ملي ـ مذهبي
دوران وحدت در عين تضاد
گفتوگو با هدي صابر
براي طيف ملي ـ مذهبي كه از گرايشهاي مختلف نيز برخوردارند, چه نقاط مشتركي
قائل هستيد؟
واژه ملي ـ مذهبي بعد از دومخرداد پردازش شد و در ادبيات سياسي جامعة ما وارد شد.
اين واژه ريشة تاريخي دارد و قبل از دومخرداد بهطور حداقلي تئوريزه شده بود.
پيشينة تاريخي واژة به بعد از شهريور 1320 برميگردد, كه با توجه به پارهشدن تور
پليسي ـ نظامي سالهاي 1304 تا 1320 و فروپاشي شيرازة نظم تحميلي رضاخاني, جامعة
ايران همزمان وارد فازهاي مختلفي شد؛ فازهاي حزبي, صنفي, فكري و پارلماني. در اين
ميان فاز فكري يك بستر عمومي براي نيروهاي مختلف ازجمله نيروهايي كه امروز به
نيروهاي ملي ـ مذهبي موسوم هستند, فراهم كرد و چهرههاي مشخصي مثل مرحوم طالقاني,
مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دكترسحابي در آن دوران توانستند از آن بستر براي تراوش
نقطهنظراتي كه بعدها به "نوگرايي ديني" يا "اسلام نوگرا" موسوم شد استفاده كنند.
اتفاقي كه بعد از كودتاي مرداد 1332, رخ داد زمينة بروز و ظهور تشكيلاتي ـ سياسي
اين جريان را فراهم كرد كه تبلور آن نهضت مقاومت ملي بود. لذا پيشينة فكري واژة
مركب "ملي ـ مذهبي" به دوران بعد از شهريور 20, و پيشينة سياسي ـ تشكيلاتياش هم
به بعد از كودتا به تشكيل نهضت مقاومت ملي و سپس بهطور مشخصتر به تأسيس
نهضتآزادي در ارديبهشت 1340 برميگردد. نهضتآزادي اولين تشكيلاتي بود كه هم عنصر
ملي و هم عنصر مذهبي را در خود مندرج داشت؛ لذا واژه ملي ـ مذهبي معطوف است به
تحولات شصت سال اخير ايران. منتها در اواخر دهة شصت و ابتداي دهة هفتاد, واژة ملي ـ
مذهبي در ادبيات محاورهاي خصوصي مهندس سحابي عنوان و سپس در سير طبيعي خود در
دوران انتخابات رياستجمهوري سالهاي 75ـ 76 مطرح شد و بعد هم زمينة مساعدي براي
انتشار و اجتماعيشدن اين واژه بهوجود آمد. براي پاسخ به متن پرسش, اين توضيحات
مقدماتي, ضروري بود. اما اگر به متن سؤال رجوع كنيم, چند وجه مشترك عمومي ميتوان
براي اين جريان استخراج كرد, نخست, "پيشينة مشترك فكري ـ سياسي كه زنجيرة آن در
نهضت مليشدن نفت, نهضت مقاومت ملي, سازمان مجاهدين و حسينيه ارشاد نمايان است.
البته اگر بخواهيم انصاف تاريخي را رعايت كنيم, در اين پيشينة مشترك, جرياني كه به
آن "خداپرستان سوسياليست" اطلاق ميشد, به سهم خود جايگاهي دارد, به اين مفهوم كه
مرحوم نخشب و همفكرانش روي سه عنصر در بروز و ظهور فكري خود تأكيد داشتند: توحيد,
ايران و سوسياليسم.
دومين وجه اشتراك, "فرهنگ عمومي مشترك" است, به اين مفهوم كه عموماً افرادي كه در
اين جريان جاي دارند, تربيت ابتدايي مذهبي داشتهاند. در كنار آن ايرانخواه هم
بوده و انگيزة وطنخواهي هم در آنها وجود دارد. سومين نقطة اشتراك, "تعلق تاريخي به
نهضت ملي و شخص مرحوم دكترمصدق" بهعنوان محور اصلي نهضتملي است. چهارمين وجه,
تفاهم عمومي در مورد "چهرههاي شاخص" است؛ طالقاني, بازرگان و شريعتي. من خود
اعتقاد دارم كه حنيفنژاد را در ادامة آنها بايد لحاظ كرد كه در زمان خود, بهواقع
نماد تفكري بود كه هم عنصر ملي و هم عنصر مذهبي را در خود داشت. شايد به اين علت كه
سن وي كم بود و بهدليل شهادت عمرش كوتاه و نتوانست در پروسههاي بعدي حاضر باشد؛
اما به لحاظ جسارت تاريخي, نوآوريهايي كه در طراحي استراتژيكي و روش به خرج داد,
بنبستهايي كه در حد توان خود گشود و فراتر از همه منشي كه از خود برجاي نهاد, به
نظر من در ادامة اين شاخصها قرار خواهد گرفت.
البته ممكن است در مورد مرحوم حنيفنژاد, همة طيفهاي درون جريان ملي ـ مذهبي
تفاهم نداشته باشند, من نظر شخصي خود را ميگويم و نظر جريان خاصي هم نيست.
چهاروجه اشتراكي كه عنوان شد, وجوه تاريخي بود, اما اين جريان, اشتراكات به روز هم
دارد؛ اشتراكات روز و موجود جريان ملي ـ مذهبي, "خارجبودن از پروسة اتفاقات و
تحولات دهة شصت" به بعد و عدممشاركت در روندهايي كه ما به آن انتقاد داريم,
(درواقع اشتراك ششم), هفتم "مرزبنديهاي عمومي فكري ـ سياسي با نظام مستقر".
هشتمين اشتراك را ميتوان اشتراك استراتژيك ناميد و آن "عدمپذيرش گزينة
براندازانة" بعد از سال 60 بود. مجموعة كساني كه هم اينك در كادر نيروهاي ملي ـ
مذهبي قرار ميگيرند, با استراتژي براندازانة سال 60 مرزبنديهايي كردند كه اين
مرزبنديها مشخص و مكتوب است. وجه نهم "تلقي از قدرت" است؛ عموماً نيروهايي كه به
اسم ملي ـ مذهبي نام نهاده شدهاند, نيروهايي هستند كه عملاً در پروسة مبارزة فكري
ـ سياسي و اجتماعي خود هيچگاه قداستي براي قدرت قائل نبودهاند و هميشه يك نسبت
اخلاقي بين خود و قدرت قائل بودهاند. تنها در دوراني كه ميشد به قدرت رويكردي
سالم داشت, مثل سال 57 كه انقلابي شده بود و از حقانيت برخوردار بود و طبيعتاً آن
نظام نوپايي هم كه با انقلاب آمده بود از حقانيت تاريخي برخوردار بود و قدرت ديگر
مذموميت سالهاي 32 تا 57 را نداشت و در باورها تصحيح شده بود, ملي ـ مذهبي رويكرد
مثبتي به قدرت داشت. تا زماني هم كه حس ميكرد در كادر قدرت جديد ميتواند اثربخشي
اجتماعي داشته باشد, حاضر و شريك بود. بعد از آن, به نسبتي كه حس كرد كه
مرزبنديهايي جدي رقم خورده است و نميتواند در آن پروسه مشاركت داشته باشند, به
نحوي مسالمتآميز از قدرت بيرون آمدند. نكتة درخور توجه اين بودكه زماني كه خود از
قدرت بيرون آمد, آن نقطه را سرفصل تاريخي تلقي نكرد. برمبناي عرف سياسي هر جرياني
كه از حوزة قدرت خارج ميشود, در همان بدو كار مشروعيت قدرتي را كه خود قبلاً در آن
حاضر بوده زير سؤال ميبرد. ولي جريان ملي ـ مذهبي در آن زمان اين كار را نكرد و
تنها مرزبندي كرد, مرزبنديهايش هم مرزبنديهاي سترگي بود.
ميشود گفت كه نه برانداز شدند و نه توجيهگر وضع موجود؟
بله, نكتهاي كه مطرح كرديد, نكتة متيني است كه يك وجه آن مرزبندي است و يكوجه آن
توجيهنكردن وضع موجود؛ يعني هم آرمانهاي انقلاب را باور داشتند و هم اسلام
مداراگر و رهاييبخش را كه از دهة بيست به اين طرف, خود تئوريزه كرده بودند.
