|
||||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ رويكرد روشنفكران و سياستمداران مركزنشين در بررسي مسائل كردستان بهطور خلاصه بر چند محور استوار است: 1ـ كردها در اصل ايرانياند، زبان و فرهنگشان ايراني است و شرايط آنان با كردهاي ديگر كشورها به كلي متفاوت ميباشد. 2ـ سياسيشدن پديده قومي در ايران و شكاف ميان قوميتها اصولاً برميگردد به دوران بعد از روي كارآمدن دولت مدرن و پيش از آن پديدهاي به اين نام نداشتهايم. 3ـ آنچه بيش از همه در سياسيشدن قوميت در ايران دخيل بوده عبارت است از فاكتور دخالت و تحريك نيروهاي خارجي يا بيگانه. 4ـ بزرگترين خطاي راهبردي كردها در طول تاريخ مبارزاتشان برگزيدن روش مبارزه مسلحانه بوده و در صورتيكه چنين خطايي را مرتكب نميشدند، بسياري از مسائل را حل كرده و اكنون وضعيتشان بسيار بهتر بود. 5ـ محروميت كردستان بهعنوان يك واقعيت، يكي از بزرگترين مشكلات تاريخي كردهاست و چنانچه از لحاظ اقتصادي به آنها رسيدگي شود، خودبهخود مسئله حل شده و بهسوي مركز گرايش پيدا ميكنند
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
نگرش اول معتقد است كه كردستان بخشي از خاك ايران است. تقصير از مردم كردستان نيست، بايد حساب مردم را از گروههاي سياسي جدا كرده و به آنان رسيدگي كنيم تا مسئله حل شود و نگرش دوم بر اين اعتقاد بود كه اصلاً سرشت كردستان بد است. تا روستاهاي كردستان هست ناامني ادامه دارد. اصلاً بايد اين روستاها را برداشت و جايش سيبزميني كاشت كه البته هر دوي اين نگرشها امنيتياند و برقراري امنيت را شرط اصلي پيشبرد همه كارها ميدانند
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
نگارنده اين سطور بر اين عقيده است كه هر دوي اين نگرشها به اين شكل نگرشهاي عقيمياند و براي حل مسئله كردستان راه بهجايي نميبرند. پس اگر واقعاً به تماميت ارضي و امنيت ملي علاقهمنديم نگرش سومي ميبايد تا گفتمان تازهاي آغاز شود. درباره نگرش دوم، بحث چنداني ندارم. چرا كه نگرشي فاشيستي است فقط اين نكته را خواهم گفت كه پيروان اين ديدگاه اگر چشم دل باز كنند خواهند ديد كه كردستان يكي از ثروتمندترين و غنيترين مناطق ايران و جهان است و نه براي چنان طرحهايي كه براي بسياري طرحهاي عمراني و انساني استعداد فوقالعادهاي دارد
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
تبيين علل ظهور احزاب سياسي كرد بايد از عللي چون درك وجود تضادهاي اجتماعي و رواج ايده وحدت همچون قدرت در زمينههاي تاريخي بهجا مانده از دوره اسماعيل آقا سمكو و همزه آقاي منگور بيشتر بهره جست. تأثير متقابل جنبشهاي كردي در كشور ايران و عراق و تركيه هم امري طبيعي و بيانگر وجود دردي مشترك ميان آنهاست
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
نكته ديگري كه بهعنوان نقد ميتواند بر مواضع سياستمداران در مركز وارد شود اين است كه اكثر آنان هيچ برنامه و استراتژي مشخصي براي حل مسئله قوميت در ايران ندارند و بيشتر به يكسري بحثهاي كلي ازجمله اينكه ما همه انسانيم و ايراني هستيم و تفاوتي با هم نداريم، بسنده ميكنند. در اين زمينه فدراليزم بهمثابه يك نوع اتحاد بدون ادغام ميتواند بسيار راهگشا باشد و مفيد واقع شود. اين نكته را هم ميخواهم بگويم كه مسئله كردها تنها پوشيدن لباس محلي و يا صحبتكردن به زبان مادري نيست. نبايد حقوق آنها را لوث كنيم، مشكل تنها اقتصادي هم نيست، اگرچه اقتصاد نقش عمدهاي بازي ميكند. به قول هگل ملتي كه نتواند خود را خلق كند، آزاد نيست. تنها در صورت آزادي ميتوان به دوستي پايدار اميدوار بود. پس بياييم با تأكيد بر درك متقابل تفاوتها، اصول اوليه وحدت را از نو بنيان كنيم
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
|
چشم انداز ایران - دومین ویژه نامه کردستان - پاییز 1384
منابع متضاد و گفتمان نابرابر
عبدالحامد فرازي ـ بانه
