|
||||||
|
چشم انداز ایران - دومین ویژه نامه کردستان - پاییز 1384
دو شكاف:
شكاف بين هيئت حاكمه و مردم و شكاف بين مردم و گروههاي متخاصم
گفتوگو با دكترجمشيد حقگو (استاندار اسبق آذربايجان غربي)
حقگو و مردم
با تشكر از اينكه دعوت ما را پذيرفتيد. از آنجا كه جنابعالي در اوج بحران هاي اوليه پيروزي انقلاب استاندار استان خبرساز و پرمسئله آذربايجان غربي بوديد و در دوره دانشجوئي هم در جبهه ملي و نهضت آزادي و انجمن اسلامي دانشگاه تهران عضو فعالي بوده و در خارج از كشور نيز فعاليت داشتهايد و در طول اين فعاليت ها و مبارزات دانشجوئي چندين بار از جمله در 15 خرداد دستگير شده و مدتها در شهرباني و قزلقلعه زنداني بودهايد و بعد از انقلاب نيز همچنان به فعاليتهاي خود ادامه دادهايد بسيار خوشحال ميشويم كه در ادامه گفتوگوهايمان درباره مسائل كردستان، تحليلها و جمعبنديشما را چه در آن مقطع و چه امروز بدانيم، بهطور خلاصه هدف ما از اين گفتوگوها: 1 - جايگزيني گفتوگو به جاي اسلحه 2- پر كردن فاصله بوجود آمده بين نسل ها 3- پيشگيري از حوادث ناهنجار به وسيله انباشت تجربه است كه به قول مهندس سحابي حتي از انباشت سرمايه مفيدتر است چنانكه در غرب انباشت تجربه وجود دارد ولي در بين ما اگر سينه به سينه منتقل نشود دفن خواهد شد.
ضمن تشكر از فرصتي كه در اختيار من گذاشتهايد و بخصوص تشكر از جناب آقاي مهندس ميثمي دوست بسيار عزيز و قديمي و هم دوره دانشگاهي كه از آن دوره با هم خاطرات فراموش نشدني داريم. در مورد سوال شما ابتدا لازم ميدانم در مورد استان آذربايجان غربي توضيحات كوتاهي بدهم. اين استان يكي از مهمترين استان هاي كشور است كه در حساس ترين نقطه كشور قرارگرفته است. از غرب و شمال محصور با سه مرز بسيار حساس و پر بحران عراق ، تركيه و منطقه قفقازوآران ميباشد به تبع آن بافت جمعيتي آن نيز متنوع شامل ترك و كرد و آسوري و ارمني ميباشد و از لحاظ زبان و مذهب و ديگر طبقه بندي هاي فرهنگي و اجتماعي نيز خالي از تنوع نيست اين تنوع فرهنگي و همسايگي با سه كشور ، براي استان در شرايط عادي امتياز و فرصت بزرگي به حساب ميآيد و در مواردي نيز باعث آسيب و درد و رنج هولناك بوده و در برهههاي حساس و بحراني، مانند جنگ اول و دوم جهاني اين منطقه هميشه دچار آشفتگي و بلاياي خانمانسوز و جنگ داخلي دامنه دار گشته است. بعد از پيروزي انقلاب نيز اين منطقه آبستن حوادث ناگواري ميشد كه در اثر آگاهي و رشد فكري مردم و مديريت دورانديشانه مسئولين، از بروز آنها جلوگيري گرديد، اگر چه در نقاط مرزي آنهم در اين استان، نميشود هرگز از پيشامدها و بحرانهاي ناخواسته كه قريببهاتفاق هميشه ناشي از مداخلات و تحريكات مستمر بيگانه بوده است غافل بود. بهطوركلي آغاز و شكل گيري مشكلات و در گيري هاي مناطق مرزي كشور در ماههاي اول انقلاب، درهر منطقه بهدلايل خاص همان منطقه مربوط ميشد.واقعيت اين است در ماههاي اول انقلاب بهدنبال آزادشدن فضاي سياسي كشور ـ بخصوص پس از سالها جو اختناق و خفقان حاكم ـ مردم خواستهها و انتظاراتي داشتند، تا آنجا كه ممكن بود بهتدريج جواب داده ميشد اما گاهي هم اين خواستهها مستمسك اغراض و اهداف نهچندان موجه و مشروع بعضي از گروه هايي بود كه در هـمان روزهاي اول انقلاب مي خواستند به خواستهاي صددرصدي خود هر چه زودتر و به زور جامه عمل بپوشانند. اين مسئله بخصوص در مناطق كرد نشين نمود بيشتري پيدا كرد بهطوريكه نهتنها بعضي گروههاي سياسي كرد بلكه خيلي از گروهاي چپ ماركسيستي غيركرد نيز از اقصي نقاط كشور به مناطق كرد نشين سرازير شدند تا در قالب خواست ها و انتظارات مردم زحمتكش و رنج ديده كردها براي تحريك مردم عليه دولت نوپاي انقلاب استفاده كنند. بسيار قابل تأسف است كه اين گروهها مهلت ندادند كه انقلاب و دولت موقت، خود را بيابد و در همان ماههاي اول پيروزي بلافاصله گارد تهاجمي گرفتند و عملا" با دولت وارد برخورد مسلحانه شدند درمقابل، دولت مركزي تا مي توانست كوتاه آمد اما آنها همچنان بر طبل خود مختاري كوبيدند و بر موضع خصمانه خود اصرار ورزيدندكه مثال بارز آن تحريم غير قابل توجيه رفراندوم اوليه جمهورياسلامي بود!
حقگو و ظهیرنژاد
استدلالشان براي تحريم رفراندوم چه بود؟ حزب دموكرات در مهاباد تشكيلات حزبي سابقهداري داشت كه در مبازرات قبل از انقلاب نيز رهبري مبارزه عليه رژيم را در مناطق كردنشين بهعهده داشت. بعد از پيروزي انقلاب با توجه به تجربه تشكيلاتي خود بلافاصله تشكلهاي خود را در شهرهاي كردنشين برپا كرده و با طرح شعار خودمختاري، دولت را به چالش طلبيد! كه حساب مناطق كردنشين را هر چه زودتر از بقيه ايران جدا كند و رسماً به آنان خودمختاري اعطا نمايد و به كمتر از آن هم قانع نبودند! به همين دليل رفراندوم را تحريم كردند. اين كار اشتباه بزرگي بود كه چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ تاكتيكي، آن هم براي گروهي كه داراي تجربه و سابقه مبارزات طولاني بودند قابل توجيه نبود.
اما عليرغم اين تحريم و بايكوت، قاطبه مردم كرد رأی دادند؟ آري، مردم كرد رأی دادند، اين نشاندهنده عدم درك صحيح رهبران دو حزب دموكرات و كومله كرد از انقلاب و خواست مردم بود.اين اعمال باعث شد كه ثمره سالها مقاومت رهبران كرد ـ كه هميشه به عنوان مبارزين برجسته عليه استبداد به حساب مي آمدند و ساليان درازي را در زندان هاي رژيم شاه سپري كردند ـ از بين برود. متأسفانه اينها تحليل درستي از قيام مردم نداشتند و از مسير انقلاب مردمي منحرف شدند وسعي كردند مردم كرد را نيز به دنبال خود بكشانند و نتيجه مطلوبي هم نگرفتند. البته در ميان رهبران حزب دموكرات شخصيت هاي مثبت و واقع گرائي هم وجود داشت كه خط مشي خصمانه حزب را عليه جمهورياسلامي تائيد نميكردند كه درنهايت منجر به تشكيل كنگره چهارم و تجزيه حزب گرديد.
موقعي كه حضرتعالي به عنوان استاندار معرفي شديد دقيقا" چه زماني بود؟ و آيا شما قبل از اين زمان با پيچيدگيهاي مناطق كردنشين آشنايي داشتيد كه كردها چگونهاند؟ آذريها ؟ آسوريها؟ كه هر كدام در دورانهايي از تاريخ منشأ حوادثي بودند بههرحال شما با چه نگاهي انتخاب شديد و چه توصيههايي به شما داشتند؟ من دراوايل ارديبهشتماه 58 به ايران برگشتم و در همان روزها چند نفر از جوانان مبارز و فعال اروميه كه با سوابق مبارزاتي من در دانشگاه تهران و خارج از كشور آشنا بودند به تهران آمدند و از دولت درخواست كردند كه مرا به عنوان استاندار آذربايجانغربي برگزيند و با توجه به شناخت قبلي كه نخست وزير و اعضاء هيئت دولت موقت از من داشتند، اين درخواست فوري پذيرفته شد. البته قبول مسؤليت در آن شرايط سخت و بحراني، كار آساني نبود آن هم براي منطقهاي كه هر لحظه آبستن خطرات سهمگين بود. در مورد اطلاع قبلي از منطقه و پيچيدگيهاي آن بايد بگويم كه يك مدير هميشه همه چيز را لزوماً نميتواند بداند بلكه بايد از عوامل و ابزار كار، خوب استفاده كند، من ادعا ندارم كه از پيچيدگي آنجا پس از سالها دوري كاملاً خبر دار بودم اما اين شانس را داشتم كه از دوستان و صاحبنظران چه در تهران و چه در محل استفاده كنم و با توجه به بومي بودنم امكان دستيابي به منابع لازم فراهم بود و فكر ميكنم كه تا حدودي توانسته باشم ازجمله استاندارهاي مورد تأييد مردم بعد از انقلاب باشم.
