژگيها تاكنون نيز در
بازار سنتي و روحانيت سنتي حفظ و در تعامل بين اين دو جريان همواره حضور و نقش
داشته است.
شاهعباس اين بخش را كه درواقع اقتصاد كشور را در دست داشت, سازمان داده بود و
حمايت ميكرد و از نظر خودش تعامل درستي با اينها برقرار كرده بود. نماد ديگر اين
تقسيم كار, روحانيت و مسجد بود. جرياني كه سالها زير فشار عظيم حكومتهاي سني مذهب
داخلي و خارجي قرار داشت و از انگيزة لازم براي دفاع از استقرار يك حكومت شيعي و
جنگ و مقاومت در برابر حكومت عثماني برخوردار بود. بررسي اين موضوع به تحليل حكومت
صفوي مربوط ميشود كه در اينجا مجال پرداختن به آن نيست.
ركـن قـدرت
فارغ از آسيبشناسي حكومت صفوي, ما در اينجا به نبوغي پرداختهايم كه شاهعباس در
تقسيمكار اجتماعي از خود نشان داده است. تقسيم كار اجتماعي براي يك حكومت خيلي مهم
است كه بتواند هر نيرو را در جاي خود قرار بدهد. اگر حكومتي قدرت اين را نداشته
باشد كه با تحليل درست و با تدبير, جايگاه نيروهاي اجتماعي را تعيين كند, و درحقيقت
عدالت تشكيلاتي را در سطح جامعه برقرار نكند, نميتواند قدرت خود را حفظ بكند و
دچار هرج و مرج و شكست خواهد شد. پس سه نهاد قدرت در عصر صفوي, نخست دولت ايلي, دوم
روحانيت و سوم بازار بود. بهتدريج اين تعامل توانست روي فقه هم تأثير بسزايي
بگذارد. روحانيت قبل از صفويه امكان تشكل نداشت و بهصورت عناصر پراكنده در مناطق
گوناگون مورد رجوع مردم قرار ميگرفت و قدرت ابراز وجود نداشت. به اين دليل كه
حكومتهاي شيعي در ايران بر سر كار نبودند و فقه و فقاهت هم به آن صورت رشدي نكرده
بود, رشد فقاهت بهعنوان آنچه كه از آن بهعنوان سازمان روحانيت نام برده ميشود,
بيشتر در دوران صفويه شكل گرفت. شاهعباس توانست در همان ميدان نقشجهان كه يك
ميدان استراتژيك در تاريخ ايران است, تعاملي بين اين اقشار برقرار كند, بين قدرت,
روحانيت و بازار. اينها توانستند در يك تعامل نزديك روي همديگر تأثير بگذارند,
بهصورتي كه بازار خيلي به روحانيت نزديك شد, بسياري از بازاريان در دروس حوزههاي
علميه شركت ميكردند و اطلاعات فقهي قابل توجهي داشتند, اين سنت تا قبل از انقلاب
رايج بود.
يادآوري اين نكته هم لازم به نظر ميرسد كه علاوه بر تلاش حاكميت در برقراري ارتباط
نزديك بين بازار و روحانيت, زمينة دروني اين ارتباط هم وجود داشت. به هر حال,
بازار براي تسهيل روابط خود نيازمند تعامل با نهادي بود كه بتواند مشروعيت اعمال و
رفتار خود را از طريق او كسب كند. از آن طرف روحانيت هم, به بازار و كمكهاي بازار
نياز داشت. امروزه نيز ملاحظه ميشود كه چه ارتباط تنگاتنگي بين روحانيت و بازار
وجود دارد. پشتوانة اقتصادي بسياري از طرحهايي كه روحانيت براي پيشبرد تشيع و
اسلام داشته, بازار بوده است. منتها آنكه بستر اين تعامل را بهصورت ارگانيك يا
بهتر بگوييم بهصورت سهل و آساني فراهم كرد, جرياني بود كه معماري جامعهشناسانة
ميدان نقشجهان را طراحي كرد.
قبل از خروج از بحث دوران صفويه به اين نكته هم اشاره كنم كه بازار در آن زمان متكي
به توليدات داخلي و عمدتاً توليدات كشاورزي بود و نقش مهمي در برقراري روابط
بازرگاني و تجارت و نقل و انتقال اين محصولات و رونق اقتصادي كشور داشت.
دورة زنديه هم, الگوي توسعة خوبي است. كريمخان زند كه حال بهعنوان يك شخصيت ملي از
وي نام ميبرند, بازار وكيل شيراز را ساخت تا به رونق اقتصادي كمك كند. در كرمان هم
لطفعلي خان زند, بازار و حمام و محل ضرب سكه حكومت را در كنار يكديگر ساخت. البته
صفويه به نيروي تشيع و فقها تكيه جدي داشتند, مركز ثقل آن هم اصفهان بود. ولي زنديه
چندان جنبة شرعي نداشتند, زيرا صفويه خودش را در تقابل با قدرتي مثل عثماني ميديد
و به بسيج نيروي تشيع خيلي بيشتر احتياج داشت تا زنديه كه عمدتاً به مسائل داخلي
ميپرداختند و ميخواستند رونق اقتصادي ايجاد بكنند. از سوي ديگر, افشاريه هيچ مدلي
براي تقسيم كار اجتماعي در ايران نداشت. نادرشاه افشار توانست قدرت عظيمي ايجاد
كند؛ هند را فتح كرد و ثروت عظيمي به ايران آورد, ولي به سرعت دچار فروپاشي شد. در
مقابل, حكومت صفويه سالها دوام پيدا كرد. لذا ميبينيم كه تقسيم كار اجتماعي تا چه
ميزان به ماندگاري و ثبات يك جامعه و حكومت كمك ميكند. نوع تقسيم كار و الگوي
توسعهاي كه صفويه در ايران بهوجود آوردند, تا انقلاب 57 هم ادامه پيدا كرد. يعني
اينقدر اين نظم, ريشهدار و عميق بود و پايگاه بومي داشت كه قاجاريه هم همان نظم
را دنبال كردند و به اين تقسيم كار تن دادند. در دورة قاجاريه, امر قضا به روحانيت
سپرده شده بود, اقتصاد به بازار و قدرت هم به ايل قاجار. اين نظم اجتماعي ادامه
داشت تا اينكه موضوع نفت در ايران پيش آمد و منجر به تحولات و تغييراتي در نظم
موجود گرديد.
زمينههاي بروز جنگ قدرت
پس از كشف منابع نفتي در ايران و زمينهچيني انگليسيها براي به انحصار درآوردن اين
منابع, قضايا سمت و سوي ديگري به خود گرفت. آنها ابتدا روي تجارت تنباكو دست
گذاشتند و قراردادي را با حكومت ايران منعقد كردند كه طبق آن, امتياز واردات و
توزيع توتون و تنباكو به يك شركت انگليسي بهنام "رژي" واگذار شد. با انعقاد اين
قرارداد, انگليسيها حضور مستقيم در ايران و بازار ايران پيدا كردند. همين نقطه,
نقطة شروع درگيري و جداشدن سه ركن "قدرت, بازار و روحانيت" از يكديگر بود. البته
"روحانيت و بازار" بهعنوان نيروي مقاوم در برابر اجنبي در يك طرف و "قدرت" در طرف
ديگر قرار گرفت. به هر حال, تجارت توتون و تنباكو بخشي از تجارت بازار بود.
بازاريان احساس كردند در صورت عدم اعتراض, اين روند ادامه خواهد يافت و بهتدريج
امتياز تجارت ساير اقلام هم به خارجيان سپرده خواهد شد. اينها با انگيزة مبارزه با
كفار, توانستند روحانيت را هم به صحنه بكشانند و با فتواي تحريم تنباكوي ميرزاي
شيرازي قيامي شكل گرفت. با همبستگي بازار و روحانيت و فتواي تحريم تنباكو دولت
عقبنشيني كرد و اين امتياز لغو شد. پس از تعارضي كه بين بازار و قدرت سياسي پيش
آمد, زمينه براي رشد و گسترش جنبشهاي داخلي پيدا شد و فضاي نسبتاً مساعدي براي
اينكه ملت نفسي بكشد, ايجاد گرديد. ضمن اين كه حكومت قاجاريه ـ بهخصوص ناصرالدين
شاه ـ نگاه به خارج داشتند و براي حل بسياري از مشكلات اقتصادي از بيگانگان استقراض
ميكردند. شايد يك علت رويكرد به خارج اين بود كه بهدليل اتحاد بين بازار و
روحانيت, دولت توان تأمين منابع مالي از طريق فشار به مردم و بازار و دريافت
مالياتهاي هنگفت را نداشت. اين رويكرد بهتدريج باعث شد كه حكومت به سمت دادن
امتياز به بانكهاي خارجي مثل بانك استقراضي روسيه و بانك شاهي انگليس برود. به
عبارت ديگر, اين روند در عين حال كه ناشي از اقتدار بازار و روحانيت و مردم در
مقابل حكومت بود, زمينه را براي چرخش حكومت به سمت منابع خارجي فراهم كرد. علت شكست
اقتدار و نظم و همگامي بين سه ركن "بازار, روحانيت و قدرت" اقتضاي دروني بود. اين
رابطه و پيوند, رابطهاي پويا نبود. ساختاري كه از دورة صفويه به ارث رسيده بود و
متناسب با پيشرفتها و تحولاتي كه در جهان بهوقوع پيوسته بود, تكامل نيافته بود.