بازخواني مسائل كردستان آن هم در شرايطي كه منطقه بهتازگي ميخواهد از تبعات منفي جنگي مدرن فارغ آيد، حائز اهميت است. در اين شرايط كه بسياري از مردم، مأيوس از اصلاحات آقاي خاتمي حتي منتظرند دستي از خارج بيايد و كاري براي رهايي از اين بنبست بكند و بسياري سناريويي را مشابه آنچه در عراق گذشت براي ايران هم چندان دور از ذهن نميدانند، در چنين شرايطي اختلافات قومي به وقت خود، ميتواند بسيار برجسته شده و اثرات ناگوار و غيرقابل پيشبينياي را مانند واقعه نقده يا حتي فاجعه بوسني به همراه داشته باشد. مطالبي كه در ويژهنامه كردستان نشريه چشمانداز ايران آمده، براي طرح يك گفتوگوي نسبتاً سالم ميتواند سودمند واقع شود. اما مشكل بزرگي كه در همان ابتدا رخ مينمايد اين است كه چنين گفتماني اصولاً در چنين شرايطي يك گفتمان نابرابر است چرا كه اپوزيسيون كرد، تريبوني در داخل در اختيار ندارند كه از خود دفاع نمايند. لذا در گفتماني نابرابر و بهصورت يكطرفه عملاً مورد حمله واقع شده، بدون اينكه كسان زيادي هم در داخل اين امكان را داشته باشند يا فضا را براي اينكه بتوانند نقدي به نسبت منصفانهتر از اوضاع ارائه دهند، باور كنند. كليات رويكرد روشنفكران و سياستمداران مركزنشين در بررسي مسائل كردستان بهطور خلاصه بر چند محور استوار است: 1ـ كردها در اصل ايرانياند، زبان و فرهنگشان ايراني است و شرايط آنان با كردهاي ديگر كشورها به كلي متفاوت ميباشد. 2ـ سياسيشدن پديده قومي در ايران و شكاف ميان قوميتها اصولاً برميگردد به دوران بعد از روي كارآمدن دولت مدرن و پيش از آن پديدهاي به اين نام نداشتهايم. 3ـ آنچه بيش از همه در سياسيشدن قوميت در ايران دخيل بوده عبارت است از فاكتور دخالت و تحريك نيروهاي خارجي يا بيگانه. 4ـ بزرگترين خطاي راهبردي كردها در طول تاريخ مبارزاتشان برگزيدن روش مبارزه مسلحانه بوده و در صورتيكه چنين خطايي را مرتكب نميشدند، بسياري از مسائل را حل كرده و اكنون وضعيتشان بسيار بهتر بود. 5ـ محروميت كردستان بهعنوان يك واقعيت، يكي از بزرگترين مشكلات تاريخي كردهاست و چنانچه از لحاظ اقتصادي به آنها رسيدگي شود، خودبهخود مسئله حل شده و بهسوي مركز گرايش پيدا ميكنند. اما از لابهلاي مصاحبهها و اظهارنظرهاي اكثريت صاحبنظران در مركز برميآيد كه اولويت و دغدغه اصلي ايشان هر دم حفظ تماميت ارضي و تداوم امنيت ملي است؛ لذا دائماً نگرش امنيتي نسبت به كردستان بر آنان غالب و سرانجام مسئله هم به همانجا ختم ميگردد. از دوران آغاز انقلاب اسلامي عمدتاً دو نوع نگرش به جهت راهكار نسبت به كردستان در ميان مركزنشينان رايج بوده كه آقاي حميدرضا جلاييپور در مصاحبه با نشريه دريچه بدان اشاره كردهاند. (1) نگرش اول معتقد است كه كردستان بخشي از خاك ايران است. تقصير از مردم كردستان نيست، بايد حساب مردم را از گروههاي سياسي جدا كرده و به آنان رسيدگي كنيم تا مسئله حل شود و نگرش دوم بر اين اعتقاد بود كه اصلاً سرشت كردستان بد است. تا روستاهاي كردستان هست ناامني ادامه دارد. اصلاً بايد اين روستاها را برداشت و جايش سيبزميني كاشت كه البته هر دوي اين نگرشها امنيتياند و برقراري امنيت را شرط اصلي پيشبرد همه كارها ميدانند. نگارنده اين سطور بر اين عقيده است كه هر دوي اين نگرشها به اين شكل نگرشهاي عقيمياند و براي حل مسئله كردستان راه بهجايي نميبرند. پس اگر واقعاً به تماميت ارضي و امنيت ملي علاقهمنديم نگرش سومي ميبايد تا گفتمان تازهاي آغاز شود. درباره نگرش دوم، بحث چنداني ندارم. چرا كه نگرشي فاشيستي است فقط اين نكته را خواهم گفت كه پيروان اين ديدگاه اگر چشم دل باز كنند خواهند ديد كه كردستان يكي از ثروتمندترين و غنيترين مناطق ايران و جهان است و نه براي چنان طرحهايي كه براي بسياري طرحهاي عمراني و انساني استعداد فوقالعادهاي دارد. اما در مورد نگرش اول كه بسياري از تحليلهاي روشنفكران و سياستمداران مركزي از آن سرچشمه ميگيرد ميخواهم بگويم هر نوع تلاشي براي جداكردن حساب گروههاي سياسي از مردم كردستان بهصورتي كه تا به حال مرسوم بوده بهمعناي