|
اشاره : آقاي مهندس عزتالله سحابي، لطف نمودند و پس از مطالعة خاطرات پيش از چاپ،توضيحاتي در چهار صفحه براي من فرستادند كه برخي از آن موارد در متن اعمال شد و برخي در پانوشت، اما به لحاظ اهميت، ترجيح دادم نظر ايشان را بهطوركلي و در سه مورد بهطور خاص كه مربوط به خاطرات جلد دوم و ايشان ميشد، در مقدمة كتاب بياورم.
به نام آن كه جان را فكرت آموخت
خدمت برادرم آقاي مهندس ميثمي با سلام بخش عمدة خاطرات را خواندم. نخست اينكه از دقّت و حوصلة شما تعجب كردم كه تا چه اندازه جزئيات حوادث را به ياد داشته و بازگو كردهايد. دوم اينكه كليّت مطالب، جامع و واجد همة وجوه ايدئولوژيك و استراتژيك ميباشد، ولي خوشبينانه است؛ همة كارهاي مجاهدين بهعنوان نمونههاي اعلاي اخلاق و تكامل يادشده و تنها از برخي از آنها نقد شده است. سوم اينكه دربارة مطالبي كه از اينجانب نوشتهايد، چند نكته را يادآور ميشوم: 1ـ در صفحة 144؛ به ياد دارم كه در زندان عادلآباد شيراز با شما دربارة جزوة ديناميسم قرآن صحبت كرده بودم. نقد من بر آن جزوه اين بود كه مسعود رجوي با بيباكي در تطبيق مفاهيم قرآني به مفاهيم بشري داد سخن داده است. در حاليكه انطباق محكم و متشابه قرآني با مقولة زيربنا و روبناي ماركسيستي، يك نظر است. ولي اين نظر نياز به استدلال قرآني، روايي، فلسفي و نيز تجارب تاريخي بشري دارد. منظور من اين بود كه بدون گذار از اين مقدمات، انطباقي صوري بين اين دو دسته مفاهيم، قدري بيباكي و بيپروايي ميخواهد. اگر مدارك و دلايل كافي با مقدمات وجود نداشته باشد، ممكن است از زُمرة «افتراء» بر كتاب خدا بهحساب آيد. شجاعت رجوي در برابر تكفير زمانه، چندان مسلّم نبود؛ زيرا كه در فضاي غيرديني يا ضدّديني دولتي و ماركسيستي و روشنفكري غربزدة آن زمان، حرف خلاف قرآن و دين، جرأت و جسارتي قلمداد نميشد. بهطور خلاصه، منظور من از شجاعت او در مورد ترس از تكفير نبود، بلكه در برابر مسئوليت ديني و وجدان مذهبي بود. 2ـ من در آن ايّام نسبت به برخي ديگر از ديدگاهها و عقايد مجاهدين نيز همين ملاحظه را داشتم، نه اينكه دقيقاً مخالف باشم، ولي احتياط را شرط ميدانستم. در مورد «جامعة بيطبقه» نيز تنها با افزودن صفت توحيدي بر آن، آن را پذيرفته وجزو ثابتهاي خود بهشمار ميآوردند. در سالهاي 48 و 49 تا پيش از شهريور 1350 با شهيد محمد حنيفنژاد بحثها و گفتوگوهايي داشتيم. با الهام از توشهگيري مرحوم آيتالله طالقاني، دستاوردي از آية 92 سورة نحل داشتم؛ ولا تكونوا كالّتي نقضت غزلها من بعد قوه انكاثاً تتخذون ايمانكم دخلاً بينكم ان تكون امهْ هي اربي من امهٍ، انما يبلوكم الله بِهِ و ليبيّننّ لكم يومالقيامه ما كُنتم فيه تَختلفون. «و همانند آن زن نخريسي مباشيد كه رشتة خود را پس از محكم تابيدن، گسست و پاره پاره كرد. (و چنان مباشيد) كه عهد و سوگندهاي محكم و استوار خود را براي نيرنگ و تباهي يكديگر بهكار ببريد تا آنكه امّتي بر امّت ديگر تفوّق و برتري يابد؛ بهدرستيكه خدا شما بندگان را به اين سوگندها ميآزمايد و روز رستاخيز آنچه را در آن اختلاف داشتيد، بر شما آشكار خواهد ساخت.» مرحوم آيتالله طالقاني، واژة «اَربي» را «صاحب امتياز و تمتّع يا فزون بهره بر» ترجمه ميكردند و نتيجه ميگرفتند كه جامعة آرماني قرآن، مثل صحراي صاف و هموار و بدون برجستگي، جامعهاي است بدون امتيازهاي طبقاتي و اشرافي. «اَربي» بهمعني برجستهتر و پوكتر، از «ربوه» ميآيد؛ چنانكه تپهها در صحراي هموار، برجستهتر و شاخصتر بهنظر ميآيند. من از اين آيه، اينگونه استنباط ميكردم كه جامعة آرماني قرآن، جامعهاي است بدون تشخص و امتيازهاي خاص فردي و يا گروهي. در آن زمان، مجاهدين بدون توجه به اين آيه به «جامعة بيطبقة توحيدي» رسيده بودند. جالب اين كه مرحوم حنيفنژاد در دفاعيات خود در دادگاه نظامي رژيم شاهنشاهي به همين آيه استدلال كرده بود و از آن به جامعة توحيدي بدون امتيازهاي طبقاتي رسيده بود. پرسش من هميشه اين بود كه پيش از طرح اين آيه، مجاهدين از چه طريق قابل قبول در معارف اسلامي به انطباق بين دو مفهوم اسلامي و دانش بشري رسيده بودند؟ شجاعت و بيباكي در انطباق مفاهيم، گاهي به نتيجهگيريهاي زودرس و بياستدلال و نه الزاماً درست ميرسد. 3ـ در مورد نظر مرحوم حاج علي بابابي دربارة كتاب ولايتفقيه در سال 1348، پاراگرافي از قول من در صفحة 171 نقل شده است. توضيح اينكه در جلسهاي در منزل مرحوم حاجعلي بابايي، مرحومان آيتالله طالقاني، مهندس بازرگان، دكترسحابي و حاجعلي بابايي و آقايان دكترعباس شيباني و دكترمحمدمهدي جعفري حضور داشتند. ضمن تأييد مطلب حاجعلي بابايي منقول از اينجانب در خاطرات شما مبني بر اينكه «اين كتاب هم ضدّسلطنت است و هم ضدّارتجاع و نهضت از آيتالله خميني عقبتر افتاده است»، يادم ميآيد كه در پاسخ مرحوم عليبابايي توضيحاتي دادم و اين كتاب را با كتاب «تنبيهالامه و تنزيهالمله» مرحوم نائيني كه شصتسال پيش از آن چاپ شده مقايسه كردم و اعتقادم بر اين بود كه ممكن است مملكت را به سمت يك نوع نظام چند دولتي ببرد. بنابراين مطلبي كه از من در متن خاطراتتان نقل كردهايد كامل نيست. بحثهاي آن جلسه در خاطرات، اينجانب بهطور كامل با عنوان «نيم قرن خاطره و تجربه» در جلسة چهاردهم آمده است. 4ـ در رابطه با مطالب نقلشده از من، ديگر ملاحظهاي ندارم.
فروردين 1382 عزتالله سحابي |
||