مرحوم بازرگان در مهاباد-نشسته: صباغیان، حقگو و آقای حسنی (ایستاده با اسلحه)
پس از 22 بهمن 1357 چند اتفاق مهم در آذربايجانغربي روي داد؟ 1ـ خلع سلاح پادگان مهاباد 2 ـ خلع سلاح شهرباني مهاباد كه اين حوادث به درگيري خونين نقده در فروردين انجاميد. برخورد شما با اين روزهاي بحراني چگونه بود؟ اين حوادث قبل از آمدن من در همان روزهاي اول انقلاب اتفاق افتاده بود و در نتيجه وقتي من آمدم وضعيت التهابآميزي در منطقه حاكم بود كه ترميم و آرامكردن آن سختترين چالشهاي پيش روي من بود. نقطه آغاز فعاليت من از حل مسئله نقده شروع شد درگيريهاي نقده از آنجا پيش آمد، كه حزب دموكرات كردستان به عنوان پيشدرآمد تجديد فعاليتهاي خود درمهاباد همايش مسلحانه برگزار مينمايد و قرار ميگذارد كه در نقده هم همين برنامه را تكرار كند و افراد خود را بهطور مسلحانه و با آرايش نظامي به خيابانها بياورد. اين امر خيلي تحريك كننده و نوعي قدرتنمايي درمقابل اهالي غيركرد نقده به حساب ميآمد غافل از آن كه نقده با مهاباد تفاوت زياد دارد و شهري است كه به لحاظ بافت جمعيتي هم تُرك دارد و هم كُرد و تُركها همه از ايل قرهپاپاق هستند كه از ايلات قديمي و بسيار پايبند استقلال و تماميت ارضي كشور بوده و حتي قبل از انعقاد قراردادهاي ننگين گلستان و تُركمنچاي در گرجستان و ايروان در جنگهاي اول و دوم ايران و روس شركت داشته و فداكاريهاي زيادي نموده و تلفات سنگيني هم به نيروهاي روسي وارد كرده و شهداي زيادي در دفاع از خاك ميهن تقديم كردهاند و همچنين در مقاطع بحراني منطقه آذربايجانغربي نيز از هيچگونه فداكاري دريغ نكرده اند و در استقرار امنيت و پشتيباني از دولت مركزي نقش بهسزائي را ايفا نمودهاند و طبيعي بود نسبت به جرياناتي كه آن موقع اتفاق ميافتاد بسيار حساس باشند. وقتي مردم تُرك زبان نقده كه اكثريت اهالي را تشكيل ميدهند اين برنامهها را ميبينند اعتراض ميكنند و نهايتاً منجر به درگيري ميشود البته مسؤلين استان هم قبلاً تذكر لازم داده بودند كه در نقده اين نمايش نظامي انجام نگيرد ولي صـحنـه گـردانان حزب دموكرات گوش فرا نميدهند. حادثه از اينجا شروع ميشود كه حزب دموكرات با چندهزار كُرد مسلح به خيابانها ميآيند و باعث حيرت و تحريك احساسات اهالي تُركزبان شهر ميشوند به گفته شاهدان عيني تعداد زيادي از اين افراد مسلح ظاهراً كُرد، غير كُرد بودند كه از جاهاي ديگرآمده بودند ولي همه ملبس به لباس كُردي بودند بدون اينكه حتي يك كلمه كردي بلد باشند! با رويارويي با اين وضع خطرناك و جلوگيري از بحراني شدن بيشترآن، شبانه شمار اندكي از جوانان از جان گذشته با يك نفربر خود را از اروميه به نقده ميرسانند و سحرگاهان با مانور ماهرانه نظامي - رواني چنان وانمود ميكنند كه دهها تانك و توپ ارتش شهر را فرا گرفته است بهطوريكه خيلي از افراد مسلح از شهر فرار ميكنند و بهدنبال آن ارتش از اروميه ميرسد و شهر آرامش خود را دوباره باز مييابد، در جريان اين جنگ ناخواسته عدهاي از افراد تُرك و كُرد كشته از جمله ميرزاعلي بدلي يكي از افراد پاكدامن و اصيل نقده با يازده نفر از افراد خانواده خود در خانهاش قتلعام ميشود كه بهنوبه خود به التهاب و جريحهدارشدن افكارعمومي ميافزايد. بعد از اين حوادث بسياري از مردم كُرد نقده از ترس انتقامجوئي اهالي تُركزبان نقده به دهات و شهرهاي اطراف و بيش از همه به مهاباد فرار ميكنند. اين مسئله در آن روزها يكي از معضلات جنجال برانگيز منطقه شده بود وقتي در تهران انتصاب من مسجل شد به پيشنهاد يكي از دوستان نقدهاي، قبل از رفتن به استان از طريق تلگراف به كُردهاي نقدهاي مستقر در مهاباد پيام فرستادم كه من ميآيم و علاقه دارم كه در اولين اقدام مسئله نقده حل شود و همه آنها كه از نقده رفتهاند به خانه و كاشانه خود برگردند اين تلگراف بسيار كارساز بود و اثر مطلوبي در مخاطبين گذاشت بنا بر اين مسئله نقده در اولين روزهاي ورود به اروميه جزء اولويت كاري من قرارگرفت. بههمين منظور طي جلساتي كه در فرمانداري نقده با هر دو طرف درگير داشتم خـوشبختانه بحران بغرنج نقده از طريق گفتوگو، به صورت مسالمت آميز حل شد و به ياري خدا، مردم كرد به خانه و زندگي خود در نقده برگشتند. تا آنجا كه يادم ميآيد از جمله افرادي كه در اين گفتوگوها حضور داشتند دوست قديمي من آقاي علي خلخالي شهردار اسبق نقده و از مبارزين با سابقه قبل از انقلاب بود و ابتكار ارسال پيام تلگرافي به مهاباد و تشكيل جلسه حل اختلاف كُردها و تُركزبانان نقده به توصيه او بود، مرحوم حاج ميرزا ابراهيم محرر روحاني با نفوذ نقده، آقاي عـظيـم معبـودي از معتمدين شهر نقده، ملاصالح رحيمي امام جمعه اهل سنت نقده، و عدهاي از ريشسفيدان و معتمدين تُرك وكُرد نقده و همچنين دكتر رحيم سيف قاضي كه از افراد بسيار تأثيرگذار جلسه بود، و از محل اقامت خود باكو براي رفع اختلاف بين تُرك و كُرد آمده بود وآقاي محمدامين سراجي كه با من آشنائي قبلي از دوره دانشجوئي در دانشگاه تهران داشت و همچنين تا آنجا كه يادم ميآيد آقايان دكتر قاسملو، غني بلوريان، كريم حسامي، نبي قادري، مصطفي هجري از سران حزب دموكرات در اين جلسات حضور داشتند.
اتفاق مهم ديگري كه همين روزها اتفاق افتاد مسئله حمله مسلحانه حزب دموكرات به ايل منگور بود اين ايل از سوي حزب دموكرات متهم به همكاري با دولت مركزي بود و اين حزب حمله ميكند كه اسلحه و امكانات آنها را بگيرد. در آن اوايل حزب دموكرات به ايل منگور روي آورده بودكه به آنها كمك كند و هم كمك شده بود تا جابجا شود و برخي مسائلشان حل شود. ايل منگور از جمله ايلات بزرگ كُرد جنوبآذربايجانغربي است كه در گذشته اغلب موارد به دولت مركزي وفادار بوده و متقابلاً مورد حمايت قرار گرفته است. در كشاكش درگيريهاي حزب دموكرات با دولت موقت، حزب مذكور به سران ايل منگور اخطار داده بود كه با دولت همكاري نكنند و حتي هر چه اسلحه دارند تحويل حزب دهند. آنها هم قبول نميكنند و در نتيجه مورد حمله حزب قرار ميگيرند و تعدادي نيزكشته ميشوند. اين هم يكي ديگر از اشتباهات حزب دموكرات بود كه برادركشي راه انداخت و بدين وسيله ايل بزرگ منگور را عليه خود بسيج نمود. به طوري كه بعد از اين درگيري ايل منگور دوباره از طرف دولت مورد حمايت همهجانبه قرار گرفت و حتي در يكي از ميادين مهاباد با حمايت نيروهاي دولتي پايگاه مقاومت ايجاد نمود. جالب است كه ايل منگور دراوايل شهداي خود را از ترس حزب دموكرات در يك جاي پنهاني دفن ميكردند و بعد از اينكه حزب دموكرات در منطقه قدرت خود را از دست داد. قبرستان مذكور نيز به عنوان مقبره شهداي كُردها آشكار گرديد و از طرف بنيادشهيد نيز به آن كمك شد و در حال حاضر محل زيارت و بزرگداشت شهدا و اهل قبور آنهاست.
بعد از قضيه نقده و منگور قضيه قارنا پيش آمد اگر ممكن است توضيح دهيد؟ حادثه ناگوار روستاي قارنا كه به دنبال حوادث گردنه دوآب، روستاي قارنا و قتلعام دهشتناك خانواده يازده نفري ميرزاعلي بدلي كه در درگيري نقده اتفاق افتاده بودند ، سه حادثه تأسف باري بودند كه باعث جريحهدار شدن احساسات مردم ترك و كرد منطقه گرديد. بنابراين اصل جريان، به انگيزه يك انتقامجوئي محلي بود زيرا كه در بعدازظهر دهم شهريور سال 1358 همان روز قبل از حادثه قارنا در حدود 20 تن از اهالي تُركزبان نقده كه براي حفاظت پادگان جلديان در اين پادگان حضور داشتند براي سركشي به خانواده خود به طور غيرمسلح به نقده ميآمدند كه گرفتار كمين افراد مسلح حزب دموكرات در گردنه دوآب ميشوند و همهشان بطور بيرحمانه قتل عام ميگردند. به محض رسيدن خبر اين حادثه خوفناك به شهر و روستاهاي نقده، موجي از تنفر و انزجار حس انتقامجوئي را در دوستان و افراد فاميل كشتهشدگان و برخي از اهالي كه به تازگي جريان جنگ خانمانسوز را پشتسر گذاشته بودند، ايجاد مينمايد. درنتيجه عدهاي كه بستگان خود را در اين حادثه دردناك از دست داده بودند سوار بركاميون و وانت شده و براي تعقيب قاتلان و آوردن جنازههاي كشتهشدگان، به سوي گردنه دوآب روانه ميشوند و از مسير(قارنا) گذشته و جنازههاي نزديكان خود را از گردنه دو آب برداشته به سوي نقده ميآيند كه در موقع برگشتن وقتي به روستاي قارنا ميرسند افراد معدودي به انتقام خون كشتهشدگان گردنه دوآب اهالي اين روستا را كه به تصور آنها افراد حزب دموكرات را پناه داده و يا افراد حزب در ميان آنها هستند به رگبار ميبندند كه درنتيجه تعدادي از اهالي روستاي قارنا در اين حادثه كشته ميشوند و بدينگونه فاجعه دردناك قتلعام جوانان بيگناه تُرك نقده در گردنه دوآب، فاجعه دردناك ديگري را در روستاي قارنا با كشتار مردم بيگناه كرد بوجود ميآورد. اين ماجراها مشكل بزرگي را براي مسئولين محلي و مديريت استان بهوجود آورد كه مدتها خوراك زهرآگين براي تبليغات مخالفين نظام در داخل و خارج از كشور گرديد. البته در اين نوع حوادث از تحركات ضد انقلاب خارج از كشور براي اختلافافكني بين اهالي كُرد و تُرك منطقه نيز نبايد غافل بود كه هميشه مترصد بود از جريانات داخلي براي اختلاف افكني سوء استفاده نمايد. من به محض خبردار شدن از حادثه، به نقده رفتم و منطقه را ديدم و از تعدادي از اهالي قارنا كه در منزل روحاني كُرد نقده جمع شده بودند سعي كردم دلجويي نمايم. و همچنين به خانههاي كشتهشدگان گردنه دوآب رفته و به خانوادههاي عزادار آنها تسليت گفتم.