اين مجموعه مشتركاتي بود كه براي معرفي تاريخي و كنوني جريان ملي ـ مذهبي به ذهن
محدود من ميرسيد. اما طبيعتاً در كنار اشتراكات عمومي, اختلافات عمومي هم وجود
دارند. اختلافات هم بايد همزمان با اشتراكات عنوان شوند تا بحث, تبديل به يك بحث
عاطفي نشود. بهواقع در همةجريانهاي موجود فكري ـ سياسي اختلاف و اشتراك وجود
دارد و دوران, "دوران تضاد ـ وحدت" است. در درون اين جريان پنج محور اختلاف ديدگاه
وجود دارد كه اگر ضرورت داشت, در چارچوب سؤالات بعدي ميتوانيم به عمقش وارد شويم.
اما در اينجا تنها به آن اشاره ميكنم:
يك اختلاف ديدگاه, "تحليل جهان" و تلقي از تحولات بينالمللي و نقش سلطهجويانة
غرب است كه در نيمقرن اخير بر جهان سيطرة نو داشته و نيز سلطهاي كه در حال حاضر
با كيفيت جديدي بروز كرده است؛ تلقي از نظم نوين و روند جهانيشدن, تلقي از سلطه,
نسبت بين استبداد داخلي و استعمار خارجي در شكلگرفتن روندهاي داخل كشور در اين
چارچوب محل اختلاف است.
محور دوم اختلافات, محور "اقتصاد" است. برخي با همان پرانتز باز به اقتصاد نگاه
ميكنند, همچنانكه معتقد هستند كه دموكراسي يك پديده و روند عمومي در جهان است,
آزادي اقتصادي را هم تالي آزادي و دموكراسي ميدانند و عنوان ميكنند كه نميشود
آزادي سياسي باشد, اما آزادي اقتصادي نباشد. تصورشان اين است كه اقتصاد كلاسيك در
يك روند آزاد به يك نقطة تعادل علمي خواهد رسيد و مسائل را حل و فصل خواهد كرد.
در درون همين نگرش ميشود يك پرانتز اختلاف يا زاوية اختلاف كوچك هم باز كرد؛ به
اين مفهوم كه بخشي از اين جريان ـ كه مشخصاً سمبل فكري آن مهندس سحابي است ـ روي
اصل ساماندهي ملي اقتصاد تأكيد ميكنند و مشخصاً و مقدمتاً به استعدادها و
ظرفيتهاي داخلي نگاه و عنايت دارند. اما برخي ديگر ضمن اينكه عنصر ملي در تحليل
اقتصاديشان قابل رؤيت هست, اما استفاده از امكانات بينالمللي و پيوندخوردن با
بازارها و نهادهاي پولي ـ مالي را هم از ديده به دور نميدارند..
آيا مهندس سحابي هم در اين طيف كه معتقد است با توجه به امكانات داخلي, بايد از
امكانات خارجي هم استفاده كرد, نميگنجد؟
بله, ايشان طرفدار انزوا و قطع رابطه با جهان نيست. اما به استفاده از امكانات
بينالمللي هم تبصرههاي ملي ميزند. در ديدگاه برخي اين تبصرههاي ملي ديده
نميشود.
اختلافي ديگر كه بيشتر در بحثهاي دروني سالهاي اخير وجود داشته, اختلاف بر سر
"نوسازي" است. اين اختلاف هم اختلاف در عملكرد است. در درون جريان ملي ـ مذهبي
گرايشهايي وجود دارد كه به دستمايههاي تاريخي جريان ملي ـ مذهبي بسنده ميكنند و
تمايل ويژه و قابل ملاحظهاي به نوسازي و به روز كردن و سرماية تازه به سرماية
پيشينيان اندوختن, يا مشاهده نميشود يا كمتر مشاهده ميشود. اما در درون همين
جريان, نيروهايي وجود دارند كه معتقدند بهرغم استفاده از ميراث پيشينيان بايد حرف
نو زد, كار نو كرد, توليد انديشه و استراتژي كرد, سازماندهي نو و متناسب با شرايط
بهوجود آورد. اينها معتقدند اگر ملي ـ مذهبي در مدار صرفاً تاريخي خود باقي بماند,
در سير خود به يك فرقة تاريخي تبديل ميشود. اين اختلاف جدي است و ممكن است كمتر
گفته شود يا در سطح بيروني و اجتماعي گفته نشده باشد, اما در مرزبنديهاي داخلي
لحاظ است.
محور چهارم, اختلاف روي عنصر راديكاليزم است. اين نيز از جمله كمتر گفتهها يا
ناگفتههاست, به اين مفهوم كه در شرايط كنوني كه تهاجمي عمومي به عنصر راديكال ـ
فارغ از مفهوم و ماهيتش ـ صورت ميگيرد, بخشي از جريان سعي ميكند مرزبنديهاي
جديتري با عناصر راديكال و راديكاليزم داشته باشد. ولي رگههايي از جريان موجود
ملي ـ مذهبي, راديكاليزم را به لحاظ تاريخي سهطلاقه نكردهاند و روي عنصر
راديكاليزم در شكلگرفتن تحولات تأكيد ميكنند. منتها راديكاليزمي كه با راديكاليزم
برش 60ـ57 وجوه تمايزي دارد. اما راديكاليزمي كه عقلانيت را هم با خود ممزوج كرده
است, راديكاليزم معقولي كه سمبلش را ميتوان در موضعگيريهاي مرحوم طالقاني ـ
بهخصوص موضعگيريهاي ده ماهة بعد از زندان در سالهاي 57 و 58 ـ مشاهده كرد. نماد
راديكاليزم معقول مرحوم طالقاني است كه نميشود گفت فقط متعلق به دوران تاريخي خويش
است. به نظر من راديكاليزم معقولي كه آقاي طالقاني پرچمداري كرد, با قواعد و لوازم
دوران خاص خود ميتواند در هر مرحله تكرار بشود.
چرا راديكاليزم دهة پنجاه ايران در شرايط خودش نميتوانست معقول باشد؟ آيا با عنصر
عقلانيت ممزوج نبود؟
من اعتقاد دارم كه راديكاليزم دهة پنجاه در جاي خود راديكاليزم عقلاني بود. منظورم
بيشتر مقايسة دونوع راديكاليزم بعد از سال 57 ميباشد. گروههايي كه سال 60, گزينة
برانداز را اتخاذ كردند, عناصر محاسبه, عقلانيت و بهادادن به رشد اجتماعي به موازات
رشد پيشتاز, درونشان ديده نميشد. اگر اين دو راديكاليزم را در كفة ترازو بگذاريم,
راديكاليزم طالقاني در مواجهه با "رهبري انقلاب", "نيروهاي درون انقلاب" و "مسائل
مبتلابه جامعه" مثل حجاب, قلعة شهرنو, گوشت يخزده, شكنجة غيرسيستماتيك كه در سال
پنجاهوهشت شكل گرفت, بحران كردستان, دولت موقت و... بسيار وزينتر و متينتر است.
در مجموعه برخوردهاي آقاي طالقاني با رويدادها چند عنصر وجود داشت: عنصر مسئوليت
تاريخي, عنصر راديكاليزم معقول, عقلانيت و محاسبه. شايد بتوان گفت فشاري كه روي
آقاي طالقاني در سال پنجاهوهشت بود, به مراتب بيشتر از فشاري بود كه روي ديگر
نيروها بود. تحت اين فشار, ايشان تُرد, شكننده, احساسي و خودبهخودي عمل نكرد و اين
مواجهه خيلي اهميت دارد. آن راديكاليزم همآغوش با عقلانيت بود؛ ايفاي مسئوليت
تاريخي و حقگرايي. به اين اعتبار, راديكاليزم طالقاني, راديكاليزم معقولي است كه
در مقايسه با راديكاليزم سالهاي 60ـ57 راهگشاتر و تاريخيتر است.
