راهحل كردستان؛ حسن نيّت, توسعه, آزادي و عدالت
گفتوگو با آقاي مهندس عزتالله سحابي
اشاره: آقاي مهندس عزتالله سحابي متولد 1309, فارغالتحصيل رشتة مهندسي مكانيك (1331) از دانشگاه تهران است. در دوران دانشجويي عضو فعال انجمناسلامي دانشجويان بود و پس از كودتاي 28 مرداد 1332 در صفوف نهضت مقاومت ملي فعاليتهاي سياسي خود را آغاز نمود. در سالهاي 1333 و 1334 توسط فرمانداري نظامي تهران بازداشت شد. در سال 1340 عضو شوراي مركزي نهضتآزادي شد و چهارماه پس از آغاز فعاليت نهضتآزادي موقتاً بازداشت و آزاد شد. در بهار سال 1342 در حاليكه عضو هيئت اجرايي نهضتآزادي بود با ديگر سران نهضت در بيدادگاه نظامي محاكمه و محكوم شد و در سال 1346 نيز آزاد گرديد. مهندس سحابي در مهرماه سال 1350 در ارتباط با حمايتي كه از بنيانگذاران مجاهدين نمود, براي بار پنجم بازداشت و به يازدهسال زندان محكوم شد كه در چهارم آبانماه سال 1357 در آستانة انقلاب آزاد شد. در جريان انقلاب عضو شوراي انقلاب بود و پس از انقلاب نيز رئيس سازمان برنامهوبودجه و عضو هيئت حل اختلافات كردستان بود و به كردستان سفر كرد. در سال 1358 در دور اول مجلس شوراي اسلامي, نمايندة مردم تهران بود. در سالهاي پس از انقلاب نيز دو بار دستگير شد و چند سالي مسئوليت نشرية ?ايرانفردا? را به عهده داشت.
?با توجه به اين كه كردستان يك استان مرزي است و در دورانهاي مختلف، تحت ستم مضاعفي بوده, با توجه به اينكه بخشي از كردستان در ايران است و بخشهاي ديگر در تركيه و عراق و سوريه قرار دارند و بهطوركلي چهار كشور درگيرند و همچنين نظر به دو قطبيكردن كاذب شيعه و سني و اين كه هر اتفاقي در كردستان بيفتد به بخشهاي ديگر هم تسرّي پيدا مي كند و از همه مهمتر با توجه به مسائلي كه در سال 57 در كردستان رخ داد و يك عده ميگفتند اين سركوب محض است و برخي ميگفتند اين تقويت جناح راست است, مبارزه مسلحانه شروع شد و سپس به يك چالش داخلي تبديل گرديد. آيتالله طالقاني گفته بودند كه ?اگر اين جنگ شعلهور شود, تمام دستاوردهاي انقلاب از بين مي رود.? با آغاز مسئلة كردستان, جناح راست داخلي در عمل تقويت شد و شعلههاي انتقام بالا گرفت. تيمسار امير عزيز رحيمي ميگفت: ?بايد قضية كردستان را بهسرعت تمام كرد.? با توجه به اثري كه قضية كردستان در پيامدهاي انقلاب داشت, لطفاً تجربياتتان را در اين زمينه بفرماييد.
tدر سال هاي 1324 شمسي بعد از اين كه جنگ جهاني دوم پايان يافت و متفقين شروع خارج شدن از ايران، كردند به در آن موقع در آذربايجان و كردستان، حركت هايي ابتدا به نام خودمختاري ولي در عمل جداييطلبانه آغاز شد. از يك سال قبل از پايان جنگ، در آذربايجان حزبي به نام دموكرات آذربايجان تشكيل شده بود كه روي زبان تركي و اين كه مردم آذربايجان داراي زباني هستند كه غير از زبان ايرانيهاست و آذربايجان ملت خاص خودش است, شروع به فعاليت كردند. ارتش سرخ (شوروي) هم هنوز در ايران بود. آنها تقريباً آذربايجان را جدا كردند و ادعاي خودمختاري كردند. دولت ايران در آن موقع دچار ضعف بود. چون نيروي نظامي به طرف آذربايجان حركت كرد، ارتش سرخ جلوي آنها را گرفت. لذا نيروهاي نظامي دولت ايران در همان شريفآباد قزوين متوقف شد و نتوانست به آنجا برود. از آن طرف به دنبال مسئله آذربايجان, در كردستان هم زمزمه هايي شروع شد. قاضي محمد يكي از رهبران تقريباً ملي ـ روحاني و قابل احترام كردها بود. به هيچ وجه هم كمونيست يا جزو حزبتوده يا حزب كمونيست كردستان نبود. كردهاي جدايي طلب دور او را گرفتند و كمونيستها به هدايت مقامات شوروي هم از آنها حمايت ميكردند و بعضاً به طرف خودمختاريخواهي و جداييطلبي تحريك هم ميكردند. اين بود كه در همان سال 1324, آنها ادعاي خودمختاري كردند، قاضي محمد هم رهبرشان شد. قاضيمحمد برادري داشت به نام سيف قاضي و يك برادر به نام صدرقاضي كه يكي از اينها نمايندة مجلس ?چهاردهم? بود. ولي در تابستان 1324 كه دورة چهاردهم مجلس تمام شد, او هم به كردستان رفت و به آنها پيوست. اين بود آغاز مسئلة كردستان در ايران از زماني كه عمر بنده اجازه ميدهد. البته قبل از آن اسماعيل آقاسيميتقو بود كه در دهة 1300 و حوالي آن قيام كرد و رضاخان كه آن موقع تازه شاه شده بود, سركوبش كرد و در كردستان يك نوع حاكميت نظامي از طرف دولت, ايجاد شد. به مسئله سيميتقو نمي پردازم, چون در حيطة عمر من نبوده و چندان با آن تماس نداشتم.
ولي چون مسئلة آذربايجان و كردستان با هم مقارن شد، در پايان جنگ جهاني دوم، كه متفقين خارج شدند و شورويها باقي مانده بودند, عقدة مردم ايران همين مسئلة كردستان و آذربايجان شده بود و اينطور به نظر ميرسيد كه اين دو منطقة بسيار مهم دارند از ايران جدا ميشوند. بنده در آن موقع دانشآموز بودم, ولي اين حوادث را تعقيب ميكردم. راديوي تبريز را مرتب گوش ميكردم. يك راديو در تهران بود و يك راديو در تبريز. در تبريز دانشگاه تأسيس كردند. گونهاي اصلاحات صوري و فوري در تبريز (آذربايجان) انجام دادند. ملت, مسئلة آذربايجان و كردستان را نپذيرفت. درست است كه دولت در مقابلشان بود. دولت هم يك دولت ارتجاعي و وابسته بود و از قدرت غرب هم استفاده ميكرد, ولي مردم هم آنها را نپذيرفته بودند. در داخل كشور فقط حزب توده بود كه از آنها حمايت ميكرد. بعدها كه آقاي خليل ملكي خاطراتش را نوشت, نشان داد كه در داخل حزب توده، عدهاي با اين جريان مخالف بودند. خود خليل ملكي كه جزو اعضاي كميته مركزي حزب توده بود, با اين جريان مخالف بود. خاطرهنويسهاي بعد از انقلاب گفتند اكثريت حزب توده موافق نبودند و تنها عدهاي در داخل حزبتوده با جدايي آذربايجان و كردستان موافق بودند.
به هر حال دموكراتها يك رشته اصلاحات در آذربايجان و تبريز كردند. اصلاحاتي از نوع اصلاحات انقلابياي كه فوري ميشود كلنگش را زد. مثلاً دانشگاه تأسيس كردند. راديو راه انداختند. لوله كشي آب شهر تبريز را راه انداختند.كارهايي كه تا آن موقع طي سيسال نشده بود, بهسرعت انجام دادند و اين براي جلب تودههاي مردم مؤثر بود, اما اين تأثير، تأثير صوري بود. با اين همه, فقط در ميان نيروهاي چپ و حزب توده تأثير خوبي گذاشته بود, وگرنه مردم مخالف بودند. روحانيون آن موقع مخالف بودند. (حتي مرحوم آيتالله شريعتمداري, كه خود روحاني بزرگ آذربايجان و از مراجع مورد توجه مردم بود. مردم يا روي علايق مذهبي يا روي علايق ملي, به هر صورت با حكومت دموكراتها در آذربايجان مخالف بودند.
اما در كردستان قضيه فرق داشت. به اين معنا كه اولاً قاضي محمد خودش يك شخصيت ملي _ مذهبي بود و بنابراين نيروهاي كرد ملي هم كه حتي كمونيست يا چپ نبودند, نيز موافقش بودند. بسيار كم بودند كردهايي كه با قاضي محمد موافق نباشند. بنده خودم بعدها كه به كردستان رفتم, (البته نه براي كارهاي سياسي، بلكه به دلايل شغلي, آنجا از زمان تحصيل دوستهاي كردي داشتم.) وقتي با آنها ملاقات كردم, با اين كه با حزبتوده و كمونيستها و تجزيهطلبي مخالف بودند, ولي همه از قاضي محمد تعريف ميكردند. شخصيت قاضي محمد ستودني بود. مثل پيشهوري نبود كه ميان مردم گمنام باشد. بهطوري كه بعدها هم كه قاضيمحمد اعدام شد, مقبرهاش در همان شهر مهاباد مورد علاقة كردها قرار گرفت و براي زيارت آن ميآمدند. اصل خودمختاري در ميان كردها بيش از صد سال سابقه و ريشه دارد. آنها معتقدند كه دولت ايران به كردها ستم ميكند. يعني بسياري از امتيازاتي كه به استانهاي ديگر ميدهند, به كردها نميدهند, ازجمله زبان كردي كه در مدارس و جاهاي ديگر ممنوع است. از زماني كه رضاشاه آمد و دولت مركزي متمركز شد, در مدارس, تدريس زبان كردي ممنوع شد. اينها باعث عقدههايي براي كردها ميشد. فقط كردهاي ايران هم نيستند. كردهاي ايران با عراق پيوند بسيار نزديكي دارند. بهطوري كه در همين جريان قاضي محمد يك رهبر نظامي هم داشتند. يعني ملامصطفي بارزاني كه از اهالي عراق و از كردستان عراق بود. قاضي محمد يك رهبر ملي و اجتماعي بود. اكنون نيز بيشتر قبايل بارزاني در شمال عراق هستند. پدر ملامصطفي بارزاني, يعني عبدالسلام بارزاني از رهبران بسيار معروف كرد بود. وي را به همراه نزديك چهل نفر از رهبران كرد كه دولت تركيه بعد از آمدن آتاتورك و تبديل عثماني به دولت تركيه، تحت عنوان مذاكره، به استانبول دعوت كرد, هنگام پيادهشدن از كشتي, در جا اعدام كردند.
ملامصطفي در عين اين كه نامش ملا (يعني روحاني) بود, در عين حال نظامي هم بود. درواقع رهبري نظامي دوره قاضي محمد را ملامصطفي بهعهده داشت. بعد از اين در اثر فشارهاي بين المللي و مخصوصاً فشار و تهديد اتمي آمريكا و اينكه آمريكا بمب اتم داشت و شورويها نداشتند و تهديد كرد اگر ارتش سرخ, ايران را ترك نكند, ما بمب اتمي بهكار خواهيم برد, قوامالسلطنه بازي سياسي كرد و مؤثر افتاد و توانست اعتماد استالين را جلب كند. به هر حال, نيروهاي شوروي شروع به تخليه ايران كردند و بهتدريج ارتش سرخ از قزوين به طرف مرزها ميرفت كه ايران را تخليه كند. ارتش ايران هم به دنبالشان به طرف آذربايجان ميرفت. بهطوري كه در 21 آذر در سال 1325, وقتي ارتش سرخ از مرز ايران خارج شد، نيروهاي نظامي ايران وارد تبريز شدند و شروع به كشتار بيرحمانهاي كردند. مردم هم از درون عليه دموكراتها به مخالفت برخاستند. مردم نيز خيلي از دموكراتها و طرفدارهاي آنها را كشتند. خيلي از دوستان آذربايجاني من از كشت و كشتارهاي آنموقع سخنها گفتهاند. البته رهبران اصلي فرقه فرار كردند و دست دوم, سومها باقي ماندند, كه يكي مرحوم صفرخان و ديگري آقاي برادران بود كه بيست سال زندان بود. يك عده هم محكوم به اعدام شدند, بعد محكوم به ابد و تا نزديكِ انقلاب ماندند.
