|  صفحه اول  |   بایگانی مطا لب وارده 

 

 

چشم انداز ایران شماره 33 شهریور و مهر

 

     

يادي از يادآور

‌ مهندس لطفعلي بهپور

 

 

به مناسبت سالگرد مهندس لطفعلي بهپور ـ از آزادگان دوران ستم‌شاهي ـ مهندس عزت‌الله سحابي و مهندس لطف‌الله ميثمي نامه‌اي در سوگ آن رادمرد و خطاب به خانواده‌ ايشان فرستادند كه در زير مي‌آيد. گفتني است مراسم سالگرد ايشان در 16 مرداد 1384 در دانشگاه شيراز برگزار شد.

همچنين مجموعه‌اي از خاطرات دوستان مهندس بهپور به‌نام "يادمان و مقالات" به چاپ رسيده كه خاطرات ايشان در سازمان مجاهدين تا سال 1350 نيز در پايان اين مجموعه آمده است. خواندن اين مجموعه مقالات و خاطرات ارزشمندي را به پويندگان و پژوهندگان تاريخ سياسي معاصر توصيه مي‌كنيم.

نامه مهندس عزت الله سحابی

نامه مهندس لطف الله میثمی

عکس ها یی از مهندس لطفعلی بهپور، دوستان و مراسم

 

 

 

 

نامه مهندس عزت الله سحابی

خدمت سركار خانم مهندس نعمت‌اللهي (بهپور)

بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران

چون در سال گذشته از درگذشت يار ديرينمان، مهندس لطفعلي بهپور باخبر نشدم، لذا در اين مراسم سالگرد از دست‌رفتن او به يادآوري و ذكر فضايل او مي‌پردازم.