پاككردن صورت مسئله و اصولاًتلاشي ناموفق است. البته اينجا هدف طرفداري و تبرئه بيچون و چراي گروههاي سياسي كرد نيست، بلكه بايد در جاي خود به نقد ريشهاي آنان هم بخصوص به نسبت مشي انتخاب شده توسط ايشان پرداخت. اما كم اهميت گرفتن وزن آنها بدون در نظر داشتن شرايط اجتماعي و فرهنگي منطقه كه آنان از دل آن شرايط بيرون آمدهاند دور از واقعيت مينمايد. مصاحبه آقاي احسان هوشمند هم نمونهاي است از آن تحليل و موضعگيريهاي متأثر از نوع نگرش اول كه البته نقد اصلي اين نوشتار هم بر مصاحبه ايشان است. آقاي هوشمند در مصاحبه با چشمانداز ايران بهزعم خود قصد دارند نقدي علمي و واقعبينانه از مسئله داشته باشند و اگرچه در جاي جاي مصاحبه، خود را بهعنوان يك كرد معرفي ميكنند اما به خاطر عدمدرگيري عملي ايشان با مسئله كرد بخصوص نشستن در مركز در سالهاي اخير، به نظر من درك درستي از خواستهها و مسائل كردستانيها ندارند و بايد ايشان را در زمره روشنفكران مركزنشين دستهبندي كرد. تلاش ايشان براي گشودن دريچهاي به گفتوگو با موضع سلبي و نفياي نسبت به طرفي كه احتمالاًبايد يكي از طرفهاي ديالوگ و گفتوگو باشد در همان ابتداي راه به بنبست ميرسد چرا كه موضع ايشان در كل بيشتر، يك نوع خودبزرگبيني را تداعي ميكند تا يك بررسي و تحليل بدون انگيزه و غرض. در تصويري كه آقاي هوشمند از مناطق كردنشين بهدست ميدهند آمده است كه: شواهد نشان ميدهد اين مناطق كه ما از آنها بهعنوان كردنشين نام ميبريم همواره بخشي از حكومت يا سرزمين ايران بودهاند اما در زمان دولت صفويه بعد از رسميت مذهب شيعه در كشور كه توأم با بروز بعضي خشونتها بوده موجب ميشود بخشهايي از جمعيت كرد سني نسبت به بقيه ساكنان كشور احساس تمايز كنند و شكاف اجتماعي بهوجود آيد. سپس ادامه ميدهند كه خليفه عثماني به كردها وعدههايي ميدهد دال بر اينكه در صورت پيوستن اين مناطق به آنها از امراي كرد براي اداره مناطق استفاده ميكنند و... بعد از جنگ چالدران 20 امارت كردنشين قراردادي با عثمانيها ميبندند و از تابعيت ايران خارج ميشوند.(2) بهظاهر براي آقاي هوشمند جرقه مسئله از دوره صفويه زده ميشود، اما نكته مهمي كه ايشان كمتر بدان توجه دارند عبارت است از نقش خودآگاهي جمعي و زبان بهعنوان مهمترين مشخصه اقوام و درواقع اهميت هويتيابي اقوام از خلال زبان. پيدايش و پويايي زبانها، گوياي پيدايش و پويايي اقوام است تا جاييكه پيدايش اقوام به پيدايش زبانها پيوسته است. رولان برتون در كتاب قومشناسي سياسي ميگويد نخستين مرحله در پويايي قومي آن است كه قوم بهمثابه يك گروه واقعي يعني جماعتي بهرسميت شناخته شده و آگاه به وجود خويش شكل بگيرد و در نگاه ديگران و بيش از آن در نگاه خويش از نيستي به هستي درآيد.(3) اين مسئله براي كردها البته به پيش از دوران صفويه برميگردد. يعني كردها از قبل با تفاوتگذاريهاي طبيعي و با تعيين مرزهاي قومي و زباني خود از ديگران هويتي مستقل براي خود تعريف كردهاند و ميخواستهاند بگويند كه ويژگيهاي فرهنگي، جهانبيني و راهكارهاي خاص خود را دارند. جالب اينجاست كه آقاي هوشمند با وجود اينكه قوميت را يك امر كهن ميدانند در بررسي زمينههاي احساس تمايز كردها با بقيه ساكنان كشور بهجاي پرداختن به اين تفاوتگذاريها و تحولي كه از قديم بهواسطه عوامل جغرافيايي در زبان شفاهي مردم كرد بهوجود آمده است سعي كردهاند، نخست اينكه بازه زماني پديده قومي در ايران را هر چه تنگ و محدودتر نمايند، ثانياً نقش دخالت و تحريك نيروهاي بيگانه را از همان دوران صفويه بسيار برجسته كنند و در همان حال بدون توجه به ماهيت اشتراكات حركات قومي در ايران، عراق و تركيه و با تقليل خواستههاي جنبشهاي كردي، سياسيشدن قوميت در ايران را به بعد از دوران رضاشاه نسبت ميدهند. درحاليكه متفاوتشدن زبان كردي از مجموعههاي همجوارش ابتدا به شيوه طبيعي و بهواسطه تنوع محيطي و جغرافيايي منطقه شروع شده، سپس يك اراده سياسي هم در پشت سر آن قرار ميگيرد تا بتواند