در
شرايطي كه پرهيز از خشونت و توجه به گفت و گو، مقبوليت بيشتري يافته است؛ در برابر اين پرسش قرار ميگيريم كه
گفت و گودر جامعه ايران از چه قواعدي پيروي ميكند؟ چگونه بايد گفت و گوكرد و چه محورهايي
را بايد مورد گفت و گوقرار داد؟
اگربه اين نكته اكتفاكنيم كه انتخاب روش گفت و گوصرفا" بمنظورپرهيز از
خشونت است, نخواهيم توانست روندي اثباتي و راهبردي از چشم انداز گفت و گوترسيم
كنيم. پرهيز از خشونت ميتواند دليلي براي آغازنمودن گفت و گوتلقي شود؛ ولي نميتوان
آن را دليلي تام براي اثبات ضرورت گفت و گودانست. در حالي كه اگر پيامدهاي راهبردي
گفت و گومشخص شود, در هر گام باور ما به راهگشابودن اين روش بيشتر خواهد شد.
انگيزه گفت و گو"جستجوي حقيقت برتر"
اينكه انگيزه گفت و گورا جستجوي حقيقت
برتر بدانيم؛ شايد اينگونه تداعي كند كه ما
در گام نخست با يك مفهوم فلسفي قابل مناقشه مواجه شدهايم. اينكه حقيقت برتر چيست و چگونه با گفت و گوميتوان
به آن دست يافت؛ در يك نوشتار كوتاه قابل پاسخگويي نيست. اضافه بر اين در نقطه
مقابل, برخي از صاحبنظران مدعيند كه اگر به حقيقتي وراي اذهان معتقد باشيم, زمينه
را براي سركوب ساير انديشهها فراهم كردهايم. چرا كه ادعاي وجود حقيقت مستقل از
ذهن, ادعاي به چنگآوردن حقيقت را هم در پي دارد. بر اين اساس بهتر ميدانند كه
حقيقت وراي اذهان به كناري گذاشته شود و در عوض به اين نكته توجه شود كه حقيقتي
منهاي "من" و "تو" وجود ندارد.
ما در اين نوشتار به دنبال تعريف حقيقت
نيستيم, تنها به اين نكته اكتفا ميكنيم،
عليرغم آنكه هر برداشتي از حقيقت برتر قابل مناقشه است, ولي موضوع باورداشتن
حقيقتي برتر از ذهن، رنگ و بوي ديگري به گفت و گوخواهد داد. زيرا طرفين گفت و
گوالزاما به اين نتيجه نخواهند رسيد كه يكي از دو نظر مطرح شده, صحيح و لازمالاجرا
ميباشد. باورداشتن آن حقيقت برتر ايجاب ميكند كه ما شق سوم يا چهارمي و… را هم احتمال دهيم كه طبيعتا جستجوي آن بر هر دو طرف گفت و
گوالزامي خواهد بود. از اين منظر آغاز گفت و گو, فرآيند به كرسي نشاندن نظريه شخصي
نخواهد بود، بلكه ميتواند گشايش راهي به سوي دستاورد جديدي باشد. اگر هر دو
طرف گفت و گو، جستجوي حقيقت برتر را
مد نظر قرار دهند, ميتوانند با نزديكنمودن فهمها بهيكديگر و همدلي بيشتر, راه
جديدي را بگشايند. در عين حال بايد توجه نمود كه اين همدلي در جستجوي حقيقت به يك
ائتلاف صوري تقليل پيدا نكند. اما شق مقابل اين روند آن است كه بگوييم حقيقتي
منهاي "من" و "تو" موجود نيست. در اين حالت چاره اي جز آن
وجود ندارد كه حقانيت يكي از طرفين ولو بطور موقت پذيرفته و طرف ديگر تسليم را پذيرا باشد تا گفت و
گوبه نتيجه برسد. در اين وضعيت نتيجه گفت و گوچيزي جز كدورت و كينه نبوده كه
طبيعتا بدنبال خود دور جديدي از خشونت را پديد خواهد آورد. از آنجا كه روح ايراني
نسبت به هرگونه تحقيري واكنش نشان ميدهد؛ تحقير ناشي از شكست در گفت و گونيز ميتواند
او را آزردهخاطر نمايد. براين اساس روشنفكران بطور عام و روشنفكر ديني بطور خاص
ميبايد روند گفت و گورا از يك ميدان نبرد متمايز نمايد تا فرآيند سالهاي 57 تا 60
مجددا تكرار نشود. ما در تقابل با انديشههاي ديگر, نبايد يك دوراهي اجتنابناپذير
را تصوير و اينگونه تداعي كنيم كه راه سومي و چهارمي وجود ندارد. بلكه به تعبير
قرآني ميتوانيم بدنبال كلمهاي باشيم كه در واقع تعالي و تكامل هر دو جريان در
حال گفت و گوباشد. "قل يا اهلالكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و
بينكم"… (آل عمران 64) بگو اي اهل كتاب به سوي كلمهاي مشترك بياييد كه فراتر
از رنگ و بوي ما و شما باشد…
فع جدلي با "دفع جدلي" در عين تشابه تفاوتهاي بسياري دارند. در رفع
جدلي؛ ارتقا و تعالي خود و طرف مقابل مدنظر است. در حالي كه در دفع جدلي, منكوب
نمودن حريف با ابزار گفت و گودنبال ميگردد.