آيا تحقيقاتي براي ريشهيابي حادثه قارنا شد؟ ظاهرا دو گروه اظهار نظر كردهاند يكي آقاي بهادران كه از سوي آقاي آيتاللهالعظمي منتظري به منطقه آمدند و يكي هم گزارش استانداري بود چيزي در اين مورد بهخاطر داريد؟ گزارش آقاي بهادران به دست من نرسيد احتمالا" بعد از فوت نامبرده از بين رفته باشد. آمدن آقاي بهادران به منطقه بدون خبر و هماهنگي بود خودشان آمدند و اظهارنظرهائي هم كردندو رفتند البته زحمات آقاي بهادران و مانند ايشان كه در مواردي براي انجام مأموريتهائي به منطقه ميآمدند ناشي از عشق و علاقه شان به انقلاب بود و قابل احترام و تقدير است اما اين كارهاي هماهنگي نشده همه موازي كاري و باعث لوث مديريت مي شد و نهايتا نيز نتيجه اي هم نداد. از گزارش استانداري چيزي خاطرم نيست.
در ابتداي ورودتان به آذربايجان غربي به عنوان استاندار، ساختار قدرت در آن استان چگونه بود؟ روزهاي سختي بود پادگان مهاباد بهغارت رفته بود. پادگان لشگر 64 اروميه اگر چه دست نخورده باقي مانده بود ولي بهقدر كافي بههم ريخته بود و بسياري از نيرو هاي آن به نداي انقلاب ترك خدمت نموده بودند مرزهاي استان نيز حساس و آسيبپذير بودند. در چنين وضع خطر ناكي ميتوان تصور كرد كه مسئولين استان چه وظيفه سنگين و خطيري داشتند. در آن برهه از زمان بين مسئولين اداري و نظامي(ارتش، سپاه و نيرو هاي انتظامي) استان هماهنگي خوبي وجود داشت تقريبا همه با احساس مسئوليت از وضعيت حساس و خطرناك منطقه آگاه بودند. مرحوم تيمسار ظهير نژاد فرمانده لشكر اروميه در تجديد سازمان ارتش و باز گردانيدن نيروها به پادگان لشگر 64 واقعا زحمت زيادي كشيدند و تقريبا در كليه امور با استانداري هماهنگ بودند. آقاي حسني امامجمعه اروميه هم قبل از انقلاب خيلي زحمت كشيده بود و يكي از عوامل مؤثر بسيج مردم عليه رژيم بود بطوريكه گفته مي شود حتي قبل ازسقوط شاه ايشان يكروز در بالاي منبر بطور غافلگيرانه يك كلاشينكف از زير عباي خود درميآورد و ميگويد "مردم اين يك تفنگ است نوك مگسك قلب شاه"! مردم با ديدن اين صحنه به هيجان در ميآيند و از آن تاريخ مردم اروميه به سرعت مسلح ميشوند. آقاي حسني اهل اروميه است و در موقعيت خود به اروميه خدمت كرده است، حتي در زمان بمباران اروميه توسط رژيم عراق، آقاي حسني آنطور كه اهالي نقل ميكنند خيلي مراقب امنيت مردم بود چون اغلب مردم خانههاي خود را بيصاحب گذاشته و از شهر فرار كرده بودند ترس از سرقت رفتن اموال مردم بود ايشان نقش مؤثري در مديريت بحران و حفظ امنيت جاني و مالي مردم داشتند در مجموع آقاي حسني را بايد از خادمين شهر بهحساب آورد كه در آن برهه از زمان در حفظ امنيت شهر و حل مشكلات مردم بسيار تاثير گذار بوده است. سپاه نيز هماهنگي خود را با ساير اركان نظام از جمله استانداري و ارتش حفظ كرده بود .در آن روزها تصميم گيري خيلي سخت بود و منطقه حساس و خطر در كمين ، بنا براين، وجود اين هماهنگيها در منطقه حياتي بود.
آيا در بدو ورودتان كه بحران در حال شكل گيري بود، برنامه اي هم براي پيشگيري يا عدم تعميق بحران وجود داشت؟ يا با توجه به شرايط انقلابي درگير مسائل روزمره شديد. دولت آقاي بازرگان و تيم ايشان يك گروه فرهيخته و مديراني بر جسته و كار آمـد بـودنـد و ضمن نظارت بر امور استانها، دست استانداران را باز گذاشته بودند تا بتوانند با ابتكار عمل بر حسب مقتضيات هر منطقه تصميمگيري نمايند. البته اين ناشي از اعتماد آنها به مديران محلي بود بنا براين من با استفاده از تجارب شخصي و مشورت با خبرگان محلي و مشورت با ديگر دستاندركاران در استان و در عين حال هماهنگ با وزارت كشور و نخست وزيري در رويارويي با پيشامدها تصميمگيري ميكردم و دولت نيز همه امكانات لازم را تا حد ممكن در اختيار استاندار ميگذاشت. من بهمحض ورود به استان مستقيما در گير مسائل حاد استان شدم در اين راستا از نظرات و تجربيات پرسنل استانداري و معتمدين محلي چه از كردها و چه غيركرد بهرههاي فراوان بردم كه ياد همهشان را گرامي ميدارم.
اولين ملاقات شما با گروه هاي كرد و مقامات كرد مثل شيخعزالدين، قاسلمو، بلوريان و ... در چه تاريخي بود، چه مباحثي مطرح شد و آيا در ملاقات هاي بعدي اعضاي دولت هم آمدند؟ يكي از مسائل عمده ما، برخورد با مسائل مردم كرد منطقه بود و فرمانداران و بخشداران من در مناطق كردنشين همه كرد بودند كه با نظر و خواست مردم شهر مربوطه انتخاب شده بودند و بسياري از مشكلات پيش آمده توسط همين افراد در منطقه حلوفصل ميشد و در روزهاي اول هم تماس با سران كردها از طريق همين افراد انجام ميگرفت از جمله، فرماندار مهاباد مرحوم باباطاهري كه خيلي از مشكلات با يك تلفن يا ملاقات حضوريحل ميشد ايشان در اصل فرهنگي بودند و در عين حال يك مدير كاردان مورد قبول و اعتماد و احترام قاطبه مردم مهاباد. اگر با هر يك از آقايان هم لازم به ملاقات ميشد با قرار قبلي در استانداري انجام ميگرفت. پيش از اينكه هيئت ويژه به اروميه بيايد من با مشورت معتمدين كرد محلي اقدام به تشكيل جلساتي براي حل اختلاف نموده بودم و قرار بود به موقع از آقايان دعوت براي مذاكره مستقيم دعوت بهعمل آيد. در همين رابطه بعضي از معتمدين كردها ازجمله برخي كارمندان كرد استانداري (آقاي بهرامپور و شافعي ) و از معتمدين مـحلـي مـرحوم يوسف كردنژاد كه از فرهنگيان با سابقه و از وكلاي دادگستري خوشنام اروميه بود پيش من آمدند و گفتند زمينه مناسب هست كه مسائل كردستان را با مذاكره و گفتگو حل كنيد. قرار شد كه از آقـايـان در مهـاباد دعوت شود بيايند استانداري و مذاكرات لازم انجام گيرد. طرفهاي مقابل هم از اين اقدام استقبال كرده بودند . ولي آمدن هيئت ويژه آنهم در آن سطح عالي كار مرا بياثر نمود من در آن برهه با اعزام هيئت ويژه به اروميه موافق نبودم و ميگفتم اين كار دولت يك مقدار زود هنگام است بهتر بود دولت در اين مرحله از من بهعنوان استاندار حمايت ميكرد كه اين كار در سطح استان حل شود، اگر موفق نميشديم مسئله به مرحله بالاتر ارجاع ميشد . با آمدن هيئت ويژه ، موضوع پيچيدهتر شد! و عملا ًهم مذاكرات مذكور به جايي نرسيد.
