مكانيزم سقوط شاه

در بيست‌و‌چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي, بر آن شديم تا مكانيزم سقوط رژيم دوهزاروپانصدسالة شاهنشاهي را به اجمال بيان كنيم.
هركس مكانيزم و چگونگي سقوط شاه را به نحوي تحليل مي‌كند, ولي در بين نگرش‌هاي گوناگون, نگاهي هم هست كه چندان به آن توجه نشده و آن هم بر اين اساس است كه دليل سقوط شاه, مقاومت‌هاي مردم در جبهه‌هاي فرهنگي, سياسي, نظامي و عقيدتي و تحمل زندان‌ها و شكنجه ها و خون‌دادن‌ها بوده است.
به‌دنبال آن مقاومت‌ها و دليري‌ها بود كه نظام شاه دچار بُرش و نقطه‌‌عطفي تاريخي گرديد و مجبور به پذيرش تلويحي قانون‌اساسي و آزادي‌هاي مصرّح در آن شد.

روان‌شناسي شاه
براساس مصاحبه‌ها و آنچه در مطبوعات آمده, تحليلي روان‌شناختي از شاه ارائه شده كه بيان آن به فهم مكانيزم سقوط سلطنت پهلوي ياري مي‌رساند. همان‌طور كه مي‌دانيم, شاه در 25 مرداد 1332, همزمان با شكست كودتاي اول, از ايران فرار مي‌كند؛ حركت دموكراتيك ملت, عرصه را براي جولان حكومت خودكامه تنگ كرده بود و استبداد, خود را در تنگنا مي‌ديد. بنابراين شاه به شكلي بي‌هزينه از اين مملكت گريخت. در فاصلة روزهاي 25 تا 28 مرداد, اتفاقات بسياري رخ داد. مردم مجسمه‌هاي شاه و پدرش را به زير كشيدند و تظاهرات پرشوري به راه انداختند. شاه به يكي از دوستان خود گفته بود: "من از اين مردم متنفر شدم, اين مردم در برابر رفتن من هيچ مقاومتي نكردند." در 28 مرداد, شاه به كمك دست‌هاي بيگانه و به زور كودتاي نظامي و به‌عبارتي به كمك "تاج‌بخش‌"هاي داخلي و خارجي, به ايران بازگشت. شاه پس از اين جريان, به مردم بدبين شده بود. مي‌گويند او پس از 28 مرداد, طرحي در سر پروراند و گفت: "من بايد مردمي مطابق ميل خودم بسازم." لذا به تأسيس دانشگاه‌ها, دبيرستان‌ها و مراكز علمي جديد پرداخت. او گفت: "من بايد به قشر تحصيل‌كرده‌اي تكيه كنم كه فضاي پرالتهاب و دوران نهضت‌ملي و سرنگوني مجسمه‌ها و فضاي استقلال‌خواهي, آزاديخواهي و حق‌طلبي دوران مصدق را نديده باشند. نسلي كه خودم پرورش داده باشم" و اين كار را هم كرد. دانشگاه‌هاي آريامهر,‌ ملي, علم و صنعت و پلي‌تكنيك تأسيس شد و گسترش يافت. اما به‌دليل وابستگي, خفقان و استبداد حاكم, دانشجويان آرام ننشستند. جنبش‌هاي دانشجويي و فارغ‌التحصيلان دانشگاه‌ها, راه مبارزه را پيش گرفتند و در پي آن سركوب ادامه يافت و زندان‌ها پر شد. آن سا‌ل‌ها گذشت. از سال 32 تا 56, تحولات چشمگيري در اوضاع سياسي مملكت رخ داد. به‌دنبال اين تحولات, شاه متوجه شد همين تحصيل‌كرده‌هايي كه خودش پرورانده, عليه او مبارزه مي‌كنند.