محور پنجم مورد اختلاف هم نوعي مرزبندي در عمل است. اين مرزبندي در "نوع تلقي از
مشاركت در قدرت" است. بخش مهمي از جريان ملي ـ مذهبي, خود را يك هويت تاريخي و
ماقبل تشكيلات ميداند و فاصلة خود با قدرت را دور ميداند. نه به اين مفهوم كه به
لحاظ تئوريك قدرت را مذموم ميداند و فيذاته نميخواهد در هيچ مرحلة تاريخي در
قدرت مشاركت كند, بلكه به اين مفهوم كه خود را بيشتر يك هويت فكري ـ سياسي و
اجتماعي ميداند و پيشنيازها و آمادگيهاي لازم براي حضور در قدرت را در خود
نميبيند و معتقد است كه مقدم بر حضور در مدار قدرت, بايد حضور در عرصة عمومي داشت
و به موازات آن صلاحيتهاي لازم را هم كسب كرد. به عبارتي استقرار در عرصة عمومي,
مخاطب قراردادن مردم و كسب صلاحيت براي ايفاي نقش اجتماعي را مقدم بر اخذ سهم از
قدرت تلقي ميكند. اما طيف ديگري در اين جريان, فارغ از اين تبصرهها, هميشه مشاركت
در قدرت برايش يك اصل بوده و بين خود و قدرت, عنصر سومي بهعنوان قضاوت عمومي را
كمتر دخالت ميدهد و قائل به ايفاي نقش آگاهيبخش و كار توضيحي در عرصة عمومي نيست.
بر اين اعتقادم همچنان كه شرايط در همهجاي دنيا "آكواريومي" شده ـ به اين مفهوم كه
بهطور شفاف هر جريان فكري ـ سياسي اختلافات دروني خود را در معرض قضاوت عمومي قرار
ميدهد ـ انشاءالله جامعة ايران به سمتي برود كه حتي جرياني مثل جريان ملي ـ مذهبي
كه از بيرون تصور ميشود, با هم اشتراكات جدي داشته و كمتر اختلاف دارند, بتواند
آزادانه و با حفظ حريمهاي تاريخي و كنوني, اختلافات خود را در كنار اشتراكاتش بروز
دهد. بنا به علل مختلف اين روزها, شرايط وحدتهاي آهنين و انسجامهاي درهم تنيده
به مانند دهههاي پيشين تاريخي, وجود ندارد. دوران, دوران اشتراك در عين اختلاف است
و عموماًَ اين قاعده را پذيرفتهاند. اما طبيعتاً جرياني كه حضور اجتماعي جدي دارد,
اشتراكاتش بيش از اختلافاتش است. اختلافات را هم بايد مشخص كرد تا هم در درون خود
جريان باعث توهم نشود و هم در بيرون تصور نشود كه اين جريان كاملاً شسته و رفته,
يكپارچه و بدون اختلاف است.
آيا به نظر شما وحدتي كه بين نيروهاي ملي ـ مذهبي وجود دارد, يك وحدت تقابلي و
ناشي از گروههاي فشار است, يا اينكه براي آن وجه اثباتي قائل هستيد؟
اتفاقاً ائتلاف نيروهاي ملي ـ مذهبي در زماني شكل گرفت كه جامعه در دوران گشايش و
انبساط بود و فشار بر اين نيروها به حداقل رسيده بود. اگر فشار دهة شصت يا فشار
سالهاي 81 ـ79 را با وضعيت سال 78 و 77 مقايسه كنيم, به نظر من فشار سالهاي دهة
شصت و خصوصاً دوسال ويژة 81 ـ79, به مراتب نسبت به دوراني كه ائتلاف نيروهاي ملي ـ
مذهبي (در سالهاي 78ـ 77) شكل گرفت, بيشتر بوده است. در آن دوران, هم نوعي انبساط
عمومي برقرار بود و هم انبساط نسبي براي ملي ـ مذهبي. به اين مفهوم كه امكانات ملي
ـ مذهبي در سالهاي 78 ـ 77 نسبت به قبل و بعد از آن قابل مقايسه نبود. چون در طول
سالهاي 60ـ75 تنها امكاناتي كه براي نشر و ارتباط وجود داشت, يكي ايران فردا بود,
يكي راهمجاهد در سال 72 بعد از 12 سال نشر, توقيف شد و بهجز آن تعدادي جزوات فردي
يا بعضاً جرياني. البته پيامهاجر هم بود كه كيفيت دهة شصت آن با سالهاي بعد از
دومخرداد قابل مقايسه نبود ـ بعد از دومخرداد كيفيتر و منعطفتر شد. اما غير از
اينها امكان ويژهاي وجود نداشت. البته به مناسبتهايي گاه و بيگاه جلساتي برگزار
ميشد كه ارتباط خاصي با جامعه نداشت, ولي اگر شرايط سالهاي 78 ـ 77 را بخواهيم
مرور كنيم, راه ملي ـ مذهبي به شهرستانها و مخصوصاً به دانشگاه بهطور چشمگيري
نسبت به گذشته باز شد. جريان ملي ـ مذهبي از تريبونهاي دانشگاهي در سطح گستردهاي
استفاده كرد. نشرياتي كه بعد از دومخرداد نيز متولد شدند, ستونهايي را به جريان
ملي ـ مذهبي اختصاص ميدادند. ضمن آنكه نشريات جديدي هم پا به عرصة مطبوعات كشور
گذاشتند. "چشمانداز ايران" در همين سالها به جامعة مطبوعاتي پيوست. ايران فردا و
پيامهاجر نيز كيفيتر و پرمخاطبتر از گذشته شده بودند و تريبونهاي اجتماعي خاص
خود را پيدا كرده بودند.
نكتة دوم آن است كه در دوران جديد بسترهايي بهوجود آمد ـ شايد قبلاً هم وجود داشت,
منتها اين جريان از آنها استفاده نميكرد ـ همچون انتخابات شوراها كه بستر جديدي
بود كه ملي ـ مذهبي در آن فعال شد, انتخابات رياستجمهوري سال هفتادوشش كه اساساً
در احياي مجدد ملي ـ مذهبي نقش عمدهاي ايفا كرد و نهايتاً انتخابات مجلس ششم در
سال هفتادوهشت. منظور از يادآوري اين موارد آن است كه شكلگيري ائتلاف, نهتنها در
شرايط فشار نبود, بلكه در شرايط انبساط بود. اما واقعيت اين است كه هر زمان كه
ائتلاف يا اتحاد يا جبههاي برپا ميشود, وجود عنصر عاطفي را نميشود در آن ناديده
گرفت. عنصر عاطفه نيز در شرايط ويژة سالهاي 78 ـ 77 در شكلگرفتن ائتلاف ملي ـ
مذهبي و برجستهشدن آن, نقش ايفا كرد, اما عناصر ديگري هم در اين بروز و ظهور
مشاركت داشتند.
اول اين كه جامعة ايران آموزش و عبرتي كه از حوادث و عملكردهاي دهة شصت ـ ويا
دقيقتر بگويم از سال شصت تا هفتادوپنج ـ گرفته, "انعطاف" است. انعطافي كه شامل حال
جريان ملي ـ مذهبي هم ميشود. انعطافي كه چهرههاي شاخص اين جريان بعد از دومخرداد
داشتند, بيش از انعطاف سالهاي شصت تا هفتادوپنج بود. حتي مهندس سحابي كه به تعبير
دوستان, "اذن" يعني بهگوش بودند و شرح صدر داشتند, انعطافي كه بعد از سال
هفتادوپنج نشان داده و تأكيد ويژهاي كه به ضرورت حفظ جريان راست در تركيب سياسي و
فكري ايران كرده است, نشاندهندة انعطافِ افزوده در دوران جديد است. همين نشرية
چشمانداز ايران را اگر با راه مجاهد دهة شصت مقايسه كنيد, انعطاف و مدارا در آن
بيشتر نمايان است. ديگر دوستان و جريانها هم نسبت به گذشته انعطاف جدي پيدا
كردهاند. يعني همه پذيرفتهاند كه راهحل نهايي ايران, حفظ همة نيروهاي فكري ـ
سياسي و تنفس مسالمتآميز است. اين آموزش كه برگرفته از شرايط ويژة سالهاي شصت تا
هفتادوپنج است, در شكلگرفتن ائتلاف ملي ـ مذهبي مؤثر بود.
نكتة دوم كه برادر دوقلوي انعطاف و واقعگرايي است, "پرهيز از مرزبنديهاي قاطع"
است. به اعتباري, در نقطهعطف دوم خرداد, دورة مرزبنديهاي قاطع به سبك گذشته سر
رسيد. اين نيز در پيوند و همگرايي جريان ملي ـ مذهبي دخالت داشت. يك نكتة
استراتژيك ـ تاريخي هم وجود دارد و آن اين است كه در دوراني كه ما به سر ميبريم و
تنفس فكري ـ سياسي ميكنيم, مردان سترگ و جريانهاي محوري و همهپذير وجود ندارند.
شايد اين ويژگي بينالمللي هم باشد, ايران هم جزيي از جهان كنوني است. ديگر مصدق
سيودو و آقاي خميني پنجاهوهفت در عرصة سياسي ـ اجتماعي حضور ندارند.