صباغیان و حقگو
مـهندس صباغيان مي گفتند اهميت كردستان براي ما آنقدر زياد بودكه مهمترين آدمهاي انقلاب مثل طالقاني، بني صدر، حاجسيدجوادي، بهشتي و ... همه آنـجا رفتند اما ظاهرا" اينطور كه شما ميگوئيد مكانيزم آن درست نبوده است. نظر آقاي مهندس صباغيان در رابطه با اتفاقات سنندج در روزهاي اول انقلاب كه هنوز نهادهاي دولتي در منطقه شكل نگرفته بودند كاملا درست و قابل توجيه است ولي وضعيت در آذربايجان غربي فرق ميكرد در اينجا اركان دولتي جا افتاده بود و استاندار مورد اعتماد دولت هم حضور داشت و مردم هم به مسائل آگاهتر بودند و همينها بود كه باعث شد مسئله نقده به آن راحتي حل شود. البته من با اصل آمدن هيئت مخالف نبودم ولي شيوه كار درست نبود و شايد هم در آن مرحله بهتر بود عوض آمدن وزرا به منطقه ، بر عكس عمل ميكردند و از طرفهاي مقابل دعوت ميكردند كه بيايند تهران و حداقل مرحله اول مذاكرات در تهران انجام ميشد فكر ميكنم اين شكل كار موثر تر بود و به نتيجه نيز ميرسيد. درنهايت هيئت ويژه هم كاري از پيش نبرد.در آخرين جلسه مذاكرت هيئت ويژه من هم حضور داشتم ،جو جلسه احترامآميز و مثبت بود مرحوم فروهر رئيس جلسه بود و با سخنان كوتاهي جلسه را وارد بحث نمود بعد شيخعزالدين حسيني صحبتي كرد و بعد دكتر قاسملو ضمن صحبت، حاضران جلسه از طرف خودشان را معرفي كرد كه در ميان آنها افرادي نيز از گروههاي چپ ماركسيست غير كرد ازجمله از گروه پيكار ، فداييخلق و غيره.نيز به چشم ميخوردند، در مقابل آقاي مهندس صباغيان گفت ما آمدهايم راجع به بهمسائل كـردستـان صحبـت كنيـم چريك فداييخلق و پيكار ... در اينجا چه ميگويند؟ جو جلسه عوض شد آقاي قاسملو شروع به توجيهكردن نـمود، مرحوم فروهر براي اينكه راه حلي پيدا كند گفت بـايد راجع به اين موضوع خصوصي صحبت كنيم و پنج دقيقه تنفس اعلام كرد و هيچوقت آن پنجدقيقه تمام نشد!
مسئله كردستان هر چند ضرورت داشته ولي درآن برهه درگيري در پاوه، اورامانات، سنندج و كرمانشاه بوده و مهاباد هيچ خبري نبود. نميشود گفت هيچ خبري نبود، بالاخره مهاباد جنبه ستادي داشت ولي فضا با استان كردستان فرق ميكرد، آنطورنبود كه مسائل ما در آذربايجان غربي مختص كردستان باشد. ولي بهقدر كافي براي ما مشغوليت ذهني و گرفتاري كاري بهوجود آورده بود. بهنظر من، ما بايد بيشتر به توده مردم توجه ميكرديم تا رهبران گروهها، حتماً شما ميدانيد كه در كردستان فاصله بسيار عميقي بين توده مردم و رهبران احزاب كرد وجود دارد توده مردم بسيار ساده، صميمي ، قانع و زحمتكش هستند و ديديد كه در جريان رفراندم اهميتي به اعلاميه تحريم حزب ندادند و در آن مشاركت نمودند و رأی مثبت دادند. و در عمل هم اينها وقتي ميديدند كه امروز به سادگي با استاندار ديدار ميكنند و هر مشكلي دارند مستقيماً ميگويند و بهخواستشان نيز سريع رسيدگي ميشد به دولت اعتماد ميكردند. يكي از كردها پيش من آمده بود و رفته بود، سپس تعريف كرده بود من پيش استاندار رفتم او آنقدر به من محبت كرد كه من فراموش كردم بگويم كه چه ميخواهم! وقتي اين داستان را به من گفتند پاسخ دادم او در واقع خواستهاش را از من گرفته و آن محبت بوده اگر چه اين اين محبت غير از گفتوگو وشنيدن درددل او چيزي ديگر نبوده است. به مصداق شعر مولانا: تا بدينجا بهر دينار آمدم چون رسيدم مست ديدار آمدم آقاي مهندس فائزي مـعاون فني من ميگفت رفته بوديم در يك روستا جـاده بزنيم اتفاقاً همان روستا محل استقرار نماينده منطقهاي حزب دموكرات، شخصي بهنام اسكندر بود و بـسيار سر مسئله خود مختاري مصر بود بدون اينكه معني خودمختاري را واقعا" بفهمد! بعد از آنكه از كـشيدن جاده خبردار مـيشـود مـيگـويـد مـن خودمختاريام را گرفتم! حـتــي وقـتــي از حـزب دموكرات سراغشان آمده بودند ميگويد كه ما خود مختاري را گرفتيم! مـلاحـظـه مـيفـرمـائيد كه مسائل مردم چقدر ساده بود و امر محروميتزدائي ديرپاي مردم واقدامات رفاهي و توسعه فرهنگي و انساني چقدر ميتوانست كارساز باشد.
يعني بي برنامهگي تهران در عمل كار را پيچيده كرد؟ نميشود گفت بيبرنامهگي، مسئله، مسئله "فرصت" بود، يك نظامي جا افتاده بهم ريخته بود و فرصت ميخواست تا يك نظام ديگر جايگزين شود و همه چيز در جــاي مـنــاســب خــود قــرار گـيــرد. درهرحال من براي حل مسئله مناطق كردنشين به فرمولي معتقد بودم كه آن را در اكثر مناطق متشنج محروم قابل تعميم مـيدانـم بخصـوص منـاطـق مرزي كه آسيبپذيرترند، به نظر من در چنين مناطقي دو تا شكاف وجود دارد كه با هم رابطه معكوس دارند . اگر يكي پر شود ديگري باز ميماند و برعكس، يكي شكاف بين هيئت حاكمه و مردم و ديگري شكاف بين مردم و گروههاي متخاصم، اين بهترين راهحل مسئله در رابطه با مناطق محروم و آسيبپذير مرزي است من معتقد بودم كه مسائل كردستان در آن زمان بيش از پنجاهدرصد جنبه روان شناختي دارد. ملتي كه ساليان دراز در زير بار ظلم و زورگوئي و فقر بهسر برده و از رفاه و هر گونه ساختار اقتصادي اشتغالزا بينصيب بوده چه انتظار از آن بايد داشت؟ تنها كار و اشتغال و برنامههاي رفاهي هست كه جاي تفنگ را ميگيرد نه چماق و ارعاب و زورگوئي. اگر به خواستهاي رفاهي و كار و اشتغال اين مردم رسيدگي شود شـكـاف بين مردم و دولت پر ميشود و شكاف ديگر باز ميشد مردم از گروههاي متخاصم فاصله ميگرفتند و برعكسش هم درست است بيتوجهي به خواستهاي رفـاهي و اقتصادي مردم ، بين هيئت حاكمه و توده مردم فاصله مياندازد و آنها را عملاً بهسوي گروههاي متخاصم سوق ميدهد. مثالها در اين رابطه زياد است.
اطلاعيهاي هست كه من آن را ميخوانم: "استاندار آذربايجان غربي در گفتوگويي با واحد مركزي خبر گفت شنيده ميشود كه گروهي نا آگاه بــراي بـرادران كـرد مـا در شهـر مزاحمتهايي ايجاد ميكنند بايد آگاه بود كه همه كردها مسلمان و با ما برادرند و هر گونه تعرض و اهانت نسبت به آنها از نظر من محكوم است آقاي حقگو افزود: معترضان به برادران كرد بي طرف ما در اروميه به شدت تحت پيگرد قرار خواهند گرفت و مجازات خواهد شد چرا كه اين تحريكات آگاهانه و ناآگاهانه شديدترين ضربه را به پيكر اسلام و انقلاب اسلامي ايران ميزند و من هشدار ميدهم در صورت ادامه اين تحريكات شهر را ترك خواهم كرد! استاندار آذربايجانغربي در پايان از مردم شريف و بويژه قهرمان ميخواهد كه با برادران كرد خوشرفتاري و تفاهم نشان دهند و با اين كار روحيه انساني خود را به ملت بزرگ ايران ثابت كنند." اين صحبت مربوط به تقريباً تير ماه 58 بود و خيلي در روحيه مردم اثر مثبت گذاشت من مقالهاي هم در يكي از روزنامههاي آنروزها نوشتم با اين عنوان «انحصارطلبي و تنگنظري ما را از واقعيات كردستان دور نگه داشته است" اين مقاله چاپ شد و در جذب مردم كرد بسيار موثر بود. وقتي ميشود با اين حرفها مردم را جـذب كنـي چرا جنگ و خشونت راه بيندازيم پس از جريان مهاباد و پس از استقرار ارتش در پادگان مهاباد و حاكميت دولت در منطقه، من يك اعلاميه دادم و به دولت و به همه نهادها اعلام كردم كه حالا كه مسايل كردستان فروكش كرده ، بياييد يك كاروان صلح و دوستي راه بيندازيد و از معتمدين كردستان دعوت كنيد به قم و مشهد و اصفهان و جاهاي ديگر بروند و از آنجا هم كاروان دوستي بيايد و رفت و آمد عادي بشود. يادم ميا~يد كه در جواب از طرف جناب آقاي دكتر ايزدي وزير كشاورزي دولت موقت چند كاميون كالا را به مهاباد فرستاده شد و در بين مردم توزيع شد اين اقدامات همه در مسير جذب مردم و پر كردن شكاف بود، با اين وضع ما اگر شكاف بين دولت و مردم را پر كنيم مردم از راه خشونت و اسلحه رويگردان ميشوند. يـادم مـيآيد روزي آقاي احـمـديان فرماندار سردشت مـيگفـت بهدنبال يك مقدار كارهاي عمراني در سردشت ، مردم سردشت ديگر وقت تفنگ در دسـت گـرفتن ندارند زيرا آنقـدر كار هست كه فرصت جنگ و جدال ندارند يعني بيل جـاي تفنـگ را گـرفته است! تـوسعـه، اشتغال و كار و رفاه جلوي اين حركات را ميگيرد بـيكـاري محمل سوءاستفاده گــروههــاي متخـاصـم بـراي جداكردن مردم از نظام بود. من روي همان تز دو شكاف خود دوباره تأكيد ميكنم. كسيكه كه بــا يــك راهسـازي احسـاس خـودمختاري ميكند، معلوم است كه ريشه درد در كجاست.