يك نظم ايستا بود و اين نظم ايستا در جايي بايد ميشكست, ضمن اين كه هيچگونه توسعة
سياسي هم وجود نداشت. انگليس از شكست اين نظم, نهايت بهرهبرداري را كرد. چنانچه
بعد از مشروطيت توانست قرارداد بهرهبرداري از ذخاير نفتي ايران را به امضا برساند.
بازار در آن دوران هنوز نگاهي به خارج نداشت, چون ساختار اقتصادي كشور يك اقتصاد
متكي به كشاورزي و توليد ملي و بومي بود. اين ساختار هم جنبههاي مثبت داشت و هم
جنبههاي منفي. به اين لحاظ منفي بود كه خلاقيت و تحولي در آن وجود نداشت و يك
ساختار ساكن بود كه بالاخره آسيبپذير بود.
جنـگ قـدرت
با آغاز دورة جنگ قدرت, بازار از يك نيروي اقتصادي و اجتماعي, به يك نيروي سياسي ـ
اجتماعي تبديل شد و روز به روز حضور و قدرت خود را در عرصة اقتصاد از دست داد. در
دورة پهلوي با چرخش حكومت به سمت غرب و افزايش درآمد نفت, حكومت قويتر شد و بازار
محدودتر. گفتني است كه تحتتأثير اين فشارها و بعدها قضية انقلاب سفيد, بخشي از
بازار هم استحاله شد. ولي در عين حال كه قدرت اقتصادي خود را از دست ميداد, حضور
سياسي و اجتماعي فعالتري پيدا ميكرد. چنانچه پيش از مشروطيت, بازار حضور سياسي
چنداني نداشت؛ زيرا خود بخشي از حاكميت و ساخت قدرت بود. ولي هر چه از حاكميت بيرون
رانده شد, اين نقش سياسي پررنگتر شد. بازار در جنبش مشروطيت حضور جدي داشت و اصلاً
بخشي از قضايا مربوط ميشد به اين كه يك روز عدهاي از بازاريها و طلاب را فلك
كردند, بعد از آن روحانيون بهطور جدي وارد صحنه شدند.
در ابتداي روي كارآمدن رضاخان, بازار و روحانيت نگاه مثبتي به وي داشتند, تكيه
معروفي بود كه شخص رضاخان در مراسم عزاداري و سينهزني آنجا شركت ميكرد. در
هيئتهاي مذهبي كه عمدتاً در محيط بازار تشكيل ميشد, رضاشاه را يك چهرة ملي
ميدانستند. چنانچه در زماني كه در عربستان يك سري اماكن مذهبي توسط وهابيون تخريب
شد, علما نامههاي متعددي به رضاشاه نوشتند و از وي درخواست نمودند تا براي حمايت و
حفظ آثار اسلامي اقدامي بكند. تا حدود ده سال پس از روي كارآمدن رضاشاه, درگيري و
تنش خاصي بين بازار, روحانيت و رضاشاه وجود نداشت. حتي بازاريان از امنيتي كه
رضاشاه برقرار كرده بود رضايت نسبي داشتند, زيرا تجارت و دادوستد و رونق بازار در
ساية امنيت ممكن بود و اين, نياز هميشگي بازار در دورههاي مختلف بوده است. اصولاً
يكي از دلايل همكاري بازار با قدرت سياسي وقت (پيش از حكومت رضاشاه) نيز, همين عامل
بوده است.
اما نقطة شروع درگيري بازار و روحانيت با حكومت رضاخان زماني بود كه وي سعي كرد مدل
توسعة غربي را در ايران جايگزين كند. بحث كشف حجاب بهعنوان نقطهعطفي در اين ميان
مطرح است. كشف حجاب به معني درگيري آشكار با سنتهاي روحانيت و بازار بود و براي
آنان بسيار سنگين و طاقتفرسا جلوه ميكرد. بهگونهاي كه پس از گذشت ساليان
طولاني, هنوز اين موضوع به فراموشي سپرده نشده است.
مورد ديگر, فشار حكومت بر هيئتهاي مذهبي بود, زيرا رضاشاه يكي از كانونهاي قدرت
را همين هيئتها ميدانست كه درواقع جايي بود كه در اختيار حكومت و تحت قدرت آن
نبود. در الگوي توسعة رضاخان يك نوع سنتستيزي وجود داشت كه اين, با باورهاي
روحانيت و بازار در تعارض بود. از طرفي هم به دليل درآمد نفت ـ هر چند محدود ـ
ديگر تكية رضاشاه به لحاظ اقتصادي به بازار نبود. ضمن آنكه حكومت رضاشاه اين درآمد
محدود را صرف كارهاي زيربنايي مثل ساختن راهآهن, دانشگاه, بانك و غيره ميكرد. اين
موارد نهتنها به ضرر بازار نبود, بلكه به نفع بازار هم تمام ميشد. به اين ترتيب,
بازار هيچگاه با مشي اقتصادي رضاخان درگير نبود. آنچه باعث جدايي و دوري دو ركن
حكومت و بازار شد, سنتستيزي رضاخان بود.
به اعتقاد من, تنها نيروي اجتماعي كه از نظام تشيع ـ به معناي عرفي آن ـ همواره
دفاع كرده و توان تشكيلاتي هم داشته, بازار است. حتي روحانيت هم تا اين حد متشكل
نبود, بهگونهاي كه اگر بازار از آن جدا ميشد, نهاد روحانيت نميتوانست يك نيروي
اجتماعي مستقل و همهجانبه باشد. بازار ايدئولوژي دارد, روابط اجتماعي دارد,
تشكلهاي سياسي ـ مدني دارد, سيستم توزيع دارد, مديريت ـ از نوع خودش ـ دارد, دانش
اقتصادي و منابع مالي هم دارد. چه تشكل, جريان اجتماعي و يا نهادي را در ايران
ميتوان يافت كه جامعيت بازار را داشته باشد؟
در غرب, سرمايهداري ممكن است صاحب ايدئولوژي خاصي نباشد و تنها به منافع مادي
بينديشد. ولي بازار در ايران در كنار منافع مالي به سنتهاي شيعه هم اهميت ويژه
ميدهد و بازارياني هستند كه براي حراست از سنت, حاضرند به منافع اقتصادي هم پشت
كنند. رضاشاه با منافع بازار درگير نشده بود, ولي كينة بازار نسبت به وي عميق بود و
اين با تحليل اقتصادي صرف نميخواند. اينكه معتقدم اكثريت روشنفكران ما با نگاه از
بيرون با بازار برخورد كردهاند و نتوانستهاند آن را بشناسند به همين دليل است.
اين عدم شناخت, همواره آنان را دچار سادهانديشي كرده و هيچگاه نيروي بازار را
بهعنوان يك نيروي جدي تلقي نكردهاند. به اين ترتيب همواره در درگيري با بازار
شكست خوردهاند. البته اين به معناي آن نيست كه اين درگيريها روي بازار تأثيري
نگذاشته است و يا بازار ضربه نخورده است, ولي بهدليل جامعيتي كه داشته, خود را سر
پا نگهداشته است. قوام اين تشكل ناشي از يك سري مشتركات است. يكي از اين مشتركات
سنتها و باورها هستند و بازار براي حفظ اين سنتها, سرمايهگذاري ميكند, كارهاي
خيريه ميكنند, مدرسه ميسازند, مدارسي كه در آنها سنتها را به بچهها بياموزد,
اعتقادشان اين است كه آداب و شعائر مذهبي و چادر را حامل محتواي مورد نظر خود
ميدانند. آنها به اين اعتقاد خويش بسيار پايبند هستند.