در عرصة استراتژيك حنيفنژادي وجود ندارد, در عرصة ايدئولوژيك شريعتي حاضر نيست, از
منظر تشكيلاتي هم همينطور؛ جبهة ملي اولي كه چتر وحدتش روي سر همة نيروهاي
ايرانخواه و مترقي باز بشود وجود ندارد, نهضتآزادي دهة چهلي كه نقطة اتفاق و
منزلگاه نيروهاي هم ملي و هم مذهبي و هم جوانان راديكال باشد, حاضر و ناظر نيست.
ديگر سازمان مجاهدين بدو تأسيس كه در زمان اعلام موجوديت توانست اعتماد همة نيروهاي
مبارز مذهبي و حتي غيرمذهبي را جلب كند, وجود ندارد. از اين منظر, جهان و ايراني كه
ما در آن زندگي ميكنيم, دوراني را سپري ميكند كه بايد آن ر ا "عصر متوسطها و
كوچكها" ناميد. در ائتلاف ملي ـ مذهبي هم غير از يكي دو چهره كه وزانت تاريخي و
ويژهاي دارند و در پروسة پنجاهسالة اواخر دهة بيست تا اواخر دهة هفتاد, هميشه
حاضر و ناظر بودند, بقيه متوسطها و كوچكها هستند.
نقطة مبارك و برجستهاي كه همه به آن رسيدهاند اين است كه خودشان به تنهايي
نميتوانند كار محيرالعقول و ويژهاي انجام بدهند. دوران, دوران همگرايي و
همپيوندي است و تاريخ و جامعه جلو نميرود, مگر اينكه همه بهطور كيفي مشاركت
داشته باشند.
شما با توجه به مقطع اخير كه از سال 1376 آغاز شده, حركت مردم را پايه تحولات
ميدانيد, تأثيرپذيري متقابل طيفهاي ملي ـ مذهبي را از اين موج چگونه ارزيابي
ميكنيد؟
اين جريان در پروسة تحول منجر به دوم خرداد به سهم خود شركت داشت. اينطور نبود كه
بستري بيرون از جريان ايجاد بشود و اين جريان صرفاً استفادهكنندة ويژه از اين
بستر باشد, بلكه خود نيز در حد قد و قوارة روز و تاريخي خود در تحقق نقطة عطف دوم
خرداد مشاركت داشت. اما در مواجهه با اين پرسش اينكه تأثير پذيرفت, بله تأثير
پذيرفت. ملي ـ مذهبي از بسترهايي كه بهطور كلان در جامعه تعبيه شده بود, استفاده
كرد؛ قبل از آن امكان انتخابات شوراها نبود, امكان شركت در انتخابات رياستجمهوري
وجود نداشت. ملي ـ مذهبي در عمل از سال شصت تا هفتادوچهار ـ غير از يكي دو استثناـ
در انتخابات با رويكرد تحريمي, داشت. شرايط جديد و بسترهايي كه در دل شرايط جديد
بهوجود آمد, در بازدهيهاي جريان ملي ـ مذهبي مؤثر بودند.
تأثير ديگر آن بود كه تريبونهاي ملي ـ مذهبي تيراژ پيدا كرد. يعني اگر ايرانفردا
تا قبل از انتخابات سال 76 , تيراژ متوسط 20000 داشت, بعد از دومخرداد در مقاطعي
شاهد بوديم كه به 70000 رسيد, ديگر تريبونهاي انتشاراتي ملي ـ مذهبي هم همينطور.
ازسويي درِ دانشگاه به روي اين جريان باز شد, دروازة شهرستانها به روي جريان ملي ـ
مذهبي گشوده شد, در حالي كه قبلاً بستهتر بود و مخاطبان اين جريان با استفاده از
اين فرصتها, بيشتر شد و ملي ـ مذهبي توانست بهعنوان يك جريان تاريخي خودش را به
روز كند و به لحاظ تشكيلاتي از حاشيه به متن آمد و اين تحول بسيار مهم بود.
اگر مجموع عملكرد جريان را از سال شصت تا هفتادوپنج, در نظر بگيريد, دو يا سه نشريه
با شرايط خاص خود منتشر و در كنار آن مراسم و مجالس مناسبتي نيز برگزار ميكرد.
مخاطبانش حداقلي بودند. از مناصب اجرايي هم تا قبل از سال شصت فاصله گرفته بود و
دستي در اجرا نداشت و در مجموع امكان قدرت مانور اجتماعي كمي داشت و حاشيهنشين
بود؛ يعني كمتر منتقد بود و بيشتر سكوت ميكرد. اما اتفاقي كه رخ داد, از سال
هفتادوپنج به بعد ملي ـ مذهبي از جايگاه تماشاگران آرامآرام به كنار پيست آمد و
بعد از آن, در انتخابات مجلس ششم در بهمنماه سال 78, به عرصه و متن قدم گذاشت.
وقتي كه به متن آمد, خودش حد و اندازة خودش را ميشناخت و خود را بهعنوان يك نيروي
تعيينكننده تلقي نميكرد. همچنانكه خير و بركت بعد از شرايط دومخرداد به نسبت به
همة نيروها رسيد, به ملي ـ مذهبيها هم رسيد. هر حركت اجتماعي در سير تاريخي خودش
تراوشهاي ميمون و خجستهاي دارد كه ممكن است با توزيع منطقي و عادلانه به همه
نرسد, اما هركس به نسبت تلاش خود, ميتواند از آن استفاده كند؛ ملي ـ مذهبيها هم
از موج بعد از دوم خرداد استفادة معقولي كردند, نه استفادة فرصتطلبانه.
بعضي معتقدند كه چپرويهايي هم صورت گرفت. همينكه گفته ميشود درِ دانشگاهها يا
شهرستانها گشوده شد, شايد بهتر بود آرامتر پيش ميرفت و با اين سرعت وارد جوّ
دانشجويي نميشد. شايد همين حضور چشمگير باعث بروز عكسالعملها شد. از مصاديق اين
چپرويها؛ مصاحبه با رسانههاي خارجي پيرامون اصل ولايتفقيه يا قانوناساسي, آن
هم بلافاصله پس از رخداد دومخرداد و يا دادن بيانيههايي كه در آن جمهوريت اصل
گرفته شد و جايگاه اسلاميت در آن مشخص نبود و يا متن برخي از سخنرانيها و
ميزگردهايي كه در دانشگاهها برگزار ميشد و شعارهايي كه در برخي مراسم داده ميشد.
حضور ملي ـ مذهبيها ـ مشخصاً طيف ايرانفردا در دانشگاه و شهرستان و خصوصاً
دانشگاه ـ حضور تشكيلاتي نبود. بلكه بيشتر يك حضور هويتي بود. دوستاني كه به
دانشگاه ميرفتند, رابطة تشكيلاتي با تحكيم وحدت و انجمنهاي اسلامي نداشتند. در
دستگيري 79 و 80 هم خيلي تلاش شد كه رابطة تشكيلاتي را اثبات كنند, اما چون اساساً
چنين رابطهاي وجود نداشت, اثبات كردني هم نبود. بايد عنايت داشت كه اين جريان در
شرايط پرالتهاب سالهاي 76 تا 79 در دانشگاه نقش تعديلكننده و عقلانيت بخش ايفا
كرد. به اين مفهوم كه در حادثة كوي دانشگاه, در شرايطي كه چهرههاي شاخصي از
جريانهاي ديگر نتوانستند التهاب روز شنبه را مرتفع و از خروج تودة دانشجويي از كوي
به سمت خيابان جلوگيري كنند, شخص مهندس سحابي با يك حضور بزنگاهي توانست نقش
فروكشدهندة التهاب را ايفا كند.
در دوراني كه انجمنهاي اسلامي و تحكيموحدت, آرامآرام از مذهب عبور ميكردند,
همين طيف ملي ـ مذهبي نقش بازدارنده, شرحدهنده و دفاع از ضرورت حفظ هويت مذهبي
انجمنهاي اسلامي و تحكيموحدت را ايفا كردند. اما اين را ميتوانيم بپذيريم كه
حجم حضور ملي ـ مذهبي در شرايط مورد نظر, متناسب و همخوان با بود و وجودش نبود.