مردم كرد يك نوع احساس همبستگي قومي ـ ملي با هم دارند. خودشان به اين همبستگي ميگويند ?ژيان كرد? يا حيات كرد كه ارزشي مقدس براي آنها دارد.
در سال 1358 كه عضو هيئت ويژه ?حل مسئله كردستان?(1) بودم, همهجا براي آنكه به ما خودي نشان دهند, دختران و پسران كرد صف ميبستند و سرودهايي ميخواندند. اصطلاح ?ژيان كرد? در همة سرودهايشان بود. حتي يك روزنامه و يك حزب هم بهنام ?ژيان كرد? داشتند. يك احساس و شعور ملي ـ قومي، يا به تعبيري?كرديّت? در بين مردم كُرد هست. اين مسئله در درون آنهاست. اين جنبة دروني و درونزاي كردستان است. چون واقعيتي است، نميشود آن را به زور حذف كرد. تاريخ كردستان در صدسال اخير نشان ميدهد هر وقت دولت مركزي ضعيف يا كمي دموكرات بوده, اين احساس ملي كرد بهشكل انفجاري بروز كرده است. اين احساس, در قديم به شورش اسماعيل آقا سيميتقو و بعدها در قالب حزب دموكرات ظهور كرد. به اين عامل, تحريكهاي شورويها كه ميخواستند خاك شوروي يا حوزه تحت نفوذ خودشان را پشت پرده آهنين گسترش بدهند, آن هم بعد از جنگ جهاني دوم اضافه شد. اين بود كه خواهناخواه مسئله كردستان پيش آمد.
در سال 1325 نيروهاي نظامي به طرف آذربايجان حركت كردند و به قول خودشان آذربايجان را فتح كردند, در حالي كه آذربايجان قبل از اين كه ارتش ايران به تبريز برسد آزاد شده بود. شورش مردمي بود و دموكراتهاي اصلي, خودشان فرار كرده بودند. بنابراين ارتش ايران كاري نكرد, اگرچه البته در كشت و كشتار شركت كرد, اما در كردستان, مسئله كمي طول كشيد. علتش هم وجود فرمانده نظامياي مثل ملامصطفي بود كه از آنهايي نبود كه فرار كند؛ ايستاد و جنگيد, ولي وقتي ديد نيروي ارتش قوي است و مقاومت فايدهاي ندارد، نيروهاي نظامي اصلي خودش را از صحنه نجات داد. اين مطلب را بعدها از آقاي بلوريان, هم در زندان برازجان (كه با هم آشنا شديم) و هم در زندان شيراز شنيدم. بلوريان خيلي از نبوغ نظامي ملامصطفي تعريف ميكرد؛ وي ميگفت: ?ملامصطفي موفق شد از روي خطالرأس كوه ها، پانصدنفر نظامي هاي دست اول كرد را با خودش حركت بدهد و به باكو ببرد. خيلي هنر نظامي ظريفي به خرج داد و با كسي هم روبه رو نشد. او مدتي در باكو بود و بعدها با حمايت شوروي به كردستان عراق رفت.?
?بعد از سرنگوني رژيم سلطنتي عراق توسط عبدالكريم قاسم, ملامصطفي را رسماً به مسكو دعوت كردند؟
tكمونيستها هم در درون نيروهاي نظامي بودند, اما بعدها اختلاف پيدا كردند. عبدالكريم قاسم در مقابل كمونيستها كمي ضعيف بود و پس از كودتاي بعثيها عليه او در 1963 و كشتهشدن او و آمدن عارف, ديگر اختلاف و مبارزه جديت پيدا كرد. خيلي از كردهاي كمونيست عراق فرار كردند و به ايران آمدند. ما در زندان قصر با عدهاي ازجمله آقاي عادل حبه كه مهندس زمينشناسي بود و از كمونيستهاي كرد عراقي, همبند بوديم. ملامصطفي بالاخره به عراق برگشت. كه هنوز هم مركزيت بارزاني ها در عراق است. ملامصطفي فوت كرده و مسعود بارزاني و ادريس پسرهايش هستند كه مدتي با دولت جمهوري اسلامي روابط حسنه داشتند, بعد اين رابطه بههم خورد. به هر حال در نوسان بوده است.
در دورة شاه، بعد از حادثة 1325, كردستان و آذربايجان هر دو بسيار تحت مراقبت بودند. مسئلة آذربايجان تقريباً حل شد و با رژيم ايران يكي شد و جذب گرديد, امّا كردستان هميشه مسئله داشت؛ لذا هر چند وقت يك دفعه در كردستان گروههايي بودند كه خواهان خودمختاري ميشدند كه البته به سرعت نيز سركوب ميشدند. مثل شريفزاده, ملا آواره و... . خيليها را هم دولت اعدام ميكرد. اين است كه از سال 1325 و 26 تقريباً تا 1357 كردستان صورت ظاهراً آرامي داشت, ولي ارتش و ساواك در آنجا به شدت حاكم بود. فرماندة نظامي منطقه بسيار در آنجا قدرتمند بود. يك نمونهاش در انتخابات دوره هفدهم مجلس كه اوج محبوبيت جبهه ملي و دكتر مصدق بود. در مهاباد، كردهاي مهاباد نميخواستند در انتخابات شركت كنند, ولي فرماندة نظامي آنجا ـ كه گويا سرتيپ زنگنه نام داشت ـ 56 يا 54 نفر از سران قبايل كرد را به دفتر خودش احضار ميكند. در آنجا به آنها دستور ميدهد و همانجا آنها دكتر حسن امامي را كه امام جمعة تهران بود، انتخاب ميكنند. او يك آخوند درباري بود و جالب اين كه اجدادش اهل خوي بودند. شيعه و سيد آذريزبان بود و از مهاباد كرد سني با 52 رأي انتخاب شد. با كردها اينطور رفتار ميكردند.درواقع اين يك توهين هم, به كردها محسوب ميشد كه يك فرد غيركرد و غيرسني به مجلس شورا راه پيدا كرده است.
خلاصه با كردها خيلي بد رفتار ميكردند. در دورة شاه, از سالهاي 37 ، 38 كه درآمد نفت زياد شد و برنامههاي پنجساله عمراني و هفت ساله اول و دوم, بعد برنامههاي پنجسالة اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم اجرا شد, كردستان تقريباً هيچ سهمي نداشت. در سال 58 كه ما به كردستان رفتيم, روي اين مسائل كمي تحقيق كرديم. هيچگونه عمران و آباداني و يا تأسيس كارخانهاي نبود. البته يك كشت و صنعت مهاباد بود كه تأسيس كرده بودند. سد مهاباد بودكه زده بودند. تنها اثري كه در دوره بعد از مليشدن نفت تا سال 57 در كردستان از آباداني ديديم اين بود. در سنندج هم هيچكاري نكرده بودند. بنابراين اين عامل هم اضافه ميشد.
به نظر من مضاعف بودن ستم در كردستان از اين بابت است كه كردستان از برنامههاي توسعه و عمران ايران, بعد از افزايش درآمد نفت, خيلي بيبهره مانده است. شايد به همين جهت بود كه در ابتداي انقلاب, درست همان روز 28 بهمن 57 , كردهاي بعضاً كمونيست يا شايد غيركمونيست قيام كردند و پادگان مهاباد را اشغال و درواقع غارت كردند.
البته اين حركت از 22 بهمن شروع شد و از همان روز اول انقلاب, كردستان براي انقلاب مسئله شد. در حاليكه هنوز انقلاب به كردستان وارد نشده بود, اما در اين يك ماه پايان اسفند 57 , مسئله كردستان براي همه زخمي كاري بود, هم در شوراي انقلاب و هم دولت موقت. همه ميخواستند كه در اين مورد اقدام فوري بشود. از آنجا كه ژنرالها و فرماندهان ارتش تربيت شدة 25 سال گذشته بودند، نسبت به كردستان روحيه بسيار تندي داشتند و به سركوب معتقد بودند.
مرحوم ظهيرنژاد (كه آن موقع سرهنگ بود) فرماندهي لشگر 64 اروميه را به عهده داشت. او خيلي اعتقاد به سركوب داشت. با آنكه انسان ميهندوست و خوبي بود. اما در داخل افسران درجه دو و سه مثلاً سروان و سرگرد عناصر كردي هم بودند. در سال 57 تا نزديك عيد, مسائل كردستان، درواقع يك گرة ناگشودني براي دولت جديد و شوراي انقلاب بود.
اين بود كه در شوراي انقلاب و دولت در اين زمينه ها هماهنگي بود. ارتشي ها (مثلاً مرحوم قرني) هميشه طالب سركوب بودند. قرني خودش دستور داد سنندج را بمباران كردند. كردها اثر بمبهايي را كه در وسط خيابان انداخته بودند به ما نشان دادند، شكاف بزرگي كه وسط خيابان ايجاد شده بود همانطور مانده بود. حتي طرفداران انقلاب, طرفدار سركوب نيز بودند. ما در آنجا با ظهيرنژاد اختلاف داشتيم. ما ميخواستيم مذاكره كنيم. ظهيرنژاد ميگفت بايد جنگ كنيم. سرانجام شورايانقلاب تصميم گرفتند كه اقدامي مسالمتجويانه, و در ضمن اتمام حجتي نيز بكنند. اين بود كه درست هفتم يا هشتم فروردين 58 , گروهي از مقامات شوراي انقلاب و در رأس آنها آيتالله طالقاني و آقايان هاشمي رفسنجاني, دكتربهشتي و بني صدر, به كردستان رفتند.
?شما نبوديد؟
tنه, من نبودم. اين قسمت را از قول عباس تركان نقل ميكنم كه محافظ آقاي طالقاني بود و روابطي هم با مجاهدين داشت. هميشه همراه طالقاني بود. ميگفت: ?وقتي ما به سنندج رفتيم، تيراندازي و رگبار گلوله همه جا را گرفته بود. بني صدر و بهشتي و هاشمي احتياط ميكردند از اتاق بيرون بيايند. اما طالقاني خيلي دل و جرأت داشت. وسط گلولهها جلو ميرفت. بالاخره اينها را خواستند و پيغام هايي دادند. قرار شد عزالدين حسيني بيايد جايي با آقايان صحبت كند.?
?در سنندج...
tبله، در سنندج بود. ما هم با عزالدين ملاقاتي داشتيم و همه اين را درك كرده بوديم كه شيخعزالدين حسيني يك حس رقابت با آيتالله خميني داشت. چون همهاش ميگفت: ?خميني رهبر شيعههاست. من هم رهبر اهل تسنن كردها هستم. خميني چرا اين كار را كرده؟ چرا اين را گفته؟ من هم ميخواهم آن كار را بكنم...? ميخواست خودش را با آيتالله خميني برابر كند. در حاليكه بچة امام(ره) هم نميشد. اولاً جوان بود. ثانياً سوادي در مقام مرجع و فقيه نداشت. در ميان كردهاي سني هم حول او وحدتي نبود. ماجراجو بود. آن وقت اين چريكهاي فدايي و پيكاريها و بهخصوص كوملهايها دور او را گرفته بودند و بزرگش ميكردند. او هم فكر كرده بود كسي است. در آن زمان, مشكل عمدة مذاكرات، شيخعزالدين حسيني بود. به هر صورت انصافاً در همان فروردين, آقاي طالقاني، آنها را تقريباً آرام كرد و سر جايشان نشاند و حرفهاي ايشان خيلي مؤثر بود و با دستور طالقاني و توصيه و اصرار و پيگيري خودش, در همانموقع يك انتخابات شهري در سنندج انجام شد. شوراي شهري در كردستان درست شد. در آن شورا چند نفر عضو بودند كه ما نيز آنها را ميشناختيم.