در اسناد سفارت سابق امريكا سندي از مصاحبة چندتن از مديران "ميز ايران" وجود دارد كه با كاردار سفارت گفت‌وگو داشته‌اند. در آن ميزگرد مطرح مي‌شود كه تحصيل‌كرده‌ها هم با شاه مخالف‌اند و دليل آن اين است كه بيشتر تحصيل‌كرده‌ها يا در زندان هستند, يا اعدام شده‌اند و بسياري هم زير شكنجة دژخيمان و يا در درگيري‌ها به شهادت رسيده‌اند.
در مرداد ماه سال 1354, اتفاق بزرگي افتاد. وحيد افراخته دستگير شد و ساواك از طريق اعترافات او زنجيروار به اسامي سه‌هزارنفر از مبارزان دست يافت. براي سه‌هزارنفر تك‌نويسي شده بود! در آن زمان زندانيان سياسي منتظر دستگيري افراد لورفته بودند ولي با كمال تعجب, اينها دستگير نشدند. يك روز عضدي, سربازجوي ساواك به زندانيان سياسي گفت: "مگر ما بيكاريم سه‌هزار تحصيل‌كرده را بگيريم و بياوريم به اينجا تا يك كادر آموزش‌ديده بشوند و به ميان مردم برگردند و هركدام يك تيم و گروه بزرگي را اداره كنند." بنابراين, ساواك به‌عنوان ارگان استبداد جهاني و داخلي به اين نتيجه رسيده بود كه ديگر دستگير نكند, شكنجه ندهد و هركس, هر كتابي كه خواست مطالعه كند, حتي كتاب مائو, درحالي‌كه پيش از آن كتاب خواندن هم جرم بود, از آن به بعد, تنها به كارگرفتن اسلحه جرم محسوب مي‌شد.
به دليل مقاومت‌هايي كه شد, ارگاني به عظمت ساواك, بُريد و ديگر نتوانست مقاومت كند. تا كي قادر بود با قشر روشنفكر و تحصيل‌كرده درگير بشود؟ هر روز كه يك نفر زير شكنجه شهيد مي‌شد, بازجوهاي ساواك, تا يك ماه, ديگر شكنجه نمي‌دادند و مي‌‌ترسيدند كه كسي زير شكنجه جان بسپارد و انگيزه‌اي براي حركت‌هاي تازه و مقاومت‌هاي بيشتر شود. به هر حال, بريدن از مقاومت كه در ساواك و نيروهاي امنيتي به‌وجود آمد, زمينة انقلاب سال 57 را فراهم آورد.
بدين ترتيب, شاه متوجه شد كه قشر تحصيل‌كرده‌اي كه خود پرورانده بود, به دواير سياسي و نظامي راه يافته و همه‌كاره شده‌اند و ديگر او را قبول ندارند؛ چرا كه اين تحصيل‌‌كردگان, هم درسي‌هاي خود را در زندان مي‌ديدند و از شهادت آنها آگاه مي‌شدند. كم‌كم اين قشرِ به اصطلاح "شاه‌پرورده" هم از شاه جدا شدند. شاه به اين نتيجه رسيد كه براي حفظ اينها در اردوي خود,‌ فضاي جامعه را باز كند و ناچار گامي به سمت جامعة قانوني و اجراي قانون‌اساسي بردارد. در اثر مقاومت‌ها فضا آزاد شد, و بعد هم كارتر به‌عنوان رئيس‌جمهوري امريكا روي كار آمد و شعار حقوق‌بشر سر داد. پس از كودتاي 28 مرداد, جمع‌بندي شاه اين بود كه از طريق نظامي و امنيتي مملكت را اداره كند, اما درواقع به بن‌بست رسيد و همان قشر تحصيل‌‌كرده‌اي را هم كه خودش پرورانده بود از دست داده است.
قرآن مي‌گويد: "سيروا في‌الارض فانظروا كيف كان عاقبه‌المكذبين" يعني روي زمين سير كنيد و بگرديد و ببينيد سرانجام كساني‌كه واقعيت را قبول نداشتند و تكذيب كردند, چه بود و چگونه شد كه سقوط كردند؟