پس از رفتن رضاشاه, بهدليل اشغال ايران و حضور متفقين در شهريور1320, بازار تحت
فشار و قحطي, منفعل بود. قدرتي وجود نداشت تا بازار هم در آن نقشي ايفا كند. ولي
بهتدريج كه حكومت مركزي قدرت پيدا ميكند, بازار هم دوران بازسازي خود را آغاز
ميكند. بازار در قالبهاي مختلفي نقش خود را بازمييابد. جرياني از بازار براي حفظ
سنتها حركت ميكند كه محصول آن تشكلهايي مثل فدائيان اسلام و ترور كسروي است. در
اين رهگذر با حكومت پهلوي هم درگير ميشود و ما شاهد راديكالشدن بازار هستيم.
فداييان اسلام درحقيقت تشكيلاتي بود كه بدنة اصلياش از بازاريان تشكيل ميشد.
بازار و نهضتملي
بازار در جريان نهضتملي هم حضور فعالي داشت. بسياري از بازاريها در ميتينگهاي
سياسي شركت ميكردند. بازاريها پيرامون تشكلها و شخصيتهاي ملي كه آن زمان فعال
بودند, حاضر بودند. بازار از نهضتملي خوب دفاع ميكرد؛ زيرا آنچه كه بازار را در
معرض تهديد قرار ميداد, موضوع نفت بود. نفت را ابزاري ميدانستند كه در اختيار
حكومت و نيروهاي خارجي بود و در درازمدت ميتوانست بازار را از چرخة اقتصاد كشور
خارج كند. اما اگر همين ابزار از سلطة حكومت وابسته و كلاً از سلطة بيگانگان خارج
ميشد و بهدست دولت ملي ميافتاد, به نفع بازار بود و آيندة بازار را تضمين
ميكرد. با اين انگيزه, سرنوشت نفت براي بازار بسيار مهم بود. گفته ميشود پدر
مرحوم مهندس بازرگان كه از بازاريان سرشناس بازار تبريز ـ مركز تجارت خارجي ايران ـ
بود, تلاش فراواني در جهت گرفتن فتوا از مرحوم آيتالله بروجردي براي تأييد مصدق
ميكرد. البته ايشان موفق به گرفتن فتوا نميشود, ولي خود وي مصدق را تأييد ميكرد.
عليرغم اين انگيزهها, واقعيت اين بود كه بين جريان سنتگراي بازار و جرياني كه در
هر حال به منافع سياسي و اقتصادي بازار فكر ميكرد, تعارض عميق و ريشهاي وجود
داشت. جريان سنتگرا درك عميقي از مسئلة نفت نداشت, و اين جرياني بود كه عمدتاً
پيرامون آيتالله كاشاني گرد آمده بودند و با نهضتملي همراه بودند. بازارياني كه
در اطراف جبههملي حضور داشتند, به عمق مسئلة نفت بيشتر واقف بودند. بهدليل همين
اختلاف درك از مسئلة نفت, نهايتاً انشقاقي در بازار و در روحانيت پديد آمد و از آن
به بعد ما شاهد وجود دو جريان در بازار هستيم: جريان "سنتگرا" و جريان "مذهبي و
ملي", كه انگيزة ملي آن قوي بود. اصولاً جريان ملي غيرمذهبي در بازار نمودي نداشته
است.
به هر صورت, اين انشقاق در جريان نهضتملي در بازارشكل گرفت و جريان سنتگرا كه
اطراف آيتالله كاشاني بودند, بهنحوي از انحا در كودتاي 28 مرداد نقش خود را ايفا
كردند. تأييد كودتاي 28 مرداد توسط اين جريان باعث شد كه از نظر سياسي تا مدتها
بعد از كودتا, در موضع انفعالي قرار بگيرند و در افكار عمومي بازار منزوي باشند.
براساس برخي آثار منتشرشده, زماني كه بين مصدق و كاشاني اختلاف افتاد, عمدتاً
واردكنندگان كالا و تجار بزرگ, اطراف آيتالله كاشاني جمع شدند. به نظر ميرسد كه
اين جريان در آغاز فكر ميكردند كه نفت ملي ميشود و اينها بهعنوان يك ركن حكومت,
به اين منبع مالي عظيم دسترسي خواهند داشت. ولي زماني كه احساس كردند مسئلة نفت حل
نخواهد شد و مصدق بر سر كار نخواهد ماند, بهگونهاي مسير خود را عوض كردند. طبيعي
است كساني كه انگيزههاي ملي نداشتند و بيشتر بهدنبال منافع خود بودند, به سمتي
گرايش پيدا كنند كه به زعم آنها ميتوانست بازار را از ركود و بحران نجات دهد.
حضور دو جريان در بازار به موازات هم پيش ميرفت تا اينكه 15 خرداد 42 پيش آمد و
فضاي جديدي را جهت راديكالترشدن به روي بازار گشود. بدينصورت كه در جريان انقلاب
سفيد, واقعاً لبة تيز حمله در برابر بازار قرار ميگرفت. شاه با مشي اقتصادي كه در
پيش گرفته بود, اولاً توليد كشاورزي و سيستم توزيع و دادوستد را به هم ميريخت و
ثانياً سرمايههاي خارجي را وارد ايران ميكرد. علاوه بر اين, مانند پدرش با
سنتهاي بازار و روحانيت هم درگير شد. بهعنوان نمونه, موضوع شركت زنان در انتخابات
را مطرح كرد. با سيستم جديد توزيع ـ مثل تعاونيهاي شهر و روستا ـ بسياري از
محصولات را از روستا ميتوانست به شهر بياورد و از شهر به روستا ببرد و درواقع دست
و پاي بازار را ميبست. لذا حكومت شاه بازار و روحانيت را يك مانع و عامل مزاحم در
راه الگوي توسعهاي كه در پيش گرفته بود, ميدانست؛ كه اين مانع بايد بهتدريج حذف
و يا استحاله ميشد. طبعاً اين روند تأثير خودش را بهصورت استحالة بخشي از بازار,
به روي بازار گذاشت. بسياري از بازاريان خودشان را با شرايط جديد تطبيق دادند و
نمايندگي شركتهاي بزرگ خارجي را گرفتند.
عوامل تشكل و ماندگاري بازار
در اينجا لازم است اشارهاي به عوامل تشكل و نظم در بازار داشته باشيم تا به علل
فشارهايي كه حكومت شاه بر بازار ميآورد, بيشتر پي ببريم.
چند عامل در تشكل و نظم بازار همواره مؤثر بوده است:
1ـ روابط صنفي بازار؛ بخشي از تشكل و ارتباطات درون بازار از صنوف سرچشمه ميگيرد.
2ـ هيئتهاي مذهبي؛ هيئتهاي مذهبي در بازار ريشه دارند و عامل دورهم جمع شدن و
ارتباطات قوي هستند. عامل اتحاد و تأثيرگذاري و حل بسياري از مسائل و مشكلات, همين
هيئتها ميباشند. هيئتهايي در بازار وجود دارند كه سابقة آنها به صدسال ميرسد.
مثلاً هيئت خرازيفروشها كه در سال گذشته مراسم بزرگداشت صدمين سال تأسيس خود را
برگزار كرد. در آن مراسم تنها حدود نيمساعت اسامي بنيانگذاران و گردانندگان اين
هيئت كه در قيد حيات نبودند, قرائت شد. شجرهنامة تمامي اينها را حفظ كردهاند. اين
هيئتها تشكيلات عظيمي هستند و اعضا بخشي از زندگيشان را در هيئت ميگذرانند و
دائماً در برنامههاي هفتگي يكديگر را ميبينند. ضمن آنكه بخشي از معارف ديني را
هم در آنجا ميآموزند. فرزندانشان در اين حوزه آموزش ميبينند و اوليا ارتباطات خود
را با فرزندان خود در اين حيطه تنظيم ميكنند و سامان ميدهند. در عين حال در اين
هيئتها بسياري از مشكلات افراد حل و فصل ميشود, دادوستدها انجام ميگيرد و
بالاخره بخشي از روابط اقتصادي و اجتماعي و ازدواجها در درون اين تشكل انجام
ميشود. لذا هيئتها در بازار واحد تشكيلاتي بسيار تأثيرگذاري هستند.
