چشم‌انداز خوانندگان
حربن‌يزيد رياحي و وجدان او
مطلبي در مورد حضرت حُر به عرضتان مي‌رسانم كه علاوه بر اين‌كه شخصيت واقعي و حقيقي حر را به ما نشان مي‌دهد و مي‌فهماند, قدر معلم خودآگاه و تعليم درستش را و همچنين عاقبت به خيري شاگردي چون حر كه در چنين مكتبي و با چنين معلمي پرورش يافت را زيبا بيان مي‌كند.
ملحق شدن حربن‌يزيد رياحي به حسين(ع) يكي از وقايع برجسته روزهاي آخر عمر حسين(ع) مي‌باشد و آدمي ناگزير است بپذيرد كه علت مادي در الحاق حربن يزيد رياحي به حسين(ع) مداخله نداشت. چون او كه يكي از سرداران ارتش بين‌النهرين بود مي‌دانست كه حسين(ع) تحت محاصره قرار گرفته و نه مي‌تواند به جايي برود و نه مي‌تواند پايداري نمايد. برتري نيروي عمربن سعد بر نيروي حسين(ع) نه به اندازه‌اي بود كه حربن يزيد رياحي اميدواري داشته باشد كه حسين(ع) فاتح گردد, يا تصور كند اگر او,‌ بدون سرباز, به حسين(ع) ملحق گردد كفه ترازوي قوا را طوري به نفع حسين(ع) سنگين خواهد كرد كه روز بعد, وي فاتح خواهد شد. اما ابوعمران عبدالله بن عامر, قاري برجستة قرآن, معلم حربن‌يزيد رياحي بود و عمري طولاني كرد و هنگامي كه حربن‌يزيد نزد او قرآن مي‌خواند چيزي به او آموخت كه ما قسمت اصلي گفتة او را از اصطلاحات شرقي خارج مي‌كنيم و با اين مضمون ذكر مي‌نماييم: "هر وقت كه بين دو پرنسيب مردد شدي و نتوانستي بفهمي كه كدام برحق است و وسيله‌اي براي سنجش آن دو نداشتي ببين كه كدام‌يك از آن دو, به تو سود مادي نمي‌رساند و آن كه براي تو سود مادي ندارد و به تو چيزي نمي‌دهد به احتمال قوي برحق مي‌باشد." حربن يزيد رياحي از معلم قرآن خود توضيح خواسته بود و او گفت: "آن پرنسيب كه برحق مي‌باشد زر و سيم نمي‌دهد تا به او ملحق شوند." در آن شب كه حربن يزيد رياحي با وجدان خود و به قول "ابن برج" با نفس ناطقة خود گفت‌وشنود مي‌كرد, به ياد گفتة معلم قرآن افتاد و ميل داشت كه مي‌توانست خود را به وي برساند و از او بپرسد كه در بين دو پرنسيب كه يكي حسين(ع) است و ديگري يزيد‌بن معاويه, كدام‌ را برحق مي‌داند. اما حر در آن شب به معلم قرآن خود دسترسي نداشت و مي‌دانست كه وي در بين‌‌النهرين نيست. اما وقتي گفتة معلم خود را با وضع موجود تطبيق مي‌نمود مي‌ديد كه طبق اندرز "ابن‌عامر" پرنسيب حسين(ع) بايد برحق باشد چون اگر به آن ملحق شود نه‌تنها سودي مادي عايدش نمي‌شود, بلكه جان را هم بر سر آن مي‌گذارد ولي آيا تشخيص يك پرنسيب بر حق فقط موكول به اين است كه بفهميم سودي مادي عايد ما نمي‌كند؟ آيا ابن‌عامر با اين كه در علم بي‌نظير است در مورد شناسايي پرنسيب حق و ناحق اشتباه نكرده است؟ مگر در دين اسلام, خلافت با رأي اكثريت نيست و آيا عده‌اي كثير از مسلمين با يزيد بيعت نكردند و خلافت او را به رسميت نشناختند؟ حربن‌يزيد رياحي مي‌خواست خود را قائل كند كه خلافت يزيد‌بن معاويه متكي به رأي اكثريت مسلمين مي‌باشد اما وجدان يا نفس ناطقه به او مي‌گفت:‌ اين‌طور نيست و اكثر مسلمين به خلافت يزيدبن معاويه رأي ندادند. بلكه پدرش معاويه در زمان حيات خود به زور از مردم براي پسرش بيعت گرفت و مردان مسلمان مي‌دانستند كه اگر با يزيد بيعت نكنند كوچك‌ترين خطرش براي آنها اين مي‌باشد كه بايد مسقط‌الرأس خود را رها كنند و آواره شوند. حربن‌يزيد رياحي كماكان از قول "ابن برج" دانشمند و مورخ شيعه به خاطر آورد كه چگونه او با يزيدبن معاويه بيعت كرد. او به خاطر آورد روزي در بصره پدرش او را فراخواند و گفت: "برو نزد حاكم و با يزيد‌بن معاويه بيعت كن. حر از حرف پدر چنين فهميد كه معاويه فوت كرده و پرسيد: آيا معاويه مرده است؟ پدرش گفت: "او زنده مي‌باشد. حر گفت: پس براي چه نزد حاكم بروم و با يزيد‌بن‌ معاويه بيعت كنم؟ پدرش گفت: براي اين‌كه معاويه امر كرده كه در تمام بلاد, حكام از مردم براي پسرش يزيد بيعت بگيرند, بيعت بايد اين‌طور باشد كه تو به حاكم بگويي كه من به توسط تو با يزيدبن معاويه بيعت مي‌كنم و او را بعد از مرگ پدرش معاويه خليفه مي‌دانم. اگر اين كار را نكني من ترديد ندارم نه فقط هستي خود را بر باد خواهي داد بلكه مرا هم با اين‌‌كه با يزيدبن‌ معاويه بيعت كرده‌ام نابود خواهي كرد چون عبيدالله‌بن زياد مرا مسئول بيعت نكردن تو مي‌داند.
رمضانعلي مجيدي

با "لجبازي سياسي" به كجا مي‌رويم؟
... دفاعيات مجاهد شهيد ناصرصادق مرا با خود به دهة پنجاه برد. روزهايي كه بوي خون مي‌آمد و چه جان‌هاي پاكي كه رفتند و شايد اين رسم زمانه است كه بهترين‌ها مي‌روند. روزي كه مجلة چشم‌انداز ايران را خريدم جهت عيادت بيماري به بيمارستان دكترباهنر كرمان (شاه سابق) رفته بودم. آنقدر محو مطالعة دفاعيات شهيد ناصرصادق بودم كه بيمارستان را فراموش كرده‌بودم. پيرمردي در بيمارستان بود كه دخترش چند روزي در اورژانس بود. پيرمرد با تلخي گفت كه در اين چند روز چقدر پول داده است و جهت عيادت بيمار هربار بايد دويست تومان رشوه بدهد. پيرمرد به من گفت: در زمان آن "خدا بيامرز" زنش در همين بيمارستان وضع حمل كرده است و يك ريال هم پرداخت نكرده است. كلمة "خدابيامرز" آن هم به كسي‌كه سال‌ها جنايت كرده است در آن حال و هوايي كه من دفاعيات يكي از بهترين فرزندان اين مردم را مي‌خواندم مرا از خود بي‌خود كرد. احساس كردم در درونم حفره‌اي باز شده است. اشتباه كجاست كه اين پيرمرد هنوز آن جنايتكار را نشناخته است و شايد هم شناخته و با لجبازي اين كلمه را به كار برده است. دلم فروريخت. يك احساس پوچي به سراغم آمد. آيا امروز جاي ناصرصادق‌ها جهت خدمت خالي نيست؟ آيا ارزش خواندن چند جزوه و كشتن دو جاسوس و مزدور و مبارزه‌اي چنين خونين ارزش اين را داشت كه مردم در هنگام نياز تنها باشند؟ نمي‌دانم! كالبدشكافي جريان‌هاي سي خرداد شايد هنوز زود باشد. در آن ايام تعدادي كشته و تعدادي فرار كردند مثل زلزله كه بعد از آمدن تعدادي قرباني مي‌گيرد و تعدادي خانه خراب مي‌شود و بعدها هم در تحليل‌ها مي‌گويند فلان جريان اشتباه كرده است. اما آثار رواني زلزله و سي‌خرداد قرن‌ها مي‌ماند. آقاي رجوي و دوستانش تنها اشتباه نكردند بلكه خون افراد پاك را نيز هدر دادند. رسم برادركشي را رواج دادند. تخم كينه و نفرت را كاشتند. خدا مي‌داند بر كساني‌كه در سايه بودند چه گذشت. خيلي‌ها دق‌مرگ شدند. خيلي‌ها خانه‌نشين شدند و محيط براي كساني بدون تخصص و فرصت‌طلب فراهم آمد. يك نوع لجبازي سياسي در وجود همة رهبران سياسي اين قوم وجود دارد. از آن لذت مي‌برند. دلشان مي‌خواهد هميشه مخالف باشند و شايد هم دستي ديگر در كار است كه نمي‌خواهد نيروهاي مخلص در كنار هم باشند. به‌راستي حاصل آن همه رشادت و تلاش و خون چه بود؟ امروز به هر كس مي‌رسيم در اپوزيسيون قرار دارد. حق اين مردم نبود كه امروز دخترانشان در كنار جاده تن‌فروشي كنند. حق اين مردم نبود كه از بهداشت رايگان رژيم گذشته هم محروم شوند. حق اين مردم نبود كه امروز نگران بي‌ديني بچه‌هايشان باشند و يا شاهد اين باشند كه پيرمردي در كنار كسي‌كه مجلة چشم‌انداز ايران را مي‌خواند شاه را به‌عنوان خدابيامرز ياد كند همة كساني‌كه حرف همان شاه را گوش كردند و دور سياست خط كشيدند و درس خواندند امروز صاحب مقام و رفاه هستند و من نمي‌دانم آيا بايد به پسر و دخترم بگويم كتاب بخوانيد يا برويد دنبال زندگي؟... لجبازي سياسي تاكنون قرباني بيشماري گرفته است و هنوز مثل اين‌كه بايد بگيرد... من معلومات مذهبي و سياسي خوبي ندارم, اما مي‌دانم كه سي‌خرداد يك دام و تله بود كه هر دو طرف به هم افتادند. دشمن در هر دو طرف خيلي خوب كار كرد و موفق شد علت اصلي آن است كه ما براي مبارزه در هر مقطعي نياز به يك محك داريم. امروز هنوز يك تحليل درست از وضع موجود ارائه نمي‌دهند. دانشجوياني كه امروز براي آزادي دكتر آقاجري فرياد مي‌زنند با دانشجويان گذشته تفاوت دارند. صف‌بندي شفاف نيست. آب خيلي گل‌آلود است. مخالفت امروز بي‌محتواست, خيلي‌ها بي‌ريشه هستند. خيلي‌ها تا مرز خيانت و وابستگي حاضرند با نظام جمهوري اسلامي مخالفت كنند. خيلي‌ها با ارزش‌ها مخالف هستند در چنين شرايطي وجود ولايت‌فقيه مي‌تواند كشور را از هرج‌ومرج نجات دهد و راه را جهت خدمت فراهم كند. اين واقعيتي است كه من به آن رسيده‌ام. البته بازنشسته شده‌ام و ديگر اين حرف‌ها نمي‌‌تواند برايم نان داشته باشد. اما جداكردن مردم از ولايت‌فقيه مي‌تواند آتش فتنه و برادركشي را برپا كند كه ديگر هيچ‌كس قادر به خاموش كردن آن نيست. به نظر من در كشوري مثل كشور ما كه عادت‌ كرده‌ايم به يك قدرت محوري چه عيبي دارد كه كسي كه وابسته به خارج نيست, از خدا مي‌ترسد و نسبت به ديگران گناه نمي‌كند, در رأس هرم قدرت باشد و آخرين حرف را بزند. لجبازي سياسي نبايد باعث شود كه نيروهاي مخلص و پاك در راهي كه انتخاب كرده‌اند دچار ترديد شوند... حرف من اين است كه نيروهاي انقلابي و مجاهد واقعي بايد در كنار نظام به مردم خدمت كنند. آيا موضوعي كه دكتر آقاجري در همدان انتخاب كرد و حول آن سخن گفت به‌طور واقع مشكل جامعة ما بود و ارزش اين همه هزينه را داشت؟... بي‌شك در آن سو نيز كساني هستند كه از محيط آرام ضرر مي‌بينند. فضا را خاكستري مي‌خواهند تا كمبودهاي دانش خود را پنهان كنند و همين باعث مي‌شود كه پهلوان پنبه‌هاي زمان شاه اينك قهرمان مي‌شوند و قهرمانان بايد خون دل بخورند و در انزوا زندگي كنند و گاهي به دنبال نخود سياه مي‌روند كه دردي از مردم دوا نمي‌كند... قلبم نيمي خون و نيمي پر از اميد است. گاهي به همه‌چيز مشكوك مي‌شوم و تنها دلم مي‌خواهد بچه‌هايم با دين شوند.