آشنايي من با شادروان علي بهپور،‌ به شش سال حضور در زندان عادل‌آباد شيراز در كنار او محدود مي‌شود. پس ازا نقلاب سال 57 من به تهران منتقل و سپس آزاد شدم ولي آن مرحوم پس از آزادي در همان شيراز ماند و به دانشگاه شيراز و شغل و حرفه خود برگشت. سرنوشت چنان رقم زد كه من به صحنه سياست و مطبوعات، اندك زماني در حاكميت و بقيه خارج از حكومت ولي حاضر در صحنه اجتماع هدايت شدم و شادروان بهپور به خط علم و تحقيق و تدريس روي آورد. در اين 27 سال فاصله، من حتي يك بار هم او را نديدم. ولي به جرئت مي‌توانم بگويم كه در اين مدت بيش از يك ربع قرن كمتر هفته‌اي گذشت كه من از ياد و خاطره شخص بهپور خالي يا غافل باشم و اين به آن سبب بود كه از همان نخستين روزهاي تماس در آبان 51 در عادل‌آباد با شخصيتي شاخص، فعال، باهوش و باسواد و در عين حال آرام و خونسرد، بدون كوچكترين تظاهر ولي با احساس مسئوليت بالا و با مطالعه و اهل تفكر عميق يافتم. پس از مدتي محدوديت‌هاي اجباري در اتاق‌هاي دربسته كه امكان تماس و گفت‌وگو نبود، از اواخر سال 53 كه اندكي آزادي در شرايط پيدا شد، برحسب ضرورت‌هاي سياسي و فرهنگي و فضاي زندان و نيز توصيه‌هايي كه از بيرون مي‌رسيد ما توانستيم هفته‌اي دو يا سه روز در يك مجمع پنج‌نفري به مباحث فلسفي، ايدئولوژيك بپردازيم و در آنجا بود كه من به ميزان فهم و دانش و عمق و دقت علي بهپور واقف‌‌تر شدم كه به واقع از ديگران بسيار بالاتر و جامع‌‌تر بود. آن جمع هم محل بحث و تحقيق بود و هم جايگاه بروز و ظهور عمق تفكر و انديشه علمي مستند هر فرد. اعضاي اين جمع در عين ايمان و دلدادگي به مبدأ عالم، قصد آن داشتند كه از مجراي علوم مثبته (فيزيك و شيمي و بيولوژي و انفورماتيك) به يك تلقي توحيدي و انبيايي از جهان طبيعت و جامعه و سير تكامل فرد انسان برسند. اين راه را مجاهدين اوليه آغاز و بخشي از آن را پيموده بودند و ما مي‌بايستي برداشت‌هاي توحيدي علمي را توسعه مي‌داديم، به نحوي كه هم حوزه وحي و معاد را دربرمي‌گرفت و در عين حال، پاسخگوي سوالات و مشكلات افراد سازماني زنداني مي‌بود كه در برخورد و آميزش با ماركسيست‌ها دچار ترديد يا تزلزل شده بودند. در ميان مباحث اين جمع دو نظريه مطرح شده بود؛ يكي نظريه "ميدان" و ديگري نظريه "محيط و سيستم". نظريه ميدان را كه اينجانب مطرح كرده بودم،‌ اين بود كه واقعيت نهايي و بنياد عالم كه "هستي" ناميده مي‌شود، مركز و قطب جاذبه جهان موجودات است كه در گرد خويش ميدان جاذبه‌اي بسيار عظيم و درنهايت ايجاد مي‌كند و هر موجودي را به خود جذب مي‌نمايد و شدت اين جاذبه با عكس فاصله تناسب دارد، يعني هر چقدر فاصله موجود با قطب هستي كمتر باشد، شدت جاذبه بيشتر است تا سر حد جذب و فناي در ذات آن وجود يگانه اين فاصله و ميزان جاذبه است كه تكامل موجودات را تعيين و تقدير مي‌نمايد. اين نظريه با الهام از مكتب اصالت وجود در حكمت متعاليه اسلام، اگزيستانسياليسم مسيحي هايدگر و كارل ياسپرس و... طرح شده بود و بيشتر بر مباحث و استدلال‌هاي فلسفي متكي بود تا علمي، اما نظريه محيط و سيستم را كه شادروان بهپور مطرح كرد، كاملاً‌ بر مباني و دستاوردهاي علمي فيزيك و بيولوژي سيبرنتيك متكي بود و من به واقع دريافتم كه رويكرد بهپور از نظر علمي دقيق‌تر و متكي به شواهد علمي و تجربي و تئوريك بسيار است و لذا اينجانب با اعتراف به اين‌كه اصل ايده را از آن بزرگمرد الهام گرفتم، پس از جدايي او، سال‌هاي پس از انقلاب در همان زمينه‌هاي بيولوژي و يسبرنتيك ادامه دادم و به دستاوردهاي گرانبهايي رسيدم كه مجموعه را "توحيد علمي" نام نهادم و بسيار در آرزو بودم كه فراغتي از حوزه سياست بيابم و به حضور بهپور برسم و يافته‌هاي خود را با او در ميان بگذارم كه بهترين نقاد و جامع‌ترين فرد علمي بود و همين است دليل و علت آن‌كه در مدتي بيش از يك ربع قرن كمتر روز و هفته‌اي بود كه از ياد و خاطرات زنده‌ياد علي بهپور خالي و غافل باشم. ولي متأسفانه گرفتاري روزافزون من در امور سياسي و اجتماعي اين فرصت را به من نداد و دست اجل آن مايه اميد و آرزويم،‌ يعني مهندس لطفعلي بهپور را از من ربود، چنان‌كه از دست تمامي همراهان و همكارانش از استاد و شاگرد تا همسر و فرزندان نيز در ربود و به همين جهت است كه سينه‌ام از آه و حسرت و حرمان پر است. من از روابط علي با همسر محترم و گرانقدرش سركارخانم مهندس نعمت‌اللهي از همان سال‌هاي 51 و 52 آگاه بودم و اكنون مي‌دانم كه غم از دست‌رفتن علي،‌بر آن بانوي بزرگوار و فرزندان عزيزش چقدر سنگين است، ولي به حق مي‌گويم كه من نيز به‌رغم ربع قرن جدايي و بي‌خبري، كمتر از ايشان داغدار نيستم، چرا كه اميد و ياري را كه همواره فكر و ذهنم با او بود از دست‌ داده‌ام. پروردگارش غريق رحمت واسعه و مهر و لطف كبريايي‌اش بفرمايد كه در اين دنياي سرگرداني‌هاي فكري و هجوم دنياپرستي‌هاي گوناگون، وجودي وارسته و پاكيزه و خادم و الگو بود و باقي ماند.