يعني به نسبتي كه يك جريان, حرف و استراتژي نو و سازماندهي متناسب با تحولات ارائه
كند و به دوران خود بپردازد. اين صلاحيت را دارد كه گسترة ارتباطات عمومي خود را هم
افزايش دهد. لذا انتقادِ "نمود بيش از بود" تا حدي قابل قبول است. البته اين جريان
در سالهاي هفتادوپنج تا هفتادونه در حوزههايي توليد استراتژي كرد؛ ازجمله تحليل
استراتژيك در حوزة دانشگاه و تحليلهاي استراتژيك در درون روند اصلاحات. همچنين
تلنگرهاي تاريخي به ذهن بيحافظة نسل نو زد. اما اين ميزان از توليد استراتژي,
همخوان با آن ميزان از بروز و ظهورش نبود. اين را بايد صادقانه پذيرفت, براي يك
نيرو نبايد افت داشته باشد كه يك واقعيت را بپذيرد. نهتنها بايد بپذيرد, بلكه بايد
خود آن را مطرح كند. ضرورتي كه فراروي نيروي ملي ـ مذهبي وجود دارد اين است كه
دوستان عنوان ميكنند كه شيوة بزرگان هميشه آن بوده كه حركت نو را با نقد شروع
كردهاند, هيچ اشكالي ندارد نيروهاي مختلف ازجمله ملي ـ مذهبيها در رويكردي
نقادانه نقد را از خود شروع كنند, نقدي كه هم وجه استراتژيك داشته باشد, هم وجه
تئوريك و هم وجه تشكيلاتي.
درمجموع اين انتقاد به همة نيروها وارد است كه بعد از سال 76, گويي كه مجموعهاي از
طيفهاي سنتي در جامعة ايران وجود عيني ندارند, هيچكس به فكر نيروهاي سنتي نبود,
ازجمله ملي ـ مذهبيها. جامعة ايران در برگيرندة طيفهايي از مردم است كه
رويكردشان, رويكردي سنتي است و حرجي هم بر آنها وارد نيست. كسي كار آموزشي ويژهاي
با آنها نكرده بود كه از رويكرد سنتي آرامآرام بتوانند به سمت يك رويكرد منطقيتر
فاصله بگيرند. غير از حوزة مركزي ايران در حوزههاي مرزي كشور هم نيروهاي اهل سنت
سكونت دارند. اهل سنت, سنتيتر از شيعههايي هستند كه در مناطق مركزي ساكناند. بخش
قابلتوجهي از جامعة شهري تهران هم ـ كه از همهجا به اصطلاح مدرنتر است, ولي نه
به مفهوم واقعي ـ جزو نيروهاي سنتي هستند. اينكه در اين پنجسال, مجموع نيروهاي
تحولطلب به نيروهاي سنتي رويكرد مثبت نداشتند و از آنها غافل بودهاند, قابل انكار
نيست. ملي ـ مذهبي هم به سهم خودش در اين غفلت سهيم است. اگر با نيروي سنتي مفاهمه
و يا ديالوگي برقرار ميشد, شايد خيلي سريعتر ميشد بين نيروهاي سنتي و نيروهاي
سركوبگري كه از نيروي سنتي در جامعة ايران بهعنوان سپر تاريخي استفاده كردند,
مرزبندي كرد. يا حداقل نيروهاي تحولطلب ميتوانستند با برخوردهايشان نيروهاي سنتي
را به جانب تفكر راست سركوبگر و ضداصلاحات و ضدتحول نرانند. ملي ـ مذهبي هم بيشتر
همّ و غمّ خودش را در آن دوران متوجه مخاطب قراردادن نيروهاي نو و نسل نو كرد. نه
به همان اندازه, اما در يك سبك ـ سنگين كردن منطقي, بايد حسابي هم براي رويكرد به
نيروهاي سنتي باز ميكرد. اگر اين اتفاق ميافتاد, ضريب آشتيناپذيري يا آنتاگونيسم
در ايران كاهش پيدا ميكرد و الآن هم اين اتفاق بايد رخ دهد. يعني در محاسبههاي
استراتژيك, مخاطب قراردادن نيروهاي سنتي بايد در دستور كار قرار گيرد. ميتوان گفت
يكي از درسهاي مهم سالهاي اخير همين مسئله است.
آيا نقطهعطف دوم خرداد (1376) همان مواضع اعلامشدة نيروهاي ملي ـ مذهبي يا
سرمقالههاي ايرانفرداست و يا ابعاد پيشبيني نشدهاي هم دارد؟
روندي كه منجر به رخداد تاريخي دومخرداد شد, تقريباً مشاركتي بود. چند اتفاق
صورت گرفت تا دومخرداد رقم خورد؛ نخست روند انباشت تئوريك, كه هم درون نظام و هم
بيرون نظام صورت گرفت,هستهاي كه درواقع چپِ راندهشده از سيستم در دوران آقاي
هاشمي رفسنجاني بود و در مؤسسة مطالعات استراتژيك منزل گزيد, توانست با استفاده از
امكانات ويژة پژوهشي و ارتباطي به سطحي از انباشت دست پيدا كند. اين يك وجه قضيه
بود. دوم, حركت دكترسروش و طيف نشرية كيان بود حركتي كه از انتهاي دهة شصت شروع شد
و تا نيمة دهة هفتاد پيش آمد. سوم, مجموعه برخوردهاي آيتالله منتظري و طيفشان هم ـ
كمتر فكري و بيشتر سياسي ـ در روند مشاركت تحولبخش مؤثر بود. اگر بخواهيم در درون
حاكميت سير كنيم, تك عناصري هم مثل آقاي كديور, تلاشهاي نظري داشتند كه آن نيز به
سهم خود در روند انباشت تئوريك تأثير داشت, همچنانكه محصولات فكري آقاي شبستري. از
منظر استراتژيك هم سرمقالههاي نشرية "عصرما" در تحول فكري ـ استراتژيك اين دوره
تأثيرگذار بودند. كما اينكه بعضي سرمقالهها و مقالههاي روزنامة سلام نقش
اينچنيني را ايفا ميكرد. اينها مجموعة تلاشهاي درون حاكميتي بود كه در آن انباشت
فكري قابل رؤيت است.
در بيرون حاكميت, ملي ـ مذهبيها مشاركت داشتند. لائيكها و چپها هم با انتشار
نشريات و فصلنامههايي مثل دنياي سخن, فصلنامة گفتوگو, آدينه و..., در كنار
مشاركت در شبه نهضت ترجمهاي كه در نيمة اول دهة هفتاد, پيرامون بحثهاي پلوراليزم
و هرمنوتيك و بحثهاي فكري جديد كه از اروپا به ايران آمد, به سهم خودشان ايفاي
نقش كردند. در جريان ملي ـ مذهبي, نشرية ايران فردا در طرح بحثهاي جامعة مدني نقش
داشت. البته اگر منصفانه بخواهيم بگوييم, بحث جامعة مدني را اول لائيكها مطرح
كردند كه در سير خودش به ايران فردا و بعد به كيان رسيد.
شخص مهندس سحابي در انباشت بحثهاي تئوريك اقتصاد سياسي و بحثهاي نظريِ ملي,
مشاركت فعال داشته است. ايدة توسعة درونگرا, نقد برنامة تعديل ساختار اقتصادي در
سال 1367, نقد نظم نوين جهاني نيز سرمقالههاي ايرانفردا, نمونهها و نمادهاي چنين
مشاركتي است. ازسويي مهندس سحابي با رويكردهاي تاريخي خود تا حدي تلنگرهايي به
حافظة تاريخي بستة جامعه زد. تلاشهاي فردي دكترپيمان مثل جزوات معرفتشناسي كه در
آن دوره منتشر ميكرد و نيز تلاشي كه آقاي ميثمي در چارچوب نوشتههاي جزءنگر و
حافظة تاريخي خود داشت و ديگر تلاشهاي همة اين مجموعه را نيز بايد در انباشت عمومي
كه به رخداد تاريخي دومخرداد منجر شد, در نظر گرفت.
هيچ تحول تاريخي بدون اتكا به يك انباشت عمومي صورت نميگيرد. انقلاب مشروطه محصول
انباشت فكري بود كه دهسال قبل از مشروطه آغاز شد, چه توسط منورالفكراني كه از خارج
آمدند و چه توسط جنبش تنوير افكار داخلي. نهضت ملي محصول حركت تئوريك, آموزشي شخص
دكترمصدق متكي به تجارب بعد از مشروطيت وي تا دهة بيست بود كه در درون خود منجر به
ارائة دستاورد "تئوري موازنة منفي" شد. تئوري موازنه منفي و آموزشهاي شخص دكترمصدق
در طول دهة بيست منجر به شكلگيري مباني نهضتملي گرديد.