3ـ مراجع تقليد؛ عامل ديگر تشكل در بازار, مراجع تقليد بوده و هستند. بهخصوص در
گذشته, مراجع تقليد نقش ويژهاي بازي ميكردند و با روابط خود ميتوانستند ثبات و
امنيت را براي بازاريان تأمين كنند. بهخصوص تجار بزرگ سعي ميكردند ارتباط نزديكي
با مراجع داشته باشند, چون اين نوع ارتباط امنيت ايجاد ميكرد. اگر توسط حكومت به
يكي از قطبهاي بازار فشار ميآمد و يا دستگير ميشد, دخالت مراجع واقعاً كارساز
بود. بهطور مثال, مراجعه به مرحوم آيتالله شريعتمداري براي اينگونه امور زياد
بود. فرضاً ايشان به رئيس شهرباني پيغام ميداد و آنها هم ملاحظاتي را در نظر
ميگرفتند. اگرچه قبول هم نداشتند, ولي در هر صورت به توصية مراجع بيتوجه نبودند.
مرحوم آيتالله بروجردي ويژگي ممتازي كه داشت ـ حداقل از نظر بازار ـ اين بود كه
توانسته بود اين روابط را تنظيم كند و استقلال خودش را در بيشتر مواقع حفظ ميكرد.
به شاه هم خيلي رو نميداد, ولي در عين حال تعادل را حفظ كرده بود. شاه هم از قدرت
ايشان ميترسيد. آيتالله بروجردي بهگونهاي متعادل اوضاع را پيش ميبرد كه حريم
روحانيت و تشكيلات روحانيت و بازار و متدينين حفظ بشود. يكي از عوامل شهرت مرحوم
بروجردي از نظر بازار اين بود كه ايشان را آدم سياستمداري ميدانستند كه ميدانست
چگونه بايد با شاه برخورد كند كه نه حريم خودش شكسته شود و نه تنش ايجاد بكند.
طبعاً كساني هم زير چتر حمايتي مراجع بودند, از امنيت نسبي برخوردار بودند.
حتي پس از انقلاب هم بخشهايي از بازار سنتي, در مقابل فشار و تندرويهاي بخشهايي
از حكومت نسبت به بازار, به برخي مراجع مثل مرحوم آيتالله گلپايگاني و يا مرحوم
آيتالله خويي پناه ميبردند. در هر صورت, مراجع يكي از عوامل تشكل و جناحبندي و
تقسيم روابط در بازار بودند: "مقلدين مرحوم بروجردي", "مقلدين مرحوم خوانساري",
"مقلدين آقاي ... " اين تقسيمبنديها به افراد بازار تشخّص ميداد. عوامل تعريف
فرد اين بود كه: "در چه صنفي است", "با چه هيئتي رفتوآمد ميكند" و "مقلّد كيست".
گفتني است همانگونه كه روحانيت قطبهايي داشت, بازار هم براي خودش قطبهايي داشت.
عدهاي از روحانيون و طلاب براي اينكه مطرح بشوند و وجههاي كسب كنند, سعي
ميكردند با قطبهاي بازار ارتباط برقرار كنند.
4ـ امور خير و عامالمنفعه؛ يكي ديگر از عوامل تشكل در بازار نهادهاي اجتماعي و
عامالمنفعه بود كه اينها نيز ريشهدار بودند. مثلاً در بازار, سالهاي سال
صندوقهاي خيريه و قرضالحسنه وجود داشته است, هر چند بهصورت امروزي سازمانيافته
نبود. اين نهادهاي عامالمنفعه, حلاّل بسياري از مشكلات روزمرة تودة مردم بودند.
قرصالحسنه ميدادند, جهيزيه تهيه ميكردند, حمام و مسجد ميساختند و.... اين كارها
حتي در قالب هيئتها نيز انجام ميشد. برخي از اين نهادها به امورفرهنگي هم مبادرت
ميورزيدند. ازجمله اطرافيان مرحوم شريعتمداري "دارالتبليغ" قم را راهاندازي كردند
كه همزمان كارهاي خيريه هم انجام ميداد. مجموعة عوامل فوق باعث تشكل, نظم و اقتدار
بازار بود. هر زمان كه حكومت ميخواست به هر يك از اين عوامل دستاندازي كند,
درواقع بازار را مورد تعرض و تهديد قرار ميداد. حكومت شاه با دست گذاشتن روي هر يك
از اين عوامل, درصدد بود تشكل و بافت و ارتباطات بازار را فرو بپاشد. به طور مثال,
صنوف را به بهانههاي مختلف تحت فشار ميگذاشتند. اين عملكرد حكومت درواقع نقطة
مقابل بسترسازي دوران صفويه بود كه بازار را در يك نقطه متشكل كرد. وقتي در يك مكان
جمع هستند, بهطور طبيعي يكديگر را هر روز ميبينند, با هم در يك مسجد نماز
ميخوانند و شب در هيئت كنار يكديگر هستند, در حالي كه افراد يك گروه سياسي ممكن
است بيش از هفتهاي يك بار همديگر را نبينند. نظام اطلاعرساني در بازار بسيار قوي
است, ابزار آن رابطة چهره به چهره و رابطة زبان با زبان است. اين ارتباطات آثار و
پيامدهاي بزرگ اقتصادي, اجتماعي و فرهنگي دارد.
زمينة رشد راديكاليزم در بازار
پس از 15 خرداد 42 كه جنگ قدرت اوج گرفت, بازار به سمت راديكاليزم بيشتر و حمايت از
جنبش مسلحانه و برانداز ميل پيدا كرد و هريك از دو جريان موجود در بازار, تشكل
مبارزاتي متناسب را پيدا كردند. جريان سنتگرا بيشتر از مؤتلفه و تشكلهايي نظير
حزب ملل اسلامي حمايت ميكرد و جريان ديگر پيرامون نهضتآزادي و بعدها سازمان
مجاهدين خلق جمع شدند. مرحوم امام بهدليل معارضة جدي كه با حكومت شاه داشت
بهتدريج در ميان بازاريان جاذبه پيدا كرد, اين علاقه بيشتر به خاطر معارضهاي بود
كه بازار با حكومت داشت. حتي كساني كه مقلد مراجع ديگر بودند در جريان انقلاب از
امام حمايت ميكردند و درواقع به لحاظ سياسي از امام پيروي ميكردند. بخشي از
بازاريان, پس از انقلاب, تقليدشان را از مراجع ديگر برداشته و مقلد امام شدند.
بهعنوان مثال بيشتر مقلدين آيتالله خوانساري و بخشي از مقلدين آيتالله
شريعتمداري, به لحاظ سياسي از امام تبعيت ميكردند و اعلاميههاي امام را پخش
ميكردند. در دورة جنگ قدرت نيز بازار در فرازونشيبها, به دليل عواملي كه
برشمرديم, توانست انسجام و هويت و تشكل خود را حفظ كند. در حفظ اين انسجام دروني,
داشتن يك ايدئولوژي مبتني بر فقاهت و شريعت, كه درواقع يك تلقي و قرائت نظاممند و
قانونمند از دين است, بسيار كارساز بوده است. اين ويژگي فقه سنتي كه شريعت و ديانت
را در متني مشخص, مرزبندي و قانونمند كرده است, ميتواند تشكيلاتي ماندگار مثل
بازار بهوجود بياورد. با اين پشتوانة ايدئولوژيك, بازار و تشكلهاي وابسته به آن,
علاوه بر مدارس ديني و حوزههاي علميه, به تأسيس مدارس علوم جديد نيز همت
گماشتهاند كه بسياري از اين مدارس ـ بدون اغراق ـ از نظر سطح علمي, حرف اول را
ميزنند. تأسيس اين مدارس سالها پيش از انقلاب آغاز شد و پس از انقلاب ادامه پيدا
كرد.
بازار و انجمن حجتيه
پيش از اينكه به "بازار در دوران قدرت" بپردازيم, لازم است اشارهاي مختصر به
رابطة بازار و انجمن حجتيه داشته باشيم. يكي از تشكلهاي مهمي كه بعد از نهضتملي
بهوجود آمد, انجمن حجتيه بود. اين تشكل كه ارتباط ساختاري عميق با بازار داشت, در
بستر جريان سنتي رشد كرد. اين تشكل در دل بازار بهوجود آمد و هنوز هم از يكديگر
ارتزاق ميكنند. بدون ترديد اين تشكل, قويترين تشكل فرهنگي ـ سياسي بازار بوده
است. بسياري از جوانان باهوش و تحصيلكرده را جذب كرد و به اين دليل از لحاظ بنية
علمي نيز بسيار قوي بوده و هست. با اين همه توانمندي, آيا سادهانديشانه نيست كه
روشنفكران ما فكر كنند با چند اعلاميه و تحليل از بازار, اين تشكل ضعيف ميشود و يا
از بين ميرود؟ اين در حالي است كه نيروهاي راديكال و انقلابي در جامعة ما كمتر
تبديل به يك نيروي اجتماعي شدهاند و لذا ماندني هم نبودند. جريانهاي ملي در اين
زمينه بيشتر موفق بودند و دليل آن هم شايد اين باشد كه اينها با نيروهاي اجتماعي
ازجمله بازار ارتباط بيشتري داشتهاند. به اعتقاد من, نقشي كه بازار در سركوب
حزبتوده ـ با آن قدرت عظيم تئوريك و تشكيلاتي ـ داشت, رژيم شاه نداشت! با نفرتي كه
بازار از حزبتوده داشت, توانست روحانيت را هم عليه آنان بسيج و تحريك كند. كينهاي
كه نسبت به تودهايها در بازار بود, نسبت به چريكهاي فدايي كه مبارزة مسلحانه با
رژيم شاه ميكردند, نبود. پس از انقلاب هم بازار نقش قابل توجهي در سركوب حزبتوده
داشت. در ادامة بحث به نقش انجمنحجتيه اشارة بيشتري خواهيم داشت.