چون در سال قبل به موقع از درگذشت آن عزيز باخبر نشدم، لذا در مراسم يادبودها و چهلم نتوانستم حضور بيايم، ولي پس از اطلاع در اواخر سال 83 آثار منتشرشده در رثاي او و درگذشت او را خواندم و دريافتم كه شادروان علي بهپور، در عين آن‌كه سياست را رها كرده و سلوك سياسي به‌سوي حق بي‌همتا را ترك گفته بود، بيكار ننشسته، فكراً و عملاً پيوسته در مسير سيروسلوك اخلاقي و كسب فضايل بوده است. ما در طول عمر خود ستايش و تمجيد شاگردان بسياري را در سوگ يا رثاي استادشان بسيار ديده و شنيده و خوانده‌ايم ولي ستايش و ثناگويي استاد را نسبت به شاگرد، آن هم استادي فرزانه و باسواد و صاحب‌نظر چون "دكتر رازاني" را از شاگرد سابق و همكارش نديده بودم و اين حكايت از عظمت، وحدت شخصيت و فضايل علمي و اخلاقي آن شاگرد يعني مهندس لطفعلي بهپور مي‌نمايد. ستايش‌ شاگردان نسبت به استاد به خاطر بهره‌هاي علمي و اخلاقي كه از او برده‌اند طبيعي است. ولي قدرداني پرشور استاد از شاگرد ـ صرف‌نظر از كرامت استاد ـ حكايت از فضيلت و برجستگي علمي و اخلاقي شاگرد مي‌نمايد. همچنين در سخناني كه اين بزرگمرد در مراسم جشن دانش‌آموختگان،‌دانشجويان دانشكده مهندسي در خرداد 83 ايراد كرده كه ظاهراً چند روزي بيش از ارتحالش از اين جهان فاني نمانده بود، درواقع به وصيت‌نامه‌اي شبيه است به شاگردانش كه مي‌خواهند وارد كار و حرفه شوند. محتواي اين وصيت‌نامه در سطحي است كه بزرگمردان انديشه و اخلاق به اطرافيان خود مي‌كنند،‌ نصايحي است كه گويي جزء به جزء آن را خود عمل و تجربه كرده است و اين حقيقت را در ذيل صفحه 23 نشريه "دانش‌آموخته" خود دانشجويانش گواهي داده‌اند. "و به راستي كه خود چنين زيست و به رضايت رسيد."

او در وصيت‌نامه‌‌اش شادي و موفقيت واقعي افراد بشر را در زمينه فردي، حرفه‌اي و اجتماعي چنين طبقه‌بندي مي‌كند:

   الف) در زمينه فردي

1ـ احساس مسئوليت: براي انسان مختار و واجد فضيلت جانشيني خدا بر روي زمين، همانا احساس مسئوليت است؛‌ يعني پاسخگويي در برابر خانواده، اجتماع، شهر و جهان. انسان مسئول، كار خود را خوب انجام مي‌دهد. حق ديگران را نمي‌خورد و ديگران را نمي‌آزارد و جهان را تخريب نمي‌كند.

2ـ قناعت به‌معناي كنترل خواست‌ها در حد نياز.

3ـ عاشق‌بودن: براي آرامش و احساس رضايت و خوشبختي، ‌عاشق خلايق و تمدن و فرهنگ خود و زادگاه خود باشيد. بين عشق به جهان و خلايق و عشق به زادگاه مغايرتي نيست.

  ب) در زمينه حرفه‌اي

توصيه مي‌كند كه كار را خوب ياد بگيريد و ممارست كنيد و از سختي‌هاي اوليه نهراسيد. اگر نمي‌دانيد سوال كنيد و كمك بخواهيد و الا آن كار را رها كنيد. حق ديگران را بر حق خود مقدم بداريد، وجدان كاري داشته باشيد، پاك باشيد، ميراث‌دار باشيد نه ميراث‌خوار، تجربيات را نگه‌داريد و منتقل كنيد.

  ج) در زمينه اجتماع 

اجتماعي فكر كنيد، هويت داشته باشيد،‌ ميهن خود را دوست بداريد. خودباخته نباشيد. بعضي‌ها سعي در كوچك‌كردن ما دارند اما ما بايد غرور داشته باشيم. تمدن ما يكي از بزرگ‌ترين تمدن‌هاي بشري است كه از نظر آثار باستاني، تعداد دانشمندان و بزرگان و از نظر "ماهيت انساني" كم‌نظير است.

هويت اجتماعي هر انسان چه‌بسا برتر از هويت فردي اوست. از نظر فردي و شغلي و اجتماعي هماهنگ باشيد. شرط خوشبختي اين است كه به خوشبختي ديگران توجه كند، در اين صورت در هر شرايطي به شادي و خوشبختي خواهد رسيد و به رضايت كه شرط خوشبختي است.

