|
||||||
گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ بهقول كوريس كوچرا پرچم جنبش قومي در آغاز در دست اميران كرد بوده، سپس بهدست مشايخ افتاده و شيخ عبيدالله اولين شيخ طريقت است كه شروع كرده است. در ادامه قيام شيخ عبيدالله است كه قيامهاي شيخ سعيد پيران، شيخ عبدالقادر فرزند شيخ عبيدالله، شيخ سلام بارزاني، شيخ محمود برزنجي بهوقوع پيوست
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
اكنون هيچ كرد آگاهي به سمكو به چشم كردپروري معقول و طالب حقوق كردها نگاه نميكند. اما تشبيه سمكو به نقل از برخي پژوهشگران كرد هم به آتيلا(24) واقعي نيست. به قول آقاي هوشمند: "در مورد سمكو تأكيد ميكنم كه اولينبار طرح خواستههاي قومي شكل ميگيرد." و همين نظر ما را به تجديدنظر در تشبيه سمكو به آتيلا ميكشاند
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
درباره عدم مقاومت جمهوري مهاباد نيز همه را نبايد به حساب خيانت همكاران قاضيمحمد و عدم پايگاه مردمي جمهوري مهاباد و نارضايتي بعضي افراد از عشاير و روحاني از قاضيمحمد گذاشت، بلكه اراده رهبران جمهوري نيز در تسليم خود و ترك مقاومت و بيثمردانستن مبارزه بيتأثير نيست و عدم ترك رابطه برادر قاضيمحمد با حكومت مركزي و وعدههاي قوامالسلطنه حكايت از آن دارد. تعلقخاطر قاضي محمد با مردم مهاباد و تن به بلا سپردن او كه روايتها و قرائن مختلف هم آن را تأييد ميكنند ميتواند پايبندي به اخلاق وفاداري و مصلحتانديشي قاضيمحمد را نشان دهد
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
اما درباره مذهبيبودن به اين معنا كه ژـ ك براي رسيدن به يك هدف مذهبي معين تشكيل شده باشد، جاي بحث است زيرا بيشتر احزاب و جريانات و نهضتهاي استقلالطلبانه در كشورهاي اسلامي هم به اين معنا مذهبي نيستند. مثلاً نميتوان گفت كه نهضت مشروطيت يا مليكردن نفت مذهبي بوده است. ولي در ضمن رسيدن به اهداف معين اجتماعي و اقتصادي مخالفتي هم با مذهب نداشتهاند، بلكه در تأييد محتواي مذهب هم كه عدالت و استقلال و... است قرار داشتهاند. كومهله ژـ ك نيز به همين صورت بوده است و اصولاً نگاه به دين بهصورت مكتب اجتماعي و اقتصادي و مكتب مبارزه يك پديده فكري نوين است و از عمر آن چندان سپري نشده است
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
نه از سر تعصب سنيگري بلكه براي پيشگيري از اجحاف نسبت به قشري از اقشار جامعه ميگوييم: هرچند ملاهاي كردستان بهدليل همان موانع تاريخي كه ياد شد كه مهمترينشان منزلت اجتماعي پايينتر از شيوخ و خوانين بود پرچم مبارزه پرتداوم سياسي را برنيفراشتهاند و اصولاً فكر ديني مطرح در ميانشان (بهاستثناي مفتيزاده) امكان نداشته حامل مفاهيم و نمادهاي يك مبارزه سياسي باشد، ولي در تمام مقاطع مبارزات ملي و دستگيريهاي دستهجمعي در سالهاي 38، 43 و 43 در كردستان كثيري از ملاها در صف مبارزه شركت داشتهاند وابستگي به رژيم پيشين را ميتوان به تعدادي كم از مشايخ و ملاهاي برخوردار از منافع مادي آن رژيم نسبت داد نه اكثريت زحمتكش ملاها كه غالباً در فقر مادي بهسر بردهاند
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
اما اتهاماتي چون خودخواهي و منفعتجويي به مفتيزاده با توجه به سوابق زندگي ايشان بعيد به نظر ميرسد. صباغيان گفته است: "بهدليل ويژگيهاي شخصي قابل اعتماد نبود و حاجسيدجوادي درباره اختلافات شيخعزالدين و مفتيزاده گفته است: اين دو بهخاطر خودخواهي با هم بد بودند." كسانيكه از نزديك با ايشان آشنايي داشتند ميدانند نه يك بار و نه دو بار بلكه بارها زمينههاي پيشرفت شخصي و فراهمنمودن زندگي مرفه و هم آبرومند براي ايشان در زمان رژيم سابق و حكومت كنوني پيش آمد ولي او تمام امكانات شخصي حتي اعتبار و شخصيت اجتماعي خود را فداي آرمانها و اهدافش نمود
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
هرگز درصدد نيستيم به تعصبات كور قومي دامن بزنيم، ولي متأسفانه شكاف كرد و عجم بر اثر سوابق ممتد غدر و خيانت حكومتهاي چندصدساله بسي عميق شده است كه كاش چنين نبود و كاش كردها عليرغم اين همه ستم يكجانبه به حكم ”ولايجرمنكم شنآن قوم علي الا تعدلوا“ از جاده عدالت و رحمت خارج نميشدند و درضمن مطالبه حقوق خويش به آرمانهاي هموطنان ايرانيشان لطمه نميزدند ولي هميشه انتظار از نخبگان فارس و ترك و مسندنشينان حكومت مركزي بايد بيشتر باشد و اين موضوع فقط مربوط به تاريخ گذشته نيست، بلكه نمونههايي از تبعيض و فشار ملي و مذهبي در طول تاريخ وجود داشته است
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
ايران كه در زماني در ضمير تاريخي كردها عبارت بود از زبان فارسي كه بزرگاني چون سعدي و مولانا نمايندهاش بودند و دومين زبان اهل اسلام بهحساب ميآمد و از الجزاير تا چين را در قلمرو حكومت معنوياش گرفته بود، بعد از صفويه ـ كه مرزهاي جغرافيايي ايران و وسعت مرزهاي معنوي زبان فارسي را نيز كوچك كردند ـ ديگر آن ايران قبلي نماند. حتي در قرنهاي دوازده و سيزده هجري نيز تمام علما و شعراي بزرگ كرد كه اگر در تركيه و عراق هم بوده به زبان فارسي رسالهها، اشعار و كتابها دارند. اندكاندك زبان شيرين فارسي در ميان كردها رخت برميبندد (مگر آن كردها كه در ايران ساكن هستند) زيرا هركس زبان مادري خود را بيشتر دوست دارد ديگر متأسفانه نسبت به آن گنجينههاي عرفان و حكمت كه در زبان فارسي آمده است، تمايلي ندارند. فارسي را قبلاً از خود ميدانستند؛ وقتي ايرانيهاي اعلام هويت كردند كه فارسي مال ماست، مولانا مال ماست، سيدجمالالدين مال ماست و...
▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
|
چشم انداز ایران - دومین ویژه نامه کردستان - پاییز 1384
گامي خرد در كشف آرمانهاي كرد
ناصر علیار (خادمالعلما)
اشاره: نشريه وزين چشمانداز ايران در ويژهنامه فروردين ماه سال 1382 گفتوگوهايي باعنوان: "كردستان هميشه قابل كشف"، [بهمنظور "ريشهيابي حوادث سالهاي اوليه انقلاب ايران"(1) و "حل مسائل قومي"(2) سامان داده بود." اين اقدام در شرايط خودش ذاتاً مثبت و سازنده و راهگشاست و عطف توجه به يكي از مشكلات و بحرانهاي گريبانگير جامعه ايراني يعني بحران قوميتها در كنار ديگر مشكلات (چون بحران اقتصادي، مشكل جمعيت، بحران سنت و مدرنيته، مشكل شيعه و سني، مشكل مردمسالاري و يكهسالاري، مشكل دين و سياست و...) اقدامي ستودني است. هرچند همه طيفهاي درگير در حوادث آن سالها در اين گفتوگوها حضور نداشته و اين خود از كاستيهاي اين ويژهنامه بهشمار ميرود و ناگفته پيداست در شرايط كنوني سياسي ميهن ما هنوز هم محظورها و خط قرمزهايي در واگويي حوادث آن سالها وجود دارد. چنانكه مهندس هاشم صباغيان يكي از شركتكنندگان در گفتوگوها در صفحه 50 ويژهنامه ابراز داشتهاند: "اما هنوز هم فضاي امن براي واگويي اين واقعيتها وجود ندارد." بهطوركلي به نظر ميرسد گرايشات خاصي از نوع يك ناسيوناليسم ايراني و شيعهگري همراه با ناديدهگرفتن روح قومي كردها بر كليت فضاي گفتوگوها سايه انداخته است. بهطوريكه وزيركشور دولت انقلابي اسلامي ايران با وزيرخارجه دولت نظامي غيرديني ترك همآواز بودهاند كه بههيچوجه به كردها خودمختاري ندهند(3) و همين وزيركشور در مصاحبهاش ميگويد(4): "مجموعاً نظر كلي هيئت دولت و اصرار ما مسئله شيعهبودن بود چرا كه اگر بخواهيم بر مبناي دموكراسي عمل كنيم قانوناساسي براي زندگي مردم است و اكثريت هم شيعه هستند." و باز ميگويد: خوشبختانه به علت تعصب ايرانيبودن و وابستگي شديد اقوام ايراني هيچگاه چنين افكاري كه عليه حكومت مركزي بهدليل دين و تعصب قيام كنند نبوده است شايد ادعاي چندنفر رئيس قوم خودخواه اين اقوام بوده اما در كل اقوام ايراني به كشورشان علاقه فراواني دارند و اين ديدگاه وقتي پررنگتر و شفافتر ميشود كه مصاحبه آقاي زيباكلام با روزنامه كيهان در ايام اخير را در كتابشان بگنجانيم(6) كه ميگويد: "من ميخواستم كردستان جايي مانند كرمان و يزد باشد." از افراد كرد شركتكننده نيز آقايان يونسي و كيخسروي هيچكدام بدون گرايش خاص نيستند. آقاي يونسي از افراد قديمي حزبتوده و نخستين استاندار بعد از انقلاب در كردستان بودند كه با مفتيزاده و غيره درگيريهايي داشتند و اما فاروق كيخسروي از گروه منعشب از احزاب دموكرات كردستان هستند كه اختلاف شديدي با كادر رهبري حزب دموكرات داشتند. با اين وجود، اين اقدام نشريه چشمانداز فرصت مناسبي ميباشد تا ديدگاههاي ديگري هم در اين زمينه طرح گردد.
مصاحبهشوندگان و كردستانشناخت موضوع مورد مصاحبه ازجمله پيششرطهاي ضروري هر مصاحبهاي است و فرد يا افرد مصاحبهشونده بايد از موضوع مصاحبه اطلاع كافي داشته باشند. مصاحبهها با ششنفر انجام شده كه سه نفر از آنها در برههاي از زمان درگير مسائل كردستان بوده و سه نفر ديگر اصالتاً كرد هستند. آنچه مربوط به رجال(7) دولت موقت و سران نهضتآزادي است هم اغلب بهجز خاطرات دوران تصديشان در پستهاي دولتي چيز قابلتوجهي از كردستان نميدانند. در اين باره دكتر صدر حاجسيدجوادي ميگويد: "درخصوص زندگي اجتماعي كردها بنده بههيچوجه وارد نبودم(8) و خاطر نشان ميكند مشاوران ايشان درباره كردستان آقايان صادق وزيريها و دكتر ابراهيم يونسي بودهاند و طبعاً اطلاعاتش درباره كردستان ازسوي آنها القا ميشده، به جملات زير دقت فرماييد تا ميزان تأثيرپذيري دكترصدر از مشاورانش را دريابيد: ازجمله قضاتي كه عرض كردم در رأسشان آقاي يحيي صادقوزيري قاضي شريف و برادرشان صارمالدين صادق وزيري بودند، آقاي يحيي صادقوزيري در دولت بختيار بهعنوان وزير دادگستري! انتخاب شد... گفتم من با يك هيئت از آقايان كرد به سنندج ميروم كه همينطور هم شد. آقاي يحيي صادق وزيري، آقاي صارمالدين صادق وزيري، آقاي دكتريونسي يكي دو نفر ديگر هم از وزارت كشور بودند... آقاي دكتريونسي به من خبر داد كه شيخعزالدين ميآيد خوب است شما به استقبال برويد. گويا مهندس صباغيان هم در عدم شناخت لازم از وضعيت كردستان با دكترصدر مشترك بوده آنجا كه ميگويد: "نهضتآزادي ايران هيچ برنامه يا تحليلي نسبت به منطقه كردنشين نداشت... درگيرشدن با مسئله كردستان بهدليل مسئوليت بود."(9) مهندس سحابي نيز ـ هرچند بهدليل اظهاراتش بيشتر از ديگران از مسائل كردستان آگاه است ـ ميگويد: "در آن دوره چنان مبارزه روي خود رژيم و شاه متمركز بود كه به مسائل ديگر ازجمله قوميتها نميانديشيديم."(10) به نظر ميرسد همه اطلاعاتش از كردستان پيش از مسئوليت در دولت موقت طي چند سفر شغلي و خاطرات دوران دانشآموزي حاصل شده است در اين باره ميگويد: "بنده در آنموقع (سال 1325) دانشآموز بودم، ولي اين حوادث را تعقيب ميكردم... بنده خودم بعدها كه به كردستان رفتم (البته نه براي كارهاي سياسي بلكه بهدلايل شغلي، آنجا از زمان تحصيل دوستهاي كردي داشتم."(11) درباره مصاحبهشوندههاي كرد هم البته اطلاعاتشان درباره حقيقت كردستان بيشتر است. اما بيشترين قسمتهاي مصاحبهشان صرف تبرئه خود در درگيريهاي سالهاي اوليه انقلاب و تسويهحساب با رقبا و رفقايشان شده است. ابتدا از دكتر ابراهيم يونسي شروع نماييم. ايشان با وجوديكه سن و سالش ايجاب ميكرده تا با جمهوري مهاباد از نزديك آشنايي داشته باشد ميگويد: "من آنوقت دانشجوي دانشكده افسري بودم، تابستانها به ولايت ميرفتم. تفنگچيان و افرادشان را ميديدم، ولي رابطها ي با آنها نداشتم، حتي شهر مهاباد را هم نديده بودم و اصولاً نميدانستم چه ميگويند و چه ميخواهند."(12) آقاي يونسي درحالي كه عضو سازمان نظامي حزبتوده بود از رابطه حزبتوده و حزب دموكرات بيخبر بوده است، در اينباره ميگويد: "حتي مدتها بعد بود فهميدم كه اعضاي حزب دموكرات كردستان چون به تهران ميآيند عضو حزبتوده ايران ميشوند و چون به كردستان ميروند، عضو حزب دموكرات كردستان ميشوند."(13) دكتر يونسي درباره آگاهي از جريان شريفزاده به كلمات "ميشنيدم" و "علاقهمند بودم" و "ميستودم" اكتفا كرده است، درحاليكه بهقول خودش بعد از آزادي از زندان در دهه 40 مطالعه درباره كردستان را شروع كرده بودند و جريان شريفزاده در سال 1347 اتفاق افتاده است. اما ببينيم اين فرد سياسي و مؤلف و مترجم و عضو يكي از خانوادههاي سرشناس كردستان و داراي دكتراي اقتصاد توسعه از چه زماني علاقهمند به مطالعه! درباره ملتش شده است. "من مطالعهاي درباره كردستان نداشتم. پس از آزادي از زندان كمكم در اين مسير افتادم."