چماه كوهبناني ‌
آقاي رئيس‌جمهور!
وقت تنگ است و چراغم ابتري زو بگيـرانـم چـراغ ديگـري
نه اين اولين نامه است و نه دومين, طبق معمول نامه‌هايي است كه اين جوان دل‌سوختة وطن خدمت شما مي‌نويسم و همگي بي‌جواب و بي‌عمل. گويا ديوان‌سالاري مملكت اين اجازه را نمي‌دهد كه نامه‌ها را بخوانيد و شايد چنين نامه‌خوانان دلسوز و امين نداريد كه نامه را برايتان بخوانند. اما اين‌بار نامه را از طريق زبان ملت (مطبوعات) همان ركن چهارم و اساسي دموكراسي برايتان ارسال مي‌كنم. جنابعالي با شعار احياي همين ركن‌هاي شكسته به ميدان آمديد و هنوز ما چشم به راه احياي اين هدف هستيم.
بنده از كساني هستم كه در هر دوره به "سيد محمدخاتمي" رأي دادم و از اين بابت بسيار مورد طعنه و ريشخند ديگران شدم, اما نه پشيمانم و نه جرعه‌اي ترديد در هدفم و آرمانم دارم.
دور اول با اين‌كه خيلي جوان بودم و شايد اولين دورة انتخابم بود, نه براساس احساسات, بلكه با تداعي رنسانس در ذهنم و مقايسة افكار قرون وسطايي برخي كج‌انديشان كه ايران را فقط مال خود مي‌دانستند و قدرت را مهرية لاينقطع مادرشان مي‌دانستند, به ميدان آمدم و با شور و اميدي مضاعف مردم را به انتخاب جنابعالي تشويق مي‌كردم و اتكا به شعارهايتان و اميد به اين‌كه قطعاً شما "مارتين لوتر" اسلامي خواهيد بود و رنسانس اسلامي نويني, پايه‌ريزي خواهيد كرد و جامة عمل به "مدينه‌‌النبي" خواهيد پوشاند, مردم را مجاب مي‌كردم.
سجده‌ها بر آستان محبوب و بوسه‌ها بر خاك پاك كرديم كه تلاش‌ها به ثمر نشست و كسي كه بايد, انتخاب شد. شور و شعفي بر ايران, مظلوم به درد آميختة قرن‌ها, حاكم شد, سوسوي اميدها روشن‌تر شد و حماسة مردان‌پاك "مشروطيت ـ ملي‌شدن نفت ـ بهمن 57" تداعي شد. اكنون بنده چوب مردمي را كه مجاب كرده بودم مي‌خورم, چوب وعده‌ها و اميدها و باز دليلي تازه مي‌آورم و آن اين‌كه: "امروزه در فوتبال, مربيان مي‌گويند كه فوتبال نوددقيقه است. يعني تيمي كه تا دقيقة 89 از حريف شكست‌خورده, هنوز اميدوار است كه در دقيقة نود جبران كند و حتماً‌ مي‌تواند." اما من مي‌گويم فوتبال 92 دقيقه است. يعني ثانيه‌هاي تلف‌شده را نيز حساب مي‌كنم و به تيم اميدي مضاعف مي‌دهم, كه هنوز وقت جبران هست. به طاعنان خودم و به شما نيز اين اميد را مي‌دهم. اما به خدا قسم به حرفي كه زده‌ام, خودم نيز ايمان ندارم. به سكوت علي‌(ع) قسم كه تا به اين روز هر حرفي گفته‌ام با ايمان و صلابت گفته‌ام, اما اين‌بار به حرفم ايمان ندارم و فقط مردم را فريفته و دلخوش كرده‌ام. اميدوارم فوتبال سياست شما نيز 92 دقيقه باشد. نگذاريد اميدمان به خاكستر بدل شود كه جبرانش بس مشكل است. چهار سال گذشت, گفتيم سنگ‌اندازي كردند, بحران آفريدند, شرط جوانمردي نيست تنها گذاشت و چهارسال ديگر براي جبران كافي است كه دوسال آن نيز رو به اتمام است.
كاروان دولت گذشت و عمر دولت سپري شد. اما وعده‌ها همچنان در خواب‌اند, حتي صداي ناقوس كاروان اصلاحات نيز نتوانست خفتة خسته را بيدار كند.
