ارزيابي نيروهاي ملي ـ مذهبي در
بستر تحولات اجتماعي
گفتوگو با مهندس عزتالله سحابي (1)
همانطور كه ميدانيد واژة ملي ـ مذهبي بعد از دومخرداد به طيف متنوعي از نيروهاي
سياسي ـ فرهنگي اطلاق ميشود كه داراي گرايشهاي فكري و عملي بعضاً متفاوتاند. تا
چه اندازه اين طيفبندي را واقعي ميبينيد و اساساً چه نقاط اشتراكي را كه براي اين
جريان تعريف ميكنيد؟
بهعنوان مقدمه عرض ميكنم كه قبلاً در مجلة ايرانفردا, شمارة 64 به اين موضوع
پرداختهام. اين طيف دنبالة حركت نوگرايي مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادي است؛ حركتي
كه در كل كشورهاي اسلامي پيدا شد و ازجمله در ايران. جوهر اين حركت عبارت بود از:
1ـ بازگشت به منابع اصلي اسلامي؛ منابع اصلي, قرآن بود و بعدها افرادي, نهجالبلاغه
و سيرة ائمة اطهار در امورسياسي را هم به آن اضافه كردند. حركت سيدجمال يك حركت
جهاني ـ اسلامي بود با عنوان "اتحاد اسلام". در جريانات مشروطه, بعد از اينكه
مرحوم مدرس به همراه عدهاي از آزاديخواهان مهاجرت كردند و به كرمانشاه رفتند و
كابينة مهاجرت را تشكيل دادند ـ كه مرحوم مدرس هم وزير دادگستري شد ـ اينها با
دولتهاي عثماني و آلمان در مقابل انگليس و روس همكاريهايي داشتند. طي دو سالي كه
اين همكاريها ادامه داشت, كابينة مهاجرت متوجه شد كه نه آلمانها و نه عثمانيها,
چندان دلشان براي ايران نسوخته و در قالب رقابت با روس و انگليس, تنها براي منافع
خود با ايران همكاري ميكنند. بهخصوص دولت عثماني كه تحت عنوان اتحاد اسلام همكاري
ميكرد, روي منافع خصوصي خود خيلي تأكيد داشت. ازجمله, عثماني بر بخشي از آذربايجان
ما نظر داشت و حتي قصد داشت تا تبريز هم جاي نفوذ باز كند. مرحوم مدرس كه عميقاً
ملّي بود, تسليم اين زورگوييها و باجخواهيها نميشد و منافع ملّي برايش اصليت
پيدا كرد. به اين دليل من معتقدم كه در واقع پايهگذار اين نحله مرحوم مدرس است.
مرحوم مدرس در داخل نوگرايي اسلامي نحلة جديدي باز كرد كه منافع ملي را بر مسائل
جهاني ـ كه عثماني آنموقع بهعنوان خلافت اسلامي نمايندگي ميكرد يا ادعاي رهبري
جهان اسلام را داشت ـ مقدم ميدانست.
مسئله تقدم و تأخر بود يا كار درست اين بود كه جهاني فكر كند, ولي منطقهاي و محلّي
عمل كند؟
آنها هيچوقت عليه منافع جهاني اسلام حرفي نزدند و كاري هم نكردند, ولي وقتي كه
موضوع جهاني اسلام با منافع ملي تضاد پيدا ميكند, اينجا منافع ملي ايران را مقدم
ميدانستند. مدرس اسم هويت ملي ـ مذهبي را نياورده است, ولي رفتار سياسياش بعد از
بازگشت از مهاجرت, كاملاً يك رفتار ملي ـ مذهبي است, حتي بارها اين را گفته است كه
"ايرانيت ما از اسلاميت ما جدا نيست".
مصدق هم همين حرف را زد, كه "هويت ايراني ما, اسلام و ايران است يا ايرانيت ما از
اسلاميت ما جدا نيست." پايهگذار نحلة ملي ـ مذهبي درواقع آنها بودند و طرفداراني
هم داشتند, ولي چون در دورة رضاشاه سركوب شد, چندان جلوهاي نداشت. بعد از شهريور
1320, اين نحلة ملي ـ مذهبي دو مرتبه به صحنه آمد, يك شاخة خالص سياسي داشت كه خود
مصدق بود و مجلس سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم و... كه نهضت ملي را پايهگذاري كردند
و عدهاي كه جنبة مذهبيشان قويتر بود, مثل مرحوم طالقاني كه متعاقبش مرحوم
بازرگان و مرحوم سحابي هم به آنها پيوستند. البته سالهاي26ـ 25 تظاهر سياسي چنداني
نداشتند. بيشتر در زمينة زدودن شبههاي كه ماركسيستها وغربزدههاي راست مثل
تيمورتاش و... ايجاد كرده بودند و ميگفتند "اصلاً دين منسوخ شده و با علم تطبيق
نميكند" كار فرهنگي ميكردند.