(14) يعني از سن چهلسالگي به بعد. آقاي كيخسروي نيز به گرايش ايدئولوژيك خود اذعان دارد. كيخسروي ميگويد: گرايشهاي شخصي خودم بهدليل مسائلي كه دست به دست هم داده بود، سوسياليستي بود. بدون مطالعه كافي و آشنايي با تشكلها، فكر ميكردم كه مسائل عمومي مناطق كردنشين و نهتنها كردنشين، بلكه كل ايران و جهان را فقط احزاب چپ كمونيستي ميتوانند به نحو احسن حل كنند."(15) وتعجب اينجاست كه كيخسروي گرايش سوسياليستي را براي ديگران نميپسندد: "گروه ما (منظور در سقز) اولين حرفشان اين بود (به محمد امين سراجي) كه ما در شما گرايشهاي سوسياليستي ميبينيم ما هيچ تعهدي به گرايشهاي سوسياليستي شما نداريم."(16) سرانجام آقاي كيخسروي بعد از شرح پشيماني از گرايشهاي ماركسيستي و رويآوردن به ديانت و متافيزيك و تخطئه رفقاي پيشين خود در حزب دموكرات سر از ناسيوناليسم ايراني درميآورد: "كردها به داشتن مليت ايراني افتخار ميكنند و از بنيانگذاران تمدن ايراني هستند. نهتنها كردهاي ايران، بلكه در عراق و تركيه هم كردها خود را ايراني ميدانند. واقعيت تاريخي اين است كه به زور از ايران جدا شدهاند و همواره گرايش به پيوستن مجدد به ايران را دارند."(17) آقاي كيخسروي با چشمپوشي از چالش چند قرنه "كرد و عجم" از روح قومي در كردها كه مهندس سحابي نيز در ص 60 ويژهنامه به آن اذعان نموده است در واقع خط بطلان بر همه جنبشهاي چند قرنه كردها در ايران ميكشد و اين گفتار نه از سر وحدتخواهي بلكه نشانه ناواقعيگري و مجيزگويي است نه كمكي به وحدت ملي ايران ميكند و نه حقوق كردان را طالب است. و اما آقاي هوشمند محقق جواني كه به نظر ميرسد در مورد پيشينيه جنبشهاي كرد و حوادث سالهاي نخست انقلاب تحقيقات دامنهداري را فقط روي آثار موجود و مكتوب داشتهاند از بعضي لغزشهاي ناشي از عدمآشنايي نزديك و دارابودن گرايشهاي خاص مبرا نيستند. به گوشهاي از مصاحبه ايشان در ويژهنامه نشريه چشمانداز نظري بيندازيد: "تا دوره شكلگيري دولت نوين تركيه، عراق و دولت رضاشاه در ايران ما حركت قومي و نهضت قومگراي كرد نداشتيم... نخست اينكه حركت شيخ عبيدالله اولين جنبش قومي نيست، چرا كه ما اصولاً در دوران مدرن شاهد حركتهاي قومي و سياسيشدن قوميت هستيم. دوم اينكه قبل از شيخ عبيدالله هم حركتهاي مشابه شيخعبيدالله با تفاوت سي، چهلسال يا پنجاهسال قبل در عثماني رخ داده است... هيچ بيانيه يا خواسته يا برنامهاي دال برطرح خواستههاي قومي در حركت شيخ عبيدالله مشاهده نميكنيم... دعوا بر سر پرداختن عوارض و ماليات و گرفتن ماليات بوده است... حتي در بين پژوهشگران كرد هم رفتار سمكو گاه تشبيه شده به رفتار آتيلا و يك آدم خونخوار و خشني كه... از دوره صفويه تا دوره رضاشاه حكومت مركزي ايران، هيچ الگوي كارآمدي براي جذب مناطق كردنشين در نظام ملي نداشته است..." حركت قومي اما نه به شكل ناسيوناليستي،بلكه در لفافه مسائل مذهبي و ادبي همواره وجود داشته است از حركت شعوبيه در زمان عباسيان و... همواره حركتهاي قومي وجود داشتهاند و هوشمند هم پذيرفته است كه قوميت پديدهاي كهن است و حركت شيخعبيدالله به تمام معني حركت قومي و البته مذهبي هم هست (انگيزههاي شخصي هم مانند همه حركتها ممكن است در آن دخالت داشته) و اما اينكه حركتهايي قبل از شيخعبيدالله بودهاند اين حركتها توسط امراي محلي بوده و فاقد ايدئولوژي ولي حركت شيخعبيدالله چنانكه در فصل مربوط به خودش خواهيم آورد ايدئولوژي داشته است. وي نمونه برخورد نخبگان كرد را با اقدامات مدرنيستي و شبهمدرنيستي رضاشاه در گفتار يك تاجر سقزي ميجويد: "حال اگر ايرانيان امروزه درمقابل اين ننگ و فجايع خفتبار ديروز، جان و مال خود را در راه ناجي و قائد توانا، رضاشاه نثار نمايند، آيا باعث افتخار نيست." درست است كه امنيت مقولهاي بوده گمشده همه ايرانيان و ازجمله اكراد اما اگر بخواهيم احساسات منفي كردها را از مذهبي و عشيرگي درباره رضاشاه گردآوريم مثنوي هفتادمن كاغذ ميشود كه گفتار تيمورزاده در برابر آنها رنگ ميبازد. سرانجام آقاي هوشمند با كراهت به احساس تمايزي اشاره ميكند كه از زمان صفويه شكل گرفته و در طول قرنها ادامه يافته است: "و اين حركتهاي پيش از دوران مدرن، متأسفانه تأثيرات خودش را در دوران رضاشاه و پس از آن بهجاي گذارد و آن حساس تمايزي كه از دوره صفويه شكل گرفته، اثرات خودش را طي اين دوران طولاني چند صدساله نشان ميدهد." اما احساس تمايزي كه آقاي هوشمند از آن نام ميبرد تنها احساس تمايز نيست، بلكه شكافي عميق است كه محققين ما از نگاهكردن به عمق آن وحشت دارند. خلاصه اينكه ارتباط و رويارويي مصاحبهشوندهها با كردستان و مسئله كرد يا ضعيف و موقت بوده چنان كه نتوانستهاند صورت مسائل را بهدرستي ترسيم كنند و يا خود از صحنهگردانان و به تعبير ديگر مشكلسازان و مسئلهداران بودهاند و از بازگوكردن حقايق ابا داشتهاند و ما در فصل بعدي نمايان ميسازيم كه اينگونه ارتباطات ضعيف و يا ناسالم و آلوده به غرض چگونه لغزشهايي را در كردستانشناسي بار ميآورند. بيشك داوري در حوادث كردستان كه در سالهاي نخستين انقلاب رخدادهاند بدون آگاهي از پيشينه و اهداف جنبشهاي ملت كرد در صدهاسال قبل ناقص و مخدوش خواهد بود و قضاوت نسبت به جنبشهاي كردي هم بدون اطلاع از تاريخ و فرهنگ كردها به همين نقيصه دچار است. به نظر ميرسد مصاحبهشوندگان محترم بعضاً در هر دو مورد كماطلاع بودهاند كه در مجموع به تخطئه و تحقير شخصيتها و جنبشهاي كردي انجاميده است. پرواضح است "ريشهيابي حوادث سالهاي اوليه انقلاب" و "حل مسائل قومي" كه دو هدف مطرحكننده پرسش و پاسخها در نشريه بوده است. با اين نوع تنگنظريها و غرضرانيها برآورده نخواهد شد. براي مثال سالها پيش مترجم نامدار فارسينويس كردتبار محمد قاضي در مقدمه كتاب ترجمهاياش درباره صلاحالدين ايوبي از آلبرشاندور اعتراض كرده بود كه صلاحالدين براي كردها كاري نكرد. گرچه حب وطن و قوم جزو سرشت ذاتي انسان است ولي ميدانيم آن دوره تاريخي كه صلاحالدين در آن زيسته است دوره ملتگرايي و به تعبير جديد ناسيوناليسم نبوده. ميبينيم اگر آن بزرگوار از وضعيت صلاحالدين و دوره ايشان و موقعيت كردها آگاهي ميداشت چنين خطايي را بر كاغذ نميآورد به قول هوشمند در ص 7 ويژهنامه: "ما اصولاً در دوران مدرن شاهد حركتهاي قومي و سياسيشدن قوميت هستيم." همين عدم آگاهيها لغزشهايي را در گفتار و نتيجهگيري سبب شده است.
حركت شيخ عبيدالله از نگاهي ديگر"... در دورهاي شيخعبيدالله شمدينايي... از شيوخ برجسته سني مناطق كردنشين عثماني بوده است روستاهاي او توسط شاه از پرداخت ماليات معاف شده بودند. اما وليعهد و حكامش (والي منطقه و شجاعالدوله) به زور از او ماليات ميگيرند، مقاومت ميكند و درنهايت موجب بروز سلسله درگيريهايي ميشود با تحريك عثماني ها و بعداً غربيها." (ويژهنامه ص 6) "حركت شيخ عبيدالله را اولين قيام ملي كردها ارزيابي كردهاند اين درحالي است كه واقعيت تاريخي اين مطلب را نقض ميكند." (ويژهنامه ص 6) "نخست اينكه حركت شيخ عبيدالله اولين جنبش قومي نيست چرا كه ما اصولاً در دوران مدرن شاهد حركتهاي قومي و سياسي شدن قوميت هستيم." (ص 7) دوم اينكه قبل از شيخ عبيدالله هم حركتهاي مشابه شيخ عبيدالله با تفاوت سي، چهل سال يا پنجاهسال قبل در عثماني رخ داده است. (ص 7) اين عبارات اظهارنظر آقاي هوشمند هستند درباره حركت شيخ عبيدالله شمزيني يا به تعبير ديگر اولين جنبش كردي كه اولاً انگيزه قيام او را اعتراض به مالياتهاي سنگين دولت ايران بر املاك شيخ [البته در ايران] ميدانند. ثانياً داعيه سياسي و قومي قيام ايشان را نفي مينمايد. شيخ عبيدالله را بايد يك شيخ طريقت لايق و برازنده به حساب آورد نه يك شيخ موروثي و كممايه. او يك شخصيت به تمام معني فرهيخته و فرهنگي است "وفايي" كه منشي شيخ و يكي از شعراي برجسته به هر سه زبان كردي و فارسي و عربي است، آغاز آشنايي خود با شيخ را در اين رباعي چنين بيان ميكند كه قدرت روحي و حالت كاريزمايي او را به تصوير ميكشد: عشق آمده و تاب و طاقت عقل ربود سيل آمد و خاشاك و خس راه زدود چون شير وفايي سرو سرپنجه نمود زور آوري و حيله روباه چه سود با وصف اين حالات روحي به قواعد و اصول ديپلماسي زمانش كاملاً آشنا و از موقعشناسي چشمگيري برخوردار بوده است. در كنار اين ويژگيها فردي اديب و متشرع نيز هست اگر كسي نامه عرفاني ـ ادبي(18) شيخ عبيدالله را به مناسبت فوت شيخ عثمان سراجالدين بخواند تا حدي پي به منزلت عرفاني و ادبي و هم اجتماعي او خواهد برد. در ادامه همين مطلب بهتر است ابياتي از منظومه طولاني 6000 بيتي تحفهالاحباب يا مثنوي ثاني در بيان منويات شيخ به خوانندگان عرضه گردد كه در موضوع مورد بحث ما را از اطاله كلام بينياز ميگرداند و منصفان و صيرفيان لفظ و معني را همين ابيات درپايه و مايه شيخ و احساسات قومي و ديني او بس است. شيخ در كتاب نسبتاً حجيم خود كه به ذكر مشايخ سلسله نقشبندي و اصول و فروع آن طريقه ميپردازد و اجمالي از عقايد اهل سنت است راه قدماي آن طريقت را پيموده است و چندان ابتكاري در آنچه با بحث ما پيوند دارد از او مشاهده نميشود ولي در اثناي سرودن مثنوي فصلهايي را به انتقاد از اوضاع زمانه و شرح مجاهدات خود و مريدانش با روسها اختصاص داده است كه دقيقاً همان چيزي است كه ما بهدنبالش هستيم. شيخ منظومه خود را كليد درك مفاهيم مثنوي مولانا جلالالدين ميداند. علت غايي ز تأليف كتاب مثنوي مولوي مستطاب اين كتاب مثنوي اين فقير شد كليد نكتههاي آن امير ص 133 چاپ اروميه به تصحيح اسلام دعاگو در انتقاد از صوفيان و خانقاههاي كردستان در آن زمان سروده است: گشت در هر خانقاه امر مدار جلب دنيا و حلال و افتخار (ص 128) از خليفههاي جاهل هر جهات شد جريان پراز كشوف و ترهات (ص 128) گشت موروثي شيخت در زمان حاجتي نامه به استحقاق آن (ص 129) در انتقاد از وضع عمومي عالم اسلامي سروده است: غير از صورت اسلام ذرهاي نيست باقي و زدين بهرهاي (ص109) سفلهپرور آسمان نيلگون داده سر رشته به دست مرددون (ص111) اختيار كار اين خير الامم در كف اشرار و ابناي ظلم (ص111) شيخ داراي روح نيرومند قومي و كردپروري است و در بحث از شجاعت كردان در جهاد با روسيان لحن حماسياش اوج ميگيرد. اگر اينها نشانگر حس قومي شيخ نيست پس چيست؟ در اين باره سروده است: نعره رعد كرد لشكر ابر گشت باران خون ريخت در وادي و دشت سر ز روسي چون تگرگ آمد به زير كو ز هر جا گشت صيد نره شير در ميان كرد برق تيغها همچو برق رعد فوق ميغها روس بگريزنده كرد اندر عقب سيل خون باريده از آلات حرب (ص116) شيخ از انتقاد از روسيان (لشكريان عثماني) بازنميايستد و به مكر و حسد و كينه آنها نسبت به اكراد آگاه است. پس سروده است: كرد جنگي همچنان با روس كرد كه نكرده رستم و هم طوس گرد بازگرديدند كردان بهي دل زجت حق پروروده تهي داشت با كردان كيني رويان از حسد كس را نيامد حمل آن (ص116) كردها در جنگ ميبردند رنج روميان از نفع ميخوردند گنج (ص122) سند(19) ديگري نيز در دست است كه شيخ در نامهاي به كنسوليار بريتانيا نوشته است: مردم كردستان همه يكدل و يك جهته متحد و متفقالرأياند بر اين كه كار را با اين دو حكومت نميتوان به اين صورت از پيش برد. اين خود جاي بحث است كه مرد مذهبي مقدسي چون شيخ عبيدالله چگونه با كنسوليار بريتانيا وارد مكاتبه شده است و توجيه وي بر اين كار ميتواند چه باشد، ولي آنچه واضح است كه شيخ از لحاظ ديپلماسي بسيار فعال بوده است و نيز به هر دو دولت ايران و عثماني اعتراض داشته و اين چيزي نيست جز اقدام به دولت مستقل كردي حال چگونه هوشمند ميگويد: طرح خواستههاي قومي را در حركت شيخ مشاهده نميكنيم. آري شيخ به روشني و آشكارا سوداي كرديت و آرزوي داشتن دولت و امير براي كردان در سر داشته است و اين انديشه در سويداي جان آن پير روشنضمير چنان شراره انگيخته كه بيپرواي از دست دادن منصب شيخيت و ملامت شيخ و شاب و از دستدادن سروجان آن را پي ميگرفته است: نه به پيش هر محق حق شناس فطانت راز كردان شد اساس؟ كرد گردند از پي روز وغا از شجاعت شير و حاتم در سخا كرد سه حرف است جمع آن همين كاف كمال، را رشد، دال دين جوهري دارند از فضل و هنر كه ندارد هيچ اقوام دگر گر مربي ميكند تربيه آن كردها در هر هنر چون كس مدان ليك لازم شد مربي و اديب بهر كس گرچه در اصلش نجيب زر دست افشاركي بيتربيه ميشود از خاك معدن تصفيه كرد اصلش از عرب آمد پديد در شجاعت ارث از اصلش رسيد(20) متفق گر بود و بودي يك امير دولتي ميگشت بيمثل و نظير همين دغدغهها و مآلانديشيها براي كرد است كه شيخ را وادار به آن قيام مشهور كرده است نه واكنش به ماليات املاكش همچنين ميدانيم اقدام به چنين قيامي در تاريخ شيخيت در كردستان بيسابقه بوده است و در عالم عرفان و طريقت دون مرتبه اقطاب و شيوخ است لذا در نظر اهل زمان مورد ملامت واقع شده است و تبليغات دولت قاجار نيز طعن و تشنيعي بر آن افزوده كه مدتها مريدان و خلفاي شيخ در ايران به رفع و رجوع و توجيه اين كار سرگرم بودهاند كه "وفايي" شاعر در اينباره در مرثيهاي طولاني براي شيخ به اين تصورات اشاره كرده است: له به رچاوي نه زانان ساحيرو زه فايق و كافربودي دريغا! پيري بسطام و قوبتي خه رقان غه وسي به غداكهم به داوي دانه بؤگيرا، به دهرياي عيلمي ئه سماوه له به رچي هاته خوار ئاوهم، له سه رفير ده و سي ئه علا كهم جه و ابي مودده عي چ بده نام؟ سكووتي يي، چ ئينشاكهم شه هيدي ده ستي كافر بودن كه ئه كه رئه وليايي دين بهقول كوريس كوچرا پرچم جنبش قومي در آغاز در دست اميران كرد بوده، سپس بهدست مشايخ افتاده و شيخ عبيدالله اولين شيخ طريقت است كه شروع كرده است. در ادامه قيام شيخ عبيدالله است كه قيامهاي شيخ سعيد پيران، شيخ عبدالقادر فرزند شيخ عبيدالله، شيخ سلام بارزاني، شيخ محمود برزنجي بهوقوع پيوست. به همين خاطر است كه شاعر ملي كرد سيفالقضات از شهادت پيدرپي مشايخ در راه وطن ياد ميكند و چنين ميسرايد: سهر چوني ته ختي روتيني سه ر داري پي ده و ي خوشيمه له و شهها دهتي شيخانه نيو به نيو ماحصل كلام آنكه براي اطلاع بيشتر از آمال و افكار و فعاليتهاي شيخ مستندترين منبع همان ديوان اشعار چاپ شده در سال 1379 در اروميه و نيز خاطرات شاعر نامدار ميرزاعبدالرحيم وفايي مهابادي منشي مخصوص شيخ با تصميم و ترجمه كردي محمد حمه باقي است. اين هر دو منبع امروز در دسترس ميباشند. ديگر آن زمان گذشته است كه قاجارها و مورخين دولتي و منشيان ديواني به شيخ لقب فتنهگر ميدادند و در كتابها يكي پس از ديگري دشنام به شيخ را نقل ميكردند به غير از آزاديخواهان منصفي چون حاج سياح كه در سفرنامهاش به كردستان ماجراي ترور حمزه آقاي منگور يكي از فرماندهان شيخ عبيدالله را با امانت نقل كرده است. اما براي آگاهي از فطانت سياسي و درك موقعيت شيخ كتابهاي زيادي منتشر شده مهمترين آنها كتاب نسبتاً حجيم "شورش شيخ عبيدالله در اسناد دولت ايران" به كردي نوشته محمدحمه باقي بسيار قابل توجه است اما همه اسناد مربوط به شيخ در آرشيوهاي تركيه و روسيه و انگلستان و ايران هنوز بهدست نيامده است. به هر حال بايد دانست تمهيدات شيخ براي قيامش از باب عالي گرفته تا سفارتهاي روس و انگليس و دربار قاجار را فراگرفته است نگاهي به خاطرات عباس ميرزا ملكآرا برادر ناتني ناصرالدين شاه كه نسبتي هم با شيخ دارد (چون يكي از خواهران شيخ همسر محمدشاه قاجار بوده است) نشان ميدهد كه دامنه فعاليتهاي شيخ تا چه اندازه گسترده بوده است. ازمجموع آثار و اسناد بهجا مانده از شيخ استفاده ميشود كه شيخ عبيدالله علاوه بر اينكه فردي عارف، مسلك، متشرع، شجاع و داراي حميت قومي و ديني بوده، فردي بهتمام معنا سياسي و ديپلمات نيز بوده است و به جد طالب سروري قوم زيرك، لايق و شجاع خود بوده است هرچند نتوان اينگونه احساسات را با آنچه امروزه ناسيوناليسم مينامند بهطور كامل مطابقت داد. و در ضمن لشكركشيها و تحركات نظامي ايبسا لشكريانش كه غالباً از مريدان و عشاير تشكيل شده بود بهغارت و چپاول اردوگاه مخالف و هم مردم غيرنظامي دست زدهاند. چنان كه نيروهاي دولتي آن زمان هم كه متشكل از سربازان و عشاير بودهاند به اعمالي مشابه آنها دست زدهاند چنانكه به نامههاي اميرنظام گروسي كه به كوشش ايرج افشار به چاپ رسيده و نيز نامهاي بهدست آمده در دراسات الكرديه چاپ پاريس ص 99، جلد اول مراجعه شود خواهيم ديد كه بعد از شورش شيخ عبيدالله مردم آن منطقه كردستان به حدي در فشار بودند كه نداي مظلوميت به دولت روس رساندهاند و در همان نامه نوشتهاند: "آيا اهالي كردستان بدوي و وحشيالمزاجاند يا آنها بدوي هستند كه تصاحب كردستان ميكنند. در ميان دول معظمه نام بدوي و بدويت و غيرمدنيت بر سر اهالي كردستان بهوجه افترا شهرت دادهاند."(21) قيامها و نهضتهاي اصيل آزاديخواهانه حتي قرن بيستم نيز گاهي آلوده به خصلتهاي ضدانساني و خشونت و انتقامجويي گرديدهاند كه در كالبدشكافي چهار انقلاب(22) هم از در دست گرفتن قدرت توسط تندروها و آغاز بگير و ببند ياد شده است مگر انقلابيون فرانسوي و روسي نيستند كه تيغهاي گيوتين و زندانهاي سيبري را بهكار انداختند مگر جنبش مشروطيت نيست كه اعدام امثال شيخفضلالله نوري را بهدنبال داشت مگر انقلابيون هندي منسوب به گاندي صلحطلب نيست كه به غارت و قتل مسلمانها در حين تشكيل دولت پاكستان و تقسيم هند دست زدند وانگهي محيط عشايري كه شيخ قيامش را در ميان آنها سامان داده بود اقتضائاتي داشت خارج از اراده رهبري. با همه اين تفاصيل به نظر ميرسد سخن و نظر آنهايي كه قيام شيخ را اولين جنبش كردي در راستاي برپايي دولت كردي ميدانند مقرون به صواب باشد. البته ما همانند برادر محقق رضا داودي كه در مقدمه ماجراي دختر گرين فيلد شيخ عبيدالله را هم مرام سيدجمالالدين (افغاني يا اسدآبادي) و همتاي او ميداند معتقد نيستيم كه شيخ نوگرا بوده است و مصلح آنچناني، ولي معتقديم كه نيات و افكار مثبت و تلاشهايي درخور و واقعگرايانه داشته آنچه هم از جنايت، قتل و غارت (مهمترين آن در مياندوآب) كه انجام شده مربوط به ماهيت و طبيعت عمل بوده نه به نفسانيات و آمال شيخ مربوط بوده است. نه اينكه بهقول صباغيان (در ويژهنامه) امامخميني گفته است: "راضي نيستم از دماغ كسي خون بيايد." ولي مگر جنايات قارنا و قاتلان و اعدامهاي خلخالي و... در كردستان بهوقوع نپيوست تا جايي كه هم صباغيان و هم سحابي گفتهاند با ورود هيئت حسن نيت ديگر به خلخالي اجازه نداديم به كردستان بيايد و امامخميني نيز از آن جنايتها اعلام برائت نكردند؟ سمكو و واقعنگري: اگر قيام شيخ عبيدالله براساس نوعي بينش مذهبي و سياسي سازماندهي شده بود و داراي نوعي ايدئولوژي كه در جريان عمل گرفتار مناسبات عشايري و افساد و خونريزي و دخالت بيگانگان نيز شده است. واقعيت اين است كه حركت سمكو در اصل عشيرهاي و فقط طالب كسب قدرت بوده است. اما در جريان عمل و در طول فعاليتهاي خود شكل يك حركت سياسي را نيز به خود گرفته است. در فترت بين امضاي مشروطيت در 1286 تا استقرار حكومت پهلوي در 1304 سراسر ايران را تقريباً آشوب فراگرفته بود. سالارالدوله در غرب ايران درصدد تجديدقوا و احياي سلطنت استبدادي بود. شيخ خزعل در جنوب ايران نيمچه سلطنتي برپا كرده بود. جنبشهاي آزاديخواهانه راديكالي همچون حركت ميرزاكوچكخان در گيلان و كلنل پسيان در خراسان و شيخ محمد خياباني در تبريز سر برآورده بودند و اتفاقاات عجيب و غريبي هم رخ داده بود همچون قتل شيخ محمد خياباني در تبريز توسط دولت مشروطه و زخميكردن و خلعسلاح ستارخان در باغ شاه تهران، قتل انقلابي مشهور يارمحمد كرمانشاهي كه با سالارالدوله همكاري ميكرد. استقرار حكومت پهلوي كه معجوني بود از: درايت، نيرنگ، بيرحمي، بيگانهستيزي، وطنخواهي، عمرانپروري، امنيتخواهي و سركوب، مهر ختامي بود بر آن دوره پرآشوب و طبعاً آنچه مربوط به مدرنيزاسيون و احياي تشكيلات اداري و ترويج بهداشت و سواد بوده مورد قبول همه آزاديخواهان و وطنخواهان قرا گرفته است، ولي عبارتي را كه آقاي هوشمند از يكي از تجار سقز(23) نقل مينمايد نشانگر احساسات اكثر كردان نميباشد. اين اشعار مرحوم شرفكندي (ههژار) كه بعد از حكومت رضاشاه سروده شده است بيشتر نمايانگر احساس و نگاه كردهاست. به ندو ليدان و حه بس و تيهه لدان ميوو روني بو و بو له شي كوردان شارهباني و گومرك و به يتاري له عه جه م هه ركه سيهه بازاري خوين مژي ما مه كورده بووپيشهي تا ده ريني له بن رهگ و ريشهي ئيفتيزاحاتي ديش له هه رقيسمهت من به خورايي خوم ده دهم زه حمهت پاك به حرببنه حيبر و بيشه قه لهم نادري شه رحي زولم و زوري عه جهم (ئاله كؤك چاپ جديد ص 20) ترجمه: زندان و شكنجه و تحقير غذاي لذيذي بود براي بدن كردها. شهرباني و گمرك و دامپزشكي هركسي از حكومت ميآمد كردستان و دهان داشت، خون مكيدن كردها شغل او بود تا ريشه آنها را از بيخ بر كند. افتضاحات ديگر در هر قسمت، من بيخود خودم را زحمت ميدهم اگر همه درياها مركب شوند و همه بيشهها قلم، شرح ظلم و ستم حكومت را نميتوانند بدهند.) در ميان اين هرجومرج و آشوب كه دولت ايران در ضعيفترين حالت ممكن بود سمكو ابتدا در دستگاه سردار ماكو فعاليت ميكرد سپس در تماسهايي كه با روسها و عثمانيها داشت و ارتباطي كه با شيخ محمود حفيد برقرار كرده بود در عالم سياست داراي نقش گرديد. بايد اين حقيقت را پذيرفت كه آذربايجانغربي در آن برهه سخت از طرف ارمنيهاي راندهشده از عثماني در معرض خطر بود كسي كه تاريخ هجدهساله آذربايجان كسروي را بخواند به تحت فشاربودن عموم مسلمانان از سوي ارامنه پي خواهد برد. سمكو در آن برهه زماني تنها نيرويي بود كه در برابر ارامنه و روسها توان ايستادگي داشت و فعاليتهايش همجهت با فعاليتهاي آزاديخواهان مشروطيتطلب همچون روحاني شجاع و جسور عسگرآبادي بود و همه اينها هم تنها نقطه اميدي كه داشتند حكومت عثماني بود. با كشتن مارشيمون رهبر روحاني جيلوهاي ارمني توسط سمكو (كه البته با نيرنگ كشته شد) به سلطه جيلوها پايان داده شد و رؤياي احياي حكومت آشور در آذربايجان غربي نقش بر آب شد. سپس سمكو با اميرعبداللهخان طهماسبي يكي از افسران ارشد ايراني همكاري كرده و رسماً حكومت اروميه و سلماس و مهاباد و تا سقز را در اختيار داشت. با سياست تمركزگرايي رضاشاه عرصه بر سمكو تنگ شد وي نيز به مهاباد حملهور شد و تعداد زيادي از نيروهاي دولتي را به قتل رساند. از قتل و غارت دولتيان فراتر رفته به اهالي مهاباد نيز دستدرازي نمود. اين امر واقعيتي است كه حتي از طرف همپيمانانش در جنبش شيخ محمود نيز به آن اقرار شده است. رفيق حلمي در يادداشتهايش كه سه جلد است از نارضايتي مردم كرد و ترك از رفتار اسماعيلآغا ياد كرده است. سمكو در توجيه غارتگري زيردستانش گفته است اگر به آنها اجازه غارت ندهم همراه من نميمانند. عبدالرحمن شرفكندي كه در اوج احساسات كرديت در زمان جواني قرار داشته در مثنوي بلند عقل و بخت تصويري مبالغهآميز از سمكو دارد و ميگويد: چون سمايل بود هه وه لين قوربان بو يه قوربان كر اسمايل خان كه ناشي از همان نفرتي است كه از حكومت رضاشاه داشته است، ولي در خاطراتش چيشتي مجيور ميگويد: او از اين لحاظ مهم است كه بعد از شيخعبيدالله اولين كسي است كه شهامت داشت مانند چشمي كه درمقابل سوزن مقاومت كند ايستادگي كند. اكنون هيچ كرد آگاهي به سمكو به چشم كردپروري معقول و طالب حقوق كردها نگاه نميكند. اما تشبيه سمكو به نقل از برخي پژوهشگران كرد هم به آتيلا(24) واقعي نيست. به قول آقاي هوشمند: "در مورد سمكو تأكيد ميكنم كه اولينبار طرح خواستههاي قومي شكل ميگيرد." و همين نظر ما را به تجديدنظر در تشبيه سمكو به آتيلا ميكشاند. البته ما در بخش مربوط به شيخ عبيدالله به روشني طرح خواستههاي قومي را ميبينيم و همچنين در خارج ايران پسر و برادرزادگان شيخ عبيدالله در كشور عثماني همچنين شريف پاشا و عبدالرزاق بدرخان و دكتر فؤاد و شيخ سعيد پيران و... را نيز داشتهايم كه به طرح خواستههاي قومي مبادرت كردهاند ولي ميتوان در ايران سمكو را دومين فردي به حساب آورد كه همگام با سلطهجويي عشيرتي به طرح خواستههاي قومي، انتشار اولين روزنامه كردي، ارتباط با جنبشهاي خارج از ايران پرداخته است. كشتهشدن برادر سمكو در تبريز و اقدام به ترور سمكو با بمب و كشتن غدرآلود وي در اشنويه نيز و... جناياتي است كه دولت مركزي در رابطه با سمكو در پروندهاش دارد و ما در صفحات آتي در بحث از شكاف كرد و عجم به اين نكته ميپردازيم كه: چرا كردها احساس محبت و عاطفه نسبت به همه رهبران شورشي كرد ازجمله اسماعيلآغا ابراز داشتهاند. پس سمكو نه يك رهبر انقلابي مانند رابينهود در شرق و نه آتيلا است، بلكه آميزهاي است از حس كرديت و سلطهجويي كه در دوراني پرهرجومرج و بحراني ظهور كرده است.
