كردستان : گذشته، حال و چالشهاي پيش رو
گفتوگو با آقاي احسان هوشمند
اشاره: احسان هوشمند؛ محقق و نويسنده اهل كردستان، فارغالتحصيل كارشناسي ارشد جامعهشناسي از دانشگاه شيراز است, وي از محققان و فعالان عرصة فرهنگي و سياسي كشور ميباشد و تاكنون مقالات و مطالبي در زمينههاي روشنفكري ديني و چالشهاي قومي در مناطق كردنشين كشور در نشريات و روزنامهها و كتب متعدد به چاپ رسانده است. احسان هوشمند به همراه محمد كريم اسدبيگي و جلال جلاليزاده سنگ بناي انتشار ?هفتهنامة سيروان? را به زبان كردي ـ فارسي در سال 1376در مناطق كردنشين كشور گذاردند و تا سال 79 از مسئولان شوراي سياستگذاري هفتهنامة مزبور بهشمار ميرفت.
?با تشكر از جنابعالي كه اين فرصت را در اختيار ما قرار داديد. گفته ميشود كه ?راديكال? در ايران يعني ?ريشه? و ?راديكاليزم? يعني ?ريشهيابي? و ?راديكاليست? هم يعني كسي كه ?ريشهياب? است. در غرب هم به ?چپ? ميگويند ?راديكال?. ما نيز در اينجا قصد داريم يك كار ريشهاي انجام بدهيم و وقايع كردستان را ريشهيابي كنيم، خصوصاً در مقطع 57 و بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب كه يك مدتي هم طول كشيد. ما فقط ميدانيم كه هر دو طرف دعوا هزينههاي اجتماعي زيادي را متحمل شدند, اين هزينهها به حدي بود كه آيتالله طالقاني گفته بود اگر اين جنگ شعلهور بشود تمام دستاوردهاي انقلاب از بين ميرود, به اين معنا كه روي كل ايران تأثير خواهد گذاشت و ما شاهد اين تأثير منفي روي كل ايران، در دورة اول انتخابات مجلس بوديم. كساني هم بودند كه به مجلس راه يافتند و بهاصطلاح فرياد ?انتقام, انتقام?شان بلند بود و هر جسدي از كردستان ميآوردند, ميگفتند بايد مسببين سركوب شوند و جناحهاي سركوبگر و خشن را در ايران بهطور كل تقويت كردند.
مسئلة گنبد هم بود، مسائل داخلي هم بود و حالا هم كه بيستوسهسال از انقلاب ميگذرد, ما هنوز چوب جناحهاي خشن را اين طرف قضيه ميخوريم كه معمولاً به راهحلهاي امنيتي و نظامي متوسل ميشوند و به مسائل امنيتي و نظامي اولويت ميدهند. ما در اين ريشهيابي, ميخواهيم بدانيم راه پيشگيري از بهوجود آمدن دوبارة چنين وقايعي چيست؟ و بدانيم كه آيا آن وقايع قابل پيشگيري بود يا نه؟ آيا ارادي بود يا اينكه جبري و غيرارادي بود؟ اگر هم گفته شود كه جبري بود، خيلي از جبرها را باندهاي سازمانيافته ايجاد ميكنند. در اينصورت تا چه حد اين جبرها توسط ديگران زمينهسازي شده است؟ همچنين تضادهايي كه خيلي پيچيده است, مثل شيعه و سني و يا مسئلة استقلال كردستان در برابر استقلال چهار كشور ايران و عراق و سوريه و تركيه كه اين هم قضية پيچيدهاي است در چند پروسه، پروسة استقلال، پروسه آزادي و عدالت كه مسئلة عدالت بسيار مهم است چرا كه بعضيها معتقدند اگر در كردستان شعار عدالت سر داده شود و اصلاحات ارضي بشود و تضاد كار و سرمايه را دامن بزنند، ناسيوناليسم كرد مخدوش ميشود و واكنش نشان ميدهند. در مورد اصلاحات ?عبدالكريم قاسم? اين مسأله وجود داشت، مثلاً ملاّمصطفي نيز اين مطلب را بهطور شفاهي مطرح كرده بود كه اگر ما مقاومت نكنيم انسجام كرد از بين ميرود. با توجه به اينكه در حال حاضر مسئلة كردستان بين چهار كشور, حالت ژئوپوليتيكي خاصي پيدا كرده است. از يكسو اسراييل تمايل زيادي دارد كه اين چهار كشور با هم اختلاف پيدا كرده و به جنگ با هم مشغول شوند تا او بتواند به اشغالش ادامه بدهد, از سوي ديگر عكسش هم در جريان اوجالان اتفاق افتاد, اسراييل با تركيه براي دستگيري اوجالان همكاري كامل كرد, حتي تركيه به سوريه هشدار داد كه اگر اوجالان را تحويل ندهد و يا از سوريه بيرون نرود, ما اعلان جنگ ميكنيم. به اين معنا كه حالا اسراييل آن قدر با تركيه متحد شده كه شايد شعار ?كردستان واحد? را فراموش كرده است. مسئلة حاد ديگر, مسئلة خط لولة خزر جيحان است كه بايد از مناطق كردنشين تركيه بگذرد و امنيتش مطرح است, توسط ارتش تركيه هم سالي ده ميليارد دلار صرف حفظ امنيت توسط ارتش در اين منطقه ميكند.
مسألة ديگر قضية نوروز است و مبارزاتي كه براي تثبيت نوروز در كردستان تركيه وعراق شده و كشت و كشتاري كه در اين رابطه اتفاق افتاده است. از مسائل ديگر, درگيريهايي است كه در خود كردستان عراق با هم داشتند كه درنتيجة آن حزب دموكرات دو شاخه شد. جلال طالباني و بارزاني كه درگيريهاي زيادي هم داشتند و آوارههاشان به ايران آمدند و هزينههاي اجتماعي زيادي در برداشت. مسئلة مهم ديگر, همان قضية اوجالان است و همينطور انديشة كمونيستي او كه به چه نحو عمل ميكند. خلاصه در يك كلام، چه كنيم كه هزينههاي اجتماعي پايين بيايد و اختلافات از راه غيراسلحه, بلكه قانون و منطق حل شود. اين مطالب اجمال و خلاصهاي بود از مسائلي كه ميخواهيم به آنها بپردازيم. تقاضا ميكنيم اگر مطلبي داريد بفرماييد.
tبسمالله الرحمن الرحيم ـ با عرض تشكر از دستاندركاران محترم، خصوصاً آقاي مهندس ميثمي كه انصافاًَ بهعنوان يك مبارز ديرين در اين كشور حقي به گردن همة مردم دارند و بهحق در طي چند سالي كه بنده در خدمتشان هستم مشاهده ميكنم كه در كنار همة دغدغهها و دلمشغوليها و گرفتاريهايي كه دارند، مسألة كرد و مسائل مربوط به مناطق كردنشين هم يكي از آن دغدغههاي جدي ايشان است.
اميدوارم كه جامعة روشنفكران ما، دوستان سياسي، دانشگاهي و فرهنگي و محقق ما اين دغدغهها را جدي بگيرند و انشاءالله دست به دست هم بدهيم و بتوانيم از دل پديدههايي چون تفاوتهاي قومي و امثالهم در راستاي منافع ملي و احقاق حقوق مردم گامهايي برداريم. در ارتباط با آنچه در مقدمة مباحث گفته شد, من ابتدا توضيح چند نكته را ضروري ميدانم؛ نكتة اول اين كه در صحبت ما به مباحثي در ارتباط با كردهاي عراق و ايران و سوريه و تركيه اشاره شد، طبيعتاً پرداختن به همة اين مباحث با توجه به اينكه هر كدام از اين گروههاي قومي در هر كشور ويژگيهاي خاص بومي آن مناطق را دارند, قطعاً دامنة گفتوگوي ما گسترده خواهد شد. نكتة دوم در ارتباط با بحث كه دغدغة امروز ما شايد پرداختن به مسائل پيرامون اواخر سال 1357 و1358 است كه طي آن نام كردستان در ايران, توأم ميشود با جنگها و درگيريهاي خونين. قطعاً ريشهيابي آن پديدهها نياز به يك نگاه جامعهشناختي دارد كه دقت داشته باشيم هر پديدة اجتماعي، ازجمله همين درگيريهاي اول انقلاب در مناطق كردنشين در خلأ روي نميدهد. به عبارت ديگر يكسري دلايل مقطعي دارد كه به آنها خواهم پرداخت و جديتر از آن يك سلسله علل تاريخي هست كه بايستي به آنها پرداخته شود.
?پيش از هر چيز براي اينكه بتوانيم تصويري به اصطلاح منطقي از اوضاع و احوال اين مناطق در ذهن خود ترسيم كنيم، يك تصوير كلي از مناطق كردنشين براي ما و خوانندگان گرامي ارائه بفرماييد.
tآنچه را كه ما مناطق كردنشين يا كردستان ميناميم, گسترة آن در كشور ما بين چهار استان آذربايجان غربي (مناطق كردنشين)، استان كردستان،كرمانشاه و ايلام قرار دارد.
tبخشي از ايلاميها, لر و يا عرب هستند, اما اكثريت ايلام را كردها دربرميگيرند. در شمال عراق هم به همين ترتيب, قسمت عمدهاي از شمال عراق شهرهاي بزرگي چون اربيل و سليمانيه و حتي بخشهايي از شهر كركوك, بهعلاوه تعداد زيادي از مناطق شهري و روستايي پراكنده در حول و حوش شمال عراق را هم جزو مناطق كردنشين بهحساب ميآورند.
در تركيه؛ بخشهايي از جنوب، جنوبشرقي و جنوبغربي آن تا مرز سوريه كه بزرگترين شهر آن دياربكر است كه شايد هم بزرگترين شهر مناطق كردنشين باشد؛ البته اگر رشد جمعيت امروزة كرمانشاه را بهحساب نياوريم. همانطور كه مشاهده ميشود, مناطق كردنشين منتهااليه مرز غربي ايران، مرز شمالغربي و شمالشرقي عراق، مرز جنوب، جنوبشرقي و جنوبغربي تركيه و قسمتهايي از شرق سوريه را بهصورت بههم پيوسته و البته در كنار اين بههم پيوستگي بخشهايي از خاك ارمنستان و آذربايجان و البته مناطقي در درون كشور ما (كه بهعلت مهاجرتهاي احياناً اجباري يا داوطلبانه) در حوالي قزوين، شمال كشور و خراسان منطقة قوچان كه كردها مستقر شدهاند را دربرميگيرد.
?چگونه و به چه علت كردها در اين كشورها مستقر شدند؟
tشواهد نشان ميدهد اين مناطقي كه ما از آنها بهعنوان مناطق كردنشين نام برديم, همواره بخشي از حكومت يا سرزمين ايران بودهاند. كما اينكه مادها بهعنوان اولين دولت متمركز و بزرگ ايراني در قبل از هخامنشيان، در اين منطقه مستقر بودهاند و بههميندليل است كه در نزد كردها و سازمانهاي قومگراي كرد, توجه به دولت ماد بهعنوان يكي از افتخارات ملي كردها مورد توجه بوده است.
اما در زمان دولت صفويه بعد از رسميت مذهب شيعه در كشور ما كه البته توأم با بروز بعضي خشونتها و تعصبهاي مذهبي خصوصاً با شدت خاص شاهاسماعيل موجب ميشود كه به قول جامعهشناسان بخشهايي از جمعيت كُرد سني كشور نسبت به بقية ساكنان كشور احساس تمايز كنند و شكاف اجتماعي بهوجود بيايد. يعني كُردها احساس كنند كه با بقية شهروندان اين كشور تفاوتهايي دارند و بهخاطر آن تفاوتها, با نگاهي تعصبآميز, حقوق مذهبي آنها درنظر گرفته نميشود. و طبيعتاً اين احساس تمايز, بهدنبال خودش احساس گريز از مركز را هم تقويت ميكند بهخصوص كه ما در نظر داشته باشيم در دوران دولت صفويه، هم حكومتهاي محلي اماراتنشين در مناطق كردنشين و ساير مناطق كشور داشتيم و هم اينكه بخشهايي از مناطق كردنشين بهصورت ايلي و عشيرهاي زندگي جمعيشان را ميگذراندند. طبيعتاً اين احساس تمايز به علاوه آن قدرت محدودي كه اين امارات يا قبايل داشتند از آن طرف مرز هم تكية فوقالعادة خليفة عثماني بر عامل مذهب و حمايت از حقوق سنيها, جاذبههايي براي اينها ايجاد ميكند و اگر اين نكته را هم اضافه كنيم كه دولت عثماني هم در كنار روند تمركزگرايي صفويه، كه در حال بركنار كردن امارات و خصوصاً امارات كُرد, يعني امراي كُرد و جانشين كردن امراي قزلباش ترك يا فارس بهجاي آنها بود، يا خليفة عثماني وعدههايي ميدهد دال بر اين كه در صورت پيوستن اين مناطق به آنها از امراي كرد براي ادارة اين مناطق استفاده خواهد كرد. ما در اين دوره، يعني بعد از جنگ چالدران كه منجر به شكست شاه اسماعيل ميشود, شاهديم كه بالغ بر 20 امارتنشين كرد كه بخش عمده اي از مناطق كردنشين ايران در آن زمان را تشكيل ميداد, يعني بالغ بر دو سوم مناطق كردنشين ايران، با خليفة عثماني قراردادي ميبندند و خود را از تابعيت ايران خارج كرده و تابعيت عثماني را ميپذيرند.
?آيا نقش قوميت و اختلاف اقوام يك امر طبيعي است و آنچه منشأ تفرقه ميشود, احساس تمايز است؟ و آيا همين احساس تمايز منشأ گريز ميشود؟
tدر ارتباط با ?قوم? و ?قوميت? بين پژوهشگران علومسياسي و جامعهشناسي اتفاق نظر وجود ندارد، اساساً در ارتباط با قوميت يك نكته حائز اهميت است, بعضي از عالمان علم سياست, قوميت را يك پديدة كهن ميدانند و برخي يك پديدة نو مربوط به بعد از ظهور دولت مدرن و نوين، البته خود من جزو آن دسته از افراد قرار خواهم گرفت كه قوميت را يك امر كهن ميدانند، يعني احساس تعلق و وابستگي به افسانههاي مشترك، خاطرات مشترك، فرهنگ مشترك و نام مشترك؛ اين را لزوماً مربوط به دوران جديد نميدانم، كما اينكه قبل از دوران جديد هم ما تأكيداتي در بين بعضي از امراي كرد، يا شاعران و نويسندگان كُرد دال بر كرد بودنشان داريم. تفاوت, فينفسه ماية اختلاف و جنگ و خونريزي نيست، وقتي كه اين تفاوت تبديل به ابزاري ميشود براي فشارآوردن و تبعيض روا داشتن و براي ضايع كردن حقوق و براي برتريطلبي، اينجاست كه اين تمايز طبيعتاً بهدنبال خودش عوارضي را ايجاد خواهد كرد و درگيريها و اعتراضهايي را به دنبال خواهد داشت.
?قرآن آية صريح دارد كه ?يا اَيُهَاالناسُ اِنا خَلَقْناكُم من ذكر وَ اُنثي وَ جَعَلناكُم شُعُوباً و قَبايلَ لِتَعارَفُوا انَ اَكرَمَكُم عِندالله اتقيكم? در اين آيه، فرقهمندي و اختلاف اقوام پذيرفته شده است.
tبله، قرآن كريم, به صراحت تفاوتها را پذيرفته, و اين تفاوتها رسميت دارد, ولي ماية برتري نيست. البته اين به آن معنا نيست كه در دولت عثماني هم برتريطلبي اعمال نشد. به عبارت ديگر، به همان نسبت كه دولت صفويه نسبت به سنيها سختگيري ميكرد و شيعه را رسميت مي داد، خليفة عثماني هم سنيگري را رسميت ميداد و بهشدت با شيعهها برخورد ميكرد, كما اينكه خليفة عثماني چهلهزار نفر از شيعيان تكلو را، بنا به قول بسياري از مورخينِ تُرك، ميكُشد و مابقي آنها ميآيند جزو قزلباشها قرار ميگيرند و بهقول برويينسن ميبينيم كه نزد علويان تركيه كه بخشي از آنان هم كُرد هستند, شاهاسماعيل مقام الوهيت و قدسي مييابد.
پس اگر قرار باشد براي شكلگيري بحران، يا شكلگيري جريان گريز از مركز در كشورمان، در مناطق كردنشين دورة تاريخي قائل باشيم، طبيعتاً به لحاظ تاريخي بايد به دورة شاهاسماعيل صفوي برگرديم. اگرچه به اعتقاد بسياري, حركت شاهاسماعيل زمينههاي تحكيم فرهنگ ملي را در ديگر نقاط كشور مهيّا نمود.
?آيا جنبشها و نهضتهاي قومي كرد بهدنبال تبعيضهاي مذهبي و قومي ناشي از روي كار آمدن صفويان در ايران و عثماني در تركيه و رقابت اين دو دولت با هم، پديد آمدهاند؟
tاز دورة شاهاسماعيل اول تا ظهور رضاخان ما شاهد چند جنبش سياسي در مناطق كردنشين هستيم كه عمدهترين آنها جنبش شيخ عبيدالله و جنبش سمكو است كه از لحاظ تاريخي، پرداختن به آنها ضرورت دارد, چرا كه هيچ پديدة امروزي در خلأ رخ نداده است و بايد به ريشهها و جنبههاي تاريخي آن توجه بشود. همانطور كه مشاهده ميشود, بعد از اينكه مرزهاي سياسي ايران در منطقة غرب كشور با مرزهاي اجتماعي ـ فرهنگي آن متفاوت ميشود, به عبارتي در كرانة غربي كشور جايي را مرز ايران و عثماني قرار ميدهند كه در اصل در دو سوي مرز, مردماني با گذشتة مشترك، زبان مشترك، آداب و سنن مشترك زندگي ميكنند و مرز ايران و عثماني عملاً از دل مناطق كردنشين ميگذرد و بخش عمدهاي از مناطق كردنشين نيز متأسفانه, به واسطة خيانت حاكم بدليس(1) به عثماني ميپيوندند (كه البته عرض كردم فشارهاي دولت صفويه را بايستي در اينجا قطعاً مورد نظر داشت). آنچه اين مرز را از هم جدا كرد, رقابت بين ايران و عثماني بود كه تا دورة رضاخان و فروپاشي دولت عثماني هم اين عامل همواره در جاي خود باقي بود؛ به عبارت ديگر همواره حكام ايران و عثماني از مسألة كردها بهعنوان ابزاري در جهت اعمال فشار به حاكميت دولت رقيب استفاده ميكردند، اين است كه شما ميبينيد در دورهاي شيخ عبيدالله شمديناني, (يا به قول سفير عثماني، شيخ عبيدالله افندي) از شيوخ برجستة سني مناطق كردنشين عثماني بوده است. روستاهاي او توسط شاه از پرداخت ماليات معاف شده بودند, اما وليعهد و حكامش (والي منطقه و شجاعالدوله) به زور از او ماليات ميگيرند,. مقاومت ميكند و درنهايت موجب بروز سلسله درگيريهايي ميشود؛ البته با تحريك عثمانيها و بعداً غربيها.
روسها و انگليسها هم ظاهراً خيلي بدشان نميآمد اين اتفاق بيفتد, گرچه روسها سعي كردند طرف ايران را بگيرند, اما انگليسها ابتدا طرف شيخ عبيدالله و عثماني را ميگيرند و درگيريهايي در مناطق كردنشين رخ ميدهد. بعد از ماجراي شيخعبيدالله هم، ماجراي سمكو رخ ميدهد. در اينجا من اشارة زيادي به اين جريانات نخواهم كرد, چرا كه در وقت مقتضي به آنها خواهم پرداخت, اما نكتهاي كه اينجا ميخواهم به آن بپردازم اين است كه بسياري از قومگراهاي كرد يا ناسيوناليستهاي كرد, حركت شيخعبيدالله را اولين قيام ملي كردها ارزيابي كردهاند. اين در حالي است كه واقعيت تاريخي اين مطلب را نقض ميكند. دست كم من اينطور فكر ميكنم كه تا دورة شكلگيري دولت نوين تركيه، عراق و دولت رضاخان در ايران، ما حركت قومي و نهضت قومگراي كرد نداشتيم, يعني اولاً تا زمان روي كارآمدن رضاشاه در ايران, و تا زمان روي كار آمدن كمال آتاتورك در تركيه و تا زمان روي كار آمدن ملك فيصل در عراق, ما حركت ملي در بين كردها نداشتيم. ثانياً حتي بر فرض اين كه اين حركت را يك قيام قومي بدانيم، قطعاً قبل از حركت شيخعبيدالله در مناطق كردنشين عثماني بالغ بر پنجاهسال قبل از اين حركت، سلسله حركتهايي مثل حركتهاي خاندان بَدْليس يا بَتْليس يا شورش رواندوز يا شورش بدرخانيها بوده كه چيزي حدود پنجاه سال پيش از حركت شيخ عبيدالله در عثماني شكل گرفته, و حتي امراي بدرخان خود را شاه كردستان اعلام كردند. پس به نظر من در اين صورت:
نخست اينكه حركت شيخ عبيدالله اولين جنبش قومي نيست، چرا كه ما اصولاً در دوران مدرن شاهد حركتهاي قومي و سياسي شدن قوميت هستيم.
دوم اينكه قبل از شيخ عبيدالله هم حركتهاي مشابه شيخعبيدالله با تفاوت سي، چهل سال يا پنجاه سال قبل در عثماني رخ داده است.
?علت اينكه اين جنبشها را در ايران قومي بهحساب نميآوريد، چيست؟ آيا جنبشهاي سياسي، قومي ويژگيهاي خاصي دارند؟
tنكتة اول حائز اهميت در اين دو جنبش اين است كه تفاوت بين مرزهاي سياسي و اجتماعي مسألهساز ميشود. نكتة دوم اين كه ساختار ايلي و عشيرهاي هم به كمك اين بحرانها ميآيد. به عبارتي، باز يكي از سركردگان ايلي يا نخبههاي ايلي به همراهي شيخعبيدالله ميآيد بهنام حمزه آقاي منگور(2) نكتة سوم كه اين حركت را از حركت قومي بودن مبرا ميكند. اين است كه ما هيچ بيانيه، خواسته يا برنامهاي دال بر طرح خواستههاي قومي در حركت شيخ عبيدالله مشاهده نميكنيم.
tنه، در بيان هم گزارش نشده، در هيچ سند تاريخي، يعني در اسناد معتبر تاريخي، هيچ خواستهاي نيست كما اينكه دعوا كاملاً مشخص است. دعوا بر سر پرداختن عوارض و ماليات و گرفتن ماليات بوده كه شيخ اعتراض كرده، البته به تحريك عثمانيها اين اعتراض متوجه ايران ميشود و هيچ خواستهاي نداشته است. حال چرا اينجا به شيخعبيدالله اشاره كردم, براي اينكه بعدها فرزندان شيخعبيدالله در تحركات قومي، خصوصاً در ايران مؤثرند، بهويژه در حركت بعدي كه همان حركت سمكو است:
اسماعيل آقاي سيمتقو يا سيمكو رهبري ايل شكاك را بهعهده داشته كه البته قبل از او پدرش محمدآقا و برادرش جعفرآقا رئيس اين ايل بودند، ظاهراً والي تبريز، جعفرآقا را به تبريز دعوت ميكند به بهانة سركوب آشوريها كه در تبريز زياد شدهاند و به قرآن سوگند ميخورد كه كاري با او نخواهد داشت. جعفرآقا به تبريز ميرود, البته او آدم زورگويي هم بوده و حاكم تبريز با همين خدعه او را از پاي در ميآورد، و به اين ترتيب سمكو كه جواني بيش نبوده جانشيني برادرش را بهعهده ميگيرد و رئيس ايل ميشود و البته در انتقام برادر سركش ميشود و در حين حركت سمكو با توجه به خلأ قدرت مركزي در ايران كه سالهاي جنگ اول است و انقلاب مشروطه و دولت مركزي توان نظامي و توان ادارة كشور را از دست داده, بحران شكل ميگيرد و سمكو مناطق مختلفي از مناطق كردستان شمالي را تصرف ميكند و بعدها توسط رضاخان سركوب ميشود. سمكو كاملاً ويژگي يك مرد عشيرهاي را داشت. مثل همة ايلاتيها رفتار ميكرد، مهاباد و رحمتآباد را غارت كرده و صدها نفر را كشت. حتي در بين پژوهشگران كرد هم رفتار سمكو گاه تشبيهشده به رفتار آتيلا و يك آدم خونخوار و خشني كه در اشغال و فتح هر منطقه اقدام به خونريزي و غارت و كشتار فراوان ميكرده است. اسناد تاريخي بسيار معتبري در خصوص رفتار سمكو با مناطقي كه تصرف كرده در دسترس است. حركت سمكو و شيخعبيدالله نكتهاي را براي ما برجسته ميكند و آن تفاوت مرزهاي سياسي ـ اجتماعي است, به عبارتي از آنجايي كه بخشي از كردها در شمال عراق يا جنوب تركيه ساكن بودند, همواره آن بخش بر تحولات اين بخش تأثيرگذار بوده و تاكنون هم اين تأثيرگذاري نمود داشته است. به لحاظ تاريخي پرداختن به اين دو حركت كه قبل از ظهور دولت مدرن در ايران شكل گرفتند حايز اهميت است, من در مورد سمكو تأكيد ميكنم كه اولينبار طرح خواستههاي قومي شكل ميگيرد. آن هم نه توسط خود سمكو، بلكه توسط مشاور ارشد سمكو بهنام سيد طه كه نوادة شيخعبيدالله است و البته هر دو حركت سمكو و شيخعبيدالله بيتأثير از سياستهاي دولت عثماني در اعمال فشار بر قاجار, نبوده است.
tچيزي حدود ده, پانزدهسال قبل از مطرح گرديدن رضاشاه بوده است، رضاشاه كه روي كار ميآيد حول و حوش1930 م. (1310ش.)، سمكو را ميكشد، يعني عملاً حدود بيست تا بيست و چند سال حركت سمكو طول ميكشد، البته حول و حوش سالهاي 1300 تا 1304ش. سمكو عملاً شكست خورده و در خاك عثماني مستقر شده، يكي دو بار حركتهاي مزبوحانه انجام ميدهد و موفق نميشود و نهايتاً رضاشاه به حوالي اشنويه دعوتش ميكند و در آنجا كشته ميشود.
?اين سمكو همان كسي است كه خالوقربان (قاتل ميرزا كوچكخان) را كشته است؟
tبله، خالوقربان را سمكو ميكشد. اگرچه برخي ميگويند نزديكان خالوقربان او را كشتند و البته توسط حكومت هم مجازات شدند. خالوقربان كرد كرمانشاه بوده، عدهاي از كردهاي كرمانشاه را بسيج ميكند كه با سمكو بجنگند؛ كه كشته هم ميشود. اينكه ميگويم سمكو قومگرا نبوده, به اين دلايل است كه:
1) سمكو در برابر كشتهشدن مردم ساوجبلاغ يا مهاباد توسط روسها كوچكترين اعتراضي نميكند.
2) خودش در فتح مهاباد و بعداً رحمتآباد به همان خشونتي كه يك غيركرد در دوران عشيرهاي، ايلي با كردها رفتار كند، رفتار ميكرده و اين نكتة حائز اهميتي است.
3) نامههايي كه براي حكومت و رضاخان بعدها مينويسد, نشان ميدهد كه اين آدم با آن نامههاي سراسر مدح و ثناي به حكومت, خواستة قومي نداشته است و به علاوه حاضر نميشده با شيخ محمود برزنجي كه براي اولينبار حركت مليگرايانة قدرتمندي در كردستان عراق شكل داده و خودش را شاه كردستان در سليمانيه ميداند, همكاري كند و از اين مهمتر در سركوب جنبش آرارات به رهبري احسان نوري پاشا، حداقل و عدهاي به تركهاي جوان ميدهد كه با آنها همكاري كند كه بتوانند اين جنبش را سركوب كند.
همة اينها نشان از آن دارد كه حركت سمكو، حركت قومي نبوده است، اما در جريان حركت سمكو، سيد طه به او پيوسته و روزنامة كردي ـ فارسي در اروميه منتشر ميكند و برخي از خواستههاي قومي را هم به زبان سمكو جاري ميكند، شايد به اين دليل باشد كه قاسملو, پدر ناسيوناليزم كرد در ايران را, سمكو ميداند, كه البته با شواهدي كه عرض كردم, به نظر من اين عنوان براي سمكو، دور از واقعيت به نظر ميرسد.
?آيا اين جنبشها مربوط به دوران پيش از مدرن است؟ حركتهاي دوران مدرن چگونه اتفاق ميافتند؟ و آيا حركتهاي دوران پيش از مدرن بر حركتهاي بعدي تأثير گذاشته است؟
tبله، تا اينجا حركتهاي پيش از دوران مدرن بود و اين حركتهاي پيش از دوران مدرن، متأسفانه تأثيرات خودش را در دوران رضاشاه و پس از آن بهجاي گذارد و آن احساس تمايزي كه از دورة صفويه شكل گرفته، اثرات خودش راطي اين دوران طولاني چندصدساله نشان ميدهد. اگر بخواهم اين حركتها، خصوصاً حركت شيخعبيدالله و سمكو ـ را جمعبندي كنم، به نظر ميرسد كه اولاً رفتاري كه سمكو در پيش ميگيرد, هيچ شباهتي به رفتار مليون كرد (مثلاً حركت احسان نوري پاشا در جنوب تركيه در جنبش آرارات) ندارد، آنچنان كاملاً با شكل و شمايل ايلي، قبيلهاي، عشيرهاي حتي از غارت كردن مناطق كردنشين هم برحذر نميشود. ازسوي ديگر هيچ برنامهاي براي طرح خواستههاي قومي از آنها مشاهده نميشود. ضمن آنكه فتواي شيخعبيدالله مبني بر قتل شيعيان رافضي كه منظور آذريهاي غرب آذربايجان بوده, اين احساس تمايز را ما بين كردها و آذريها شدت ميبخشد.
tبله، زبان و ادارة مستقل مناطق و غيره. ضمن اينكه براي اولينبار پاي غربيها، در چالشهاي سياسي داخلي بهصورت جديتري باز ميشود، يعني با حركت شيخعبيدالله ازسويي و حركت سمكو بهطور مشخص دول غربي مانند انگليس، مقداري كمتر آمريكا و البته روس درگير مسائل كردها ميشوند.
عثمانيها در جنگ جهاني اول با فتواي جهاد, كردها را عليه روسها تحريك ميكنند, از آن طرف روسيه هم با در اختيار قراردادن اسلحه به برخي از اين جنبشها، جاي پايي در منطقه باز ميكند. انگليسيها هم به همين ترتيب، با تحريك كردها عليه حاكميت مركزي عثماني بدشان نميآيد كه فشار بر عثماني را بيشتر كنند كه البته در اينجا مقداري اوضاع پيچيدهتر ميشود.