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش كي روي؟ ره ز كه پرسي؟ چه كني؟ چون باشي؟
در ره منزل ليلي كه خطرهاست به جان شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي!
در دورة بعدي با شعار "من به اميد مردم خيانت نخواهم كرد" به صحنه آمديد و مردم را به حضور كشانديد و اين مردم صادق, اين پاكان روشنفكر, باز شما را تنها نگذاشتند. اما...
آقاي خاتمي اينها كه مي‌گويم از سوزِ دل است, نه از روي غرض, از اين‌كه مي‌بينم جامعه را به‌سويي هدايت مي‌كنند (خواسته يا نخواسته, عمد يا سهو) كه عاقبتي جز ويراني و بدبختي مردمانش نخواهد داشت. به اين خاطر به خودم جرأت انتقاد مي‌دهم كه در انتخابات و خيلي انتخابات ديگر, امتحاناتم را پس داده‌ام. پزشك اگر دارويي تلخ تجويز كند, بهر سلامتي مريض است.
آقاي خاتمي! چندي است كه شاهديم به پشتيبانان صديق و اميدهاي واقعي‌تان بي‌اعتنا شده‌ايد؛ دانشجوياني كه هميشه سپر بلاي اصلاحات بودند, دانشجوياني كه پيشمرگ همة آزادي‌ها هستند, دانشجوياني كه خوراكشان جز صداقت, صفا, تفكر و انديشه چيزي نيست. اين‌بار نيز در خانة اميدشان منتظر دلدار بودند تا اگر درماني براي دردهاي چركينِ آنها ندارد, لااقل دردهاي جديدشان را ببيند و تسلّي بخشد. عزيزشان در بند بود و دردي دوباره بر آلام خون گريستن‌شان اضافه شده بود, مي‌خواستند دلدارشان بيايد و نويد آزادي عزيزشان را بدهد,... اما...؟! جز اين نيست كه بايدكاري كرد, پس چه بايد كرد؟!
دانشجوي اميدوار و منتظر
به راستي چه بايد كرد؟
در مورد فقر, بيكاري, اعتياد, فحشا و فرار نوجوانان و جوانان از خانه‌‌هايشان كه متأسفانه در ايران رو به فزوني است بنويسيد و راهكارهاي مبارزه با اين معضلات را تشريح كنيد.
مي‌خواهم درددل خودم و هموطنانم را برايتان بگويم. فقر, بيكاري, اعتياد, فحشا و خودفروشي بيداد مي‌كند. در اين مملكت اگر كسي تصميم به كار و امرار معاش بكند, كار برايش يافت نمي‌شود. راستي افراد براي يافتن شغل و كار چه‌ كنند؟ دردناك‌تر از همه اين است كه نان‌آور خانه, زن باشد. تصور بفرماييد در شرايطي كه كار براي مردان يافت نمي‌شود, يك زن چه‌كار مي‌تواند بكند؟! بيشتر جوانان رو به هيولاي اعتياد آورده‌اند. خيلي از مردم خانه ندارند و محتاج لقمه‌اي نان هستند. بچه‌هاي خياباني به‌وفور يافت مي‌شوند, غم نان فكر خيلي از مردم را احاطه كرده است. در قرن پيشرفت و تمدن, مردم ما بايد شاهد اين همه بي‌عدالتي باشند و شاهد فقر و گرسنگي و بي‌خانماني و اعتياد جوانان و خودفروشي زنان باشند. بغض گلويم را گرفته,‌ به‌راستي چه بايد كرد؟
رضا بيطالزاده
نگاه دوباره به اسلام
چند شماره‌اي كه مجله چشم‌انداز ايران را مي‌خوانم راستش با خواندن مقاله‌هاي تحليلي شما علاقه‌مند شدم كه مطالعة‌ اين مجله را ادامه دهم. قبل از اين‌كه اين مجله را بخوانم ديدگاهم دربارة خيلي از چيزها متفاوت با اكنون بود به‌طور مثال تصورم از واژة ملي ـ مذهبي تصوري همرديف ترور و بمب‌گذاري و راديوهاي خارجي و انگليس و امريكا بود. اما با خواندن مطالب شما به‌ويژه مصاحبة آقاي سحابي تازه فهميدم كه اين هم يك جهت فكري است كه حرف‌هاي خوبي براي گفتن دارد. به‌ويژه آن بخش كه تحت عنوان "چشم‌انداز روشن" در شمارة 16 آمده بود كه دربارة ضديت در اسلام بود كه مثلاً كينة از دشمن مانع پيروزي بر دشمن است. خيلي بر من تأثير گذاشت و اصلاً حتي بر نگرش و رفتار عادي و روزمره‌ام نيز تأثير داشت. حالا احساس مي‌كنم كه در زندگي فردي هم حتي بايد در خيلي چيزها تجديدنظر كنم و حتي دوباره به اسلام نگاه كنم!