قاضي محمد بدون مبالغه و اجحافدرباره قاضيمحمد آنگونه كه در ويژهنامه نقل شده، قضاوتها تا اندازهاي از حق و واقع به دورند. محقق پرتلاش آقاي هوشمند در صفحه 19 ويژهنامه پس از چند مقدمه نتيجه گرفته است: نگاه عمومي نسبت به قاضيمحمد ـ عليرغم تصور عمومي ـ مثبت نبوده است." و اين اظهارنظر از محققي چون او بعيد است. روحانيوني كه او بهعنوان مخالف قاضيمحمد ياد ميكند بعضي از نظر بينشي(25) بوده مانند مرحوم مردوخ البته به علت دوري مردوخ از حوزه حكومت جمهوري كردستان مخالفت او بيتأثير بوده است و مرحوم ملاخليل(26) هم هرچند حرف و حديثها دربارهاش زياد است اما آنچه در مسئله تغيير لباس انجام داد و موضعگيري ايشان درباره حكومت جمهوري مهاباد نشان ميدهد كه بينش او بسيار سنتي بوده است. افراد ديگر نيز كه ذكر كرده(27) از طرفداران با سابقه حكومت پهلوي بودهاند بايد از آقاي هوشمند پوشيده نباشد بعد از سقوط جمهوري مهاباد آن فضاي پليسي و وحشتي كه درست كرده بودند طبعاً كساني هم از سرشناسان به اكراه و اجبار با قاضي مخالفت كردهاند اما قاضي علاوه بر آنكه خود روحاني بوده از پشتيباني اكثر روحانيون هم برخوردار بوده است و رئيس مجلس ملي و حكومت قاضي روحاني بوده، دو تن ديگر(28) نيز در كابينه او عالم ديني بودهاند. اما رؤساي ايلات و عشاير خود داستان ديگري دارد كه از كربلاي حسينبن علي تا امروز ايلات و عشاير اغلب اوقات با قدرت روز چرخيدهاند ميتوان از قاضيمحمد انتقاد كرد كه چرا به آنها پشت بسته است ولي نميتوان قاضيمحمد را متهم كرد چون عشاير از او دفاع نكردهاند پايگاه مردمي نداشته و نگاه عمومي از او مثبت نبوده است. البته در آن فضاي آكنده از آداب و رسوم عشايري و مذهب سنتي اينگونه مدح و ثناي شوروي توسط شاعران ملي (ازجمله ههژار) و سپردن برخي كارها به جوانان ميشود انتظار مخالفتها و تمردهايي را نيز داشت اما بهرغم همه اينها نگاه عمومي نسبت به قاضيمحمد در ميان مهاباديان و برخي عشاير و قاطبه روحانيون و دهقانان و پيشهوران و ميرزاها (آنهايي كه سواد كمي داشتند) مثبت بوده است. صباغيان در پاسخ به اين پرسش كه آيا صحت دارد كه در مهاباد بر سر مزار قاضي محمد هم رفتهايد؟ ميگويد: بعيد ميدانم... اما مهندس بازرگان براساس اعتقاداتش چنين كاري را نميكرد. اين مطلب اين شبهه را براي ما ايجاد ميكند كه شايد شبهه مزار قاضيمحمد قابل آمرزشخواهي نباشد. اين تصور سخت اشتباه است وصيتنامه قاضيمحمد و تمام زندگياش و اظهارات اطرافيان همه حكايت از اين دارند كه قاضي محمد فردي مؤمن به تمام اصول و مباني اسلام و عامل به آداب شريعت و متخلق به بسياري از اخلاق فاضله بوده است اما چرا از شوروي كمك خواسته و حاضر به همكاري شده است خود بحث قابل تأملي است كه در آخر همين بحث توضيحي در اينباره داده ميشود. به هر حال اظهارات اين دو بزرگوار (هوشمند و صباغيان) سخت با آنچه قاضي محمد بوده است و محيط زندگياش شهادت ميدهد در تضاد است. در اينجا اشاره به يكي از اظهارات مهندس سحابي تا حدي حقيقت را برملا ميكند: بسيار كم بودند كردهايي كه با قاضيمحمد موافق نباشند... شخصيت قاضيمحمد ستودني بود. اين حقيقت از زبان مهندس سحابي واقعيتي است كه بايد به آن به ديده تأمل نگريست و اعدام قاضيها و دهها تن از سران مؤثر در جمهوري مهاباد اعم از عشاير و روشنفكران شهري شكاف بين كردها و دولت مركزي را بيشتر كرده است و اين آرزوي آقاي هوشمند "جذب مناطق كردنشين در نظام ملي" هر روز مشكلتر گرديده است. خانواده قاضيمحمد نيز از خانوادههاي ريشهدار و صاحب نفوذ در كردستان بودهاند و رقباي خاص خود را داشتهاند كه مخالفت آن رقيبان را بايد خارج از وضعيت جمهوري مهاباد بررسي كرد. اينگونه مخالفتها قابل انتظار است. درباره عدم مقاومت جمهوري مهاباد نيز همه را نبايد به حساب خيانت همكاران قاضيمحمد و عدم پايگاه مردمي جمهوري مهاباد و نارضايتي بعضي افراد از عشاير و روحاني از قاضيمحمد گذاشت، بلكه اراده رهبران جمهوري نيز در تسليم خود و ترك مقاومت و بيثمردانستن مبارزه بيتأثير نيست و عدم ترك رابطه برادر قاضيمحمد با حكومت مركزي و وعدههاي قوامالسلطنه حكايت از آن دارد. تعلقخاطر قاضي محمد با مردم مهاباد و تن به بلا سپردن او كه روايتها و قرائن مختلف هم آن را تأييد ميكنند ميتواند پايبندي به اخلاق وفاداري و مصلحتانديشي قاضيمحمد را نشان دهد. قاضيمحمد از خانوادههاي بزرگ منطقه مكريان در كردستان ايران بوده در مكتب ملا احمد فوزي (م1293) و عمويش سيفالقضات احساسات قومي در او بيدار شده مردي روشنفكر داراي كتابخانهاي مملو از كتابهاي جديد ديني و ادبي و يكي از بنيانگذاران آموزش نوين در مهاباد، علاقهمند به فراگيري زبانهاي خارجي و تظلم مردم و نسبتاً داراي املاك و مكنت مالي اخلاقاً فردي آرام و متين ولي حقگو و داراي جرأت و شهامت و حميت. متأسفانه تاكنون درباره سجاياي شخصياش چيزي قابل ذكر نوشته نشده است. اينگونه نبوده كه بهطور ناگهاني روسها او را علم كرده و رئيسجمهور حكومت خودخوانده كرد گرديده باشد و ايشان هم فقط اوامر روسها را اجرا ميكرد. بدون اينكه بخواهيم از قاضيمحمد اسطوره بسازيم و ايشان را از كليه نواقص شخصي و سياسي تبرئه نماييم بايد دانست كه ايشان شخصيتي با وجهه اجتماعي و داراي مقداري فاميل و ثروتي در حد متوسط توانسته رؤساي عشاير بسيار قدرتمندي را تحتالشعاع قرار دهد و با استفاده از شبكه روابط گسترده سازمان ژ ـ ك (تجديد حيات كرد) و احساسات قومي ( كرديت) مهاباديها نوعي هماهنگي بين عشايري (آغا ـ رعيت) حركتي را بنيانگذاري كردند و طوعاً و كرهاً برخي برنامههاي روسها را اجرا كرده و روسها هم نوعي استقلال براي جمهوري كردستان در برابر جمهوري آذربايجان قائل شده بودند و اما اينكه چگونه يك روحاني با روسها سازش كرده و به چپ گرايش پيدا نموده پديدهاي است درخور دقت كه در فضاي آن روزگار بايد بررسي شود. آقاي هوشمند ميگويد: "قاضي محمد از دل اين تغيير و تحول و با نظر دولت شوروي نام حزب كومله ژ ـ ك را به حزب دموكرات كردستان تغيير ميدهد." قاضيمحمد با معيارهاي روشنفكري آن زمان عمل فضاحتباري انجام نداده است. ما ميبينيم در برههاي از زمان ملاي باسوادي چون صدرالدين عيني در تاجيكستان كه پدر تحقيقات ادبي و تاريخي در آسياي ميانه است شيفته انقلاب اكتبر ميشود و در آغاز زبان به مدح و ثنايشان ميگشايد يا روحاني انقلابي زبانآوري چون شيخ محمدخياباني به انقلابيهاي سوسيال دموكرات آن سوي ارس تمايل پيدا ميكند. هنرمنداني چون شاعر نوپرداز نيمايوشيج و سياستمداري كاركشته چون قوامالسلطنه و روحاني برجستهاي چون آيتالله علياكبر برقعي بهنام طرفداري از صلح جهاني به شورويها و حزبتوده نزديك شدند و بعد از شهريور بيست كمتر هنرمند و روشنفكري بود كه بيارتباط به جريان چپ باشد. بايد ثابت شود آيا امثال قاضيمحمد براي استيفاي حقوق خواستههاي قومي مفرو مأواي ديگري سراغ داشتند؟ بهرغم همه اينها انتقاداتي كه بر جمهوري مهاباد وارد ميدانند بهقرار زير است: 1ـ عدم پيشبيني آينده كه چندان مشكل نبوده زيرا معلوم بود كه ارتش شوروي روزي ايران ر ا ترك ميكند. 2ـ سپردن پستهاي كليدي نظامي و اداري به كسانيكه در باطن هواخواه جمهوري نبودند. 3ـ چپروي برخي جوانان و تهاجم به آداب و رسوم و ديانت. 4ـ ترديد، هم در مبارزه و هم در مذاكره با دولت ايران 5ـ مدح و ثناي خشك و دستوري از اتحاد جماهير شوروي 6ـ انحلال كومله ژـ ك و تغيير نام آن درباره كمسوادي افراد حزبي هم در دوران بعد از كومله ژـ ك مطلبي كه در صفحه 13 ويژهنامه نوشته شده دور از واقع است زيرا مانند سراسر ايران در آن دوران تحصيل دانشگاهي بسيار كم بود ولي سواد به شيوه تحصيلات حوزهاي را نبايد ناديده گرفت. علاوه بر محصلين مدارس جديد افراد از ملاها هم بودند كه سواد كافي داشتند. مقالات مجلههاي نيشتمان و هه لاله و اشعار ارسالي به آن مجلهها نشان از يك ادبيات جديد و نوين دارد. بههرحال برخي از تحصيلكردگان مدارس دوره رضاشاهي و طلاب حوزههاي ديني و آنها كه در مكتبخانهها درس خوانده بودند آن اندازه بوده كه اداره روزنامهها و اموراداري و مراسلات را بهخوبي انجام دهند. كومهله ژـ ك و مذهبيبودن هوشمند مينويسد: "نظر محققيني كه معتقدند كومهله ژـ ك مذهبي بوده است صواب نيست." جميع مصاحبههايي كه با اعضاي قديمي ژـ ك همچون ملا قادر مدرسي و صديق حيدري (توسط صمدي) و خاطراتي كه از برخي اعضاي باسواد آن همچون شرفكندي (ههژار) و شيخالاسلامي (هيمن) برجاي مانده و برخي مقالات روزنامههاي آن دوران و اشعار چاپشده در كتابهاي كومهله ژـ ك نوشته حامد گوهري در اروپا و شعر به رههلستي (مقاومت) گردآوري شده محمود زامدار در عراق نشان ميدهد كه پايبندي به اصول ديني و اخلاقي حفظ كرامت قومي از اهداف اساسي ژـ ك بوده هرچند گمانهزنيهايي درباره نفوذ و تأثير افراد متمايل چپ يا انگلوفيل نيز در ميان آنها وجوددارد. وي قاطبه افراد فعال و هوادار آن بيشك مذهبي بودهاند. استناد آقاي هوشمند تنها به يك بيانيه ازسوي آنها آن هم در ارتباط با موضوعهاي سياسي نه اعتقادي، غيرمذهبيبودن يا ضدمذهبي بودن ژـ ك را اثبات نميكند. اعتقادات ديني و پايبندي به فرايض و آوردن كلمات خدا و پيغمبر در گفتار و نوشتار و سابقه بيشتر اعضاي آن بنا به سختگيرانهترين ملاكهاي مذهبي هم ثابت ميكند اعضاي كومهله ژـ ك اگر نه عموماً اكثريت قريب بهاتفاق آنها مذهبي بودهاند و درباره همان بيانيه به دفاع از اتحاد جماهير شوروي نيز آقاي عبدالله ابريشمي از محققين كرد نگره روشنگري دارند كه در مجله روانگه چاپ شده است. اما درباره مذهبيبودن به اين معنا كه ژـ ك براي رسيدن به يك هدف مذهبي معين تشكيل شده باشد، جاي بحث است زيرا بيشتر احزاب و جريانات و نهضتهاي استقلالطلبانه در كشورهاي اسلامي هم به اين معنا مذهبي نيستند. مثلاً نميتوان گفت كه نهضت مشروطيت يا مليكردن نفت مذهبي بوده است. ولي در ضمن رسيدن به اهداف معين اجتماعي و اقتصادي مخالفتي هم با مذهب نداشتهاند، بلكه در تأييد محتواي مذهب هم كه عدالت و استقلال و... است قرار داشتهاند. كومهله ژـ ك نيز به همين صورت بوده است و اصولاً نگاه به دين بهصورت مكتب اجتماعي و اقتصادي و مكتب مبارزه يك پديده فكري نوين است و از عمر آن چندان سپري نشده است. در كردستان ايران بعد از شهريور بيست ازسوي افراد بسيار مذهبي هم تعريف و تمجيد از شوروي و لنين و استالين ديده ميشود كه اين مطلب نيز توجيه خاص خود را دارد و هم نقد خاص خود را ميطلبد و اين پديده نادر در برخي از كشورهاي ديگر هم ديده ميشود. با همه اين تفاصيل اكثريت اعضاي كومهله ژـ ك مذهبي و سنتي بوده و در همان فضاي سنت و اخلاق و آداب اهداف قومي را جستوجو ميكردند. حتي در يكي از مقالههاي روزنامه "نيشتمان" (سال 24، مقاله "آشتي، تنيا...") اين عنوان بهچشم ميخورد "سعادت بشر تنها از راه قانون خدا بهدست ميآيد." اگر به سبك آقاي هوشمند داوري كنيم حق داريم به استناد همين مقاله از مكتبيبودن و ايدئولوژيك بودن و بنيادگرابودن نوع نگره ديني آنها سخن به ميان آوريم. روحانيون كردستان و مبارزه سياسي صدر حاجسيدجوادي: "مسئله روحانيت اهل جماعت غير از روحانيت اماميه است. آنها منتسب به دولت بودند و مرتب به آنها وظيفه ميرسيد. در سازمان امنيت اسنادي بود كه روحانيون از اوقاف و... مواجب ميگرفتند." (ويژهنامه، ص 46) صباغيان: "اين بود كه بعد از يك يا دو ماه تأخير با نظر آقاي طالقاني مستمري علماي اهل سنت دوباره برقرار شد." (ويژهنامه، ص 52) درباره روحانيت رسمي در كردستان بايد گفت به دو دسته مشايخ طريقتها و ملاها تقسيم ميشوند. هر دسته نيز تقسيمات كوچكتري را پذيرايند. مشايخ نزديك به دويستسال است از قدرت نفوذ معنوي و ثروت بيشتري برخوردارند از آنها درميگذريم. ملاها به نسبت رؤساي ايلات هم اعم از آغاوات و خوانين و بيگها از امكانات معنوي و مادي كمتري برخوردار بودهاند و غالباً متكي به دو دسته فوق بودهاند. با توجه به وضعيت پيشگفته اگر ملايي منشأ حركت و قيامي ـ چه فكري و چه سياسي ـ گرديده بايد خيلي با جربزه بوده باشد و رند عافيتسوزي بوده كه نمونههايي از آنها را نيز داريم و اما تعدادي انگشتشمار از ملاياني كه بنا به عللي تمكن مالي و نفوذ معنوي داشتهاند در فضاياي سياسي و اجتماعي نيز گاهگاهي دخالت داشتهاند ازقبيل شيخلطفالله سنندجي، شيخمحمد مردوخ، شيخ رئوف ضيايي در سقز و... در اطراف مهاباد و بوكان نيز ملاخليل ميرآوي قيامكننده عليه تغيير لباس در زمان رضاشاه و حاجباباشيخ سيادت مجاهد در زمان جنگ جهاني اول عليه روسها و رئيس مجلس ملي جمهوري كردستان از آن دسته هستند. حقوق گرفتن از ساواك كه در مصاحبههاي آقايان صدر حاجسيدجوادي و صباغيان به آن اشاره شده و هم درباره ارتباط ملاها با رژيم گذشته با حالت مطلق و بهصورت مبالغه مطرح شده است آن بزرگواران چنين گفتهاند كه گويا همه ملاهاي كردستان از ساواك پول گرفتهاند و آقايان هم به خيال خود بعد از سقوط رژيم با مرحمت تمام همان پولها را با زحمت زياد و با حسننيت تمام دوباره به ملاها