کرمانی و حقگو
جنابعالي در ماههاي اول مأموريت خود ملاقات و مذاكراتي نيز با سنار مامدي داشتيد ممكن است در اين باره توضيحاتي بدهيد؟ من بهعنوان استاندار استان آذربايجانغربي مسئول تمام مناطق استان بودم و لزوما" با همه افراد سرشناس محلي كه بطور منفي يا مثبت در منطقه تأثيرگذار بودند سعي ميكردم به نحوي در ارتباط و تماس و اگر بتوانم در تعامل باشم. سنار مامدي ازجمله اين افراد بود. نامبرده در منطقه سلماس رئيس ايل شكاك يكي از فقيرترين ايلات عشاير كرد بود و خانواده او همه ساكن سلماس و حومه بودند. گويا يكي از برادرهايش قبل از انقلاب به دست مأمورين انتظامي وقت كشته ميشود و باعث ميشود كه با رژيم درگير شود بعد از انقلاب سعي ميكرد كه به انقلاب بپيوندد به همين منظور با هماهنگي با سران عشاير منطقه سوماي برا دوست ترتيبي داده شده بود كه من با ايشان ملاقاتي داشته باشيم. جريان اين مـلاقـات بسيـار جـالـب بود من بدون اسكورت و تنها با چند نفر از همكاران استانداري از جمله آقاي سيستاني رئيس دفتر و هاشمي يكي از مشاورين و آقاي حسين زاده رئيس وقت خبرگزاري پارس (جمهوري اسلامي) اروميه و صاحب نظر در مسائل كردستان، با يك جيب كه از طرف آقاي حاجي سامي يكي از سران عشاير منطقه تهيه شده بود براي ملاقات با سنار مامدي به ده جوهني رفتيم .مالك ده آقاي طاهر خان سميتگو فرزند اسماعيل سميتگوي ياغي معروف بود كه در زمان رضا شاه بدست نيروهاي انتظامي كشته شد. متقابلاً سنار از منطقه شپيران با چند كاميون افراد مسلح كمي ديرتر رسيد در گفتوگويي كه با هم داشتيم او علاقمندي خود را براي همكاري با دولت جمهوري اسلامي اعلام نمود و در خواست كرد كه به وضع اسفبار و فقر زده مردم منطقه خود رسيدگي شود! قرار شدكه اين جلسات تكرار شود و اگـر مـدت مأموريت من ادامه پيدا ميكرد دنباله مذاكرات ميتوانست در دفـتر من در استانداري انجام شود و حتما" هم به نتايج ثمربخشي مي رسيديم. ولي بخاطر بعضي مسائل كه رخ داد اين مذاكرات ادامه پيدا نكرد و شنيدم كه بعدها در اثر يك حادثه تيراندازي كه عليه او شد رفت به منطقه قطور و با حزب دموكرات همدست گرديد و درگيري هاي منطقه قطور و شهادت مرحوم كوچري فرماندار محبوب شهرستان خوي همه زير سر او بود . شنيدم بعدها براي رام كردن او سعي فراوان شد، هزينه گزافي هم داده شد ولي همه بي نتيجه بود.
در اين دوره تعرضي هم به جان شما صورت گرفته وخبر آن در روزنامه اينگونه بودكه: «با پرتاب نارنجك به جان استاندار آذربايجان غربي سوءقصد شد. چند نفر زخمي شدند و ايشان جان سالم بدر برد». مشخص شد چه كساني بودند؟ نميتوانم كسي را محكوم كنم بالاخره چنين كاري شد من از 9 جا زخمي شدم كه همه از جا هاي حساس بود اما سطحي بودند و بقيه مجروحين هم ازجمله آقاي فائزي معاون فني،آقاي سيستاني رئيس دفتر كه هر دو زخمشان شديد بود بخصوص آقاي سيستاني كه بيش از شش ماه طول كشيد تا زخم پاهايش التيام پيدا كند. يك نفر هم مهمان داشتيم كه از بنياد مسكن آمده بود آن موقع هر كس از تهران ميآمد علاقه داشت با من هم ملاقات كند مـن چنـد روز بـه خـاطـر گـرفتاريهايم نميتوانستم ملاقاتش كنم تا كه آن روز قرار شد با هم ناهار بخوريم ساعت 3 بعدازظهر بود كه از در عقبي كه به طرف حياط پشت استانداري براي ناهار خارج شديم يك مرتبه صداي مهيبي بلند شد اول فكر كردم زير پايمان مين كاشته شده بعد فكر كردم تيراندازي است و ادامه دارد خودم را پشت درختي انداختم و بقيه هم هر كدام خود را به گوشهاي انداختند . لحظاتي بعد آقاي حسن ميرسعيدي ( مشاور استانداري و از نزديكان دكترچمران بود كه در امر سروساماندادن ديپلمهها و ليسانسيههاي بيكار در اروميه و تشكيل تعاونيهاي توليدي و جذب سرمايه گذاري براي اشتغال جوانان با استانداري همكاري ميكرد) در حاليكه كلتي بهدست گرفته و از دست و پاهايش خون جاري بود بالا سرم آمد. بعد از دقايقي ارتش تمام محوطه استانداري را قرق نمود و مرا با يك آمبولانس ارتشي به بيمارستان ارتش بردند. از آن ميهمان سازمان يا بنياد مسكني كه حالش از همه بدتر بود حالا هم خبر ندارم كه چه مدت طول كشيد تا خوب شود اسمش هم يادم نيست. بـلافاصله بهدنبال اين حادثه، سپاه پاسداران اروميه و كاركنان و مسئولا ن سازمانهاي اداري استان با انتشار اطلاعيه جـداگـانه اين سوء قصد را بهشدت محكوم كردند .
اسم از مـرحوم چمران آمد آيا شما هم با مرحوم چمران برخوردي داشتيد؟ مرحوم دكتر چمران اول معاون نخستوزير بودند و بعداً وزير دفاع شدندبهخاطر حساسيت استان ما توجه خاصي به امور استان بخصوص به مناطق كردنشين استان داشت و بيش از ديگران به منطقه رفتوآمد داشت در خيلي ازمسائل من با دفتر ايشان در تماس بودم در بعضي مسايل هم به من كمك كردند برخي همكاران نزديك ايشان مرتبا با استانداري رفتوآمد داشتند و با برادر دكتر چمران آقاي مهدي چمران نيز در تماس بودم. در جريان جنگ و پاكسازي منطقه مرزي سرو Sero| كه پاسگاه «سرو » به محاصره عناصر حزبي در آمده بود دكتر چمران نقش تعيينكننده داشت.
استقبال مردم از ارتش
ممكن است توضيحاتي در اين زمينه بدهيد؟ مرز سرو قبل و بعد از انقلاب از مرزهاي فعال استان بود و گمرك فعال و مجهزي داشت ولي با توجه به وضعيت جغرافيايي و قرار گرفتن در مركز مناقشات روزهاي اول انقلاب توسط ضد انقلاب محلي بسياري از تجهيزات و انبارهاي گمرك تخريب يا به تاراج رفته بود. لازم به يادآوري است مرز آذربـايجـان غـربي با تركيه از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است براي ايران اينجا دروازه ورود به غرب و اروپا به حساب مي آيد و براي تركيه هم دروازه ورود به شرق از طريق ايران است بنا براين سياستگذاري مرزي در اين نقطه و حفظ روابط با تركيه از اهميت والايي برخوردار است.اين است كه يكي از هدفهاي اصلي استانداري بازسازي و تجديد فعاليت گمرك سرو بخصوص استقرار مجدد پاسگاه سرو بود كه از نظر مسايل امنيتي و حفظ و حراست نقطه مرزي امر بسيار مهم بود. در همان روزهاي اول خرداد 58كه منطقه بسيار متشنج بود و هر لحظه خطراتي استان را تهديد مي كرد به محض استقرار پاسگاه سرو خبر رسيد كه گروهان ژاندارمري مستقر در سرو مورد تاخت و تاز قرار گرفته و ازجمله تعدادي از افراد سپاه و ژاندارمري با تجهيزات كامل به محاصره حزب دموكرات افتادهاند و ارتباطشان بطور كلي با شهر قطع شده است . ترس از اين بود كه تجهيزات نظامي كه در پاسگاه سرو بود بهدست مهاجمين بيافتد. لذا ضمن گزارش به دفتر دكتر چمران و با هماهنگي با دكتر يزدي وزيرخارجه در تهران، با كنسول تركيه در اروميه مذاكره گرديد و موافقت دولت تركيه جلب شد و از طرفي آقاي داود ملكي نمايندگي نخست وزيري در مرز بازرگان، با استاندارهاي استان وان و آغري نيز هماهنگي به عمل آورد كه نيروهاي ما با تمام وسايل و ادوات جنگي وارد خاك تركيه بشوند و از طريق مرز بازرگان دوباره به ايران برگردند. اين حركت با موفقيت انجام شد و مقامات تركيه نهايت همكاري را با ما نمودند و رئيس عشيره كرد محلي هم همكاري نمود و نگذاشت حزبيها از اين عمليات خبردار شوند در نتيجه نيروهاي ما از خطر افتادن به دست دشمن رهايي يافتند. بعد از گسيل نيروها به تركيه در حاليكه وضعيت سرو هر لحظه بدتر مي شد و خبر و شايعات نزديكشدن عناصر حزب دموكرات به اروميه نگرانيها را بيشتر مينمود دكتر چمران پس از دريافت خبر و نگراني از اوضاع و احوال فوري از تهران به اروميه آمد. او لباس نظامي پوشيده و مسلح بود پس از هماهنگي با استانداري و بررسي گزارشهاي رسيده از سرو، عازم منطقه عملياتي شد و شخصاً با همكاري سرهنگ ظهيرنژاد فرمانده لشكر64 اروميه فرماندهي ستون عمل كننده را بهدوش گرفت. درحاليكه از هر طرف مورد تهديد عناصر دشمن بود بهطور پياده پيشاپيش چند اراده توپ و تانك و نفربر، تفنگ بهدست شجاعانه، بهطرف سرو حركت نمود. در اين اثنا اطلاعات بسيار