دوران قـدرت
پس از انقلاب, بازار با حمايت روحانيت بهتدريج وارد صحنة مديريت كشور شد و برخي از
بازاريان شاخص در كلية نهادها ـ سياسي, نظامي, قضايي و حتي اجرايي ـ بهطور چشمگير
و تأثيرگذاري حضور يافتند. اين حضور در بعضي عرصهها قويتر و در برخي عرصهها
محدودتر بود. در بعضي از عرصهها كاملاً موفق شدند و در برخي از زمينهها موفقيت
نسبي بهدست آوردند. در مجموع, در ميان نيروهاي اجتماعي ـ روشنفكران, تحصيلكردهها,
كارگران, دهقانان و... ـ بازار, تأثيرگذارترين نيرويي بود كه پس از انقلاب موفق شد
در نظام مديريت كشور جاي بگيرد و نقش مورد نظر خود را ايفا كند. هر چند كه در
ابتداي امر با توجه به مشاركت گسترده اقشار روشنفكر و تحصيلكرده و گروههاي سياسي
فعال در قبل و دوران انقلاب مانند جبهةملي و نهضتآزادي و روشنفكران مذهبي هم
توانستند به موقعيتهايي در نظام دست يابند, ولي بهتدريج با اتحاد و ائتلافي كه
بين بازار و روحانيت وجود داشت, و درگيريها و تنشهايي كه در ابتداي انقلاب بين
نيروهاي سياسي كه هركدام خواهان سهم بيشتري از قدرت بودند, در اين جنگ قدرت,
نهايتاً اين روحانيت و بازار بود كه توانست سهم بيشتري از قدرت بهدست بياورد.
نيروهاي سياسي كه در جنبش مسلحانه عليه رژيم سلطنتي فعال بودند ـ مثل مجاهدين خلق و
گروههاي چپ ـ معتقد بودند كه پيشتاز مبارزه بودهاند و لذا بايد سهم اصلي از قدرت
به اينها واگذار شود. در مقابل, روحانيت و بازار اين گروهها را مستحق چنين سهمي
نميدانستند. به اين ترتيب, هر دو جريان به حذف يكديگر از قدرت ميانديشيدند.
به هر حال, در يك جنگ قدرت شركت كردند و در اين جنگ, اين بازار و روحانيت بود كه
پيروز شد؛ زيرا از انسجام و قدرت بيشتري برخوردار بود و مشروعيت بيشتري براي خود
ايجاد كرده بود. جريان مقابل هم با برخي چپرويها زمينههاي حذف خود را بيشتر
فراهم كرد و سرانجام طرفين دست به اسلحه بردند.
در اينجا بايد به اين پرسش پاسخ داده شود كه چرا روحانيت و بازار حاضر نشدند به
نيروهاي ديگري كه براي انقلاب جانفشاني كرده بودند, سهمي از قدرت را واگذار كنند؟
بهطوركلي بازار و روحانيت از پيش از انقلاب با جريان روشنفكر و چپ تعارض داشته
است؛ اين تعارض يك تعارض سياسي و ايدئولوژيك است. جريان روشنفكري چپ در ايران ـ چه
مذهبي و چه غيرمذهبي ـ همواره در تحليلهاي خود, بازار را جريان بورژوازي ميدانسته
است. به عبارت ديگر, هيچگاه بازار بهعنوان يك نيروي خودي تلقي نميشد.
مسعود رجوي حتي مهندس بازرگان را بورژوازي ليبرال ميدانست و بورژوازي ليبرال هم
يعني نقطة مقابل خلق! حتي نيروهايي كه بازار را "بورژوازي ملي" و در كنار خلق
ميدانستند, اتحاد با آن را موقت و محدود تلقي ميكردند. در مجاهدين هم اين تئوري
وجود داشت كه در جريان يك مبارزة ملي, با خيلي از نيروها ازجمله بورژوازي ملي و
بورژوازي چپ ميتوانيم متحد شويم؛ ولي يك اتحاد مشروط, موقت و گذرا. پس از پيروزي
انقلاب, اين تحليل سمت و سوي ديگري پيدا كرد. جريان رجوي معتقد بود كه با بورژوازي
ليبرال عليه بورژوازي سنتي و خط امام, متحد شود.
مظهر بورژوازي سنتي هم در آن مقطع بازار بود. در اين جنگ قدرت واقعاً طرفين شركت
داشتند. نگاهي به بافت دادستانيها كه با مجاهدين درگير بودند, اين مدعا را اثبات
ميكند. نيروهاي بازار و مؤتلفه تشكيلاتي بودند كه دادستاني انقلاب, بهخصوص پس از
شروع مبارزة مسلحانه, عمدتاً در دست آنها بود. نتيجه اينكه چپروي گروههاي چپ,
علاوه بر اينكه زمينة حذف خودشان را فراهم كرد, باعث حضور بيشتر بازار و تشكلهاي
همسو با آن در سطوح مديريتي نظام و خصوصاً قوة قضائيه شد. در حالي كه پيش از شروع
فاز مسلحانه, با حضور شخصيتهايي نظير مرحوم بهشتي, رجايي و ديگران تعادل نسبي وجود
داشت و كارها دربست در اختيار آنان نبود.
نقاط اشتراك انجمن حجتيه و بازار پس از انقلاب
يكي ديگر از زمينههايي كه بازار توسط آن توانست سهم زيادي از قدرت را بگيرد, انجمن
حجتيه بود. انجمن حجتيه بهعنوان يكي از تشكلهاي جوشيده از دل بازار, عضوگيريهايش
بيشتر از خانوادههاي وابسته به بازار يا روحانيت بود و به لحاظ مالي از بازار
ارتزاق ميكرد. حتي تا اين اواخر و تا قبل از فوت مرحوم حاجشيخمحمود حلبي, برخي
از نزديكان و مقلدين آيتالله خويي كه در لندن بهسر ميبردند, وجوهات خود را
بهمنظور تقويت بنية مالي انجمن به ايران ميفرستادند. برخي از عناصر بسيار شاخص و
بهاصطلاح دانه درشتهاي بازار از مقلدين آيتالله خويي بودند و از حجتيه حمايت
ميكردند و ميكنند. به اين ترتيب, همواره بين انجمن حجتيه و بازار سنتي يك ارتباط
تنگاتنگ, مستحكم و تفكيكناپذير حاكم بوده است. حساسيتهاي مورد نظر بازار سنتي,
حساسيتهاي انجمن هم بوده است. نيروهاي سنتي همواره نسبت به بهائيت بهعنوان تهديد
جدي عليه مهدويّت و تشيع حساسيت داشتهاند. انجمن, پيش و پس از انقلاب به كمونيسم
با چشم دشمن نگاه كرده است و اين دقيقاً همان چيزي است كه بازار سنتي هم به آن
معتقد است. ولايت و ضديت با اهل تسنن از ديگر وجوه مشترك اين دو است. انجمن همواره
بهعنوان جريانيكه خواستهاي جريان سنتي را به لحاظ ايدئولوژيك ـ سياسي تعريف
ميكرده, مطرح بوده است. اوايل انقلاب, حجتيه در تشديد درگيري بين گروههاي سياسي و
خط امام و نيروهاي سنتي خيلي نقش داشت. مجلة "جيغوداد" دائماً به مجاهدين و
گروههاي چپ توهين ميكرد و آنها را به تمسخر ميگرفت و تحريك ميكرد و با اين
شيوهها كينة آنها را نسبت به نظام تشديد ميكرد. حجتيه تنها تشكيلات منسجم در ميان
نيروهاي سنتي بود كه كادرهاي تحصيلكرده, باسواد و تئوريسين داشت كه تجربة كار
تشكيلاتي قوي هم داشتند. اينها بهدليل تجربه و كارايي, توانستند در بسياري از
اركان نظام نفوذ كنند. نفوذ اينها در هر جا مترادف با نفوذ اهداف و استراتژي بازار
بود.