رساندهاند و تسريع در اين امر را يكي از برنامههاي دلجويي از كردها قلمداد نمودهاند. ارتزاق ملاها بعد از الغاي رژيم ارباب رعيتي مگر بهندرت در حد يك زندگي ساده بهصورت بخور نمير از طريق مردم عادي در شهرها و روستاها انجام ميگرفته است. قبلاً بيشتر از طريق ملكدارها و اربابهاي روستاها تأمين ميشد. البته تزويرهاي رژيم شاه و هر رژيم ظالم ديگري را هم نبايد در به اسارت كشيدن و سوءاستفاده از نهادهاي ديني از ياد برد چنانكه سپاه بهداشت، سپاه دانش، سپاه ترويج كشاورزي درست شده بود تا حدي وظايف نسبتاً مثبت خود را انجام ميدادند در رديف آنها سپاه دين و مروج مذهبي هم درست شده بود. اما اين يكي براي انحراف از انجام وظيفه بود. بسيار محتمل است كسانيكه به اين نام پول گرفتهاند متوجه نباشند بودجهاش از كجا ميآيد و چه نقشهاي در پشت سر اين كار وجود دارد ممكن است آن را حق خدمات ديني خود به حساب آورده باشند مانند برخي كشورهاي اسلامي ديگر كه از طريق اداره اوقاف يا وزارت ديانت به مدرسين علوم ديني و پيشنمازها پرداخت ميشود ذيصلاحترين فرد براي قضاوت در اينباره آقاي احمد مفتيزاده است زيرا ايشان همواره با ارتزاق ملاها، طلبهها، خدام مساجد، حفاظ قرآن به شيوه گذشته مخالف بوده و براي تهيه بودجه آبرومندي از طريق رسمي براي آنها در اوايل انقلاب تلاش نموده و بهدليل عدم اعتقادش به امتيازات و عناوين مخصوصاً بهنام دين شائبه دفاع و جانبداري از روحانيت رسمي سني كرد كه با برخي از آنها سخت درگير بوده در اظهارنظر وي در اين زمينه وجود ندارد. مفتيزاده در نامهاي خطاب به مهندس بازرگان مينويسد: "آخرين طرح شاهنشاهي در دهه اخير كه براي پرداختن دويست تا پانصدتومان ماهانه به ملاهاي كنار از سوداگري و دينفروشي بهنام مزدمروجي (يعني ترويج دين) آخرين حمله خاندان پهلوي به ديانت در كردستان شد." مفتيزاده ادامه ميدهد: ... "اما به اين حقيقت هم اشاره كنم كه در بين همين مروجين(99%) اكثريتي قريب بهاتفاق بودند كه با ايمان و اخلاص "وظايف محوله" را انجام ميدادند، زيرا فريب دو گروه اول را خورده بودند. نه از سر تعصب سنيگري بلكه براي پيشگيري از اجحاف نسبت به قشري از اقشار جامعه ميگوييم: هرچند ملاهاي كردستان بهدليل همان موانع تاريخي كه ياد شد كه مهمترينشان منزلت اجتماعي پايينتر از شيوخ و خوانين بود پرچم مبارزه پرتداوم سياسي را برنيفراشتهاند و اصولاً فكر ديني مطرح در ميانشان (بهاستثناي مفتيزاده) امكان نداشته حامل مفاهيم و نمادهاي يك مبارزه سياسي باشد، ولي در تمام مقاطع مبارزات ملي و دستگيريهاي دستهجمعي در سالهاي 38، 43 و 43 در كردستان كثيري از ملاها در صف مبارزه شركت داشتهاند وابستگي به رژيم پيشين را ميتوان به تعدادي كم از مشايخ و ملاهاي برخوردار از منافع مادي آن رژيم نسبت داد نه اكثريت زحمتكش ملاها كه غالباً در فقر مادي بهسر بردهاند. شيخعزالدين حسيني و شيخجلال حسيني به ديده انصاف در بخشي از مصاحبهها اظهار شده: "شيخعزالدين بچه امام هم نميشد" و در بخشي ديگر: "سوادي در حد مرجع و فقيه نداشته" يا در جايي ديگر: مانند كودكان قهركرده بود." موضوعِ خودخواهي و پرچمشدن براي كومهله و ارتباط با ساواك و... نيز بهكرات تكرار شدهاند. با همه اينها به حق يا ناحق بايد دانست شيخعزالدين صرفنظر از انديشهها و عملكردها و منشهاي فردي از علماي طراز اول كردستان بوده كه تا شروع انقلاباسلامي حداقل سيسال بر كرسي تدريس انواع علوم اسلامي جالس بوده است و برخلاف نظر آقاي سحابي جوان هم نبوده در آستانه انقلاباسلامي حدوداً شصت سال سن داشته است. (تولد:1300) و همواره درميان طبقات مختلف از احترام ويژهاي برخوردار بوده است گرچه از مبارزين مشهور عليه رژيم گذشته نيست و در اعتقاد و رفتار اجتماعي مشهور به متساهل بوده ولي بارقههايي از نوگرايي و احساس قومي و ظلمستيزي در وجودش پديدار، شخصيت اجتماعي قوي داشته و فردي داراي عزت نفس و باوقار و جدي بهحساب ميآمده، انديشه هاي ديني و كلامي او هم جاي خود دارد. متأسفانه بهدليل نداشتن آثار كتبي و نوشتاري قضاوت بر روي انديشههاي ديني و كلامي او دشوار است،(29) البته ما نيز همچون مصاحبهگر مجله در ص 82 از همكاري ايشان با كومهله كه گروهي ماركسيست و افراطي بودند تعجب ميكنيم. اما بهرغم تصور مصاحبهشوندهها براي اينكه جايگاه علمي شيخعزالدين را بهخوبي بسنجيم شهادت و اظهارنظر يكي از بهترين استادان ادبيات عرب در ايران را در كتاب "دراسه و نقد في مسائل بلاغيههامه" ص 2 نقل ميكنيم كه براي كساني با آن استاد آشنا باشند اشارهاي صريح است به برائت علمي شيخعزالدين. لقد قيضالله لي بعد سنوات سفراً مباركاً نزلت فيه علي استاذ جليل فلما رأيته كالخليل لازمته لزوم الظل للظليل و اقمت عنده حوالي سبع سنوات فاستفدت منه في هذه المده فوائد كثيره. خداوند مقرر كرد براي من بعد از سالها مسافرتي با بركت داشته باشم اقامت نمودم پيش استاد بزرگواري كه مانند خليل (نحوي بزرگ) بود همراه او شدم مانند سايه درپي صاحب سايه حدود هفتسال پيش او ماندم و از او استفادههاي فراوان بردم. اما شيخ جلال نيز كه توسط همشهرياش آقاي يونسي مورد انتقاد قرار گرفته است فردي شجاع و از ادباي بزرگ كرد و از مدرسين مشهور منطقه بانه بوده در ادب عرب و كرد چيرهدست رهبري مبارزات مردم بانه عليه رژيم شاهنشاهي را در دست داشته مانند بقيه سران سياسي كرد در مبارزه عليه جمهورياسلامي ارتباطات با خارج داشته كه در افواه سياسيون شايع است هنوز هم ملمعاتي از وي (كردي و عربي) بر سر زبان برخي ادبا ميباشد كه در ادبيات كردي كمنظير است. البته دخول در مسائل سياسي و شركت در جبههگيريها معمولاً اقتضائاتي ناگوار همچون رقابت و كينهورزي دارد كمتر كساني هستند كه از اين ميدان سالم و بي عيب به در آيند. آنچه مسلم است قبل از شروع انقلاب اسلامي اين دو برادر هرگز بدنام نبودهاند و بلكه حسن شهرت عليم و اخلاقي نيز داشتهاند و در جرأت و شهامت نيز سروگردني از اقران خود بالاتر بوده حال اگر بر سبيل تصادف مسير زندگيشان در تقاطع با انقلاب ايران دچار سكته و دستانداز شده عجيب نيست زيرا براي اين شرايط آمادگي نداشتهاند و بهيكباره از زندگي آرام ملايي و تدريس در حجرهها و القاي خطبه و موعظهاي معمولي، كندهشدن و كشيدهشدن به مسند رهبري خلقي در دوراني پرآشوب حتماً تبعات ناگواري هم خواهد داشت. بديهي است كه در مقام رهبري سياسي و پيچوخم مبارزات اشتباهات فراوان ميشود. برادران حسيني ممكن است در معرض انتقادهاي جدي ديني و سياسي باشند اما نه از آن دست سادهانگارانه كه مصاحبهشوندگان ويژهنامه چشمانداز ايران بدان مبادرت ورزيدهاند.
. قاسملو در ميان مقدورات و محذورات دكتر عبدالرحمن قاسملو را همه ميشناسند از آن كساني است كه مدافعان بسياري دارد بويژه درخارج از كشور و در صلاحيت اينجانب نيست وارد مسائلي شوم كه مربوط به امورداخلي حزب دموكرات است چرا كه اطلاعاتم در حد خواندن خاطرهها و اظهارنظرهاي ديگران است.(30) اما بهعنوان كسيكه خارج از ماجراهاي اختلافات انشعابيون پيرو كنگره چهار و كادر رهبري حزب ـ به همراه بدنه كادرها و هواداران و پيشمرگها ـ نگاهي ديگر به قاسملو دارم كه با خيل هواخواهانش و افراد استخوانداري چون بلوريان در صف مخالفينش متفاوت است. دكتر عبدالرحمن قاسملو مجهز به دانش سياسي روز و تجربهاي گرانمايه از درون حزبتوده تا زندگي در كشورهاي بلوك شرق بدون داشتن پايگاه عشيرهاي و مذهبي همراه با رقبايي سرسخت و افراطي چون كومله (كه از پشتيباني ضمني شيخعزالدين نيز برخوردار بود) و دشمنان خوني (از مخالفان جنبش كرد در داخل و خارج كردستان و در سطح منطقه) و با وجود نفوذ گسترده حزبتوده در صفوف حزب دموكرات توانست به حزب دموكرات وجهه و اعتباري بينالمللي ببخشد؛ كاري بس سنگين و ظريف. اما بعضي از ايرانيان كه خودمختاري را براي كردستان مناسب نميدانند و يا يك فرد مسلمان كه احزاب لائيك را درتقابل با اسلام قرار ميدهد، البته نميتوانند بر هيچيك از اعمال و افكار قاسملو مهر صحت بنهند. نكتهاي ديگر پشتكردن به بلوك شرق و قطع رابطه و اميد از آنها حتي قبل از فروپاشي شوروي و وداع كشور شوراها! با روشنفكران بوده است، قاسملو خيلي پيشتر، زمانيكه در چكسلواكي بوده و از دوبچك پشتيباني كرد از كشور شوراها! خداحافظي كرد و اين نكته مثبتي را در پرونده فكري و سياسي قاسملو بهمثابه يك روشنفكر هوشيار جهان سوم ثبت كرده است. اما اين را هم ميتوان گفت بعيد است تلاش آقاي كيخسروي در بيتأثير نشاندادن نفوذ و تحريكات حزبتوده و بيدخالتي حكومت ايران در مسئله انشعاب از حزب به فرجامي برسد، هرچند الحق مصاحبهاش از متانت و صداقت خوبي نيز برخوردار است. دوست صميمي كيخسروي و مبارز باسابقه و صديق سياسي غني بلوريان نيز در خاطراتش (ئاله كوك) به همين تعارض گرفتار شده است. اما آنچه مامه غني در خاطراتش و كيخسروي در مصاحبهاش و هيمن در شعر بلند خانهنشين اشاره كردهاند، در مورد شكنجه طرفدارانشان توسط حزب و بدرفتاري با آنها و ترور بعضي از هوادارانشان توسط حزب و وابستگي و همكاري گسترده حزب به سركردگي قاسملو با رژيم بعث خود دانند و طرف مقابلشان.
ج: مفتيزاده و موج خون در دل لعل قسمتهاي زيادي از مصاحبهها در ويژهنامه چشمانداز ايران فروردين 1382 كه به موضع و شخصيت و افكار مفتيزاده اختصاص دارد جاي تأمل جدي است. به گواهي نوشته آقاي هوشمند به نقل از يك روزنامه خارجي "مفتيزاده از مبارزان مشهور رژيم گذشته بوده" و بايد اضافه كرد نامبرده همچنين از نخستين فعالان اسلامي در كردستان بودند و بعد از شيخ سعيد نورسي مشهور به بديعالزمان متوفي در 1960 دومين رهبر كرد است كه در همه بخشهاي كردستان داعيه اسلامخواهي داشته و حركتي ديني را بنياد نهاد. آقاي مفتيزاده عنصر بسيار مناسب و هماهنگي با انقلاب اسلامي بود چرا كه آن را در جهت آمال و انديشههايش پنداشته و هیأت حزب دموکرات در تهران ميخواست از اين طريق به برخي از آرزوهاي ديرينهاش جامه عمل بپوشاند. لذا خيلي زود زماني كه امام هنوز در نجف بودند ارتباط و همكاري با مركزيت جنبش و عوامل آن را شروع كرد. وي جنبش انقلابي مردم كرد عليه رژيم شاهنشاهي را در طي سال 1357 با سخنرانيهاي كوبنده خود در بانه، بوكان و سقز شتاب بخشيد و در همآوازكردن اهل سنت با رهبران انقلابي كوشش بسيار كرد و در كردستان جنوبي ايران به مركزيت سنندج تنها رهبري بود كه دهها اعلاميه با خط و امضاي خويش منتشر كرد و حتي تلاش كرد چپگرايان كرد را نيز از كارشكني در امور جنبش سراسري ايران بازدارد. وي در همان ماههاي قبل از پيروزي انقلاب خواستههاي مردم كرد را به گوش سران انقلاب رسانيد و حتي با امامخميني نيز در اين باره ملاقات كرد. هنوز يك ماه از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود در اخطارهاي شديداللحني خطرات اوضاع كردستان را به مسئولان شوراي انقلاب گوشزد كرد. البته اين تنها ميتواند جنبهاي سطحي و ظاهري از واقعيت گوهر وجودي آقاي مفتيزاده باشد تشريح افكار عميق و شخصيت باارزش ايشان مجالي بيشتر و حال و هوايي ديگر ميطلبد... . به هر صورت متأسفانه نه رهبران انقلاب و نه رهبران كرد تشخيص ندادند كه مفتيزاده چه اندازه ميتوانست در پيوند آمال كردها و مصلحت انقلاب نقش مؤثر داشته باشد و حتي نخبگان و فرهيختگان ما نيز از افكار و آرمانهايش چيز قابل ذكري نميدانند. اما مفتيزاده نيز چون هر فرد انساني فراتر از نقد نيست. ازجملههاي مشهور خود ايشان در ايام اخير عمرش اين است: به غير از استراتژي حركت در كمتر مسئلهاي بوده است كه اشتباه نكرده باشم(31) و علت اشتباهات را هم بيان مينمايد، از اشتباهات اين جريان سياسي ـ اسلامي در آن ايام ميتوان به چند مورد اشاره كرد: 1ـ رقبايش را در كردستان شمالي بهطور خاص مهاباد دستكم گرفت. 2ـ به وعدههاي سران انقلاب بيش از حد دل بسته بود(هر چند تفاوت بينش و آمال او با سران انقلاب در همان روزهاي نخستين پيروزي انقلاب آشكار گرديد.) 3ـ مرزبندي ايدئولوژيك روشن با سران شيعي مذهب و فقهمدار انقلاب را خيلي دير علني كرد، زمانيكه ديگر مردم كردستان بويژه جوانان، به احزاب چپ گرويده بودند و مفتيزاده و يارانش را عامل حكومت مركزي به حساب ميآوردند. 