هشت ماه بعد از اين واقعه كه به كردستان رفتيم ـ كه يك دوراني گذشته بود ـ بچههاي كرد سنندج به ديدن ما ميآمدند. حتي بعضي كمونيستها و خيلي از طرفدارهاي خودمختاري و... به من ميگفتند كه تجربة شوراي شهر سنندج, تجربة موفقي بود و اين شورا را بيخودي منحل كردند و بگذاريد اين شورا دوباره سر كار بيايد. از يكطرف, شورا دچار كشمكشهايي بود, چون تيمهاي مختلف در آن بودند, ولي ازسوي ديگر, درمجموع در ميان مردم سنندج و مهاباد از جايگاه و اقتدار بالايي برخوردار بود, بهطوريكه حرف شورا را ميشنيدند. اعضا يازده نفر بودند كه پنجنفر طرفدار مفتي زاده, سهنفر مذهبي مستقل با گرايش به مفتيزاده و سهنفر هم از گروههاي چپ بودند. بعد از اقدام آقاي طالقاني آرامشي در كردستان ايجاد شد. با بازگشت اينها و در پي اين جريان در دولت و شوراي انقلاب مسئله شوراي شهر سنندج مطرح شد. پيش از اين آقاي صدر حاج سيدجوادي كه آن موقع وزيركشور بودند (احتمالاً آقاي صدر هم همراه اين هيئت رفته بودند) پيشنهاد كرده بودند براي اين كه استمالتي هم از كردها بشود, استاندار كردستان را از كردها انتخاب كنيم. با پيشنهاد ايشان آقاي ابراهيم يونسي (از افسران سابق حزب توده كه بعدها جدا شد) استاندار كردستان شد. گفتني است كه آقاي يونسي در دوره سال 56 و 57 در محافل حقوق بشر, با مهندس بازرگان و با آقاي سراجي خيلي رفت و آمد داشت. مرحوم مطهري هم او را ميشناخت. ما خودمان هم معتقد بوده و هستيم كه استاندار هر محلي از مردم خود آن محل باشد. ولي انتخاب آقاي يونسي بهعنوان استاندار محلي ، تجربة خوبي نبود. يعني خيلي به كردهاي جدايي طلب يا متعصبين ژيان كرد امتياز داد؛ كه درنهايت هم اين شد كه در زمان ايشان به پادگان مريوان حمله شد و اسلحهخانة آنجا را تخليه كردند. يونسي در مظان اتهام قرار گرفت. در همان زمان بود كه مرحوم امام دخالت كرد و فرمان داد كه به داد كردستان برسيد. متعاقب اين فرمان, مردم گروه گروه به طرف كردستان حركت كردند. آقاي خلخالي هم به كردستان رفت و اعدامهاي زيادي كرد. من يكي از اعداميهايش را به اسم سردار سنندجي ميشناختم. خانوادة سنندجيها از فئودالهايي بودند كه هميشه به نحوي با مجلس و دربار ارتباط داشتند. آقاي خلخالي يكي از آنها را اعدام كرد. وقتي ميخواستند اعدام كنند, خود روستاييهاي كرد را آوردند دور و بر او ميرقصيدند، حتي زنهاشان بهخاطر اعدام او شادي ميكردند. خود كردها ميگويند كه اين بساط را جور كردهاند, ولي مثل اين كه واقعيت داشته است. چون ما در كردستان شنيده بوديم, اين فئودالها و خانها به مال و ناموس رعيت ظلم بسيار رواميداشتند و روستائيان دل پري از بعضي از خانها داشتند. به هر صورت خلخالي آنجا 40 ، 50 نفر را اعدام كرد و كردستان يك دفعه ساكت شد. حتي گروههاي چريكي مثل فداييها و پيكاريها هم ديگر كاري نميتوانستند انجام دهند. فضا، فضاي امنيتي شد. برخي از اين تندرويهايي كه خودشان كردند, منفعل بودند. بعضيها هم از سركوب ميترسيدند. در مهر ماه 1358 در شوراي انقلاب و دولت مطرح شد كه بايد به كردستان رسيد, نظر همه اين بود كه حالا كه امنيت برقرار شده, ما بايد از اين فرصت استفاده كنيم و كارهاي عمراني را درآنجا با سرعت پيش ببريم. همان ايامي بود كه با پيشگامي حسن نزيه, يك روز درآمد نفت را به استان خوزستان اختصاص داده بود كه البته مهندس بازرگان به اين كار نزيه اعتراض داشت. نزيه در خوزستان سخنراني كرد. ميخواست كارگرها را ساكت كند, وليكن وقتي او وعده داده بود, نميشد پس گرفت. گفتند بياييم اين يك روز درآمد نفت را به هر استاني اختصاص دهيم. يك روز درآمد نفت هم به كردستان اختصاص بدهيم. فقط بايد هيئتي بروند كه هم ارادة توسعه و عمران و هم نمايندة تامالاختيار دولت باشند. رأي بر اين قرار گرفت كه يك هيئت ويژه(2) به كردستان برود. اين هيئت, معروف شده بود به هيئت حسن نيت. به اين جهت از طرف هيئت دولت, وزير كشور آقاي صباغيان، وزير دفاع آقاي چمران و رئيس سازمان و برنامه كه بنده بودم, انتخاب شديم. گفتند اينها بايد اختيار عزل، نصب، تأسيس يا انحلال اداره، اجراي پروژه و استخدام داشته باشند.
?اين پيشنهاد با كه بود؟
tدر آن جلسه خود اعضاي شوراي انقلاب بودند، آقاي بهشتي هم بود. هيئت دولت هم بودند. آقاي رجايي، هم موافق بود. يادم نيست چه كسي پيشنهاد كرد. شايد خود مهندس بازرگان طرفدار اين فكر بود.
?بهدنبال قضاياي پاوه و سنندج, چهطور شد كه اين هيئت ويژه شكل گرفت؟
tبعد از پيام آيتالله خميني, مردم گروه گروه براي جنگ به كردستان ميرفتند. خود كردها از اين كه جمعيت تودهاي شده, ترسيده بودند. دوم اينكه آقاي شكيبا را جايگزين آقاي يونسي كردند. ما با آقاي شكيبا آشنا بوديم. خيلي مورد اطمينان بود. آدم خوب و مذهبي بود. تعصب افراطي كردي نداشت و بيشتر ساكن تهران بود. كردستان ديگر آرام و ساكت شده بود. آنموقع بود كه در شوراي انقلاب اين مسئله مطرح شد. برخورد شوراي انقلاب و دولت موقت, برخورد رقابتي يا كينهاي نبود, ميگفتند بايد فكر عقلايي كرد. من در آنجا صحبتي كردم دربارة ستم مضاعف, نه به خاطر زبان، بلكه به خاطر عدمتوسعه و عمران. استان كردستان انصافاً نسبت به تمام مناطق ايران عقبتر بود.
?صباغيان هم همين را عنوان ميكرد, ميگفت مسئلة توسعة كردستان مطرح بود.
tهمه نظرشان اين بود كه اگر كردستان در مسير توسعه و صنعتي شدن بيفتد, اينگونه احساسات قومي فروكش ميكند. اكنون هم نظرم اين است كه نميشود ژيان كرد و احساسات قومي كرد را انكار كرد, اما اگر صنعتي شدن و توسعه در آنجا اتفاق بيفتد, اين احساسات كم كم تبديل به احساسات ملي ايراني ميشود. تاكنون امكان و بسترش ايجاد نشده است؛ اين نظر بود كه ما با اختيارات كامل و بودجه به كردستان رفتيم. درضمن مأمور مذاكرات هم بوديم. كمي پيش از اين كه ما تعيين شويم, خارج از برنامة هيئت دولت و شوراي انقلاب، شخص امام خميني, آقاي فروهر را بهعنوان مأمور ويژة خود به كردستان فرستاد. آقاي خميني مستقل از شورا هم كار ميكرد. بعدها فروهر به ما گفت كه مأمور بوده تا عزالدين حسيني را راضي كند و به قم بياورد تا امام با او صحبت كند و درواقع فتنه از داخل كردستان خارج شود.
?كه دستگيرش كنند؟
tنه، تحت نظر باشد. در واقع محاصره باشد. شايد از لحاظ تاكتيكي درست بود, چرا كه اگر فتنه خارج شود, اوضاع خود به خود مساعد ميشود.
?آيا آقاي فروهر اين مأموريت را با كابينه يا هيئت هماهنگ نكرده بود؟
tنه.
?ظاهراً اولين باري كه مرحوم فروهر به كردستان رفتند, دقيقاً بعد از خلع سلاح شهرباني مهاباد حول و حوش 27 و 28 بهمن وارد مهاباد ميشوند. به همراه آيتالله نوري و چند نفر ديگر به سرپرستي فروهر. يعني سابقه حضور فروهر در كردستان به هفت، هشت روز بعد از پيروزي انقلاب برميگردد.
tاين دفعة دوم و يا شايد سومش بود. اين بار خودش از طرف امام خميني رفته بود و هيچ روحانياي همراه او نبود. امام خميني به فروهر خيلي علاقه داشت. چون آقامصطفي مدتي با فروهر همسلول بوده و خيلي از او پيش آقا تعريف كرده بود. فروهر هم انصافاً از زمان مصدق تا زماني كه كشته شد, هميشه در درگيريها صفشكن بود و بيشترين كتكها را خودش ميخورد. در همان سال 56 هم چماقداران در كاروانسراسنگي به او حمله كردند وكمرش را شكستند.
فروهر خيلي شجاع و جسور بود. آقاي خميني هم از اين تيپها خوشش مي آمد. به جز آقاي خميني، بقية اعضاي شوراي انقلاب با آقاي طالقاني خوب نبودند. معروف شده بود كه وي طرفدار كمونيستهاست. مرحوم مطهري نيز بهخاطر همين شايعه با آيتالله طالقاني خوب نبود, وليكن احساسات آقاي خميني با آنها فرق داشت. چون آقاي طالقاني شجاع بود. در زندانها هميشه نسبت به پليس مهاجم بود. امام خميني از اين اخلاق آيتالله طالقاني خوشش ميآمد. از آنجا كه آقاي خميني به فروهر علاقه داشت، شخصاً گفت برو كردستان. وقتي اعلام شد كه هيئت ويژه ميخواهد به كردستان برود, فروهر در آنجا مصاحبهاي كرد و گفت: ?هيچ هيئتي بدون حضور من نميتواند با كردها صحبت كند. من متخصص كردستانم.? اين بود كه دولت و شوراي انقلاب فروهر را پذيرفتند. نه اينكه بخواهم بگويم وجودش ضرر داشت, وجودش براي ما مفيد بود. با كردها هم بيشتر از ما آشنا بود, ولي شوراي انقلاب و دولت موقت او را تعيين نكرده بود. دربارة آقاي چمران هم در كردستان ذهنيت مثبتي نبود. در همان جريان پاوه (كه در آنموقع البته از نيروهاي ارتش استفاده كرد و چند حمله كردها و... را دفع كرد، معروف بود كه يك شب ايشان در سردشت محاصره ميشود. پادگان سردشت مثل يك كاسه، دور و بر تمام كوه را گرفته و هركس روي كوه بود, پادگان زير دستش بود. چمران با عده كمي... يك شب روي پشت بام پادگان تا صبح مقاومت ميكرد. تا صبح يكنفري آنها را متواري كرد كه شاهكار نظامياش بود.) چمران پيش كردها و خصوصاً كردهاي كمونيست مورد سوءظن بود. شوراي انقلاب و دولت موقت نيز موافقت كردند كه خود چمران نيايد, بلكه يك نفر از طرف او بهعنوان نماينده بيايد. اين بود كه سرتيپ مالك از طرف چمران با ما بود. آدم واردي بود كه در زمان شاه جزو فرماندهان ظفار هم بوده است, منتها كاملاً طرفدار سياست دولت در كردستان بود. او هم با سركوب مخالف بود. او در تمام موارد و هر جا كه مذاكرهاي داشتيم, حضور داشت و با ما بود. كم حرف ميزد. خيلي توصيه كارشناسي به ما ميداد. ما ابتدا به مهاباد رفتيم و بيشتر وقت ما در مهاباد گذشت. در سفر اول از 4 تا 26 آبان ماه آنجا بوديم. در آنجا فروهر هم به ما ملحق شده بود. جداي از ما، آقاي مهندس غرضي با يك عده نظير اصغر صباغيان و نجاريان و چند تن ديگر و بازجوهاي زندان قصر اول انقلاب بود آن موقع كه مجاهدين هم جزو بازجوها بودند ـ تحت عنوان كميته عمران امام كه در واقع قرار بود يك روز بودجه درآمد نفت, در اختيارش باشد ـ به منطقه آمده و انصافاً باسرعت در روستاهاي كردستان, حمام, درمانگاه، مدرسه و... ميساختند. ما ميرفتيم از فعاليتهاي آنها بازديد ميكرديم, اما از ما مستقل بودند. كميته عمرانيها مورد نفرت گروههاي جداييطلب كرد بهخصوص كومله بودند. هر جا اينها را گير ميآوردند بيرحمانه ميكشتند. آن موقع دفتر برنامه و بودجة استان در كارهاي عمران فعال بود. من هم رئيسشان بودم و گاهي در آنجا دخالتي ميكردم. كوملهايها با سازمان برنامه نيز خيلي بد بودند, بهطوري كه يكي از كاركنان ما را به طرز فجيعي كشتند.