از سالهاي 27 به بعد, بهتدريج سياسي شدند, البته نه مهندس و پدر من (دكترسحابي)
ولي آقاي طالقاني يك مقدار سياسي شد. مهندس و پدر من در دورة مصدق, يعني سال 30 تا
32, با سماجت از سياست پرهيز داشتند. ما خودمان آنموقع دانشجو و عضو انجمن اسلامي
دانشجويان بوديم. به همراه دوستان ديگر, هر چه تلاش كرديم تا مرحوم بازرگان و پدر
را قانع كنيم تا يك حزب ملي ـ اسلامي تشكيل بدهند و آنها رهبران فكرياش باشند, زير
بار نرفتند. علاوهبر انجمناسلامي دانشجويان, فدائيان اسلام هم يك نحله بودند كه
در همين چارچوب ملي ـ مذهبي ميگنجيدند. عدهاي هم با عنوان كانون تشيع فعاليت
ميكردند كه البته بعدها انحرافي در آن پيش آمد. ميخواهم اين را بگويم كه در
جامعه, بودند افرادي كه اين گرايش را داشتند. حتي در عين علاقه و همكاري, به
جنبههاي غيرديني دولت مصدق اعتراض داشتند. مثلاً ما خودمان مصدقي بوديم, اما هميشه
با جبهه مليها بر سر مسائل مذهبي درگيري داشتيم. مهندس بازرگان در همان سال 31,
جزوهاي نوشت بهنام "بازي جوانان با سياست". ما آنموقع دانشجو بوديم و با حرفهاي
او موافق نبوديم. ولي بهعلت علاقهاي كه به مهندس داشتيم, براي چاپ آن جزوه تلاش
كرديم.
اما 28 مرداد كه اتفاق افتاد, ناگهان به تيپهاي مذهبي روشنفكر مثل آقاي بازرگان و
پدر من و... شوكي وارد شد كه يكدفعه ديدند صحنه خالي است و ضمن اينكه دو مرتبه
ديكتاتوري و استعمار برگشته, خارجي هم حاكم شده است. لذا به فكر پركردن اين خلأ
افتادند و نهضت مقاومت را تشكيل دادند. البته پيشگامان اين تشكل مرحوم زنجاني,
مرحوم ميرسيدعلي قمي, شاهحسيني و... بودند, ولي بهزودي دكترسحابي و مهندس بازرگان
و رحيم عطايي و... جذب و چهرههاي فعال و شاخصي شدند.
رحيم عطايي و همفكران ايشان هم هويت ملي و ديني داشتند؟
بيشتر ملي بودند. البته رحيم عطايي خودش مذهبي هم بود, ولي مذهبي ايدئولوژيك نبود و
سياستش از مذهبش درنميآمد. به هر صورت ما در سال 1334 كه در زندان زرهي بوديم, با
مرحوم بازرگان 6 ـ 5 ماه با هم در يك اتاق بوديم. خيلي مهندس درددل داشت. از اينكه
چرا در ايران كارهاي جمعي پا نميگيرد و از اينكه نهضت مقاومت در همان بهار
تشكيلش, در همان 3 ـ 2 سال اول عمرش, دچار تجزيه شد, ناراحت بود. ميگفت چرا در
ايران هميشه جمعها به طرف تفرقه ميروند, هيچوقت تفرقهها بهطرف جمع نميروند.
بعد به اين فكر رسيده بود كه قبل از اينكه ما اقدام سياسي در سرلوحة كارمان قرار
بگيرد, بايد يك اقدام اجتماعي انجام دهيم, تا فرهنگ و روحية جمعي در ميان مردم
توسعه پيدا كند. يعني براي اهداف مشترك از تفاوتها و اختلافات چشمپوشي كنند. اين
بود كه نهضت تشكيل انجمنها و... از آنموقع راه افتاد. طرح تشكيل "متاع" ( مكتب
تربيتي ـ اجتماعي ـ عملي) در زندان ريخته شد. پس از آزادي از زندان, اين طرح فعال
شد و مهندس بازرگان عنصر اصلي آن بهشمار ميرفت.
اين نحله كه بعد از 28 مرداد يك درخشش سياسي پيدا كرد بهزودي به يك حركت اجتماعي,
يعني نهضت انجمنسازي تبديل شد.