خوبي توسط آقاي نصراله اسداللهي فرمانده گروه مسلح 14م، از وضع نيروهاي مهاجم و توان نظامي آنها به استانداري رسيد كه بلافاصله به دكتر چمران انتقال داده شد دكتر چمران از دريافت گزارش و ديدن آقاي اسدللهي خيلي خوشحال ميشود و شكر خدا گفته با شعف مخصوصي مي گويد الان سد دشمن را ميشكنم فورا" آرايش نظامي داده و دستور حركت صادر مينمايد. ساعتي بعد به چهارراه چره پنجكيلومتري سرو ميرسد و عناصر حزبي تاب مقاومت نياورده فرار را بر قرار ترجيح ميدهند. غريو شادي از اروميه به تمام ايران ميرسد. بدينترتيب بعد از كنترل نسبي اوضاع خبرهاي نگرانكنندهاي از سنندج ميرسد و شهيد چمران جهت اقدام لازم عازم تهران ميشود. در اينجا لازم ميدانم كه توضيحاتي نيز راجع به بعضي از افراد تأثيرگذار كه در بالا نامبرده شد اضافه كنم. 1- كنسول تركيه يك ديپلمات ورزيدهاي بود كه در آن برهه از زمان در آرامش مرز دو كشور نقش تعيينكننده داشت و ما هر هفته حداقل يك با هم جلسه داشتيم و تمام مسائل فيمابين را در اين جلسات مورد بررسي قرار ميداديم. اگر مشكلي ازجانب ما بود، حل ميكرديم و اگر ازجانب آنها بود او با مهارت تمام حل ميكرد. و همين روابط بود كه توانستيم خيلي سريع و ماهرانه نيروهاي خود را از سرو به تركيه وارد كنيم و دوباره به راحتي از مرز بازرگان به داخل كشور بياوريم بدون اينكه نيروهاي متخاصم از آن خبردار شود. 2- داود ملكي، آقاي ملكي قبل از انقلاب قهرمان ملي در وزنهبرداري كشور بود ولي در كشاكش انقلاب همه امتيازات نامآور خود را كنار گذاشته و به انقلاب پيوسته بود. در آن مدتي كه من در آذربايجان غـربـي بـودم ايشـان بـهعنوان نماينده نخستوزيري در مرز بازرگان مستقر بود و با يك تيم ورزيده كه در اختيار داشت توانست چندين مورد از خروج از عتيقه جـات بسيار ارزشمند تاريخي از مرز جلوگيري نمايد. و در ضمن با روش بسيار ساده خود با تمام مقامات محلي تركيه ارتباط ايجاد كرده بود و از طرف استانداري نيز بطور رسمي به ايشان مأموريت داده شده بود كه به استانهاي همجوار تركيه رفته و استانداران منطقه را براي مذاكرات حسن نيت و مبادلات اقتصادي دعوت نمايد. وي با هماهنگي نزديك با استانداري در تسهيل مراودات و رفتوآمد بازرگانان محلي و گشايش دادوستد مرزي بسيار موثر بود. بخاطر همين فعاليتها، آقاي ملكي مورد توجه خاص مرحوم مهندس بازرگان و ساير مقامات دولت موقت بخصوص دكتر يزدي وزيرخارجه وقت بود. بهطوريكه دكتر يزدي به شوخي به ايشان لقب ديپلمات پا برهنه داده بود( ! با اشاره به داستان پزشكان پا برهنه در قديم ) بهدنبال اين روابط خوب با تركيه چه از طريق كنسول تركيه و چه از طريق استانهاي محلي، تبادلات مرزي بسيار فعالي بين دو كشور ايجاد گرديد و منجر به عقد قرارداد همكاري تجاري بين استان آذربايجانغربي و استانهاي مركزي تركيه گرديد. كه بعدها پروتكل همكاري اقتصادي بين دو كشور بر مبناي همين قرارداد با تركيه به امضاء رسيد. 3- نصراله اسداللهي ، آقاي اسداللهي ، فرمانده گروه مسلح 14م بود و مورد حمايت و تأييد كامل مرحوم دكتر چمران بود. نامبرده از بدو ورود من به استانداري، به دور از گرايشهاي خطي، همكاري بسيار صميمانهاي با استانداري داشت. و همكاران او نيز اغلب بچههاي بسيار شايسته و با ايمان و اخلاص و انقلابي بودند. كه از جمله آنها آقاي عرب نجفي است كه هم اينك معاون فرماندار اروميه مي باشد. اين گروه همگام با دكترچمران خدمات ارزندهاي در منطقه انجام دادند و با الهام از تعليمات و انديشههاي آن شهيد بزرگوار در امور خيريه و انسان دوستانه و فرهنگي نيز پيش قدم بودند. از جمله تشكيل گروه توحيدي انفاق براي حمايت از نيازمندان و سالخوردگان بيپناه و تــأسـيــس كــارگـاههـاي قـالـيبـافـي براي زنان و دخـتـران بـيسرپرست و تأمين آب و غذا و لباس مناطق محروم اروميه بود در اين رابطه خانم شهر بانو اماني كه در دو دوره قبل نـمـاينده مجلس از شهر اروميه انتخاب شده بود از جمله فعالين زبده آن گروه بود در ختم غائله نقده نيز اين گروه بود كه با تعداد بـسيار اندكي بسياري از مسلحين را از شهر فراري دادند . همچنين در جريان درگيريهاي سرو هم آقاي اسدللهي بود كه همكاري و هماهنگي رئيس ايل هركي آقاي كرم هناره (مسقر در ناحيه سرو) جلب ميكند به نحوي كه حزب خبردار نشود گروهان ژاندارمري با تمام تجهيزات سنگين از مرز عبور كند و وارد خاك تركيه شود وهمان وقت ازهمانجا بااستانداري هماهنگي ميكند و خبر اين همكاري ارزشمند حاج كرم هناره را به استانداري، ميدهد. بعدها اين گروه با نظر دكتر چمران در سپاه اروميه ادغام گرديد و لوازم وتجهيزات آن همه در اختيار سپاه قرار گرفت .
در مورد آقاي ظهيرنژاد هم اگر ممكن است توضيح دهيد، ديدگاه ايشان چه بود؟ مرحوم ظهيرنژاد فرمانده لشكر 64 اروميه بود زحمات زيادي در انسجام آن لشگر كشيد در آن روزهاپادگان اروميه تقريبا تخليه شده بود و خيليها روزهاي اول انقلاب ترك خدمت كرده بودند ظهيرنژاد همه را جمعوجور كرد آن هم نه با زور بلكه با حرف، او ناطق زبردستي بود و بخش زيادي از قرآن را حفظ بود و آدم صـريـح و ركگـويي بود پر انرژي بود و بهقدركافي داراي كاريزما براي نيروهاي تحت مديريتش بود لذا توانست لشكر 64 را دگر باره به نظم آورد او يك ارتشي با انضباط و تابع فرماندهي بود او در گرفتن پادگان مهاباد و استقرار ارتش در پادگانهاي اشنويه و جلديان و پسوه نقش اساسي داشت ايشان با حزب و گروه هاي چپي وآشوبگر به هيچوجه سر سازش نداشت ولي با سران عشاير رابطه دوستانه و محبتآميز داشت من در جريان مستقر شدن واحدهاي ارتشي در پادگان اشنويه همراهش بودم كه براي من روز هيجانانگيزي بود. مرحوم ظهيرنژاد بعدا ارتقاء مقام پيدا نمود و فرمانده كل نيروي زميني ارتش شد و بهجاي ايشان مدتي سرهنگ رضا از افسران نزذيك به تيمسار فلاحي و سـرتيـپ ذكياني به ترتيب فـرمـانـدهـي لشكـر 64 را بـهعهده گرفتند. هر دو از افـسران خوشنام و متعهد ارتش بودند. لازم ميدانم در ايـنجا يادي هم از سرتيپ مـحمد مهام فرمانده تيپ پيرانشهر بكنم كه در آن برهه در آرامش و امنيت منطقه و خنثيكردن بعضي توطئههاي خـارجي عليه كشور نقش اساسي داشت ايشان با مردم كـرد منـطقـه رابـطه بسيار محبت آميز و بردبارانه داشت و به همين علت مورد علاقه و احترام مردم پيرانشهر بود و در زمان جنگ عراق هم در منطقه بود و با تدبير و دور انديشي در مقابل حملات پيدرپي جنگندههاي عراق مقاومت نمود و پادگان و پرسنل آن را حفظ كرد ولي شخصاً آسيب فراوان ديد بهطوريكه حالا جانباز خانهنشين است.
همزمان با دوره شما سه انتخابات درآنجا برگزار شد خبرگان، مجلس اول و قانون اساسي كه قاسملو در انتخابات خبرگان كانديدا شد و رأی آورد آيا شما چيزي در اين مورد به خاطر داريد؟ به عقيده من اگر دكتر قاسملو به خبرگان ميآمد بهتر بود احتمالاً مصيبتهاي بعدي رخ نميداد و اتفاقي هم نميافتاد براي مجلس هم حضور ايشان مفيد بود. اگر فضاي گـفتوگو فراهم شود جنگ و خشونت موضوعيت خود را از دست ميدهد، نبايد در را بست تا طرف مقابل ناچار شود ديوار را تخريب نمايد. در يكي از انتخابات از نقده به من تلفن شد و نماينده يكي از گروههاي چپ آن روزي بود، گفت من اينجا كانديدا شدهام و فرماندار از فعاليت انتخاباتي من جلوگيري ميكند گفتم مگر حضور شما از لحاظ قانوني اشكالي دارد گفت نه، گفتم شركت كنيد به فرمانداري هم زنگ زدم و گفتم اگر اشكال قانوني ندارد بگذاريد شركت كند و جلوي او را نگيريد او شركت كرد و رأی نياورد و اتفاقي هم نيفتاد. چنين موضوعي براي نماينده حزب دموكرات در بوكان هم اتفاق افتاد كه او هم رأی نياورد اگر ما ممانعت كرده بوديم تا آخر آنها شهيد سياسي ميشدند و نميشد جوابشان را داد و موضوع پيچيدهتر ميشد، اگر همه گروههاي سياسي در مجلس نماينده ميداشتند اسلحه را كنار ميگذاشتند و در مقابل مردم بايد پاسخگو ميبودند.