پس حركت سمكو گرچه كشتار و خونريزي فراوان را به همراه دارد، اما به علت نداشتن پايتخت و كا بينه و برنامة خاص براي ادارة جامعه و ناتواني در برقراري ارتباط با نخبههاي شهري، نهايتاً وجه عشيرهاي آن بر وجه قومياش غلبه ميكند. اين نكته هم بايد در اينجا اضافه شود حركت سمكو نشان داد كه از دورة صفويه تا دورة رضاشاه، حكومت مركزي ايران، هيچ الگوي كارآمدي براي جذب مناطق كردنشين در نظام ملي نداشته و جز اعمال زور و خشونت و تزوير در همراهكردن كردهاي كردستان شمالي، يعني مناطق كردنشين آذربايجان غربي، هيچ راهكار عمدهاي براي ادارة كردستان نداشته است. جالب است توجه كنيم كه در همين زمان, يعني از دوران صفويه تا اواخر دوران قاجار، در حاليكه در كردستان شمالي همواره جريانهاي گريز از مركز شكل گرفته، اما دركردستان مركزي يا كردستان اردلان(3) بهواسطة حضور قدرتمند خانوادة اردلان و غلبة فرهنگ ملي در آنجا، شعراي كرد پارسيگوي بسياري داشته، حتي تاريخهايي كه نوشته ميشده در دوران خانوادة اردلان, در سنندج به زبان فارسي بود. در اين منطقه مثل ساير مناطق ايران, حساسيت خاص ايجاد نشده است، چون اعمال فشار زيادي نسبت به مردم اين منطقه صورت نگرفته است. به اضافة اينكه در اين دو حركت, مشخص شد كه دولت رقيب ايران، دولت عثماني همواره از كردها در جهت اعمال فشار بر دولت ايران، استفاده كرده است.
?دقيقاً از چه زماني حركتها و جنبشهاي اقوام كرد در ايران وارد دورة نوين شده و به اصطلاح قومي و سياسي ميشود؟
tبعد از شكلگيري دولت رضاشاه، ضمن اينكه جنبش سمكو سركوب ميشود, اتفاقاتي ميافتد كه باعث ميشود بحران به اصطلاح مناطق كردنشين وارد دوران نوين حيات خود شود. رضاخان در دوراني به قدرت ميرسد كه نابساماني و هرجومرج, تقريباً گوشه و كنار ايران را در بر گرفته است. حركت شيخخزعل در خوزستان، ميرزاكوچك در گيلان، كلنل پسيان در خراسان، سمكو در كردستان و غرب ايران (كردستان شمالي) باعث ميشود در اين دوران، ?مقولة امنيت?، براي مردم اهميت بسياري پيدا كند. در اينجا بد نيست اشاره كنم به يك جمله از خاطرات يك نويسندة كُرد در كتابي بهنام ?وحشت در سقز?(4) از مصطفي تيمورزاده كه در اين كتاب اشاره ميكند به اينكه حركتهاي سمكو و شيخعبيدالله و اشغال مناطق كردنشين توسط روسها و عثمانيها و غيره چه مشكلاتي را متوجه مناطق كردنشين كرده است. وي ميگويد: ?ملاحظه فرماييد كه دولت و ملت ايران در آنموقع تا چه اندازه خوار و در فضاي گيتي مهتوك و مفلوك بود. ملت ايران مثل توپي بود كه لشكر خارجي از دو طرف آن را بازيچة خود قرار داده بود، آن هم در خاك خودش، و الا چگونه ما بايد سه نفر از رجال نامي ايران (منظور رجال كرد است) توسط بيگانگان (منظور عثمانيها) اعدام شوند و بالغ بر صدهزارتومان غنايم ايشان تصرف شود، علاوه بر اين تمام عشاير و اكراد را اجباراً به جنگ و محاربه با روسها ميبردند. حال اگر ايرانيان امروزه در مقابل اين ننگ و فجايع خفتبار ديروز، جان و مال خود را در راه ناجي و قائد توانا, رضاشاه نثار نمايند, آيا باعث افتخار نيست؟? اين مطلب نشان ميدهد، امنيت آنقدر اهميت دارد كه اين اقدام تمركزگرايانة رضاشاه نهتنها با مقاومت روبهرو نميشود, بلكه مورد استقبال بعضي از نخبگان هم قرار ميگيرد، ظاهراً در بسياري از مناطق ديگر و برخي از روحانيون هم در آن اوايل از حكومت رضاخان حمايتهايي كردند.
در ارتباط با دورة رضاخان, جدا از بحث امنيت كه مورد استقبال قرار گرفته، توجه به نكاتي ديگر حائز اهميت است؛ نخست آنكه دولت رضاخان بهعنوان دولت ملي در ايران شكل ميگيرد، بايد به اين نكته اشاره داشت كه اين دولت بسان دولتهاي مشابه در مغرب زمين براساس حق شهروندي شكل نميگيرد, براساس انتخاب آزاد، آزادي مطبوعات و احزاب و غيره, نيست. يك اقتدار متمركز از بالاست كه البته هدف نهايي آن متجدد كردن يا روزآمد كردن فرهنگ ايراني است و در اين راستا، تلاش بسيار جدي صورت ميگيرد، خصوصاً در سال 1307 با قانوني كه در مجلس تصويب ميشود طبق آن حتي لباسهاي محلي سنتي غيرقانوني و افراد بزرگسال ذكور را بهجز روحانيون رسمي به پوشيدن لباسهاي مدل غربي و كلاه پهلوي موظف ميكند و بعدها كلاه نمدي اروپايي جايگزين كلاه پهلوي ميشود و اسامي مناطق مخلتف كشور هم به قول آبراهاميان در كتاب ?ايران بين دو انقلاب?, عوض ميشود. اين همسانسازي فرهنگي در جامعهاي كه تفاوتهاي مذهبي ـ فرهنگي بيشماري دارد هم به لحاظ زباني, چرا كه تأكيد بسيار عمدهاي بر زبان فارسي و رسميتدادن به آن ميشود, البته با نفي ساير زبانها, طبيعتاً زمينة بروز اعتراضاتي را درآينده فراهم ميكند. به قول محقق ايراني كاوه بيات, رسميتدادن به زبان فارسي به خودي خود مشكل نيست، چرا كه قبل از اينكه رضاشاه، زبان فارسي را رسمي كند, در بسياري از مناطق ايران و يا در تمامي مناطقي كه حوزة تمدني ايران را تشكيل ميدهد زبان فارسي زبان رسمي مردم و نخبگان و شاعران و نويسندگان بوده است.
?حتي افغانستان...
tبله، هر جا كه تمدن ايراني است، حتي افغانستان، تاجيكستان، سليمانيه و... (مناطق كردنشين عراق). اولين تاريخي كه دربارة كردها نوشته شده, ?شرفنامة بدليسي? يا ?تاريخ شرفنامه? است كه در دورة صفويه نگاشته شده است. شرفالدين بدليسي اين كتاب را به خليفة عثماني هديه ميكند, در حالي كه اين كتاب به زبان فارسي است. بعد از آن تواريخي كه در كردستان نگاشته ميشود، در كردستان اردلان به زبان فارسي است. به عبارت ديگر, زبان فارسي پيشتر در كردستان رسميت داشته است، اما تأكيد نابجاي رضاشاه در نفي زبانهاي محلي و قومي, طبيعتاً زمينة اعتراض را در دورههاي بعد از خودش كه خلأ قدرت ايجاد ميشود, بهوجود ميآورد.
tاولين حركت اعتراضي دورة رضاشاه در مناطق كردنشين توسط شخصي بهنام ملاخليل از روحانيون برجستة كرد، در اعتراض به پوشش زنان و در اعتراض به تأكيد رضاشاه بر همسانسازي فرهنگي شكل ميگيرد. اما متأسفانه و مثل هميشه توسط مليون كرد مورد توجه قرار نميگيرد. براي اينكه، حركت ملاخليل كاملاً صبغة مذهبي داشته، و هيچ خواستة قومي و زباني از دل حركت ملاخليل بيرون نميآمد. تنها كتاب مستقلي كه دربارة قيام ملاخليل چاپ شده توسط آقاي ابراهيم افخمي است, تحت عنوان ?قيام ملاخليل و رد فرمان رضاخان?(5) ما در ابتداي كتاب ميخوانيم, ?ملاخليل ادعاي استقلال كرد نداشت و هر روز بيشتر حركت ايشان قدرت ميگرفت و مخالفت با لباس و كلاه پهلوي و رفع حجاب بانوان بهعنوان شعار روز و سمبل نهضت ملاخليل شناخته شد.? و شايد هم به همين دليل باشد كه ناسيوناليستهاي كرد و روزنامهنگارها و مستشرقين غربي به حركت ملاخليل توجه نميكنند كه بعداً من اشاره خواهم كرد كه اين عدم توجه ناشي از اين واقعيت است كه اگرچه رضاشاه تأكيد بر همسانسازي فرهنگي داشت, يعني همة اقوام با تفاوتهاي زباني و مذهبي متفاوت بايستي به لحاظ فرهنگي همسان بشوند، اما اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه جنبشهاي قومگراي كردي با تأسي به همين راهكار رضاشاه خودشان در پارادوكسي ميافتند كه از دل آن تمام تفاوتهاي زباني ـ مذهبي در ميان كردها نفي ميشود و زبان استانداردي جايگزين آن ميشود و اصولاً نهتنها توجه به مذهب از اولويت برداشته ميشود كه هركسي مذهبي باشد و كُرد و سني مذهب و خواستة ديني مطرح كند, قطعاً مورد اعتراض و حمله قرار ميگيرد. كما اينكه ما در ابتداي انقلاب شاهد بوديم مرحوم علامة مفتيزاده, كه متأسفانه نهتنها اعمال فشار توسط دولت مركزي متوجهشان است, بلكه ياران ايشان توسط احزاب سوسياليست و كمونيست كرد ترور ميشوند. نمونة آن خانوادة شبلي و نمونة ديگر برادران نمكي هستند كه سه برادر حتي در ميانشان نوجواني بودند كه ناجوانمردانه ترور ميشوند، همچنين خانوادة جلاليزاده خصوصاً شهيد مسلم جلاليزاده كه متأسفانه در كمال قساوت ترور ميشود. پس همان بلايي كه رضاشاه بر سر اقوام ميآورد, متأسفانه در ميان جنبشهاي كردي هم ما به شكل ديگري ديده ميشود.
?جنبشهاي كردي به معنا و شكل نوين در بين كردهاي كشورهاي همسايه ازجمله عثماني از چه زماني و چگونه شكل ميگيرند؟
tدر دوران احتضار خليفة عثماني كمكم شاهد شكلگيري جنبش كردي به معناي نوين آن در عثماني سابق هستيم. نوادگان اميرعالي بدرخان مثل كامران بدرخان و ديگران، نوادگان شيخ عبيدالله و بسياري از خانوادههاي كرد در همراهي با تركهاي جوان در جهت نفي حكومت عثماني به پا ميخيزند. اين حركت زمينههاي شكلگيري حركتهاي قومي را در مناطق كردنشين ايجاد ميكند و حدود 104 سال قبل اولين بار يك نشرية كردي در قاهره بهوسيلة همين خانوادهها منتشر ميشود و كمكم خواستههاي قومي در كردستان عثماني سابق و بعدها عراق و تركيه شكل ميگيرد.
در اينجا لازم است اشاره كنم كه كمال آتاتورك لباس كردي ميپوشد و وعده ميدهد كه تركها و كردها با هم ادارة سرزمين را به عهده خواهند داشت, خصوصاً بعد از جنگ جهاني اول كه آخرين رمق و توان را از عثمانيها گرفته و بعد از شكست عثمانيها در كنفرانس سِوْر ?Sevre? براي اولينبار حق حاكميت كردها وآشوريها و ارمنيها به رسميت شناخته ميشود. به اين معنا كه در مادة 62 تا 64 اين كنفرانس پيشبيني ميشود كه بعد از تجزية دولت عثماني, مناطق كردنشين به صورت خودمختار اداره بشوند, بعد از يك سال اين مناطق كردنشين اگر خواستند مستقل باشند و اگر نخواستند به همان صورت خودمختار به حيات خودشان ادامه بدهند. اين نكته حائز اهميت است كه براي اولين بار در دوران مدرن توجه به خواستههاي قومي در صدر توجه گفتمان بينالملل قرار ميگيرد. به عبارت ديگر با طرح ويلسون دال بر اعطاي حقوق قوميتها و همچنين خودگرداني براي قوميتها و با نظرات لنين در همين سالها دال بر حق تعيين سرنوشت خلقها عملاً دو گفتمان غالب جنگ اول يعني گفتمان آمريكايي و گفتمان كمونيستي تأكيد بر خواستههاي قومي دارد و بايد توجه داشت همين تأكيد به علاوه سرازيرشدن انبوهي از روزنامهنگارها و محققها و مستشرقين غربي به مناطق كردنشين، بعدها منشأ تحولات بسيار عمدهاي در اثرگذاري بر رويدادهاي مناطق كردنشين ميشود.
البته در اينجا تذكر اين نكته بسيار جدي و ضروري است، عدهاي با نگاه تقليلگرايانه، سعي ميكنند واقعيتهاي موجود مناطق كردنشين را كه ما به صورت عيني با آنها مواجه هستيم لزوماً برگردانند به توطئة استكبار و غرب و آمريكا و كمونيست و امثالهم گرچه تأثيرات آمريكاييها و انگليسيها و روسها در بروز برخي رويدادها چنان برجسته است كه قابل انكار نيست, اما تقليل اين پديدة اجتماعي، درگيريهاي خونين مناطق كردنشين، شكلگيري احزاب كرد به تأثير غربيها، به نظر ميآيد كه كاري دور از واقعيت باشد. توضيح اين نكته ضروري بود و ما در جاي جاي بحثمان به تأثيرات غربيها اشاره خواهيم داشت. در كردستان عثماني، زمزمه و نگاههاي قومي كمكم برداشته ميشود. خصوصاً كه در كنفرانس سوْر، شريف پاشا نمايندهاي كه از طرف تركهاي جوان به آنجا رفته، يكباره تغيير موضع ميدهد. او كه به قول محققان غربي تا آن روزگار هيچ نام و نشاني از كرد بودن خود بهجز اجدادش نداشت, يكباره تبديل به كرد دو آتشه ميشود و خواستههاي قومي را مطرح ميكند. گرچه در مورد خواستههاي او در آنجا هنوز در بين اسناد تاريخي بهصورت جدي تحقيق نشده است. برخي معتقدند كه او در آنجا خواهان استقلال كردستان بود. برخي معتقدند كه نه, خواهان خودگرداني كردستان عثماني بود, البته با تابعيت از دولت ايران، چرا كه ميخواسته نظر دولت ايران را به خود معطوف كند كه به اين ترتيب هم كردها به دامن ايران برگردند و هم حق خودگرداني داشته باشند. البته هنوز صحت و سقم اين مطالب مورد ارزيابي علمي قرار نگرفته، به هر حال بعد از آن حركت، انگليسيها شيخ محمود را استاندار كردند و دو نفر از نيروهايشان را بهعنوان مشاورين سياسي و نظامي او برگزيدند. شيخ محمود بعدها ادعاي استقلال و شاهي كرد. قبل از اينكه ملك فيصل شاه عراق بشود، شيخ محمود خود را رسماًُ شاه كردستان اعلام كرد و بعدها با انگليسيها درگير شده و حركت او سركوب شد.
در اينجا باز توجه به چند نكته حايز اهميت است: در مناطق كردنشين عثماني ما شاهد بروز جنبشهاي قومگرا ميشويم. نشريات متعدد كردي چاپ ميشوند به علاوه اينكه براي اولينبار راديوي كردي زير نظر انگليسيها در مناطق كردنشين در موصل داير ميشود و به زبان كردي برنامه پخش ميكند. همة اينها بعداً در طرح خواستههاي قومي تأثيرگذار است و به اين طريق بحران قومي در كردستان عراق و عثماني يا تركيه وارد دوران جديدي ميشود.
در اينجا بد نيست اشاره شود كه آتاتورك به وعدههايي كه داده, به سرعت پشت پا ميزند، سال بعد در كنفرانس لوزان, بيتوجه به آنچه كه در قرارداد سوْر گفته شده، ويژگيهاي جديدي براي مناطق كردنشين تعريف ميشود كه به خودگرداني تنها بهصورت بطيء اشاره ميشود. آتاتورك براي دستيابي به برنامهها و اهدافش هم به غربيها خودش را نزديك ميكند و هم كردها را سركوب ميكند تا اينكه جنبش كردهاي آرارات به رهبري ژنرال احسان نوري پاشا كميتة ?خويبوون? يا مستقل بودن شكل ميگيرد و البته براي اولينبار رضاشاه با آتاتورك قراردادي ميبندد و از اينجاست كه رقابت بين ايران و عثماني، جاي خودش را به همكاري بين ايران و تركيه ميدهد. نيروهاي آتاتورك از پشت آرارات يعني از داخل خاك ايران كه با آن قرارداد اين منطقه به تركيه تعلق ميگيرد (اين بخش ازخاك ايران) از پشت به نيروهاي احسان نوري پاشا حمله ميكند. آنها را منهدم ميكنند و احسان نوري پاشا به ايران پناهنده ميشود و تا اواخر عمرش كه اوايل سال 56 باشد, بر اثر حادثة تصادف با موتور در تهران كشته ميشود.
احسان نوري پاشا نگاه مثبتي به ريشههاي ايراني كردها داشته و در آثار و خاطراتش و نيز در ريشه نژادي كردها به آن پرداخته است.
بايد توجه داشت كه اگر چه عمر دولت نوين در عراق امروز و تركيه حتي كمتر از عمر جنبشهاي مليگراي كردي است، يعني قبل از اينكه ملك فيصل شاه عراق بشود, شيخ محمود, خودش را شاه اعلام كرده، يا قبل از اينكه آتاتورك بتواند قدرتش را اعمال كند, جنبشهاي كردي در تركيه شكل گرفتهاند، اما رضاشاه بيتوجه به واقعيت تاريخي ايران زمين كه طي دوهزارسال تا سههزار سال، كرد، لُر، عرب و بلوچ و امثالهم مسالمتآميز و برادرانه با هم زندگي كردند و هيچگاه مشكل جدي با هم نداشتند, با توجه به واقعيتي كه در عراق و تركيه رخ داده، و با نگراني از رويدادهاي آنجا پيشگيري ميكند، قانون 1307 اجرا ميگردد كه نهايتاً باعث بروز اين حوادث ميشود.
?كه خيليها اين طرح يكسانسازي رضاخان را بهعنوان مدرنيسم پذيرفتند يا به تعبيري مدرنيزم مكانيكي!
tبه قول شما مدرنيزم مكانيكي. بله, واقعاً يك حركت متمركز از بالا بدون زمينهيابي واقعبينانه از شرايط اجتماعي ايرانِ آن روز كه درصد عمده اي از مردم بيسواد و درصد عمده اي روستانشين و ايلي و عشيرهاي هستند. آيا اين قانون با شرايط اجتماعي آن روز تطابق دارد يا خير؟ هيچوقت مورد توجه كارشناسي رضاشاه قرار نگرفت.
?آيا به نظر شما محتواي رنسانس در اين مدرنيزم نبود؟
tبله، در دوران رضاشاه و بعد از آن ما بهدلايلي شاهد ورود طرح خواستههاي قومي و سياسي شدن قوميت، خصوصاً كردها هستيم؛ نخست آنچه شكاف اجتماعي به جاي مانده از دوران صفويه است, هنوز بهعنوان يك مكانيزم فعال حضور دارد. دوم اينكه با تمركز قدرت رضاخان كه نهادهاي سنتي محلي مثل امارات و عشاير، نفي ميشوند و تلاش جدي در جهت همسانسازي فرهنگي شكل ميگيرد, شهرنشيني به دنبالش گسترش پيدا ميكند. سوم؛ در اين ميان آشنايي با مفاهيم مدرن توسط نخبگان قومگراي كرد صورت ميگيرد. مفاهيم حقوق بشر و حق شهروندي و حق خلقها تحتتأثير ادبيات ماركسيستي. چهارم اينكه احزاب و جنبشهاي قومگرا در عراق و تركيه شكل ميگيرند و بر مناطق كردنشين ايران تأثير ميگذارند. خصوصاً كه سياستهاي رضاشاه احساس زير فشار بودن را براي كردها به همراه دارد. پنجم اينكه تفاوت مرزهاي سياسي با مرزهاي قومي و اجتماعي موجب ميشود آنچه كه در آن سوي مرز ميگذرد به اين طرف منتقل بشود، لذا احزاب كرد در ايران شكل ميگيرند.
روي اين نكته تأكيد ميكنم كه ايدئولوژي ماركسيستي روي شكلگيري احزاب كرد در ايران نقش عمدهاي داشته و خارجيها در شكلگيري احزاب دخالت ميكردند. البته در سياسيتر شدن خواستههاي قومي، مجاورت و نزديكي مكاني كردها با آذريها كه هم به لحاظ زبان، هم به لحاظ مذهب با هم متفاوتاند, در اين دوره كمكم منشأ حوادثي ميشود. بهخصوص كه آذريها هم تحتتأثير رويدادهاي آذربايجان شوروي با خواستههاي قومي آشنا ميشوند. طبيعتاً بخشهايي از خاك آذربايجان كه كرد و تركنشين است همچون مناطق اطراف ساوجبلاغ و مكريان مثل نقده, مياندوآب, عملاً منشأ بروز حساسيتهايي ميشوند. البته تفاوت قائلنشدن بين وضعيت اجتماعي كردهاي ايران با كردهاي عراق و تركيه, هم توسط دولت مركزي ايران و هم توسط برخي نخبگان قومي كرد زمينة طرح خواستههاي قومي را ايجاد ميكند. اعمال تبعيضهاي زباني و مذهبي را هم اگر به آن اضافه كنيم و اگر ناتواني نظام سياسي در نهادسازي براي جلب فرهنگي ـ اجتماعي را هم بيفزاييم. دولت رضاخان و بعد از او هم ناتوانند از اينكه براي جذب اقوام گوناگون ايراني در فرهنگ ملي نهادسازي كنند. همة اينها دست به دست هم ميدهد و زمينههاي شكلگيري جنبش قومي را در مناطق كردنشين ايران مهيا ميكند. پس اگر جنبش دورة صفويه مذهبي و عشيرهاي بود، حمزه آقا و شيخعبيدالله هم عشيرهاي و مذهبي بود. سمكو عشيرهاي بود و ما كمكم در طي جنبش جمهوري كردستان در سال 1320 با شكلگيري كوملة ژـ ك روبهرو ميشويم.
tقاضي محمد از دل اين تغيير و تحول و با نظر دولت شوروي نام حزب كومله ژـ ك را حزب دموكرات ايران ميگذارد و عملاً وارد طرح خواستههاي قومي ميشود. نكتة حائز اهميت اين است كه متأسفانه هر وقت دولت مركزي از تمركز قدرت بالايي برخوردار است, در اين مناطق آرامش برقرار ميشود و هر وقت اين تمركز به دلايلي در مركز تضعيف ميشود و ما شاهد خلأ قدرت و ضعف اقتدار حاكميت هستيم، ناامني و درگيري در مناطق كردنشين شروع ميشود و مجدداً با سركوب شديد و اقتدار متمركزِ حاكميت آرامش برقرار ميشود و اين چرخه و سيكل موجب ميشود كه از سويي همواره حاكميت از مردم سلب اعتماد كند و ازسوي ديگر مردم هم به خاطر قدرت روزافزون حاكميت از حاكميت سلب اعتماد كنند و اين بياعتمادي, ناامني را در دوران خلأ قدرت بهدنبال بياورد و متأسفانه نتيجة اين در بلندمدت و كوتاهمدت همواره هم متوجه زيرساختهاي اقتصادي، اجتماعي منطقه بوده و هم اينكه منجر به قربانيشدن هزاران انسان بيگناه در اين فرآيند شده است.
?سواد علمي و دانشگاهي در بين اعضا و رهبران احزاب كرد در دوران مدرنيت در چه سطحي بوده است؟
tوقتي حزب دموكرات در ايران شكل ميگيرد، در بين اعضاي كوملة ژـ ك تعداد كمي در حدود ديپلم سواد داشتند، عموماً مغازهدار و تاجر و كمسوادند يا سواد مكتبخانههاي قديمي است. بعدهاست كه در جنبش حزب دموكرات, قاسملو ـ آن هم گفته ميشود عضو حزب توده بوده و به چكسلواكي ميرود ـ دكترا ميگيرد و يا در بين دار و دستة ژنرال مصطفي بارزاني يا ملامصطفي بارزاني هم خود ملامصطفي سواد قديم داشته، فرزندانشان هم به همين ترتيب. هيچ آدم تحصيلكردهاي به آن معنا، بهعنوان نخبه يا رهبر حزب مشاهده نميشود. اما يك نكتة اصلي هم كه آبراهاميان به آن اشاره ميكند اين است كه به دليل قوت فرهنگ فارسي در ايران، نخبههاي كرد مثل مرحوم رشيد ياسمي ـ كه خدمات فراواني به فرهنگ مملكت كرده ـ بيشتر جذب فرهنگ ملي ميشوند تا جذب فرهنگ قومي،آقاي ياسمي در كتاب معروفش با عنوان ?كردها و پيوستگي نژادي آن?، عملاً نشان ميدهد كه كردها و فارسها منشأ مشتركي داشتها ند و به لحاظ زباني هم بسيار به هم نزديكاند و ما در اوايل مدرنشدن, كمتر در بين نخبههاي آن دوره، تحصيلكرده ميبينيم، به غير از خانوادة بدرخانيها كه در فرانسه، كرسي زبان كردي را در دانشگاه سوربن بنا ميكنند.
نكتة ديگر اينكه يك نوگرايي ديني مثل سيدنورسي در كردها ميبينيم. در كردهاي تركيه، تقريباً همزمان با اقبال لاهوري كه متأسفانه باز هم بهدليل مذهبي بودن وي، چندان مورد اقبال جريانات ناسيوناليستي كرد قرار نگرفته است، كه از قضا نكات حائز اهميتي هم دارند و هنوز هم در تركيه ديدگاههاي ?نورسي? منشأ اثراتي است. در همين زمان است كه زمينة شكلگيري كوملة ژـ ك فراهم ميشود.
?دربارة نحوة شكلگيري حركت قاضي محمد در كردستان صحبت كرده، بفرماييد نقش اصلي و مؤثر را در اين حركت كداميك برعهده داشتند: روسها؟ عراقيها؟ و يا مردم منطقه؟
tالبته در ارتباط با جمهوري كردستان، نكتهاي حايز اهميت است و آن اينكه بدانيم در چه شرايطي اولين جنبش قومي در ايران شكل ميگيرد, اولاً: بايد توجه داشت كه در سياستهاي رضاشاه در همسانسازي فرهنگي و ازسوي ديگر اسكان عشاير مورد توجه بود. طبيعتاً مناطق كردنشين هم از اين سياستها بيبهره نبودند. عشاير متعددي كه در كردستان شمالي وجود داشتند (و اصولاً در كردستان شمالي نسبت به كردستان مركزي و جنوبي، ساختار عشيرهاي غلبه دارد) گرچه در دورة رضاشاه ساكن ميشوند, اما اين لزوماً بهمعناي از بين رفتن فرهنگ عشايري نيست. گرچه علي گلاويژ در كتاب خود بهنام ?مناسبات ارضي در كردستان? در اشاره به اين واقعيت ميگويد: ?در نيمة اول قرن حاضر يا ربع اول قرن حاضر, جز نام و شبح بيجان عشاير چيزي از آن باقي نمانده بود? اما اگر بخواهيم واقعبينانه نگاه كنيم, نهتنها عشاير در منطقه حضور داشتند, بلكه قدرتمند هم بودند. با اين تفاوت كه بخش عمدهاي از آنها كاملاً يكجانشين شدند، اما اينكه احساس بشود اقتدار اجتماعي آنها از بين رفته، بهنظر ميآيد كه چندان با واقعيتهاي موجود تناسبي نداشته باشد. كما اين كه قاضي محمد به پاس خدمات رؤساي ايلات كرد, رؤساي ايل شكاك و بيگزاده و هركي و بارزاني را به سَمت فرماندهي ارتش دولت خودمختار خودش تعيين ميكند كه حمه رشيد رئيس ايل بيگزاده از بانه، عمرخان شريفي رئيس ايل شكاك كه وزير دفاع دولت خودمختار ميشود و درواقع رؤساي ايلات, شكاك و هركي و بيگزاده هستند كه بعدها هم در اوايل انقلاب بهعنوان همراهان حزب دموكرات مطرح ميشوند. پس, از يكسو ساختار ايلي و عشيرهاي به قوت خودش باقي است و ازسوي ديگر با حركت ملاخليل يك مقدار صبغة مذهبي هم در آن منطقه نمود اجتماعي پيدا ميكند. نكتة ديگر اينكه؛ شكلگيري جنبشهاي سياسي و ملي در كردستان عراق و ماجراي ملامصطفي به هر حال در كردستان عراق شكل گرفته و حتي قبل از آن در كنار آن حزبي بهنام كوملة ژـ ك، نخستين بار توسط كردهاي عراق در شهر سليمانيه تشكيل شده، كه محمود جودت از فعالان كرد عراق مؤسس اصلي آن بوده است. كوملة ژـ ك سليمانيه كه همزمان با جنگ جهاني دوم ايجاد شده بود، خيلي زود منحل ميشود و بنيانگذاران آن به سرعت سازمان نويني با سياستهاي نو، بهنام ?هيوا? يا ?اميد? را اعلام ميكنند و پس از اعلام موجوديت به اصطلاح كوملة ژـ ك در سليمانيه است كه يكي از روحانيون كرد بهنام ملااحمد فوزي از سليمانيه در 1319 وارد مهاباد ميشود و مجلس درسي در آنجا تشكيل ميدهد كه براساس مصاحبهاي كه آقاي صمدي در كتاب ?تاريخ مهاباد? آورده, نشان ميدهد افزون بر درس مذهبي، مليگرايي كردي هم دركلاسهاي آقاي ملااحمد فوزي، ارائه ميشده است. كريم حسامي هم در كتاب ?كاروان شهداي كرد? به اين مسئله اشاره ميكند كه ملااحمد فوزي در سليمانيه شروع ميكند به انتقال بحثهاي قومي. اين نكته حائز اهميت است, چرا كه تا به حال همواره بحث است كه نقش كردهاي عراق در شكلگيري جنبش كوملة ژـ ك ايران به چه اندازه است. در 25 شهريور سال 1321 (در برخي منابع به سال 20 يا 19 هم اشاره ميكنند) در همين كلاسهاي احمد فوزي، براي اولينبار تعداد زيادي حدود 16 نفر از اهالي مهاباد در باغي گرد هم ميآيند. دو نفر فرستادة حزب هيوا يا اميد كه از عراق آمدهاند كه يكي از آنها حاج احمد, كاپيتان ارتش عراق بوده و براي اولينبار كومله را تشكيل ميدهند، يعني حزب ?تجديد حيات كرد? يا كوملة ?ژـ ك? كه از جملة اعضاي اوليهاش ميشود به رحمان ذبيحي، يا شاعران مشهور كرد، استاد هيمن و استاد هِژار اشاره كرد كه به اصطلاح ايگلتون ميگويد كاپيتان ميرحاج احمد در اين جلسه ضمن ابلاغ تبريكات حزب هيوا به مناسبت تشكيل كومله، پيشنهادها و دستورالعملهايي از سوي حزب خودش، براي تنظيم وظايف اعضاي حزب تازه تأسيس در مهاباد ارائه ميدهد. وي تأكيد ميكند براي عضويت بايد سوگند ياد كنند، ضمن اينكه نفس حضور كردهاي عراقي طبيعتاً ميتواند باعث شود كه ما نتوانيم نقش كردهاي عراق را در تشكيل كوملة ژـ ك انكار كنيم. البته اين پيوند، بعدها گسترش بيشتري پيدا ميكند، چنانكه همين افسر كرد عراقي، و ديگر نظاميان كرد عراقي و روسي, بعدها ارتش جمهوري مهاباد را ايجاد ميكنند.