?كُرد بود؟
tبله كرد بود. يك كارمند غيركارشناس داشتيم به اسم نمكي و چند نفر ديگر را بهطرز فجيعي كشتند. وقتي جنازههاي آنها را يافتند, ديدند كه سگها شكم آنها را پاره كردهاند. اينها بهشدت با عمرانيها مخالف بودند, ما از اينجا سياست آنها را فهميديم. كار ديگري كه ما ميكرديم, از اين شهر به آن شهر ميرفتيم, امّا مركزمان مهاباد بود. به سنندج ، سقز ، بانه ، پاوه و سردشت هم رفتيم. در تمام شهرها, همراه و محافظ داشتيم. هر جا وارد ميشديم مستقيماً ميرفتيم به مسجد جامع شهر و با پيشنماز آنجا كه به او ماماوستا ميگفتند صحبت ميكرديم. دوستان ما هم دورتا دور مينشستند. پاسدار هم در ميان آنها بود. بدون استثنا وقتي ما با روحانيون كرد صحبت ميكرديم, به دولت مركزي و انقلاب اظهار وابستگي ميكردند. البته همه شان نسبت به حزب دموكرات خيلي خوشبين بودند و خيلي از آنها عضو حزب دموكرات بودند, اما نسبت به كومله و رزگاري مخالف بودند. وقتي خصوصي حرف ميزديم اينطور ميگفتند. بعد وقتي ميگفتم: ?مام اوستا لطفاً بلندتر بگوييد كه دوستان هم بشنوند?, سكوت ميكرد. اين داستان در هر شهري كه ميرفتيم، تكرار ميشد. وقتي از كردستان به تهران برگشتم, تحليلم اين بود كه مردم كردستان خواستهايي دارند, اما جداييطلب نيستند. تابع دولت مركزياند. رقيب شيعه و انقلاب نيستند, وليكن نيروهاي سياسي, جوّي درست كردهاند كه من نام آن را فئوداليتة سياسي گذاشتم. ما يك نوع فئودال داريم كه صاحب زميناند, اما اينها زميندار نيستند ولي مثل آنها صاحب قدرت نظامياند و فضاسازي ميكنند. بهعنوان نمونه, آنموقع كه ما در تهران بوديم, يك ستون نيروي نظامي از مهاباد بهطرف سردشت حركت ميكند. نيروي كومله بيرون شهر جلوي آنها را ميگيرند و ميخواهند خلعسلاحشان كنند, ما تلفني باخبر شديم. مردم شهر مهاباد, همانها كه در جريان كردستان دخالت داشتند, عليه كومله قيام كردند و گفتند اگر جلوي ستون را باز نكنيد, دفاترتان را آتش ميزنيم, كه بالاخره كومله تسليم شد. حضور هيئت ويژه در كردستان، كارهاي عمراني كه داشت ميشد و گفتوگوي آرام و بدون زور در خود مردم كرد اثر كرده بود و من احساس كردم با اين خودآگاهي مردم, جوّي كه گروهها درست كرده بودند كمكم در حال شكستن است. در تاريخ 26 آبان, يعني پس از اشغال سفارت و كنار رفتن دولت موقت, تشكيل دوبارة شوراي انقلاب پيش آمد, به توصية دفتر امام, آقاي خامنهاي به بنده زنگ زدند كه: ?بلند شو و زودتر بيا. تو در ميان اينها از همه صادقتري.? ما 26 آبان از كردستان برگشتيم. هنوز شوراي انقلاب شكل جديد به خود نگرفته بود. منتها وقتي من برگشتم, هيچ مقامي نبود كه به او گزارش سفر را بدهم. اين بود كه رفتم پيش امام گزارش دادم. به اين مضمون كه ?مردم كرد ميخواهند با دولت باشند, چون گروهها فضايي درست كردهاند كه مردم جرأت ندارند حرفشان را بزنند. ما هم اگر بخواهيم الآن با اين جداييطلبها بجنگيم, مردم را پشت خودشان دارند و اگر بخواهيم با آنها بجنگيم, جنگ كلاسيك در منطقة كوهستاني كه نيروهاي چريكي را دارد به ثمر نميرسد.? آقاي خميني گفتند: ?حالا چه كار بايد كرد؟? گفتم: ?پيشنهاد من اين است كه شما يك اعلاميه بدهيد و استمالتي از مردم كردستان بكنيد. اينها به خاطر اعدامهاي آقاي خلخالي و بمباران آزردهاند, بهطوريكه برخي از خانوادههاي اعدامي ميآمدند پيش ما و گريه ميكردند. دبيري بود كه برادرش را اعدام كرده بودند. حتي كساني بودند كه طرفدار ما و دولت مركزي بودند. دوم اين كه آن چيزهايي كه خودتان مصلحت مي دانيد ـ آن موقع هنوز قانون اساسي از تصويب نگذشته بود ـ مثلاً فرض كنيد استاندار يا مقامات دولتي درجه اول از خود كردها انتخاب بشوند. يا مثلاً تسهيلاتي فراهم ميكنيم تا زبان كردي در دبستان و دبيرستان هم تدريس شود. چيزهايي كه خودتان مصلحت ميدانيد وعده بدهيد. من فكر ميكنم به اين ترتيب مردم به طرف دولت ميآيند و از گروهها جدا ميشوند. آنوقت ما ميتوانيم با گروههاي تجزيهطلب, اگر به تعدياتشان ادامه دادند, بجنگيم. آنها اسلحه دارند، ما هم اسلحه داريم.?
امام خميني گفتند: ?من حتماً روي اين مسئله فكر ميكنم.? بنده كه برگشتم, در راه از راديو اعلامية آقاي خميني را شنيدم. اعلاميه معروف 26 آبان بود. فرداي آن روز (27 آبان) به سازمان برنامه آمدم. دكتر شيرازي, داماد قاضي محمد كه در زندان زرهي سال 34 با ما بود, با مرحوم بازرگان هم خيلي آشنا بود, با دسته گل پيش ما آمد و گفت: ?آقا! ديشب مهاباد و سنندج جشن و پايكوبي بود. اين اعلامية آقاي خميني خيلي مؤثر افتاده است.?
من از اين به بعد بهطور يكسره در كردستان نبودم، پانزده روز تهران بودم. سه چهار روز ميرفتم كردستان و برميگشتم. بيشتر آقاي مهندس صباغيان كه بار اداري گردن او بود, آنجا اقامت داشت. ادارات نيز با هم دعوا داشتند. مشكلات زياد بود و صباغيان خيلي درگير بود. (گرچه او عضو هيئت بود, ولي بعد از استعفاي دولت موقت وزير كشور نبود) ما مدتي بهجاي خودمان چندنفري را در استانداري گماشتيم؛ اللهكرم ميرزايي بود و رضا ناجيان و يكي هم كردي به اسم شاهويسي. ما اينها را جاي هيئت ويژه گذاشتيم. اينها خيلي زجر كشيدند. چون كومله دائم آتش ميسوزاندند و اذيّت ميكردند. مردم را دور استانداري ميآوردند و تحت فشار قرار ميدادند كه بايد خواستهاي ما را برآورده كنيد.
بر سرخواستههايشان هم چند باري ما با آنها مذاكره كرديم. اول با دموكراتها مذاكره نموديم. فروهر هم بود, به همراه قاسملو و غني بلوريان و شرفكندي و دونفر ديگر كه اسمشان يادم رفته است. مذاكراتمان با دموكراتها خيلي پيش رفت. گفتيم ما با كسي كه سلاح برداشته و مي جنگد مذاكره نميكنيم. ما با كسي مذاكره ميكنيم كه اعلام كند سلاح را زمين گذاشته است. حزب دموكرات خيلي زود اين را پذيرفت و اعلاميه داد. هميشه حزب دموكرات با ما همراه بود. آقاي عمويي و مرحوم شلتوكي، از طرف حزب توده با ما ملاقات داشتند, ميرفتند با كردها صحبت ميكردند. آنها مواضع حزب دموكرات را تأييد ميكردند, اما كومله زير بار نميرفت، شديداً در موضع تجزيهطلبي بود. حزب دموكرات با كومله رقابت و مبارزه ميكرد. كوملهايها اسلحه را زمين نميگذاشتند. يك شب در سردشت رفتيم در كوهستانها, چون جاي مذاكره را آنها تعيين ميكردند. جلال طالباني هم واسط ما بود. كوملهايها، عزالدين حسيني و فداييها يك طرف بودند. شيخالاسلامي هم از جماعت فداييها حضور داشت كه هميشه گارد عزالدين حسيني بود. اين طرف هم ما بوديم. از دموكراتها هم يكي دو تا بودند. تا صبح حرف زديم. عزالدين حسيني زير بار نرفت, جاهطلب و بازيگر بود. ما ميگفتيم: ?اسلحه را زمين بگذاريد تا ما با شما مذاكره كنيم.? شيخ عزالدين ميگفت: ?شما مذاكره را شروع كنيد, ما كمكم اسلحه را زمين ميگذاريم.? منظورم اين است كه ما با آنها مذاكره ميكرديم. من يادم هست بيرون جلسه، يك بار بچههاي خودمان به رضا ناجيان گفتند: ?چرا شما با اينها مذاكره ميكنيد؟? گفت: ?سياست ما فعلاً اين است. ما ميخواهيم مردم را از آنها جدا كنيم. آنها جوّ درست كردهاند و مردم را ترساندهاند. ما كه بالاخره با آنها ميجنگيم, اما بايد مردم را از آنها جدا كنيم.? آقاي خميني هم اين سياست ما را پذيرفت, لذا سرتاسر زمستان سال 58 , كجدار و مريز, گاهي به كردستان ميرفتيم, گاهي مذاكره و كارهاي عمراني هم پشتش بود. كارهاي عمراني صدمات زيادي داشت. دوستان ما تحت مديريت آقاي مهندس غرضي, مورد كينه و عداوت كوملهايها بودند. بدينجهت هرچه ميتوانستند در كار عمراني اخلال ميكردند. قاسملو خودش طرف صحبت ما بود. خيلي طرفدار خودمختاري بود. ما ميگفتيم: ?خودمختاري يعني جدايي?, ولي او انكار ميكرد. كشورهاي فدراتيو مثل آلمان و آمريكا را مثال ميزد. ما ميگفتيم: ?دولت مركزي آنها قوي است. اما اينجا دولت ما هنوز تازه است و تثبيت نشده و در داخل خود انسجام ندارد. وانگهي ما اگر با شما موافقت كنيم, خوزستانيها هم خودمختاري ميخواهند. بلوچها هم خودمختاري ميخواهند. مملكت تجزيه ميشود.? بعد يك روز مصاحبهاي در تلويزيون ترتيب داده شد كه من صحبت كردم و گفتم: ?من اگر بخواهم با خودمختاري كردستان موافقت كنم, مثل اين است كه بگويند دستهايت را بايد قطع كني. ميگذارم دستهايم قطع شود, اما امضايش نميكنم.? در تلويزيون پخش شد. اما در اروميه در سفرمان بعد از ملاقات امام خميني و در مهاباد, بسياري از كسانيكه حسننيت داشتند و ملي بودند, خيلي از اين صحبتها استقبال كردند. من آنجا رفيق مشخصي نداشتم، اما عدهاي كه بيشترشان هم اعضاي همين مكتب قرآن مرحوم مفتيزاده بودند, با ما نزديك شدند. بهترين بچههايي كه ما با آنها آنجا آشنا شديم, بچههاي مكتب قرآن بودند. اين را يادم رفت بگويم, ما در همان سفر اول متوجه شديم كه در كل كردستان از لحاظ اجتماعي، انقلاب اسلامي اصلاً وارد نشده است. مثلاً عرق، ورق، مشروب و.... كنار خيابان ميفروختند. از شهرهاي مجاور غير كرد ميآمدند, آنجا خريد ميكردند. شعائر انقلاب در تهران فرهنگ شده بود. همه روسري سر ميكردند, اما آنجا سر كلاس اگر كسي را ميديدند كه روسري سرش كرده, بيرون ميكردند, لج ميكردند. تنها گروهي كه ما آنجا ديديم هم هوادار شريعتياند, هم انقلابياند, هم مسلماناند, اين بچههاي مكتب قرآني بودند. ما در سفرهاي آخر در كرمانشاه با مرحوم مفتيزاده ملاقات كرديم, تا آنموقع فرصت نكرديم كه با ايشان نزديك شويم, اما بچههاي اين مكتب خيلي خوب بودند. معلوم بود كه مرحوم مفتيزاده آنها را تربيت كرده است. من نميدانم چرا اين عناصر اطلاعاتي ما اين با مفتي زاده اينقدر بد بودند؟!