تكثر فهم در جامعه انساني امري بديهي و
در واقع شرح حال وضعيت موجود آن ميباشد. اما از آنجايي كه تحقق يك امر اجتماعي جز
با نزديك نمودن فهمها به يكديگر امكانپذير نيست, ناچار از روآوردن به گفت و
گوهستيم. بنابراين پذيرفتن امر گفت و گودو مدعا را در بطن خود دارد. نخستآنكه
تكثر در فهم وجود دارد. چرا كه اگر تكثري وجودنداشت, گفت و گويي لازم نميآمد.
مدعاي دوم آن است كه اين تكثر بايد ميل به وحدت پيدا كند. چرا كه اگر ميل به وحدت
فهمها وجود نداشت, باز هم گفت و گولازم شمرده نميشد و از آنجايي كه نيازي به
همراه نبودن ديگران وجود نداشت, هركس به راه خود ميرفت كه در آن صورت پديده
اجتماعي محقق نميشد. بر اين اساس تكثر فهمها بهتنهايي ضرورت گفت و گورا تبيين
نميكند و نميتواند انگيزهاي جدي براي گفت و گوفراهم آورد. چرا كه نااميدي از
نزديكشدن فهمها به يكديگر مانعي جدي در پيگيري امر گفت و گوميباشد. اگر باور به
نزديكشدن فهمها به يكديگر مطرح نباشد, چشمانداز گفت و گوآنچنان تيره و تار
خواهد بود كه هيچ عقل سليمي رنج مجادله را به جان نخواهد خريد.
اما از طرف ديگر بايد توجه داشته باشيم
كه وحدت محض نيز توسط گفت و گوپديد نخواهد آمد و چنين توقعي هم به ياس از گفت و
گومنجر خواهد شد. تجربه بيستساله اخير نشان ميدهد كه انگيزه يكدست نمودن جامعه و
پديدآوردن وحدت محض ولو صادقانه، ناخودآگاه به سركوب آرا و نظرات منتهي ميشود.
چرا كه در اين فرآيند, سركوب بسيار آسان تر از گفت و گوببار مينشيند. براين اساس هم آنهايي كه به تكثر فهمها
اصالت داده و از روند وحدت نظريهها غافل ميشوند و هم آنهايي كه جز وحدت محض,
درجه ديگري از تفاهم را پذيرا نميباشند, در امر گفت و گوپيگيري و استمرار نخواهند
داشت.
گفت و
گونيازمند به وحدت در موضوع است!
بطور طبيعي اگر موضوع واحدي
در بين نباشد, گفت و گوي هدفداري صورت نخواهد گرفت. از سوي ديگر اگر وحدت در موضوع
وجود داشته باشد , ولي بر سر محتوا و محمول آن اختلاف نظر نباشد, باز هم گفت و گويي پيش نخواهد آمد.ديالوگ
زماني تحقق پيدا ميكند كه هر دو طرف, موضوع واحدي را پذيرا بوده,
ولي برسر محتوا و يا
محمول آن اختلاف نظر داشته باشند.