اين تفاوت را به اثبات رساند كه اين خود بهدلايل گوناگوني وابسته است. يكي از اين دلايل كه فصل مشترك تمام كردها در كشورهاي عراق، سوريه، تركيه و ايران است، اين است كه كردها در تمامي اين كشورها از سيستم قدرت كنار گذاشته شدهاند و اگر وضع به همين منوال ادامه يابد، براي توسعه قادر به رقابت با ديگر قوميتها نيستند. با يك مثال در مورد كشور چكسلواكي اين مسئله را بهتر ميتوان توضيح داد. اسلواكهاي اين كشور با وجود اينكه زبانشان گويشي از زبان چك بود با اصرار بر جدايي زبانشان و درواقع جهت پافشاري بر هويت خويش سعي كردند تا وابستگي خود را به چكها را از ميان ببرند، زيرا تعداد چكها از آنان بيشتر بود و شهريتر بودند، صنعتيتر بوده و از سابقه آموزش بيشتر و بهتري نيز برخوردار بودند و درنهايت توانايي بهرهبرداري بيشتر از هرگونه توسعه را داشتند. در كشورهايي هم كه كردها را دربرگرفتهاند اگر مردم كرد به اين نتيجه برسند كه تمام منابع قدرت را ديگران براي هميشه قبضه كردهاند و آنها شانسي براي رقابت ندارند به چنان وحدتي نميتوانند دلخوش كنند. در جاي ديگري از كتاب قومشناسي سياسي ميخوانيم: تبلوريافتن اقوام يا پيدايش قومي همواره سبب به حركت درآمدن فرايندهاي همگرا ميشوند كه هر يك داراي مراحل خاص خود هستند. عموماً در نخستين مرحله با خودآگاهي جمعي، تعريف و تعيين محدودههاي قومي، با توجه به تنوع و تقسيمبنديهاي قبيلهاي و كلان نسبت به ديگر مجموعههاي همجوار روبهرو هستيم. سپس مسئله دفاع، ارتقا و وحدتبخشي به زبان پيش ميآيد. قوم و زبان اغلب با پذيرفتن يك نام، نمادي براي خود ايجاد ميكنند. اين نماد ارزش نشانهاي بالايي به خود ميگيرد كه ميتوان آن را با پرچم و سرود ملي ملتها مقايسه كرد كه آنها نيز نشانههايي ابداع شده يا بازيافتهاند.(4) در مورد كردها، تغيير تاريخي از امر قومي به امر سياسي را ميتوان از اين منظور بررسي كرد. درباره زبان استاندارد كردي كه آقاي هوشمند معتقدند جنبشهاي قومگراي كرد با تأسي به همان راهكار رضاشاه، يعني نفي و ممنوعكردن زبانها و گويشهاي محلي خودشان در پارادوكسي ميافتند كه از دل آن، تمام تفاوتهاي زباني ـ مذهبي نفي شده و زبان استاندارد جايگزين ميشود.(5) بايد گفت كه نخست زبان كردي با وجود اينكه جزو دسته زبانهاي ايراني است، اما خود يك زبان مستقل است نه لهجهاي از زبان فارسي. در حالي كه اين موضوع در مورد لهجههاي گوناگون زبان كردي صحت ندارد و تفاوت ميان لهجههاي كردي به اندازه تفاوت ميان زبان كردي و فارسي نيست و دوم اين كه تشبيه موضع رضاشاه به نسبت زبانها و گويشهاي محلي به مواضع جنبشهاي كردي در اينباره منصفانه نيست، چون هيچكدام از اين جنبشها لهجههاي گوناگون زبان كردي را ممنوع و يا تحقير نكرده بلكه سعي كردهاند از آنها براي غنيكردن زبان استاندارد كردي استفاده نمايند. اين را هم بايد در نظر گرفت كه هر قوميتي كه در پي ابراز آشكار هويت خويش باشد يكي از نخستين وظايفش ايجاد وحدت و انسجام در زبان است چون اشتراك زبان، خود بهنوعي سبب وحدت قومي ميشود. نمونه اين مورد را ميتوان در جنبشهاي گوناگون جهان ازجمله جنبش ايرلند، باسك و مردم هند به چشم ديد. پس هر جنبشي ممكن است به اين نتيجه برسد كه از يك طرف با تفاوتگذاري ميان خود و مجموعههاي ديگر و از طرف ديگر با وحدت و انسجام در داخل قوم، بهوسيله يك زبان استاندارد بر هويت خود پافشاري كند. اگر تا به حال نقش برخي گويشهاي كردي در تعيين زبان معيار بيشتر بوده طبيعي است كه مسئله وحدت بخشي به زبان بايد از يك نقطهاي شروع شود تا بهتدريج بتواند ديگر مناطق را فراگيرد و طبيعتاً حداقل تا مرحلهاي خاص لهجه مناطقي كه بهدلايل گوناگون كانون بحران يا مبارزات و جنبشها بودهاند در اوايل سهم بيشتري به خود اختصاص ميدهند. نمونه اين مورد را تا حد زيادي درباره مناطق موكريان در كردستان ايران، سليمانيه در عراق و دياربكر در تركيه ميتوان مشاهده كرد. درخصوص نقش عوامل خارجي در طرح خواستههاي قومي و سياسي اگرچه ايشان سعي دارند مسئله را تنها محدود به تأثير اين عوامل نكنند و در روند شكلگيري احزاب سياسي كردي به عواملي چون شكاف بهجايمانده از دوره صفويه، تمركز قدرت رضاخان و نفي نهادهاي سنتي، آشنايي با مفاهيم مدرن توسط نخبگان قومگراي كرد، تأثير جنبشهاي عراق و تركيه بر ايران و تفاوت مرزهاي سياسي با مرزهاي قومي و اجتماعي، اشاراتي گذرا و حاشيهاي شده است.