?چرا قبل از برخورد عناصر اطلاعاتي، دولت موقت از مفتي زاده استفاده نكرد؟
tمفتيزاده تا اندازهاي راجع به كل ايران ادعا داشت, ميگفت: ?آيتالله خميني بايد با من مشورت كند.? آيتالله طالقاني به نسبتي با مفتي زاده كمي فاصله را حفظ ميكرد. چندان او را خودماني نميدانست. آقاي مفتي زاده آدم مخلصي بود, اما براي خودش خيلي جايگاه قائل بود. بچههاي اسلامي تهران نميتوانستند زير بار اين مسئله بروند. اما بچههاي مكتب قرآنش بسيار خوب بودند. ازجمله سعيد و رئوف، كه سعيد را اواخر اسفند سال 58 كشتند, ما خيلي تلاش ميكرديم كه كردستان دوباره جنگ نشود و برخي از كردهاي يكي از شهرها كه كاسبهاي تاجر, معروف به نزول خواري و انحراف جنسي بودند,به محل مجلس خبرگان (مجلس شوراي فعلي) آمده و متحصن شده بودند. عدهاي از كردها نيز با اينها همراه بودند. اينها چند ماه شب و روز آنجا ميخوابيدند. دور و بر دكتر بهشتي و.... را گرفته بودند كه اگر به ما اسلحه بدهيد, ما با مخالفان جمهوري ميجنگيم. ما ميترسيديم كه اينها دست آخر مسئولين را فريب بدهند.
آخرين شبهاي اسفند ماه, نزديك عيد, سعيد آمد و گفت: ?فردا ميخواهند حمله كنند. قرار شده كه سپاه از طرف كامياران حمله كرده. به طرف پاوه پيشروي ميكند و اين پيشمرگ ها هم دنبالشان باشند? (كه بالاخره اسلحه گرفته بودند).
مهندس صباغيان به كارهاي اداري ميپرداخت، من هم به كارهاي مردمي رسيدگي ميكردم. با جوانها بحث و گفتوگو ميكردم. فروهر هم اهل سخنراني و مصاحبه بود.
سعيد گفت: ?قرار است پيشمرگها جنگ را ادامه بدهند.? فردا شب ما رفتيم شوراي انقلاب با مرحوم بهشتي مطرح كرديم. گفتيم: ?اين كار اخلال در برنامة ما و هيئت ويژه است كه از طرف شوراي انقلاب، دولت و شخص امام مأموريم. همة كارهاي كردستان را اعم از سياسي, عمراني و اداري به ما سپردهاند و اين كار درستي نيست, چون اقتدار دولت مركزي را تضعيف ميكند. ما نماينده دولت مركزي هستيم. ما تجربه داريم, در ويتنام ارتش آمريكا به آن عظمت، هشتصدهزار سرباز آمريكايي از پس ويتكنگها برنيامدند. آنها به مناطق كوهستاني آشنايند و هيچ نيروي نظامي رسمي نميتواند با آنها مقابله كند. سپاه در كامياران گير ميكند, پيشمرگان نميتوانند ادامه بدهند و ارتش بايد بيايد وسط و اگر ارتش مداخله كند, تمام دولت ايران در باتلاق جنگهاي چريكي فروميرود.? سالهاي بعد, از كردستان, كسي ميآمد به ما خبر ميداد. ميگفتند روزها سنندج دست دولت است وشب از ساعت 30/5 به بعد دست آنهاست. اين جنگ ممكن است باعث سركوب موقت بشود, ولي گروهها خود را مظلوم مينمايند و مردم را جذب ميكنند. ما با مرحوم بهشتي اتمام حجت كرديم, ولي اثري نداشت؛ بنابراين من كنارهگيري كردم. هيئت ويژه از اول فروردين 1359 ديگر نقشي نداشت.
?بني صدر هم رئيسجمهور شده بود؟
tبله، بني صدر همان سياست هاي ما را داشت. هميشه هم در شوراي انقلاب دعوا داشت, اما اثر نداشت.
?آيا اعلام كرديد كه هيئت ويژه منحل شده است؟
tنه, اعلام نكرديم. عملاً كمرنگ شد و ديگر دخالت نكرديم، خودشان استاندار گذاشتند. آنجا گفتيم كه ما ديگر مسئوليت نداريم. اسفند ماه 58 بود كه يكي از بچه هاي مفتي زاده بهنام رئوف به ملاقات ما آمد. مقدار زيادي هم اعلاميه و تحليل و بيانيه با خود آورده بود. چه آنهايي را كه گروههاي مختلف داده بودند، چه آنهايي را كه اينها داده بودند، اينها خودشان را در آنجا به نام جهاد و همكارهاي جهاد معرفي ميكردند؛ همان كميته عمران امام خميني و جهاد (مهندس غرضي). رئوف ميگفت: ?اقشار مختلف كرد اظهار اميدواري ميكردند كه اين هيئت كارش پيش برود و بگيرد، سياستهايش پيش برود. كار هيئت ويژه از نظر اقناع و نفوذ در مردم كردستان موفق بوده، سركوب و خفقان و ساكتكردن كردستان را ارتشيهاي زمان شاه هم كردند. بعد هم شايد اين كار را سپاه و ارتش هم بكنند. اما از اين بابت كه در مردم نفوذ كنند و مردم هم حمايت كنند. كار هيئت موفق بوده است? و بيانيهها و اعلاميههاي هم كه در كردستان پخش ميكرد، اين ادعايش را تأييد ميكرد. اين چيزهايي است كه در كردستان مشاهده كردم و آخر ديگر بهطور رسمي ما كنار نيامديم, ولي عملاً كنار گذاشته شديم.
?شما در كرمانشاه با آقاي مفتي زاده ملاقات داشتيد, لطفاً در اينباره صحبت بفرماييد.
tما آنجا به چشم خود ديديم و فهميديم تنها جايي كه اسم اسلام ميآمد، يادي از شريعتي ميشد و احساسات مذهبي داشتند, بچههاي مفتيزاده بودند. ما به اينها علاقه داشتيم, ولي اينها ميخواستند كه طرف صحبت ما فقط اينها باشند. ما ميگفتيم كه ما با ديگران هم بحث داريم، بايد آنها را نيز اقناع كنيم. بچههاي مفتيزاده ازجانب كومله و... معروف بودند به ?جاش?. موقعي كه من سنندج بودم جزو بچههايي كه پيش من ميآمدند, چپيها و كمونيستها هم بودند. يكي هم مردوخي بود كه نسبتي با آقاي بايزيد مردوخي سازمان برنامه داشت. مردوخيها در كردستان خانواده بزرگ و معروفياند. او كه ميدانست من ميدانم آنها چپياند به من گفت: ?فلاني! اين شورايي كه آقاي طالقاني تأسيس كرد، موفق بوده. شما بهگونهاي اين شورا را ادامه بدهيد.? منظورم اين است كه آنها هم اين توصيه را داشتند. چپيهاي غيرمحارب و ملي هم اين را به ما ميگفتند. مثلاً من يك آشنا داشتم توي كوملهاي ها به اسم يوسف اردلان كه دانشجو بود. سال 42 و 45 و 46 كه در زندان بودم، او هم جزو دانشجوهايي بود كه در زندان با من رفيق شده بود. يادم هست زماني مصطفي مفيدي با او كار ميكرد. او حالاً از رهبران كومله شده بود. وقتي من بنا به سابقة آشنايي با او صحبت ميكردم, بچهها به من اعتراض ميكردند كه چرا با او صحبت ميكني؟ كوملهايها درميان مردم بدنام بودند. الآن هم به نظر من تنها گروهي كه برانداز است, همين كومله است. چون كومله با حزب كمونيست كارگري ايران در خارج از كشور ـ كه اصلاً كارگردانش اسراييل است ـ ائتلاف دارد. در جريان كنفرانس برلين هم دخالت داشتند و جلسه را بر هم ميزدند.
?آن زمان خطبههاي نمازجمعه تهران مستقيم از تلويزيون پخش ميشد و آيتالله منتظري در خطبة نماز, عزالدين حسيني را بهعنوان خبيث معرفي كرد. از آن به بعد خطبهها مستقيم پخش نشد.
tهيچ يادم نميآيد. الآن فقط صحبت دكتر بقايي را به ياد دارم. ما با دكتر بقايي هميشه مخالف بوديم. در نيمة آذرماه سال 58 , در جلسة شوراي مركزي حزب زحمتكشان صحبت كرده، وصيت كرد، آنجا حرفهاي مهمي زده بود. در حالي كه سه ماه پيش گفته بود همة كارها بايد در دست روحانيت باشد, اما همانجا اظهار ميدارد: ?گفته بوديم روحانيت كاري از دستش برنميآيد.? هميشه گفته بوديم روحانيون نميتوانند حكومت كنند, نمونهاش هم آقاي منتظري و آقاي طالقاني. سيسال است به اين آقاي طالقاني ميگوييم آقا گول اين كمونيستها را نخور، به كمونيستها خوشبين نباش, هي ميروي با اينها صحبت مي كني. آقاي منتظري هم نفهميده كه وقتي هيئتي از طرف دولت براي مذاكره با كردها رفته، نبايد با عزالدين چنين برخوردي بكند.? از نظر دكتربقايي آخوندهايي كه نميتوانستند حكومت كنند، اين دو تا بودند، بقيه خوب بودند.