تلاش شگرف و خستگيناپذيري كه بعد از سركوب پانزده خرداد توسط جريانهاي نو تأسيس
در جامعة ايران شكل گرفت ـ مشخصاً مجاهدين بنيانگذار و تا حدودي فدائيان خلق و به
لحاظ انفردي مرحوم شريعتي ـ انباشت فاحشي را شاهد بوديم كه در سير خود منجر به
مبارزات ايدئولوژيك ـ قهرآميز دهة پنجاه شد و در ادامه به انقلاب 57 رسيد. در دوران
جديد هم مجموعة تلاشهايي كه از اواخر دهة شصت تا نيمة دهة هفتاد صورت گرفت,
مبناي تئوريك جنبش كلان واقع شد كه در آن طيفهاي ملي ـ مذهبي هم با امكانات كمتر
از متوسط, به سهم خود ايفاي نقش كردند.
اما اينكه حركت دومخرداد را همان چيزي بدانيم كه ملي ـ مذهبيها ترسيم كرده
بودند, شايد از انصاف خارج باشد و به منزلة اين باشد كه نقش ديگر نيروهاي خارج از
اين حوزه را ناديده بگيريم. نه, منصفانه اين است كه در اين حوزه نيروهاي فكري درون
حاكميت و نيروهاي لائيك خارج از حاكميت هم ايفاي نقش كردهاند.
برخي مخالفان معتقدند كه طيف ملي ـ مذهبي در همراهي دومخرداديها بهدنبال مقاصد
خاص خود و حتي براندازي است, نه ثبات جامعه و جمهوري اسلامي, ضمن اينكه اصل بر
برائت است, شواهد و قرائن عليه اين اتهام چيست؟
طبيعي است كه در درون هر حركت عمومي, نيروهاي مشاركتكننده, ديدگاههاي خصوصي
خودشان را هم پيگيري ميكنند. هر نيرويي يك منظر استراتژيك داخلي نيز دارد. كما اين
كه جريان ملي ـ مذهبي هم در زمان حضور در انتخابات مجلس 78 سه شعار محوري داشت,
"پسزدن راست" ـ نه حذف راست ـ "پيشبردن اصلاحات" و "ارتقاي مدار ملي ـ مذهبي".
اگر آن دو عنصر اولية شعار را به لحاظ استراتژيك, عمومي و كلان تلقي كنيم, عنصر سوم
طبيعتاً اختصاصي است. ولي ملي ـ مذهبي در كشاكش حضور در بستر شبهدموكراتيك سالهاي
76 به بعد, مقدمتاً منافع كلان را تعقيب ميكرد و سپس چشمانداز خاص خودش را نيز
داشت. چشمانداز خاص خودش اين بود كه ارتقاي مدار پيدا كند و ارتقاي مدار اجتماعي
هم پيدا كرد و سطح مخاطبينش افزايش يافت. شعارهايش همهگيرتر و بيشتر از گذشته در
جامعه طرح شد. اين اتفاق افتاد و حرجي هم به يك نيرو نيست. كما اينكه هر نيرويي در
هر دوره, ضمن اينكه با جنبش كلان همراهي ميكند و همگرايي دارد, به تحولات دروني
خود هم ميانديشد. به نظر من اين امري غيراخلاقي نيست و يك قاعدة استراتژيك است.
منتها طبيعي است كه هر نيرو در هر دوره, خصوصاً شرايط ويژهاي كه در آن قرار
داريم, منافع كلان ملي را بايد مقدم بر منافع اختصاصي بداند. تقدم منافع ملي بر
منافع گروهي و خصوصي شعار و روية ديرينة ملي ـ مذهبي بوده است. با اين تبصره من
وارد پاسخدادن به بقية متن سؤال ميشوم:
چند نكته قابل تأكيد است؛ مميزههاي جدي بين ملي ـ مذهبي و نظام وجود داشته و دارد.
مميزههايي كه از جنس فكري ـ هويتي است. حضور ملي ـ مذهبي در پروسة اصلاحات به
مفهوم ناديدهگرفتن اين مميزهها نبوده و نيست. برخي از آنها هم به روندهاي دهة 60
برميگردد. مثل روند ادامة جنگ بعد از خرمشهر, روند حذف سياسي ـ فكري در جامعه,
روند درون زندانها و روند رانتخواري كه از انتهاي دهة 60 شروع شد و در دهة 70 اوج
گرفت. اينها مميزههاي جدي ملي ـ مذهبي با نظام مستقر است. اين را بايد در نظر داشت
كه ملي ـ مذهبي هيچوقت نگفته كه از هويت و مرزبنديهايش دست كشيده است. ضمن پيوستن
به جريان عمومي, اين مميزهها را هم داشته و دارد. اين يكسوي قضيه است, سوي ديگر
قضيه, الگويي بود كه ملي ـ مذهبي از76, خصوصاً از 78 به بعد كه جريان اصلاحات وارد
يك دوران التهاب شد, ارائه كرد. اين الگو, الگوي دربرگيرندهاي بود, به اين مفهوم
كه عنصر مدارا در درونش كاملاً لحاظ شده بود. در اين الگو حضور همة جريانهاي فكري
ـ سياسي ايران ازجمله جريان راست فكري در حد وزن خودشان لحاظ ميشد. در الگوي
مدارايي كه از آن حذف بيرون نميآيد, طبيعتاً براندازي هم بيرون نميآيد. رگة ديگري
را هم كه بهعنوان شعار استراتژيك مطرح كرد و هنوز هم روي آن ايستاده, نفي خشونت
بود؛ گفتوگو به جاي رويكردهاي فيزيكي. نيرويي كه روي اين شعار ميايستد, نيرويي
نيست كه بخواهد تضادهاي خودش را با شرايط موجود, آشتيناپذير و آنتاگونيستي كند و
گزينهاي براندازانه را پيش بگيرد. اما چند نكتة ديگر نيز جاي تأمل و تعمق دارد؛
حضور در انتخابات مجلس, پروسهاي قانوني بود كه ائتلاف ملي ـ مذهبي در آن پروسه
اعلام موجوديت كرد.
نكتة قابل توجه ديگر اين است كه هويت قانوني جريان ائتلاف ملي ـ مذهبي را قوةمجريه
پذيرفت. به اين مفهوم كه ائتلاف ملي ـ مذهبي اعلام موجوديت كرد, دوماه فعاليت ستادي
داشت و در آن دوماه هيچ تذكري و هيچ تهاجمي ازجانب نيروهاي در اختيار قوة مجريه
نسبت به فعاليت ستادي جريان صورت نگرفت. در دوران فعاليت ستادي, چهار مصاحبة
مطبوعاتي و دوازده ميزگرد مطبوعاتي در سه منطقة تهران برگزار شد. امنيت اين دوازده
ميزگرد و آن چهار مصاحبة مطبوعاتي در هر سه منطقه توسط كلانتري هر منطقه تأمين
ميشد. چهطور ممكن است كه يك گروه غيرقانوني باشد, اما پليس, امنيت جلسات آن را
حفاظت كند؟!
نكتة ديگر اين بود كه نامزدهايي كه اختصاصاً از طرف نيروهاي ملي ـ مذهبي معرفي شده
بودند و در هيچ ليست ديگري حضور نداشتند, توسط شوراي نگهبان تأييد شدند؛ آقاي
عمراني, آقاي بهزادي, خانم فرهنگخواه, آقاي سعيد مدني, آقاي عليرضا رجايي (كه
البته نام وي در ليست دانشجويان هم بود.) تأييد آنها به منزلة تأييد نمايندگان فكري
نيروي ملي ـ مذهبي بود.
نكتة ديگر اينكه ائتلاف ملي ـ مذهبي در دوران فعاليت ستادي بهعينه از همة
امكاناتي كه ديگر نيروهاي قانوني استفاده ميكردند بهره برد مصاحبة مطبوعاتي و
تبليغات و... كمااينكه سهمية كاغذي كه به تمام نامزدها تعلق ميگرفت به نامزدهاي
ملي ـ مذهبي هم تعلق گرفت. نكتة ديگر اينكه در شهرستانها, فرمانداريها براي
اينكه سهمية كاغذ و اجازة فعاليت تبليغاتي ـ انتخاباتي به نامزدهاي همان حوزه را
بدهند, براي تحويل سهمية كاغذ به نامزدهاي اختصاصي و مورد حمايت ائتلاف, تأييديه
ستاد تهران ملي ـ مذهبي را از آنها ميخواستند. ستاد تهران هم با مهر و امضا آنها
را تأييد ميكرد و آن تأييدية ستاد ائتلاف نيروهاي ملي ـ مذهبي, از طرف
استانداريها و فرمانداريها پذيرفته شده بود. چهطور ممكن است يك نيرو برانداز
باشد و رويكرد غيرقانوني داشته باشد, اما نمايندگان وزارت كشور در استانهاي مختلف
مهر و امضايش را بپذيرند؟!