حساسيتي كه مرحوم امام ابتداي امر نسبت به حجتيه نشان داد, به اين علت بود كه متوجه
شد عليرغم اينكه اينها به مباني انقلاب و نظام اعتقادي ندارند, در بسياري از جاها
نفوذ كردهاند و واقعاً يك تهديد جدي براي انحراف انقلاب از اهداف و شعارهاي خود
بودند. البته اين نكته ناگفته نماندكه نسبت به تكتك افراد و اعضاي اين تشكل در
اينجا اظهارنظر نميكنيم, افراد با اخلاق, صالح و صادق در بدنة اين تشكل كم نيستند,
بلكه بيشتر ارزيابي خطمشي كادرهايي است كه آگاهانه و عامدانه بهمنظور نفوذ خطمشي
خود در جايجاي نظام نفوذ كردند. جريان كلي اين تشكل, جرياني است با اهداف, افكار و
سليقههاي مشخصي كه آن بدنه را هم در اين جهت به خدمت ميگيرد. يكي از عوامل
عدمقاطعيت در نيروهاي خط امام و انقلاب براي پيشگيري از توسعة نفوذ حجتيه, فقدان
تحليل واحد در بين اين نيروها بوده است؛ يك عده به عناصر حجتيه توجه ميكنند و
ميگويند اينها بچههاي خيلي خوبي هستند. يك عده هم به خطمشي حجتيه توجه ميكنند و
ميگويند اين خطمشي خيلي خطرناك است؛ به اين معنا كه با حضور خود در نظام, مسير
انقلاب را عوض ميكنند و بهدليل آن انسجام و قدرتي كه داشتند, متأسفانه موفق شدند
در خيلي از جاها تأثير بگذارند. ازجمله نهادهايي كه انجمن درآن نفوذ كرد, نهادي
نظامي و امنيتي بود. آموزشوپرورش يكي ديگر از جاهايي بود كه انجمن حجتيه خيلي وسيع
در آن حضور پيدا كرد, به اين دليل كه از گذشته اعتقاد به مبارزة فرهنگي با
مخالفانشان داشتند. اينها كادرهاي بسيار قوي, در امورفرهنگي ـ هم به لحاظ اخلاقي و
هم به لحاظ علمي ـ دارند. عمدة مدارس غيرانتفاعي و مذهبي موفق, تحت مديريت اينها
اداره ميشوند. با حضور خود در آموزشوپرورش موج تصفيه و حذف را راه انداختند. يكي
از ويژگيهاي انجمن حجتيه ـ عليرغم ملايمت رفتاري اعضاي آن ـ تفكر حذفي اين جريان
است. به همين دليل, آدمهاي بسيار بااخلاق و متين و معقول و دوستداشتني, در حوزة
اجرا بسيار بيرحمانه عمل ميكنند. اينها با عنوان مبارزه با التقاط, بسياري از
نيروهاي روشنفكر را از مراكز گوناگون حذف كردند. وقتي سخن از بازار به ميان ميآيد,
در ذهن بيشتر روشنفكران ما بدون وقفه, تشكل مؤتلفه متبادر ميشود. درست است كه
مؤتلفه نفوذ زيادي دارد, ولي بسيار قويتر, مؤثرتر و پيچيدهتر و سرتاسريتر از آن
به لحاظ تشكيلاتي, تشكل حجتيه است. روشنفكران ما از اين نيرو غافلاند و دائم به
نقد مؤتلفه مشغولاند و تصور ميكنند كه از اين طريق مشكلات جامعه حل ميشود. در
حالي كه شايد از بعضي جهات, مؤتلفه با ديگر نيروهاي سياسي انقلاب نقاط اشتراك
بيشتري داشته باشد تا انجمن حجتيه. ممكن است برخي از عناصر مؤتلفه بهدليل
خصلتهايي كه در بازار و محيط كار پيدا كردهاند, براي ما خيلي جذاب نباشند و درعوض
عناصر حجتيه بهدليل داشتن ابعاد فرهنگي, جذابتر باشند, ولي به لحاظ سياسي, مؤتلفه
به جريانها و عناصر مبارز نزديكترند.
خطاي استراتژيك بازار در دوران قدرت
بازار, پس از انقلاب از مدار تقسيم كاري كه در گذشتهها وجود داشت, خارج شد و
بهعنوان يك نيروي سياسي ـ اجتماعي, نقش و جايگاه واقعي و طبيعي خودش را درست
ارزيابي نكرد و پا را از جايگاه و واقعي خويش فراتر نهاد و همانند ديگر نيروهاي
سياسي در مسير توسعهطلبي افتاد. اين روند باعث شد كه بازاريان در جاهايي حضور پيدا
كردند كه سنخيتي با تعريف و جايگاه بازار نداشت. از طريق ارتباطها و نفوذي كه
داشتند, بسياري از بنگاههاي اقتصادي را در دست گرفتند ـ مثل بنياد جانبازان و
مستضعفان ـ بنيادهاي مختلف اقتصادي را با نام ائمة معصومين(ع) و نامگذاريهاي مقدس
شكل دادند. با تشكيل سازماني بهنام "سازمان اقتصاد اسلامي", به توسعة صندوقهاي
قرضالحسنه پرداختند و بهصورت يك جريان موازي با بانكداري كشور درآمدند. شايد يكي
از علتهاي اين كار, مقاومتهايي بود كه خط امام در مقابل جريان سنتي و بازار از
خود نشان ميداد. اينها احساس كردند كه حداقل تا زماني كه امام در قيد حيات است,
نميتوانند مديريت دولت را در دست بگيرند, لذا صندوقهاي قرضالحسنه را بهصورت يك
بنگاه مالي عظيم سامان دادند.
بازار و قانوناساسي
جوي كه در ابتداي انقلاب وجود داشت محصول تفكر سنتي نبود, محصول يك تفكر انقلابي
بود كه بخشهايي از بازار هم در آن مشاركت داشتند. طبيعي بود كه اين جوّ انقلابي بر
فضاي تدوين قانوناساسي هم حاكم باشد و لذا در قانوناساسي بخش خصوصي يا اقتصاد
بازار پس از بخش دولتي و بخش تعاوني در رتبة سوم قرار گرفت. اتفاقاً امام با
شناختي كه از لايههاي عميق روحانيت و مرجعيت در مقطع خودش داشت, ميدانست كه اگر
جوّ انقلاب فروكش كند و به اصطلاح آبها از آسياب بيفتد, چيزي كه تهنشين ميشود,
با شعارها و دستاوردهاي انقلاب خيلي فاصله خواهد داشت. با همين استدلال, ايشان
اصرار بر تدوين هر چه زودتر قانوناساسي داشت. لذا در بخشهاي اقتصادي قانوناساسي
بيشتر انديشههاي امام, آيتالله منتظري, مرحوم بهشتي و جريانهاي چپ مذهبي بهچشم
ميخورد. اگر سه ـ چهارسال بعد قانوناساسي نوشته ميشد, جاي آنها كاملاً عوض
ميشد. چنانچه عملاً مشاهده ميشود كه در برابر اجراي اصول اقتصادي قانون همواره
مقاومت جدي شده است و تا حدود زيادي هم موفق بودهاند و يا حتي به هنگام اجرا, مسير
را عوض كردهاند, مثلاً به جاي تعاونيها, اغلب, اصناف كه خود زاييده روابط بازار
بودند, توزيع را در دست گرفتند. بنابراين آنچه از آن بهعنوان "دوران اوج قدرت" ياد
ميكنيم, پروسهاي بود كه بهتدريج محقق شد و اينگونه نبود كه از همان آغاز پيروزي
انقلاب, همة مصادر در دست بازار باشد, ولي با مقاومتهايي كه جريان سنتي بازار از
خود نشان داد ـ بهدليل انسجامي كه پيشتر عنوان شد ـ اين پروسه كامل شد.
همانگونه كه اشاره شد, هر نيروي اجتماعي براساس ضرورتهايي شكل ميگيرد و براساس
همان ضرورتها بقا پيدا ميكند. اين نيرو هرگاه نسبت به جايگاه واقعي خويش بيتوجه
شود, ضربهپذير ميگردد. بازار نيز از اين قاعده مستثنا نيست. چهبسا كه بتوان شكست
رقيب اصلي آقاي خاتمي در انتخابات خرداد 76 را هم در حمايت گستردة بازار از ايشان
ارزيابي كرد. زيرا مردم احساس ميكردند كه جناح بازار براي تصرف قدرت اجرايي و
بهعبارتي "دولت" خيز برداشته است.
