زندگينامه مهندس لطف الله ميثمي                         

 در آبان سال 1319 متولد شدم. تولد من مصادف با اول ماه مبارك رمضان بود.در حالي كه دو ساله بودم پدرم در سال 1321 دار فاني را وداع گفت. در بحبوحه جنگ دوم جهاني  مادر من شش فرزند داشت  و در همان حال باردار هم بود. به هر حال او بعد از پدر, براي ما، هم پدر بود و هم مادر و با زحمات بسيار ما را بزرگ كرد. از تحصيلات ابتدايي تا كلاس نهم در مجموعه آموزشي  قدسيه تحصيل كردم. كلاس دهم  در بازار شاگرد شدم. شبها  در آموزشگاه و در رشته رياضي درس مي‌خواندم و بعداْ كلاس پنجم و ششم رياضي را در دبيرستان هاتف اصفهان گذراندم. در سال 1338 وارد دانشگاه تهران شدم و در دانشكده فني به تحصيل در رشته معدن پرداختم و سپس رشته مهندسي نفت را انتخاب كردم و در سال 1342 در اين رشته فارغ التحصيل شدم.

 

 دوران تحصيل من مواجه بود با شور و شوق مبارزه‌اي كه در دانشگاه‌ها وجود داشت. در آن سال‌ها  علاوه بر عضويت در انجمن اسلامي دانشجويان عضو جبهه ملي ايران و نهضت آزادي نيز بودم. در اين سال‌ها بود كه با شخصيت‌هايي چون مرحوم آيت الله طالقاني,  مرحوم مهندس بازرگان, مرحوم مهندس حسيبي, دكترسحابي, مهندس عزت الله سحابي و... آشنا شدم. در سال 1342, قبل از اين كه فارغ التحصيل شوم، قيام 15 خرداد رخ داد. در سال 1341 همه سران جبهه ملي و نهضت آزادي دستگير شدند و بعد از قيام 15 خرداد سران نهضت آزادي را محاكمه كردند. چون در جريان محاكمه آن‌ها فعال بودم در شب 30 آذر 1342 دستگير شدم و پس از چند روز بازجويي, روانه زندان شدم.بعد ازگذراندن 7 ماه در  زندان عمومي، انفرادي قزل قلعه و موقت  شهرباني در تيرماه 1342  آزاد شدم. مدتي در شركت ژئوفيزيك مشغول به  كار شدم،  سپس در آذر 1343 به خدمت سربازي رفتم و تا خرداد 1345  به عنوان افسر وظيفه در ارتش خدمت كردم در خرداد 1345 دوران افسري من تمام شد. نا گفته نماند كه  در طول افسري اقتصاد نفت را  در دوره عالي تدريس مي‌كردم. دادگاه  من در دوران دانشجويي وظيفه بود كه سرانجام  من را تبرئه كرد.  در سال 1345 به استخدام شركت نفت لاوان در آمدم و در خليج فارس مشغول كارهايي مانند حفاري  و بهره‌برداري و... شدم.

 

 

در تمام طراحي‌هاي شركت نفت لاوان  اعم از لوله‌گذاري در كف دريا و ساختن اسكله و خلاصه در همه تأسيسات آن, حضورفعال  داشتم . تا اين كه مسوُولين شركت نفت لاوان مرا به امريكا  جهت گذراندن دوره‌هاي عملي مهندسي اعزام كردند . در نوبتهاي بعدي  به انگلستان و قطر و  هم چنين  به خفچه (منطقه بي‌طرف) براي نظارت بر سكوهاي بهره‌برداري منطقه سلمان اعزام شدم .

 