انجمن اسلامي مهندسين, انجمن اسلامي پزشكان, انجمناسلامي بانوان, معلمين و گسترش
انجمنهاي اسلامي دانشجويان در شهرهاي مختلف. در سالهاي 39 و 40 باز همين جريان
پيشگام تشكيل جبهة ملي شد. مهندس بازرگان برحسب علاقة خودش و برحسب توصيهها و
فشارهايي كه نهضت مقاومت و مرحوم رحيم عطايي و... ميآوردند (اينها را شايد هيچجا
ننوشتهاند)، آقاي صالح و آقاي دكترصديقي و مرحوم سيدباقرخان كاظمي را به منزلش
دعوت كرد و در آنجا پيشنهاد كرد حالا كه شرايط جهاني و بينالمللي, قدري تثبيت شده
و آمريكاييها هم به شاه فشار ميآورند تا فضاي سياسي را باز كند, جبهة ملي را
مجدداً راه بيندازند. با اين تلاش بود كه جبهه ملي دوم شكل گرفت. البته بعداً
متأسفانه عطايي, طالقاني و سحابي چندان جايگاهي در شوراي مركزي جبهة ملي نداشتند.
مرحوم مطهري و ديگران از اينكه جبهة ملي تشكيل شده و اين افراد مذهبي را در آنجا
راه ندادند, خيلي ناراحت بودند. مهندس بازرگان درواقع آنجا تنها بود. اعضاي كانون
نشرحقايق اسلامي مشهد, مثل مرحوم ذبيحاله آسايش به مهندس بازرگان و دكترسحابي فشار
ميآوردند كه بچههاي مذهبي كه علايق ملي هم دارند, اگر زماني غريب و كم بودند,
حالا زياد شدهاند و در سراسر كشور حضور دارند و تبديل به نيروي قابلي شدهاند. شما
بايد يك حزب تشكيل بدهيد. مشوّق مهندس و پدر من و... براي تشكيل حزب, همين نيرويي
بود كه ابتدا در جامعه تشكيل شد. يعني قبل از تبلور تشكيلاتي نهضتآزادي, عينيت
اجتماعياش به وجود آمده بود. مسجدهدايت هم, پايگاه تعليماتي و ارتباطي و قرآني و
اسلامي اين نيرو بود. همين بچههايي كه بعدها "مجاهدين" شدند, همه پروردة اين حركت
بودند. به هر صورت فشار آنها به مهندس بازرگان و ديگران موجب شد كه در اواخر سال 39
جلساتي داشتند ـ تا فروردين سال 40 ـ و درنهايت ارديبهشت 40 تشكيل نهضتآزادي را
اينها گردن مهندس و همفكرانش گذاشتند و مهندس هم انصافاً با شور كار را شروع كرد.
بازرگان, طالقاني و سحابي, سه چهرة مذهبي هيئت مؤسس نهضتآزادي بودند. بعد هم مرا
دعوت كردند و من هم جزو شوراي مركزي نهضتآزادي شدم. سه ماه تجربة عملي نهضتآزادي
نشان داد كه نيروهاي مذهبي نهضتآزادي پركارتر و فعالتر بودند.
ميخواهم اين را بگويم كه اين طيف هم در نهضت مقاومت, هم در جبهة ملي دوم, هم در
نهضتآزادي, بروز و حضور داشت, اين يك واقعيت بود و روز به روز هم بيشتر ميشد.
چون دانشجويان مرتباً زياد ميشدند (انجمنهاي اسلامي) دانشگاههاي شهرستانها هم
بودند. بيشتر از ناحية دانشجويي زياد ميشد. بنابراين وقتي ما از زندان آزاد شديم
در اولين انتخابات هيئتاجرايي نهضتآزادي, تمام مذهبيها انتخاب شدند. يعني ملي ـ
مذهبيها در درون جبهه ملي و درون نهضتآزادي غلبه پيدا كردند. شوراي نهضت هم با
اينها موافق بود, تعداد اندكي مخالف بودند.
اين جريان بهتدريج رشد اجتماعي ميكرد. در بهمن 41 و خرداد 42 كه بسياري از
فعالين سياسي ـ مذهبي دستگير شده بودند, اعضاي جبههملي را آزاد كردند و اعضاي
نهضتآزادي را محاكمه كردند. جريان محاكمة نهضتآزادي در حدود هشت ماه طول كشيد.
اينجا اوج درخشش ملي ـ مذهبي بود. آنموقع نهضت روحانيت هم راه افتاده بود. نهضت
روحانيت به جريان مذهبي نهضتآزادي بسيار اظهار علاقه ميكرد.
مرحوم مطهري هم در بيرون بسيار فعال بود. به ملاقات ما ميآمد و با او صحبت
ميكرديم. خلاصه خيليها به كار افتاده بودند. مرتب در جلسات محاكمه شركت ميكردند.