4ـ تبليغات جريان سياسي ـ اسلامي مكتب قرآن به رهبري مفتيزاده در آن فضاي جنجالي ماههاي آغازين سال 1358 بهرغم حجم و تراكم حوادث آن زمان بسيار ضعيف بود. 5ـ بين پيروان و طرفداران مفتيزاده كه آن زمان همه افراد مسلمان مكتبي كرد را شامل ميشد رابطهاي ارگانيك و نزديك وجود نداشت (مگر در محدوده سنندج و برخي شهرهاي كردستان جنوبي) و فاقد هرگونه تحليل سياسي و خطمشي روشني بودند. لذا چيزي از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه اين افراد يا جذب گروههاي ديگر اسلامي و غيراسلامي گرديدند يا بهعنوان پيشمرگان دولتي قد علم كردند و تنها گروه محدودي بودند كه كاملاً با افكار و آمالش هماهنگي نشان دادند. براي همه اين معايب و نواقص ذكر شده ميتوان به توجيه آقاي مفتيزاده بسنده كرد كه: الف)پخته نبوديم ب) براي انقلاب و دوره تشكيلات و سازماندهي آمادگي نداشتيم. در جايي ديگر هم از كمتواني علني شاگردانش گلهمند است: "اگر شما توانايي علمي كافي داشتيد در حل بعضي مسائل معضل كمكم ميكرديد." اين توجيهات مفتيزاده گرچه بسيار مهم است و حتي به نسبت كليت انقلاب ايران نيز تعميمپذير است و زودرس بودن آن را يكي از مشكلات انقلاب ميداند، ولي باز ممكن است مسائل بينشي و خصلتهاي خاصي هم در توليد برخي مشكلات و اشتباهات دخيل بوده باشند. نحوه نگاه مفتيزاده به قضاياي سياسي آن زمان به آنچه معمول است بسيار متفاوت ميباشد و بهطور كامل دين محور است آن هم ديني كه بيش از همه و پيش از همه به درون و احوال نظر دارد. "ما درون را بنگريم و حال را." ورود به عالم سياست در آن موقع را "گذرگاه ناهموار ضرورت" ميداند كه براي مخلصان در دين و خلق زيانبار بوده است.(32) مفتيزاده به كسي ميماند كه طير بلند آشيان روحشان از سراپرده خلوت و انس بدون آمادگي و از فرط دلسوزي براي هدايت و دستگيري و خدمت مردم فرود آمده، به اعمال و چارهجوييهايي پرداخته، همنشيني با جمعهايي ناآشنا و ناهمگون را برگزيده، با آنها سروكله زده، بر ايذا وآزارهايشان صبر ورزيده و در اين فرود اضطراري گاهي بر دامنشگردي نشسته و گاهي پايافزارش گلي شده و راه رفتنش دشوارِ دشوار گرديده؛ لذا اندوهگين و متواضعانه سروده است: "هرچه كردم آشفته با هوا كردم" در سر فرصت به جايگاه نخستينش بازگشت نموده تا در آمادگي و پختگي بيشتر خود و هممسيرانش دوباره برگردند. البته حالت كاريزمايي مفتيزاده و ارادت پيروانش نسبت به او نبايد مانع انتقاد و ايرادگرفتن از وي شود. وقتي خود مفتيزاده ميگويد: بارها اعلام كردهام هزاران خطا داشتهام ولي شكر خدا هميشه به مردم گفتهام چشم و گوش بسته از من پيروي نكنيد ديگر كسي حق ندارد كاسه داغتر از آش باشد و از همه خطاها او را تبرئه نمايد. اما اتهاماتي چون خودخواهي و منفعتجويي به مفتيزاده با توجه به سوابق زندگي ايشان بعيد به نظر ميرسد. صباغيان گفته است: "بهدليل ويژگيهاي شخصي قابل اعتماد نبود و حاجسيدجوادي درباره اختلافات شيخعزالدين و مفتيزاده گفته است: اين دو بهخاطر خودخواهي با هم بد بودند." كسانيكه از نزديك با ايشان آشنايي داشتند ميدانند نه يك بار و نه دو بار بلكه بارها زمينههاي پيشرفت شخصي و فراهمنمودن زندگي مرفه و هم آبرومند براي ايشان در زمان رژيم سابق و حكومت كنوني پيش آمد ولي او تمام امكانات شخصي حتي اعتبار و شخصيت اجتماعي خود را فداي آرمانها و اهدافش نمود، اين مطلب چندان آشكار است كه سخت ترين دشمنانش (كومهله) در اعلاميه بعد از فوتش نتوانستند آن را حاشا كنند. مفتيزاده از همنشيني و طرف مشورت بودن با بلندپايهترين مقامات مملكتي و رهبري دست شسته و گوشه تنهايي سلول انفرادي را برگزيد. صباغيان اظهار داشته است: آقاي مفتيزاده هم كه خودش را در آنجا سمبل طرفداران شريعتي و مروج افكار ايشان ميدانست... مفتيزاده بعد از انقلاب ميگفت من شريعتي منطقه كردستان هستم. سحابي نيز مطلب فوق را به شكلي ديگر بيان كرده است: ما آنجا به چشم خود ديديم و فهميديم تنها جايي كه اسم اسلام ميآمد يادي از شريعتي ميشد و احساسات مذهبي داشتند بچههاي مفتيزاده بودند. در اينجا بهظاهر نهايت انصاف و ارجگذاري از مفتيزاده ابراز شده است زيرا وي را همسنخ و همآواي چهره محبوب روشنفكران ديني ايران نشان دادهاند تا مدح و ثناي بليغي براي مفتيزاده باشد. اما در باطن اين قول، عدم شناخت مفتيزاده مندرج است زيرا يك شخصيت ديني سني را بدين شيوه توصيفكردن همراه با واقعنگري نيست و اين ابهام را ايجاد ميكند كه وي يك مكتب فكري مستقل نداشته است. در عين حال بايد دانست مفتيزاده بهرغم احترام فراواني كه براي شريعتي بهعنوان يك احياگر بااخلاص دين و رواجدهنده شعار استراتژيك تشيع صفوي و تشيع علوي قائل بود، ولي خود داراي يك مكتب فكري ـ تربيتي ـ اجتهادي مستقل برمبناي اسلام اصيل بود و معتقد بود بهرغم برخي اجتهادات شاذ، معرفت ديني باز هم فقيهانه با تمسك به قرآن و به مدد ابزار نيرومند علوم اسلامي ممكن است، ولي در زمانشناسي با روشنفكران ديني همراهي بيشتري داشت، اما آنچه جاي تأسف فراوان دارد اظهارات آقاي يونسي استاندار اوايل سال 1358 كردستان ميباشد. آقاي يونسي كه مترجم نامآور و يكي از زندانيان قديمي زندانهاي شاه بود متأسفانه در اين مصاحبه هم و در ديگر نوشتههايش نشان داده است در لكهداركردن و تخريب چهره شخصيتهاي كرد سنگ تمام نهاده است و البته بايد اذعان داشت از كسي كه به اعتراف خودش تا چهلسالگي هيچ اطلاعي نداشته چه سر سر ملتش ميآيد و همچنين كسي كه مركزنشين بوده است و بنا به اقرار دوست صميمي و ولايتبخشش آقاي حاجسيدجوادي از آغاز تشكيل جمهورياسلامي تاكنون مرتب از او بهعنوان صاحبنظر راهنمايي ميخواستهاند.(33) اما كاش در موضعگيري و اظهارنظرها حريمها را نگهميداشت. وي سالها پيش در مقدمه يكي از كتابهاي ترجمهاش(34) هرچه توانسته در تحقير و توهين شخصيت ملامصطفي بارزاني نوشته است. اكنون هم در اين مصاحبه بدون استثنا تمام شخصيتهاي كردِ دستاندركار اوايل انقلاب را تخريب كرده است. بويژه در مورد مرحوم مفتيزاده به چند خرق اجماع بزرگ دست زده و به اين صورت اظهارنظر كرده است: 1ـ ما علامهاي در كردستان نداريم، با اين عنوان با مرحوم مفتيزاده مكاتبه ميشد. 2 ـ خدا رحمت كند مرد متظاهري بود!! 3ـ آن مرحوم از گفتن مطالب خلاف حقيقت هم ابايي نداشت. 4ـ ماشين دولت را فروخته و... فهرستي از آسيبديدهها را تهيه كرده بودند اما غيرخوديها را به حساب نياورده بودند. گفتم: در اين ليست يهودي و مسيحي نميبينم، گفتند آخر آنها يهودي و مسيحياند. بههرحال اينگونه تبليغات قرآني ميكردند. موارد ديگري هم هست كه براي پرهيز از قضاوت عجولانه به سبك دكتريونسي، درباره ديگر مدعيات وي ساكت ميمانيم. اميدواريم آنهايي كه شاهد اينگونه وقايع و رويدادها بودهاند پاسخ دهند، قبل از پرداختن به اظهارات آقاي يونسي لازم است چند نكتهاي را تذكر داده شود. آقاي مفتيزاده مانند همه رهبران صدر انقلاب، پيروان و هممسيرانش را انتخاب نكرده بود، گاهي خليفه فلان شيخ يا درويشان سادهدل فلان طريقت به مقر گروهي حمله ميكردند كه اگر مفتيزاده مانع نميشد كشتوكشتار برپا ميشد، يا در درگيري بين چندنفر يكي از هواداران گروهها آسيب ميديد، يا در يك تصادف رانندگي تعدادي از افراد گروهها كشته ميشدند و گاهي در درگيري بين دو كميته مسلح در سنندج در غياب مفتيزاده جنگي بزرگ شعلهور ميشد.(35) گاهي گروهي از طرفداران ايشان سرخورده در مريوان كميتهاي مسلح تشكيل ميدادند و قلعوقمع ميشدند كه همه اينها به حساب مفتيزاده گذاشته ميشد. چنانكه امروز نيز برخي افراد متعصب متنسب به ايشان برخي اشخاص يا گردانندگان روزنامهاي را به باد پرخاش و ناسزا ميگيرند. در آن دوران پرهرجومرج چنين اتفاقاتي كاملاً طبيعي بود و آقاي يونسي نيز اظهارداشته: تمرين دموكراسي نداشتيم بايد همين ميشد كه شد. بايد در قضاوت نسبت به هر شخصيت سياسي در آن زمان فاكتور آشفتگي امور را در نظر گرفت، كاري كه احتمالاً آقاي يونسي آنها را در نظر نگرفته است. و اما به چه حسابي آقاي يونسي گفته است در كردستان علامهاي نداريم، در كجاي عالم اسلام علامهبودن درجهاي از درجات مقامات ديني بوده است، هركس از اشخاص فاضل و باسواد ميتوانست متصف به اين عنوان شود؛ مانند: علامه قزلجي، علامه نودشي، علامه قرهداغي و علامه پينجويني. ايشان در چه پايه از علوم اسلامي و رجالشناسي قرار دارد تا تشخيص دهد چه كسي ميتواند علامه باشد و يا نباشد. وانگهي مگر خود مفتيزاده اين عنوان را براي خود تراشيده و به آن رضايت داده؟ يا اينكه روزنامههاي آن زمان و روحانيون شيعه در آن اوضاع و احوال او را به اين نام خطاب ميكردند، مفتيزاده هميشه دوست داشت وي را مانند مردم عادي و فرودست جامعه باعنوان "كاك" خطاب كنند و در كردستان به "كاك احمد" مشهور است. و اما نسبت تظاهر به مفتيزاده به اندازه نسبتهاي خلاف اخلاق عمومي به يكي از عارفان بلندپايه و رجال دين است، كاش آقاي يونسي در اين مورد قضاوت نميكرد، احتمالاً اشاره آقاي يونسي به برخي رفتار متواضعانه مفتيزاده باشد كه امثال ما نيز بهدليل دوري از اخلاق اسلامي ممكن است به درك كامل آن نائل نگرديم. باز گفتن حرفهاي خلاف حقيقت از طرف مفتيزاده اگر در آنها تعمدي در كار باشد ناشي از گزارشهاي نادرست ديگران نباشد امري است كه از امثال وي بعيد است، مانند فروش ماشين دولتي از آن نوع خلاف اخلاقهايي است كه بههيچوجه به دامن مفتيزاده نميچسبد. اما اتهام تبعيض بين يهوديان و مسيحيان با مسلمانان در مقام شهروندي هم از آن حرفهاي غريب است، زيرا مفتيزاده از آن عالمان اسلامي است كه رأيش درباره مخلصان غيرمسلمان واضح است. او كفر را تنها نسبت به سران عامل و عامد و حقستيز صادق ميدانست، او افراد عادي و يا غيرعالم و غيرمغرض و غيرذينفع در عدمپذيرش اسلام محمدي را معذور و گاهي مأجور ميدانست.(36) حتي آقاي احسان هوشمند نيز كه كوشيده چهره مفتيزاده را از وراي برخي آثار مكتوب ايشان ببيند و تا حدي نيز موفق بوده باز در مورد ريشههاي اقوال و مواضع مفتيزاده گاه دچار سطحينگري شده است. مثلاً در مورد اينكه مفتيزاده در آثارش بارها به عبارات مختلف نوشته است: "آنچه اسلام براي ملتها در نظر گرفته است بالاتر از خودمختاري است." فكر كرده است ناشي از هوشياري و فشار افكارعمومي بوده است. درحاليكه واقعاً ديدگاه اسلامي و معرفت دينياش چنين اقتضا دارد. هوشمند با همه حسنظني كه نسبت به مفتيزاده دارد، ابا دارد كه بپذيرد نظرگاه و بينش ديني مفتيزاده راهنماي عمل و مواضع سياسي او بوده است درحاليكه او قبل از شخصيت سياسي و پراتيكش يك متفكر و عارف است. البته اين اظهارنظر هوشمند هم قابل قبول است كه: "در اينجا بايد توجه كرد كه در سنندج برخي تندرويهاي هواداران كاك احمد مفتيزاده در تشديد تنش در منطقه مؤثر بودند. در كنار رويكرد حذفي كمونيستها گاه هواداري ايشان هم با برخورد جزمي موجب افزايش تنش در منطقه ميگرديدند." بر اين ادعا مؤيداتي هم در ميان گفتههاي مفتيزاده وجود دارد ازجمله حركت جمعي از پيروان و افراد مسلمان ديگر كه تحريك شده بودند تا به مقر چريكهاي فدايي حمله كنند و مفتيزاده با شگردهاي حكيمانه آنها را به نمازجماعت دعوت و سپس برايشان سخنراني كرده و از اين عمل منصرفشان ساخته، ولي در تبليغات گروهها باعنوان نماز جهاد، از آن اقدام مسالمتآميز ياد شد. در اينجا بر يك واقعيت هم بايد تأكيد ورزيد اگر چنانچه برخي طرفهاي كرد همچون آقايان يونسي و كيخسروي و امثال عمرفاروقي در كتاب "تاريخ فرهنگ كردستان" بپندارند، اگر گروههاي افراطي كرد يا مفتيزاده نبودند مسئله حقوق كردها حل ميشد، به نظر ميرسد يك توهم باشد، زيرا رهبران همه جناحهاي حاكميت در آن زمان حتي ميانهروترين و معتدلترينشان كه در اين مصاحبه شركت كردهاند و فعلاً در نقش اپوزيسيون حكومت كنوني هستند بهقول حاجسيدجوادي اتفاق نظر داشتند كه: "به كردها خودمختاري ندهند"(37) و "اصرار ما مسئله شيعه بودن بود." درمقابل اگر طرفداران فكر مرحوم مفتيزاده يا كساني چون هوشمند كه در تعريفي ستايشآميز از مفتيزاده نوشته است:(38) گمان برند اگر گروههاي افراطي كرد يا آقاي يونسي نبودند و مسئله حقوق كردها حل ميشد باز هم توهمي بيش نيست زيرا بعد از آن دوران پرآشوب ماههاي نخستين پيروزي انقلاب نيز هرگز با مفتيزاده بر سر مهر نيامدند. سرانجام ايشان در سال 1361 به زنداني طويلالمدت خويش گرفتار شد. بههرحال حكومت نتوانست يا نخواست بين نصيحتگران و دشمنانش فرق بگذارد. اكنون بيمناسبت نيست به برخي افكار راهبردي و عملكردهاي مهم مفتيزاده تنها در همان مقطع پيروزي انقلاب تا كنارهگيرياش از امور سياست عملي نگاهي گذرا داشته باشيم. بايد دانست مفتيزاده از پرمداراترين و وحدتخواهترين رهبران انقلابي در سراسر ايران بود كه كنارهگيري، گمنامي و حتي بدنامي و انواع تهاجمات لفظي و فيزيكي و كشتهشدن دهها نفر از پيروانش را تحمل نمود ولي دست به خون كسي نيالود و در كوره آتش جنگ داخلي كه بدون اختيار او بين اسلامگراها و چپگراها و كردهاي احساساتي و پاسدارهاي احساساتي و بين شيعه و سني شعلهور شده بود، ندميد و همه را به آرامش، گفتوگو، وحدت، شورا، اداي حقوق و پيمودن حكيمانه راه رسيدن به خواستها فراميخواند درحاليكه اگر به سبك سياستمداران و رهبران قدرتطلب گروهها و مبارزان عرفي، سلوك ميكرد ميتوانست مانع بسيار بزرگي بر راه تحركات گروهها و خواستههايشان باشد و امتيازاتي از حكومتيان بگيرد و يا از طرف ديگر بهعنوان يك رهبر كرد و سني ميتوانست مشكلات جدي براي حكومت فراهم آورد. ولي به حقيقت ميتوان گفت با تقواي سياسي بسيار، تسليم جلوههاي ظاهري پيروزي نگرديد و راه پرهيز و سكوت و كنارهگيري را در پيش گرفت نه از سر ضعف و ناچاري، بلكه ريشه اين سلامتگزيني در شخصيت برازنده و افكار بلند انساني ايشان نهفته بود. مفتيزاده كه قبل از هر رهبر مذهبي و غيرمذهبي با انقلابيون ايران تماس گرفته و دست به تأييد انقلاب زده بود.