در همان يك هفتهاي كه فرصت تبليغاتي براي همه بود, جريان ملي ـ مذهبي هم در سطح
وسيعي براي درج آگهيهاي تبليغاتي از روزنامههاي رسمي استفاده كرد, روزنامههاي
رسمي مثل ايران, همشهري و اطلاعات. به اضافة درج آگهي در ساير روزنامهها كه رسمي
نبودند, مثل عصرآزادگان و فتح. بعد از رد صلاحيت نامزدهاي ملي ـ مذهبي, تمام
نامزدهاييكه صلاحيتشان رد شده بود, به اضافة بخش ديگري از فعالان كه اصلاً در
انتخابات نامزد هم نشده بودند, براي اعتراض به وزارت كشور رفتند. مديركل سياسي
وزارت كشور, آنها را به سالن كنفرانس هدايت كرد و خودش هم در جلسه حضور پيدا كرد و
در آن جلسه پرسش و پاسخ و نقد صورت گرفت. آيا ممكن است كه وزارت كشور يك نظام
مستقر, پذيراي نسبتاً رسمي يك جريان غيرقانوني و برانداز باشد؟! با توجه به اينكه
بعد هم روي اين ديدارها كار خبررساني صورت ميگرفت.
قبل از ائتلاف هم نيروهاي ملي ـ مذهبي به صفت فردي يا جمعي در انتخابات شوراها در
سال 77 شركت كردند. آنجا هم سه ـ چهارنفر از نامزدهايشان تأييد شده بودند و تا
آستانة ورود به شوراي شهر تهران هم قرار گرفته بودند. با تشكيل شوراي شهر تهران
اولين نامزدي كه براي شهرداري شهر تهران در نظر گرفتند, مهندس سحابي بود. از مهندس
سحابي در ارديبهشت 78, دعوت كردند كه براي ارائة برنامهاش به قصد شهردارشدن در
شوراي شهر حضور پيدا كند. مهندس نه به قصد پذيرش سمت شهردار كه براي نقدعملكرد
شهرداري در شوراي شهر حاضر شد. مگر ممكن است كه يكي از چهرههاي شاخص يك جريانِ
برانداز و غيرقانوني در يك نهاد رسمي شبهدولتي حاضر بشود؟!
وجه نظري و تاريخي قضيه اين است كه از سال شصت كه فاز مسلحانه توسط نيروهاي برانداز
شروع شد, جريان ملي ـ مذهبي نسبت به آن رويكرد نقادانه داشت. نه آن گزينه را پذيرفت
و نه از آن حمايت كرد و به طرق مكتوب و غيرمكتوب موضع نقادانة خود را اعلام و فرجام
و سرنوشت استراتژيك آن حركت را ـ كه به اعتقاد ما در آن دوره هيچ فلسفة تاريخي
نداشت ـ پيشبيني كرده بود. خودش هم در پروسة 60 تا 75 هيچ نمايه و نشانهاي بروز
نداد كه حاكي از رويكرد مسلحانه و غيرمسالمتآميز باشد. مجموع برخوردهايش هم با
حاكميت, برخوردهاي تضاد ـ وحدتي بود. در سال 79 كه ملي ـ مذهبيها دستگير شدند,
ازمجموعة حاكميت, دو قوه, آن را تأييد ميكرد و حتي در آخرين بيانية ائتلاف ملي ـ
مذهبي كه باعنوان "ملي ـ مذهبيها دشمن نيستند" كه در اسفند 79 منتشر شد, بخشي از
اين موارد تاريخي و نظري تصريح شده بود.
نكتة قابل توجه ديگر اينكه به لحاظ نظري, ملي ـ مذهبيها خودشان در پروسة تئوريك
منجر به تحول سال 76 , شريك بودند. نيرويي كه برانداز باشد و تكليف خودش را با يك
مجموعه, اساساً روشن كرده باشد و قائل به بروز و ظهور هيچ تحولي در چارچوب شرايط
موجود نباشد, بهطور طبيعي در روند تحول فكري ـ نظري مشاركت نميكند و به سازماندهي
و جذب نيرو و تدارك عمل قهرآميز و مسلحانه ميپردازد و تشكيلاتش را زيرزميني
ميكند. در حالي كه اين جريان حركت معكوس را طي كرد؛ از كم نمودي دهة 60, به دوران
نمود, برجستگي و قابل رؤيتشدن سالهاي 76 تا 79 رسيد و كاملاً علني بود.
نكتة ديگر اين است كه همة دعوتهايي كه از دانشگاهها از اين جريان صورت ميگرفت,
همه قانوني بوده است. هركس بخواهد در دانشگاه سخنراني كند, حتماً بايد از شوراي
فرهنگي دانشگاه مجوز داشته باشد. در شوراي فرهنگي دانشگاه, نمايندة رئيس دانشكده
بهعنوان نمايندة رسمي وزارت علوم در آن دانشگاه حضور دارد. همة محملها و حوزههاي
حضور جريان ملي ـ مذهبي, چه در شهرستان و چه در دانشگاه, كاملاً قانوني بود. لذا
مرزبندي تاريخي ـ نظري به گزينة براندازي, حضور در پروسة تحول تئوريك, مشاركت در
پروسة انباشت فكري ـ نظري و تاريخي, رويكرد آموزشي به نسل نو, اعتقاد به تحول دروني
جامعه, پرهيز از برخورد فيزيكي, نفي خشونت, ارائة الگوي مدارا با تأكيد بر عدم حذف
هيچ نيرويي و حضور همة نيروها حتي جريان راست فكري و از طرف ديگر بسترسازي در جريان
يك حركت كاملاً قانوني مثل انتخابات, اينها همه شاخص آن است كه نميتوان به اين
نيرو, نيروي غيرقانوني و نيروي برانداز اطلاق كرد.
من يك تصريح اخلاقي ـ استراتژيك ميكنم؛ روي مشي نميتوان فرصتطلبي كرد. اگر كسي
به مشياي رسيده باشد, نميتواند براي سالها با آن بازي كند. مشي مثل فرزند است,
انسان او را ميپروراند و بزرگ ميكند و از آب و گل درميآورد تا به سرنوشت و
فرجامي رهنمون شود. يك نيرو نميتواند دو دهه برانداز باشد, اما هويت خود را برملا
نكند! يك نيرو هر قدر هم كه پيچيده باشد, نميتواند اينگونه عمل كند. كما اينكه
در حد فاصل سالهاي 58 تا 60, نيروهايي كه تصور ميشد عمل قهرآميز از آنها سر بزند,
در كوتاهترين زمان و فاز ممكن, تمايل خود را بروز دادند, لذا آنها هم فرصتطلبي
نكردند, هرچند كه ما به استراتژي آنها نقد داشته باشيم.
در مورد ملي ـ مذهبي هم اين قاعده صدق ميكند ـ من از طرف خودم حرف ميزنم, نه از
طرف جمع ـ من اگر روزي به گزينة قهرآميز برسم, روي آن عمل خواهم كرد. اگر هم قبلاً
رسيده بودم حتماً روي آن عمل ميكردم. مشي, جاي فرصتطلبي, بازي و پنهانكاري نيست.