اما ماموستا مدرسي كه در آن جلسة اوليه حزب كوملة ژـ ك حضور داشته، بيان ميكند كه هر عضو تازه واردي به كوملة ژـ ك بايد براي عدم خيانت به اكراد به هر شكل و طريقي, كوشش براي استقلال كردستان به قرآن سوگند بخورد.
tبله، افشا نكردن هيچ راز حزبي نه با زبان، نه با قلم، نه با اشاره ـ تا آخر عمر, عضو حزب باقي ماندن ـ تمام مردان كرد را برادر و تمام زنان كرد را خواهر خود دانستن و بدون اطلاع واجازة جمعيت وارد هيچ حزب و دستة ديگر نشدن.
tبله، اين سوگندنامه بود. بنابراين كوملة ژـ ك عملاً با اين نگاه و با همراهي بخشي از حتي روحانيون منطقه يا آدمهاي مذهبي شكل ميگيرد. به نظر ميآيد كه اتحاد جماهير شوروي كه آن موقع بخشهايي از ايران را در اشغال داشت و عملاً تأثيرگذار بر رويدادهاي منطقه بود، توانسته بود بر ساختار اين حزب هم اثر بگذارد كه البته به صورت مفصل در منابع مختلف به آن پرداخته شده است.
?واكنش اين حزب در برابر امتياز نفت شمال به شوروي سابق چه بود ؟آيا اين حزب با اعتراضهاي مردمي عليه بيگانگان همراه شد؟
tاطلاعيهاي در تاريخ دوم آبانماه 1323 شمسي برابر با 24 اكتبر 1944 ازسوي جمعيت ژـ ك يا كوملة ژـ ك منتشر شده بود كه اگر به قول آقاي صمدي نويسندة كتاب ?تاريخ مهاباد? آرم جمعيت را در بالا و نام كميتة مركزي در پايين آن اطلاعيه ديده نميشد, هر خوانندهاي فكر ميكرد كه اين اطلاعيه مربوط به حزب تودة ايران است.
tميدانيم كه به هر حال شهر مهاباد خاستگاه جنبشهاي قومي در ايران است. ايشان در ارتباط با مونوگرافي و تاريخ مهاباد كتابهايي منتشر كردهاند، ازجمله معروفترين كتابشان ?تاريخ مهاباد? است. البته كتاب ايگلتون را هم به فارسي ترجمه كردهاند، ولي حوزة مطالعاتشان تحولات سدة اخير مهاباد است كه خيلي گرايشهاي قومي در آنها برجسته نيست.
اطلاعيهاي كه در اين كتاب به آن اشاره شده ، اطلاعية شمارة 312، روز دوم آبان 1323 است كه در اين اطلاعيه آمده: ?زنده باد كرد و كردستان بزرگ، بهنام يزدان بزرگ و متعال? البته در اين اطلاعيه توجه به چند نكته حائز اهميت است كه بايد به آنها دقت شود كه قطعاً براي ما كردها ماية عبرت خواهد بود. در برخي از رويدادهايي كه در ايران در شرف تكوين بود اگر ما با كردها كارشناسانه، واقعبينانه برخورد ميكرديم، قطعاً نتايج و ثمراتش براي مردم كرد بيش از آن چيزي بود كه تا به حال بهدست آمده است. من اشاره كنم مثلاً در زمان دولت موقت مرحوم بازرگان, مرحوم آيت الله طالقاني با آن حسننيتي كه داشتند مورد تأييد تمام جريانات سياسي بودند, به كردستان رفتند. غني بلوريان در خاطراتش اشاره ميكند به حسن نيت آقاي طالقاني و همبند بودن با ايشان و تأكيد ميكند بر روحية آزادمنشي، صداقت, خلوص و ثبات قدم آقاي طالقاني. يعني آيتالله طالقاني مورد تأييد دوست و دشمن بود. متأسفانه در آن برهة خاص تاريخي با دست به اسلحه بردن احزاب، كردها دچار مشكلات جدي شدند. مردم كرد هزينههاي زيادي پرداختند و تعداد زيادي كشته شدند. كما اينكه در جريان شكل گيري حزب دموكرات و قبل از آن كوملة ژـ ك, اگر اين احزاب بهجاي همراهي با روسها و شورويها و تودهايها با جنبش ملي مردم ايران به رهبري مرحوم دكتر محمد مصدق، كه با نفي امتياز نفت انگليس در جنوب و همچنين امتياز نفت شمال، عملاً ايراني آباد و آزاد را خواهان بود همراه ميشد, قطعاً ثمراتش براي مردم كرد بيشتر بود.
در اطلاعية كومله ژـ ك آمده است: ?در اين روزها راديو و مطبوعات ايران اعلام كردند كه حكومت اتحاد شوروي بهمنظور استخراج نفت, درخواست نمود كه مناطقي در شمال ايران در اختيارش قرار گيرد و به او امتياز داده شود, ولي حكومت نمكنشناس ايران، نيكيهاي سهسال اخير اتحاد شوروي را ناديده گرفته و اين درخواست را رد كرده است، ما كه حدود سه ميليون نفر از ملتمان در تقسيم نادرست كردستان بزرگ داخل مرزهاي ايران شده است(6), تا زماني كه اين مرزها از ميان كردستان برداشته نشده و حق مشروع ما به ما داده نشده است، در تمام كشورهاي تركيه، ايران، عراق خود را ذيحق ميدانيم كه در هر زمينهاي دخالت كنيم و آن را با زندگي خود بسنجيم. بدينوسيله در مورد ادعاي حكومت اتحاد شوروي و پاسخ حكومت ايران چند سطر ذيل را اعلام ميداريم، پاسخي كه از طرف دولت ايران به نمايندة اتحاد جماهير شوروي داده شده است به هيچعنوان با منافع ملتهاي ايران (بهجاي اقوام ايران در اينجا ملتهاي ايران) هماهنگي ندارد. بنابراين منفعت سه ميليون نفر مردم كرد نيز مورد نظر نبوده است. مليت كرد پس از تحمل اين همه ظلم و ستم نميتواند ببيند كه درخواست دولتي همچون دولت اتحاد شوروي كه پيوسته، ارتقاي سطح زندگي و سرفرازي ملتهاي كوچك وجهة همت خود قرار داده است, از سوي مرد نفهمي چون ساعد, نخستوزير ايران رد بشود و زمينة اغتشاش در كشوري كه سه ميليون نفر كرد در آن ساكن هستند فراهم گردد. (يعني سه ميليون كرد، به خاطر امتياز نفت شمال حاضرند مملكت را به اغتشاش بكشند.) جمعيت ژ. ك به اطلاع حكومت اتحاد شوروي ميرساند كه 9 ميليون نفر ملت كرد بالاخص كردهاي ايران مخالف تصميم حكومت ايران داير بر ندادن امتياز نفت شمال هستند و تحت هيچ عنواني با اين نظر حكومت موافقت ندارند.?
اينجاست كه مشخص ميشود نظر محققيني كه معتقدند كوملة ژـ ك مذهبي بوده است, صواب نيست. نخست آنكه كوملة ژـ ك ـ همانگونه كه در آن بياننامه اشاره شد و در اين اطلاعيه هم مشخص است ـ هم استقلالخواه بوده و هم بهشدت تحتتأثير ايدئولوژي كمونيستي و دولت شوروي قرار داشته، كما اينكه در آن هنگامه كه ملت ايران خودش را آماده ميكرد كه دست استعمارگران را از ايران كوتاه كند. بهجاي اينكه با تمام ملت ايران همراهي بشود، اين عده در مهاباد با قليلي از تودهايها همراهي ميكنند كه خواهان بودند امتياز نفت شمال براي موازنه به روسها داده شود. البته پايين اين اطلاعيه هم علامت رمزي شهر مهاباد، كميتة مركزي جمعيت ژـ ك، آ.ل.ب. كاملاً مشخص است كه اين اطلاعيه توسط همان حزب ارائه شده است.
tرمز شهر مهاباد ?آ.ل.ب.? بوده است، علامت رمزي بوده، معناي خاصي نداشته, براي اينكه شناسايي نشوند.
tدر همان حولوحوش بعضي از منابع از ملاقاتهاي بين رهبران كرد با شورويها و انگليسيها و آمريكاييها پرده برداشتند. كوچرا در كتاب ?جنبش ملي كرد?, ص 197 اشاره ميكند كه نخستينبار در 25 سپتامبر 41، يعني درست يك ماه پس از اشغال ايران از سوي نيروهاي بريتانيا و شوروي، دو افسر انگليسي و آمريكايي در مهاباد با قاضي محمد ديدار كردند و طي اين ديدار قاضي محمد طرح وحدت كردستان، يعني يكپارچهشدن كردستان را براي دو افسر مزبور تشريح كرد و از آنها پرسيد چگونه ميتواند با ستاد كل نيروهاي بريتانيا تماس بگيرد. البته كوچرا بيان ميكند كه افسر انگليسي در اين ديدار برخورد درستي با قضيه كرد و قاضي محمد را به تعقيب اين امر تشويق نكرد. برخي منابع ديگر ميگويند قاضي محمد از برخورد آنها خوشش نيامده و تمايل نداشته به آن نزديك بشود، پس از اين سرخوردگي (البته كوچرا ميگويد) قاضي محمد با شورويها وارد گفتوگوي سياسي ميشود. اين متن هم برگرفته از پيام تلگرافي مورخ 22 اكتبر 1944، آقاي كِرت، كميسر بريتانيا در تبريز است براساس گفتههاي يك خانم نروژي به نام ?ميس داهِل? كه همسر يكي از اهالي مهاباد بوده و نقش مترجم را براي آنها بهعهده داشته است (كه احتمالاً نامش را به خانم ?حبيبي? در مهاباد تغيير داده است) به هر حال بعد از ارتباطي كه شورويها با قاضي محمد برقرار ميكنند كه گفته ميشود يكي از افسران كُرد جمهوري آذربايجان (كه باقر اُف آنموقع ظاهراً رئيسجمهور آذربايجان بوده) به بهانة خريد اسب آمده توي يكي از قهوهخانهها، در آن قهوهخانه با تعدادي از شخصيتهاي كرد آشنا ميشود. ازجمله يكيشان را به خاطر لباسش تشويق ميكند و ميگويد من كُرد آذربايجان هستم، آنها دعوتش ميكنند و كمكم با ژ. ك ارتباط برقرار ميكند. به نظر ميآيد كه ايشان نمايندة باقراُف بوده، بعدها آنها را به اتحاد جماهير شوروي دعوت ميكند و در آنجا باقراُف از آنها ميخواهد كه هم حزبشان را بهنام حزب دموكرات تغيير دهند؛ كه البته بعد از برگشت قاضي از سفر دومش به باكو، نام حزب عوض ميشود. برخي از منابع كردي سعي دارند كه نشان بدهند پيش از سفر قاضي محمد به باكو، عملاً نام حزب عوض شده, ولي منابع مستقل، حتي منابعي كه كردياند, مثل آقاي علاءالدين سجادي در كتاب ?ميژووي راپريني كورد? در ص 83 اشاره ميكند: ?پس از رفتوآمدهاي قاضي بين تبريز و ساوجبلاغ يا مهاباد و سپس حركت بهسوي باكو همراه علي لاريجاني و چند نفر ديگر و ملاقات باقراُف در 1945، بهدنبال يك هفته توقف در آنجا تصميم گرفته شد كه كوملة ژـ ك تبديل به دموكرات كردستان و به همراه حزب دموكرات پيشهوري براي گرفتن حقشان همصدا بشوند.? همين منبع كردي كه معتبر هم هست و ساير منابع اشاره دارند كه به هر حال شورويها در تغيير نام و همگامشدن با ماجراي پيشهوري نقش عمدهاي داشتهاند. كما اينكه بعدها كردها در ?جمهوري آذربايجان خودخوانده? آقاي پيشهوري هم نمايندگاني به پارلمان جمهوري براي مجلس آنجا ارسال ميكنند. برزويي ميگويد كه شوروي اصولاً از قاضي دو چيز ميخواست: تشويق رهبران جمهوري ايران حركت بهسوي استقلال كامل و تلاش حزب براي تحكيم اتحاد ميان آذربايجان و كردستان كه البته به كمك شورويها، انعقاد يك قرارداد دوستي بين دولت آذربايجان يعني پيشهوري و قاضي محمد را ما شاهد هستيم كه شورويها در ازاي آن مقدار پول و سلاح و چاپخانه و فرستندة راديويي و خدمات ديگر بهعنوان تجلي ابعاد گوناگون اين رويكرد نوين دولت جمهوري كرد, در اختيار قاضي محمد قرار ميدهند. در دوم بهمن 1324 قاضي محمد رهبر حزب دموكرات كردستان، در حالي كه لباس افسران روسي (ارتش سرخ) را پوشيده كه عكسش هم هست و البته عمامه هم بر سر داشته، در برابر مردم مهاباد و رؤساي عشاير اطراف، رسماً تشكيل جمهوري مهاباد را اعلام ميكند و ايگلتون در كتابش اشاره ميكند كه قاضي محمد در صحبتهايش گفته ?كردها ملتي جداگانهاند كه سرزمين خاص خودشان را دارند و مثل ملتهاي ديگر داراي حق تعيين سرنوشت خويش ميباشند. آنها ديگر بيدار شدهاند و دوستان نيرومندي دارند.? البته اينجا در درجة اول؛ نقش روسها كاملاً حائز اهميت است و در درجة دوم؛ خلأ قدرت مركزي از اهميت بسزايي برخوردار است و در درجة سوم؛ تعيينكننده بودن نقش قاضي محمد هم كاملاً قابل توجه است. چرا كه بعضي سعي ميكنند كه نقش قاضي محمد را كمرنگ نشان دهند و بهاصطلاح نقش مهمتر را براي ساختار حزبي قائل بشوند.
البته قاضي محمد جزو خانوادة قاضيها بوده،كه خانوادهاي صاحبنام و اصيل در شهر مهاباد بودند و البته در مقايسه با پيشهوري كه در پايان جمهوري آذربايجان فرار ميكند و خودش را خلاص ميكند, قاضي محمد ميماند، وي اهل گفتوگو هم بوده، ولي اين اشتباهات را هم نبايد از نظر دور داشت كه لباس روسي به تن كردن يا صراحتاً تكيه بر آنها داشتن, به هر حال، تأثيرات قاضي محمد را بر اين جنبش نشان ميدهد.
?آن موقع شوروي بهعنوان ستاد اردوگاه زحمتكشان عالم معروف بود، شايد قاضيمحمد قرائتي عدالتطلبانه از دين داشته و به همين جهت به سمت شوروي رفته است. آيا اينطور بوده است؟
tالبته، بله، شايد يكي از اشتباهات قاضي اين بوده كه ميتوانست در كنار اين, حداقل نيمنگاهي هم به شكلگيري جمعيتهاي آزاديخواهانهاي كه در تهران با حضور دكتر مصدق در حال شكلگيري بوده داشته باشد, در حالي كه ميبينيم اينطور نيست, چرا كه بعدها قاضي به همراه پيشهوري دچار اشتباهات ديگري هم ميشود و آن اين است كه به همراه حزب دموكرات آذربايجان با حزب دموكرات قوامالسلطنه (نخستوزير وقت) در انتخابات همراه ميشوند و همة اينها نشان ميدهد كه به لحاظ استراتژيك در آن دورة تاريخي, قاضيمحمد قطعاً دچار اشتباهاتي شده است.
?در دو پروسه ميشود به توده نگاه كرد, يكي پروسة خيانت، يكي پروسة عدالت؛ يعني بالاخره عدالتخواهي كه دين ما دارد و شيعه هم ادعا دارد, ميگويد كه بهترين قرائت از عدالت اين است كه همه مثل هم باشند، هر كس به اندازة نياز خود بخورد و هركس به اندازة توانايياش كار بكند. شعارهاي جذاب كمونيستها را هم فراموش نكنيم و چيزهايي كه لنين در مورد قوميتها و خلقها گفته. اينها جذابيتي بوده كه نميشود بدون تأمل و خيلي زود در پروسة خيانت بررسياش كرد.
tنه، بحث خيانت اينجا مطرح نيست. اصولاً من بهعنوان محقق, سعي در متهم كردن ندارم. سعي در ارزيابي و تحليل دارم. بحث بر سر اشتباه استراتژيك است. يعني يك بحث است كه تعمداً كسي خائن باشد و يك بحث از زاويهاي ديگر خطاي استراتژيك است. البته در مورد حزب دموكرات بايد يكي دو نكتة ديگر را هم در آن دوران در نظر گرفت.
نكتة اول اين كه عموماً كادر مركزي حزب دموكرات و كوملة ژـ ك از آن روز تا به حال معمولاً شهروندان يا نخبههاي يك منطقة مشخص جغرافيايي از كردستان شمالي است, شامل مهاباد و نقده و سقز (تقريباً) و بوكان، اينها شهرهاي اصلياند كه كادر از آنها برخاسته است. يعني حزبي كه داعية توجه به تمامي كردهاي ايران را دارد و البته خودش را نمايندة همة كردهاي ايران ميداند, هيچوقت شما در كادرش از كردستان جنوبي (قابل فهم است كه چون شيعه مذهباند، با حزب همكاري نكردند) مثل كرمانشاه و ايلام عضوي مشاهده نميكنيد.
ولي از كردستان مركزي هم شما در كادرهاشان نديديد فقط يكي دو نفر در دورههاي بعدي به آنها پيوستند. همين حالا هم ساختار حزب عملاً در دست كساني است كه خاستگاهشان مربوط به كردستان شمالي است. اين يكي از نكات عمده است.
نكتة بعدي اينكه بعضي از مخالفينشان را, در همين جمهوري ترور ميشود, اما معلوم نيست كه خود قاضي در جريان بوده است يا خير. ولي برخي از منابع اشاره داشتند به اينكه برخي از مخالفين هم در اين دوران كشته شدهاند, به هر حال يا مأموران شوروي سركوبشان كردند يا نه. مثلاً محموديان، بازرگان معروف مهابادي كشته ميشود. باز مشخص نيست كه آيا نيروهاي قاضي يا خود قاضي در جريان بوده يا روسها، چرا كه محموديان با قاضي مخالفت داشته است. اين شخص دو روز پس از اعلام جمهوري در 4 بهمن پس از دستگيري توسط نيروهاي جمهوري, قبل از رسيدن به شهرباني به دلايل نامعلومي كشته ميشود. يا حتي محدود كردن قدرت و برخي از رؤساي عشاير نيز در هالهاي از ابهام است.
نكتة بعدي هم اين است كه در جمهوري مهاباد، ايرادي هم كه بعدها برزويي ـ از محققان كرد ـ ميگيرد. اين است كه معلوم نيست كه اگر قاضي محمد خودش را رئيسجمهور مهاباد اعلام ميكند و يا حزب او را انتخاب كرده است؟ (كه قطعآً اينطور است) و يا خود مردم مهاباد، يا مردم مناطق كردنشين او را در يك فرآيند دموكراتيك انتخاب كردهاند كه به نظر ميآيد مردم ديگر نقاط كردستان بهجز مهاباد نقش زيادي نداشتهاند.
tبله، مردم مهاباد قبولش داشتهاند. نكتة ديگر اين كه تقريباً تمام وزيران, مهابادي و عضو طبقات متوسط شهرنشين بودهاند, به غير از آنهايي كه كارهاي نظامي انجام ميدادهاند. سپس مهاباد كمكم پيكرة جمهوري تازهبنياد را تشكيل ميدهد. نخستوزيرشان حاج باباشيخ كه اهل بوكان بود, چندان اهميت نداشته, چون امور اجرايي در دست رئيسجمهور متمركز بوده و پست نخستوزيري تشريفاتي بوده است. اما بيشتر پستهاي كليدي در دست مهاباديها بوده تا در دست كردهاي كردستان مركزي يا كردستان اردلان كه وزير جنگشان محمد حسين خان سيف قاضي وزير آموزشوپرورش و معاون رئيسجمهور مناف كريمي، وزير كشور محمد امين معيني، وزير بهداري محمد ايوبيان، وزير خارجه و معاون رئيسجمهور عبدالرحمن ايلخانيزاده، وزير راه اسماعيل ايلخاني زاده، وزير اقتصاد احمداللهي، وزير پست و تلگراف كريم احمدي، وزير دادگستري ملاحسين مجدي، وزير بازرگاني مصطفي داودي، وزير كشاورزي محمود واليزاده، گذشته از ملامصطفي بارزاني كه درجة ژنرالي ميگيرد، ديگر افسران جمهوري هم جعفر دهبوكري كه خانِ ?قمرقلعه? بوده، مصطفي خوشنامُ از افسران كرد عراق و عضو حزب هيوا بوده است. محمد قدسي از افسران كرد عراق و عضو حزب هيوا بوده، البته ديگران هم مثل كاپيتان ميرحاج احمد, كاپيتان محمود، سرهنگ مصطفي خوشنامُ، سرگردخيرالله عبدالكريم, از كردهاي عراقي بودند كه در ارتش قاضي محمد (مهاباد) نقش ويژهاي داشتند و نقش كردهاي عراق باز در اينجا برجسته ميشود.
وقتي ارتش سرخ در آنجا مستقر است، در بعضي موارد بين جمهوري مهاباد و جمهوري آذربايجان اختلافاتي ايجاد ميشود؛ ازجمله بر سر ادارة شهر تكاب در آذربايجان غربي كه البته بعدها طي قراردادي ادارة تكاب را جمهوري مهاباد قبول ميكند كه بهدست آذريها باشد. ازسوي ديگر هم وقتي روسها در بهار 1325 از ايران خارج ميشوند, با توجه به اينكه دولت مركزي باب گفتوگو را با پيشهوري باز ميكند, اين چندان خوشايند كردها نبوده و شايد كردها (به قول برزويي) اين وضعيت را مقدمة اعادة وضعيت سابق ميدانستند و هميشه از آن هراس داشتند. البته از هشتم ارديبهشت ـ يعني از روز آغاز مذاكرات پيشهوري با تهران ـ تا ششم تيرماه كه قاضي بهمنظور مشابه وارد تهران ميشود به اصطلاح به همين دليل يك رشته اقدامات تندروانه شكل ميگيرد. انعقاد پيمان دوستي با آذربايجان و تلاش براي اشغال استان كردستان، نمونة اين اقدام تندروانه بود كه البته دولت شوروي مانع از تحقق اشغال اين ناحيه شد و شايد هم شرايط مساعد نبود. قاضي با اشغال كردستان جنوبي ميخواست با دست پر در اين مذاكرات شركت كند. بهخصوص بعد از گفتوگوهاي اوليه با قوام، مسئلة تبديلشدن همة نواحي كردنشين به يك استان با استانداري قاضي محمد مطرح شد كه البته عملي نشد و مسكوت ماند.
در همين سفر تهران است كه برخي منابع ميگويند قاضي شعار معروفي را مطرح ميكند كه از آن روز تا به حال بهعنوان شعار حزب دموكرات ادامه پيدا ميكند: ?خودمختاري براي كردستان و دموكراسي براي ايران? و عملاً در مصاحبهاش در تهران طي اقامتش در تيرماه همانسال بعد از خروج روسها، ميگويد كه هدف عمومي و هدف خصوصي دارد.
هدف عمومي: آزادي، تأمين دموكراسي و استقلال ايران.
هدف خصوصي: كسب اختياراتي شبيه به اختيارات انجمن ايالتي آذربايجان براي كردها.
البته در نامة رهبر ارگان حزب توده, سال چهارم, در 18 تيرماه 1325 صفحة 6 و 1 در روز سهشنبه اين مطلب يعني اهداف عمومي و خصوصي يا خاص قاضيمحمد منتشر شده, ولي در آذرماه 1325 كمكم زمينة سقوط به اصطلاح دولت مهاباد فراهم ميشود، چرا كه دولت مركزي نيروهايش را وارد كرد. عملاً بعد از اينكه قوام با استالين به توافقاتي رسيدند و بحث امتياز نفت شمال مطرح شده، روسها بدون پشتوانه كردها را رها ميكنند. ازسوي ديگر, چون جمهوري آذربايجان و جمهوري كردستان حيات خود را وابسته به حضور روسها و وعدههاي آنها كرده بهراحتي از هم ميپاشند. البته پيشهوري بهسرعت فرار ميكند و جان خود را نجات ميدهد. اما قاضيمحمد ميماند, يكي دو بار مذاكره ميكند و حتي خودش كيلومترها به استقبال نيروهاي ارتش شاه ميرود و عملاً همراهي ميكند, بعدها دستگير و بعد از محاكمه اعدام ميشود.
با توجه به مذاكرات قاضيمحمد با تهران، با قوام و نيز استقبال او از ورود ارتش ايران به شهر مهاباد، معلوم نيست كه چرا قاضي بازداشت و محاكمه و بالاخره اعدام ميشود؟ يكي از نقاط مبهم اينگونه بررسيها، عدم دسترسي به پروندة بازداشت، بازجوييها و دفاعيات قاضيمحمد است. اگرچه برخي منابع غيرمستند از سوي حكومت وقت و يا علاقهمندان قاضيمحمد مطالبي را انتشار دادهاند. اما در سنديت آنها ترديد است. متأسفانه در مراكز اسنادي هم سندي ارائه نشده است.
?آيا اعدام او با نظر شاه بوده يا فشار ارتش؟ يا حتي فشار برخي نفوذيها در درون حكومت؟ و آيا اين به خاطر آن بوده تا رويارويي مردم و حكومت تقويت شود؟
tالبته در ارتباط با قاضيمحمد برخي از روحانيون برجستة كردستان مركزي مثل آيتالله مردوخ روحاني محبوب سنندجي كه رسماً با حكومت جمهوري كردستان و قاضيمحمد مخالف بودند, اما با اعدام قاضيمحمد موافق نبودند. گفته ميشود برخي روحانيون شهر مهاباد, ازجمله ملاخليل معروف كه عليه رضاخان و كشف حجاب قيام ميكند، رهبر سابق منگورها، ملاصديق پيشنماز مسجد عباسآقا در مهاباد، ملامحمد دربكي، شيخ عبدالرحيم باقروند (اگر درست گفته باشم) اينها از روحانيون منطقه هستند كه نسبت به اعدام قاضيمحمد نظر مثبتي را نشان ميدهند. البته ريچارد كاتم در كتاب ?ناسيوناليسم در ايران?(7) تأكيد ميكند، تنفر تاريخي كردها از روسها را نبايد از ياد ببريم كه هنوز بيست يا سيسال از واقعة قتل عام مردم مهاباد بهوسيلة روسها نگذشته, يعني جدا از اينكه حكومت روس عوض شده و حكومت كمونيستي روي كار آمده, ولي مردم مهاباد قتل عامي كه طي آن بالغ بر شش تا هفتهزار نفر از مهاباديها توسط روسها كشته شدند و نيز درگيريهاي عثمانيها و روسها كه معمولاً متوجه مناطق كردنشين و مهاباد ميشد از ياد مردم نرفته است و به هر حال مردم, جمهوري مهاباد را, دستنشاندة روسية شوروي ميدانستند. به علاوه اينكه، ساختار سنتي ايلي ـ روستايي, تسليم شدن در برابر يك قدرت شهري را جذاب نميدانست؛ اين براي رؤساي ايلات چندان جذابيت نداشت. وقتي به قاضي محمد هم گفته ميشود كه از رؤساي ايلات ميخواهند در برابر دولت مركزي مقاومت كنند, مقاومتي صورت نميگيرد و اين بدان معناست كه نگاه عمومي نسبت به قاضيمحمد ـ عليرغم تصور عمومي ـ مثبت نبوده است. مولودي ـ از محققين كرد ـ در تز خود ميگويد: ?سؤال اصلي اينجاست كه پس حمايت همة اقشار و طبقات مردم از حزب در جريان فروپاشي جمهوري كردستان در مهاباد كجا رفت؟ و چرا مردم عقبنشيني كردند؟ در تبيين علت شكست جمهوري مهاباد گفته شده است كه عقبنشيني خلقهاي ايران و ازجمله خلق كرد از مواضع خودشان, عامل اصلي فروپاشي جمهوري كردستان و بهطور كلي حركت و نهضت ملي خلقهاي ايران بوده است.? كه البته نقلقول آقاي مولودي, از منابعي است كه از حزب دموكرات بيان شده است.
مجموعاً همين وضعيت كردهايي كه همراه قاضيمحمد بودند, اگر قاضي خواسته باشد (در اين باره اختلاف هست), با قاضيمحمد همراهي نميكنند. بارزانيها هم حاضر نميشوند با دولت مركزي بجنگند، آنها هم با دولت مركزي قراردادي ميبندند كه اجازه بدهند به خاك عراق برگردند، بعد هم برميگردند و البته از طريق يك راهپيمايي تاريخي، ملامصطفي خودش را به روسيه ميرساند و در آنجا به حيات خود ادامه ميدهد كه بعدها در زمان عبدالكريم قاسم بازميگردد.
tالبته كيانوري ميگويد بارزاني قاضيمحمد را به خيانت نسبت به آرمان كرد متهم ميكند. كما اينكه نظر برخي محققين اين است كه ملامصطفي كيش شخصيتي داشته كه اصولاً از بودن قاضيمحمد در مهاباد راضي نبوده؛ چرا كه بارزاني خودش را رهبر بلامنازع كردها ميدانسته و رقيبي را در همسايگي بخواهد رئيسجمهور كردستان باشد, عمل نميكرده است. اين است كه عدهاي معتقدند آمدن بارزانيها به كردستان و تشكيل نيروي مسلح براي قاضي, عملاً براي اين بوده كه بتوانند بر فرآيند اين حركت حكومت قاضي به نفع خودشان اثر بگذارند و بعدها آن را مصادره كنند و شايد يكي از دلايل اصليشان هم اين باشد كه وقتي قاضيمحمد در اين وضعيت جديد, بعد از خروج روسها درمانده ميشود, بارزانيها حاضر به دست به اسلحه بردن و مقاومت در مقابل دولت مركزي نميشوند و به سرعت با قوامالسلطنه قرارداد ميبندند و به خارج از مرزهاي ايران ميروند. البته بعدها مهاجرت تاريخيشان را به سمت شوروي آغاز ميكنند. به هر حال ممكن است اين حس رقابت يكي از متغيرهاي جدي باشد.
tبعد از شكست جمهوري مهاباد و اعدام قاضيها و بعد از موفقيت حكومت مركزي و اقتدار نظاميها و آرامشي كه برقرار ميشود, عملاً فعاليتهاي حزب دموكرات از بين ميرود و فعاليتي باقي نميماند و اين در حالي است كه بسياري از اعضاي حزب دستگير شده يا فرار كردند و خصوصاً به عراق رفتند.