(6) اما باز هم ميبينيم كه تأثير اين عامل خارجي در تمام مصاحبهشان چنان برجسته است كه بهعنوان يك اصل محوري تا آخر در بحث حضور جدي دارد. بهطوريكه عملاً تمام عوامل و فاكتورهاي ديگر تحتالشعاع آن قرار گرفتهاند كه اين به معني نفي و شك در اصل مسئلها ي بهنام مسئله كرد است. نمود بارز اين نوع نگرش را ميتوان در ديدگاههاي انديشمندان و صاحبنظران ديگر هم در مركز بازيافت كه همگي بهنوعي بر عدم اصالت و جدايي جنبشهاي كردي از مردم كردستان ميخواهند تأكيد كنند. آقاي دكتر حميد احمدي در كتاب قوميت و قومگرايي در ايران (از افسانه تا واقعيت) ميگويند تنها از اوايل قرن بيستم به بعد است كه مسائل مذهبي و زباني در ايران سياسي ميشوند و ناسيوناليزم يا جنبشهاي به اصطلاح قومي در گذشته ايران قابل مشاهده نيست. ايشان هم عليرغم اشاره به عواملي چون دولتهاي مدرن اقتدارگرا و مبارزه نخبگان سياسي براي رسيدن به قدرت، در دستهبندي متغيرهاي سهگانه موثر بر گرايشهاي خودمختاريطلبانه و جداييخواهانه نقش حياتي را همچنان به دخالت قدرت بزرگ و دولتهاي رقيب منطقهاي ميسپارند(7) و به اين صورت از اصالت قضيه ميكاهند. آقاي عباس عبدي هم در مصاحبه با نشريه تركزبان دانشجويان اويرنجي ميگويند كه مسئله ما در ايران مسئله قوميت و زبان نيست، بلكه مسئله مذهب است. به همين دليل فرقي نميكند مرجع تقليد، رهبر يا رئيسجمهور ترك باشند يا فارس و اصلاًكسي به اين مسئله فكر نميكند. ايشان حتي بر اين باورند كه كسانيكه زبان مادريشان فارسي نيست اين احساس را ندارند كه اين زبان را ياد گرفتهاند(8) و به اين صورت مسئله را انكار ميكنند. به نظر من تبيين علل ظهور احزاب سياسي كرد بايد از عللي چون درك وجود تضادهاي اجتماعي(9) و رواج ايده وحدت همچون قدرت(10) در زمينههاي تاريخي بهجا مانده از دوره اسماعيل آقا سمكو و همزه آقاي منگور بيشتر بهره جست. تأثير متقابل جنبشهاي كردي در كشور ايران و عراق و تركيه هم امري طبيعي و بيانگر وجود دردي مشترك ميان آنهاست. همچنين در بررسي رويكردهاي نظري در روند پيدايش احزاب سياسي، رويكردها يا نظريههاي مبتني بر موقعيتهاي بحران تاريخي و رويكردها يا نظريههاي نوسازي(11) تا حد زيادي ميتوانند ما را ياري دهند. در تشريح رويكردهاي مبتني بر بحرانهاي تاريخي به ذكر چند نوع بحران بهعنوان مثال، به نقل از كتاب احزاب سياسي و نظامهاي حزبي نوشته حسينعلي نوذري اكتفا كرد كه عبارتند از: 1ـ بحران هويت ملي 2ـ بحران مشروعيت دولت 3ـ بحران مشاركت سياسي 4ـ بحران تخصيص و توزيع منابع 5ـ بحران مداخله دولت در جامعه. فرايند نوسازي هم مستلزم حضور عوامل و فاكتورهاي چندي است.(12) رشد شتابدار ارتباطات و حملونقل، افزايش دامنه تحرك اجتماعي و جغرافيايي، گسترش آموزشوپرورش، رشد روند شهرنشيني و غيره ازجمله عواملياند كه هرچند كم اما نقش برجستهاي در ميزان خودآگاهي و افزايش مطالبات قومي كردها ايفا كردهاند. صحبت از اينكه قاضي محمد را مردم در يك فرايند دموكراتيك انتخاب نكردهاند يا نخستوزير او چندان اهميت نداشته و قدرت در دست رئيسجمهور متمركز بوده است.(13) عجيب به نظر ميرسد ميزان مترقيبودن سيستم حكومتي جمهوري مهاباد را به نسبت شرايط فرهنگي و سياسي آن زمان كشور ايران بايد سنجيد و قضاوت كرد. صحبت از محبوبنبودن قاضي محمد يا همراهي كومله ژـ ك با روسها مستلزم ارائه دادههاي دقيقترياند تا بتواند ما را بهسوي تحليلي منطقي و دور از غرض كه هدفش گفتوگو است نه نفي و انكار هدايت نمايد. در جاي ديگري از مصاحبه هوشمند از كيانوري نقل شده كه بارزاني، قاضي محمد را به خيانت متهم كرده، بعضيها ميگويند بارزاني كيش شخصيت داشته و نميتوانسته قاضي را تحمل كند. اين است كه عدهاي معتقدند كه آمدن بارزاني به مهاباد براي نظارت بر كار آنان بوده. اين حس رقابت ممكن است يكي از متغيرهاي جدي باشد(14) ولي من اينجا از آقاي هوشمند ميپرسم كه واقعاً اين گمانهزني تا چه اندازه ميتواند متغيري جدي باشد؟ يا از قول غني بلوريان آمده است كه قاسملو با رفتن به چكسلواكي احتمالاً با وجود گرايشهاي تندتر كمونيستي روابط مشكوكي با كمونيستها برقرار ميكند. از يكسو كارمند دولت عراق بوده، اما چون از عراق اخراج شده پس شايد براي يك كشور بلوك شرق جاسوسي ميكرده،(15) تازه زنش هم اهل چك و يهودي هم بوده شايد براي اسراييل هم... نه ديگر اين همه با هم جور درنميآيد. من اين مطلب را عيناً جهت يادآوري براي خوانندگان و مخصوصاً خود آقاي هوشمند آوردهام، بلكه بهتر خوانده شوند و به تناقضات آشكار آن پي ببرند. جاي تعجب است كه ايشان اظهارات اعضاي حزبتوده را در اين مورد تا اين حد ملاك قرار داده و بدان اتمام حجت ميكنند. واقعاً اين نوع بررسي كه بيشتر بر اصطلاحاتي چون احتمالاً، ميگويند و غيره استوار است تا چه اندازه يك بررسي واقعبينانه است؟ تقليل جريان كنگره چهارم از يك اختلاف ريشهاي ميان دوطيف فكري، يكي نزديك به حزبتوده كه دائماً نگاه به شرق دارد و همه مسائل را از زاويه منافع اتحاد شوروي مينگرد و ديگري يك حزب ناسيوناليست كردي كه اولويتهاي ديگري دارد، به عوامل بيگانه براي كسانيكه تا اندازهاي به مسائل كردستان آشنا هستند چقدر جاي باور است؟ در اين باره آقاي هوشمند شواهد و مستندات محكمي غير از اظهارات آقاي غني بلوريان بهدست نميدهند كه بسياري از اين شواهد جاي بحث داشته و گويا خود آقاي بلوريان در مصاحبه جديدي در بسياري از آنها تجديدنظر كردهاند. اما به نظر من اگر جرياني در پشت پرده كنگره چهارم بوده باشد آن حزبتوده بوده نه حزب بعث. نحوه روابط حزب دموكرات با حزب بعث، ميزان همكاري و استقلال آن از رژيم عراق، موضعگيري آن در زمان جنگ عراق با ايران و همكاري حزب دموكرات با مردم كردستان عراق بعد از جنگ خليجفارس خلاف اين ادعاها را ثابت ميكند. درباره كساني همچون آقاي فاروق كيخسروي كه به نظر آقاي هوشمند در حال حاضر هم فعالاند ميتوان پرسيد كه امثال ايشان كه در شهرها ماندند و نرفتند، دستاوردشان چه بوده است؟ واقعاً تا چه اندازه در ميان مجامع روشنفكري و سياسي نسل جديد كردي حضور دارند؟ به نظر من اگر ايشان واقعاً بخواهند با صداقت با مسئله برخورد كنند اين راهش نيست و اگر هم هنوز متوجه نشدهاند كه در آن زمان بازيچه شوروي و حزبتوده قرار گرفتهاند بحث ديگري است. براي ايشان بهتر بود بهجاي اينكه خود را به مثابه يك محور و يك مصلح اجتماعي فرض كنند و تمام خطا را به گردن طرف رقيب بيندازند مسئوليت قسمت زيادي از مسئله را به عهده ميگرفتند. آقاي هوشمند راست ميگويند بحث نفوذ كمونيزم و ارزشهاي كمونيستي در بين احزاب كرد چيزي نيست كه بشود بهراحتي از آن گذشت اما هركسي ميداند كه چنان ارادتي بسيار بيشتر زيبنده آقايان كنگره چهارمي است. اينجا هم تأكيد ميكنم كه هدف من تبرئه حزب دموكرات نيست، بلكه آنان هم داراي ضعفهاي خاص خود هستند كه در جاي خود به آن خواهيم پرداخت. اما حداقل در دو مورد ديگر انتقادات جدي بر اظهارات آقاي هوشمند وارد است يكي در مورد اظهارات آقاي مفتيزاده درباره خودمختاري؛ ايشان در اينباره از آقاي مفتيزاده نقل ميكنند كه آنچه ملتهاي مسلمان در جامعه اسلامي از آن برخوردارند مساوات كامل در تمام حقوق سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي است كه مفهوم آن بالاتر از هر نوع خودمختاري شناخته شده در جهان است... و پيگيري حقوقي بهصورت خودمختاري واقعاً دون شأن ملتهاي مسلمان است.