?ابتدا به تحولات دهه 20 به بعد اشاره كرديد، قطعاً اينجا براي هر مخاطبي سؤال ايجاد ميشود كه آيا دوستان ملي و مذهبي ما طي فعاليتهاي سياسي خودشان خصوصاً از سال 40 به بعد كه نهضت آزادي تشكيل شد و پس از محاكمه و زندانها اصولاً به فكر مسئلة قوميتهاي ايراني بودند يا خير؟
tخير، در آن دوره آن چنان مبارزه روي خود رژيم و شاه متمركز بود كه به مسائل ديگر ازجمله قوميتها نميانديشيديم. اكنون هم ملاحظه ميكنيد كه دوم خرداديها روي جناح راست متمركزند و به هيچ موضوع ديگري توجه ندارند و به نظر ما تك بعدي شدهاند. ما هم آنموقع هيچ چيزي جلوي چشممان نبود, مگر اين كه رژيم شاه را بياعتبار و بيآبرو كنيم. هرگز حتي فرض نميكرديم كه اگر شاه معدوم شد و مملكت بهدست ما افتاد, چه كنيم؟ صحبت به آنجا نميرسيد. يكي دو بار اتفاق افتاد در سالهاي زندان 42 تا 46 كه ما نهضتيهاي آن موقع كه 9 نفر بوديم و محاكمه و محكوم شده بوديم. محكومين عبارت بودند از: آقايان بازرگان و مرحوم طالقاني و پدرم, علي بابايي، جعفري، بسته نگار، حكيمي, شيباني، انتظاري. پرسيدم كه سرنوشت رژيم چه ميشود؟ آنجا مهندس بازرگان تحليلهايي كرد و گفت: ?كار ما به اسلحه خواهد كشيد و چون آنموقع ما صلاحيت رهبري نداريم,. بايد يك نسل جديد به وجود بيايد.? آن ايام راجع به اين كه بعد از پيروزي يا برقراري دموكراسي در كشور چه كنيم, مقداري صحبت شد. من يادم نيست كه مواضع چه بود. فكر ميكنم كه نظر طالقاني و مهندس بازرگان روي آزادي درون استاني بود مثل فدراتيو. منتها فضا را براي طرح اين مسائل مناسب نميدانستند. چون بعضي مسائل ـ با اين كه بنيادي است ـ اما اگر در شرايط خاصي مطرح شود, موجب تفرقه ميشود. آن موقع همه پرهيز داشتند كه در اين مورد صحبت كنند.
?از همبند بودن با امثال بلوريان چيزي خاطرتان هست؟
tعزيز يوسفي با من قهر بود, بر سر اين كه كردها ميخواهند جدا شوند. من ميگفتم كه خودمختاري به جدايي ميكشد. آدم تندي بود. اما با غني بلوريان رفيق بوديم و شوخي هم ميكرديم.
در زندان همه از بحثهاي جدي پرهيز ميكردند. حتي مجاهدين, درون گروهي با هم صحبت ميكردند. اما با گروههاي ديگر صحبت نميكردند. چون ميگفتند در زندان بايد كاري بكنند كه وحدت ايجاد شود. اين بحثهاي تفرقهانگيز نبايد مطرح شود. به خصوص وقتي كه به برازجان رفتيم, برازجان جوّ عجيبي حاكم بود. در برازجان اولين باري بود كه ما نهضتيها و دونفر از بچههاي خليل ملكي (منوچهر صفا و عباس عاقليزاده) هم با ما بودند. اولين باري بود كه به حزب توده برميخورديم. آنها هم افسرهاي حزب توده بودند، چند نفر از افراد كرد بودند، چند نفر از افراد فرقه دموكرات آذربايجان.اينها زندانيهاي درازمدت داشتند. ما كه رفتيم فضاي آنجا خاموش و سرد و واقعاً بيروحيه بود, ولي در عين حال نظامي, منظم و دقيق برخلاف ما, همة كارهايشان منظم و سرساعت بود. مثلاً هر چهارشنبه نظافت داشتند. بعد هم حمام. از ساعت 10 صبح تا ظهر، موسيقي كلاسيك گوش ميكردند. صفحه گرامافون ميگذاشتند ما اين نظم و ديسيپلين داخل زندان را انصافاً از آنها ياد گرفتيم. آنها روي ما تأثير گذاشتند, ولي ما هم روي آنها خيلي تأثير گذاشتيم. من اين را بارها از عمويي شنيدم. ما جوان و تازه نفس بوديم و اينها از ما روحيه ميگرفتند. هم از لحاظ بگو بخند و شوخي و... همين محسن طاهري (كه خدا رحمتش كند.) خيلي شوخ بود. آقاي طالقاني و تودهايها از كارهاي او ميخنديدند. ما هم با آنها روابط حسنهاي داشتيم. ما يكي دو دفعه چون جوان بوديم و پرشور, خيلي دنبال اين بوديم كه با تودهايها دربارة اشتباهات حزبتوده در زمان مصدق صحبت كنيم. يكدفعه با آقاي كيمنش به صحبت نشستيم, اما وقتي سر صحبت را باز كرديم, خيلي به او برخورد, نه اين كه تظاهر بكند. بسيار عاطفي بود. يك دفعه هم باعزيز يوسفي صحبت كرديم. عزيز يوسفي شخصيت مهاجمي داشت و درنهايت هم دعوا شد. من كوتاه ميآمدم و او حمله ميكرد. با چنين تجربههايي, گفتوگو در موارد اختلافي منسوخ شد. قرار شد ديگر از اينگونه صحبتها نكنيم تا دلخوري پيش نيايد.
?يعني يوسفي و بلوريان آن موقع زير چتر توده بودند.
tبله.
?پس چرا تكذيب مي كنند؟
tنه، الآن تكذيب ميكنند, ولي با حزبتوده روابط خيلي صميمانهاي داشتند.
?مهندس ميثمي در خاطراتش از غني بلوريان در زندان عادلآباد شيراز چنين نقل كرده است كه به آقاي بلوريان گفتم: ?آ غني! يك سؤال خودماني دارم. شما كه در كردستان براساس پنج دورة تاريخ ماركس در دورة خان خاني و فئودالي بهسر ميبريد, چهطور مرحلهسوزي كرديد و حزبي كمونيستي راه انداختيد؟? گفت: ?وقتي حزب دموكرات كردستان رهبري حزب توده و ستاد زحمتكشان شوروي را بپذيرد, ديگر كردستان كمونيستي ميشود. هرچند در دوران فئوداليزم باشيم.? يعني به روابط درون كردستان كاري نداشت.
tبله, اين وجه استراتژي جهانيشان را داشتند. بعضيشان مذهبي بودند، البته آنهايي كه ما در زندانها ديديم اينطور نبودند, اما در كردستان زياد بودند.
?آيا در جريان انقلاب اين دغدغه بود كه براي كردستان چه بايد كرد؟ اقوام ما چه ميشوند؟ يكي از بحثهاي مرحوم مفتيزاده, گلايههايي بود كه بعدها هم خيلي جدي شد. روي بحث مذهب رسمي بود كه در قانوناساسي نبايد اعلام بشود مذهب رسمي شيعه است, بلكه عنوان بشود دين رسمي اسلام است. شيعه و سني نباشد. حتي فقهايي كه ميخواهند قانون را نظارت كنند, نبايد لزوماً شيعه يا سني باشند. اين دغدغهها به چه شكل بود؟
tنه در قالب مسئله كردستان، امّا در قالب كلي خيلي مطرح بود. ما هم ميگفتيم بايد اسلام باشد. روي شيعه تأكيد نكنيد, تفرقه ميافتد. در كميسيونهاي مجلس خبرگان. من با طرح دخالت ولايت فقيه مخالفت كردم, هيچكس علني نگفت. خيليها مخالف بودند. وقتي بحث بود، آقاي جعفر سبحاني ـ رئيس مؤسسه امام صادق در قم ـ پهلوي من مينشست. چندبار كه من وقت گرفتم صحبت كنم، به من ميگفت اين را بگو... اين را نگو... راهنمايي ميكرد. اما خودش مخالفت نميكرد و حرف نميزد. (مرحوم انگجي هم مخالف بود) وقتي اصل 5 ولايتفقيه تصويب شد, مجلس را به ده تا كميسيون تقسيم كردند. كميسيون شماره 5 مخصوص قوه مجريه بود. ما رفتيم در كميسيون شمارة 5 قوة مجريه. از ديگر آقايان كه حضور داشتند, يكي آقاي حاجشيخ مرتضي حائري بود ـ كه شخصيتي نزديك به مرجعيت داشت ـ فرزند مرحوم حاجشيخ عبدالكريم حائري كه آقاي خميني هم خيلي به او احترام ميگذاشت. او وصي آقاي خميني هم بود (پدربزرگ همين آقاي حسين خميني, يعني پدرخانم آقامصطفي بود). شيخ محمد كرمي اهل اهواز هم عضو كميسيون بود. همچنين آقاي حاج جواد هشتدرخاني كه مجتهد و در مقام مرجعيت بود, ولي لباس آخوندي نميپوشيد. يك لباده يا شلواري تنش بود. روحاني ديگري هم بود به اسم طاهري گرگاني كه حالا هم هست و آقاي شيخجعفر سبحاني غير از اين ها دو تا شخصي بودند يكي دكترحميد نوربخش, يكي هم بنده. دكتر حميد نوربخش (فرزند سيدكمال نوربخش) قبلاً دانشجوي دانشكدة فني بود. هر كميسيوني خودش رئيس و دبير انتخاب ميكرد. آقاي طالقاني رئيس كميسيون. شد, من هم دبير كميسيون شدم. مجموعه كميسيون اجرايي با ورود ولي فقيه به قوه مجريه مخالف بودند. فقط طاهري گرگاني موافق بود, ما در بين خودمان بحث نداشتيم. گردانندگان ديده بودند در كميسيون شماره 5 كسي از ولايتفقيه دفاع نميكند. آيت الله مشكيني از خارج از كميسيون, دو سه جلسه آمد كه از ولايتفقيه در قوه مجريه دفاع كند. گمان ميكرد من ضدروحاني هستم, در حالي كه اينطور نبود.خدا ميداندكه منظور ما حاكميت مردم بود. حاكميت مردم هم طبعاً در آن استانها و اقوام مصداق پيدا ميكرد. يعني همة مردم حقوقي دارند. وقتي شما اصل را بر اين ميگذاري كه همة مردم حق دارند, اقوام نيز حقوقي دارند. اين مردم قرنها با هم بودهاند. آنها بهطور خاص سخنگو و جايگاهي دارند. ما هيچگونه عقايد حاكمانه تمركزگرايانه نداشتيم. عيب ما اين بود كه هميشه درگير بحثهاي اجرايي و تشكيلاتي و روزمره بوديم. هيچ وقت گفتوگوهاي تحليلي درازمدت نميكرديم.
?در اين هيئت ويژه و رفت و آمدهايتان، گرايشهاي ضداهل تسنن هم بود؟
tنه, در دور و بريهاي ما نبودند. در شوراي انقلاب هم نبود. اما در جلسات به اهل تسنن حمله نميكرديم. بهطور كلي گرايش ضد اهل تسنن در روشنفكري مذهبي وجود نداشت.
?در بين اطرافيان آيتالله خميني و شوراي انقلاب و... چه طور؟
tاگرچه چندان با آقاي خميني محشور نبودم, اما چنين چيزي را از ايشان نشنيدم. شوراي انقلابيها نيز كه درواقع انصافاً پيشتازترين اقشار روحانيت بودند, هيچگاه دعواي شيعه و سني را طرح نميكردند.
?ظاهراً در آن دوره آقاي اشراقي يك بار به مهاباد آمدند كه شما هم در هيئت ويژه بوديد. يك بار هم بعداً آيتالله حسيني كرماني آمدند. آقاي غني بلوريان در خاطراتش دربارة آيتالله كرماني ميگويد در همان حول و حوش آذر و دي ماه 58 بود كه ايشان با رهبران كرد ملاقات كرد و گفت: ?حرف مرا حرف آيتالله خميني بدانيد و حالا حرفهايتان را بزنيد... ?
tنه، من خاطرم نيست. آيتالله حسيني كرماني را ميشناسم. در دوره اول مجلس هم بود, ولي نيمهكاره رها كرد و رفت.