بازار در جامعة ايران, همواره بهعنوان يك واقعيت تاريخي نمود داشته است. بازاريان
حاملان سنتهاي مذهبي و ملي جامعه قلمداد ميشدهاند, در انجام خدمات فرهنگي و
توسعة اقتصادي و... موفقيتهاي بزرگي كسب كردهاند. واردشدن در همة اركان قدرت
سياسي ـ اقتصادي اين سوابق را خدشه دار ميكرد و ضرورت وجودي يك بازار متشكل و
منسجم را زير سؤال ميبرد. شايد هم با تلقي اينكه "سياست ما عين ديانت ماست" به
خود حق ميدهند كه در همة امور و نهادها دخالت كنند در حاليكه اين تلقي كاملاً
نادرست و غيرمنطقي از اين شعار است. اين همان برداشتي است كه پس از انقلاب علاوه بر
بازار, روحانيت هم مبتلا به آن شد و به خود حق داد كه در كلانترين امور مملكتي تا
جزئيترين امور شخصي, دخالت كند.
اين دخالتها فراتر از اظهار نظر بود. اظهارنظر در مورد تمامي امور, بهتنهايي
ايرادي ندارد. ولي مديريت بدون علم, تجربه و تخصص كافي و دخالتهاي ريز و درشت,
ضرورت وجودي يك نيروي اجتماعي را زير سؤال ميبرد. وقتي تقسيم كار اجتماعي به هم
خورد, نظام اجتماعي هم دچار مشكل ميشود.
حضور تماميتخواهانة بازاريان در اركان قدرت و نهادها و... باعث رواج شيوههايي شد
كه مختص بازار بود. آنها با اين حضور, شيوههايي را به جامعه منتقل كردند كه امروز
شاهد خسران فراوان از جانب آنها هستيم. شيوة تاجرمسلكي, دلالي و منفعتطلبي صرف, در
بخشي از مسئولين كشور و در قواي مختلف رشد كرده است. سازمانها و نهادها دنبال اين
هستند كه بودجه بگيرند و بروند ساختمان بخرند يا حتي ساختمانسازي كنند زيرا
ساختمان گران ميشود! بودجه بگيرند و با آن ماشين وارد كنند, و يا زمين بگيرند و
با قيمت بالا بفروشند! و... .
در دولتهاي مختلفي كه پس از انقلاب روي كار آمد اين شيوهها كم و بيش وجود داشت.
براي مثال, دادن مجوز واردات شكر و سيگار و... به اين ارگان و آن نهاد و آن بنگاه
و... ـ با اين استدلال كه خودگردان شوند ـ باعث شد كه همه تاجرمسلك بشوند و به شدت
مادي فكر كنند. بينش دلالي و منفعتطلبي و تاجرمسلكي جاي فكر و انديشه توليد و
سازندگي را گرفته است و حتي سازمانهايي كه ميبايست به كار فرهنگي و تبليغ دين و
انديشه بپردازند, به دلالي و تجارت و كسب درآمدهاي بسيار سرسامآور روي آوردهاند.
آيا علت عمدة گسترش فقر و فساد و تبعيض را نبايد در چنين نگرشي جستوجو كرد؟ اگر
بنياد عظيمي مثل بنياد مستضعفان و جانبازان, با اين تفكر و نگرش اداره شود, آيا
تمام دستاوردها را ويران نخواهد كرد؟ اين تفكر اصلاً نميتواند به منافع ملي
بينديشد. نميتواند بفهمد كه وقتي توليد را بهدليل عدم سوددهي كافي تضعيف ميكند,
دلاّلي را رواج ميدهد, اين يعني فقر و فساد! بسياري از اين مديريتها تجربة
اقتصاد كلان را نداشتهاند, نهايتاً مملكت را با معضلات كنوني روبهرو كردهاند و
اين پيامد اين نوع نگرش نسبت به اقتصاد است. بازار غالباً در بخش توليد فعال نبوده
است و نسبت به اقتصاد نگاه توليدي ندارد و بيشتر در بخش توزيع فعال بوده است. وقتي
اينها يكباره و بيش از حد قدرت پيدا كنند و مديريت كلان را در دست بگيرند, وضع اين
ميشود كه در حال حاضر شاهد آن هستيم. در واگذاري كارخانجات به بخش خصوصي, بسياري
از تجار و بازاريها اين كارخانهها را خريدند و دستگاهها و زمين آن را فروختند و
يا بساز و بفروشي راه انداختند! خصوصيسازي در بسياري از كشورها ابزاري است براي
توسعة توليد, براي اينكه كارخانجات را فعال كنند, ولي با كمال تأسف در كشور ما
ابزاري براي انهدام توليد بود. ما انتظار نداشته باشيم كه بازاريان تفكر رشد صنعتي
و توليدي داشته باشند, بلكه بايد از آنها انتظار توزيع خوب را داشته باشيم.
امروزه ميبينيم كه جامعه نگاه منفي به بازار دارد؛ حتي گاهي در حد كينه و نفرت. در
خود بازار نيز, بدنة بازار نسبت به نيروهاي شاخصي كه در بازار بودند و در قدرت
مشاركت كردند, بدبين شدهاند و آن جايگاه طبيعي و مثبت خود را از دست دادهاند.
روحانيت هم اگر جايگاه طبيعي و تقسيم كار اجتماعي را رها نميكرد, امروزه ميتوانست
مرجع و ملجأ جواناني باشد كه صدها سؤال آنان نسبت به دين بيپاسخ مانده است. پيش از
انقلاب جوانان سياسي و فعال, به روحانيون انديشمندي دسترسي داشتند كه ميتوانستند
پاي منبر آنان بنشينند؛ طالقاني, مطهري, بهشتي و .... آيا امروز اين خلأ وجود
ندارد؟ برخي از دلسوزان انقلاب, همان اوايل اين اخطار را دادند كه هر نيروي اجتماعي
ظرفيتي دارد. فرض شود روحانيت "گل سر سبد جامعه", اين گل سرسبد هم جايگاهي دارد؛
اگر بخواهد در همهجا حضور داشته باشد و باز هم گل سر سبد بماند, اين ديگر شدني
نيست!
نگاه اصلاحطلبان به بازار
جريان اصلاحطلبي در واقع واكنشي است به اينگونه رفتارها و سير قدرتگيري جريان
سنتي و بازار, و درحقيقت بازگشت به يكسري ارزشها و آرمانهاي انقلاب و اصول
قانوناساسي كه در جامعه, جامة عمل نپوشيده است. حالا با چنين بازاري چه بايد كرد؟
در هر صورت با روند طيشده, هم بازار و هم مجموعة جامعه با يكسري بحرانها روبهرو
گرديده است. آيا چاره و راهحلي براي برونرفت از اين بحران وجود دارد؟ عدهاي در
پروژة اصلاحات به حذف بازار فكر ميكنند, دقيقاً همان اشتباهي كه بازار مرتكب شد.
عدهاي از اصلاحطلبان معتقدند بايد خود تمام نظام را بهدست بگيرند, اين عده نسبت
به جريانهاي سنتي ديد مثبتي ندارند و معتقدند كه سنتيها بايد كنار بروند و
اصلاحات در همة شؤون شكل بگيرد. براي برخورد با اين نگرش, بايد بازتعريفي از
اصلاحات داشته باشيم. اين تفكر كه ما بخواهيم يك نيروي اجتماعي را حذف كنيم, تفكر
اصلاحطلبانه نيست. اگر تصور ميشود كه با يكدستشدن, كشور به سرانجام خوبي ميرسد,
تصور درستي نيست و اصلاً مملكت يكدست و جامعه يكدست وجود ندارد و خداوند نيز هرگز
اينگونه اراده نكرده است. هر جامعهاي محصول و فرايند نيروهايي است كه در عين
وحدت, با هم تضاد هم دارند. انديشيدن به حذف ديگران, اصلاً تفكر غيرتوحيدي است. ما
چون آن احاطه و علم الهي را نسبت به هستي ـ چه در طبيعت و چه در جامعه ـ نداريم, به
تمام كاركرد هر نيرويي واقف نيستيم. فكر ميكنيم كه اگر فلان نيرو نباشد, ما به
سعادت ميرسيم. حتي وجود شيطان هم بهنوعي براي هدايت بشر لازم است و اگر لازم
نبود, خداوند او را خلق نميكرد. مشيت و خلقت خدا براساس حكمت است. نيروهايي هم كه
در يك جامعه تبلور پيدا ميكنند و بهوجود ميآيند و بهصورت پايدار ـ نه بهصورت
مقطعي و كاذب ـ براساس ضرورتها و مصلحتهايي شكل گرفتهاند. اينها وجودشان كاركرد
مثبت دارد, ما بايد كاركرد مثبت و جايگاه واقعي آنها را كشف كنيم. ما در جامعه, به
نيروي روشنفكر, دانشگاهي, روحاني, بازاري و.... احتياج داريم, منتها جاي هركدام را
بايد درست تعريف كنيم و خطايي را كه (بخشي از) بازار و روحانيت در عدمتعريف از خود
و ديگر نيروها مرتكب شدند, تكرار نكنيم.