در سقز هم آقاي كيخسروي و بلوريان رأی آورند كه نگذاشتند بروند شما نتوانستيد پيگيري كنيد؟ نه، من مخالف جلوگيري از انتخاب شدن و مشاركت آنها در انتخابات بودم بهنظر من اگر امثال آقاي كيخسروي و بلوريان به مجلس ميرفتند در حل مسائل كردستان خيلي موثر واقع ميشدند و اي بسا مشكلات به آن صورت پيش نميآمد .
به مهاباد برگرديم در تابستان مقدمات جنگ سه ماهه ايجاد مي شود و بعد هم درگيري هاي خونين و فضايي كه ترسيم نموديد اين فضا چگونه بهوجودآمد؟ قبل از هر اقدام نمايندگان ارتش پيش قاسملو ميروند كه اجازه دهد ارتش در پادگاني كه متعلق به خود ارتش است مستقر شود او به بهانه اينكه پادگان را مردم گرفتهاند اجازه نميدهد. وقتي نمايندگان ارتش بدون نتيجه از مذاكره با قاسملو برگشتند دولت تصميم گرفت پادگان را به هر نحو شده بگيرد. داستان اين ماجرا بهطور مشروح در كتاب خاطرات آقاي بلوريان آمده است. ارتش از دو محور اروميه و مياندوآب واحدهاي خود را به مهاباد گسيل نمود، در اين اثنا ضدانقلاب و راديوهاي بيگانه شايعات دلهرهانگيزي شايع كرده بودند كه ارتش ميخواهد بيايد به مهاباد قصد دارد حمام خون راه بيندازد در مقابل ماهم ميگفتيم ارتش به پادگان خودش برميگردد وبا كسي كاري ندارد اگر آنجا نرود كجا برود ارتشيها همه بچههاي اين مرزو بوماند از دنياي ديگري كه نيامدهاند.... اين مصاحبههاي خبري تلـفني، شايعات را خنثي ميكرد و ارتش هم با فرماندهي مدبرانه مرحوم شهيد فلاحي كه يك افسر باسواد و فرمانده توانائي بودند، با همكاري افسران زيردست خود طوري عمل كردند همچنانكه پيشبيني ميشد هيچ اتفاقي نيافتاد و خوني از دماغ كسي نريخت هر چند عدهاي از مهاباد گريختند ولي ارتش با نقشه حساب شده رفت و در پادگان مستقر شد. شبي كه قرار بود فردايش ارتش به مهاباد برود تيمسار فلاحي در سالن ستاد ارتش با نگراني قدم ميزد و در عين حال چندين هليكوپتر بالاي شهر مهاباد در حال پرواز بودند بهطوريكه آقاي باباطاهري هم مرتباً تلفن ميكرد و اظهار نگراني مينمود، از تيمسار علت نگراني خود و پرواز هليكوپتر ها را پرسيدم گفت نگرانم كه اتفاقي نيفتد و به مردم و نيروهاي ما آسيبي نرسد، علت پرواز هليكوپترها هم اين است آنها كه فكر مقابله با ارتش دارند شب نتوانند بخوابند و صبح هنگام ورود ارتش در خواب باشند! بهدنبال استقرار ارتش در مهاباد، ترميم و تقويت پادگانهاي ديگر استان نيز در دستور كار ارتش قرار گرفت، ازجمله پادگان اشنويه و پسوه بود در اين جريان همانطوركه اشاره كردم من خودم مرحوم ظهيرنژاد را پيشاپيش ستونهاي ارتشي همراهي نمودم، صحنه بسيار ديدني بود از نقده تا اشنويه روستاييان كرد در سر جادهها به استقبال صف كشيده بودند و دهها قرباني كردند من بياختيار از ديدن اين صحنها اشك شوق ميريختم و در اشنويه نيز با پيشبيني و مديريت خوب شيخ عـبدالرحمن برزنجي بخشدار اشنويه استقبال شاياني از ارتش و هيئت همراه بهعمل آمده بود. بعد از استقرار ارتش من با معاون سياسي خود ، آقاي دكتر اتابك با ماشين استانداري نزديكيهاي غروب از طريق جاده معروف دره قاسملو به اروميه بر گشتيم.
شما خاطره خاصي كه بـرجستـه بـاشد در ديدارتان با قاسملو، عزالدين حسيني، غني بلوريان نداشتيد كه نكته خاصي دربرداشته باشد؟ من با آقاي قاسملو به غير از مسئله نقده ديدار جدي نداشتم يادم ميآيد در حاشيه جلسه هيئت ويژه در سد مهاباد نشسته بوديم ايشان اعتراض داشت كه چرا دولت كارهايي ميكند كه ما بين دو انتخاب خوب و بد، بد را انتخاب ميكند مثلاً براي انتخاب مسئولين چرا بد را انتخاب ميكنيد منظورشان يكي از فرمانداران يا بخشداران منطقه بود كه دقيق يادم نيست فكر كنم فرماندار پيرانشهر آقاي فتاح حسيني مد نظرشان بود كه از نظر ما فردي موجه وكرد محلي بود ولي جرمش اين بود كه حزب دموكرات را قبول نداشت، مدام او را اذيت ميكردند او از بستگان شيخ گزگسك (سيد طه كمالي زاده) بود كه از شيوخ محترم منطقه است كه چند سالي است مقيم شهر اروميه و مورد احترام مردم كرد و بسياري از مردم شهر و اطراف ميباشد.
ما شنيديم كه شما ملاقات و مذاكراتي نيز در سال 58 با عراقيها داشتيد ممكن است بفرماييد كه موضوع آن مذاكرات چه بود؟ بلي، مذاكرات بسيار مهمي بود؛ شايد مهمترين كار من در طول دوره استانداري، به اعتقاد من اگر اين مذاكرات ادامه پيدا ميكرد شايد خيلي از مسائل ما با عراقيها كه هنوز به درجه حاد خود نرسيده بود حـل ميشد و شايد از شعلهورشدن جنگ نيز جلوگيري ميشد. موضوع از اين قرار بود كه در روزهاي اول انقلاب هواپيماهاي عراقي ظاهرا" بهدنبال پيشمرگهاي حزب ميهني كردستان عراق(جلال طالباني)، دهات گورهشور سردشت را در نوار مرزي ايران بمباران كرده بودند كه ضمن تخريب تعدادي از منازل روستاييان، چند نفر از ساكنين دهات فوق كشته شده بود. بهدنبال اين حادثه دولت ايران رسما" به عراق اعتراض مي نمايد و در كنفرانس كشورهاي غيرمتعهد كه در هاوانا پايتخت كوبا تشكيل شده بود وزير خارجه ايران جناب آقاي دكتر يزدي موضوع را مستقيما" با صدام حسين در ميان ميگذارد و درخواست جبران خسارت مي نمايد. به دنبال اين ملاقات در هاوانا دولت عراق رسما" از ايران ميخواهد كه نماينده تام الاختيار خود را براي مذاكره به عراق بفرستد. دولت ايران هم به اينجانب بهعنوان استانداري كه حادثه در حيطه مـسئــوليـت او اتفـاق افتـاده، مأموريت داد براي مذاكره و تعيين خسارت وارده به عراق سفر كنم. براي انجام اين مأموريت يك هيئت سه نفري به شرح زير مرا همراهي ميكرد: دكترقدرتالله اتابك معاون سياسي استانداري آذربايجانغربي، سرگرد شكوريان فرمانده هنگ ژاندارمري به عنوان مـتخصص و خبره در مسائل مرزي، و آقاي محمد جهانگير نماينده وزارت امور خارجه كه از طرف سفارت ما در عراق به جمع ما ملحق شده بود، نامبرده ضمن آشنايي كامل به روابط ايران و عراق و تبحر در زبان عربي از نظر تجربيات و اطلاعاتي حرفهاي نيز فرد بسيار شايستهاي بودند كه ضمن ترجمه مذاكرات فيمابين، نظرياتشان در طول مذاكره بسيار راهگشا بود. روز سهشنبه 4/7/1358 پس از ورود به خاك عراق در خانقين شهر مرزي عراقي، براي ما، جايگاه تشريفاتي مزين به پرچم ايران و عراق تدارك ديده بودند، فرماندار خانقين و دو سه نفر ديگر از مقامات محلي به استقبال آمده بودند. بعد از مراسم تشريفات نظامي و سانديدن از سربازاني كه كنار فرش صف كشيده بودند با فرماندار خانقين ملاقات كوتاهي به عمل آمد و كلمات و عبارت محبت آميز ديپلماتيك بين ما رد و بدل شد با توجه به امكانات محلي استقبال رسمي بسيار آبرومندانه بود و سپس با يك هليكوپتر عراقي عازم شهر سليمانيه شديم. در سليمانيه استقبال گرم تمام رسمي از ما بهعمل آمد. بعد از استراحت مختصري در هتل، ساعت پنجبعدازظهر مذاكرات اصلي در استانداري آغاز گرديد. از طرف عراقيها علاوه به استاندار، نمايندگان وزارتخانههاي امورخارجه، دفاع، كشور ، مرزبان، مشاورين استانداري حضور داشتند و رويهم رفته تركيب تيم طرف عراقي بسيار كامل بود و تقريبا" از همه ادارات كشوري و لشكري و امنيتي نمايندگاني حضور داشتند. بعدها من شنيدم كه صدام شخصا" مذاكرات را لحظهبهلحظه دنبال ميكرده است. استاندار سليمانيه رئيس هيئت عراقي نيز از مقامات نزديك و معتمد دولت عراق بود. مذاكرات در دفتر استاندار سليمانيه انجام شد، در مذاكرات تمام ادعاهاي ما را مبني بر بمباران مناطق ياد شده و خسارت وارده پذيرفتند ولي متقابلا" عراقيها يك ليست بلند بالائي از اقدامات تحريكآميز كه از طرف ايرانيها چه در مرزهاي آذربايجانغربي و چه در مرزهاي مشترك استانهاي ديگر شده بود مطرح كردند و ما اين ادعا را نپذيرفتيم و اعلام كرديم كه مأموريت ما مشخص است و غير از آن هيچ ادعايي را قبول نميكنيم. عراقيها بدون هيچگونه اصرار حرف ما را پذيرفتند احساس كردم كه نميخواهند اين مذاكرات احيانا" شكست بخورد. تنها شرطي كه پذيرفتيم اين بود كه مذاكرات در اروميه ادامه پيدا كند و از منطقه بازديد بهعمل آيد و بعد خسارت وارده محاسبه و در اسرع زمان جبران گردد. بعد از خاتمه مذاكرات به دعوت دولت عراق ما را تمام تشريفات به زيارت عتبات عاليه بردند و درخاتمه با هواپيماي عراقي درجه يك ما را راهي تهران كردند. در حاشيه مذاكرات در صحبتهاي غيررسمي، استاندار سليمانيه بهطور خصوصي به من گفت كه طي اين مذاكرات من پي بردم كه شما واقعا" يك مرد انقلابي هستيد، من هم هستم بنابراين، اين تلفنهاي خصوصي من، بعد از اين اگر مشكلي مرزي بين ما ايجاد شد با يك تلفن بياييم لب مرز و مسئله را بهطور انقلابي حل كنيم بدون اينكه توسط رسانه به بوق كرنا گذاشته شود. عراقيها با اطلاع از اينكه من نيز مورد اعتماد و نزديك دولت و بخصوص شخص وزير خارجه هستم به اين مذاكرات اهميت زيادي قائل بودند و فكر مي كردند كه اين مذاكرات سرآغاز تمهيداتي باشد كه مسائل مبتلا به طرفين را حل نمايد. ولي متأسفانه شتاب حوادث نگذاشت كه اين مذاكرات در تهران دنبال شود.