(39) هنوز دولت بختيار بر سر كار بود كه از طرف كميته استقبال از رهبر انقلاب، دعوت شده و به تهران رفت. چند روزي قبل از پيروزي انقلاب با ايشان ملاقات كرده و گفتوگو نمود.(40) برخلاف اسناد مشكوك احتمالاً دستكاري شده، در كتابچه مفسدهجويان كه نشان ميدهد مفتيزاده از روحانيون ديگر مدعي رهبري، پشتيباني كرده است او از رهبر انقلاب ستايش كرده كه روحانيون مرتجع را تحت الشعاع قرار داده و وي را به ادامه حركت انقلابي خود در راه رفع "ستمهاي ملي، مذهبي و طبقاتي" تشويق كرده است. وي تنها هفت روز بعد از پيروزي انقلاب به رهبران انقلاب هشدار ميدهد و خطرات اوضاع كردستان را به آنها گوشزد مينمايد. وي خودمختاري را براي كردها از كمترين حقوق ميداند و چند ماه بعد نيز كنفرانسي تحت همين عنوان تشكيل ميدهد. وي در نشستهاي متعددي در سقز قبل از جنگ سنندج (كه همه روحانيون سرشناس كردستان در آن شركت داشتند) و در اثناي جنگ سنندج با حضور همه رهبران ديني و غيرديني كرد و همه شخصيتهاي مهم انقلاب، قبل از كنفرانس خودمختاري؛ با اعزام هيئتهايي از علماي كرد نزد شيخعزالدين حسيني (براي شركت در آن كنفرانس) همچنان در اثناي كنفرانس و ـ در جلسهاي با حضور شيخعزالدين و شيخ جلال حسيني در روستاي بغدهكندي بين بوكان و سقز ـ تلاشهاي زيادي كرد تا طرفهاي كرد خواستههايشان را منسجم و يك كاسه كنند و با هماهنگي طرح تفصيلي خودمختاري را به دولت مركزي تقديم نمايند. همچنين وي در ديماه 57 در درسهاي حكومت اسلامي و در چهاردهاسفند 57 بر سر مزار مصدق در بحث با آيتالله طالقاني از ضرورت شعارها سخن گفته است، نهتنها رفع غائله سنندج و در محدوده يك شهر، بلكه در سراسر كشور و در همه ارگانهاي جامعه، به ضرس قاطع ميتوان گفت مفتيزاده، يكي از رهبران اسلامي در ايران بود كه داراي طرح اسلامي مدون براي اداره جامعه انقلابي بودند. با اين توش و توان نظريهپردازي بود كه از كند و كاري و اتلاف وقت شوراي انقلاب و دولت موقت گلهمند بود و از دولت ميخواست كه به تصويب چند طرح انقلابي سريع مبادرت ورزد و حربه را از دست مخالفان انقلاب بگيرد. ايشان معتقد بود كه انقلاب ايران يكي از مردميترين انقلابهاي دنيا در دو سده اخير ميباشد. خاطرنشان ميكرد كه انقلاب اسلامي نبايد دنبالهرو حكومتهاي ارتجاعي باشد اگر فرضاً آنها مذهب تسنن را رسمي اعلام كردهاند نبايد ايران انقلابي مذهب شيعه را رسمي نمايد. معتقد بود گروهي در پيله معلومات محدود خود و گروهي پايبند هوسهاي نامشروع خود در حكومت انقلاب مشكلاتي ايجاد كردند. به رهبران انقلابي شيعه چون امامخميني، آيتالله طالقاني، آيتالله منتظري، مهندس بازرگان و دكترشريعتي احترام ميگذاشت و آقاي مطهري را متفكري نيرومند ميدانست. به ائمه اهل بيت بهطور خاص ارادت فراوان داشت؛ همچون امام حسين و حضرت زيد و... و در دعاها از صحيفه سجاديه حضرت زينالعابدين استفادههاي زيادي برده است. از امويها متنفر بود و بهاصطلاح شريعتي كه تشيع صفوي را برابر نهاد تشيع علوي و تسنن اموي را برابر نهاد تسنن نبوي كرده بود، سخت دلبسته بود. در زندان و تحت تعذيبهاي فراوان نه سازش كرد و نه به تندروي و افراط گرايش پيدا كرد. در سنندج زمانيكه از حكوت كنارهگيري كرد پيروانش را از دادن شعار "كاكاحمد رهبر" بهجاي "خميني رهبر" برحذر داشت. به اصلهاي اوليه انقلاب يعني نه حزب نه گروه، بلكه ملت؛ نه شيعه نه سني، بلكه اسلام؛ نه شرق و نه غرب، بلكه طرح مستقل اسلامي وفادار بود. در مؤخره كتابچه حكومت اسلامي راه خروج از بنبست انحصارطلبي را اين ميداند كه نفوذ معنوي امامخميني گروههاي ديگر را هم در تصميمگيريها، همچون تدوين قانوناساسي، شريك حزب جمهوري اسلامي نمايد كه بر اركان قدرت مسلط شده است. وي كه به امتيازات مادي و معنوي هيچ قشري بر اقشار ديگر اعتقاد نداشت طبعاً تسلط صنفي روحانيون را بر مناصب قدرت تحت عناوين مختلف و غيره برنميتابيد، هم به لحاظ خصلتي، هم به لحاظ بينشي انقلابي، هم به لحاظ مذهبي روز به روز از زمامداران انقلاب فاصله ميگرفت تا اينكه قانوناساسي به تصويب رسيد كه به نظر او مهر ختامي بود بر حركت بهسوي احياي اسلام راستين و امت واحده و علاوه بر آنها وحدت ملي را نيز به مخاطره ميانداخت و راه دخالت استثمارگران را در امور ملتهاي مسلمان ايران بازميكرد. مفتيزاده با رهنمود نبوي مراحل نهي از منكر با حكومت برخورد كرده و در آخرين مرحله طي پيامي به ملت ايران و در سخنراني حسينيه ارشاد ارتباط خود را به كلي با حاكميت گسست و همكاري هفت، هشتماهه خود را با حكومت نوپاي جمهورياسلامي قطع كرد، اما هر بار كه فرصتي مناسب دست داده يا اميد اصلاحي ميرفته باز اقدام كرده است. در مؤخره كتاب "حكومت اسلامي" در زمستان 58 و در كتاب "درباره كردستان" به راهحلها و چارهجوييهاي ممكن اشاره كرد است و علاوه بر آنها طريق مقدور دستيابي به برخي از حقوق اهل سنت را در تشكيل "شوراي مركز سنت" يافت. سرانجام منجر به زنداني دهسالهاش گرديد. در وصتينامهاش كه آن را در زندان در سال 62 نوشته است درحاليكه از حال و هواي مبارزه سياسي خارج شده و حركت خويش را وارد فازي پرورشي معنوي نموده، باز از اصلاح انحرافات حكومت غافل نيست و از پيام هشتمادهاي امام خميني استقبال نموده است. از آن زمان كه از سياست عملي كنارهگيري كرده و همت خويش را صرف تبليغ اسلام راستين و پرورش مسلمانان مكتبي نموده علاوه بر مقاومت سخت و طاقتفرسا با شرايط زندان به تكميل برخي نظريات ديني و انسانشناسانه پرداخته و نكات پرورشي و اخلاقي را در سرلوحه برنامههايش گنجانده است و جوهر معنوي خود را بيشتر آشكار كرد. مفتيزاده براي حل مسئله كردستان كه در آن برخي آرمانهاي كردها برآورده شود و روند انقلابي حكومت اسلامي در زيروروكردن نظام طاغوتي ادامه يابد، با شعار فراگير "رفع ستم ملي ـ ستم مذهبي و ستم طبقاتي" به ميدان آمد، هم سران انقلاب آن را پسنديده بودند و هم درگردهمايي سقز چند روز پيش از جنگ سنندج در اواخر سال 57 در جمع علماي كردستان با شركت شيخعزالدين توانسته بود آن را به علماي كرد هم بقبولاند. اما گروههاي چپ از غياب مفتيزاده در سنندج استفاده كردند و جنگي خوني به راه انداختند. گرچه قطعنامه سقز فراموش شد اما با درايت طالقاني و برخي ديگر از مسئولان و با همكاري و تلاش مفتيزاده اين بار نيز جنگ فروكش كرد و طرح شوراي سنندج به اجرا درآمد. در برابر افراط و اغتشاش گروههاي چپرو در داخل حكومت، نيز گروهي درصدد بودند تا اهل تفاهم و گفتوگو را دور بزنند و ضرب شصتي به گروههاي چپ نشان دهند.(41) غافل از آنكه خون را با خون شستن محال است. درحاليكه رقباي مفتيزاده در سنندج تقويت ميشدند(42) و در شمال كردستان و شهر قيامهاي كردي يعني مهاباد كانوني بسيار قوي با پشتوانهاي مردمي متشكل از كومله و دموكرات و چريكهاي فدايي خلق و شيخعزالدين تشكيل شده بود، مذهبيون كرد را تحت فشار گذاشته بودند و پشت بيانيه 8 مادهاي خود كه در روزهاي آخر بهمن 58 بهعنوان هيئت نمايندگي خلق كرد صادر كرده بودند ايستادند. با همه اينها اميد مفتيزاده تنها به اقدامات انقلابي و اصلاحي حكومت و پذيرش و پيادهكردن چند اصل مهم بود كه هرگز عملي نشد و آخرين تلاش مفتيزاده در كنفرانس خودمختاري كه بدون شركت گروههاي ديگر كرد برگزار شد خلاصه شد. در جلسه بغدهكندي و صدور اعلاميه مبني بر اينكه آرزوي رهبري در سر نميپرورانم بههيچوجه نتوانست شيخ عزالدين و شيخجلال را از صف گروههاي متحد جدا سازد، آنطوريكه مفتيزاده در فصل آخر كتاب اسلامي بهخوبي دريافته است دوران شعار و آرزو به سر آمده و دوره تحقق شعارها فرارسيده بود كه آن هم در اختيار گروه مكتب قرآن نبود. جريان سياسي ـ ديني مفتيزاده كمكم در محاق قرار ميگرفت و به حاشيه رانده ميشد، اما همچنان نظريهپردازيهاي مفتيزاده در مصاحبهها و سخنرانيها طراوت خاصي داشت. براي نمونه وي مسائل كردستان را به سه دسته مردمي و شبهمردمي و ضدمردمي تقسيم ميكرد و معتقد بود كه نيروهاي اصيل حامل دسته اول هستند و گروههاي چپ دنبال مسائل شبهمردمي و فئودالها و مشايخ طريقت و ضدانقلابيون سلطنتطلب و هواداران رژيم بعث دنبال مسائل ضدمردمي هستند. سرانجام مرداد ماه 58 فرارسيد و جنگهاي پاوه، نقده و مريوان را به يكباره به جنگي تمامعيار بدل ساخت و اين آغاز منفورشدن مفتيزاده در نزد اكثريت مردم عادي و هواداران گروهها بود. در اين مقطع برسر اعدام افرادي در كردستان با آقاي خلخالي درگير شدند كه شرح ماوقع را خلخالي در روزنامه كيهان آن زمان به روايت خودش آورد. اما در كتاب خاطراتش بهنام ايام انزوا دامن از اين حرف و حديثها فروچيد. سرانجام بعد از سخنراني حسينيه ارشاد مفتيزاده در پاييز 58 بنا به موازين ديني مورد نظر خودش وقتي آتش جنگ را شعلهور ديد و گروه وفادار كوچك خود را در حال نابودي و در معرض خطر؛ راه هجرت و كنارهگيري را برگزيد. از اين زمان به بعد مفتيزاده در زير فشار احساسات اسلامي بخشي از مردم كردستان وطرفداران خودش قرار داشت كه در مقابل كشتن دهها نفر از افراد مسلمان و طرفدار مكتب قرآن از وي ميخواستند به اقدامي عملي و مسلحانه دست بزند يا به آنها اجازه دهد. اما مفتيزاده با سرسختي و قاطعيت نهتنها اجازه اين كار را نداد، بلكه از شكايت كردن از ا فراد گروهها (كه بعضي از آنها به شهرها برگشته بودند) در دادگاه نيز جلوگيري نمود. در اين مرحله وي يكي از مهمترين نظريههاي ديني خود را كه مربوط به روبط انسان مسلمان متعهد و مكتبي با ديگران است به روي كاغذ آورد. او معتقد بود كه اكثريت افراد گروههاي ماركسيست نيز فتري و غيرمبعوث هستند و اسلام را بهصورت واقعي خود نشناختهاند درنتيجه جنگكردن با آنها نامشروع است. اين نظريه مرحوم مفتيزاده كه: "هركس در برابر آنچه ميداند مسئول است و اقامه حجت شرعي بر ديگران منوط به بيترديد بودن عقل است، در آن مورد و آن هم هنگامي حاصل ميشود كه دين و برنامههايش به صورت كامل و واقعي عرضه شود و نمونه عيني هم مؤيد آن شناخت گردد." در عالم فكر اسلامي بيسابقه بود. بسط اين نظريه نگرش نسبت به غيرمسلمانان و شناخت موضوعات مهمي ون كفر و ايمان، مسئله ارتداد، اجراي حدود اسلامي، پيادهكردن نظامهاي اسلامي، جهاد و... را دستخوش تحول و دگرگوني ميسازد. البته در گرماگرم حوادث انقلاب و قبل از آن و چند ماه بعد از انقلاب، مفتيزاده نظريات مهمي را درباره محكم و متشابه، پرورش مقدم بر آموزش، رشد طبيعي ـ رشد پرورشي، اهميت شورا، واقعيت اوليالامر، انسان ديني و انسان قانوني و خدايي ـ انساني بودن نظام اسلامي، وحدت اسلامي چگونه تحقق مييابد، مشكلات انقلاب و... بيان كرده بود، ولي سويه مبارزاتي و عملي ايشان غلبه داشت و ابعاد فكري و روحي ايشان در حاشيه مطرح بود، اما وقتي ايشان به كرماشان(43) مهاجرت كردند در طي سهسالي كه در آنجا بودند جنبه نظريهپردازي مكتب ايشان بيشتر آشكار گرديد. با القاي درسهاي دين و انسان و درسهاي چگونگي آموزش دين و مطرحكردن سر تفاوت سير نزول يا سير تدوين(44) و كشيدن جدولهاي روابط انسان مسلمان مكتبي با ديگران در يكي از حواشي كتاب درباره كردستان و... ميرفت كه به تدوين نهايي انديشههاي دينياش نزديك شود، ولي تكاليف ديگر و زندان ايشان پيش آمد. هرچند در كرماشان به مسائل پرورشي و روحي اهميت فراوان داده و آن را برگشت به سر كار اصلي ناميده بود، اما باز هم شخصيت روحي، عاشقانه و عارفانه وي در حاشيه قرار داشت تا اينكه زندان سخت دهساله ايشان پيش آمد. در آنجا سويه روحي و عشقي ايشان به يكباره آشكار گرديد. كه در چهار دفتر اشعار ايشان به رخشندگي و غلظت پديدار است اما به اين معني نيست كه ذهن تواناي ايشان از تكاپو و نظريهپردازي باز ايستاده، بلكه در آن برهه هم نظريه ذهن، قلب و نفس را مطرح كردند و به بعد انقلابيگري و احساس مسئوليت اجتماعي نيز، توجه ايشان همچنان معطوف بود و از نظريه اداره اسلامي جامعه تجديدنظر نكرد. مفتيزاده در مقام فقه، فقيهي محتاط و تابع نصوص با در نظرگرفتن مقتضيات زمان و در مسائل عمده فقه مقلد شافعي ميباشد. در مقام بحث و استدلال كاملاً تابع برهان و در لطايف قلبي و احوالات روحي عارفي انساندوست و معتقد به خدمت و همه اينها را هم از دولت قرآن داشت. اين بود گوشهاي از افكار و شخصيت و فعاليتهاي مبارزاتي مفتيزاده كه خود آيهاي از آيات هميشه در تجلي خداوند است. (يار در تجلي است از در و ديوار) "و كاين من ءآيه فيالسموات والارض." يكي ديگر از شواهد عدم آشنايي با افكار و رويه مفتيزاده مطلبي است كه در پاورقي ص 57 نشريه درج شده است: "آقاي حسن اميني اكنون عملاً و تلويحاً جانشين آقاي مفتيزاده در بخشي از كردستان است." در تفكر مرحوم مفتي زاده مسئله جانشيني او و هر رهبر اسلامي ديگر بلاموضوع است. زيرا اعتقاد دارد بعد از فوت رهبري از پيامبر خدا گرفته تا ديگران تمام امور در اختيار شوراي منتخب هممسيران ميباشد و تمام قوا و قدرت توسط شورا تعيين ميگردد و آقاي حسن اميني هم عاقلتر و صادقتر از آن است كه چنين ادعايي داشته باشد.