(16) اينجا هم خيلي جاي تعجب است كه آقاي هوشمند به اظهاراتي چنين كلي، مبهم و سادهانگارانه كه هيچگونه راهكار علمي و عملي مشخصي بهدست نميدهند دلخوش كنند و آن را به هوشياري آقاي مفتيزاده نسبت دهند و تازه معتقد باشند كه ايشان شايد در دام خواستههاي قومي تنگنظرانه و يا تحت فشار افكارعمومي است كه چنين موضعگيري ميكنند.(17) پس اگر ايشان احتمالاً حتي اين مواضع مبهم را هم اتخاذ نميكردند، بسيار هوشيارتر و مقبولتر ميبودند. مورد ديگر مربوط به قانون برينتون در كتاب كالبدشكافي چهار انقلاب است. در ادامه مصاحبه آمده كه برينتون معتقد است كه تندروها اصولاً پيش از پيروزي انقلاب خودشان كمكم صفبندي ميكنند و نظم در بينشان شكل ميگيرد و همينكه ميانهروها به قدرت ميرسند آنها خود يك دولت در دولت تشكيل ميدهند.(18) اينجا ميتوان پرسيد مشكل بر سر چيست هنگاميكه خواه ناخواه تندروها قدرت را بهدست ميگرفتند. آقاي هوشمند به اين وسيله ميخواهند مسئوليت به قدرت رسيدن تندروها را در ايران بر گردن جنبشهاي كرد بيندازند درحاليكه ميدانيم از همان ابتدا تندروها بخش عظيمي از بدنه حاكميت را تشكيل ميدادند و اكنون هم حضور جدي و تعيينكننده آنها درمقابل اصلاحات و هر نوع تحول مسالمتآميزي غيرقابل انكار است. از تناقضات متعدد موجود در متن مصاحبه آقاي هوشمند كه بگذريم به اعتقاد من چنين تحليل و تفسير مسائل ـ برگرفته از نگرش نوع اول كه در ابتداي بخش به آن اشاره شد ـ چون از همان ابتدا بنا را بر نفي يا جلب طرفهاي مقابل گذاشته، نه ميتواند دريچهاي به گفتوگو باز كند و نه كمك چنداني به حل مسائل كردستان به شيوه مسالمتجويانه ميكند. هنگاميكه يك طرف به هر قيمت سعي در نسبتدادن واقعيات موجود به عوامل خارجي نمايد و با جداكردن حساب جنبشهاي كردي از مردم كرد اقدام به ناديدهانگاشتن وزن و نقش آنان ـ با تمام ضعفهاي غيرقابل انكارشان ـ نمايد، چندان چشمانداز روشني براي آينده كشور نميتوان ترسيم كرد. سعي در محدودكردن مسئله به بخش كوچكي از كردستان هم چندان كارساز نيست. اينكه خاستگاه بخش عظيمي از جنبشهاي كردي، كردستان شمالي بوده يك واقعيت غيرقابل انكار است. اما دليل كافي نيست براي اينكه بگويم در مناطق ديگر بحران و مسئله نخواهيم داشت. در دوره صفويه مسئله خان احمد خان اردلان را هم در سنندج داشتيم. شهر سنندج و مناطق اورامانات در اوايل انقلاب يكي از كانونهاي بحران بودند. همانطور كه در مورد پديده وحدتبخشي به زبان گفته شد، بالاخره مسئله بايد از نقطهاي شروع ميشد و اگر به شيوه اصولي با آن برخورد نشود، بهتدريج ميتواند نقاط ديگر را البته با شدت و ضعف كمتر يا بيشتر فراگيرد. شايد اگر ايشان اكنون به بررسي دقيقتري در برخي نقاط استانهاي كرمانشاه و ايلام بپردازند و نتايج حاصله را با چند دهه پيش مقايسه كنند جوابهاي متفاوتي را دريافت نمايند. به هر حال به نظر من در حال حاضر فضاي كردستان به نسبت آن سالها هم در حال راديكالتر شدن است و انكار و پاككردن صورت مسئله هم كمكي به حل قضيه نميكند. بدون اينكه بخواهم حسن نيت آقاي احسان هوشمند را به زير سوال ببرم پيشنهاد ميكنم كه اگر واقعاً دغدغه مسائل ايران و كردستان را دارند با فاصلهگرفتن از اين نوع ديالوگ بيايند تا گفتمان جديدي را جايگزين كنيم. گفتماني كه نمود آن را در برخي مواضع، ازجمله مصاحبه آقاي دكترصادق زيباكلام با روزنامه كيهان مورخه شنبه 31/3/82 ميتوان مشاهده كرد. ايشان در آن مصاحبه با اعتقاد به اينكه حداقل با بخشي از اپوزيسيون كردي ميشد صحبت و مذاكره كرد بر مواضع دوطرف منازعه كه هر دم بخواهند يكديگر را ناديده گرفته و يا بخواهند روي يكديگر را كم كنند، انتقاد ميكنند. درپايان اين بحث، جهت حل مسئله به شيوه ريشهاي، به نظر ميرسد پيش از هر چيزي ما نيازمند ارائه تعريفي نو از واژه ملت(19) در ايران باشيم. تعريفي كه تاكنون از ملت ايران در ذهن ما نقش بسته است همان تعريف فرانسوي است كه جهت تعريف و تكوين يك ملت تنها بر وجود يك سازمان يا سيستم سياسي واحد تكيه ميكند، بدون توجه به اينكه اين سازمان يا سيستم سياسي ممكن است معطوف به