بنده سنم به نوزده‌سال نمي‌رسد و بنابراين هميشه سال‌هاي اول انقلاب برايم جاي سؤال بود و حال برايم جالب است كه شما وقايع سال 1360 را اين‌طور مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌دهيد.
اين نامه را نوشتم كه بدانيد اين خوانندگان شما تنها افراد مسن و با تحصيلات بالا نيستند. بلكه من كه هنوز اول راهم و خيلي چيزها نمي‌دانم (چه از گذشته, چه از حال و چه از آينده) با علاقه و كنجكاوي ورق به ورق چشم‌انداز را مي‌خوانم.
در پايانِ نامه‌ام نكاتي را به عرض شما مي‌رسانم:
1ـ خواهش مي‌كنم كه در مجله به سياست محض نپردازيد و به بُعد اقتصادي قضايا هم نگاهي كنيد.
2ـ كمي هم بحث‌هاي ايدئولوژيكي را مورد تحليل قرار دهيد. براي نمونه ديدگاه‌هاي مختلف و به‌ويژه ديدگاه خود را نسبت به مذهب عنوان كنيد.
درويش
كدام پيشرفت؟
مدرنيسم با انقلاب صنعتي شروع گرديد و با جيمزوات و اختراع ماشين بخار و البته پيامدهاي مكمل آن و سپس كشف الكتريسيته و اختراع لامپ و برق به‌وسيلة‌ اديسون مفاهيم عملي يافت. سپس دانش الكترونيك و اختراع تزانزيستور, از يك‌طرف و دانش شيمي و اختراع و محصولات پتروشيمي آن را به پايه امروزي خود رسانيدند. ليكن هر چيز كه روزي نو است, چند روز ديگر كهنه خواهد شد, حتي اگر مورد استفاده قرار نگيرد و به‌عبارتي پيشرفت مبدل به سنت و تكرار و ايستايي مي‌گردد. لذا بسياري از چيزهايي كه امروزه هنوز هم از مصاديق مدرنيسم به‌حساب مي‌آيند, نمي‌توان مدرن دانست, بلكه خود مبدل به ضدمدرنيسم و به عبارتي ضدانقلاب (البته انقلاب صنعتي) شده‌اند... اگر عطش خود را به شناختن جهاني كه ابعاد آن ميلياردها سال نوري است ملاك حق خود قرار دهيم و آن را با يك ثانيه نوري (فاصله زمين تا ماه) كه از سي‌سال قبل تاكنون پيموده‌ايم مقايسه كنيم, خواهيم ديد كه در كجاي مدرنيسم ايستاده‌‌ايم. با تلسكوپ‌هاي مدرن و سفاين بدون سرنشين مدرن و همه و همة‌ مدرنيته, هنوز نه سطح مشتري را درست ديده‌ايم و نه زحل و نه فراتر از آن را. و نفت‌ها رو به اتمام. مگر از سي‌سال قبل تاكنون چند كيلومتر بر سرعت سفاين فضايي افزوده شده است كه اميد داشته باشيم در سي‌سال آينده بيش از آن افزون گردد؟! سازمان فضايي ناسا مبدل شده است به سازمان ماهواره‌گذاري آنها. كدام پيشرفت؟ كدام مدرنيسم؟ آيا اين‌كه همه ساله يك اتومبيل را با رنگ جديد و يا مختصر تغييراتي در بدنه و موتور به بازار بدهيم اسمش مدرنيسم است؟! مدرنيسم با انقلاب صنعتي آغاز گرديد, و هم با انقلاب صنعتي خواهد توانست به راه خود ادامه دهد. راز بقا در راه بقاست. كه به‌قول شاعر: "تو پاي به راه در نه و هيچ مپرس / خود راه بگويدت كه چون بايد رفت."... و همان‌گونه كه خداي متعال در قرآن كريم فرموده كه "شيطان اعمال گناهگاران را در نظر آنها مي‌آرايد" خود را بشر متمدن و آگاه و انفورماتيك قرن بيست و يكم, آن هم از نوع خيلي مدرنيستش به‌حساب مي‌آوريم! در حالي كه جز يك مشت خرفت و كودن نيستيم و از يك جام بادة مدرنيسم چنان مست و مدهوش گشته‌ايم كه چشمم آب نمي‌خورد تا قيامت به هوش آييم...