?در اوايل پيروزي انقلاب به نظر ميآيد كم كم گروههاي چپ كه مسلح ميشدند (افزون بر دموكرات و كومله). آيا با توجه به سابقة احزب چپ در زمان شاه براي شما نگرانكننده نبود؟ اشاره ميكنم به خاطرات ايرج كشكولي كه تازه منتشر شده, بعد از سركوب عشاير قشقايي ازجانب سازمان انقلابي حزبتوده براي مبارزة مسلحانه به كردستان آمد.
tما از كليتبحثهاي رهبري و حكومت بركنار بوديم. ما به قول خودشان ?خارج از دايره خودي? بوديم. در بين ما بحث نبود. ما دربارة مسائل ديگر هم با آنها بحثي نميكرديم, بحث نميكرديم. من در دادگاه هم گفتم من بيستوسه سال است حرفهايي ميگويم، مينويسم، مصاحبه ميكنم. ادعا نميكنم كه همه حرفهاي من درست است, ولي كسي نبود بيايد به من بگويد فلاني اين اشتباهات در حرفهاي تو هست. يا با توجه به اين منابع ديني, آنچه كه ميگويي غلط است. فقط از پشت ميز بازجويي... آخر رويه علي(ع) اين بود؟ علي(ع) در جنگ جمل با اصحابش نشسته. اصحاب ميگويند: ?بس است. ما با اينها اتمام حجت كرديم، بايد جنگ كنيم.? حضرت علي ميگويد: ?نه, هنوز هم فرصتي بگذاريم، نااميد نباشيم.? خودش هم شخصاً ميرفت و مذاكره ميكرد. حالا ما هم نميگوييم مقامات بالا بيايند و صحبت كنند. اما شخص دوم و سومي نميتوانست بيايد با من صحبت كند و يا مرا احضار كند كه صحبت كنيم. فقط پشت ميز دادگاه و محاكمه بايد صحبت كنيم؟ كسي جرأت نميكند مسئله فدراتيو را در ايران مطرح كند. من خودم موافق فدراتيوم, اما شرايط خطرناك است. اكنون يك گرايش گريز از مركزي در ايران هست. همه گرايش به خودمختاري و استقلال دارند. اگر ما در اين شرايط بياييم بحث فدراتيو راه بيندازيم, به ضرر ايران تمام ميشود و ممكن است ايران تجزيه بشود. در فضايي كه تفاهماتي بين مردم باشد, مردم اشتراكي داشته باشند, امكان مطرح كردن خواهد بود با طرح اين بحث در انقلاب كبير فرانسه, درگيريها و كشت و كشتار بسياري شد, اما اصل هويت فرانسوي برايشان مقدس بود. لذا از وقتي بلژيك و انگليس هماهنگ كردند كه به فرانسه حمله كنند. همه گروههاي مخالف با هم يكي شدند. يعني منافع ملي فرانسه فراتر از منافع قومي و محلي بود.
?سؤال من اين بود كه به هر حال نيروهاي مسلح داشتند ميرفتند كردستان و دولت موقت، دولت قانوني كشور بود. با اين پديده چه برخوردي داشت؟ فدايي، پيكار و.... همه ميرفتند. ميشد پيش بيني كرد كه نيروهاي مسلح بيعلت جايي نميروند، آيا به اين مسئله حساس نشديد؟ گويا در سردشت هم جلال طالباني واسط شده بود و قطعاً قبل از آن، يعني اصولاً از درگيري سنندج به بعد, پاي نيروهاي جلال طالباني در همراهي با دموكرات و احزاب چپ در درگيريهاي كردستان جدي بود. آيا براي شما نگرانكننده نبود كه كردهاي عراق در ايران چه ميخواهند؟
tآنموقع نه، چرا؟ براي اين كه اول انقلاب تمام نيروهاي انقلابي دنيا به اينجا ميآمدند و با آقاي بازرگان، دكتر يزدي، آقاي منتظري، آقاي طالقاني و آقاي خميني ملاقات ميكردند. مثلاً خود عرفات با گروههاي مختلف نهضت فلسطين آمدند. از نهضتهاي آزاديبخش جهان ميآمدند, بهطوري كه در اواخر سال 58, در شوراي انقلاب مطرح شد كه ما بايستي سازماني درست كنيم كه به كار نهضت آزاديبخش برسد, چون مراجعات زياد است و بودجه هم ميخواستند. مسئلة نهضت آزاديبخش را به آقاي منتظري واگذار كردند، نهضت آزاديبخش هم يعني مناطق اسلامي يا مناطق داخلي كشور! اما بهعنوان خطر به آن نگاه نميكردند. دولت موقت در همان اول انقلاب، روي اين اصل كه ?حالا مردم هميشه سركوب شده اند و استبداد بوده, گفت: ما بايد آزاد كنيم. اختيار استانها را بدهيم دست خودشان.? ما را متهم ميكنند به ليبرال, اما اين ديگر واقعاً خيلي ليبرالبازي بود كه بهاصطلاح مراعات خطرهاي موجود را نكنيم. يادم رفت بگويم همانموقع كه ما كردستان ميرفتيم, پشت شيشه همة مغازهها نقشهاي از كردستان بزرگ با رنگ سبز زده بودند. تمام منطقه خاورميانه را رنگهاي صورتي و زرد و.. اما كردستان سبز پررنگ از سوريه شروع شده بود تا عراق و ايران. پايينتر آمده بود لرستان، خوزستان و تا بوشهر. اينها خطوط مرزي كردستان بزرگ بود. دعواي ما بر سر همين نقشه بود. من ميدانم كردها داراي احساسات ژيان كرد هستند. اين را هم نميتوانيم برايشان خرده بگيريم. شايد در همه تاريخ اينطور بوده. ميگويند مادها اجداد همين كردها هستند. امّا در قرون جديد اينطور نيست كه يك ملت بتواند آزادِ آزاد باشد. بگويند مسئولين بياييد خودتان استاندار انتخاب كنيد. در اين كشورها هزار دست خارجي و جاسوس هست. گروههاي كينهتوز و برانداز هستند. وقتي شما آزادي را يك باره بدهي، اينها فعال ميشوند. درست عين اتفاقي كه در شوروي افتاد. گورباچف اصلاحطلب بود. واقعاً آمد يك اصلاحي در نظام بكند كه نظام باقي بماند. به محض اينكه پرده را برداشت، همه به روسيه و كشورهاي اروپاي شرقي هجوم آوردند و جوّي را راه انداختند كه نتايجش را ديديم. منظورم اين است كه من معتقد به فدراتيو هستم . اين هدفي است كه بايد به آن برسيم, نه اين كه از حالا پيادهاش كنيم, ولي بايد بسترسازي كنيم.
?وقتي هنوز انقلاب نشده بود، بازرگان عضو شوراي انقلاب بود، شيباني هم همينطور. اين دو، آقاي مهندس حبيب يكتا را مأمور كرده بودند كه به كردستان بروند و با نيروهاي جلال طالباني ملاقات كنند. مهندس يكتا (در چشمانداز شمارة 17) نقل كرده است كه ما جلال طالباني را ديديم و گفتيم كه اگر شاه برود موضع شما چيست؟ گفته بود ما انقلاب را تأييد ميكنيم. ما هدفمان آزادي است. خيالشان از كردستان راحت شده بود. بارزاني با ايران خوب بود, فقط نگراني طالباني بودند كه آن هم تضمين داد. شاپور بختيار دائم ميگفت: ?اگر شاه سقوط كند, ايران ايرانستان ميشود.? اين, تز ساواك بود. بعد از انقلاب ساواكيهاي درجه دو و سه گفته بودند: ?خط ساواك اين بود كه اگر شاه برود, كردستان و گنبد و چند منطقه ر ا شلوغ كنيم.?
tدر كردستان غير از نيروهاي چپ، يك جناح نيروي راست هم بود. پاليزبان از عراق اينها را هدايت مي كرد. حسين رزگاري و شيخ عثمان نقشبندي و ديگران هم بودند.
?آيا به صورت مشخص عامل خارجي هم در كردستان نقش داشت؟
tبه نظر من داشت. البته شواهدي نديدم. فقط ظاهراً در آنموقع راديوهاي خارجي از كردها حمايت ميكردند.
?اختلافي كه بين غني بلوريان و قاسملو افتاد بر سر اين بود كه بعد از كنگره چهار, دوستان عبدالله حسنزاده و دكترقاسملو به بعثيها نزديك بودند. اينها به همكاري با بعث متهم شدند. البته كنگره چهارم اولين كنگره حزب بود كه بعد از جريان قاضي محمد در ايران برگزار ميشد. در كنگرة چهارم, رهبري آيتالله خميني را به رسميت مي شناسند اما برخلاف انتظار چند روز بعد، بعد از اينكه حسنزاده دبيركل فعلي حزب و يار نزديك قاسملو به عراق ميرود و با بعثيها ملاقاتي ميكند, عملاً بهسمت چرخش موضع و همراهي با بعثيها ميروند. آقاي بلوريان در خاطراتش مينويسد: ?آيتالله حسيني كرماني ميگويد: ?ما عكسهايي داريم كه هواپيماهاي ما گرفتهاند كه شما در حال دريافت اسلحه و تجهيزات از بعثيها هستيد.? شما چيزي به خاطرتان نميآيد؟
tنه.
?غني بلوريان رسماً تأييد كرده كه حسنزاده با بعثيها ساخته و اسلحه گرفته است. حسنزاده به بلوريان ميگويد اگر با نظام جمهورياسلامي همراهي كنيم ما را به ?جاش? متهم ميكنند. بلوريان در پاسخ ميگويد: ?اگر شما با بعثيها همكاري بكنيد, به شما جاش نميگويند؟?
tمن اين خاطرات را نخواندهام.
?مجموعاً در شرايط و اوضاع و احوال فعلي كه جامعه ما آبستن بحران و حوادثي است نامشخص. فكر نميكنيد اگر ما هوشيار نباشيم، تيم كارشناسي، علمي و دانشگاهي تشكيل ندهيم, كار مطالعاتي نكنيم, اين روند بعدها خداي نكرده به بحران منجر بشود؟
tحتماً منجر ميشود. متأسفانه به فكر نيستيم. اتفاقاً ما چهار پنجسال است كه تز ملي و ملي مذهبي را مطرح كردهايم. من واقعاً نگران تجزيه ايرانم. من اين را بارها گفتهام كه سقوط يكبارة نظام فعلي مرادف با سقوط ايران است. يعني اينطور نيست كه يكي يكي سر فرصت صداشان در بيايد. آني قيام ميكنند. تمام استانهاي دور و بر كشور. از آذربايجان غربي، از آذربايجان شرقي و گرگان, چون تركمن صحرا آنجا نزديك است, بعد هم بلوچستان. سواحل بوشهر و عربهاي خوزستان. اين حرف را فرخنگهدار سال 58 به من گفت. گروههاي چپ, آن سال خيلي فتنه ميكردند. هر جايي كه اين گروههاي چپ, نفوذي داشتند جنگ بود. فرخنگهدار سال 58 كه ايران بود با من ارتباط داشت, از زندان با هم آشنا بوديم. هر وقت او را ميديدم, ميگفتم: ?اين چه بازي است شما در گنبد در ميآوريد؟? گفت: ?آخر شماها نبايد فكر كنيد كه چرا فقط استانهاي مرزي و يا مناطق سني نشين فقط اين خبرها هست؟ براي اينكه ما ميدانيم اين مسئله اختلاف سني و شيعه جدي است و اين استانهاي مرزي ناراضياند از اين جريان.? از اين روشي كه حكومت شيعه شده آنها كشف كرده بودند كه مناطق سني نشين بهطور ذاتي از انقلاب جمهورياسلامي و ولايتفقيه دلخورند و آمادهاند هرگونه دعوت به جداييطلبي را بپذيرند. در حالي كه جداييپذيري با برخي حقوق ملي و قومي فرق دارد. من براي آن يك منشأ ديگري غير از آنچه كه گفتم, يعني شعور ملي قائل هستم. ژيان كردي هست, نميتوانيم انكار كنيم. يعني هر قومي كه چند قرن با هم زندگي كردند و با هم بلايا را تحمل كردند و با خصوصيات نژادي مشترك, به هم وابستگي دارند. اما بنده ميگويم امروزه چون دولت مركزي ايران، قدرت كافي ندارد و در برابر هجوم خارجي اقتدار نظامي ندارد. دولت بر قوه اجراييه خودش، بر ادارات، وزارتخانه ها، حتي سپاه، حتي بر گروههاي فشار نيز تسلط ندارد. در اين شرايط كه دولت اقتدار ندارد, نميشود اين بحث را عملي كرد. اقتدار مسئله قدرت نيست, مسئله دوطرفه است يعني دو طرف بايد همديگر را پسنديده باشند كه اعتماد و اعتباري براي هم قائل باشند. قدرت ممكن است يكطرفه باشد, اما اقتدار دوطرفه است.