از آنموقع, درخشش ملي ـ مذهبي آنچنان شد كه درخشش گروههاي ديگر را تحتالشعاع
قرار ميداد. جريان محاكمات, ملي ـ مذهبي را در داخل كشور تثبيت كرد. از تاريخ
محاكمات تا زمان انقلاب, درواقع نمايندگي نيروهاي ملي, حتي جبهة ملي و مذهبيهاي
ملي با نهضتآزادي بود. محاكمات, تشكيلات نهضتآزادي را تعطيل كرد, ولي بازرگان و
طالقاني وسحابي چهرههاي شاخص بودند. دانشجوهاي شهرستانها ـ حتي غيرمذهبيهايشان
كه مليها بودند ـ مدام به اينها مراجعه ميكردند. درواقع, در فاصلة سال 42 و
اوايل 43 تا سال 57, باز اين چهرههاي نهضتآزادي بودند كه جنبش ملي و جنبش ملي ـ
مذهبي, هر دو را رهبري ميكردند. جريانات سال 56 و 57 كه ادعاي تازهاي پيدا شد.
آنموقع مجدداً جبهةملي توسط مرحوم سنجابي و ديگران فعال شدند, منتها در مخالفت و
مبارزه با مهندس بازرگان و پدرم و... جبههملي آنموقع بر غيرمذهبي بودن حركت ملي
اصرار داشتند و حال اينكه اين طرف يعني بازرگان و همفكرانش بر مذهبي ـ ملي بودن
حركت مردم اصرار داشتند و به اين جهت به روحانيت خيلي نزديك شده بودند.
مرحوم حنيفنژاد هم روي همان خطي كه از مدرس و مصدق شروع ميشد و به طالقاني ختم
ميشد تأكيد ميكرد؟
بله, من خودم با حنيفنژاد رابطه داشتم. در سالهاي 47 ـ 46 تا 50 كه من آنها را
ميديدم, آنها اصلاً خودشان را محصول اين حركت نوگرايي سيدجمال و مدرس و... مي
دانستند. منتها نقدهايي به نهضت مشروطيت و نهضتملي داشتند؛ به يك نقاط ضعفي رسيده
بودند. اين كارشان موجب شد كه به يك قشر جديدي تبديل شدند و پيشتاز يك نحلة جديد
شدند, و الاّ خودشان را فرزندان اين حركت ميدانستند. ميخواهم بگويم كه ملي ـ
مذهبي واقعيت خارجي و اجتماعي دارد و شكرخدا توسعه هم پيدا كرده است. شما گسترش كمي
و كيفي دانشجويان مذهبي را تا دهة اول بعد از انقلاب ملاحظه كنيد, هر چند كه
متأسفانه در حال حاضر اين روند رو به افول است.
من براي اين, توضيح مفصلي دادم تا براي شما كاملاً روشن و ثابت شود كه ملي ـ مذهبي
يك اختراع جديد نيست و از زمان مدرس پايهگذاري شده است. اسمش نبود, ولي واقعيتش
بود. من خاطرم هست در سالهاي 73ـ 72 در اروپا, اين جريانات مخالف جمهوري اسلامي,
كه يكي از اينها شاخه اكثريت فدائيان بودند. خودشان مطرح كردند كه ما نبايد با
اسلام و اصل نظام جمهوري اسلامي مبارزه كنيم, ما بايد واقعيتش را بپذيريم. حالا اگر
ايراد و اعتراضي به آن داريم, اينها را بهعنوان يك اپوزيسيون مطرح كنيم.
استدلالشان اين بود كه ميگفتند ما چرا اسلام را ضد خودمان كرديم؟ در حالي كه همين
اسلام است كه امروز در مقابل اين حكومت هم ايستاده است و اشاره ميكرد به اين
جريانات مذهبي كه فعلاً در داخل كشور ايران هستند. ولي با جنبههاي انحصارطلبي و
استبدادطلبيهاي خشونتآميز مبارزه ميكنند منظور وي امثال نيروهاي ملي ـ مذهبي
بود. ميگفت اين واقعيت امروز هم در جامعه هست و جايگاه دارد, حتي نابود نشده است
بلكه حضور فعال هم دارد. به هر صورت اين حضور فعال ملي ـ مذهبي بعد از انقلاب سال
57 به نظر من گسترش پيدا كرد و در سالهاي اخير بهدليل رفتار حاكميت كه مردم در
ظاهر يك نوع بازگشت از مذهب را آغاز كردهاند (بهخصوص نسل جوان), مي شود گفت ملي
ـ مذهبي يك مقدار سرعت رشدش كند شده است يا رشدش متوقف شده است. با اين همه, در سال
76 بود كه ما عنوان ملي ـ مذهبي را مطرح كرديم, وگ