به راستي با آن ستايش‌ها كه استاد و دانشجويانش از او كرده‌اند و اين وصيت‌نامه پاك مردانه كه از خود باقي گذارده، مرا بر آن مي‌دارد كه اذعان نمايم بهپور و به حق واقع در رهاكردن سياست دنبال عافيت‌طلبي نبوده، بل به اموري بالاتر و متعالي‌تر از كار سياسي، يعني به تعالي روحي و اخلاقي خود و اطرافيان، از يك‌سوي و القاي احساس ميهني و وطن‌دوستي در دانشجويانش از سوي ديگر كه بنا به تحقيقات تاريخي، اجتماعي شخص اينجانب حلقه مفقوده اين عصر و زمان در كشور و جامعه ما است پرداخته و با عمل و زندگي الگووار خود آن را تحكيم نموده است و اين يكي از مهم‌ترين عمل‌هاي صالح زمانه ماست.

از پيشگاه پروردگارش مغفرت و رحمت واسع و عظيم براي او و روان پاكش درخواست مي‌نمايم كه در اين دنيا گوهري بود و زود برفت، فقدان او را نخست به همسر و فرزندان عزيز و گرانمايه‌اش و سپس به دانشجويانش، همكاران، اساتيد و همه ملت ايران تسليت مي‌گويم و بقاي عمر جسمي و سلامت روحي‌شان را از خداوند منان تمنا دارم.

با احترام              

مهندس عزت‌الله سحابي

           17/3/1384

***

 

 

 نامه مهندس لطف الله میثمی

 

از شمار دو چشم يك تن كم و ز شمار خرد هزاران بيش

سركارخانم مهندس نعمت‌اللهي، فرزندان برومند مهندس بهپور!

من از خبر درگذشت آقاي مهندس لطفعلي بهپور بسيار متأسف شدم و اميد دارم كه خداوند صبري بي‌پايان به همه شما عنايت بفرمايد.

هرچند جانبازي‌ها، فداكاري‌ها و شكنجه‌هايي كه آن عزيز سفر كرده تحمل كرد به قلم نمي‌آيد، ولي من سعي دارم گوشه‌اي از آن يادها و فريادها را در آستانه نخستين سالگشت آن مرحوم به رشته تحرير درآورم.

آشنايي غيرمستقيم من با مهندس بهپور در هفته اول شهريور 1350 و در زندان قزل‌قلعه تهران بود كه با برادر ايشان آقاي تفنگدار ملاقات داشتم. در اول شهريور 1350 تعداد زيادي از اعضاي مجاهدين خلق دستگير شدند كه بخشي از آنها در زندان قزل‌قلعه و بخشي هم در زندان اوين تحت بازجويي و شكنجه بودند. يادم مي‌آيد كه از جمع بچه‌هاي مجاهدين شيراز از جمله چندنفر آنجا بودند، دكتر كريم رستگار، حميد مشكين‌فام، جواد برايي و شمس كه اينها در بند 4 عمومي زندان قزل‌قلعه بودند؛ اما هنوز آقاي مهندس بهپور دستگير نشده بود.

دومين آشنايي غيرمستقيم من با مرحوم مهندس در زندان اوين بود. در زندان اوين هم من ايشان را نديدم، ولي وقتي سخن از نحوه دستگيري‌ها و تاريخ بازداشت‌هاي دوستان مي‌رفت، با فعاليت‌هاي مهندس آشنايي بيشتري پيدا كردم. از طريق مجاهدشهيد سعيد محسن كه مسئول دوستان شيراز بود و رابطه مستقيمي با مهندس داشت، به روحيات اين برادران و نحوه آموزش‌ها پي بردم. در يكي از بندهاي عمومي زندان اوين كه چهل‌نفر از اعضاي بازداشت‌شده سازمان حضور داشتند، ريشه‌يابي‌هايي درباره علت ضربه سال 1350 به سازمان انجام مي‌شد. همه در اين امر فعال بوديم. اينجا بود كه از نقش ايشان در مرتبط‌كردن بچه‌هاي سازمان مجاهدين با سازمان الفتح اطلاع پيدا كردم. مهندس به زبان انگليسي مسلط بود و توانست در مذاكرات بين بچه‌هاي سازمان و رهبران الفتح نقش فعالي داشته باشد.