گرچه بهعنوان شعبهاي از حزب توده ـ همانطور كه غني بلوريان در خاطراتش مينويسد و قاسملو هم اشاراتي به اين مطالب دارد و اسناد ساواك كه بعدها توسط وزارت اطلاعات تحت عنوان ?چپ در ايران به روايت اسناد ساواك? (جلد اول) منتشر ميشود ـ كمكم بهنام حزب توده، فعاليتهاي مقطعي شكل ميگيرد. در جريان مليشدن صنعت نفت اين فعاليتها به اوج خودش ميرسد، بعد از كودتا مجدداًَ از اين فعاليتها كاسته ميشود. چون باز هم فضاي كشور سنگين شده و البته در اين حول و حوش در درون حزب هم درگيريهايي بهوجود ميآيد كه اعضاي حزب نسبت به هم بدبين ميشوند. در همين زمان, بعد از كودتا ـ اوايل دهه چهل در سال 1343 ـ بيانيه اي ازسوي حزب دموكرات منتشر ميشود و افرادي را بهعنوان خائن به مردم كرد كه با دولت مركزي همكاري داشتهاند معرفي ميكند؛ ازجمله وهاب بلوريان مهابادي كه عضو كميتة حزب دموكرات در سال 1334 و 1335 بود (برادرِ غني بلوريان متهم به تسليمكردن ليست اعضاي حزبي به سازمان امنيت بود) و در آن اطلاعيه عبدالرحمن قاسملو نيز متهم به عمل مشابهي مي شود قاسملو و بلوريان دستگير ميشوند و قاسملو سريعاً آزاد ميشود. البته منابع مكتوب امروز وزارت اطلاعات ميگويند قاسملو به علت همكاري و انتشار اسامي قابل توجه تعداد زيادي از اعضاي حزب, آزاد ميشود, ولي غني بلوريان تا سال 1357 در زندان ميماند، درسال 1343 كه كنگره دوم حزب دموكرات كردستان ايران به كمك ملامصطفي در كوي سنجاق عراق تشكيل مي شود و عبدالله اسحاقي با نام مستعار احمدتوفيق است به عنوان دبيركل حزب انتخاب ميشود و در همانجا پيشنهاد اخراج عبدالرحمن قاسملو به دليل خيانت به جنبش خلق كرد و همكاري با ساواك مطرح ميشود. پيشنهاد قبول ميشود و قاسملو از حزب و عراق اخراج و روانة كشور چك ميشود. در شهر پراگ به تحصيلاتش ادامه ميدهد و ظاهراً با يك خانم چك ازدواج ميكند. بعدها وقتي ملامصطفي, احمد توفيق را زير فشار ميگذارد و تبعيدش ميكند, قاسملو برميگردد و رهبري حزب را بهدست ميگيرد. يكي از نكات قابل توجه در آن دوره اين است كه به هر حال حزب دموكرات در اين دهه شديداً به بارزاني وابسته ميشود و چون بارزاني با شاه قرارداد دوستي بسته, عليه قاسملو. و عليه كمونيستها و بعدها عليه بعثيها. به هر حال در اين حوزه بارزاني تعدادي از فعالان كرد ايراني را دستگير و حتي به اشارة برخي منابع, اعدام ميكند. در رأس آنها سليمان معيني و نيز ملاآواره قرار داشتهاند كه جسد ملاآواره پس از اعدام به نيروهاي ايراني مستقر در مرز (1347ش. 1968م.) تسليم ميشود. البته برخي كشتهشدن اين افراد را به رژيم پهلوي نسبت ميدهند. كما اينكه در آن موقع حزب دموكرات در درون خودش با چالشهايي روبه رو بود ازجمله درگيري بين گروه احمد توفيق و گروه قاسملو البته غلبه ابتدا با احمد توفيق بود. زماني كه قاسملو اخراج شده و تعدادي از كردهاي فعال ايراني را هم اعدام كرده و به رژيم تحويل داده, طبيعتاً ملامصطفي مورد مخالفت برخي از كردهاي خودش و كردهاي ايراني قرار ميگيرد و با توجه به حمايتهاي مادي و تسليحاتي كه ايران از وي كرد, اعلام آمادگي هم كرده، كم كم نيروهاي بارزاني از احمد توفيق (يعني دبيركل حزب دموكرات بعد از قاضي) سلب صلاحيت ميكنند و او را به روستاي بارزان تبعيد مينمايند. احمد توفيق, بعدها به نيروهاي عراقي پيوست و براي زندگي در بغداد, منطقه كردستان را ترك كرد و چند سال بعد در هالهاي از ابهام به قتل ميرسيد و هرگز مشخص نشد كه آيا بهدليل اختلافات داخلي حزب دموكرات توسط حزب دموكرات بهقتل رسيده يا توسط هواداران ملامصطفي كشته شده و يا بعثيها او را به قتل رسانيدند؟
غني بلوريان در خاطراتش به اين قضيه اشاره ميكند كه ?قاسملو هم با رفتنش به چكسلواكي, احتمالاً با وجود گرايشهاي تندتر كمونيستي روابط مشكوكي با كمونيستها برقرار ميكند.? البته معلوم نيست كه آيا بهدليل اختلافاتي است كه بلوريان با قاسملو بر سر نحوة اداره حزب داشتند يا آنكه مبتني بر واقعياتي است؟ بهخصوص كه بعد از اين كه قاسملو برميگردد, در عراق بهعنوان كارمند ادارة اقتصادي دولت عراق استخدام ميشود و با اداره امور اقتصادي بغداد همكاري ميكند و ماهانه 300 دينار دريافت ميكند.
مدتي پس از ايفاي نقش, قاسملو در عراق (بهعنوان كارمند دولت) كه بسيار هم به عراقيها نزديك بوده, در نزديكيهاي انقلاب گفته ميشود كه بعثيها قاسملو را از عراق اخراج ميكنند. يكي از دلايل آقاي بلوريان اين است كه گذشته از نزديكيهايي كه به بعثيها و حكومت عراق داشته, در عين حال جاسوسيهايي هم كرده و مداركي را در اختيار بلوك شرق قرار داده است. عراقي ها متوجه شده و اخراجش كردهاند. البته صحت و سقم اين مطا لب معلوم نيست.
?حزب دموكرات و احزاب كرد در جريان انقلاب 1357 و پيروزي آن تا چه حد مشاركت داشته اند؟
tدر اين اوضاع و احوال است كه كم كم زمزمههاي انقلاب در زمستان 57 شكل ميگيرد. كادرهاي آواره حزب دموكرات ـ چه آنهايي كه در كردستان عراق بودند و چه آنهايي كه در كشورهاي ديگر سكونت داشتند ـ كم كم به كردستان ايران ميآيند. كما اينكه بسان ديگر نقاط كشور, مردم كردستان هم به انقلاب پيوسته در كردستان مركزي هم مرحوم مفتيزاده فعاليتهايي را از قبل شروع كرده و بالطبع هواداران او داراي وزن و وجاهت سنگيني در شهر هستند. البته در كردستان شمالي غلبه با گرايشهاي چپ و كمونيستي است. طبيعتاً قاسملو و اعضاي آواره حزب هم كه برميگردند, همزمان درگير شرايط انقلابي ميشوند و زمينههاي فعاليت مجدد آنها فراهم ميشود.
به هر حال انقلاب در حال پيروزي است. اتفاقاتي در مناطق كردنشين ميافتد, افزون بر اينها ريشة تاريخي قضيه زمينههاي شكلگيري بسيار سريع بحران را در مناطق كردنشين مهيا ميكند. من چارهاي ندارم بدون بزرگنمايي نقش بيرونيها, به اين نكته تأكيدكنم كه با توجه به پيام مذهبي انقلاب و اجماع عمومي در جامعه نسبت به روح مذهبي انقلاب, طبيعي به نظر ميآمد كه در يك پروسهاي بين نيروهاي مذهبي و چپها درگيريهايي ايجاد شود يا اختلافنظرهايي بروز كند, ضمن آنكه با تندشدن رنگ شيعي حركت, به هر حال اصطكاكي با اهل سنت هم پيدا شود.
نكتة مهم اينجاست كه مردم كردستان همپاي تمام مردم ايران عليه رژيم پهلوي به پا ميخيزند, يعني در روزهايي كه هيچ خبري از حزب دموكرات و قاسملو و جريانهاي ديگر كرد نبود, مردم كرد گامهاي بلند خودشان را در جهت نفي حكومت پهلوي برداشته بودند. كما اينكه در مناطقي مثل پاوه، سنندج، سقز شهداي فراواني را هم مردم كرد در راهپيماييها تقديم انقلاب كردند. به نحوي كه بسياري از رهبران انقلاب در آنوقت، آيتالله خميني و ديگران پيامهايي را خطاب به كردها، دراويش اهل حق و مرحوممفتيزاده صادر نمودند كه در آنها از همراهي مردم كرد تشكر شده و با آنها ابراز همدردي و همدلي شده.بود. به صورت نمونه در تهران يكي از بزرگترين شهداي كرد كه مرحوم ماموستا ههژار يا استاد شرفكندي هم براي او شعري سروده, مرحوم استاد كامران نجاتاللهي اهل بيجار است كه در جريان درگيري انقلاب تير خوردند و شهيد شدند. در خود استان كردستان و استان كرمانشاهان در منطقه پاوه، بهدست نيروهاي پاليزبان تعداد زيادي از مردم پاوه هم قتل عام ميشوند كه نمايندگان آيتالله صدوقي و آيتالله خميني آنجا حضور پيدا ميكنند و تسليت ميگويند.
پس، قبل از اين كه احزاب كرد مجدداً در ايران شروع به حركت كنند، حركت مردم كرد عليه رژيم طاغوت شروع شد، كه البته احزاب برميگردند و سوار بر موج اعتراضي مردم ميشوند و به دليل اين كه تشكل ملي فعالي كه تمام كشور را بهطور حزبي پوشش بدهد نبوده, احزاب به سرعت وارد اين فرآيند ميشوند و البته همراهي ميكنند.
?نكتة ديگري كه حائز اهميت است, روي كار آمدن دولت بختيار است, در اين باره توضيح بفرماييد.
tغني بلوريان در خاطراتش مينويسد: ?وقتي ماجراي روي كارآمدن بختيار مطرح شد, در مسجد مهاباد سخنراني كردم و رسماً اعلام كردم كه ما بايد در برابر (آيتالله) خميني از بختيار حمايت كنيم.? بلوريان مينويسد: ?با توجه به شناختي كه از ملاها داشتم، حمايت از بختيار كه جزو جبههملي بود و دم از مصدق ميزد و اعلام كرده بود كه از حقوق همه مردم ايران دفاع خواهد كرد, طبيعتاً براي من منطقيتر به نظر ميآمد.? البته همين شايد مقدمات اوليه اصطكاك ر ابين انقلابيون و جنبش كرد نشان بدهد, كما اينكه در برخي از منابع غربي هم آمده كه قاسملو هم طي يك سخنراني, رسماً حمايت خود را از بختيار اعلام ميكند تا بختيار بتواند قدرت را بهدست بگيرد.
?اعضا و سران جبهه ملي، فروهر و سنجابي و حسيني اين كار بختيار را محكوم كردند؛ چرا كه بختيار از راه مصدق عدول كرده بود...
tبله, نظر بلوريان كه بختيار را مصدقي ميداند, با نظر اعضاي جبههملي كه حركت بختيار را محكوم كرده و اعلام كردند كه از راه مصدق عدول كرده مغاير است. اين از نكات اوليهاي است كه بين انقلابيون و احزاب كردي زمينههاي اصطكاك را تقويت ميكرد. نكته بعدي كه بايد به آن پرداخت, مسلح شدن سريع كردهاست. به عبارت ديگر, احزابي كه وارد منطقه شدند, به سرعت اسلحة پادگانها و مراكز نظامي را تصاحب ميكنند.
tنه, در 23 بهمن 57. مثلاً ما در كيهان چهارشنبه 9 اسفند 57 مي بينيم كه مردم اهالي كردنشين, پادگانهاي عمده مهاباد و پسوه و پيرانشهر را كم كم بهدست ميگيرند. بعداً ميبينيم كه در روزي كه مرحوم فروهر با حسن نظري كه داشتند به همراه تيم ويژة دولت وارد مهاباد شدند, در همان روز، (همان طور كه غني بلوريان هم در خاطراتش اشاره ميكند) بهسرعت پادگان مهاباد خلعسلاح ميشود و تيم قاسملو آنجا را اشغال ميكند.
آقاي بلوريان در ص 312 خاطراتش مينويسد: ?دكتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفي تماس ميگرفت و نقشة اشغال پادگان مهاباد را ميكشيد. نامبرده در اين خصوص چيزي به من نميگفت. من از كانال ديگري از كارهايش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اين كه اتفاقي بيفتد بهتر است ما كردها در مقابل دولت موقت بازرگان كاري نكنيم. اگر تو بر اين امر اصرار داري كه مسئله كرد بايد از طريق صلحآميز حل شود, لازم است از اين طريق حركت كنيم. نامبرده گفت: ?آنجا (پادگان مهاباد) مركز شر است, بايد جمعآوري شود.? بلوريان مينويسد پاسخ دادم: ?اين حرف شما با تفكرات حزب مغايرت دارد اگر ما به صلح ايمان داريم و ميخواهيم از طريق مسالمتآميز مسئله كرد را حل كنيم, نبايد كاري كنيم كه براي خود مشكل درست كنيم.? قاسملو نيز تأكيد ميكند كه او راه صلح را نميبندد. البته باز غني بلوريان در ص 323 خاطراتش مينويسد: ?روز 30 بهمن هيأت نمايندگي حكومت موقت ـ يعني فروهر و ديگران ـ در راه بازگشت به تهران بود, يعني هفت هشت روز بعد از پيروزي انقلاب. ساعت 20/11 همان روز پادگان مهاباد خلع سلاح شد.?
tنه, آن اخبارش بود كه روز 9 اسفند در كيهان منتشر شد. اما غني بلوريان به صراحت اعلام ميكند كه در روز 30 بهمن پادگان خلع سلاح شده بود. ضمن آنكه شهرباني مهاباد هم در 23 بهمن خلعسلاح شده است.
tدر خاطرات آقاي غني بلوريان آمده كه: ?در دوران حكومت كوتاه بازرگان يك فضاي باز سياسي به وجود آمد كه تا آن زمان در تاريخ سياسي ايران بي نظير بود.?
وي مينويسد: ?وقتي 28 بهمن 1357 داريوش فروهر، محمد مكري، اسماعيل اردلان و آيتالله نوري به مهاباد آمدند, در يك جلسه مشترك ساعت 10 صبح 29 بهمن بين داريوش فروهر از يكطرف و قاسملو و من از طرف ديگر در منزل منتقم قاضي در مهاباد برقرار شد.
فروهر گفت شما ميتوانيد به نام حزبدموكرات كردستان ايران بهطور آشكار فعاليت سياسي داشته باشيد. نامبرده همچنين از ما خواست تلاش كنيم اين بار از طريق سياسي براي حل مسئله اقدام كنيم, فروهر در ادامه صحبتهايش بهصراحت گفت من از مبارزه و جنبشهاي ملت كرد در تمامي قسمتهاي كردستان مطلع هستم و ميدانم كردها تاكنون از جنگ مسلحانه طرفي نبستهاند, همينقدر به شما ميگويم كه به حرف دولتهاي دور و بر خودتان گوش ندهيد و بدانيد آنها نيز دشمن كرد هستند. كردها در اين منطقه محدود كه از هر طرف محاصره شده, مشكل است كه بتوانند با جنگ و نيروي مسلحانه موفق شوند. شادروان فروهر: ?اسلحه برداشتن كردها بهمعناي وابستهبودن آنها به يكي از دشمنانشان است. شما كردها خيلي جنگيدهايد و هر بار نيز شكست خوردهايد، بياييد اين بار براي اولين بار در كردستان راه سياسي را براي حل مسئله خود انتخاب كنيد؟?
غني بلوريان مينويسد: ?من داريوش فروهر را از زندان ميشناختم و به افكار او و تحليلش درخصوص كردستان آگاهي داشتم و ميدانستم دوست و دلسوز ما كردهاست, ولي متأسفانه ما گوش به حرفهايش نداديم.? اين نكتهاي برجسته است از خاطرات يك نفر از دل جنبش كرد.
آقاي عبدالله ابريشمي هم به اهم مواردي كه موجب شكست حزب دموكرات شدهاند, اشاره ميكند. در كتاب خود ?مسئلة كرد در خاورميانه? ص 64 مينويسد: ?اولاً حزب تا پيش از انقلاب, حضور فعال و عملي در كردستان نداشت. در حالي كه مردم بدون رهبري حزب حركتهايشان را پيش برده بودند. كادر رهبري حزب عملاً بعد از ورود به ايران دنباله رو جريانهاي سياسي غالب بر منطقه بود، دوم (كه خيلي نكته مهمي است) در مسابقه مسلحشدن, حزب به كارهايي دست زد كه درنتيجه آن بسياري از مردم از حزب دور شدند.
tنمونهاش برخورد حزب با ايل منگور است. غني بلوريان در اينباره مينويسد من با قاسملو صحبت كردم، مدتي بود كه از طرف رژيم به ايل منگور اسلحه داده ميشد و از اروميه طيف ملاحسني و ديگران به ايلمنگور اسلحه ميدادند و من چون از قبل با آنها آشنايي داشتم, رفتم و اسلحهها را گرفتم و همراهي كردم و ظاهراً بلوريان در مهاباد نبوده. اعضاي حزب با منگوريان درگير شدند و بسياري از مردم ايل را كشتند كه در اينجا عملاً مردم در مقابل حزب قرار ميگيرند البته در اينجا منظور از مردم, ايل منگور است بعدها اين خشونت به جاهاي ديگر كشيده ميشود.
?دربارة عملكرد احزاب ديگر توضيح بدهيد.
tبه سازمان زحمتكشان ايران كه بعدها به نام كومله فعاليت ميكند. از كمونيستهاي دوآتشه بودند, با اين همه سخنگوي آنها را آنموقع در كردستان يكي از رهبران مذهبي به نام شيخعزالدين حسيني است. بلوريان مينويسد: ?در چند مورد قاسملو تحتتأثير شيخعزالدين قرار ميگيرد. عليرغم اينكه خود غني بلوريان هم برايش عجيب است كه چطور يك ملاي سنتي سنيمذهب ميتواند تا اين حد به كمونيستها نزديك شود.
?و حتي قاسملو را هم تحت تأثير قرار بدهد.
tالبته اين بحث ديگري است، اعمال فشار است.
?موضع احزاب و مردم كرد در برابر رفراندوم چه بود؟
tموضع احزاب كرد نسبت به رفراندوم, بياعتمادي بين دولت مركزي و گروههاي كرد را تشديد ميكند. ظاهراً غني بلوريان بههمراه قاسملو براي ملاقاتي با آيتالله خميني به تهران ميآيند. قاسملو نظرش اين بوده كه عزالدينحسيني هم بيايد, به اين دليل كه ملاست و بعدها ميتوانيم او را براي صحبت كردن با روحانيون درگير كنيم.? با رهبر انقلاب قرار ملاقاتي ميگذارند و صحبتي ميكنند البته در ملاقاتي كه در 8/1/57 داشتند از طرفي دلگرم ميشوند, چون به هر حال آيتالله خميني آنها را ميپذيرد، خودشان به خودشان انتقاد ميكنند. بلوريان مينويسد: ?ما برنامة كتبي مدوني نداشتيم و شفاهي صحبت كرديم.? ازسوي ديگر وقتي برميگردند قاسملو با رفراندوم موافق بوده و بلوريان خيلي خوشحال بوده كه بازرگان با گشاده رويي و خيلي مهربان با آنها برخورد كرده از اين برخورد به شدت تحتتأثير قرار گرفتهاند از طرف ديگر ميگويد كه ما در همينجا تصميم گرفتيم در رفراندوم شركت كنيم و قرار بوده كه حزب دموكرات براي شركت در رفراندوم به مردم بيانيه بدهد.
اما متأسفانه به محض اين كه برميگردند, ميبينند شيخعزالدين بيانيه داده و رفراندوم را تحريم كرده, تنها به اين دليل كه كومله تحريم كرده است. غني بلوريان مينويسد كه براي ما خيلي تعجبآور بود ما در دفتر مركزي حزب جلسه گذاشتيم و قرار بود براي دفاع از رفراندوم بيانيه بدهيم. قاسملو بدون مشورت، خودسري ميكند و نظرش كاملاً برميگردد و اينجا گام بعدي براي اصطكاك برداشته ميشود.
نكته بعدي كه عملاً مشكل ايجاد ميكند در 11 اسفند 57 در يك اجتماع بسيار بزرگ است كه در ميدان ورزشي شهر مهاباد برگزار ميشود, حزبدموكرات موجوديت خود را اعلام ميكند اما اين حركت كه چندين هزار نفر در ورزشگاه مهاباد در آن حضور داشتند؛ بهدوش كشيدن اسلحه بوده است. يعني همة حاضران مسلح بودهاند. كما اينكه در همانجا قرار گذاشته ميشود در مراكز ديگر كردنشين اين جلساتِ اعلام موجوديت, برگزار شود و نقده به عنوان اولين مركز بعد از مهاباد انتخاب ميشود.
به قول آقاي ابريشمي در كتاب مسأله كرد در خاورميانه: ?در نقده اولاً با توجه به اين كه دو سوم جمعيت را تركها تشكيل ميدهند، ثانياً ورزشگاه در منطقة تركنشين قرار داشته و از اين مهمتر تيمي از تندروهاي وابسته به حكومت مثل آقاي حسني و ديگران هم مترصد فرصت بودند, طبيعتاً وقتي كه نشست نقده در مناطق تركنشين بخواهد برگزار شود بحران ايجاد ميشود.? ابريشمي مينويسد كه برخي از آدمهاي محترم و روحانيون ترك آمدند پا در مياني كردند, با دفتر حزب تماس گرفتند (بعدها بلوريان مطلب را تأييد ميكند) بلكه اين مراسم اولاً مسلحانه برگزار نشود. ثانياً در منطقه كردنشين برگزار شود, كما اينكه بلوريان تأييد ميكند و مينويسد: ?تركهاي نقده نامهاي به كميتة حزب ميفرستند و ميگويند تركهاي نقده از اين اقدام شما ناراضي هستند و نميخواهند شما به صورت مسلحانه در منطقه اقدام به برگزاري مراسم بكنيد و پيشنهاد ميكنند كه اين مراسم در كنار شهر انجام بشود.?
بعدها عبدالله حسنزاده دبيركل فعلي حزب دموكرات در جلد اول كتاب ?نيم قرن مبارزه?, بيان ميكند كه در فاجعة نقده, رهبران حزب سهلانگاري كردند و در دام خطرناكي افتادند.
من نكتهاي را اينجا اضافه كنم كه آقايان خودشان هم بيان كردند. در حالي كه دولت موقت با حسننيتي كه مرحوم بازرگان، آيت الله طالقاني، فروهر، سحابي و... داشتند, قطعاً فرصت مناسب تاريخي بود براي جريانات كرد كه بتوانند با زباني منطقيتر و با گفتوگو، بحثهايشان را مطرح كنند, ولي متأسفانه اينطور نميشود و عملاً در جريان نقده ـ وقتي در مناطق تركنشين در ورزشگاه در حال برگزاري ميتينگ هستند ـ دستهايي (مشخص نيست از كدام طرف) شروع ميكنند به تيراندازي و ايجاد بلوا و طبيعتاً كشت و كشتار راه ميافتد، ارتش هم دخالت ميكند. كردهاي شهر آواره و دهها و شايد هم بيشتر شهروندان نقدهاي ـ اعم از كرد و ترك ـ خصوصاً كردها از بين ميروند و اين برادركشي بين كرد و ترك قطعاً اصطكاك بين جريانات كرد را با دولت مركزي بيشتر ميكند كما اينكه بعدها حادثة روستاي مارنا (اطراف نقده) رخ ميدهد كه شبانه روستاييان كرد مورد هجوم تندروهاي مخالف احزاب كرد قرار گرفته و با سلاح گرم چهل يا پنجاه نفر انسان بيگناه قتلعام ميشوند.
tبه دولت مركزي بدبين ميشوند. بهعلاوه اينكه سرتيپ ظهيرنژاد فرمانده لشكر اروميه و آقاي حسني در غائله دخالت ميكنند. برخي از كردها مدعي اند به جاي اين كه جدا كنند يا ميانجي باشند، ابتدا با عكس شيخعزالدين حسيني روي تانكها آمدند و كردها راه را برايشان باز كردند اما بعداً معلوم شد كه اينها نيروهاي آقاي حسني و لشكر اروميهاند و مردم را به تير ميبندند و اين هم باز اصطكاك را بيشتر ميكند.
كيهان روز1/2/58 (شمارة 10688) اشاره ميكند كه در ميتينگ نقده بين سيزده هزار كرد مسلح و غيرمسلح يا بنا به قول ديگري بيست هزار كرد مسلح و غيرمسلح وجود داشتند طبيعتاً عدهاي كشته شدند.
?علاوه بر درگيري نقده, چگونگي درگيري در سنندج را توضيح دهيد.
tالبته بعد از درگيري هيأت حسن نيت متشكل از استاندار, عزالدينحسيني، قاسملو و عدهاي از روحانيون تشكيل شد و سرلشكر ناصر فربد رئيس ستاد كل ارتش جمهورياسلامي اعلام كرد: ?چنانچه با توجه به اقدامات وسيع مقامات و روحانيون سياسي محلي در شهرستان نقده، درگيريهايي كه پيش آمده است پايان نپذيرد و آتشبس اعلام نشود, ارتش جمهورياسلامي ناگزير براي جلوگيري از برادركشي و خونريزي طبق تصميم دولت در محل حضور خواهد يافت تا ميان طرفين درگيري حائل بشود.? به هر حال ظاهراً ارتش مجبور است كه براي آتشبس اقدام و دخالت كند.
tنخير، هنوز نيروهاي مردمي فعال نبودند. نكتهاي بايد در اينجا اضافه كرد, آن درگيري بين هواداران مرحوم مفتيزاده و هواداران آقاي صفدري بوده است كه ظاهراً در حسينيه حضور داشتند.
نيروهاي صفدري در پادگان بودند و گروهي براي دريافت اسلحه و تفنگ از كميتهاي كه وابسته به مفتيزاده بوده براي دريافت اسلحه و فشنگ ميروند كه نهتنها به آنها اسلحه داده نميشود, بلكه درگيري هم صورت ميگيرد و بازار تعطيل ميشود و مردم تحصن و اعتراض ميكنند و به سمتي كه مردم ميروند (اينطور كه كيهان 28/12/1357 نوشته) درگيريهايي رخ ميدهد كه بين كميتههاي انقلاب اسلامي شماره 1و 2، تحت رياست صفدري و آقاي مفتيزاده منجر به درگيري ميشود كه به نظر ميآيد چند نفر عابر بيسلاح توسط نيروهاي صفدري مورد اصابت قرار گرفته و دو نفر كشته ميشوند.
tغني بلوريان در اينجا اشاراتي ميكند. اولاً غني بلوريان نسبت به علامه مفتي زاده نظر بسيار منفي دارد, ايشان را يك كرد سني متعصب مي داند كه مي خواهد خودش را رهبر كردها اعلام كند و به تندي و با گزش در مورد ايشان صحبت ميكند. ديگر آنكه بلوريان تلفات را بيش از هزارنفر گزارش ميدهد كه بنابر نظر منابع مستقل بسيار اغراق شده است. غني بلوريان به عنوان نماينده حزب دموكرات با يكنفر (احتمالاً ملاعبدالله حسنزاده رهبر فعلي حزب دموكرات) به سنندج ميآيند كه صحبت كنند اما درست در همانموقع بعد از ماجراي صفدري, بهسرعت هواداران كومله و كمانگر راديو و تلويزيون را اشغال كرده و شهر را تقريباً به دست گرفته و اجازة ورود به آنها را نميدهند. كمانگر بعدها به بلوريان ميگويد ?به احترام زنداني بودنت به تو اجازه ميدهم اما چون شماها نمايندههاي مزدوران بارزاني (چون قبلاً وابسته به بارزاني بودند) و از آن مهمتر نمايندگان حزب بعث هستيد به همراهت اجازة ورود نميدهيم.? كما اينكه بعدها در غائلة سنندج معلوم شد كه نيروهاي جلال طالباني هم در شهر حضور داشتند و طبيعتاً تحتتأثير آنها بوده كه به نيروهاي حزب دموكرات بلوريان و همراهش اجازه ورود داده نميشود. شكلگيري جنبشهاي رقيب و جريان مفتيزاده از يكسو و ازسوي ديگر كومله, كمكم درگيري بين اينها را معنادارتر ميكند.
tاين كميته كساني بودند كه شهر را اداره كردند. آنروز خود مفتيزاده هم در شهر نبوده, اما هوادارانش ميخواهند شهر را اداره كنند. بهخصوص نگران بودند كمونيستها با بهكاربردن اسلحه شهر را تصرف كنند. حتي يكي از اسناد بهدست آمده از سفارت آمريكا, اشاره ميكند: ?در فوريه 1979 وقتي كه مهندس بازرگان زمام امور را بهدست گرفت, دريافت كه اتحاديه وسيعي از رهبران مذهبي _ سياسي و قبيلهاي كردها بهوجود آمده كه مسلح بوده و ازسوي نيروهاي چريكي و فراريان ارتش حمايت ميشوند.? البته اين نكتة مهمي است كه برخي از روزنامهنگاران غربي هم به آن اشاره كردهاند. تعدادي از افسران اخراجي و فراري ارتش هم آمدهاند مسلح شدهاند و در بين نيروهاي كرد در منطقه نفوذ كردهاند.
tبه نفع احزاب كرد. به نقل از همين اسناد كه پس از اشغال سفارت آمريكا انتشار يافت, برخي از اين گروهها روز به روز ميخواهند افرادشان را بيشتر كنند و حتي گاهي اوقات با, اعمال زور و تا حد ممكن وضعيت خودشان را در منطقه تثبيت كنند, طبيعتاً اينها بر نگرانيها ميافزايد. البته هيئتهاي اعزامي از طرف دولت و آيتالله خميني هم مشغول فعاليتهاي خودش است, اما مسلح بودن، تحريم رفراندوم, نكتههاي حائز اهميت است.