مشي, ظرفيتي است كه بايد بروز و ظهور متناسب با خودش را داشته باشد, خود جمهوري
اسلامي هم همينطور بود. دورهاي گفت كه صدام بايد برود و روي آن ايستاد؛ حالا بخشي
از هزينهاش را خودش پرداخت و بخش مهمي را هم جامعه داد. روي صدور انقلاب ايستاد؛
جاهايي خودش هزينه داد, جاهاي بيشتري را هم جامعه پرداخت. نظام روي مشي تسويه, 22
سال عمل كرده, هنوز هم ايستاده است. هر نيرويي ـ چه نظام و چه غيرنظام ـ در كادر
مشي برگزيدة خودش بايد تحليل بشود. خود نظام روي مشي خودش بازي نكرد, وقتي به تسويه
نيروها رسيد, تسويه كرد. به صدور انقلاب كه رسيد, سعي كرد انقلاب را صادر كند و به
تعديل ساختار هم كه رسيد, تعديل ساختار كرد. به لائيسم منهاي محتواي ايدئولوژيك و
ارزشهاي اول انقلاب هم كه رسيد, روي آن عمل كرد و بهطور نسبي جناحهايي هم دارند
از آن حمايت ميكنند. نيروي ملي ـ مذهبي هم تابع اين قاعده است, از اين به بعد هم
به هر مشي كه برسد به آن عمل ميكند. عمل روي مشي, اصل است. چه در گذشته و چه در
حال اين نيروها نفاق در مشي به خرج ندادند و نخواهند داد. اگر آقاي مهندس سحابي يك
نيروي برانداز بود ـ حالا كاري با منش وي نداريم كه اساساً برخورد قهرآميز با ذات و
ضميرش نميخواند ـ مگر يك نيروي برانداز وقت اضافي دارد و مگر كمبود فكري دارد كه
دو دهه از عمرش را صرف تبيين و توضيح توسعة درونگرا, منافع ملي و بحثهاي
استراتژيك بكند, به حافظههاي تاريخ تلنگر بزند و 20 سال روي چه نبايد كرد بايستد؟
جاهايي كه جريان ملي ـ مذهبي از لحاظ تاريخي منفعل شد و سكوت پيشه كرد, در
كارنامهاش عمل ويژهاي نميبينيد. در دورهاي كه به خيز مجدد رسيد, نشانههايي از
عناصر خيز مجدد ديده ميشود. اكنون هم متناسب با مرحلة خودش نشانههايي از بروز و
ظهور در آن ميبينيد. به نظر من نه نفاق در مشي بود و نه تناقض در مشي. عملاً با
همة هزينهاي كه بخشي از نظام در سالهاي 79 و 80 براي برانداز جلوهدادن اين جريان
پرداخت, نهتنها جامعه باور نكرد, بلكه سمپاتي عاطفي نسبت به اين جريان بيشتر هم
شد. حتي موقعيت تاريخي جريان و جايگاهش در مدار اجتماعي هم فراتر از بودِ خودش نمود
پيدا كرد. اين شاخصهها نشان ميدهد كه نه تنها جامعه اتهامات را نپذيرفت, بلكه
بخشي از نظام هم نپذيرفت. رئيسجمهور بهعنوان اجراكنندة قانوناساسي و نمايندة
ارشد قوة مجريه اين ادعا را نپذيرفت. وزارت اطلاعاتِ رسمي هم هيچ علامت مثبتي بر
برانداز دانستن اين جريان نداد. وزارت كشور هم حاضر نشد علامتي بدهد كه نهضتآزادي
بهعنوان بخشي از جريان ملي ـ مذهبي در پروسة قانوني, غيرقانوني اعلام شود. بهرغم
همة بازجوييها و زندانهاي انفراديِ طولاني, هيچ نشانهاي در تأييد آن اتهامات
بهدست نيامد و اساساً چيزي وجود نداشت كه علامت مثبت از آن متصاعد بشود.
درمجموع و با وجود همة اين مؤلفهها, اين جريان, جريان فرصتطلبي نبود كه در يك
حركت كلان و يك جنبش عمومي, صرفاً دنبال منافع خصوصي خودش باشد.
چند نكتة فرعي هم هست كه در چارچوب همين سؤال لازم ميدانم يادآوري كنم. به نظر من
جريان ملي ـ مذهبي با نظام مستقر, در مواردي تضادهايي اساسي دارد. حتي با جريان
اصلاحات و آقاي خاتمي هم برخورد حمايتي ـ انتقادي داشته كه به نظر من در حال حاضر
به برخورد انتقادي ـ حمايتي تبديل شده است.
نكتة ديگر آن است كه ملي ـ مذهبي هيچگاه خود را فرزند نظام ـ به مفهوم نيروهاي
اصلاحطلب درون حاكميت ـ ندانسته است و انتقادهاي جدي فكري, تاريخي, استراتژيك,
انگيزشي, رفتاري و فرهنگي نسبت به آن داشته است و سعي هم ميكند كه روي مدار كار
قانوني شفاف بايستد و آرزوي تاريخي اين جريان اين است كه جامعة ايران به ظرفيتي
برسد كه گزينة خشونت از معادلات حذف شود. خود اين جرياني هم كه ادعا ميكند ملي ـ
مذهبي برانداز است, بهخوبي ميداند كه از اين جريان با اين روحيات, اين سطح انسجام
تحليلي و تشكيلاتي و با اين معدل سنّي, رويكرد براندازانه برنميآيد. هر تشكيلاتي
را ميشود وزن كرد و سپس وزنش را تحليل كرد. جريان ملي ـ مذهبي فاقد آن وزن است.
بله, جرياني كه سال 60 دست به اسلحه برد, مشخصات عمومي و حتي اختصاصي يك جريان
عملكننده را داشت. آمادگي رواني, ابزار تشكيلاتي, امكان آموزش, امكان تجهيز و
لجستيك آن فاز را هم داشت و روي آن عمل كرد. نميتوان جرياني با اندازههاي مشخص را
در فازي كه اندازههاي ديگري را ميطلبد, وارد كرد. اين نكتهاي كليدي است.
سوتيترها:
در درون جريان ملي ـ مذهبي گرايشهايي وجود دارد كه به دستمايههاي تاريخي جريان
ملي ـ مذهبي بسنده ميكنند و تمايل ويژه و قابل ملاحظهاي به نوسازي و به روز كردن
و سرماية تازه به سرماية پيشينيان اندوختن, يا مشاهده نميشود يا كمتر مشاهده
ميشود. اما در درون همين جريان, نيروهايي وجود دارند كه معتقدند بهرغم استفاده از
ميراث پيشينيان بايد حرف نو زد, كار نو كرد, توليد انديشه و استراتژي كرد,
سازماندهي نو و متناسب با شرايط بهوجود آورد. اينها معتقدند اگر ملي ـ مذهبي در
مدار صرفاً تاريخي خود باقي بماند, در سير خود به يك فرقة تاريخي تبديل ميشود
در مجموعه برخوردهاي آقاي طالقاني با رويدادها چند عنصر وجود داشت: عنصر مسئوليت
تاريخي, عنصر راديكاليزم معقول, عقلانيت و محاسبه
بنا به علل مختلف اين روزها, شرايط وحدتهاي آهنين و انسجامهاي درهم تنيده به
مانند دهههاي پيشين تاريخي, وجود ندارد. دوران, دوران اشتراك در عين اختلاف است و
عموماًَ اين قاعده را پذيرفتهاند
در نقطهعطف دوم خرداد, دورة مرزبنديهاي قاطع به سبك گذشته سر رسيد. اين نيز در
پيوند و همگرايي جريان ملي ـ مذهبي دخالت داشت
جهان و ايراني كه ما در آن زندگي ميكنيم, دوراني را سپري ميكند كه بايد آن ر ا
"عصر متوسطها و كوچكها" ناميد
هيچ اشكالي ندارد نيروهاي مختلف ازجمله ملي ـ مذهبيها در رويكردي نقادانه نقد را
از خود شروع كنند, نقدي كه هم وجه استراتژيك داشته باشد, هم وجه تئوريك و هم وجه
تشكيلاتي
ملي ـ مذهبي در كشاكش حضور در بستر شبهدموكراتيك سالهاي 76 به بعد, مقدمتاً منافع
كلان را تعقيب ميكرد و سپس چشمانداز خاص خودش را نيز داشت. چشمانداز خاص خودش
اين بود كه ارتقاي مدار پيدا كند و ارتقاي مدار اجتماعي هم پيدا كرد
در الگوي مدارايي كه از آن حذف بيرون نميآيد, طبيعتاً براندازي هم بيرون نميآيد
من يك تصريح اخلاقي ـ استراتژيك ميكنم؛ روي مشي نميتوان فرصتطلبي كرد. اگر كسي
به مشياي رسيده باشد, نميتواند براي سالها با آن بازي كند. مشي مثل فرزند است,
انسان او را ميپروراند و بزرگ ميكند و از آب و گل درميآورد تا به سرنوشت و
فرجامي رهنمون شود. يك نيرو نميتواند دو دهه برانداز باشد, اما هويت خود را برملا
نكند!
1