آشنايي من به‌طور مستقيم با مهندس در بند 3 زندان قصر در مردادماه 1351 بود. در فضايي در زندان قصر دور هم جمع شديم كه رهبران سازمان در بيدادگاه‌هاي نظامي، محاكمه و در دو نوبت 29 فروردين و 3 خرداد 1351 به شهادت رسيدند و بقيه نيز در همين دادگاه‌ها به حبس‌هاي طولاني محكوم شده بودند. آقاي بهپور كه به ده‌سال حبس مجرد محكوم شده بود نيز در جمع هفتادنفره زندان قصر حضور داشت. ويژگي آشكار ايشان مطالعه عميق و بيان آموزشي ايشان بود. اولين مطلبي كه ايشان در زندان قصر به من گفتند اين بود كه مزيت مبارزه مسلحانه مجاهدين بر مبارزه مسلحانه فدائيان اسلام و مؤتلفه در مكتبي بودن اين مبارزه‌هاست؛‌ به اين معني كه زيربناي مبارزه را مكتب اسلام مي‌دانست و بر اين باور بود كه ما قادريم در سايه مكتب از تئوري و استراتژي مرحله‌اي نيز برخوردار باشيم.

جمع‌بندي ايشان از ويژگي مجاهدين و اين‌كه مكتب زيربناي استراتژي، تاكتيك و تئوري‌هاي ماست برايم جالب بود و در زندگي مبارزاتي‌ام نقش بسزايي ايفا كرد.

آقاي بهپور از آنجا كه مسئول بچه‌هاي مجاهد در شيراز بود، نه‌تنها بر تمامي آموزش‌هاي سازمان اشراف داشت، بلكه آموزش‌دهنده و معلم خوبي هم بود. گفتارش ـ‌ مانند خيلي از سياسي‌ها ـ پيچيده نبود،‌بلكه خيلي روان و قابل فهم بود. تلاش‌هاي جمع هفتادنفره زندان قصر در جلد دوم خاطرات اينجانب به‌نام "آنها كه رفتند" آمده است و تلاش ايشان در تدوين جزوه‌هاي آموزشي در زندان بر كسي پوشيده نبود. بايد توجه داشت كه جزوه‌هاي آموزش در زندان نقش اسلحه در بيرون را بازي مي‌كرد.

از آنجا كه مبارزه عليه رژيم سلطنتي هر روز گسترش مي‌يافت، بر تعداد زندانيان افزوده مي‌شد، بنابراين به دليل‌ جاي كم و برخورد تنبيهي، برخي از زندانيان به زندان‌هاي شهرستان تبعيد كردند، زندان مشهد، زندان اصفهان، زندان شيراز، برازجان و... من به دوسال زندان محكوم شده بودم كه دوماه از آن را در كنار مرحوم بهپور و ديگر دوستان در زندان عادل‌آباد شيراز گذراندم. خاطرات فراموش نشدني من از زندان عادل‌آباد به تفصيل در كتاب "آنها كه رفتند" آمده است. آقاي مهندس به‌دليل روابط عمومي خوبي كه داشت و همچنين به‌دليل شيرازي‌بودن و نيز مقام والاي علمي،‌توانست ارتباطات سودمندي با مقامات زندان برقرار كند كه در سايه اين ارتباطات، هرگونه امكاني كه زندانيان مي‌خواستند از بيرون فراهم مي‌شد. ايشان هفته‌اي سه روز به ستوان يكم پيشه‌ور، معاون زندان ـ كه مي‌خواست به مدارج بالاتري برسد ـ دروس دانشگاهي را تعليم مي‌داد. در راستاي همين ارتباطات بود كه خبرهايي كسب مي‌شد. مثلاً اين‌كه چه روزي پليس براي بازرسي به زندان مي‌آيد. اين اخبار بچه‌ها را هوشيار مي‌كرد كه حفاظت خوبي از جزوه‌ها و كتاب‌ها به عمل آورند. يادم مي‌آيد به آقاي مهندس گفته بودند كه قرار است يك بازرسي دقيق از بند سياسي‌ها (بند4) انجام شود. مقامات زندان هم دوست نداشتند كه ساواك از آنها نقطه‌ضعفي پيدا كند، بنابراين پيشنهاد كرده بود كه كتاب‌هايمان را در دفتر زندان به رسم امانت بگذاريم و آنگاه كه بازرسي تمام شد، دوباره به زندانيان بازگردانده شود. تندروهاي زندان با شعار "پليس، پليس است و سر و ته يك كرباس" اين پيشنهاد را تخطئه كردند و فضاي درگيرشدن با پليس و فراموش‌كردن اين‌كه ما زنداني هستيم و محبوس، كاري به سرمان آورد كه همه امكانات را از دست داديم. در شرايط عادي، هر امكاني كه مي‌خواستيم از طريق مقامات زندان، ضرغامي، محمد قشقايي، مينوخانم نعمت‌اللهي و ديگر خانواده‌ها در اختيارمان قرار مي‌گرفت. مديريت آشپزخانه زندان در دست ما بود. ملاقات حضوري هم داشتيم. كتاب و حتي راديوي دوموج براي آگاهي از اخبار خارج از كشور هم در دسترسمان بود. به‌هرحال اين فضاي درگيري از يك‌سو و هارشدن ساواك و كميته مشترك ازسوي ديگر به درگيري فيزيكي ميان زندانيان و ساواك انجاميد و از آن پس محدوديت‌هاي زيادي همراه با شكنجه نسبت به زندانيان گريبانگيرمان شد. در راستاي اعمال شكنجه حتي به افراد بزرگ و مبارزي چون طاهر احمدزاده، عزت‌الله سحابي و عباس حجري نيز رحم نكردند تا چه رسد به جوان‌ها. پس از چندماه در مرداد 1352 بود كه مقامات زندان با هواخوري زندانيان، آن هم به‌طور محدود موافقت كردند. به‌طوري‌ كه افراد هر اتاق در بسته در طول هواخوري يك ساعته مي‌توانستند افراد اتاق‌هاي ديگر زندان را ببينند و گفت‌وگو كنند. در همين فرصت‌هاي يك ساعته از آقاي مهندس بهپور خواهش كردم كه چون اوايل شهريور آزاد مي‌شوم، دستاوردهاي گروه ايدئولوژي زندان عادل‌آباد را برايم بازگو كند.