د: جنايات صفويه و شكاف كرد و عجماحسان هوشمند مينويسد: "اما در زمان دولت صفويه بعد از رسميت مذهب شيعه در كشور ما كه البته توأم با بروز بعضي خشونتها و تعصبهاي مذهبي خصوصاً با شدت خاص شاهاسماعيل موجب ميشود كه بهقول جامعهشناسان بخشهايي از جمعيت كرد سني كشور نسبت به بقيه ساكنان احساس تمايز كنند و شكاف اجتماعي بهوجود بيايد." (ويژهنامه، ص5) پس اگر قرار باشد براي شكلگيري بحران، يا شكلگيري جريان گريز از مركز در كشورمان، در مناطق كردنشين دوره تاريخي قائل باشيم، طبيعتاً به لحاظ تاريخي بايد به دوره شاهاسماعيل صفوي برگرديم. درباره پيدايش صفويه و ثأثيري كه اين سلسله (1135ـ907) بر مذهب و مليت ايرانيان برجاي نهاده است تحقيقاتي فراوان صورت گرفته و قضاوتهاي متفاوتي ابراز گرديده است. افرادي از مورخان همچون احمد كسروي در رساله شيخ صفي و تبارش ظهور اين سلسله را بر مذهب و هم بر زبان فارسي و مليت ايراني ويرانگر ميداند و گروهي همچون اسماعيل رضواني و رسول جعفريان و محمدامين رياحي آن سلسله را نافع به مذهب و مليت ميدانند.(45) ادواردبراون و ذبيحالله صفا آن دوره را دوره انحطاط ادبي بهحساب ميآورند و دكترشريعتي در رد صفويه سخنان تندي دارد و تشيع به ارمغان آورده صفويها را در مقابل تشيع علوي قرار ميدهد و ظهور آنها را بر فرهنگ و تمدن ايران فاجعه مينامد. آخرين تحقيقات درباره صفويه از دكترمنوچهر پارسادوست باعنوان "شاهاسماعيل اول با اثرهاي ديرپا بر ايران و ايراني" ميباشد و نقدي مستند بر ظهور صفويه است. البته اثر آقاي ناصرپور پيرار هم در راه است كه هنوز اجازه چاپ و نشر نيافته است. اما پيوند صفويه با پيدايش جنبش كردي و نقش آن در ايجاد روح قومي و شكاف كرد ـ عجم موضوع ديگري است كه نياز به تأمل و تفرس بيشتري دارد. وقتي خاطرات بازرگان ونيزي و سفرنامه علياكبر خطايي رستم التواريخ و مكاتبات بين شاهان صفوي و سلاطين عثماني بررسي شوند مشاهده ميشود كه جنايات صفويه بر اهل سنت ايران كه كردها يكي از اقوام سني هستند بسيار وحشتناك است حتي در مقايسه با بقيه سلاطين كه كم و بيش استبداد و خونريزي داشتهاند چشمگير است كه به برخي از آنها اشاره ميشود. نوشيدن شراب در كاسه سر دشمنان، شوربا و كبابكردن جسد مخالفان، تربيت افراد آدمخوار، ادعاي الوهيت شاهاسماعيل، واداركردن مريدان به خودكشي، قتلعامهاي متعدد در شهرهاي ايران، قتل دانشمندان سني، فسادهاي جنسي و اخلاقي كه تا آن زمان سابقه نداشته، برخي از اين جنايتها در كردستان انجام گرفته است. مانند قتلعام مردم مكري در زمان شاهعباس در سال 1099 و كبابكردن جسد اميران مكري در زمان شاهاسماعيل. پس نظر هوشمند درست است كه: "احساس تمايز كردها" و "شكلگيري بحران" و "شكلگيري جريان گريز از مركز" از زمان صفويه بهوجود آمده است. بايد اين نكته را هم اضافه كرد كه پيدايش جنبش كردي و احساس هويت ملي و مذهبي نيز از همان زمان بهوجود آمده است. بنابراين پيوستن حاكم بدليس به عثماني كه هوشمند از آن به خيانت تعبير كرده است ميتواند واكنش طبيعي يك امير كرد باشد، احتمالاً شخص مورد نظر هوشمند حاكم نيست و حكيم است. او يكي از بزرگترين علماي كرد و نويسنده تاريخ هشتبهشت به فارسي و متحدكننده امراي كرد عليه صفويهاست و حكيم ادريس بدليبي نام دارد كه در تاريخ عثماني نوشته اسماعيل حقي(46) از او ياد شده است. وي مورخ و خطاط و اديب بوده و در دربارهاي اوزون حسن آققويونلو و سلطان بايزيد عثماني و سلطان سليم نيز خدمت كرده است. گرچه صفويه در اواسط و اواخر سلطنت 228 ساله خود ملايمتر شده ولي اثري كه از كشتارهاي اوليه و سنيزدايي برجاي نهادند، كه اصطلاحي را در ذهن كردها جا انداخت بهنام عجم(47) به مفهوم هيئت حاكمه ايران (و با مفهومي مغاير با آنچه عربها در نظر دارند) اين مفهوم مفهومي سياسي است نه نژادي كه ناشي از نفرتي است كه كردها از مأموران دولتي در ذهن دارند و وارد ادبيات شفاهي و فولكلور آنها نيز شده است. شاعري هنرمند كه اتفاقاً يكي از علماي طراز اول كردستان هم بوده و در دهه سيام اين قرن شمسي فوت كردهاند بهنام ملاعصامالدين شفيعي اين تصوير زشت از مأموران هيئتحاكمه ايران را چنين به نظم درآورده است: روح واله سه ري ليومه بو ما چي ده مي تو ناليم ئه وه سه و دايه كه ميمن كه ره ميتو كوردم و خزمهت ده كدم و تئوش له جهزادا خوئيم دهر ژريني به نيشانهت عهجه ميتو ترجمه: جانم به لب آمده براي بوسه لبت، معاملهاي دركار نيست متاعي كم آوردهام انتظار بخشش دارم. كرد هستم و خدمتكار اما تو در عوض خون مرا ميريزي از نشانههايت معلوم است عجم هستي. هرگز درصدد نيستيم به تعصبات كور قومي دامن بزنيم، ولي متأسفانه شكاف كرد و عجم بر اثر سوابق ممتد غدر و خيانت حكومتهاي چندصدساله بسي عميق شده است كه كاش چنين نبود و كاش كردها عليرغم اين همه ستم يكجانبه به حكم ”ولايجرمنكم شنآن قوم علي الا تعدلوا“ از جاده عدالت و رحمت خارج نميشدند و درضمن مطالبه حقوق خويش به آرمانهاي هموطنان ايرانيشان لطمه نميزدند ولي هميشه انتظار از نخبگان فارس و ترك و مسندنشينان حكومت مركزي بايد بيشتر باشد. و اين موضوع فقط مربوط به تاريخ گذشته نيست، بلكه نمونههايي از تبعيض و فشار ملي و مذهبي در طول تاريخ وجود داشته است. براي نمونه بعد از قيام شيخعبيدالله كردها از جور قاجاريه به روسها ملتجي شدهاند(48) و ماجراي كشتن دسيسهآلود همزه آقاي منگور از سرداران شيخعبيدالله و كشتن برادر اسماعيل آغا (سمكو) در تبريز و تحميل حاكم شيعي بر اهل سنندج در زمان قاجار در سال 1271 و مهاجرت و قتل تعدادي از مردم سنندج و... نمونههايي از برخوردها در تعميق اين شكاف بوده است. و اكنون باز هم داوري خوانندگان را به اين سخن آقاي هوشمند واگذار ميكنيم: ”شما هنوز شاهد هستيد كه در ايام خاص و مذهبي، همانند ايام فاطميه از رسانه ملي چگونه با بزرگان اهل سنت برخورد ميشود و يا براي انتخاب يك استاندار كرد سني مذهب چه موانعي برجسته ميشود؟...“ برخورد با نشر كتب(49) اهل سنت، ـ كه اكنون بهترشده است ـ ممانعت از احداث مسجد اهل سنت در تهران، تخريب مسجد اهل سنت در مشهد، قتلعام سران اهل سنت در زمان قتلهاي زنجيرهاي، دخالت در مسائلي چون رؤيت هلال در ايام عيد، عدم پخش اذان اهل سنت در مركز استانهايي چون سنندج، برخورد شديد با شوراي مركزي سنت و... همه آثاري است كه از سركوبهاي زمان صفويه برجاي مانده و به شكاف كرد ـ عجم عمق بيشتري ميبخشد. ايران كه در زماني در ضمير تاريخي كردها عبارت بود از زبان فارسي كه بزرگاني چون سعدي و مولانا نمايندهاش بودند و دومين زبان اهل اسلام بهحساب ميآمد و از الجزاير تا چين را در قلمرو حكومت معنوياش گرفته بود، بعد از صفويه ـ كه مرزهاي جغرافيايي ايران و وسعت مرزهاي معنوي زبان فارسي را نيز كوچك كردند ـ ديگر آن ايران قبلي نماند. حتي در قرنهاي دوازده و سيزده هجري نيز تمام علما و شعراي بزرگ كرد كه اگر در تركيه و عراق هم بوده به زبان فارسي رسالهها، اشعار و كتابها دارند. اندكاندك زبان شيرين فارسي در ميان كردها رخت برميبندد (مگر آن كردها كه در ايران ساكن هستند) زيرا هركس زبان مادري خود را بيشتر دوست دارد ديگر متأسفانه نسبت به آن گنجينههاي عرفان و حكمت كه در زبان فارسي آمده است، تمايلي ندارند. فارسي را قبلاً از خود ميدانستند؛ وقتي ايرانيهاي اعلام هويت كردند كه فارسي مال ماست، مولانا مال ماست، سيدجمالالدين مال ماست و... ديگران هم در مقابل اعلام هويت ميكنند ديگر متأسفانه اينگونه نيست كه: از حجاز و چين و ايرانيم ما شبنم يك صبح خندانيم ما نسيمهاي خدايي را بايد دريافت، وحدت اسلامي را بايد دريافت، وحدت ملي را بايد يافت، مشتركات را بايد دريافت.
پينوشتها: 1و2ـ ويژهنامه چشمانداز ايران، ص 2 پيشگفتار. 3ـ همان، ص 42. 4ـ همان، ص 48. 5ـ همان، ص 50 و 67. 6ـ آقاي زيباكلام هم از دستاندركاران مسائل كردستان در سالهاي اوليه انقلاب بود. 7ـ آقايان دكتر صدر حاج سيدجوادي وزيركشور و مهندس صباغيان سخنگوي دولت و وزيركشور و مهندس سحابي رئيس سازمان برنامه و بودجه و عضو شوراي انقلاب. 8ـ ويژهنامه ص 42. 9ـ همان، ص 50 و 51 كه آقاي هوشمند نيز در صفحه 38 از آن خلأ ياد و تأكيد كرده كه چرا نهضتآزادي هيچگاه اقوام ايراني كردها را بخشي از گفتمان خود به حساب نياوردند. 10و11ـ همان، 66و67 مصاحبه با مهندس سحابي. 12ـ همان، صفحه 57 مصاحبه با دكتريونسي. 13ـ همان، ص 76. 14ـ همان، ص 85. 15و 16 و 17ـ همان، ص 106. 18ـ تاريخ تصوف در كردستان، توكلي، چاپ سوم. 19ـ كردها و كردستان، درك كينان، ترجمه يونسي. 20ـ از اشتباهي ناشي ميشود كه اكثر مورخان قديمي قبل از تحقيقات جديد كتيبهخواني و باستانشناسي مركتب شدهاند و به خاطر همين است كه نژادگرايان عرب ادعاي برادر بزرگي را نسبت به كرد دارند و امروزه نيز فارسها بهاستناد ريشه مشترك نژادي براي كرد هويت مستقلي قائل نيستند درحاليكه كردها گرچه از نژادهاي ايرانياند، ولي حقيقت آن است كه هويت مستقلي يافتهاند. 21ـ نقل از صفحات 7 و 8، دمدم نامه به نقل از دراسات الكرديه. 22ـ ويژهنامه، ص 27. 23ـ در تأييد مبالغهآميز رضاشاه بهعنوان قائد و ناجي. 24ـ ويژهنامه، ص 7. 25ـ در مقدمه كتاب جهانبيني شماره 1 چاپ جديد نوشته آيتالله مردوخ آمده است كه آن مرحوم معتقد به كار فرهنگي و فكري بوده، با جنبشهاي سياسي و انقلابي مخالف بوده است و اين امر خاص جنبشهاي كردي نيست. 26ـ حركت ملاخليل فاقد هرگونه خواست روشني بوده است و كاملاً عشايري بوده، چندان مهم نيست كه هوشمند چندين سطر را در توصيف آن سياه كرده است. 27ـ شيخ عبدالرحيم باجوند كه به نادرست باقروند ضبط شده است تنها از روي سابقه خانوادگي و عادت شخصي، لباس روحاني پوشيده وگرنه بههيچ روي روحاني نبوده است، ولي برادرش بهنام شيخ محمد كه در زهد و تواضع و سادهزيستي و معلومات فقهي و شوخطبعي زبانزد است با قاضيمحمد رابطه خوبي داشته است و وصي ايشان و محمدحسين سيفقاضي بوده است. هرچند ميشود با او همآوا بود كه محققين غيرمذهبي كرد درباره حركتهاي مذهبي منصفانه رفتار نميكنند. 28ـ اين سه تن عبارتند از: حاج بابا شيخ سيادت، ملاحسين مجدي،حاج رحمان آغاي مهتدي. 29ـ تنها در مصاحبههايي در ايران و خارج به برخي از انديشههايش اشاره ميكند. 30ـ به اين دو دليل از تأييد يا رد اتهامات كيخسروي و بلوريان و هوشمند به ايشان خودداري ميكنم. 31ـ راستي به قدري طي اين مرحله اضطراري دشوار بود كه وقتي اقوال و اعمال آن دوره را ارزيابي ميكنم ميبينم كمتر پيش آمده دچار اشتباه نشده باشيم و تنها مسئله درست"اصل سير" (يا به اصطلاح روز استراتژي حركت) بود. 32ـ اما مرز خطرناك آن اوضاع براي مخلصان به دين و خلق گمشدن در تاروپود پرپيچ و التوايكش و قوسهاي سياست دنياي پر از نيرنگ و فريب ماهرانه امروز است. 33ـ صدرحاجسيدجوادي: "حتي چه در زمان آقاي هاشمي رفسنجاني و چه بعد از او دكتريونسي طرف مشورت مقامات دولتي بوده و مرتب بهعنوان صاحبنظر از او راهنمايي خواستهاند." 34ـ كتاب "كردها و كردستان"، نوشته درك كينان، ترجمه ابراهيم يونسي. 35ـ و گاهي گروهي كه با او مرتبط بودند با گروههاي اسلامي ديگر در خارج كردستان نيز مرتبط بودند مانند: سپاه پاسداران، مجاهدين انقلاباسلامي، جنبش مسلمانان مبارز، مجاهدين خلق، دفتر رياستجمهوري و... 36ـ اين ديدگاه مربوط به همان دوران انقلاب است. در دوران زندان رأي ايشان در اينباره پرتسامحتر نيز شده است. 37ـ ويژهنامه چشمانداز، ص 42. 38ـ نميدانم چنين كلامي (اشاره به يك پاراگراف كتاب درباره كردستان) بر زبان يا قلم رهبران احزاب كرد، اصولاً در ايران يا در هيچ دوره تاريخي جاري شده است يا خير؟ و اگر شده من خبر ندارم. ويژهنامه چشمانداز ايران، ص 26. 39ـ امام خميني پيامي خطاب به او بهعنوان روحاني شجاع صادر ميكند و مفتيزاده بعد از امامخميني در قم سخنراني ميكند. 40ـ نوار گفتوگوها موجود ميباشد. 41ـ سحابي نيز در همان مصاحبهاش در ويژهنامه چشمانداز، ص 62، از ظهيرنژاد و قرني بهعنوان طيف سركوب نام ميبرد. 42ـ مفتيزاده معتقد است آقاي يونسي در اين امر دخيل بودهاند. 43ـ نامي بود كه آقاي مفتيزاده مانند بسياري ديگر از محققان همچون دكتر مكري و دكتر كزازي براي كرمانشاه بهكار ميبرد. 44ـ و تفاوت نهادن بين دين و مذهب و حجت مطلق و حجت نسبي. 45ـ بعضي نيز فقط از جنبه ملي آن را نافع ميدانند. 46ـ تاريخ عثماني صفحات 640 و 653 47ـ كتابي به زبان كردي بهنام كورد و عهجهم درباره تاريخ كردهاي ايران، نوشته صالح محمدامين، چاپ 1992 در دست است. 48ـ صفحه آخر كتاب دم دم نامه منظومه ملاكريم فدايي به تصحيح سيدمحمد صمدي. 49ـ چندسال پيش ناشرين سني را مجبور ميكردند در پشت كتابهايشان بنويسند ويژه اهل سنت، درست شبيه به مغازههاي غذاخوري ارامنه و يهوديان در تهران كه مينويسند: ويژه اقليتها.
|
|||||
| فهرست دومین ویژه نامه | صفحه اول | بایگانی سال 84 | اولین ویژه نامه کردستان | |