 گرچه با حنيف‌نژاد و بديع‌زادگان و سعيدمحسن از قبل  رابطه نزديكي داشتم ، و لي در  بهار 1348بود كه من عضو فعال مجاهدين شدم . و يك بار در شهريور سال 1350 همراه   با سران مجاهدين دستگير شدم. سال بعد  بنيانگذاران در 4 خرداد 1351 به شهادت رسيدند . و من همچنان در  زندان‌هاي مختلف نظير قزل قلعه, اوين, جمشيديه, موقت شهرباني, قصر و عادل‌آباد شيراز دوران محكو ميت را مي گذراندم تا در شهريور 1352 آزاد شدم .مجددأ به  سازمان مجاهدين كه فعاليت مخفي مي‌كردند, پيوستم. هفت ماه, فعاليت مخفي داشتم  تا آن كه در شب 28 مرداد سال 53 زماني كه مشغول ساختن بمب دستي بودم تا تظاهرات فرداي آن روز ( 28 مرداد ) را به هم بزنيم, بمب در دستم منفجر شد و دو چشمم كاملا نابينا شده و يك دستم را نيز از دست دادم. مجددأ دستگير و روانه زندان شدم. حكم  من اعدام بود كه با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شدم.مدتي در اوين و بعد هم زندان  قصرمحبوس بودم تا در 8 آبان سال 1357 همراه با مرحوم آيت الله طالقاني و آيت الله منتظري,  آزاد شدم. از آن پس, من مانند بقيه ملت ايران در صفوف مبارزين بوديم تا انقلاب سال 1357 پيروز شد. گفتني است در سال 1354, تحولاتي در سازمان مجاهدين خلق ايران به‌وجود آمد كه در بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيك منعكس شد و 90 درصد كادرهاي آن ماركسيست شدند كه اين پديده اثر بسياري روي من داشت در واقع آرامش را از من گرفت. ما در زندان به ريشه‌يابي پرداختيم و متوجه شديم عدم انسجام‌‌هايي در آموزش‌هاي سازمان بوده و به يك رشته  تجديدنظرها رسيديم اما  به دليل مخالفت  با اين كار در سال 1355 نا چار به   انشعاب  شديم كه بعد از انقلاب عنوان نهضت مجاهدين را بر روي آن  گذاشتيم  . پس از انقلاب  در روند  فعاليتهاي انقلابي فعال شدم .بعد از مدتي  براي معاينه و معالجه  چشم هايم  به امريكا رفتم .در  آن‌جا سخنراني‌هاي زيادي در انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان داشتم.  مطالب كتاب ويژگي‌هاي انقلاب, كتاب توطئه‌ها عليه انقلاب و كتاب تازيانه تكامل حاصل  سخنراني هاي آن جا بود . مجددأ به ايران بازگشتم تا اين كه جنگ شروع  شد, به اتفاق  دوستان دردفع تجاوز فعال شديم كه  از جمع 60 نفرهً فعالين درجهً يك ما 15 نفر به شهادت رسيدند. تا قبل از پيروزي در خرمشهر و دفع تجاوز, دوستان در جبهه ها حضور داشتيم تا اين كه تدريجأ بچه‌ها را از جبهه بيرون كردند. چند جزوه در زمينه "ضرورت الهي خلقي برهان صديقين", "شيوه‌هاي غيراسلامي در نهادهاي انقلاب" و دو جزوه در مورد حجتيه  تدوين كرديم  و يك ارزيابي روي آثار مرحوم دكترشريعتي انجام داديم. از آبان سال 1360 به بعد نشريه  راه مجاهد را منتشر كرديم كه آن نشريه تا 17 فروردين 1372 يعني در مدت 12 سال به كار خود ادامه داد و سرانجام توسط دادگاه ويژه روحانيت توقيف شد.  دادستان آن دادگاه آقاي روح الله حسينيان بود. بعد از آن مدتي روي كارهاي قرآني و استراتژيك متمركز شديم و جزواتي را منتشر كرديم. از‌جمله كتاب محكمِ  متشابه و متشابهِ محكم و يكي هم جزوه شناخت مردم ايران و استراتژي براي ايران تا اين كه در سال 1376 توسط مجتمع ويژه امام خميني, نشريه تبرئه شد. ناگفته نماندكه در آبان‌ماه سال 1361 من و چند نفر ديگر از دوستان توسط دادستاني انقلاب و به دستور آقاي لاجوردي بازداشت شديم كه بيشتر از نه ماه اين بازداشت طول كشيد. به تحليل خودم علت اين دستگيري  اعتراض به شكنجه‌ در زندان‌ها بود .كه جزوه‌اي هم در اين رابطه چاپ شد. بعد هم بدون اين كه محكوميتي داشته باشيم، در سال 1362 آزادمان كردند.در تداوم 12 سال كار مطبوعاتي ما تحت عنوان "راه مجاهد",  "چشم انداز ايران" را منتشر كردم كه اكنون هم فعال است .

به لحاظ زندگي شخصي,مراسم عقد من در سال 1350 بود كه در همان شب دستگير شدم,و بعد از دو سال كه آزاد شدم, زندگي مشترك را با همسرم آغازكردم كه 4 ماه بيشتر دوام نداشت ايشان براي معالجه به خارج رفتند و من هم دستگير شدم. همسر من در سال 1356 هنگام ورود به ايران در مرز بازرگان طي يك تيراندازي به شهادت رسيد.

   در 4 خرداد 1358 مجددأ ازدواج كردم كه حاصل اين ازدواج در سال1360به تولد دخترم منجر شد.

   آرزوي من عاقبت به خيري در پيشگاه خدا و روسفيدي در نزد ملت عزيزمان است.