گروه ايدئولوژي زندان شيراز مركب بود از آقايان مهندس عزت‌الله سحابي، مهندس لطفعلي بهپور، شهيد محمد اكبري آهنگر، دكترسيد محمد ميلاني و زين‌العابدين حقاني. ايشان خواهش مرا پذيرفت و از آنجا كه توان آموزش دهندگي خوبي داشت، چكيده دستاوردهاي خود را برايم گفت.

آنچه خوب يادم مي‌آيد اين بود كه ايشان مي‌گفت اگر به چهار اصل ديالكتيك دستاورد بشر، اصل هدفداري و سمت‌داري را اضافه كنيم، به لحاظ اسلام، ديالكتيك قابل قبولي خواهيم داشت. اين جمع‌بندي شسته و رفته و نقلي، مرا بر آن داشت كه روي آن تمركز كنم و بعدها در سال 1355، اصل هدفداري را اصلي بدانم كه بر همه اصل‌هاي ديالكتيك سايه افكنده است و در يكايك آن چهار اصل تجلي دارد. اگرچه براي من فرصت هاي گفت‌وگو با مهندس، چندان بود كه حتي تا روز پيش از آزادي در دوم شهريور 1352 با آقاي بهپور قدم مي‌زدم و از مطالعات ايشان ـ‌ بويژه در زمينه‌هاي علمي بهره مي‌گرفتم، اما مسلم است كه آقايان مهندس سحابي و دكترميلاني بهتر مي‌توانند درباره شخصيت ايماني و علمي آقاي بهپور قضاوت كنند.

پس از آزادي از زندان، دومرتبه در 27 مرداد 1353 دستگير،‌ مجروح و از دو چشم نابينا شدم و در جريان پيروزي انقلاب در 7 آبان 1357، تازه از زندان قصر تهران آزاده شده بودم كه به اصفهان و شيراز رفتم و همه دوستان شيرازي كه زندان بودند، در منزل مهندس جواد برايي جمع شده بودند. مبارزات ملت اوج گرفته بود. آقاي بهپور مي‌گفت ويژگي پايدار ملت ايران آزادگي است و امروز مي‌بينيم عليرغم ستم‌شاهي و ديگر ستم‌ها اين ويژگي از نو بروز و ظهور كرده است.

از آن مهربان‌ترين مهربانان و از آن خداي جميل، براي همسر و فرزندان مهندس بهپور صبري جميل آرزو مي‌كنم.

روحش شاد، روانش تابناك

مهندس لطف الله میثمی

فروردین 1384

 

  |  صفحه اول  |   بایگانی مطا لب وارده