بطور مثال اگر در گفت و گوي مربوط به پديده آزادي, يكي از طرفين موضوعيت آزادي را
قبول نداشته باشد و بطور مثال آن را ضدارزشهاي ديني بداند, به ديالوگ تن نخواهد
داد و تنها به پرخاشگري اكتفا خواهد كرد. يا اگر در موضوع استقلال يك طرف استقلال
را امري موهوم بداند و شعار استحاله در شركتهاي فرامليتي را بدهد, ديگر جايي براي
گفت و گوپيرامون موضوع استقلال باقي نخواهد ماند.
در اينجا راه برون رفت چيست؟ آيا بهدليل فقدان موضوع واحد بايد از گفت و
گومايوس شد و به نزاعي قهرآميز تن داد؟
دو موضوع كاملا مغاير و مباين را چگونه ميتوان در فرآيند گفت و گوبه
تعامل با يكديگر كشيد؟ يكي از استقلال سخن ميگويد, ديگري از وابستگي! يكي از
آزادي تمجيد ميكند و ديگري از تمركز و قدرت! يكي از سنت, ديگري از مدرنيته و … حل
معضلات فوق يكي از اساسيترين نيازهاي جامعه ايران است.
در اينجا ميتوان دو روش را در كنار هم به كار گرفت. نخست
آنكه در آغاز گفت و گو يك گام به عقب برداشته و از موضوعي ريشهايتر آغاز كنيم.
نكته دوم آنكه كمتر فعل گفتن را صرف
و بيشتر به امر شنيدن بپردازيم تا شايد در فرآيند شنيدن آراي طرف مقابل, بارقههايي
از حقيقت در ذهن بدرخشد. در روش نخست, گام برداشتن به عقب در واقع بازگشت به موضوع
عام تري است كه مورد توافق طرفين ميباشد. بطور مثال بحث استقلال و وابستگي ميتواند
در چارچوب بحث كلانتر حق تعيين سرنوشت يك ملت مورد بحث قرار گيرد و يا بحث آزادي
و استبداد در دل بحث كلانتر ويژگيهاي انسان قابل پيگيري است. ولي به هر حال ميتوان
با مدارا و صبر, موضوعهاي مشتركي را يافت كه در بستر آن جريانهاي مخالف به بحث و
گفت و گوبنشينند.
گفت و گو
به منظور ارايه كار اثباتي
مشخصه يكصدسال نوانديشي ديني از سيدجمالالدين اسدآبادي تا مرحوم
طالقاني ارايه كار اثباتي بوده است.
يعني نوانديشان ديني صرفا معطوف به
نقد و بررسي آراي ديگران نبودهاند. اگر پديدهاي را مورد نقد قراردادهاند, در
عين حال راهحلي اثباتي ارايه كردهاند. اگر ميگفتند اين نحوه نگرش ديني خرافي
است, نگرش واقعي به پديده دين را هم ارايه ميدادند. اگر تشيع صفوي را نقد ميكردند,
تشيع علوي را بعنوان جايگزين اثباتي
مطرح مينمودند و… چرا كه اگر قرار بر منسوخ شدن انديشهاي
باشد؛ نميتوان بعد از نقد, انسانهاي معتقد به آن ديدگاه را در خلاء نگاهداشت. به
تعبير قرآني، نسخ هر آيه قديمي در سايه آمدن يك آيه جديد ممكن ميشود. اين سنت
شكوفايي و تكامل است كه مرحوم طالقاني آن را جوهره نسخ ميداند. در عين اينكه به
عبور از سنت پيشينيان و تكامل ميانديشيم؛ "ديروز" را هم مرحله اي از
تكامل ميدانيم كه در جاي خود راهگشايي آن بايد در نظر گرفته شود. در نقد گذشته
بايد ظرف زماني را در نظر گرفت و به عبارتي منتقد بايد با پديده مورد نظر يك همزماني ايجاد كند تا بتواند منصفانه
رويدادهاي هر دوره را ارزيابي كند و اينكه در آن شرايط چه راهحلهاي جايگزيني
امكانپذير بوده است. بسياري از گفت و گوهايي كه در نقد سنتهاي سياسي, اجتماعي يا
فرهنگي و ايدئولوژيك به بنبست برخورد كرده و ايجاد تنش ميكنند, بهدليل توجه
نكردن به عامل زمان يا به تعبيري غفلت از "نقد همزمان" است. اگر پديده
مشروطيت, نهضت مليشدن نفت, پانزده خرداد, حركت مجاهدين, حركت شريعتي و انقلاب 57
، …. خارج از شرايط زماني خود مورد گفت و گو واقع شوند, چشمانداز واقعگرايانه و
مثبتي در انتهاي اين نقادي پديد نخواهد آمد.