ارسلان هاشم‌زاده
مطالعه, تجربه, عبرت
تاريخ و علم تاريخ بنا به فرمودة پيشوايان و حكما مفيدترين علم است. چرا كه گذشته چراغ راه آينده است. هركس و گروه و ملتي از تجربه و عبرت گذشته استفاده نكند, به‌روزي مي‌افتد كه حالا هستيم. نداشتن عادت مطالعه و غرض‌آلود بودن منابع ازجمله علل نداشتن بينش تاريخي و تكرار مكرر اشتباهات است. به لحاظ ساخت اجتماعي و مراحل تاريخي, اروپاييان بسيار از ما ايراني‌ها و شرقي‌ها جلوترند. حتي در تحقق آرمان‌هاي دين اسلام, (مثل خدمات اجتماعي و علم و دانش و...) و اين نشان از تأثير عادت به مطالعه است. هركس و هر گروهي كه به هر نحوي در اشاعة مطالعه و علم مي‌كوشد, به‌ راستي از مجاهدان است. ابراهيم عباسي

چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
من از رياست محترم راديو و تلويزيون مي‌پرسم كه قطعاً وقتي مديريت يك ارگان بزرگ هنري و خبري و اجتماعي و سياسي و... را به‌عهده دارند و متأسفانه ميراث‌خوار روش گردانندگي تلويزيون به روش گذشته هستند, در اين مدت طولاني رياست, بايد حداقل گوشه كُله ايشان به پيكرة باشكوه هنر خورده باشد و منزلت استاد گرانقدر؛آقاي محمدرضا شجريان را بدانند. كسي كه خوشبختانه ميراث‌دار بزرگ هنرمندان بزرگ و اهل درد و دل‌سوختة اين مرز و بوم است و در زمان اوج پختگي و هنري آنها شاگرد و امانت‌دار آن دلشدگان بوده و هزاران افسوس كه ديگر مردم ما چنان جمع هنري را نخواهند ديد. آن هنرمندان, هم در آن حكومت فراموش شده بودند و هم در اين حكومت. بهترين هنرمندان و بزرگان اين كشور را به فراموشي سپرده‌اند و به‌تازگي و به نظر اين حقير از سر ريا از تعدادي از اين بزرگان تجليل مي‌نمايند, ولي از كساني كه با خودشان همفكري ندارند, هيچ يادي نمي‌كنند. ولي مي‌دانيم و مي‌‌دانيد كه "چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند" اگر استاد شجريان اهل فرانسه بود و حتي اگر با حكومت وقت همفكري نداشت, آيا با او همان‌گونه رفتار مي‌شد كه اينها با هنرمندان دل‌سوختة اين مرزوبوم رفتار مي‌نمايند, مطمئن باشيد در آن موقعيت بر تارك بلند هنر موسيقي فرانسه مي‌درخشيد و به وجودش افتخار مي‌كردند و به وسيلة ايشان خود را به دنيا عرضه مي‌كردند. با پشتيباني از اين هنرمندان مي‌توان نام خود را ماندگار نمود و نام اسلام و مسلماني را به عظمت درخور خود رساند. حرف بسيار است و درددل فراوان و مي‌دانيم كه گوش شنوايي نيست. من فقط اميدوارم اين حرف‌هاي از سر دلسوزي و درد, ذره‌اي در دل سنگ عده‌اي مؤثر واقع شود و به خود آيند و بيش از اين مردم و اهل عشق و ايمان و محبان اين آب و خاك را از خود نرانند و به "هنرمندان" اين كشور و اين سرمايه‌هاي ملي توجه بيشتري بنمايند. مطمئن باشيد هنرمندان بزرگ اين كشور كه تعداد آنها هم كم نيست, بيشتر از مداحان و روضه‌خوان‌هاي سنتي مي‌توانند نام اسلام و مسلماني را پرآوازه سازند.
بهمن جهانگيري


1