?لطفاً موضع شيخعزالدين حسيني را در قبال رفراندوم جمهوري اسلامي توضيح دهيد.
tامام جمعة مهاباد آقاي شيخعزالدين حسيني، بيانيهاي ميدهد و اعلام ميكند چون جمهورياسلامي مبهم و نامعلوم است و به ويژه از نظر حق تعيين سرنوشت و مسئلة خودمختاري كردستان در چارچوب ايران آزاد و حقوق حقه ساير خلقها نامشخص ميباشد, بنابراين تا زماني كه رسماً جواب قطعي از طرف دولت و شوراي انقلاب اسلامي اعلام نگردد, شخصاً از شركت در رفراندوم خودداري نموده و مردم نيز با توجه به مسئوليتهاي ملي و مذهبي خود آزاد و مختارند.
البته به دنبال بيانيه و با دخالت شيخعزالدين حسيني صندوقهاي رأي در مهاباد جمعآوري شد و رأيگيري در اين حوزه برگزار نشد. اما در ساير مناطق, رأيگيري برگزار گرديد, اگر چه غني بلوريان در خاطراتش مدعي است كه مردم كُرد به جمهوري اسلامي در رفراندوم رأي ندادند, اما انتشار نتايج رفراندوم در مناطق كردنشين نشان از رأي مثبت مردم به جمهورياسلامي است. در بوكان 23569 نفر رأي آري, 113 نفر رأي منفي، سرپل ذهاب 37523 نفر رأي مثبت, 338 نفر رأي منفي، جوانرود 14451 نفر رأي مثبت و 96 نفر رأي منفي، مريوان 46472 نفر رأي مثبت و 28 نفر رأي منفي، سنندج 101618 نفر آري و 1081 نفر منفي، سقز 34836 نفر آري و 558 نفر رأي نه، استناد بلوريان به آراي منفي كيهان بهتاريخ 12 فروردين 58 است, اما در آن روزنامه مورخ 12 و 14 فروردين, آمارها عكس نظر او را نشان ميدهد. گرچه نتيجة آراي رفراندوم در تقابل با خواسته حزب دموكرات، قاسملو و عزالدينحسيني بوده (كه خواهان تحريم انتخابات گرديده بودند) متأسفانه بدون توجه به درخواست مردم، اين افراد و احزاب، حاضر به انعطافپذيري نميگردند.
همه اينها نشان ميدهد كه به هر حال مسائل كردستان, روز به روز پيچيدهتر ميشود. از آن طرف در طرح خواستهها, حزب دموكرات خواهان آن است كه مرزهاي منطقه كردنشين بدون توجه به تفاوتهاي زباني و مذهبي تمامي استانهاي كردستان, كرمانشاه و ايلام و آذربايجان غربي را با هم در بر بگيرد. در حالي كه دولت هم اگر قرار بود صحبتي داشته باشد, حوزة مورد نظرشان, بيشتر استان كردستان و بخشهايي از استان آذربايجان غربي بود.
قاسملو در همان 12 اسفند در مطلبي كه در كيهان سال 57 از او منتشر شده, خواهان آن بود كه از تجديد سازمان ژاندارمري و شهرباني در منطقه كردستان خودداري كنند و وظايف اينها را به عهده اهالي بگذارند و همچنين او خواستار انحلال ارتش و ايجاد ارتش خلقي شد و گفت: ?ارتش نبايد چماق دولت براي سركوب خلقها باشد.? همه اين عوامل, روز به روز اوضاع را پيچيدهتر ميكند. مرحوم آيتالله طالقاني در روز 6/1/58 در سنندج در روزنامه كيهان كه صحبتهايش منتشر شده بسيار صريح ميگويد: ?اگر هموطنان كرد ما با دولت مسئلهشان را صادقانه در ميان نگذارند و حل نكنند، هر روز بايد منتظر حوادث باشيم. اگر كردستان مواجه با شكست شود و مشتعل شود, ايران مشتعل ميشود و ما دوباره گرفتار طاغوت و جلادي خواهيم شد كه از آريامهر بدتر و تجربهدارتر خواهد بود.?
البته انتخابات شوراي شهر سنندج به پيشنهاد آيتالله طالقاني برگزار ميشود. جالب اينجاست كه بدانيم در انتخابات, اكثريت قريب به اتفاق كرسيهاي شورا را نيروهاي مذهبي و هواداران علامه مفتيزاده بهدست ميآورند و عملاً شهر به دست آنها ميافتد, ولي گروههاي سياسي كمونيست بدون توجه به اين تفاوتها و حق مردم درگيريهايي را شروع ميكنند. به اين ترتيب, زمينههاي گسترش بحران روز به روز بيشتر و بيشتر ميشود.
يك شاعر كرد به نام آقاي عمر فاروقي در كتابش ?نظري به تاريخ و فرهنگ سقز كردستان? مينويسد: ?پس از اعلام بيطرفي ارتش و سقوط رژيم شاه و اعلام پيروزي انقلاب, بدبختانه شهر سقز با همه كوچكي (تصويري از كردستان آن روز) لانة گروهها و احزاب فراوان شد, بهطوريكه بيش از ده حزب و گروه در اين شهر مستقر و هركدام نوعي راه را تبليغ ميكردند.? عمر فاروقي در اين مورد شعري كردي دارد:
يه كي ديموكرات يه ك كمونيسته يه كه تروتسكيست يه ك مائوئيسته
كوريك كومه له و تاقمي ئيسلامي به شيك سياسي و به شيك نيزامي
يه كي پهيكارو و يه كي فيدايي يه كي موجاهيد و يه كي رههايي
يهك تهنگ نه زره و ناسيوناليسته يه كيش جهان بيني سوسياليسته
تاقمي هه وادار بو خيربي توده يه كيش وه كومن، پوچ و بيهوده
يعني:
يكي دموكرات و يكي كمونيست است يكي تروتسكيست و يكي مائوئيست است
يكي كومله و يكي هوادار اسلامي هاست بخشي از آنها سياسي و بخشي نظامي هستند
يكي پيكار و يكي فدايي خلق يكي مجاهد و يكي رهايي است
يكي تنگ نظر ناسيوناليست است و يكي هم جهان بيني اش سوسياليستي است
گروهي هوادار حزب توده يكي هم مثل من، پوچ و بيهوده
اين تصويري از فعاليت احزاب مسلح مختلف است كه بر پيچيدگيها افزودند, به اين معنا كه با توجه به موقعيت استراتژيك و جغرافيايي و كوهستاني كردستان بهعنوان ابزاري يا منطقهاي كه بتوانند خواستههايشان را در آن بيان كنند حضور مييابند و هزينههايي را به مردم منطقه تحميل كرده و پيچيدگيها را بيشتر ميكنند. در تاريخ 24/12/57 مرحوم مهندس مهدي بازرگان مطلبي دارد در ارتباط با بحثهايي كه در مورد ماهيت جمهورياسلامي در حال شكلگرفتن بوده است. وي ميگويد: ?من چند روز قبل نامهاي از اهل تسنن دريافت كردم با ذكر اين كه بههيچوجه منالوجوه ما تجزيه طلب و دشمن شيعه نيستيم. ما خودمان را جدا از برادران شيعه نميدانيم، همچنين گفته شده بود كه در قانوناساسي جديد ننويسيد كه مذهب مملكت شيعه اثنيعشري است، بنويسيد مذهب مملكت اسلام است. حالا من خودم هم به لحاظ عقيدتي موافق نيستم, ولي حرف منطقي است. به آنها جواب داديم، ما هم نظرياتشان را منتقل كرديم به شوراي عالي طرح هاي انقلاب كه مطالعه كنند و اين نظر را بپسندند و انشاءالله رأي بياورند.?
لطفاً در مورد پيوستن افسران اخراجي ارتش در احزاب كرد, چنانچه قبلاً اشاره كرديد, توضيح بدهيد.
نكتة بعدي حضور افسران اخراجي ايران است كه در نشرية ساندي تايمز لندن 29/11/88 به اين صورت درج ميشود: ?ميبينيد كه دستههاي بيستتايي از افسران اخراجي ايران كه از تيررس جوخه اعدام امام خميني گريختهاند, به طرفداري از كردها ميجنگند و آنها از اميدهايشان سخن ميگويند كه چگونه سرانجام ارتش ايران از نيروهاي ضدخميني طرفداري خواهد كرد.?
tبايستي در اين حوزه به نقش نشريات غربي هم اشاره داشت كه در تحولاتي كه در منطقه رخ داد بيتأثير نبودند. اولاً به هر حال افكار عمومي مردم را مطبوعات و نشريات و راديوها ميسازند، بخصوص كه به خاطر سانسور شديد مطبوعات در فرآيند 57، رويكرد مردم به راديوهاي خارجي، بي بي سي و... زياد شد طبيعتاً اين رويكرد در مواقع بحراني, گسترش پيدا ميكند. خوب نشريات غربي و پژوهشگران به هر حال محققين غربي نوعي نگاه را منتقل ميكردند كه موجبات نگراني حكومت را ايجاد ميكرد.
مثلاً در نشريه ?آبزرواتور? فرانسه در تاريخ 2/3/81 آمده است: ?در ايران بيش از 6 ميليون كرد زندگي ميكنند كه غالباً خواهان خودمختاري هستند، بيشتر آنها در حزب دموكرات كردستان ايران عضويت دارند.? اين اطلاعات درست نيست, چون بيشتر كردهاي ايران يعني كردهاي كرمانشاه و ايلام, اصلاً عضو نبودند، كردهاي كردستان با اين همه تعدد احزاب، كومله، مفتي زاده و ديگران هواداري جريانات متعدد را به عهده داشتند.
ساندرا مكي در ?ميدلايست اينسايد? درتاريخ 1/5/1995 مينويسد ?كردها خواستار چيزي بيشتر از خودگرداني هستند، آنها بيشتر خواهان استقلال هستند. گرچه بيشتر آنها سني هستند, اما مذهب را بهعنوان عاملي در مقابل محور زيستي آنها يعني ناسيوناليسم كُرد عامل فرعي ميدانند؛ كردها سه قرن است كه با حكومت در حال جنگاند.?
نمونهاي ديگر؛ هژير تيموريان, گويندة معروف راديو بي بي سي است كه در 5/12/81 در تايمز انگلستان مينويسد: ?صلاحالدينهاي جديد, ايران را به ستوه آوردهاند, آمدن راديو و تلويزيون و هليكوپترهاي جنگي, اوضاع و احوال را براي مردمي كه حملة اسكندر، چنگيزخان و تيمورلنگ تأثيري بر آنها نگذاشته بود, تغيير داد و براي نخستين بار در مدت سه هزارسال, بقاي كردها در معرض خطر قرار گرفت.?
اين هم چندان درست نيست و با واقعيت نميخواند. در تاريخ 28/8/89 در ?اكونوميست? انگلستان چنين ميآيد: ?كردهاي ايراني نظير ديگر اقليتهاي ايراني آماده و منتظرند تا در بحبوحه بيثباتي و ركود كشور, خودمختاري بهدست آورند، برانگيختن عواطف در هر دو طرف ميتواند به شورشي كه وقوع آن بهطور زودرس اعلام شده است، جامه حقيقت بپوشاند.?
دوديكان در نشرية ?كرويددلاسر? كه به زبان ايتاليايي منتشر ميشود گفته: ?من حدود يك ماه را با اين قوم در حال انقراض گذرانيدم, گرچه راديو تهران ميگويد همهچيز آرام است, ولي هر شب پاسداران كشته ميشوند.? (گرچه اين مربوط به رويدادهاي سالهاي بعدي است), ولي بهطوركلي اين ديدگاهي است كه برخي مطبوعات غربي منتقل ميكنند. كه طبيعتاً حساسيتهايي در مورد رژيم انقلابي دارند و ميخواهند به نوعي بر رژيم تأثير بگذارند.
و از طرفي اين فعاليتها دست بهدست هم ميدهند، فعاليت احزاب، نشريات غربي، ماجراي نقده، ماجراي سنندج كه موجب ميشود در تهران روز به روز تندروها قدرتمند شوند. آن روزها قدرتمندشدن تندروها در حاكميت ايران طبيعتاً به نفع حل معادله كردستان نبود، چيزي كه متأسفانه احزاب كرد در آن مقطع تاريخي از درك آن عاجز ماندند و اين كه چگونه ادامه فشار آنان و تندروهاي آنها، زمينه را براي حذف افراد با حسننيتي چون بازرگان، فروهر و سحابيها بيشتر فراهم كرده و قدرت مانور تندرويان حكومت را تقويت كرد. بهطوري كه كمكم اين ذهنيت عمومي شود كه حل مسئله در كردستان نياز به اسلحه و نيروي نظامي و هر چه زمان ميگذرد, دولت مركزي قدرتمندتر شده, نقش عناصر ميانهرو همچون طالقانيها و فروهرها كمرنگ شده و زمينه براي به صدا درآمدن طبل جنگ در مركز كشور قوت مييابد، دارد.
برخي از دلسوزان كرد هم متأسفانه قرباني اين درگيريها شدندكسي مثل مفتيزاده كه حق به گردن مردم كردستان و كشور داشت, هم ازسوي گروههاي تند كمونيست مورد فشار قرار گرفت و هم ازسوي حكومت.
مفتيزاده در كتابش ?درباره كردستان? در تاريخ 12/12/57 مينويسد: ?خدايا تو شاهد باش كه از هيچ اقدام مسالمتآميزي به خاطر دين تو و به خاطر بندگان تو دريغ نورزيدم.? اين نشان ميدهد كه وي چقدر آماده بوده تا از انقلاب دفاع كند. ولي متأسفانه هم جريانهاي قومگراي كرد و هم حكومت مركزي و هم كمونيستها بر او فشار وارد ميكنند. او مينويسد: ?خدايا تو خود ميداني كه تا چه اندازة خون و جان جوانان وطن در نظرم عزيز بوده و تا چه اندازه كوشيدهام كه از ريختن اين خونهاي عزيز جلوگيري كنم.?
نمي دانم چنين كلامي بر زبان يا قلم رهبران احزاب كرد, اصولاً در ايران و يا در هيچ دورة تاريخي جاري شده است يا خير؟ و اگر شده, من خبر ندارم.
مفتيزاده ميگويد: ?من تا چند ماه پس از انقلاب در قالب نامهها و سخنرانيها (نيز در مقدمة كتاب خود در سال 57) بر دو مطلب تكيه داشتم يكي اين كه حركت حكومتها به سوي ديكتاتوري تدريجي است. مطلب دوم اين كه انحصارطلبي در قدرت, خطرناكترين عامل تفرق است.?
در 7 اسفند 57 مفتيزاده در روزنامة كيهان خواهان رسميت گويشهاي محلي ميشود و ميگويد: ?زبان كردي و ديگر گويشهاي ملتهاي مسلمان ايران كه قبلاً لهجه توصيف شدهاند, همانند زبان فارسي رسميت خواهند يافت و از اين پس ميتوان در مدارس و مراجع رسمي، محلي به آن تكلم كرد و نوشت و براساس توافقهايي كه با امام خميني به عمل آمده است, تمام ملتهاي مسلمان ايراني، آزاد خواهند بود كه ويژگيهاي قومي خود را احيا كنند, لباس محلي بپوشند يا به زبان مادري خود تكلم كنند.?
مفتي زاده در بحثهاي قومي، ميخواهد حكومت موضع خود را نشان بدهد. او ميگويد ?موضع حكومت انقلابي و اسلامي چگونه است؟? ميگويد: ?اين قالبها عبارتند از 1) ستم ملي 2) ستم مذهبي 3) ستم طبقاتي و حكومت بايستي اينها را از بين ببرد و نگذارد اين ستمها به مردم فشار وارد كنند.?
مفتيزاده باز هم در جاي ديگر ميگويد: ?گرفتاري ما هم بسيار سنگين بود. مردم ما به علت محروميتها و ستمهاي فراواني كه در تاريخ چندين قرن شاهنشاهي تحمل كرده بودند, بسيار حساس و تحريك پذير بودند و اين ملت ستمكشيده را مابين دو طرف گرفتار ميديديم؛ يكسو حكومت جديد بود با همة ناآگاهيها و ضعفها و نفوذ عناصر ناصالح در آن و ازسوي ديگر گروههاي فريبگر ضددين و ضدخلق، اما در مورد اين گروهها كه در دشمني با اسلام و سلطهجويي و قدرتپرستي وحدت جهت داشتند, يقين داشتم كه اگر ميدان بيابند و بر منطقه مسلط شوند، خفقان و ويراني و بدبختياي بر آن مردم تحميل ميكنند كه حتي در دوران پهلوي نديده باشند.?
tبله، ميگويد: ?و با اين تعيين تكليف, ميخواستيم كه به هر قيمتي شده از به قدرت رسيدن اين قدرتپرستان و مسلط شدنشان بر سرنوشت مردم جلوگيري و اما در مورد حكومت جديد هم از نفوذ افكار غيرصميمي از يكسو و وجود تعصب مذهبي ازسوي ديگر خبر داشتيم?. وي ميگويد: ?آمالي كه مردم براي انقلاب داشتند?. او اين آمال و آرزوها را خلاصه ميكند:
?تساوي حقوق ملي، فرهنگي، سياسي، اجتماعي همه ملتهاي مسلمان
تساوي سياسي و قانوني اهل سنت و شيعه
تساوي حقوق اجتماعي و اقتصادي همه افراد.?
همة اين حرفها ما را ممكن است به اينجا بكشاند. علاوه بر اين كه دربارة خودمختاري, مفتيزاده صحبتهايي داشته كه شايد هم در دام خواستههاي قومي تنگنظرانه افتاده باشد، مفتيزاده با هوشياري و البته با فشاري كه افكارعمومي روي او دارند به قضيه پاسخ ميدهد:
?محروميت از عدل و قسط اسلام موجب شده كه ملتهاي مسلمان فقط بعضي از حقوق مشروع خود را تحت عنوان خودمختاري جستوجو كنند و الاّ آنچه ملتهاي مسلمان در جامعة اسلامي از آن برخوردارند, مساوات كامل در تمام حقوق سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي است كه مفهوم آن نه ظاهر بدون محتوا بالاتر از هر نوع خودمختاري شناخته شده در جهان است، پس با توجه به اين حقيقت درخواست حقوقي در قالب خودمختاري واقعاً دون شأن ملت مسلمان است, زيرا اسلام اين چنين حقوقي را براي اقليتهاي عقيدتي به رسميت ميشناسد, اما قناعت مردم بهعنوان خودمختاري به خاطر نوميدي از رسيدن به حقوقي بالاتر است كه در اسلام دارند.? مفتيزاده در كتاب ?دربارة كردستان? در صفحه 41 به صراحت ميگويد: ?اگر در ايران, اسلام راستين و عدالت برقرار شود, خودمختاري معنايي ندارد.?
به هر حال به قول علي رمزي در سال 82 در الخبار اسپانيا: ?چيزي كه باعث تأسف ميباشد, اين است كه مفتيزاده از كساني بود كه در تمام عمر خود با رژيم شاه مبارزه كرد و يكي از مهمترين پايههاي انقلاب اسلامي در منطقه كردستان بود و هنگامي كه انقلاب به پيروزي رسيد, براي خدمت به آن از هيچ كوششي دريغ نورزيد و زماني كه انقلاب اسلامي رنگ شيعي به خود گرفت نامههاي زيادي براي امام خميني فرستاد تا او را در مورد اين نكتهها آگاه سازد. مفتيزاده با همكاري چند تن از علماي اهل سنت، شوراي مركزي سنت را تشكيل داد تا از حقوق اهل سنت در ايران دفاع نمايد. وي اهداف و اصول خود را به اين شكل بيان كرد: كوشش براي احياي وحدت امت اسلامي و جلوگيري از اختلافات ـ كوشش براي اتحاد و تنظيم نيروها و امكانات اهل تسنن در ايران ـ تشكيل كميتههاي انقلابي در تمامي مناطق سنينشين ـ تلاش براي محو ستمهاي مذهبي، قومي، طبقاتي از اهل سنت ايران ـ تأسيس و تقويت مدارس علمي اهل تسنن ـ نظارت بر تأليف كتابهاي اسلامي ويژه مدارس رسمي در مناطق اهل سنت ـ تشكيلات هيئتهاي اسلامي براي تبليغ در مناطق سني نشين در ايران ـ انتشار مجلهاي كه اهداف و آرزوهاي اهل سنت را منعكس نمايد ـ كوشش براي جلوگيري از سب و لعن بزرگان اسلام و...
چيزي كه باعث تأسف است، متهمكردن مفتيزاده و يارانش بهعنوان عناصر ضدانقلاب، مزدوران آمريكا و كنفرانس طائف ميباشد كه متأسفانه منجر به دستگيرياش ميشود. البته مفتيزاده در ارتباط با رسميت مذهب شيعه هم نامههاي زيادي براي مقامات مينويسد. گرچه برخي روحانيون قدرتمند آن زمان و ازجمله آيتالله منتظري, بر شيعي بودن رئيسجمهور تأكيد داشتند. آيتالله منتظري در تاريخ 2 تير ماه 1358 خواستار تجديد نظر در هشت اصل پيشنويس قانوناساسي شد. ازجمله ايشان نسبت به اصل 76، راجع به شرايط رئيسجمهور, تأكيد كردند كه بايد اضافه شود, ?چون اكثريت قاطع ملت ايران جعفري مذهباند بنابراين رئيسجمهور بايد جعفري مذهب و داراي حسن سابقة اخلاقي و ديني و كاملاً آشنا به مسائل اسلامي و چه بهتر كه مجتهد باشد.? البته مفتيزاده نامه نگاريها و سخنرانيهايي هم ميكند, اما متأسفانه به نتيجه نميرسد.
در اينجا بايد توجه كرد كه در سنندج برخي تندرويهاي هواداران كاك احمد مفتيزاده در تشديد تنش در منطقه مؤثر بود. در كنار رويكرد حذفي كمونيستها, گاه هواداران ايشان هم با برخورد جزمي موجب افزايش تنش در منطقه ميگرديدند.
?آيا احزاب كرد به مسايل و وضعيت جديد پيش آمده بعد از انقلاب ايران آگاهي داشتهاند يا نه؟ به عبارتي آيا اين احزاب اطلاعات و آگاهي لازم درباره وضعيت كشوري كه در آن انقلاب شده، دولت و نظام قبلي از هم پاشيده و نظام جديدي سر كار آمده داشتهاند. آيا دولت موقت و جديد در هر كشوري كه در اين شرايط قرار بگيرد و خصوصاً ايران اوايل انقلاب، را جستوجو كردهاند؟ و به آن با ديده عقل و تأمل نگريستهاند؟ و اگر آگاهي نداشتهاند, عدم آگاهي آنها چه تأثيري بر آينده احزاب كرد داشته است؟
tبه نظر من در شرايط بحران انقلاب, بايد هم گروههاي كرد و هم فعالان سياسي كشور, بهنوعي روند تحولات اجتماعي ـ سياسي كشور را جدي تر تعقيب ميكردند. تجربيات انقلابهاي ديگر نشان ميدهد آنطور كه برينتون هم در كتاب ?كالبدشكافي چهار انقلاب? ميگويد, معمولاً بعد از هر انقلابي ابتدا ميانهروها به قدرت ميرسند، بعد از فروپاشي, ساختار پيشين و نظم پيشين, جانشين ميشوند. درنتيجه آن انضباط و هماهنگي بين اركان قدرت به حداقل ممكن مي رسد و ديگر آن انضباطي كه قبل از انقلاب در قالب احزاب داشتند نميتوانند پيش بگيرند چرا كه نهادهاي پيشين فروپاشيدهاند و نهادمندشدن نظم جديد نيازمند زمان است.
كتاب ?كالبدشكافي چهار انقلاب? به نظر من يكي از منابع بسيار جدي است كه قطعاً هر محققي كه بخواهد دربارة انقلابها پژوهش كند, بايد آن را مطالعه كند. مرحوم مهندس بازرگان در پايان كتاب ?انقلاب ايران در دو حركت? اشاره مي كند كه من بعد از اينكه كتابم را تمام كرده بودم اين كتاب به دستم رسيد, وگرنه كتابم را براساس آن سامان مي دادم.
برينتون در اين كتاب به صورت جدي سعي ميكند انقلابات و روند حركت آنها را با مقايسه چهار انقلاب آمريكا، شوروي، انگلستان و فرانسه سنخشناسي كند و نشان دهد كه در دورههاي انقلاب, ابتدا ميانهروها به قدرت ميرسند و پس از ميانهروها به دليل نابسامانيها جنگها و شورشهاي داخلي و احياناً تحميل جنگ و عامل خارجي, زمينه براي به قدرت رسيدن تندروها يا عصر وحشت (به قول آقاي برينتون) آماده ميشود.
برينتون بر اين باور است كه: ?در انقلابهاي مورد بررسي ما ميانهروها, بهويژه در كوشش براي سركوب سازمانهاي دشمن, با بازدارندههايي روبهرو بودند و اين شامل همة انقلابهايي ميشود كه بهنام آزادي برپا شدهاند. از همين رو ميانهروها خود را ناگزير از نگاهداشت بعضي از حقوق دشمنانشان ميبينند. بهويژه حق آزادي گفتار، اجتماعات، احزاب و مطبوعات.?
اما همين كه ميانهروها به قدرت برسند (به قول برينتون) به زودي با دشمنان مسلح روبهرو ميشوند و خودشان را درگير جنگ داخلي يا خارجي يا هر دوي آن ميبينند. برينتون ميگويد: ?در همة انقلابهاي مورد بررسي ما, حكومت قانوني ـ يعني ميانهروهاـ خود را نهتنها در برابر احزاب و افراد دشمن قوي يافته بودند (حادثهاي كه ممكن است بر سر هر حكومتي بيايد) بلكه خود را با يك حكومت رقيب كه سازمانيافتهتر بود و كادر بهتري داشت و از آن فرمانبرداري ميشد, روبهرو ميديدند. اين حكومت رقيب البته غيرقانوني بود، اما رهبران و پيروان آن از همان آغاز, هدف جانشيني حكومت قانوني را در سر داشتند. آنها غالباً خودشان را صرفاً مكمل حكومت قانوني ميپنداشتند و يا شايد ميخواستند آن را در يك مسير انقلابي نگهدارند. با اين همه اين مخالفان حكومت قانوني صرفاً منتقد يا مخالف نبودند, بلكه به هر روي يك حكومت رقيب به شمار ميرفتند. در يك بحران انقلابي معين اينان بهگونهاي طبيعي و آسان جاي حكومت شكستخورده را ميگيرند. اين جريان درواقع پيش از برداشتهشدن نخستين گامهاي انقلاب در دوران رژيمهاي پيشين كارش را آغاز ميكند.?
به عبارت ديگر برينتون معتقد است كه تندروها اصولاً قبل از پيروزي انقلاب خودشان كمكم دارند صفبندي ميكنند و نظم در بينشان شكل ميگيرد و همين كه ميانهروها به قدرت ميرسند, آنها خود يك ?دولت در دولت? ميشوند.
?ميانهروها در هر يك از جوامع مورد بررسي ما, دير يا زود با وظيفة اداره جنگ روبهرو گشتهاند و ثابت كردهاند كه رهبران جنگي خوبي نيستند. واقعيت امر آشكار است. ميانهروها نميتوانند در جنگ پيروز شوند، چون بيگمان پايبندي ميانهروها به نگاهداشت آزاديهاي فردي, يكي از عوامل شكست است. شما نميتوانيد با رعايت جدي آزادي، برابري و برادري, جنگي را سازمان دهيد, ضرورت يك دولت متمركز و نيرومند براي پيشبرد جنگ, بيگمان يكي از دلايل شكست ميانهروهاست.?
اين نكات از منظر برينتون نكات حائز اهميتي است. چيزي كه احزاب كشور ما متأسفانه از درك آن عاجز بودند. به عبارت ديگر, شايد لازم بود مرحوم بازرگان تا پايان عمر دولت موقت (يعني در ميانه آبان 58) همواره بر حضور هيأت حسننيت در كردستان اصرار ميورزيد. شايد جالب باشد بدانيم كه دو روز قبل از اعلام استعفاي دولت موقت, يعني در آن بحراني كه دولت موقت خودش را با بحران مواجه ميديد كه عملاً زمام مملكت را بهدست گرفته و از ماه ها قبل با استعفاي وزيرخارجه دولت در اعتراض به اين روند ـ يعني آقاي دكترسنجابي رهبر جبهه ملي كه خودش هم كرد بود ـ عملاً دولت خودش را در چالش با موانع موجود ميبيند. متأسفانه احزاب مسلح، بهخصوص احزاب چپ، چريكها، حتي حزب دموكرات و بقية احزاب متوجه اين وضعيت نيستند اين حسننيت تا آنجا ادامه پيدا ميكند كه دو روز قبل از استعفاي دولت موقت، يعني تا آخرين ساعات عمر دولت موقت, آنها بر ادامة كار هيأت حسننيت اصرار ميورزند, به نحوي كه حتي وقتي دولت موقت استعفا ميكند. نمايندگان هيأت حسننيت يعني مرحوم فروهر، مهندس عزتالله سحابي و مهندس صباغيان در مناطق كردنشين حضور دارند و اين اصرارِ آنها را بر پيگيري مسائل مردم كرد نشان ميدهد كه متأسفانه احزاب كرد و غير كرد خصوصاً كومله و ديگر احزاب مسلح از درك اين تحولات عاجز بودند، بهخصوص كه زمان در حال گذر بود و تندروها بهسرعت در كشور در حال سامانيافتن و نداي جنگ و بر طبل جنگ كوبيدن روز به روز در كشور عمق بيشتري پيدا ميكرد. خصوصاً كه جنازههاي سربازان و پاسداراني كه در مناطق كردنشين قرباني شده بودند به تهران و شهرستانها برميگشت. در تهران دهها هزارنفر و گاه صدهاهزار نفر در اين تشييع جنازه شهيدان كردستان شركت ميكردند و زمينه براي قدرتمندشدن تندروها فراهم ميشد.
بعد از درگيريهاي پاوه و عزيمت دكتر چمران به همراه نيروهاي سپاه (كه تازه شكل گرفتهاند) به پاوه, باز هم دولت موقت پيگير حسننيت است. عليرغم اينكه فرداي جريان پاوه اطلاعيهاي از طرف آيتالله خميني منتشر ميشود و فرداي آن روز در ارتباط با بحران سنندج هم هشداري داده ميشود (كه البته بعدها و خصوصاً خود مرحوم بازرگان در همان كتاب ?انقلاب ايران در دو حركت? و خاطراتشان انتقاد دارند به اين وضعيت كه هنوز سنندج در بحران آنچناني نبود و نيازي به اين فرمان و دخالت ارتش و نيروهاي نظامي در سنندج نبود) ولي به هر حال باز هم بعد از اين فرمان، دولت موقت پيگير مذاكره و برخورد مسالمتآميز با قضيه است.
tحادثه تلخ ديگري كه به نظر من بر اين روند تأثير جدي گذاشته, درگذشت مرحوم آيتالله طالقاني است. بيگمان آيتالله طالقاني با توجه به ويژگيهاي شخصي و نوع نگاه و بينش و البته با توجه به ارتباطي كه از پيش با بعضي از زندانيان كرد داشتند, طبيعتاً پل ارتباطي بودند بين حكومت و كردها. متأسفانه با درگذشت ايشان اين خلأ بهشدت حس ميشود.