"كيف" بيان مكانيزم است؛ يعني مكانيزم سقوط آنها را بررسي كنيد, نه اين‌كه ايمان داشته باشيد كه سقوط مي‌‌كنند. ارتشبد فريدون جم در خاطرات خواندني خود اعتراف كرده كه مكانيزم سقوط شاه اين بود كه تمام مسائل مملكتي را امنيتي ـ نظامي كرده بود. مسائل امنيتي, اولويت اولToppriority) (رژيم شاه شده بود. به جايي رسيده بود كه همان كارشناساني كه خودش تربيت كرده بود, امكان ادامة كار كارشناسي را نداشتند. يك نفر دكتر و مهندس كارشناس ارشد, بايد مي‌ديد كه يك ساواكي كم‌فهم و كم‌سواد چه مي‌گويد! به اين دليل شيرازة مملكت از هم گسيخت. ارتشبد جم مي‌گويد: "ما كه رئيس ستاد ارتش بوديم, نمي‌دانستيم اولويت در ارتش, مبارزه با عراق است يا مبارزه با شوروي و يا مبارزه با مردم و يا مبارزه با كمونيست‌هاي ظفّار است؟ اصلاً براي ما ارتشيان هيچ‌چيز روشن نبود, همة راه‌ها به شاه ختم مي‌شد." شاه هم ـ به فرض صداقت و عدم‌وابستگي ـ يك تنه نمي‌توانست همه‌جا را اداره كند. اين, مكانيزم سقوط بود كه بايد به آن نگريست و آن را بررسي كرد. اين تجربه را در همه‌جا مي‌توان به كار انداخت. در يك گروه كوچك چهارنفره هم نبايد همة كارها را به يك نفر سپرد. اگر همة امور و اختيارات در دست يك نفر باشد و او كمترين انحرافي پيدا كند, همه‌چيز زير سؤال مي‌رود. حتي در يك سازمان انقلابي مثل سازمان مجاهدين هم كه در سال 1350 رهبران و بخش عظيمي از كادرهايش دستگير شدند و به زندان افتادند, در يك جمع‌ چهل‌نفري جمع‌بندي كردند. جمع‌بندي در اين جهت بود كه عمق و ريشة ضربه به سازمان را پيدا كنند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه علت ضربه تراكم "كار" در بالا ـ تراكم "كادر" در پايين بوده است. كادرهاي زبده در بدنة سازمان زياد شده بودند ولي كاري به آنها محول نمي‌شد و تمام كارها در مركزيت سازمان جمع شده بود و بر دوش اعضاي مركزيت سنگيني مي‌كرد. وقتي كه كار در يك‌جا تراكم پيدا كند, حتي چند نفر كادر مركزي هم از عهده‌اش برنمي‌آيد, اين نه‌تنها يك تجربه, بلكه يك اصل و روشي فراتاريخي است و كاري به زمان و مكان ندارد. بي‌توجهي به اين اصل, در هر شكل ـ چه در يك گروه و سازمان و چه در سطح مملكت‌‌ ـ منجر به ضربة هولناك, فروپاشي و سرانجام سرنگوني خواهد شد و متأسفانه هزينه‌هاي اجتماعي هنگفتي را به‌بار خواهد آورد. با فهم به‌موقع شرايط, چنين روندي قابل پيشگيري است, در غير اين صورت مردم و يا بدنة يك تشكيلات به جمع‌بندي جديدي مي‌رسند و با حافظ هم‌سخن مي‌شوند كه "عالمي ديگر ببايد ساخت, وز نو آدمي"




سوتيتر:

پس از كودتاي 28 مرداد, جمع‌بندي شاه اين بود كه از طريق نظامي و امنيتي مملكت را اداره كند, اما درواقع به بن‌بست رسيد و همان قشر تحصيل‌‌كرده‌اي را هم كه خودش پرورانده بود از دست داده است



1