اراده تمام ساكنان و قوميتهاي مختلف جامعه ايران نباشد، يعني ممكن است تمام قوميتها نقش چنداني در تثبيت و تشريح سيستم سياسي نداشته باشند. تعريف دومي كه در برخي نقاط جهان رواج داشته همان تعريف آسماني ملت است كه آن هم بر ويژگيهاي فرهنگي و زباني جهت تعريف ملت تأكيد ميكند و ما در اينجا به خاطر ناكافي بودن اين تعريف به آن كاري نداريم. اما تعريف سومي وجود دارد كه ويژگي آن دو را هم حفظ ميكند. طبق اين برداشت سوم عامل تكوين هويت ملي داشتن تاريخ مشتركي از دردها و رنجهاي همگاني و خاطرات مشترك تاريخي است و شرايط عمده تكوين هويتملي پيدايش اراده با هم زيستن و وجود منافع مشترك است.(20) در آن صورت مردم بهرغم تفاوتهاي فرهنگي، قومي و زباني ميتوانند ملت واحدي را تشكيل دهند. متأسفانه تاريخ ايران در چند صدسال گذشته شاهد اين است كه هنوز اين احساس و اراده مشترك بهخوبي بهوجود نيامده است و برخورد اقوام با هم بهگونهاي بوده كه انگار منافعشان در تضاد با هم قرار گرفته است. اگر بياعتمادي وجود دارد، اين بياعتمادي براي ما هم هست. به قول آقاي هوشمند هنگاميكه رقابت ميان كشورهاي تركيه و ايران جاي خود را به همكاري متقابل ميسپارد، براي ما ديوار بياعتمادي بلندتر و برافراشتهتر ميگردد. مشكل ديگري در ايران كه مشكل بسيار جدي هم هست، ماهيت قومي و مذهبي قانوناساسي است. به اعتقاد من تا نتوانيم به شيوهاي راديكال به نقد آن قانون بپردازيم و زمينههاي تغيير در آن به صورتي كه بتواند حقوق همگان را يكسان ادا كند، فراهم نشود. موانع جدي را نميتوان از سر راه برداشت. اينجاست كه بهعنوان مثال رسميتدادن به زبان فارسي به خودي خود هم ميتواند به مشكل تبديل شود چرا كه تنها بهدليل قوت فرهنگ فارسي نيست كه زبان فارسي نسبت به ديگر زبانهاي قومي توسعه پيدا ميكند و يا بعضي از نخبههاي قوميتهاي ديگر جذب فرهنگ فارسي ميشوند، بلكه نقش قدرت و سلطه سياسي را هم در بررسي اين پديده بايد جستوجو كرد. كما اينكه اين مسئله براي اقليتهاي فارسيزباني كه در كشورهاي ديگر زندگي ميكنند و سهمي در قدرت نداشته باشند، ميتواند اتفاق افتد. نكته ديگري كه بهعنوان نقد ميتواند بر مواضع سياستمداران در مركز وارد شود اين است كه اكثر آنان هيچ برنامه و استراتژي مشخصي براي حل مسئله قوميت در ايران ندارند و بيشتر به يكسري بحثهاي كلي ازجمله اينكه ما همه انسانيم و ايراني هستيم و تفاوتي با هم نداريم، بسنده ميكنند. در اين زمينه فدراليزم بهمثابه يك نوع اتحاد بدون ادغام ميتواند بسيار راهگشا باشد و مفيد واقع شود. اين نكته را هم ميخواهم بگويم كه مسئله كردها تنها پوشيدن لباس محلي و يا صحبتكردن به زبان مادري نيست. نبايد حقوق آنها را لوث كنيم، مشكل تنها اقتصادي هم نيست، اگرچه اقتصاد نقش عمدهاي بازي ميكند. به قول هگل ملتي كه نتواند خود را خلق كند، آزاد نيست. تنها در صورت آزادي ميتوان به دوستي پايدار اميدوار بود. پس بياييم با تأكيد بر درك متقابل تفاوتها، اصول اوليه وحدت را از نو بنيان كنيم.
پينوشتها: 1ـ تقل از هفتهنامه سيروان، شماره 234، ص 2. 2ـ ويژهنامه چشمانداز ايران (كردستان)، ص 5، پ 2. 3ـ رولان برترين قومشناسي سياسي، ترجمه ناصر فكوهي، ص 102، پ 2. 4ـ همان منبع، ص 115، پ 2. 5ـ ويژهنامه چشمانداز ايران، صص 10و11، پ 1و3. 6ـ ويژهنامه چشمانداز ايران (كردستان)، ص13، پ 1و3. 7ـ احمدي حميد، قوميت و قومگرايي در ايران، ص 20 و 24. 8ـ روزنامه نوروز 16/4/1380. 9ـ حسينعلي نوذري، احزاب سياسي و نظامهاي حزبي، ص 58، پ 2. 10ـ همان. 11ـ همان، صص 63و64. 12ـ همان، ص 65، پ 1. 13ـ ويژهنامه چشمانداز ايران (كردستان)، ص18، پ 7. 14ـ همان، ص20، پ1. 15ـ همان، ص20، پ5و6. 16ـ همان، ص26، پ 7. 17ـ همان، ص27، پ9. 18ـ همان، ص16، پ 7. 19ـ بشريه حسين، آموزش دانش سياسي، صص 26و29. 20ـ برتراند راسل، آزادي و سازمان، ص 408، پ 3.
|
|||||
| فهرست دومین ویژه نامه | صفحه اول | بایگانی سال 84 | اولین ویژه نامه کردستان | |