خاطرم هست كه دو روز قبل از فوت آيتالله طالقاني در آخرين خطبة نمازجمعه، ايشان به كردستان اشاره جدي داشتند و به صراحت گفتند كه ما در رژيم قبل در هر زنداني بوديم معمولاً كردها و تركها در آن زندانها بودند و به اين طريق ميخواست به مردم بگويد كه مردم كرد، بهخصوص نخبههاي كرد در جريان انقلاب نقش داشتهاند. چرا كه به قول مرحوم بازرگان, مطبوعات آن روز در جهت تقويت تندرويها و انقلابيگري كه مرسوم آن روز بود و انتقاد از دولت موقت عمل ميكردند و تصويري خاص از كردستان ارائه كرده بودند. مرحوم بازرگان در سفري به اصفهان اين را بيان ميكند و ميگويد: ?تصوير يك منطقه جنگزده كه در آن افراد بيگناه كشته ميشوند و خونريزي ادامه دارد, كه گرچه اينها بوده، اما فقط در كردستان نبوده است. اين نكات موجب مي شود كه يك تصوير وارونه از مناطق كردنشين به بيرون منتقل بشود. البته مخالفت با دولت موقت بيگمان در اينجا بيتأثير نيست.?
?نبايد ناديده گرفت كه جوّ طوري بالا گرفت كه حتي مرحوم طالقاني در نمازجمعه گفت اگر لازم باشد من و امام خميني پشت تانك مينشينيم, ميرويم كردستان.
tبله، البته مرحوم طالقاني از همان ابتدا نسبت به بعضي از چپرويها انتقاد داشتند. در اولين سفر ايشان (فروردين 58) به سنندج وقتي كه يكي از به اصطلاح مسئولين احزاب تازه پا گرفته در منطقة كردستان به نام كمانگر، با آيت الله طالقاني صحبت ميكند.
آيتالله طالقاني در آنجا به كمانگر مي گويد كه ?تو چهكارهاي؟? كمانگر ميگويد: كه ?من يكي از مسئولين احزاب هستم.? آيتالله طالقاني در آنجا نوار ضبطي را روشن ميكند و ميگويد ?اين صداي توست كه داري مردم را به جنگ و درگيري و... تحريك ميكني? و به تندي به ايشان پرخاش ميكند. آنموقع راديو تلويزيون سنندج در اختيار اين گروه بود و به اصطلاح جريانات مذهبي شهر كه بعدها در انتخابات شوراي شهر سنندج رأي اول را به خود اختصاص ميدهند. اين جريانات معترض حضور كمونيستهاي تند در سنندج بودند. خصوصاً گروهي كه بعدها به نام كومله معروف ميشود و چريكهاي فدايي خلق و ديگر گروههاي چپ. در آنجا هم آيتالله طالقاني موضع تندي به آن چپرويها داشتهاند و اين مسبوق به سابقه است. بله، آيتالله طالقاني در پايان عمرشان هم بهشدت از اين چپ رويها گلايه مند بودند.
?حتي پس از ماجراي نقده و پيشبينيهاي دلسوزانه كه به واقعيت هم پيوست, آيا احزاب كرد انعطافي نشان ندادند؟
tبه نظر ميآيد كه بعد از ماجراي نقده، كمكم بايد احزاب كرد متوجه ميشدند كه ادامة اين روند (بهخصوص دست به اسلحه بردن) عواقب وخيمي براي منطقه در پي خواهد داشت. بعد از جريان نقده, براي اولينبار از تهران به مناطق كردنشين پاسدار اعزام ميشود و اين زمينة حضور بعدي نيروهاي مسلح مركز, كه از مناطق اعزام ميشوند به مناطق كردنشين تقويت ميكند.
به عبارت ديگر, تا آن دوران كه ماجراي نقده شكل نگرفته بود,همواره پيام حزب دموكرات و قاسملو و بعدها عزالدين حسيني و ديگران اين بود كه ما اجازه نميدهيم پادگان مهاباد مجدداً فعال بشود و همچنين ديگر مناطق. به نحوي كه غني بلوريان در خاطراتش مينويسد: ?در سال 1358 وقتي نمايندگان لشكر 64 به مهاباد برگشتند و درخواست كردند كه پادگان آنجا عليرغم اينكه خلع سلاح شده, صرفاً براي حفظ آبروي ارتش، اجازه بدهند در آن فضا مهندسي ارتش, مجدداً ساختماني را بازسازي بكند و نيروي مسلحي داخلش نيايد، قاسملو به شدت مخالفت ميكند و ميگويد: ?من بههيچوجه اجازه نخواهم داد كه مجدداً نيروهاي ارتشي پايشان به اينجا باز شود.? اين, ضمن اينكه بياعتمادي را در حكومت مركزي تقويت ميكند, نيات و اهداف حزب دموكرات را هم نشان ميدهد. البته همزمان اين زمينه را ميتوان در صحبتهاي قاسملو مشاهده كرد، كه تأكيد ميكند بر اينكه ميبايستي ارتشي كه نيروهاي شاهنشاهي و نيروهاي رژيم پيشين در آن بسيار قدرتمند هستند, منحل شود و ارتش خلقي شكل بگيرد.
البته بعدها ارتش خلقي بهنام سپاه پاسداران شكل ميگيرد, اما لزوماً مورد نظر قاسملو نيست. حتي در سالهاي بعد درگيري، نظر قاسملو اين است كه از حضور ارتشيها راضي است, تا شايد اين پاسداران انقلاب كه وارد كردستان شدهاند خارج بشوند. اين هم از اشتباهات استراتژيك ديگري است كه متأسفانه جريان قاسملو و بقيه احزاب كرد متوجه آن نمي شوند.
t ابتدا نه. ابتدا يعني در سال 58، اوايل سال 58 و اواخر سال 57، نظرشان اين بود كه ارتش بايد از منطقه برود. حتي در جريان نقده, وقتي عدهاي آمدند و اعلام كردند ?آنهاييكه به سمت مردم كرد شليك كردند نيروهاي مجاهد بودند يا نيروهاي مردمي؟? قاسملو با صراحت در مصاحبهاي اعلام ميكند كه ?كساني كه به سمت مردم نقده شليك كردند, ارتشيهايي بودند كه از هليكوپتر استفاده ميكردند.? البته به همراه نيروهاي آقاي حسني كه بعداً بهعنوان امامجمعه و نمايندة آيتالله خميني در اروميه معرفي ميشوند.
من فكر ميكنم كه يكي از زمينههاي جدي بعدي بحران در كردستان از اين مسئله نشأت ميگيرد كه احزاب كرد در مواجهه با شرايط نوين آماده نيستند. به عبارت ديگر از آنجاييكه طي دو دهة آخر عمر حكومت پهلوي و عملاً بعد از سال 25 كه جريان قاضي محمد سركوب ميشود يا بخش عمدة فعالين كرد به زندان ميروند يا اكثرآنها از ايران فرار ميكنند و در عراق ساكن ميشوند، نسبت به اوضاع ايران تحليل چندان روشني نداشتند. نسبت به اوضاع منطقة كردنشين ايران و نيز كل كشور. همين كه انقلاب پيروز ميشود, اينها بدون داشتن يك برنامة مدون وارد كشور ميشوند.
غني بلوريان در خاطراتش اشاره ميكند كه حزب دموكرات بهدليل نداشتن فرصت و عدم توجه به مبارزة سياسي و تشكيلاتي يا بيايماني به اين نوع مبارزه, نتوانست روشنفكران باسواد را بهسوي خود جلب نمايد و در آنها ايمان و اعتماد ايجاد كند. اگر اكنون نيز به شكل و قالب حزب نگاه كنيم, ميبينيم كه حزب بهغير از روستاييان مسلح نتوانسته روشنفكران انقلابي آگاه سياسي را جذب نمايد و اين نيرو نميتواند موجب موجوديت يك حزب سياسي مثل حزبدموكرات (كه ادعاي رهبري جنبش خلق كرد را مينمايد) بشود. به عبارت ديگر, بدون داشتن يك خطمشي روشن و استراتژي مشخص, حزب دموكرات وارد كشور ميشود و همين نداشتن برنامه و به صورت روزمره تصميم گرفتن, متأسفانه خود منشأ بحرانهايي ميشود. وقتي آقاي قاسملو و بلوريان با آيتالله خميني و بعد با آقاي بازرگان ملاقات ميكنند, تصميم ميگيرند كه در رفراندوم جمهوري اسلامي در 10 فروردين 58 شركت كنند. بعد برميگردند به مهاباد و دفتر سياسي حزب هم تصميم ميگيرد كه در انتخابات شركت كنند, اما شيخعزالدين حسيني بيانيهاي داده و انتخابات را تحريم ميكند، اينجا باز هم قاسملو بهدليل نداشتن يك استراتژي جامع، تحتتأثير شيخعزالدين انتخابات را تحريم ميكند.
t در انتخابات رياست جمهوري هم به همين ترتيب، بعد از اينكه هيئت حسننيت بعد از بحران پاوه و اعلام جنگ در ماجراي پاوه و سنندج و فرمان آيتالله خميني مبني بر حضور نيروهاي نظامي در منطقة كردستان و وقتي كه در زمستان 58، انتخابات رياست جمهوري مطرح ميشود, حزب دموكرات, باز هم ناتوان از درك شرايط ايران، انتخابات پرشكوه را تحريم ميكند. اما بعدها كه بنيصدر بهعنوان رئيسجمهور انتخاب ميشود, با بني صدر مذاكره ميكنند. غني بلوريان اشاره ميكند كه يكي ديگر از اشتباهات ما تحريم انتخابات رياستجمهوري بود كه عملاً نتوانستيم از فرصت استفاده كنيم.
آقاي بلوريان مينويسد: ?ما بهدنبال موضع گيري مجاهدين، كومله و شيخعزالدين بوديم, هر چند براي ما روشن بود كه ابوالحسن بني صدر مورد اعتماد آيتالله خميني است و با پشتيباني آيتالله خميني در انتخابات برنده خواهد شد و احتمال دارد برخي از مشكلات كردستان در آينده به دست او حل شود. با اين همه, انتخابات را تحريم نموديم و اعلام نموديم مردم كردستان در انتخابات رياست جمهوري شركت نكنند.?
بلوريان ادامه ميدهد: ?جالب اينجاست كه بني صدر يازده ميليون رأي ميآورد. اين بار تازه ما متوجه شديم كه به راستي اشتباه كرديم و ميبايست براي جلب نظر آيتالله خميني و بنيصدر و بقية مسئولان ايران در انتخابات شركت ميكرديم.?
البته حزب دموكرات از تحريم قبلي درس نگرفت. به عبارت ديگر, در جريان انتخابات رفراندوم جمهوري اسلامي و زمان اعلام تحريم, غني بلوريان به اشتباه در خاطراتش مينويسد: ?وقتي ما انتخابات را تحريم كرديم حدود چندهزار نفر از مردم سنندج به جمهورياسلامي رأي منفي دادند.? آمارها نشان ميدهند كه دقيقاً عكس نظر آقاي بلوريان در انتخابات 12 فروردين 58 در ارتباط با رفراندوم جمهورياسلامي, ازمجموع 24 هزارنفر شركتكنندة انتخابات بوكان, 23 هزارنفر به جمهوري اسلامي رأي مثبت دادند. 930/253 نفر در كرمانشاه،472/46 نفر در مريوان در حالي كه فقط 28 نفر رأي منفي بوده. در قروه 228/47 نفر رأي مثبت، البته در مهاباد بعداً صندوقهاي رأي جمعآوري ميشود, ولي 569/23 نفر كه رأيگيري شده بود, رأي مثبت دادند. در بانه393/11 نفر, در سنندج 618/101 نفر كه رقم بالايي است. هزار و چند نفر منفي در سنندج بهخصوص با حضور قدرتمند جريان مفتيزاده و مذهبيها درواقع بهحساب نميآيد.
در سقز 000/34 نفر و در پاوه 000/53 نفر رأي مثبت دادند و بدون درك اين مسئله كه مردم كردستان باوجود تحريم انتخابات توسط حزب دموكرات, كومله و شيخعزالدين در 10 فروردين 58، به اين ميزان مشاركت كردند، انتخابات بعدي را تحريم ميكنند و متأسفانه متوجه اشتباه استراتژيك خودشان نميشوند. ضمن آنكه هيچگاه (و حتي تاكنون) تكثر فرهنگي، زباني، مذهبي و سياسي مردم كُرد براي احزاب كردستان قابل درك نبوده است.
? شما كتاب كالبدشكافي چهار انقلاب را مطرح كرديد و اينكه انقلاب ابتدا بهدست ميانهروها ميافتد و بعد تندروها. فكر نميكنيد قضاوت نابجايي دربارة تندروها كرده، چرا كه بهاصطلاح تندروهاي ايران محرك انقلاب بودند آنها انقلاب را به ثمر رساندند و جانبازي كردند, منتها آقاي برينتون و جنابعالي يك عامل را در نظر نگرفتهايد و آن عامل دست هاي مرموز در جهان سوم و بهخصوص كشورهاي نفتخيز است. كه در اين مورد بايد به تحليل دكترمصدق از ايران اشاره كرد. پس از انقلاب ديده شد, عنصرهايي به ساواك گزارش ميدادند, بعدها چپترين عناصر در كردستان و گنبد و جزو تندروترينها شدند. بختيار مطرح كرد كه اگر ما نباشيم, ايران، ايرانستان ميشود, بعداً ما فهميديم خط مصوب ساواك و ضداطلاعات ارتش اين بوده است كه اگر شاه برود, كردستان، خوزستان و بلوچستان و گنبد را جدا كنند تا مردم با سلام و صلوات به بازگشت شاه تن بدهند. برينتون در اين كتاب راديكالها را متهم ميكند, در حالي كه راديكالها آدمهاي عدالتطلب و آزاديخواهي بودند, محرك انقلاب بودند و وسوسههاي راست افراطي يا عناصر مرموز بود كه در قالب تندروي در آمد. در دهم فروردين مردم يك ساز ميزنند, هماهنگ عمل ميكنند. قبل از انقلاب خودتان گفتيد مردم كردستان بدون اجازه حزب دموكرات در انقلاب شركت كردند و شهيد دادند. اما چرا باز رفراندوم رياست جمهوري را تحريم ميكنند؛ اين اصلاً با عقل و منطق مطابقت ندارد به نظر ميرسد اينجا جاي يك حلقة مفقوده خالي است, آن هم دستهاي مرموز است كه آقاي برينتون به آن اشاره نميكند. بحق جاي دكترمصدق خالي است.
t البته من شخصاً معتقدم كه بايستي راديكال ها (بهمعناي عدالتطلبها) را از تندروهايي كه خواهان دستيابي به قدرت بودند, جدا كرد.
يكي از مقامات روحاني كه بعداً در كردستان منشأ سؤالات زيادي ميشود, آقاي خلخالي است كه به هر حال به فرمان آيتالله خميني بعد از ماجراي مهاباد به كرمانشاه اعزام ميشوند و بعداً به سنندج ميآيند و آن اعدامها صورت ميگيرد كه البته خود ايشان اخيراً در خاطراتشان از آن اعدامها دفاع كردند و در مصاحبهاي با بيبيسي تأكيد كردند كه اگر به عقب برگردند, باز هم حاضرند آن اعدامها را داشته باشند. وي پيش از انقلاب به بانه تبعيد شده بود.
اگر بخواهيم بگوييم كه چطور تندروي در كردستان نمود پيدا ميكند, ميشود به سر تيتر روزنامههاي آن روز اشاره كرد. بعد از ماجراي پاوه و سنندج و بعد از دستور امامخميني به نيروهاي نظامي براي ورود به سنندج, اشاره ميكنم به تيتر روز 30 مرداد ماه 1358 روزنامه كيهان؛ شما ببينيد از اين تيتر چه معنايي برميآيد ?خلخالي از امروز محاكمات را آغاز كرد... 9 نفر ديگر امروز تيرباران شدند... تشييع جنازة صدهزارنفري... آمادهباش كامل ارتش... محاكمه و تيرباران عاملان حوادث كردستان... پاسداراني را كه سر بريدند... افسر لشكر 64 در درگيري با افراد مسلح حزب دموكرات كشته شد.? اين فضا، فضاي جنگ است كه نيروهاي به اصطلاح تندرو چندان هم قدرتمند نبودند.
اين نشان ميدهد كه اين حركات، يعني دست به اسلحهبردن, به علاوه يك مقدار بياعتمادي حكومت به گروههاي كرد، چرا كه گروههاي كرد با مسئله تماميت ارضي با ابهام برخورد ميكردند. بهعنوان نمونه, قاسملو در سالهاي بعدي در يكي از نشريات اتريش به نام پروفيل در 1/5/87 در پاسخ آنچه دربارة خودمختاري پرسيده ميشود ميگويد: ?ما بهخاطر كسب خودمختاري در ايران ميجنگيم, ولي براي تشكيل يك دولت مستقل براي كردها, ميبايستي نسلهاي آينده اقدام كنند.? يعني در لابهلاي اين صحبتها از تشكيل يك دولت مستقل كُرد و از هم پاشيدهشدن تماميت ارضي كشور حمايت ميشود كه طبيعتاً بياعتمادي را نزد حكومت مركزي نسبت به خواستههاي آنها زياد ميكند. كمااينكه در 27/2/58 ازسوي نخستوزير بخشنامهاي صادر ميشود و مرحوم بازرگان تأكيد ميكند كه خودمختاري با حق تعيين سرنوشت فرق دارد. در آن بخشنامه تأكيد شده است؛ حق تعيين سرنوشت به معناي اعطاي استقلال و حاكميت كامل است. يعني در آن روزها رسم بر اين بود وقتي كه نخبگان كرد مثل عزالدين حسيني، قاسملو و ديگران صحبت ميكردند, خواهان حق تعيين سرنوشت براي مردم كرد بودند و بعداً در مطبوعات هم منتشر ميشد. دولت موقت به سرعت موضع ميگيرد و در اين بخشنامه ميگويد: ?حق تعيين سرنوشت بهمعناي اعطاي استقلال و حاكميت كامل است براي مللي كه تحت سلطة استعمار خارجي هستند و در راه رهايي وابستگي كشور از دست استعمارگر بهكار برده ميشود. در حالي كه اصطلاح خودمختاري بهمعناي حق محدودي است كه به مردم داده ميشود تا بدون گسستن پيوندهاي خود از سرزمين اصلي در آن قسمت از سرزمين كه ساكن هستند, از برخي از اختيارات اعم از مالي و اداري و فرهنگي و غيره برخوردار گردند.? اين بخشنامه در كيهان تا تاريخ 27/2/58 در صفحه اول منتشر ميشود. اين وضعيت و بهكاربردن ادبيات خاص مركزگريزي توسط احزاب مستقر در منطقه, بياعتمادي را در بين حكومت و احزاب كرد تقويت ميكند و حكومت نگران تماميت ارضي است.
t نكتة بعدي كه نگرانيها را تشديد ميكند, اختلافاتي است كه بين حكومت ايران و عراق در حال شكلگيري و تشديد است. ما بايستي اين را در بررسي مسائل كردستان آن روز، در نظر بگيريم. افزون بر تحولات مناطق كردنشين, بايد به تحولات تماميت نظام سياسي در عرصة جهاني و در عرصة داخلي هم اشاره داشته باشيم.
در همان ماه هاي اول سال58 ما شاهد بروز برخي اعتراضات نسبت به حقوق شيعيان در عراق هستيم. آيتالله صدر دستگير ميشود. در حول و حوش 20 يا 22 خرداد سال 58 روزنامه هاي ايران به سرعت واكنش نشان ميدهند و مقامات كشور ميگويند آيتالله صدر كه بهنشانة اعتراض در منزل خودش متحصن ميشود و به هر حال با توجه به نزديكيهايي كه بين آيتالله صدر و روحانيون شيعه در ايران بوده، طبيعتاً حكومت نسبت به آن دستگيري اعتراض ميكند و در اين حوزه است كه به نظر ميآيد عراقيها هم بدشان نميآيد با توجه به نظرات حكومت ايران نسبت به شيعيان عراق، با احزاب كرد ايران پيوند بخورند.
حضور عراقيها در مناطق كردنشين به دو بخش تقسيم ميشود. از يكسو گروههايي مثل طالباني يا پيشمرگان حزب شيوعي (مثل ابوجميل) يا حزب سوسياليست كردستان عراق در مناطق كردستان حضور داشتند. از سوي ديگر غني بلوريان در خاطراتش مينويسد كه در حولوحوش خاليشدن و بهاصطلاح خروج نيروهاي حزب دموكرات از مهاباد (روزهاي مياني شهريور 58) قاسملو كه متوجه ميشود بايد كمكم مهاباد را خالي كند و طبيعتاً نياز به كمك دارد, اعلام ميكند كه ميخواهيم با بعث مذاكره كنيم. اينجا جلال طالباني و غني بلوريان مخالفت ميكنند. بلوريان در خاطراتش مينويسد: ?من خطاب به قاسملو گفتم: بگذار حرف دلم را بگويم، من بيش از تمام دوستانم با بعث دشمن هستم و تو خودت آگاهتر از من هستي و ميداني كه رژيم بعث عراق و صدام چه بلايي بر سر برادران كرد ما در عراق آوردهاند. پس از كشتن حدود دو سه هزار نفر كرد و تخريب حدود 6000 روستا و كوچانيدن صدهزارنفر و آواره كردن بيش از دويست هزار نفر به ايران و كشورهاي ديگر، تو چگونه به چنين دشمن خونخواري متكي ميشوي؟? قاسملو در پاسخ ميگويد: ?سياست اين چيزها را نميداند.? غني بلوريان ميگويد: ?به همين دليل مردان باتجربه ميگويند كه سياست كثيف است.? قاسملو در جواب ميگويد: ?راست است راست است و راست گفتهاند.?
البته صحت و سقم مطالب بلوريان مشخص نيست. گرچه وقايع بعدي مناطق كردنشين و موضع قاسملو در برابر بمباران شيميايي حلبچه توسط حكومت عراق اين ادعا را اثبات ميكند. اما بلوريان بعدها در بخش بعدي صحبتهايش ميگويد كه وقتي آيتالله كرماني بهعنوان نمايندة تامالاختيار آيتالله خميني در پايان سال 1358 به كردستان ميآيد. هنگام مذاكره, به قاسملو ميگويد: ?يكي از دلايلي كه ما نميتوانيم به توافق برسيم اين است كه به هم بياعتماديم. همان نكتهاي كه من قبلاً به آن اشاره كردم. به نظر ما خواست شما به علت بياعتمادي به نتيجه نرسيده است.? كرماني به اين تيم بهاصطلاح بلوريان و قاسملو گفته بود: ?اگر اعتماد وجود داشته باشد، به اعتقاد من هيچ مانع و مشكلي نميتواند جلوي توافق ما را بگيرد. از آنجا كه من نمايندة تامالاختيار آيتالله خميني هستم, هر چه بگويم سخن رهبر است. وي خطاب به اعضاي حزب دموكرات ميگويد: ?من بر اين اعتقاد هستم كه شما وابسته به رژيم عراق هستيد و اسلحه و پول و حتي سوخت از عراق ميگيريد. ما عكس قسمتي از وسايلي را كه شما از عراق گرفتهايد داريم. ما اين عكسها را با هواپيما گرفتهايم و غير از آن اطلاعات ديگري هم داريم كه نميتوانيد آنها را حاشا كنيد و خوب ميدانيد كه رژيم عراق شما را عليه جمهوري اسلامي تحريك ميكند. بههمين دليل ما به شما اعتماد نداريم و فكر ميكنيم شما خواستههاي خود را مطرح نميكنيد, بلكه برنامة رژيم عراق را در كشور خودتان كه ايران است اجرا ميكنيد. با توجه به اين, ما چگونه ميتوانيم به حزب دموكرات اعتماد كنيم؟?
البته كرماني پيشنهادي هم ارائه ميدهد كه بلوريان معتقد است اين بخش از صحبتهاي كرماني در خاطراتي كه بعدها باعنوان ?نيم سده مبارزه? توسط دبيركل فعلي حزب دموكرات ـ حسن زاده ـ به نگارش در آمده از قلم افتاده است. كرماني ميگويد: ?عدم توافق ما برميگردد به نداشتن اعتماد به شما، براي اينكه حكومت جمهورياسلامي به شما اعتماد كند (حالا با توجه به اينكه بين حكومت جمهورياسلامي و بعثيها در عراق كمكم اصطكاك بهوجود ميآيد، كرماني اينجا براي اينكه هم اعتماد بهوجود بيايد و هم اينكه نگرانيهاي مرزيشان كم شود, پيشنهاد به آنها ميدهد) و بداند به راستي شما ايراني هستيد و خواستههاي خاص خودتان را مطرح ميكنيد و تحت نفوذ رژيم عراق نيستيد, پيشنهادي به شما ميكنم, اگر شما اين پيشنهاد ما را قبول كنيد ما مطمئن ميشويم كه شما يك حزب مستقل هستيد و خودتان تصميم ميگيريد و به بغداد وابسته نيستيد (بلوريان ميگويد كرماني پس از يك تنفس كوتاه گفت): به شما پيشنهاد ميكنم به مدت يك سال، مسئوليت حفظ و حراست از مرزهاي ايران كه الآن در دست خود شماست بهعهده بگيريد و اين مرزها را از حملة بيگانگان و نفوذ دارودسته دشمن به داخل خاك ايران حفظ كنيد و همة نيروهاي مسلح خود را آماده دفاع از كشور خودتان كنيد، حكومت جمهوري نيازهاي شما به اسلحه را تأمين ميكند و خواستههايتان را تعهد ميكند. خودتان بگوييد به چه چيزي نياز داريد، هيچ نيروي ارتشي به غير از تعدادي كه در منطقه است به اينجا اعزام نخواهد شد. آنها نيز اجازه نخواهند داشت كه در امور داخلي شما دخالت كنند، پذيرش اين پيشنهاد از جانب شما موجب اطمينان ما به شما خواهد شد. اگر پس از گذشت اين يك سال، ما اكثريت خواستههاي شما را اجرا نكرديم و تعهدات خودمان را عملي نكرديم, شما ميتوانيد لوله سلاحهايي را كه خودمان به شما دادهايم به طرف ما بگيريد. شما هيچوقت نگران اين نباشيد كه رژيم عراق براي هميشه از شما روي برگرداند، او براي رسيدن به اهداف خود به شما نيازمند است. باز هم عليه ما از شما پشتيباني خواهد كرد و شما نيز رژيم عراق را از دست نخواهيد داد و ديگر خودتان ميدانيد چه جوابي بدهيد. اگر پيشنهادهاي مرا قبول نكنيد, خيلي سخت است كه به توافق برسيم.
بلوريان ميگويد: ?البته من موافق بودم.? در آن جلسه عبدالله حسنزاده مخالفت ميكند و ميگويد اول بايد جمهورياسلامي خواستههاي ما را تأمين كند و ميگويد: ?اگر ما اين پيشنهاد را قبول كنيم, مردم كردستان به ما ميگويند ?جاش?.بلوريان مينويسد: ?با شنيدن اين حرف من عصباني شدم و خواستم بگويم چرا با وابستهشدن به رژيم عراق و اسلحه و پولگرفتن از اين دشمن خونخوار و ديكتاتور كرد ?جاش? نميشويم, ولي جلوي خود را گرفتم و بهجاي آن گفتم آقا ملاعبدالله! مگر به گفتة خودمان 95 درصد مردم با ما نيستند. همانطور كه خودمان ميگوييم گوش به حرف ما نميدهند. پس چطور به ما ميگويند جاش؟? به راستي كداميك از اين حرفها درست است.
قاسملو در پاسخ گفت: ?هدف آيتالله كرماني اين بود كه ما پلهاي پشت سر خود را خراب كنيم.? ملاعبدالله از اين ديدگاه, با پيشنهاد مخالفت كرد. يعني قاسملو هم اينجا از پيشنهاد مخالفت عبدالله حسنزاده دفاع ميكند.