نتيجه اينكه اگر نسبت به بازار و جريان سنتي نگاه غيرواقعبينانه داشته باشيم و
تصور كنيم كه اينها وجودشان مانع اصلاحات است, مانع تكامل جامعه شدهايم. ما در
اين جامعه, به بازار و ديگر نيروهايي كه به سنتها وفادار باشند احتياج داريم. ما
اگر همديگر را به خاطر اختلاف نظرهايمان تحمل نكنيم, بيديني, لااباليگري و ولنگاري
رواج پيدا ميكند. اين ولنگاري محصول عملكرد دو جناح است, دو جناحي كه به حذف
يكديگر فكر ميكنند. اگر اين دو جناح به تعامل درست و اصولي و تقسيمكار مناسب فكر
كنند, بحرانهاي اجتماعي ما قابل حل خواهد بود؛ يعني بازار برگردد به جايگاه اصلي
خودش, روحانيت به جايگاه و رسالت خودش, اصلاحطلب و دانشگاهي نيز در جايگاه خودش.
اينها همه, با محوريت قانوناساسي كه يك ميثاق ملي است, ميتوانند بحران بازار,
بحران روحانيت و بحران اصلاحطلبها را هم حل كنند.
سوتيترها
در تاريخ سياسي اخير ايران, تنها معدودي از جريانهاي سياسي بودهاند كه با نگاه از
درون به بازار نگريستهاند. مجاهدين خلق در اواخر دهة چهل و اوايل دهة پنجاه يكي از
اين جريانها بودند كه توانستند تعامل نسبتاً خوبي را با جناحهايي از بازار برقرار
كنند و با ديدگاه "كار و سرمايهاي" به بازار نگاه نكردند
به هر حال صفويه يك تجربة توسعة بومي بوده است. البته ما نميتوانيم كلمة ملي را در
مورد آن به كار ببريم, ولي قطعاً يك تجربة توسعة بومي متناسب با شرايط اجتماعي,
سياسي و اقتصادي ايران بوده است. لذا در حد يك مدل توسعه ميتوان از آن درسهايي
آموخت. نيروهايي كه حاضر نيستند به الگوهاي توسعة بومي بينديشند, درنهايت به
الگوهاي توسعة خارجي ميرسند كه آنها هم بازده چندان درخشانتري از صفويه ندارند
پس از تعارضي كه بين بازار و قدرت سياسي پيش آمد, زمينه براي رشد و گسترش جنبشهاي
داخلي پيدا شد و فضاي نسبتاً مساعدي براي اينكه ملت نفسي بكشد, ايجاد گرديد
ساختاري كه از دورة صفويه به ارث رسيده بود و متناسب با پيشرفتها و تحولاتي كه در
جهان بهوقوع پيوسته بود, تكامل نيافته بود. يك نظم ايستا بود و اين نظم ايستا در
جايي بايد ميشكست, ضمن اين كه هيچگونه توسعة سياسي هم وجود نداشت. انگليس از
شكست اين نظم, نهايت بهرهبرداري را كرد
تا حدود ده سال پس از روي كارآمدن رضاشاه, درگيري و تنش خاصي بين بازار, روحانيت و
رضاشاه وجود نداشت. حتي بازاريان از امنيتي كه رضاشاه برقرار كرده بود رضايت نسبي
داشتند, زيرا تجارت و دادوستد و رونق بازار در ساية امنيت ممكن بود و اين, نياز
هميشگي بازار در دورههاي مختلف بوده است
به اعتقاد من, تنها نيروي اجتماعي كه از نظام تشيع ـ به معناي عرفي آن ـ همواره
دفاع كرده و توان تشكيلاتي هم داشته, بازار است. حتي روحانيت هم تا اين حد متشكل
نبود, بهگونهاي كه اگر بازار از آن جدا ميشد, نهاد روحانيت نميتوانست يك نيروي
اجتماعي مستقل و همهجانبه باشد
بهدليل همين اختلاف درك از مسئلة نفت, نهايتاً انشقاقي در بازار و در روحانيت پديد
آمد و از آن به بعد ما شاهد وجود دو جريان در بازار هستيم: جريان "سنتگرا" و
جريان "مذهبي و ملي", كه انگيزة ملي آن قوي بود. اصولاً جريان ملي غيرمذهبي در
بازار نمودي نداشته است
لذا حكومت شاه بازار و روحانيت را يك مانع و عامل مزاحم در راه الگوي توسعهاي كه
در پيش گرفته بود, ميدانست؛ كه اين مانع بايد بهتدريج حذف و يا استحاله ميشد
يكي از عوامل شهرت مرحوم بروجردي از نظر بازار اين بود كه ايشان را آدم سياستمداري
ميدانستند كه ميدانست چگونه بايد با شاه برخورد كند كه نه حريم خودش شكسته شود و
نه تنش ايجاد بكند
اين ويژگي فقه سنتي كه شريعت و ديانت را در متني مشخص, مرزبندي و قانونمند كرده
است, ميتواند تشكيلاتي ماندگار مثل بازار بهوجود بياورد
يكي از تشكلهاي مهمي كه بعد از نهضتملي بهوجود آمد, انجمن حجتيه بود. اين تشكل
كه ارتباط ساختاري عميق با بازار داشت, در بستر جريان سنتي رشد كرد. اين تشكل در دل
بازار بهوجود آمد و هنوز هم از يكديگر ارتزاق ميكنند. بدون ترديد اين تشكل,
قويترين تشكل فرهنگي ـ سياسي بازار بوده است
حجتيه تنها تشكيلات منسجم در ميان نيروهاي سنتي بود كه كادرهاي تحصيلكرده, باسواد
و تئوريسين داشت كه تجربة كار تشكيلاتي قوي هم داشتند. اينها بهدليل تجربه و
كارايي, توانستند در بسياري از اركان نظام نفوذ كنند. نفوذ اينها در هر جا مترادف
با نفوذ اهداف و استراتژي بازار بود
يكي از ويژگيهاي انجمن حجتيه ـ عليرغم ملايمت رفتاري اعضاي آن ـ تفكر حذفي اين
جريان است. به همين دليل, آدمهاي بسيار بااخلاق و متين و معقول و دوستداشتني, در
حوزة اجرا بسيار بيرحمانه عمل ميكنند. اينها با عنوان مبارزه با التقاط, بسياري
از نيروهاي روشنفكر را از مراكز گوناگون حذف كردند
بازار, پس از انقلاب از مدار تقسيم كاري كه در گذشتهها وجود داشت, خارج شد و
بهعنوان يك نيروي سياسي ـ اجتماعي, نقش و جايگاه واقعي و طبيعي خودش را درست
ارزيابي نكرد و پا را از جايگاه و واقعي خويش فراتر نهاد و همانند ديگر نيروهاي
سياسي در مسير توسعهطلبي افتاد
آنچه از آن بهعنوان "دوران اوج قدرت" ياد ميكنيم, پروسهاي بود كه بهتدريج محقق
شد و اينگونه نبود كه از همان آغاز پيروزي انقلاب, همة مصادر در دست بازار باشد,
ولي با مقاومتهايي كه جريان سنتي بازار از خود نشان داد ـ بهدليل انسجامي كه
پيشتر عنوان شد ـ اين پروسه كامل شد
عدهاي در پروژة اصلاحات به حذف بازار فكر ميكنند, دقيقاً همان اشتباهي كه بازار
مرتكب شد
ما در جامعه, به نيروي روشنفكر, دانشگاهي, روحاني, بازاري و.... احتياج داريم,
منتها جاي هركدام را بايد درست تعريف كنيم و خطايي را كه (بخشي از) بازار و روحانيت
در عدمتعريف از خود و ديگر نيروها مرتكب شدند, تكرار نكنيم
1