در اين شرايط كه دولت مركزي ما اين قدر غيرمقتدر است. صحبت از گرايشهاي قومي يا دامن زدن به مباحث مربوط به حقوق قوميتها، موجب رشد گرايشهاي جدايي طلبانه مي شود. هر وقت دولت ضعيف بوده، كردستان منفجر شده. زمان شاه و رضاشاه ساكت بود. آقاي خميني وقتي يك حمله ميكرد, آنها ساكت ميشدند, امّا دوره دولت موقت منفجر شد. نكته ديگر اين كه حالا چرا اينطور است؟ به نظر من به خاطر گروهها و شخصيتهاي سياسي داخل اين قوميتهاست. ولي خود قوم اين طور نيست. نخبههاي كرد در سطح ايران چندان نفوذي ندارند. يا اگر بخواهند ادعاي وزير خارجه شدن بكنند, در ايران برايشان تره خورد نميكنند. چون 28 استان در سطح ايران هست. همه جور اقوام هست و آنها هم تقاضاهايي دارند. ديگر اينكه دست خارجيها در كار است. آمريكا مشخصاً از زمان جنگ جهاني دوم تا انقلاب مخالف تجزيه ايران بود. ميگفت بايد ايران يك دولت واحد در مقابل شوروي قدرتمند باشد, ولي حالا ديگر نيست. برعكس, ايرانِ قوي را يك خطر جدي در مقابل نگين امپراتورياش يعني اسراييل ميداند. لذا همانطور كه در اول قرن نوزدهم ژنرالي از طرف فرماندار انگليسي هندوستان به ايران آمد و گفت كه براي حفظ هندوستان كه نگين امپراتوري انگلستان است, صلاح بر اين است كه كشورهاي دور و بر اين سرزمينها, خالي از تمدن باشند تا اينها جاذبهاي براي مردم هند نداشته باشند. بهخصوص روي ايران تأكيد دارد و ميگويد ايران بهدليل سابقهاش، زبان فارسي در هندوستان كه امروز هم اينطور است و زبان فارسي زبان نخبگان هند است, نفوذ فرهنگي دارند كه اگر با يك قدرت سياسي، اقتصادي، همراه شود, طبعاً هندوستان به آنجا متمايل ميشود يا آنها روي هندوستان تأثير ميگذارند. لذا ما بايد آنها را از تمدن سياسي ـ اقتصادي خالي كنيم (سرزمين سوخته) و اين كار را كردند. بلوچستان و سيستان ما مركز تمدن ايران بود. سيستان انبار غله ايران بود (شاهنامه). در كتاب ?زرتشت وحكومت? اثر مهندس جلال آشتياني كه من از آن خيلي استفاده كردم, نوشته يكي از پايگاههاي ظهور زردشت در همين سيستان و بلوچستان است. هم تمدن داشت, هم فرهنگ و هم عرفان, ولي امروز سرزمين قاچاق شده. اگر كسي بخواهد آنجا كار توليدي بكند, غارت ميشود. جنوب خراسان سرزمين سوخته است. استانهاي ساحلي استان هرمزگان سرزمين سوخته است. كرمان سرزمين سوخته است. حالا آمريكا ميخواهد با سياست مهار دوجانبه, سياست 200 سال پيش انگلستان را در مورد غرب و جنوب غرب ايران پياده كند. سياست مهاردوجانبه ميگويد ما بايد جلوي رشد و توسعة ايران و عراق را بگيريم, مبادا قدرتي بشوند. براي حفظ اسراييل يا مذاكرات موسوم به حفظ صلح در خاورميانه. ديگري حركت جهاني است؛ كه جهان در پي فروپاشي شوروي به طرف دموكراسيهاي موزائيكي ميرود (به قول تافلر). دموكراسي را ميخواهد, اما نه دموكراسي ملت بزرگ ايران. دموكراسي خوزستان، دموكراسي كردستان... كه اينها هم با هم چالش دارند با غرب هم ممكن است چالش داشته باشند, اما چون با هم مسئله دارند, ديگر خطري نميشود برايشان. به خاطر حفظ اسراييل آمريكا مشخصاً ميخواهد عراق و ايران را عقب نگهدارد. براي هر كدام يك شيوه بهكار ميبرد و اقدام ميكند. اين چند عامل كه گفتم هست. وقتي ما موضوعهاي قومي را ميخواهيم دامن بزنيم, بايد به اين چند عامل نگاه كنيم كه آيا مصلحت هست ما اين حرف را بزنيم يا نه. برنامهريزي بكنيم كه با توجه به وحدت و تماميت ايران و از وفاداري به ميثاق قانون اساسي, اينها را تثبيت كنيم. بعد دولت مقتدر ومردم سالار تشكيل بشود. سپس روند توسعه اقتصادي سرعت بگيرد و آنموقع در بحثهاي سياسي كمكم بحثهاي قومي را مطرح كنيم. اما حالا موقع اين بحثها نيست. اكنون ايران واقعاً در معرض خطر است. در اقتصاد سياسي كشورها را به چهار درجه تقسيم ميكنند. يكي پيشرفتهها كه هشت كشورند. كشورهاي توسعهيافته كه بيستوچهار كشورند. ديگر كشورهاي در حال توسعه هستند مثل هند و مصر و تركيه و... كشورهاي درجه چهارم كه ديگر استعداد توسعه ندارند و ما بايد به اينها كمك كنيم؟ بخورند و نميرند. وگرنه نظام و مملكتشان رو به فروپاشي و مرگ است, مثل برخي كشورهاي آفريقايي. حالا من معتقدم دسته پنجم هم هست و آن ايران است. براي اين كه ايران را نه فقط كمك نميكنند, وام توسعه به او ندادند, سرمايهگذاري صنعتي هم نكردند, بلكه در ايران مانع توسعه هم ميشوند. مشاور امنيتي بوش, خانم رايز استاد دانشگاه كاليفرنيا و تخصصش كودتاست, در انتخابات رياست جمهوري دو سال پيش كتابي نوشته بهنام سياست خارجي دولت جمهوريخواه. ميگويند بيش از دو سومش درباره ايران است. بسيار از ايران و نظامش تنفر دارد و ميگويد اگر اينها در خليج فارس تكان بخورند ما تمام نيروي درياييشان را از بين ميبريم. ما تنگه هرمز را ميبنديم كه آنقدر نفت بخورند تا استفراغ كنند. ما احتياج به حمله نظامي به ايران نداريم, بلكه اينها را زير فشار اقتصادي ميگذاريم. اينها چون عقبماندهاند, واكنشهايي نشان ميدهند كه رو به مرگ ميروند.? عين اين حرف را دموكراتها هم گفتند. در فصلنامه خاورميانه كه گزارش سميناري در سال 73 و 74 را تحت عنوان سمينار مهاردوجانبه ارائه داده است, آمده كه آقاي دكتر مارتين اين ديك (يهودي و صهيونيست) كه پيشنهاددهندة طرح مهار دوجانبه بوده, گزارش ميدهد كه ما يك سالي كه سياست مهار دوجانبه را اجرا كرديم, در مورد عراق پيشرفت داشتيم. اما در مورد ايران وضع پيچيده است. ولي يك نكته مثبت وجود دارد و آن اين كه از نظر سياستهاي كلان اقتصادي خيلي عقب ماندهاند. اگر اينها تحت فشار قرار بگيرند, خودشان واكنشهايي رو به فروپاشي ميكنند.? در آمريكا, هم جمهوريخواه دارد اين را ميگويد و هم دموكرات.
بيست سال است من هم اين را داد ميزنم. اقتصاد ايران يك درد واقعي است. بيتجربهها اقتصاد ايران را اداره ميكنند. دشمن هم اين را فهميده, وقتي اينطور است, همه ميخواهند با فشار اقتصادي مانع توسعه ايران بشوند. با اين اوصاف, ميشويم كشور درجه پنجم، يعني ما را غارت ميكنند. در معاملات خارجي، دولت فعلي به اين دلخوش است كه اتحاديه اروپا در مورد رابطه با ايران تصميم ميگيرد. اروپا در رابطه تجارياش دارد ما را غارت ميكند. مقايسه كنيد قيمتهايي كه اروپا با ما حساب ميكند همان كالاها را با مصر، يا با هند يا تركيه چند حساب ميكند؟ پس نه فقط دنيا به ما كمكي نميكند, خصومت هم ميكند. كشور درجه پنجمي يكي از خواستهايي است كه دنيا دارد. چون كشور بزرگ پراستعدادِ با پتانسيلي هست, خودش قدرت است. هند پانصد مذهب و زبان دارد. همين كه اينها را با هم نگهداشته, خودش نشاندهندة اقتدار است. اينها ميخواهند اين را از ايران بگيرند. من مي گويم در اين فضا اگر بخواهيم قوميتها را بزرگ كنيم يعني رأي دادن به تجزيه ايران و رأي دادن به امپرياليزم جهاني.
?بزرگترين مزيّت مائوتسه تونگ اين نبود كه يك ميليارد و 200 ميليون جمعيت را تغذيه ميكند. فرمول در آورد كه حول آن همة چينيها بتوانند فكر كنند. وي معتقد بود اين جامعه سه محور دارد: 1ـ وحدت و ثبات ملي 2ـ مبارزه طبقاتي و ايدئولوژيك 3ـ توسعة اقتصادي؛ يعني هركس بخواهد در چين زندگي كند, بايد به تعامل اين سه محور توجه كند.
tروي وحدت و ثبات ملي تكيه كرده, نه مبارزة ايدئولوژيك و طبقاتي. حرف من اين است كه شما زياد بر مبارزه طبقاتي تأكيد ميكنيد. دومخرداديها بيش از اندازه به مردمسالاري اصرار ميورزند. يعني آن دو محور ديگر (وحدت و ثبات ملي ـ توسعة اقتصادي) فدا ميشوند. شما سخني از توسعه نميگوييد, اگر هم بگوييد تحتالشعاع مبارزه طبقاتي است. الآن اين مسئله ضدتوسعه است. صددرصد جلوي توسعه را گرفته. يك عدهاي هم به توسعه زمان شاه ميگويند توسعه .... ما ميگوييم ملي ـ مذهبي يعني همه اينها با هم, بهطور موزون. نگرش سيستمي ميگويد ارزش وجودي من از اجزايش بالاتر است و كل وجود خارجي دارد, عيني است. ملت ايران خودش وجود خارجي دارد. چراكه اگر زلزله بيايد، باز ملت ايران باقي است. چرا؟ براي آنكه يك ميراث فرهنگي به نسلهاي آينده منتقل ميشود. يك جنگل آتش ميگيرد, تمام حيات آنجا ميميرد, امّا بعد از دل خاكسترها حيات سر بر ميآورد.
ملت يك واقعيتي است و خود آن ملت خودش قانونمنديهايي دارد. عواملي عوامل وجودياش هستند كه اگر نباشند ملت نيست. عواملي هستند كه اگر باشند ملت ترقي ميكند. امنيت و معاش از چيزهايي است كه بايد ملت داشته باشد. اخلاق و ارزشها ستون نگهدار ملتهاست. يك ستون هم مردمسالاري است, يعني مشاركت مردم درمجموعه كه اگر نباشد همه گردن دولت و مردم ميافتد. دولت مجبور است براي حفظ خود استبداد به خرج بدهد. مردمسالاري خودش ميشود ستون نگهبان. اما در نبودن اين عوامل, اگر توسعه نباشد مردم دلبستگي شان به اين آب و خاك و به اين ملت و به اين وطن كاهش پيدا ميكند. پس اين هم نگهبان است. شما بايد هر پنجتاي اين ستونها را ببيني. اگر روي يكي متمركز بشوي, شما ميشوي راديكال, امّا واقع بين نيستي. در اروپا, و همهجا سردمداران چپ, بهخاطر منافع ملي از اصول ايدئولوژيك خود در حكومت صرفنظر كردند.
?مجدداً از اينكه فرصتي داديد تا در خدمت جنابعالي با نگاه انتقادي به گذشته بپردازيم، بسيار سپاسگزاريم.
پينوشتها:
1ـ منظور ?هيئت ويژة حل مسئلة كردستان? است.
2ـ در گفتوگو با مهندس صباغيان (وزير كشور وقت) توضيحاتي دربارة هيئت ويژة حل مسئلة كردستان داده شده است.