? ما در جاي جاي تاريخ، ملاحظه ميكنيم كه پس از تغيير حكومت و انقلاب, جنگ داخلي پيش ميآيد و مردم مرزهاي كشور مزبور و يا قوم ها شروع مي كنند به ادعاي استقلال يا قدرت طلبي. حزب دموكرات ايران هم در مقطع انقلاب مدعي خودمختاري يا استقلال است. اين وضعيت شايد سه حالت داشته باشد؛ يكي اينكه كشورهاي همسايه بخواهند از اين فرصت سوءاستفاده كنند و بخواهند بخشي را به خاك خودشان اضافه كنند يا دست كشورهاي بزرگ تر و استعمارگر در كار است و يا خود اين افراد و رهبر اين احزاب خودشان قدرت طلب هستند و به فكر مردم و قوميت و يا استقلال واقعي و خودمختاري واقعي نيستند. به نظر شما كدام مورد در ايران واقعيتر است؟
t به نظر من تقليل دادن به يكي از اين موارد نظر كارشناسانهاي نباشد به عبارت ديگر, در آن برهة خاص از تاريخ عوامل زيادي دستبهدست هم ميدهند تا اين وضعيت را به وجود بياورند. من از اين طرف اشاره كردم به قدرتگرفتن تندروها و همچنين احزاب كرد، چون وقتي هيئت حسننيت در آبان سال 58 به بعد شروع مي كند به صحبتكردن با حزب دموكرات و يا مرحوم مفتيزاده با دولت مذاكره ميكند, كومله و تندروهاي كرد، اينها را خيانت به آرمان كرد تلقي مي كنند. از يك طرف فشار كمونيستهاي تندرو و از طرفي فشار افكارعمومي روي اينهاست. فشار شيخعزالدين حسيني و كومله نيز هست. اين نكته بايد حائز اهميت باشد. نكته دوم رقابتهاي منطقهاي است. به هرحال نميشود از اين گذشت كه دولت عراق بعد از روي كار آمدن جمهورياسلامي و نگراني جمهورياسلامي نسبت به وضع شيعهها هم ميخواهد از حربة كردها تا اندازهاي توازن را به نفع خودش حفظ كند. نكته سوم, حضور گروههاي كرد عراقي در مناطق كردنشين ايران است. بلوريان هم در خاطراتش ميگويد: ?شواهدي هم هست. بسياري از كردهاي منطقه در خاطرشان هست كه نيروهاي جلال طالباني و كمونيستها و سوسياليستهايي كه در عراق فعاليت داشتند, در مناطق ايران حضور داشتند و مسلح بودند و بهنوبة خود آتش بيار معركه ميشوند. گرچه آقاي خلخالي در مصاحبهاي در آن وقت بعد از ماجراي پاوه، معلوم نيست بهچه دليل سعي ميكند حضور آنها را انكار كند, در حالي كه چمران و ديگران بر حضور نيروهاي طالباني تأكيد دارند. واقعيت قضيه اين است كه حضور آنها بر اين اعمال فشار اثرگذار بوده است. از آن طرف تندرويهايي هم در داخل كشور صورت گرفت, در جريان نقده همين حضور تيم آيتالله حسني و ديگران فشاري كه به مردم وارد ميشود و يك طرف قضيه است، قاسملو نيز آنطور كه منابع كردي ميگويند، خود قاسملو و غني بلوريان هم به آن اشاره ميكنند, در يك دورهاي كارمند عراق بوده، و در سمت كارشناس اقتصادي انجام وظيفه ميكرد. غني بلوريان رابطة قاسملو با عراقيها را مشكوك ميداند. در سالهاي پاياني حضور قاسملو در عراق, وقتي قاسملو از عراق اخراج ميشود, بلوريان ميگويد: ?البته با وجود نزديكي قاسملو به عراق, ممكن است كه بنا به قول برخي از نزديكان قاسملو، وي براي كشور بلوك شرق هم جاسوسي كرده باشد.? من نميخواهم بگويم كداميك از اينها درست يا غلط است. صحت و سقم آنها را به آشكارشدن اطلاعات و اسناد واگذار ميكنيم.
t بله، همسرش يهودي و اهل كشور چك بود. بلوريان تأكيد ميكند كه يهودي بودن همسر قاسملو هيچگاه باعث نشد كه به او اتهام وابستگي به صهيونيسم يا اسراييل زده شود. ولي همة اينها نوعاً به هر حال قاسملو را گاهي در مظان اتهام قرار داده است. مسئلة بعدي ماجراي كنگره چهارم است. بعد از كنگرة اول كه در زمان قاضي محمد در كردستان ايران برگزار شده، كنگره چهارم تنها كنگرهاي است كه تمام اعضاي آن در كردستان ايران حاضر ميشوند.
t بله، كردهاي ايران اعضاي حزب دموكرات. در كنگرة چهارم نكاتي تصويب ميشود ازجمله رهبري آيتالله خميني بهعنوان رهبر جمهورياسلامي، حفظ تماميت ارضي و نكاتي اينگونه مورد تأييد حزب قرار ميگيرد. اما غني بلوريان ميگويد: ?معلوم نيست چطور ميشود بعد از اينكه آقاي حسنزاده طي مسافرتي كه قرار بود تا نزديكيهاي مرز عراق برود, از آنجا به كركوك برده ميشود و خواستههايي از طرف بعث به او منتقل ميشود كه بايستي حزب آنها را اجرا كند.? آقاي بلوريان درباره پيشنهادهاي مطرح شده معتقد است كه به نوعي وابستگي ما را به بعث تقويت ميكرد.
در كنگرة چهارم تصويب ميشود كه:
1) حزب دموكرات از جمهورياسلامي پشتيباني ميكند.
2) حزب دموكرات آيتالله خميني را رهبر جمهوري اسلامي ميداند.
3) حزب دموكرات از مرزهاي ايران در كردستان حفاظت مي كند (منظور اين كه عليه حزب بعث مبارزه ميكند.)
4) حزب دموكرات عليه امپرياليسم مبارزه ميكند.
5) حزب دموكرات خواهان دموكراسي براي ايران و خودمختاري براي كردستان است.
به اين طريق حزب در تاريخ سوم بهمن 1358 با حضور 310 نفر از نمايندگان، كنگره چهارم را برگزار كرد كه پنج روز طول كشيد و پس از كنگره اول به رهبري قاضي محمد,كنگرة چهارم, دومين كنگره حزب بود كه به طور آشكار در داخل كشور تشكيل شد. كنگرة چهارم حزب دموكرات با اكثريت آرا پنج مادة فوق را تصويب ميكند. اما بلوريان ميگويد: ?من نميدانم چه اتفاقي ميافتد كه آقاي حسنزاده وقتي كه نامه را پيش دفتر اعضاي سياسي ميآورد، ما دچار بهت و حيرت ميشويم.?
t بله، وقتي از كركوك برگشته. البته قرار نبوده به كركوك برود، ظاهراً قرار بوده به حاج عمران برود. اما از آنجا هليكوپترهاي عراقي ايشان را تا كركوك هم مي برند. مواردي هم كه حزب بعث از حسن زاده درخواست كردند كه با نگراني آن را براي دفتر اعضاي سياسي (به قول بلوريان) آورده، اين است كه رژيم عراق اين چند مورد را براي دكتر قاسملو فرستاد كه حزب آنها را تصويب كند. بلوريان ميگويد چون من اين متن را به دست نياوردم فقط از روي حافظه ميگويم. شايد از نظر كلمه با متن اصلي نوشتة بعث, اختلاف داشته باشد, اما از نظر محتوا و معنا تغييري در آنها نيست:
1) بايد دو تن از افسران ما (يعني افسران بعثي) براي رساندن كمك و تحويل پول و لوازم جنگي پيش شما باشند، از آن طرف بايد دونفر از اعضاي دفترسياسي حزب دموكرات ايران پيش ما باشند (يعني پيش بعثي ها) تا در صورت لزوم مورد مشورت قرار گيرند.
2) حزب دموكرات لازم است اطلاعات خودش را درباره نيروهاي ارتش ايران كه به مرزهاي ما نزديك ميشوند يا پادگانهاي مرزي منتقل ميشوند, به ما بدهد و آمار سرباز و نوع اسلحه و تعداد آن را براي ما مشخص كند.
3) لازم است ما را از مشخصات هواپيماها و هليكوپترهاي ايران مطلع سازند و بگويند كه تجهيزات آنها از كدام كشور تأمين ميشود.
4) حزب دموكرات بايد شعار سرنگوني رژيم آخوندي را اعلام كند.
5) حزب دموكرات بايد جلوي كردهاي شمال را بگيرد و اجازه ندهد آنها به عراق نزديك شوند و از خاك ايران استفاده كرده و با حكومت عراق بجنگند (منظور بقاياي نيروهاي ملامصطفي بارزاني است كه با نام رهبري موقت يا قياده موقت در منطقه حضور داشتند).
6) حزب دموكرات بايد چگونگي رابطه رژيم ايران با كشورهاي ديگر را براي ما روشن كند و نام كشورهايي را كه ايران از آنها اسلحه تهيه ميكند به ما بگويد و نوع اسلحهها را نير مشخص كند.
اينجاست كه در حزب دموكرات انشعاب به وجود ميآيد. يعني كساني كه به كنگرة چهارميها معروفند، غني بلوريان، فاروق كيخسروي, خانم فوزيه قاضي دختر قاضيمحمد. اينها براي اولين بار نسبت به اين روند اعتراض مي كنند. آقاي بلوريان ميگويد: ?پس از اينكه ملاعبدالله از قرائت هفت ماده ننگين فارغ شد, گفتم پذيرفتن اين مواد يا هر يك از آنها به منزله خودفروشي به رژيم عراق است و من آن را خيانت ميدانم.? ضمناً سرنوشت آن 5 مادة كنگره چهارم چه ميشود؟ چون آن كنگره اصليترين بخش حزب است كه حزب آن را تصويب كرده و حالا اينجا ديگر كنگره نيست, دفتر سياسي است و ما موظف به اجراي نظرات كنگره هستيم. آن موارديكه در جلب توافق با مسئولان تهران به تصويب رسيده چه ميشود؟ ناسلامتي تازه با بنيصدر و نمايندگان حكومت و دو تن از آيتاللههاي اعزامي (امام) خميني جلسه داشتهايم. ?دو تن از آيتاللههاي اعزامي آيتالله خميني به مهاباد آمدند. نخست آيتالله اشراقي (داماد امام) و بعد آيتالله كرماني. ما بايد به تعقيب و پيگيري طرح 5 مادهاي خودمان و حرفهاي آيتالله كرماني بپردازيم و تلاش كنيم خواستههايمان را بر جمهورياسلامي تحميل كنيم. نه اينكه پيشنهاد رژيم بعث را قبول كنيم؛ زيرا تصويب پيشنهادهاي رژيم بعث به معناي ابطال مصوبات كنگرة چهارم است. متأسفانه پس از صحبتهاي ملاعبدالله رفقا هفتماده را تصويب كردند و من جلسه را ترك كردم.? بعد از اين كمكم تيم كنگرة چهارم از قاسملو جدا ميشوند در همان زمان جعفر كروبي و برادرش به دستور قاسملو به قول غني بلوريان جلوي چشم مادر و خواهرشان در حياط منزلشان كشته ميشوند. اينان از كردهاي اعضاي كنگرة چهارم بودند كه با روية جديد حزب مخالفت مي كنند.
t بله، اينها تأييد شده است. مهندس فاروق كيخسروي كه در سنندج زندگي ميكند و فعال است, همراه يازده عضو ديگر كنگره دستگير مي شود و از يكسال تا سه سالونيم در زندان حزب دموكرات به رهبري قاسملو ميماند و سپس اينان براي اينكه به دست جمهورياسلامي اعدام بشوند، فاروق كيخسروي و پنج نفر از آنها را به نزديكي پايگاه حكومت ميبرند و در يكي از روستاهاي سردشت توسط يكنفر بازاري از اهالي سردشت، آقاي كيخسروي را به سپاه پاسداران سردشت تحويل ميدهند. بلوريان در خاطراتش مينويسد: ?وقتي كه رحيم سيف قاضي و محمد امين سراجي به عنوان نمايندگان كنگرة چهارم پيش رفنسجاني ميآيند براي پيگيري وعدة كرماني مي گويد: ?رفقاي حزب دموكرات، جناح قاسملو كه فهميدند ما با حكومت مخصوصاً با رفسنجاني تماس گرفتيم و قول بررسي از او گرفتيم, براي اينكه حكومت را عصباني كنند و اجازة توافق به ما و آنها ندهند, توطئه جنگ داخلي مهاباد را ريختند. جنگ بينتيجهاي شد كه 11 روز طول كشيد و صدها نفر از انسانهاي بيگناه در آن كشته شدند و خسارت سنگيني به مردم وارد شد. كسي ندانست چرا قاسملو اين جنگ را به راه انداخت و چهطور شد كه آنها در جنگ مهاباد مداخله كردند. هنوز نيز كسي نيست از آنها بپرسد چرا پيشمرگها را به داخل شهر فرستاديد تا در پشتبام و حياط خانهها سنگر بگيرند و موجب گلوله باران و توپ باران از سوي نيروهاي دشمن (منظور جمهوري اسلامي) بشوند.?
بلوريان مينويسد: ?در اينجا ديگر عملاً جدايي به اوج خودش ميرسد.? و در پايان اين بحث هم ميپرسد كه با بمباران هوايي هواپيماهاي صدام حسين نيز هزاران نفر در تمامي شهرها و روستاهاي كردستان از ايلام تا اروميه, خانههايشان ويران شد و حتي شهر سردشت مورد بمباران شيميايي قرار گرفت (اوايل جنگ) و هزاران نفر مجروح شدند و تعداد زيادي نيز كشته شدند. آيا جبهة جنگ بين ايران و عراق (مربوط ميشود به سالهاي بعد) در آن زمان در كردستان ايران بودكه صدام اين جنايتها را در آنجا مرتكب شد؟ حزب دموكرات دكتر قاسملو چرا حتي يك بار نيز بهطور آشكار عليه رفتار صدام موضع نگرفتند؟ و نگفتند ما ميخواهيم اين مردم را آزاد كنيم و شما چرا به بهانة جنگ با رژيم اسلامي آنها را ميكُشيد و شهرهايشان را ويران ميكنيد؟ پس از افروختهشدن آتش جنگ مهاباد بلوريان مينويسد: ?اينجا پايان رابطة ما با جمهورياسلامي است. ديگر رژيم نسبت به خواستههاي ما پشت كرد و ستارة بخت كنگرة چهارم خاموش شد.? در جايي ديگر مينويسد: ?وقتي سه ماهه اول 80 , (شروع جنگ) را به ياد ميآوريم همان زماني كه حزب دموكرات ميخواست مهاباد را ترك كند، قاسملو در يك سخنراني در چارچراغ مهاباد اعلام كرد اوست كه بزرگ ماست. شوروي در پشت سر ماست.? به هر حال ميخواهد بگويد كه نگاه به بيرون بود, ضمن اينكه به خواستههاي كنگره چهارم هم خيانت شد. به اين دليل اينها را از حزب اخراج ميكنند، تعدادي هم كشته ميشوند و سرانجام كنگره چهارم برچيده ميشود. غني بلوريان به كوهها پناه مي برد و از آنجا با برخي از اعضاي حزبتوده ازجمله گلاويژ ارتباط پيدا ميكند و بعداً به حزبتوده ميپيوندد و به شوروي ميرود و بعدها از حزب توده جدا ميشود و در اروپا ساكن ميشود. اما با اين جدايي و انشعاب عملاً حزب دموكرات به خواستههاي كنگرة چهارم پشت ميكند و به شدت به رژيم عراق نزديك ميشود.
? در اين زمان, وابستگي حزب دموكرات ايران به بعثيها بوده يا به احزاب كرد عراق و اگر بوده، بعثيها يا كردهاي عراق, از جاي ديگري خط ميگرفتند؟
t بحث نفوذ كمونيست و ارزشهاي كمونيستي در بين احزاب كرد چيزي نيست كه بشود از آن گذشت. بهعنوان نمونه به يكي از حرفهاي قاسملو اشاره كنم كه قاسملو در مورد هدفهاي حزب گفت: ?هدف ما ايجاد يك جامعة سوسياليستي است و معتقديم كه استثمار انسان از انسان بايد از بين برود.? به عبارت ديگر, نگاه سوسياليستي است. تحتتأثير ادبيات چپ است. قاسملو تحصيلكردة كشورهاي اروپاي شرقي و چپ است و خود قاسملو در جايي ديگر در كتاب ?كرد و كردستان? ص 331 مينويسد: ?تأمين خودمختاري تنها از طريق سوسياليزم امكان پذير است و سوسياليزم تنها راهحل قطعي و كامل مسئلة ملي است. سوسياليزم ميتواند همه مسايل سياسي، ملي و اقتصادي كرد را با هم پاسخگو باشد.? البته ما نبايستي ماجراي كردستان را فقط به حزب دموكرات تقليل بدهيم. به هر حال احزاب ديگر هم بودند كه اهميت داشتند و تفكر چپ داشتند. يك نگاه به شوروي و نگاهي هم به چين داشتند. دوم به خاطر دسترسي به اسلحه يا دلايلي ديگر با بعثيها رابطه داشتند, كمااينكه بعداً بلوريان وقتي خود قاسملو بهطور آشكار به اين مسئله اشاره ميكنند. ضمن اينكه در آن مقطع خاص, حزب دموكرات با گروه بارزاني درگير بودند. ما در جايي ديگر اشاره كرديم كه بارزانيها براي نزديكي با سيا و شاه تعدادي از اعضاي حزب دموكرات را كشتند و با گروه طالباني (با آن گرايشهاي سوسياليستياش) رابطة بدي داشتند. اكنون هم اينگونه است حتي نگاه سوسياليستي بر قوميت غلبه دارد.
?آيا دولت موقت, آقاي يونسي را به خاطر گرايشهاي سابق كمونيستياش و درنتيجه آرامسازي گروههاي چپ انتخاب كرد و يا بهدليل گرايشهاي حقوقبشري بعدياش يا بهدليل كرد بودنش و يا به هر سه دليل؟
t در زمان انتخاب يونسي يعني بعد از اولين نمازجمعهاي كه توســط آيتالله منتظري بعد از آيتالله طالقاني اقامه ميشود, ايشان در تاريخ 2/8/58 مي گويد: ?ما به دولت از اول گفتيم كه استاندار كردستان كمونيست است, ولي استاندار كه هيچ, فرماندار مهاباد را هم يكنفر كمونيست قرار دادند و كوتاهي شد.? يعني مشخص است كه, بخشي از حكومت نظير آيتالله منتظري و حتي برخي از فعالان مذهبي كرد در كردستان نسبت به اين مسئله معترض بودند. گروههاي چپ كردستان, حتي حركت هيئت حسننيت را محكوم ميكرد و جالب است كه حتي فروهر در 17/5/58 بعد از جنگ پاوه و درگيريهاي مهاباد و ماجراي سقز و سنندج در بانه ميگويد: ?اگر اسلحهها در كردستان از صدا بيفتد, همة دشواريها حل خواهد شد، من بارها در تهران گفتهام امروز نه براي خوشايند شما بلكه بهعنوان يك حقيقت تكرار ميكنم. هر قطرة خوني كه از پيكر يك كرد ميرود و هر قطره خوني كه از پيكر ايراني ميرود، همه و همه, چه خون پيشمرگ باشد, چه خون سرباز باشد, چه پاسدار، از خون فرزندان اين مرز و بوم ميرود و ماية شادي دشمنان است.? يعني هيئت حسننيت، با اين حسن نيت به منطقه آمدند، اما نگاه كنيد كه واكنش كمونيستهاي تند منطقه مثلاً اتحاديه كمونيستهاي ايران چگونه است. در 1/8/58 بيانيه ميدهندكه: ?البته كسي فراموش نميكند همين آقاي فروهر صلحطلب, كسي بود كه بيش از همه بر كشتار در كردستان اصرار ميكرد و در همان اولين روز هجوم مغولوار ارتش و پاسداران به كردستان، سياهجامگان مزدور او زودتر به آنجا رسيدند و حزب سياسي نيز چند روز پس از آن، با اين خدمت فخر ميفروخت. آقاي بازرگان و وزير صلح و جنگ بهخوبي از اوضاع مطلع هستند و اگر آقاي صباغيان مزدوران را ... و آنها را تبرئه ميكند و دم از راه مسالمتآميز ميزند، مثل همة همدستههايش بيشرمانه دروغ ميگويد. اين همان كسي است كه در 15 مهر شيپور حمله به دهات و كوهها را بلند كرد، همان كسي كه ميگفت براي سركوب روستاها هجوم برند و كافي نيست كه در شهرها مستقر شوند. اين عقاب جنگطلب, امروز ژست كبوتر صلح را ميگيرد. سكوت بازرگان كه بهمعناي تأييد كشتارهاست. يورشهاي پاسداران تحت رهبري چمران و شاكر، عوامفريبي صباغيان دربارة راه مسالمتآميز، ژستهاي صلحطلبانه سردستة سياهجامگان (فروهر) و سير و سياحت و پخش اعلاميه از هليكوپتر نمايندة امام چه در ميانشان تضادهايي بر سر چگونگي سركوب مردم كردستان وجود داشته باشد يا نداشته باشد, همه با هم ميخواهند درجهت حفظ ظاهر و ادامة كشتار و جنايت در كردستان, همراه با فريب خلقهاي ايران و ساكت نگه داشتن توده در ديگر نقاط، به صلح مجازي اينها، دلخوش كنند و نظارهگر كشتار برادران كرد خود باشند. اين حزب دموكراتِ وابسته نيست كه در محاصره است, اين مردم قهرمان مهابادند كه امروز بدون سوخت و غذا زير آتش تيربار و خمپارههاي پاسداران جمهوري اسلامياند.?
دانشآموزان پيشگام در رابطه با اعزام هيئت حسننيت در 3/8/58 ميگويند: ?ولي ديديد كه چگونه جنبش مقاومت خلق كرد، اين جلادان را كه اكنون هيئت حسننيت كردستان اعزام ميكنند به عقب نشانده. تا ديروز شخصيتهاي سياسي و مذهبي خلق كرد را شيطان ميخواندند. امروز مذبوحانه نوا ميدهند رهبران مورد قبول خلق كرد, براي ما قابل احتراماند. اينها همه نشانه پيكار حقطلبانة مردم كرد است.?
يا در همين حولوحوش, خانههايي در سنندج مثل خانه آقاي قادرمرزي و ديگران را منفجر ميكنند. در همين راستا، تندرويهاي چپ رقيب حزب دموكرات را هم نبايستي از نظر دور داشت.
بهعنوان نمونه گروه هوادار كومله در بهمن 58 در كتابچهاي بهنام ?سياست حزبتوده در كردستان?، با افتخار, شكست اقدامات هيئت ويژة دولت در كردستان را ناشي از اقدامات خود ميداند! ?هنگامي كه بر اثر رشد آگاهي خلق كرد و هوشياري نيروهاي سياسي كردستان، اقدامات هيئت ويژة دولت در كردستان به نتيجهاي نميرسد.? و گروه كومله در نشرية شورش, شماره 2 بهمن ماه 1358 كه ارگان سازمان انقلابي زحمتكشان كردستان (كومله) بود در صفحه 20 تأكيد ميكند كه راديكالكردن اوضاع كردستان, دستاورد حركت آنهاست. جالب است در اين حولوحوش كه كردستان در دست اين گروههاست, حتي اعتراض خود مردم كردستان بلند ميشود. به چند نمونه اشاره ميكنم (بهدليل آن اختلافات دروني به لحاظ ايدئولوژي، فرهنگي و...) مديركل راديو تلويزيون كردستان در 8/5/58 استعفا ميدهد (تازه اين قبل از درگيري پاوه است.) آقاي نقشبندي كه اهل منطقه بوده, ميگويد: ?چون من نميتوانم آلت دست گروههاي مختلف باشم و بيطرفي را حفظ كنم, استعفا ميدهم. در شب گذشته به چشم خود كتك كاري همكاران را ناظر بودم... ديگر اشتغال در چنين محيط ناامني براي اينجانب غيرقابل تحمل است.? ميخواهم بگويم در آن بلبشو چيزي جاي خودش نيست و دولت هم بالاخره نميداند طرف مذاكرهاش كيست، حزب دموكرات است، قاسملو است، عزالدين حسيني است، كومله است يا ديگران؟
يا مثلاً فرهنگيان مسلمان مريوان (انجمن اسلامي) در اعتراض به مطالب 7/3/58 شماره 5 نشريه پيكار بيانيهاي ميدهند كه نكات جالبي دارد: ?هركس بگويد كه مسلمانم از نظر اين منافقان، جاش است يا ساواكي، يا خودفروش. اما هركس با هر سابقهاي ساواكي باشد، رستاخيزي باشد، كرد فروش باشد، فئودال باشد، قاتل و جنايتكار باشد، همين كه از آنها طرفداري كند, مثل اين است كه آب توبه بر سرش بريزند. نه تنها پاك و بيگناه ميشود بلكه مبارز، مترقي و انقلابي خواهد شد. تازگيها گويا تعليمات پارتيزاني راه انداختهاند, چون حنايشان در نزد مردم آگاه شهر رنگي ندارد. دست گدايي به سوي روستاييان دراز ميكنند و از آنها ميخواهند عليه دشمنان خيالي مسلح شوند.?
همة اينها نشان ميدهد بلبشو در منطقه حاكم است. كمااينكه بعداً هم حزب دموكرات شروع ميكند به گشتن روستاها و از مردم كمك گرفتن و واداركردن كشاورزان خصوصاً در منطقه پاوه كه بين 5 تا 10 درصد سود محصولاتشان را به آنها اختصاص بدهند كه اين همه به نگراني ها بيشتر دامن ميزند. رويكرد به عراق را هم بايد اضافه كرد. غني بلوريان مينويسد: ?در اواخر تابستان 58 من در روستا بودم كه خبر آوردند مهاباد اشغال شده و ملاشيخعزالدين حسيني آمده است. شيخعزالدين قبلاً قاسملو و يارانش را متهم ميكرد كه نوكر بعثاند. اين بود كه وقتي وارد سنندج ميشود بلوريان به همراه ملاعبدالله حسنزاده، اجازه ورود به عبدالله حسنزاده را نميدهند كه دخالت كند. در آن ماجراي حسننيت كه آقايان رفسنجاني و بهشتي و طالقاني به سنندج آمدند, نميگذارند مشاركت كنند، ميگويند اينها بعثياند و با بارزاني همراه بودهاند. بلوريان مينويسد: ?من و چند تن از رفقا به استقبال شيخعزالدين رفتيم، نامبرده قبل از سلام و احوالپرسي گفت: ?كاك غني، حال ديگر نهتنها بايد از عراق اسلحه بگيريم, بلكه بايد دست نياز به سوي تركيه و ناتو هم دراز كنيم.? من در دلم به گفتة شيخعزالدين خنديدم. نامبرده با كومله براي فريب مردم اعلام ميكردند و ميگفتند حزب دموكرات نوكر بعث عراق است. آنها ارتباط حزب دموكرات و بعث عراق را بد ميدانستند, در حالي كه شيخ نه تنها نظرش در مورد بعث عوض ميشود بلكه در جهت ايجاد رابطه با ناتو و تركيه هم تلاش ميكند. البته بعداً براساس بيانيهاي كه يكي از اعضاي دفتر شيخعزالدين منتشر كرد, گفته ميشود نامبرده به نام رهبر جنبش سياسي ـ مذهبي كردستان، پول زيادي از عربستانسعودي هم گرفته و به سامان وضع زندگي خصوصي خود رسانده است (يعني شيخعزالدين).?
يكي از عجايب آن دوران اين است كه شيخعزالدين حسيني كه خودش را رهبر مذهبي كردستان ميدانست, مورد حمايت كومله تندرو كمونيست دوآتشه قرار داشت. در حالي كه مفتيزاده مذهبي مورد هجوم همين تندروهاي كمونيست بود. با اين ويژگيها مسائل كردستان پيچيدهتر ميشود, كمااينكه بحث مذهب هم بر اين اوضاع افزوده ميشود. يكي از خواستههاي كردها اين بود كه در قانوناساسي, ?اسلام? بهجاي ?مذهب شيعه? آورده شود. ازجمله مرحوم مفتيزاده كه ميگويد يكي از خواستههاي اهل سنت اين است كه وقتي اسلام مطرح است, تسنن و تشيع مساوياند و اقليت و اكثريت در دين واحد مطرح نيست. اما بايد اين را در نظر داشت كه از يك طرف آيتالله منتظري قبلاً استدلالاتي در روزنامه كيهان كردند و نظرشان را در بارة رسميت مذهب شيعه بيان كردند و بعدها چند تن از علما و طلاب اصفهان نزد آيتالله شريعتمداري ميروند و از ايشان ميخواهند كه حتماً شيعة اثنيعشري در قانون اساسي وارد بشود. وي ميگويد: ?نظر ما هم از اول همين بود. باتوجه به اكثريت ملت ايران كه شيعه اثنيعشري هستند, لازم است در قانوناساسي، دين رسمي اسلام و مذهب شيعه باشد.? شريعتمداري گفت: ?چند ماه پيش كه پيشنويس قانوناساسي را آورده بودند, ضمن تذكر بر حاشيه در چند مورد اين مسائل حساس و اساسي را هم متذكر شدم.?.البته در كيهان در تاريخ 7/4/58 ميخوانيم كه روحانيون اصفهان, مذهب رسمي در قانوناساسي را مورد پشتيباني و تأييد قرار دادند, چنانچه ديگران هم در اين حوزه نظر دادند. البته بعدها دكترابراهيم يزدي طي حكمي از طرف آيتالله خميني مأمور رسيدگي به شكايات رسيده از استانهاي كشور ميشود در گفتوگويي كه با مولوي عبدالعزيز در بلوچستان داشته، آقاي عبدالعزيز به ايشان ميگويد كه بحث و اعتراض ما به اصل دوازدهم قانوناساسي, مربوط به مذهب رسمي كشور است. دكتريزدي ميگويد وقتي اين مطلب را براي امام نوشتم,(8) ايشان فرمودند كه مسئلهاي نيست و پاسخ مكتوبشان اين بود: ?ترميم اين اصل و بعضي اصول ديگر كه در متمم قانون اساسي نوشته ميشود و تصويب آن در صلاحيت ملت است، به رفراندوم گذاشته ميشود. از نظر اينجانب بلامانع است.(9) اين در حالي است كه درخواست آيتالله منتظري اين بود كه بحث رسميت مذهب شيعه از اصولي باشد كه در ادامهاش آورده شود كه ?اين اصل تا ابدالدهر لازمالاجراست و قابل تغيير نيست.?
tالبته بعدها رابطه جمهوري اسلامي و صدام هم به جنگ تبديل ميشود و طبيعتاً جنگ براي طرفين زيانهايي را در بر دارد. اما حزب دموكرات به رابطه خودش با حزب بعث ادامه ميدهد. قاسملو در يكي از مصاحبههايش با روزنامه آبزرواتور فرانسه (2/3/81 ) ميگويد: ?عراق همچون ساير كشورها كمكش را به ما پيشنهاد كرد. اما ما فقط پيشنهادهاي محدود را با احتياط كامل ميپذيريم, از آن جهت كه به هيچكس وابستگي نداشته باشيم.? در سالهاي بعد قاسملو ميگويد: ?صدام به ما وابسته است ما باعث شدهايم تا بيست هزار يا شايد هم دويستهزار سرباز ايراني در جبهه كمتر عليه صدام وارد جنگ بشوند! چون آن سربازها در كردستان مستقر شدهاند. عملاً توان نظامي جمهورياسلامي پايين آمده و امروزه ما از تضاد ميان دولتها به نفع خودمان استفاده ميكنيم.? البته به اين رابطه و نزديكي صدام و گروه قاسملو انتقاد ميشود. در حالي كه در همان زمانِ جنگ هم, دولت عراق به كشتار كردهاي عراق و بمباران كردستان ايران ادامه ميدهد. خيلي همراهي نميكند و اشاره نميكند كه چه تعداد از كردهاي عراق و ايران در اين كشتارها از بين ميروند. وقتي ماجراي حلبچه اتفاق ميافتد, آقاي قاسملو در مصاحبه با كلالعرب (درتاريخ 17/3/1988 حملة شيميايي به حلبچه رخ داده)، تعداد زيادي از مردم آنجا تلف شدهاند. بعد از تقريباً هفت ماه از بحران, هنوز قاسملو حاضر نيست بپذيرد كه عليه كردها در عراق از بمب شيميايي استفاده شده است. سؤال ميشود راديو بي.بي.سي از قول شما گفت كه عراق از سلاحهاي شيميايي استفاده كرده است. قاسملو ميگويد: ?بنده اين خبر را تكذيب نمودهام. هنگامي كه از من دربارة كاربرد سلاحهاي شيميايي سؤال شد, پاسخ دادم كاربرد سلاحهاي شيميايي را بهطور كامل مطالعه مينمايم و بعد از مطالعه گزارشهاي هيئت اعزامي سازمان ملل متحد به شمال عراق، هيچگونه نشانهاي دال بر استفاده از سلاحهاي شيميايي مشاهده نكردم و نظر به اينكه ما فاصلة بسيار نزديكي با منطقة درگيريها داريم, اثري از اين سلاحها مشاهده ننمودهايم.? اين در حالي است كه هفتماه از آن فاجعة وحشتناك انساني كه 5000 نفر كرد در آن كشته شدند ميگذرد و ادامه ميدهد: ?من نميتوانم دربارة چيزي كه نديدهام اظهارنظر كنم, ولي به رأيالعين ديدم كه رژيم ايران دو بار از سلاحهاي شيميايي عليه كردها استفاده كرد. بار اول در 1982 و بار دوم در 1987 روزي كه حزب ما تأسيس شد, آنها با تمام قوا مقر اصلي ما را مورد هجوم قرار دادند و از سلاحهاي شيميايي عليه ما استفاده كردند. شايد گزارش بي.بي.سي اشتباه باشد. سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه چرا فقط بي.بي.سي گزارش را منتشر كرده؟? به نظر بنده اين روش، روش مذبوحانهاي است. ما با عراق روابط دوستانهاي داريم. آنها ميخواهند روابط ما را خدشهدار كنند. من نميخواهم كسي را متهم كنم, ولي برخي از گروههاي كرد عراقي مفهوم و اهميت جنگ بين ايران و عراق را درك نميكنند, ما به آنها بيشتر نزديك بوديم و ميدانستيم اگر عراق در جنگ پيروز شود, به نفع كردها تمام خواهد شد و چنانچه ايران بر عراق پيروز شود, سلاح خود را به طرف كردها نشانهگيري خواهد كرد.? و اشاره هم ميكند: ?امروز وضع اقتصادي كردها بدتر از زمان شاه است و آن موقع وضع بهتري داشتند, ولي در شرايط كنوني رژيم فعلي در مسائل شخصي افراد دخالت ميكند. بهطور مثال اگر بخواهي گوشت بخري و نياز روزمرة خود را برآورده سازي, بايد قبلاً از ملايان اجازه بگيري, چيزي كه در دنيا سابقه ندارد.? البته بنده بهعنوان يك كرد با اين مسئله برخورد نكردهام كه براي خريدن گوشت بايد از كسي اجازه بگيرم. اين حرفهاي قاسملو مبالغه به نظر ميآيد. شايد براي فرار از بحث جنگ شيميايي عراق است. در جايي ديگر هم قاسملو با ?الدستور? مصاحبه ميكند و ميگويد: ?وضع كردهاي عراقي خيلي بهتر از كردهاي ايراني است. در حالي كه مقامات ايراني اجازه نميدهند كردهاي محلي كشور به زبان خود تكلم كنند، كردهاي عراقي از زبان و فرهنگ خود بهره گرفته و از مطبوعات و رسانههاي تبليغاتي، مدارس و وسايل ابراز هويت قومي برخوردار ميشوند.? اين درست بعد از كشتار در حلبچه و نابودي هزاران روستاي كرد در عراق است. در حالي كه اين اطلاعات غلطي است كه كردها در ايران حق تكلم و نوشتار ندارند. اگرچه در ايران رسميت آموزش در مدارس تصويب نشده است. باز هم قاسملو بعد از پذيرش قطعنامه در همان مصاحبه (3/10/88 ) ميگويد: ?اولين قانون در دنيا كه موجوديت ملت كرد را با اين صراحت به رسميت ميشناسد, قانون عراق است. تفاوتهاي زيادي بين عراق و ايران وجود دارد. بر چه اساس ميتوانيم با رژيم ايران گفتوگو نماييم؛ رژيمي كه موجوديت ملت كرد را به رسميت نميشناسد. تا آنجايي كه من اطلاع دارم, رهبران عراق, مشكلات كردها را به خوبي درك ميكنند و اين يك امر اساسي براي توافق بين طرفين است. عراق تنها كشوري است كه زمينة مذاكره و تفاهم با كردها را فراهم ساخته است.? اين نشان ميدهد كه متأسفانه در اين رابطه براي قاسملو منافع كردها مورد نظر نيست, بلكه.منافع حزبي مورد نظر است. بعدها قاسملو در مذاكره با بخشي از فرستادگان جمهوري اسلامي به طرز مشكوكي كشته ميشود و بعدها هم در دادگاه ميكونوس آلمان, مقامات جمهوري اسلامي ايران متهم به ترور رهبر بعدي حزب دموكرات (شرفكندي) ميشوند.