ممكن است توضيحاتي نيز از آمدن نمايندگان امام در منطقه بدهيد؟ در آن روزها ازجمله اقداماتي كه براي آرامش منطقه كردنشين انجام شد اعزام چند نفر از روحانيون والا مقام از طرف امام به منطقه بود از جمله مرحوم رباني شيرازي، مرحوم اشراقي و جناب آقاي شيخ حسين كرماني بود. مرحوم آيتالله ربانيشيرازي روزهاي اول انقلاب بهدرخواست بعضي مردم دلسوز شهر، از طرف امام به اروميه اعزام شده بود. آمدن ايشان در آن برهه در حلوفصل مشكلات روزهاي اول انقلاب بسيار موثر بود. ايشان قبل از آمدن من باستان از اروميه، رفته بود مرحوم آيتالله اشراقي داماد امام و مورد علاقه خاص او بود فرستادن ايشان به كردستان و آذربايجان غربي نشانه علاقه امام به حلوفصل مسالمتآميز مسائل كردستان بود . هدف عمده آقاي اشراقي كمك به مذاكرات هيئت حل اختلاف كردستان بود ايشان مدت زيادي در منطقه نبود و بعد از او آقاي حاجشيخ حسينكرماني نماينده امام در غرب كشور به اروميه آمد. آقاي كرماني از روحانيون خوشفكر، آزادانديش و اهل تسامح و مسالمتجو بود. قبل از آمدن به اروميه طي تماس تلفني به من گفت به شرطي به اروميه خواهم آمد كه خلخالي آنجا نباشد! اين اولين باري بود كه تلفني با او صحبت ميكردم. بعد از اين حرف فكرم راحت شد و فهميدم كه ايشان آدمي است كه در اين اوضاع به درد اين منطقه ميخورد و بنابراين استقبال كردم و گفتم حتما" بايد بيايد. آقاي كرماني داراي روح لطيف و سرشار از مهر و عطوفت بود و همين روحيه باعث شد كه هموطنان كرد از او بــه گــرمــي اسـتقبـال كننـد. سخنرانيهاي او در مياندوآب و مهاباد مثل آب خنكي بود كه بر دلهاي سوزان ريخته شود. ايشان در طول اقامت خود در اروميه مهمان استانداري بود و مورد علاقه و احترام پـرسنـل استانداري، معاونين و مشاورين من واقع گرديد. و يكدفعه هم با نامبرده براي مذاكره با استاندار آغري تركيه به تـركيه رفتيم در اين سفر آقاي مهندس فائزي هم بودند. وقتي به عنوان نماينده امام به اروميه آمدند با هم به مهاباد رفتيم و هر دو در فرمانداري صحبت كرديم و گفتيم بايد بنشينيم و مسائل را حل كنيم سخنان آقاي كرماني بهعنوان نماينده تامالاختيار امام در روحيه مردم مهاباد بسيار موثر بود. بعد از سخنراني در راه برگشت به من گفت يخ مهاباد را شكستيم. يعني درحاليكه در برخورد اوليه عصبي و قهرآلود به نظر ميرسيدند موقع برگشتن همه با ما دوست شده بودند. رابطه من هم از آن مقطع با آقاي باباطاهري كه فرماندار مهاباد بود دوستانه تر گرديد. البته آقاي كرماني جدا گانه با دكتر قاسملو و شيخ عزالدين مذاكراتي داشت كه از متن آنها من چيزي به خاطر ندارم. آقاي كرماني بعد از آمدن من از استانداري ديگر به منطقه نرفت و در دوره اول مجلس شوراياسلامي از شهر آباده انتخاب شد ولي به عللي تا آخر دوره دوام نياورد و داوطلبانه استعفا داد و دوباره به محيط تحقيق و تدريس و وعظ به حوزه علميه قم بازگشت. شيخحسين كرماني قبل از اين كه به آذربايجان بيايند در كردستان فعال بود و در آرامش منطقه قروه و اورامانات و مريوان و رامكردن خيلي از معترضين خدمات شايستهاي انجام داده بود، ايشان واقعا" حلال مشكلات كردستان بود و خيليها را از طريق گفتوگو و اخلاق و تسامح جذب جمهورياسلامي كرده بود؛ اگر مأموريتهاي ايشان ادامه پيدا ميكرد خيلي از مسائل حل ميشد. اگر گروههايي مثل حزب دموكرات راست ميگفتند و در گفتههاي خود صادق بودند اگر مسائل مردم كردستان برايشان مهم بود فرصت طلايي كه در زمان مهندس بازرگان برايشان ايجاد شد، كه دولت آماده هرگونه تعامل با اينها بود، به اين آساني از دست نميدادند و چند بار اينها پيمانشكني كردند باز هم دولت بزرگواري كرد و ناديده گرفت و درِ گفتوگو را باز گذاشت و از وجود شخصيت بزرگي مانند آقاي كرماني كه از طرف امام اختيار تام داشت استفاده نشد و نهايتاً آن فرصتها همه به سر آمد. آخر سر تحليل نهايي اين سوال به ذهن خطور ميكند كه چرا ما بايد مسائل كردستان را از ساير مسائل مردم ايران جدا ميكرديم؟ كردها با تركها و بلوچها و غيره چه فرقي داشتند مگر مردم ديگر در دوره طاغوت كم زحمت كشيده بودند و كم آزار ديده بودند و شعار دموكراسي براي ايران و خودمختاري براي كردستان كه حساب كردستان را از ايران جدا ميسازد سخن بياساسي بود .
آخرين سؤال، به نظر شما در آن موقع راه حل مسائل كردستان چه ميتوانست باشد؟ در همين رابطه روزي من در اداره دوم ارتش در تهران به مناسبتي حضور داشتم و در آنجا مسئله كردستان مطرح شد همه از افسران خبره اطلاعاتي ركن 2 ارتش و آگاه به منطقه كردستان و مسائل مربوطه بودند يادم ميآيد ضمن تأئيد نظرات من در رابطه با كردستان خودشان نيز اعلام كردند كه ما هم بررسي كرديم و حدود 14 راهحل براي كردستان مناسب ديديم كه آخرين آنها راهحل نظامي است! كه مسلما" هيچوقت بعد از اين همه راه حل، به گزينه آخر نميرسد. &&& من بارها اعلام كردهام كه مسائل كردستان بيش از پنجاهدرصد جنبه احساسي و روانشناختي داشت. كردها هم مانند ساير اقوام مرز نشين محروم ايراني پس از سالها خفقان و ستم و محروميت، ميخواستند كه نظام جمهورياسلامي هرچه زودتر كارهاي رفاهي و عمراني را شروع كند و امكان مشاركت جمعي در امور كشور به همه آحاد مردم يكسان داده شود و از تعصبات جناحي و قومي و مذهبي پرهيز گردد و اجازه بروز انحصارطلبي و تنگ نظري داده نشود و همه به عنوان شهروند ايراني بتوانند در سرنوشت خود و كشور يكسان مؤثر بوده و از آزاديهاي مدني تصريحشده در قانون اساسي جمهورياسلامي برخوردار باشند. با اين ملاحظات و بهموازات آن تسريع در فقرزدائي و توسعه فرصتهاي اقتصادي و اشتغال، مسائل خيلي زود حلوفصل ميشد و شكاف بهوجود آمده بين توده محروم كشور با هيئت حاكمه از بين ميرفت و بهجاي اين همه درگيري و هزينه، همه با هم در سازندگي كشور مشاركت مينمودند. اميد است كه اقدامات رفاهي و عمراني سالهاي اخير و توجهات ويژه به حقوق اقليتها، چشمانداز اميدبخشي را در راستاي تفاهم ملي بهوجود آورد. به ياد داشته باشيم كه ايران از آن همه ايرانيان است. اين مملكت هفت اقليمي با تسامح كوروشي شكل گرفته و در طول تاريخ همه بهمسالمت با هم زيستهاند و اينك نيز با سعهصدر اسلامي بايد به پيش بروند.
...انا جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله
اتقيكم. والسلام.
|
|||||
| فهرست دومین ویژه نامه | صفحه اول | بایگانی سال 84 | اولین ویژه نامه کردستان | |