گفت و گو
در جستجوي اعمال صالح زمان
اگر يكي از معيارهاي حاكم بر گفت و گو, جستجوي "اعمال
صالح پاسخگو به نيازهاي زمانه" باشد؛ ميتوان اميدوار بود كه جهت گفت و گو،
پديدآوردن تحولاتي عيني در جامعه خواهد بود. در غير اينصورت گفت و گوهاي بدون
ضرورتي شكل خواهد گرفت كه در نهايت, اگر ايجاد كدورت نكند؛ طرفين گفت و گو را
مايوس خواهد نمود. اگر به پيشينه اعمال صالحي چون نهضت ملي شدن نفت, انقلاب 57 و
دوم خرداد رجوع كنيم؛ خواهيم ديد كه تحولات فوق در واقع محصول گفت و گوهايي ميباشد
كه در سطح نيروهاي متعهد و ملي صورت گرفته است. در عين حال پيوندزدن گفت و گو با
عمل صالح, ديالوگ هدفداري را پديد خواهد آورد كه در آن معيارهاي گروهي, صنفي و
طبقاتي كمرنگ خواهد شد و نيازهاي موجود در يك عمل صالح, ملاكهايي براي گفت و گو
تعيين خواهد كرد كه بدون شك از هرزروي نيروها و جدل بيحاصل آنها با يكديگر
جلوگيري خواهد كرد. در حال حاضر گفت و گوي نيروهاي موجود پيرامون پديده دوم خرداد
و نيازهاي كوتاهمدت و بلندمدت آن, ميتواند يكي از مصاديق قاعده فوق تلقي شود.
گفت و گو
در خدمت كارشناسي ملي
در اينجا منظور ما از "كارشناسي
ملي", مطالعه, تحقيق و ارايه راهبرد در تمامي مواردي است كه به نوعي مسايل
مبتلابه جامعه ايران محسوب ميشود. از اين منظر, از مشكلات فكري جوانان گرفته تا
ساختار اقتصادي و از فرهنگ ملي تا انديشه ديني, عرصههاي گوناگوني براي كارشناسي
ملي محسوب ميشوند. گفت و گو اگر صرفا" بهمنظور ردوبدل نمودن يكرشته مفاهيم
و مقولات باشد؛ ما را به جدايي از واقعيت جاري سوق ميدهد. اما اگر كارشناسي پديدههاي
اجتماعي جامعه ايران اولويت داشته باشد و گفت و گوها حول آن متمركز شود؛ نيروي
شگرف انديشمندان ايراني با نيازهاي اجتماعي پيوند عميقي خورده و الگوي دوم خرداد و
شخص آقاي خاتمي در تمامي زمينهها تكرار خواهد شد. در عين حال واژه "كارشناسي
ملي" دال بر آن است كه حل مسايل و مشكلات، كار يك حزب و گروه و دسته نيست و
عزم و همت ملي را ميطلبد.
مرحوم حنيفنژاد جدلهاي بيحاصلي را كه در شرايط سخت بين
نيروها پديد ميآيد؛ به زمين سفتي تشبيه ميكرد كه بدليل سختي كار شخمزني, گاوها
را به شاخزدن به يكديگر وادار ميكند. بايد شرايط دشوار را ديد و در عين حال با
تداوم گفت و گوي هدفدار, راهگشايي نمود.
نشريه
"چشم انداز ايران " تلاش خواهد كرد در زمينه هاي مورد اشاره از طرحهاي
" كارشناسي ملي " همه انديشمندان و صاحبنظران و پژوهشگران بهره ببرد و
باب گفت و گو را بگشايد و در اين راه به گفته لسان الغيب، خواجه شيراز تأسي مي
جوييم كه ؛
ما بدان
مقصد عالي نتوانيم رسيد
هم مگر پيش
نهد لطف شما گامي چند