? در تمامي اين روابط و مسائل اوايل انقلاب و دورانهاي بعدي، مسئلة قوميت در مقابل سوسياليزم شوروي رنگ ميبازد و گاهي دومي بر اولي غلبه دارد، گاهي هم فقط عامل، عامل قدرت است و هيچكدام از اينها هدف نيست. علاوه بر اينها نبايد عامل دستهاي مرموز در جهان سوم را هم از نظر دور داشت. به نظر شما كداميك از اين عوامل در مسائل بهوجود آمده براي كردها بر ديگر برتري داشته است؟ و ديگر اينكه شما دولت موقت را طور ديگري به تصوير كشيدند اما اوضاع طوري شد كه آقاي طالقاني صلحطلب در خطبهها گفت: ?اگر اوضاع برنگردد, من و آقاي خميني سوار تانك ميشويم، ميرويم كردستان.? دكترچمران كه خود معاون بازرگان و وزير دفاع او بود، رفت و با كردها جنگ چريكي راه انداخت. تا آنجا كه در نشريات آنموقع بهعنوان سركوبگر از طرف گروه ها شناخته مي شد. مرحوم بازرگان نيز بعد از اينكه تشييع جنازهها زيادشد و زير فشار مردم و جناحهاي مختلف سپاه به آنجا اعزام شد, حركت امام را به بلدوزر تشبيه كرد و تأييد هم كرد.
t يك جامعهشناس آلماني به نام روبرت ميشل, اوايل قرن حاضر بحث جالبي درباره احزاب اقتدارگرا در كتابش به نام ?جامعهشناسي احزاب?، مطرح ميكند. نظر او به بحثهاي ماكس وبر درباره ديوانسالاري يا بوروكراسي بسيار نزديك است. وبر بيان ميكند كه ديوانسالاري عقلايي چهطور انسان را پيش پاي خودش قرباني ميكند. همان كه چارلي چاپلين در فيلم ?عصرجديدش? به تصوير ميكشد. ميشل دربارة احزاب سوسياليست آلمانِ آنوقت هم اين نظر را دارد و ميگويد: ?چهطور حزبي كه براي يك هدف مشخص بهوجود ميآيد، بعدها كه حزب شكل ميگيرد, خود حزب هدف ميشود و هدف اصلي از بين ميرود؛ يعني بقاي حزب بر هر امري حتي اهداف اوليه حزب مقدم ميشود. تا آنجا كه حزب اعضاي خودش را هم قرباني ميكند. من اين نظرات را با نظرات مرتون, جامعهشناس برجستة ساختگراي آمريكايي تلفيق ميكنم. او نيز بحثي دارد دربارة انحرافات اجتماعي يا پاتولوژي اجتماعي. در آنجا وقتي انحرافات يا آسيبهاي اجتماعي را تقسيمبندي ميكند, يك گروه از منحرفين را در ارتباط با وسيله و هدف تعريف ميكند و مثلاً ميگويد: ?نوگرا منحرف است. كاري به ارزشگذاري خوب و بد ندارد. هنجارشكن است. نوگرا كسي است كه وسايل جامعه را قبول ندارد, اما هدف را قبول دارد. طغيانگر كسي است كه نه وسايل را قبول دارد, نه اهداف را.? يك گروه از منحرفين را كساني ميداند كه وسيله برايشان هدف ميشود. مرحوم شريعتي مثالي دارد و ميگويد كسي سوار اتوبوس بسيار زيبايي ميشود و ميخواهد به سمت تهران برود، اما آنقدر به او خوش ميگذرد كه تهران يادش ميرود و دوباره برميگردد سر جاي اول، يعني راه برايش هدف ميشود. متأسفانه در شكلگيري احزاب سياسي ايران و احزاب مسلح, خصوصاً احزاب كرد, ما با اين دغدغه روبهرو هستيم كه رهبران حزب از چنان تقدس و الوهيتي برخوردار ميشوند كه غيرقابل نقد ميشوند و به خاطر بقاي حزب, گاهي حتي اهداف حزب هم فراموش ميشود. مثلاً يكي از اولين خواستهها و مرامنامه كومله ژـ ك و بعداً حزب دموكرات اين بودكه به هيچ كرد ديگري خيانت نكنند. اما در ماجراي حلبچه, چون حزب بايد بماند و ماندنش ناشي از كمكهاي حزب بعث عراق است بهراحتي از اين مسئله دهشتناك كه وجدان بشريت را در جاي جاي دنيا به شرم واداشت ميگذرد. يا در ماجراي كنگرة چهارم حاضر ميشود اعضاي پيشين حزب خودش را بكشد تا حزب بماند. اين است آن انحرافي كه ساختار حزبي بهسان بلدوزري خودش را بر اعضا، اهداف و استراتژي حزب تحميل ميكند. حتي بعدها در مذاكره با جمهورياسلامي قاسملو متهم ميشود كه چرا بدون اينكه نظر اعضاي دفتر سياسي حزب را بداند, مذاكره ميكند. متأسفانه احزابي كه به اسلحه روي ميآورند, چون ضريب ريسكشان بالا ميرود, مجبورند در فضاي پر از رعب و خطر باقي بمانند. اينجاست كه وسايل و راه به قول مرتون هدف ميشود و اهداف قرباني ميشوند و حتي گاهي در جريان احزاب كرد، سوسياليزم هم قرباني ميشود. حتي اخيراً گفته ميشود در جريان تهديدهاي آمريكا عليه ايران، مقامات حزب دموكرات طي ماههاي اخير ملاقاتي در يكي از شهرهاي اروپايي با آمريكاييها در جهت همكاري داشتند. كه اين مطلب در مناطق كردنشين هم انعكاس داشته است. حزب دموكرات اينجا گويا منافع ملي مردم ايران، سوسياليزم و حتي سرنوشت كردها را گرو ميگذارد تا از رهگذر حمايت آمريكا به نوايي برسد. يعني اين احزاب هنوز از گذشته عبرت نگرفته اند. يك بار كومله ژـ ك امتياز نفت شمال را در برابر نفت جنوب كه انگليسيها داشتند, ميخواست تا شورويها بينصيب نباشند. در حاليكه آنموقع كمكم زمزمه ملي شدن نفت توسط مرحوم دكتر محمد مصدق و يارانش مطرح ميشد. در ازاي اين خوشخدمتي شورويها چه كردند؟ آنها را تنها گذاشتند تا قاضي محمد توسط حكومت شاه اعدام شود! در سال 57 و 58 نيروهاي ملي ـ مذهبي همچون مرحوم بازرگان و هيئت حسننيت به واسطه اقدامات مصالحهجويانه براي كاهش خونريزيها, متهم به سازشكاري شدند اما احزاب كرد وي را ليبرال ناميدند و زمينه تضعيف آنها را فراهم كردند. بعد از او ديدند كه چه معاملهاي با احزاب كرد شد و در اين اوضاع و احوال كه افكارعمومي ايران و جهان نگران از دخالتهاي آمريكاست, باز زمزمة همراهي با آمريكاييها مطرح ميشود! گويا قرار نيست هيچوقت آقايان, گذشته را چراغ راه آينده بدانند!
بحث اينجاست كه در كنار دستهاي مرموز، هدف شدن حزب و درنتيجه گاه ناتواني در درك شرايط جديد در روند جداييها و تنش مؤثر بوده است. بهعنوان نمونه اينها براي نفت شمال بيانيه ميدادند بهجاي اينكه بگويند بايد كل نفت ايران ملي شود. در جريان 57 اين همه فروهر و ديگران دخالت ميكنند. صباغيان كه وزير كشور است, در ماجراي استعفاي بازرگان و دولت موقت، ديگر وزير كشور نيست. يعني دغدغة قدرت ندارند, ولي همين صباغيان حاضر است براي مذاكره با دموكرات به كردستان برود, در حاليكه ديگري دارد جانشينش ميشود و اين نشان ميدهد كه آن احزاب دركي از شرايط جديد نداشتند كه گروههاي ديگري سر كار ميآيند و ممكن است با برخوردهاي جدي روبهرو شوند. اين است كه من به جاي تقليل به يكي از عواملي كه برشمرديد ميخواهم بگويم ساختار حزب, خودش را بر بدنه و اهداف حزب تحميل ميكند.
براي تأييد مطلبي كه در مورد صحبت هاي آقاي طالقاني و آقاي بازرگان در ارتباط با حمله به كردستان گفتيد, اشاره ميكنم به چند رويداد تاريخي وقتي كه جنگ سنندج پيش ميآيد و هيئت حسننيت به آنجا ميروند در حضور نمايندة آيتالله خميني و نمايندة كردها عزالدين حسيني و بلوريان چند بار ميآيند و ميروند، كار به جايي ميرسد كه وزيركشور دولت موقت, از مقامات دفاع و ارتش ميخواهد كه پروازها قطع شوند. قرني پاسخ ميدهد كه من گرچه براي آيتالله طالقاني و به حاجسيدجوادي احترام قائلم, اما چون از طرف آيتالله خميني منصوب شدهام, حاضر نيستم كوتاه بيايم. بعد از چند روز كه اينها برميگردند, قرني توسط مهندس بازرگان از كار بركنار ميشود. نكته دوم اينكه وقتي بار دوم در مهاباد بهاصطلاح بحث مذاكره پيش ميآيد نيروهاي ارتش ميخواهند وارد شهر نشوند. بازرگان ميگويد وقتي پادگان مهاباد هم غارت شد, ما عليرغم آن، به مذاكره ادامه داديم. كمااينكه آيتالله طالقاني در آخرين خطبه, باز هم خواهان ادامة مذاكره است جالب اينكه حتي وقتي حزب دموكرات, در پايان مرداد سال 1358 منحله اعلام ميشود, بعد از آن باز هم اعضاي دولت موقت پيش آيتالله خميني ميروند و هيئت حسننيت برميگردد و با همين رهبران حزب دموكرات مذاكره ميكنند. كريم حسامي، بلوريان و حتي قاسملو در انتخابات مجلس شركت ميكنند. گرچه بلوريان در مهاباد رأي ميآورد و بههرحال انتخابات را ابطال ميكنند و نميگذارند بلوريان به مجلس بيايد. اينها نشان ميدهد كه بههرحال دولت آن وقت در پي مذاكره و حل مسالمتآميز بود. اما به دليل تندروي چپهاي بسيار افراطي در كردستان و تندرويهايي كه تهران متعاقب آن داشت جوّ بحراني ميشود. طبيعتاً در جاهايي بهخصوص بعد از كشتهشدن تعدادي سرباز و پاسدار در سردشت و پاوه و... دولت موقت مواضعي ديگر به خود ميگيرد. بعد چمران را هم برخي از گروههاي سياسي مسلح, متهم به سركوبگري ميكنند. گرچه خود چمران (دركتابي كه سال گذشته در مورد مسائل كردستان، مجموعهاي از مصاحبهها و خاطرات و يادداشتهايشان چاپ شده) به تشريح آن مسائل ميپردازد. اما اين به آن معنا نيست كه ديدگاه دولت موقت تنها در چمران خلاصه ميشود.
? مرحوم بازرگان هم قاطعيت در حل مسائل كردستان را تأييد ميكرده است. تيمسار شاكر رئيس ستاد منصوب ايشان بود كه او هم حتي سركوب با فانتوم را راهحل ميدانست. در خاطرات فردوست آمده است مهندس بازرگان آمده نزد من و گفته: ?چهار نفر را براي فرماندة نيروي هوايي، زميني و دريايي و رياست ستاد معرفي كن.? چهارنفري را كه فردوست گفت, مرحوم بازرگان به امام معرفي ميكند و در روزنامه هم اعلام ميشود. اما خاطرات فردوست در چهار سال آخر حيات بازرگان منتشر شده بود. مرحوم بازرگان آن را تكذيب نكرد.
t بعد از فتواي آيت الله خميني بود كه بدين مضمون اعلام شد ?براي سنندج نيم ساعت و براي پاوه يك روز وقت داد. اگر نيروي هوايي و زميني و كل نيروهاي مسلح وارد عمل نشوند, مسئولان آن نيروها بايد پاسخگو باشند.?
? ميخواستم بگويم مهندس بازرگان آنچه فردوست پيشنهاد ميكند, انجام ميدهد. آيا دستهاي مرموز در كل اين جريانات نقشي نداشتهاند؟
t به هر حال خاطرات فردوست تحت شرايط ويژه اي نوشته شده است...
? اما خود كتاب در زمان حيات مهندس بازرگان چاپ شده است و امكان تكذيب آن وجود داشته است.
t به هر حال من در اين مورد صحبت خاصي ندارم. ولي تأكيد ميكنم تا روز آخر عمر دولت موقت, مرحوم بازرگان و وابستگان او از مذاكره و مصالحه به عنوان راه مشروع حل مسئلة كردستان چشم نپوشيدند و بر آن پاي فشردند. اگرچه درمجموع, اعضاي دولت موقت و احزاب وابسته به دولت مثل نهضتآزادي در گفتمان قبل از انقلاب خود هيچگاه اقوام ايراني و كردها را بخشي از گفتمان خود به حساب نياوردند. اين خلأ بعدها در تصميمات روزمره مبتني بر وضع و شرايط و نه يك استراتژي مشخص و كار كارشناس اثر گذاشت و بهنظر ميآيد و نظرات مرحوم بازرگان شايد بيشتر ناشي از شرايط باشد تا مبتني بر كار مطالعاتي گروههاي پژوهشي و يا كارشناسي.
? با توجه به عقب ماندگي فرهنگي و اقتصادي كشورهاي جهان سوم كه در مقطعي اتفاق افتاده و اجازه نداده كه روند خارجشدن از بافت قومي، قبيلهاي و واردشدن به روند فرديت بهطور صحيح و در مسير مشخص خود، جريان بيابد. خصوصاً اينكه در دوران مصدق آزاديهايي داده ميشود و روشنفكرها شروع به فعاليت ميكنند اما با كودتاي 28 مرداد بيشتر آنها سرخورده شده يا كنارهگيري ميكنند. مسيري كه بايد ادامه پيدا كند دچار وقفهاي طولاني ميشود و بعد از آن بسياري از مسايل مثل انديشه كمونيزم وقتي وارد ايران ميشود چون با رشد اجتماعي، فرهنگي، فكري مردم همراه نبود و به يكباره وارد شده، مشكلات زيادي را ايجاد ميكند. حتي رهبران احزاب هم دچار دوگانگي هستند و نتوانستهاند تعارض موجود را حل كنند و به تحولي در بستر آن دست يابند و با آرمان اصلي, چارچوب جديدي به جاي چارچوبهاي قبلي بسازند. در حال حاضر به نظر شما با توجه به عقبماندگي خصوصاً فرهنگي كه ايجاد شده و بايد حتماً جبران شود براي همگام شدن با مردم دنيا از نظر فكري و مسائل و مباحث فرهنگي، با توجه به بحث امروزي جهانيشدن كه در آن آرمانهاي قومي و وطنخواهي و مرزها و... رنگ باخته، چه راهكارهايي ميتوان به مردم براي حل اين عقبماندگي و درك شرايط فعلي جهان و رشد افكار توده مردم ارائه داد؟
t من جمعبندي خودم را ارائه ميكنم و درنهايت پاسخ شما را هم خواهم داد. خالد توكلي صاحبنظر كُرد, معتقد است: ?اگر حضور مقتدرانه و دور از منطق تفنگ در ميان مردم و احزاب سياسي، شيوع انديشههاي راديكال چپ، دخالت احزاب شكستخورده و بيپايگاه كشور، خامي و بيتجربگي احزاب سياسي و سوداهاي نسنجيده مبتني بر راهبرد همانندسازي توأم با سركوب افرادي از حاكميت كه با چهرهاي برافروخته، تر و خشك را با هم نسوزانده بودند، شايد اكنون قسمت عظيمي از معضل كردها در ايران حل شده بود.?
من شخصاً معتقدم بيثباتي مناطق كردنشين در ايران، بعد از ظهور دولت بهظاهر مدرن در ايران, يعني بعد از رضاخان تاكنون تحتتأثير متغيرهاي ويژهاي است كه دوران مرحله دوم بيثباتي را به لحاظ تئوريك ميتواند براي ما تشريح كند. بهعبارت ديگر طرح خواستههاي قومي و سياسي شدن قوميت كرد بعد از دوران رضاشاه، به چند عامل برميگردد. نخست اعمال تبعيضهاي مذهبي و زباني در حاكميت. يعني تأكيد بر همسانسازي فرهنگي اجتماعي كردها يعني بيشتر سعي در همسانسازي داشته تا يك رويكرد علمي ـ فرهنگي و آموزشي, شكاف اجتماعي به جاي مانده از دوران صفويه, مجاورت و نزديكي مكاني كردستان شمالي با قوم آذري و رقابت آنها به لحاظ زباني و مذهب, دخالت قدرتهاي خارجي و قدرتهاي بزرگ, ظهور ايدئولوژي ماركسيستي ـ سوسياليستي, شكلگيري احزاب كرد در ايران, شكلگيري احزاب كرد و جنبشهاي قومگراي كرد در عراق و تركيه كه در شكلگيري احزاب كرد در ايران اثر ميگذارد. تفاوت قائلنشدن بين وضعيت اجتماعي كردها در ايران با كردها در عراق و تركيه (كردهاي ايراني از ابتدا ايراني بودهاند, درحاليكه كردهاي آن مناطق متعلق به آنجا نبودهاند). تفاوت مرزهاي سياسي با مرزهاي قومي (مرزنشيني). آشنايي با مفاهيم مدرن تحتتأثير شهرنشيني و بالارفتن ميزان سواد, تمركز قدرت در حكومت, نفي نهادهاي سنتي و اقتدار محلي كه به دنبال گسترش شهرنشيني خواستههاي قومي را به دنبال خود دارد. رقابت ايران در طول اين سده با همسايگانش (خصوصاً با همسايه دائم در حال اصطكاكش يعني عراق).
اينها زمينة سياسي شدن قوميت كرد را تقويت كرده و آن را از شكل عشيرهاي خارج و وارد بحران ميكند. البته در دوران محمدرضا از شهريور 1320، هر وقت دولت مركزي با خلأ قدرت روبهرو بوده و تمركز حاكميت و اقتدار كم شده يا وجه دموكراتيك دولت افزايش يافته, بهدنبال آن ما شاهد درگيري و ناامني بوديم و متأسفانه همانطور كه اشاره كردم, ناامني، بياعتمادي را در كنار آسيبهاي فراواني به مردم منطقه به همراه داشته است. بر اين اساس به نظر ميآيد تا روزي كه منطق اسلحه در ميان كردها جاري است, قاعدتاً حداقل در ايران اميدي به حل معضل كرد نيست. وقت آن رسيده كه احزاب كرد با بازنگري در گذشته، شجاعانه مسئوليت اشتباهات خود را بپذيرند و به همين ترتيب حكومتها و احزاب هم با اعلام نفي اسلحه در ساختار حزبيشان و محكومكردن رويآوردن به اسلحه, زمينة بازسازي خودشان را فراهم كنند. البته در كنار اين قاعدتاً عقيم ماندن تلاش صدسالة دولتها در جهت همسانسازي فرهنگي, بايستي چشمانداز را در مقابل دولتها قرار بدهد كه نميتوان با تفنگ، زور و نه با هيچ رويكرد ديگري مردم را بهشكل كنسروي به لحاظ فرهنگي همدست نمود. تفاوتهاي زباني و مذهبي چيزي نيست كه بشود به آساني از آنها گذشت. به نظر ميآيد ناتواني گروههاي كرد و نيز دولتها در پذيرش اصل رسميت تفاوتها و البته پيچيدگيهاي فرهنگي مناطق كردنشين (به لحاظ زباني و مذهبي و آداب و سنن و رسوم كه احزاب كرد هم از درك اين تفاوتها متأسفانه تاكنون ناتوان ماندهاند) كه هيچگاه رسميتي به اين تفاوتها داده نشده است عامل بعدي اين بحران است. با پذيرش اين اصل امروزي در دنيا و در روابط اجتماعي كه فرديت و احترام به حقوق شهروندي در سرلوحة برنامه احزاب و حكومتها قرار بگيرد, طبيعتاً ما بسياري از بحرانها را كه تاكنون با آنها دست به گريبان بودهايم حل خواهيم كرد. دربارة مسئلة مهمِ جهانيشدن بايد گفت كه, معلوم نيست نفي تفاوتهاي قومي و حتي مرزها به چه شكلي خواهد بود و من اينجا متأسف خواهم بود. به قول گيدنز جامعهشناس برجستة معاصر و تافلر فيلسوف برجستة آمريكايي ?دنياي مدرن در دل خود حاوي يك تناقض است.? در عين حال كه همسانسازي فرهنگي شكل جهاني به خود ميگيرد, ولي به نظر ميآيد در پايان قرن بيستم، درگيريهاي قومي نسبت به تمامي ادوار تاريخ به لحاظ كميت و كيفيت, ابعاد بسيار خطرناكي در دنيا به خود گرفته است. ما با اين تناقض روبهرو هستيم, از يكسو جهانيشدن, ازسوي ديگر چالشهاي فزايندة قومي. لزوماً جهانيشدن بهمعناي نفي اين خواستهها نبوده, بلكه با گسترش رسانههاي جمعي و استفاده جريانهاي قومي از اين رسانهها خواستههاي قومي ابعادي جديدتر و جديتر پيدا كرده است.
به همين لحاظ من فكر ميكنم احزاب كرد ايراني بايد به اين نكته برسند كه سرنوشت آنها با سرنوشت عراق و تركيه كاملاً متفاوت است. پيوستگي نژادي و قومي و زباني و مذهبي و فرهنگي آنها با مردم ايران بسي بيشتر از پيوستگي كردهاي عراق و تركيه با آن دو كشور است. در جايي كه مردم كرد در تركيه و عراق براي رسميت نوروز مبارزه ميكنند.
t در عراق هم بوده, اما امروزه ديگر معنا ندارد, چون ديگر دولتي در شمال عراق وجود ندارد. به نظر ميآيد اين نگاه نوستالژيك گونه به گذشته با واقعيتهاي تاريخي موجود در منطقه همخواني نداشته باشد و ما كردها بايد اين را در نظر داشته باشيم. افزون بر آنكه با نگاه ايدئولوژيك چپ بعيد به نظر ميآيد كه بتوان براي مسائل كردستان راهحلي جستوجو كرد. اين به معناي نفي عدالتاجتماعي هم نيست. قاعدتاً احزاب كرد هم نشان دادند كه گرچه شعارشان شعار چپ و سوسياليستي بوده, اما در عمل هيچگاه سوسياليستي عمل نكردند, هم در ساختار حزبيشان، هم در ارتباط با دوراني كه توانستهاند بخشي از منطقه را در دست داشته باشند. اما روي هم رفته به نظر من آن نگاه ارتدوكس ماركسيستي با نگاه سوسياليستي, با آن تلقياي كه در مناطق كردنشين غلبه داشته، پاسخگوي مسائل نخواهد بود. ضمن آنكه بايد اضافه نمود در ايران هم هيچگاه اراده معطوف به تغيير در زمينة حقوق مردم كرد نمود مداوم نداشته (به جز دورانهاي كوتاه) يعني حكومت مركزي نخست با نگاه كارشناسي بهره گرفته از آراء جامعه شناسان، اقتصاددانان، عالمان علم سياست به سراغ فهم مسائل مبتلا به ما در كردستان نرفته است. دوم آنكه در مورد كردها با روزمرگي عمل كرده است. سوم آنكه استراتژي ?ايران براي ايرانيان? در كردستان هنوز با فاصله زيادي روبهروست. اعتمادسازي، بالابردن مشاركت مردم در دستيابي به حقوقشان, استفاده از نخبگان كرد ـ خصوصاً كردهاي اهل سنت ـ در ساختار قدرت، توجه به كاستيها و مشكلات مردم كرد و تلاش در جهت رفع آنها ميتواند مقدمهاي براي حل قضيه باشد. اما متأسفانه تا اين وضعيت فاصله بسيار زياد هست. شما هنوز شاهد هستيد كه در ايام خاص مذهبي, همانند ايام فاطميه از رسانه ملي چگونه با بزرگان اهل سنت برخورد ميشود و يا براي انتخاب يك استاندار كرد سني مذهب چه موانعي برجسته ميشود؟ آيا اين روند در راستاي منافع ملي است؟ يا در راستاي وحدت مسلمين؟ عدماستفاده از نخبگان كرد سني مذهب در پستهايي همچون مديركلِ دستگاههاي فرهنگي، دانشگاه، استانداري و... چگونه توجيه مي شود؟ تا ما در جهت حل اين مسئلة ساده و پيشپاافتاده حركت نكنيم, نميتوان چشمانداز بهتري از اوضاع را ترسيم كرد. اگرچه در دولت آقاي خاتمي گامهايي مثبت برداشته شده، اما كافي نيست.
در اين صدسال اخير فرصتهاي زيادي از دست رفت ـ چه براي كردها و چه براي دولت مركزي ـ و هزينههاي هنگفتي به لحاظ انساني، اقتصادي و فرهنگي بر مردم تحميل شد. اكنون وقت آن رسيده است كه با عبرت ازگذشته به خود آييم. مردم ايران و طبعاً مردم كرد كه بخشي از ايرانيان را تشكيل ميدهند, چشم انتظار راههاي نو، گامهاي نو و آيندة تازه هستند. اميدوارم اين آمال انساني براي ما در دسترس باشد.
پينوشتها:
1ـ بدليس منطقهاي است در تركية امروز و حاكمي داشته است نوادة همان شرفخان بدليسي هستند كه كردها را از ايران جدا كنند
2ـ منگورها يك طايفة بزرگ هستند در مناطق كردنشين آذربايجان غربي كه البته بعدها اين حركت سركوب ميشود,كه رهبري اين ايل در زمان شيخعبيدالله به عهدة شخصي بهنام حمزه آقاي منگور بود.
3ـ دركردستان كه امروزه به مركزيت سنندج به استان كردستان معروف است خانوادهاي بهنام خانوادة اردلان، زندگي ميكردند كه امارات كرد را منطقهاي اداره ميكردند. وجود امراي اردلان يكي از متغيرهايي است كه حاكميت متمركزي را بر آن منطقه موجب ميشود و طبيعتاً خانوادة اردلان همراه دولت مركزي ايران بودند, چه در دولت صفويه، چه در دولت قاجاريه، كه اين متغيري بسيار اساسي است.
4ـ كتاب ?وحشت در سقز? اخيراً بهچاپ رسيده است.
5ـ انتشارات محمديه سقز 1368.
6ـ نگفتند در اين تقسيم بخشي از كردستان از ايران جدا شد، در اينجا گويي بيان ميشود كه تقسيم نادرست كردستان بزرگ، داخل مرزهاي ايران شده است، در حالي كه هميشه داخل مرزهاي ايران بودند, بلكه بخشي از آن جدا شد.